تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (30)

تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (30)
تأملاتي نظري و تاريخي در علل و انگيزه هاي پيدايش جريان آقاي منتظري (30)


 






 
خاطره اي از سال 43 دارم كه بازگو كردن آن را بايسته مي دانم. آنگاه كه امام در 16 فروردين 1343 از زندان آزاد شد براي اكثر علما، فضلا و طلاب علوم اسلامي اين پرسش مطرح بود كه روش امام در فرداي پس از آزادي چه خواهد بود؟ چه برنامه اي درد سر دارد؟ آيا مي خواهد به مبارزه ادامه دهد يا سكوت و سكون گزيند؟! اين پرسش ها، كنجكاوي ها و نگراني ها برخي را بر آن داشت كه به حضور امام بروند و از نزديك با او گفتگو كنند و پاسخ پرسش هايي را از او بگيرند كه مايه دغدغه محافل روحاني حوزه شده است. از اين رو، هنوز چند روزي از آزادي امام نگذشته بود كه آقاي منتظري، زنده ياد مرحوم رباني شيرازي و آقاي هاشمي رفسنجاني به حضور امام رفتند و پرسش خود را مطرح كردند. امام از اين پرسش آنان دريافت كه پاسخ درست به آن، موجب آن است كه برنامه هاي آينده او را در حوزه انعكاس يابد و رژيم شاه و ساواك را ـ كه كنجكاوانه او را زير نظر دارند و بر آنند دريابند چه انديشه هايي در سر دارد و مبارزه را با چه شيوه اي دنبال مي كند ـ هوشيارسازد و به رويارويي با او وا دارد.
از اين رو، امام در پاسخ نامبردگان جمله اي گفت كه آنان را شگفت زده و مبهوت ساخت. امام به آنان پاسخ داد «پس از فاجعه خونين 15 خرداد 42 آيا ديگر برنامه اي مي ماند»؟! و بدين گونه نامبردگان را از برنامه ها، انديشه ها و راهكارهاي خويش دور نگاه داشت. اما چند روز بعد، (21 فروردين 43) آنگاه كه شماري از دانشجويان دانشگاه تهران به ديدار او آمدند اهداف خود را اعلام كرد و چنين سخن گفت:
... هدف را بايد در نظر داشت، هدف اسلام است، استقلال مملكت است، طرد عمال اسرائيل است، اتحاد با كشورهاي اسلامي... اسلام تمامش سياست است... سياست مدن از اسلام سرچشمه مي گيرد. من از آن آخوندها نيستم كه در اينجا بنشينم و تسبيح دست بگيرم. من پاپ نيستم كه فقط روزهاي يكشنبه مراسمي انجام دهم و بقيه اوقات براي خود سلطاني باشم و به امور ديگري كاري نداشته باشم... بايد اين مملكت را از اين گرفتاري ها نجات داد... اين جوان (اشاره به يكي از دانشجويان) بعد از بيست سال تحصيل كار مي خواهد، فردا كه فارغ التحصيل مي شود سرگردان است. اگر معاشش فراهم نشود نمي تواند دين خودرا حفظ كند. شما خيال مي كنيد آن دزدي كه شب ها از ديوار با آن همه مخاطرات بالا مي رود و يا زني كه عفت خود را مي فروشد تقصيردارد؟ وضع معيشت بد است كه اين همه جنايات و مفاسد كه شب و روز در روزنامه ها مي خوانيد به وجود مي آورد.
وقتي در زندان بودم خبر آوردند كه سرماي همدان به 33 درجه رسيده بعد خبر آوردند كه دو هزار نفر از سرما تلف شدند. در آن حالت من دستم بسته بود چه مي توانستم بكنم. اين تازه در همدان بود. البته در تهران و شهرهاي ديگري هم تلفاتي بود. دولت چه اقدامي نمود؟ در يك چنين وضع براي اسقبال از اربابان خود با طياره از هلند گل مي آورند. پول ملت فقير را تلف مي كنند. اجاره هواپيما كه از هلند گل مي آورد سيصد هزار تومان است...(1)
اين خاطره را از اين رو بازگو كردم تا اين نكته را روشن كنم كه امام پيوسته از ساده انديشي آقاي منتظري نگران بوده و در گفتگو با او مي كوشيده است كه منويات خويش را آشكار نسازد و ديدگاه واقعي خويش را براي او بازگو نكند. چنان كه در كتاب خاطرات از زبان او آمده است كه در دوران طلبگي پس از شهريور 20، روزي از امام درباره چگونگي رهبري در زمان غيبت امام زمان (عج) پرسيدم و گفتم نظر ما اين است كه وقتي امام، غايب است مجتهد جامع الشرايط منتخب است.
«آن وقت مرحوم امام گفتند نه اين جوري نيست. مذهب تشيع اين است كه امام بايد معصوم و منصوب باشد... و اشاره اي هم به ولايت فقيه نکردند..»(2)
درصورتي که درهمان مقطع امام ولايت فقيه را با دلايل قرآني، روايي و عقلي در كتاب كشف اسرار(منتشر شده در سال 1322) بررسي كرده و به اثبات رسانده بود.
آقاي منتظري در مقام خرده گيري از امام مي گويد:
... در مورد مهندس بازرگان هم همه حمايت هاي شديد امام را از ايشان به ياد داريم و اگر با ايشان مخالف بودند، چرا ايشان را تعيين نمودند... و چرا دولت موقت را دولت امام زمان ناميدند. پس اين گونه نبود كه ايشان از اول با آقاي مهندس بازرگان و آقاي بني صدر مخالف باشند..!!
اين خرده گيري از يك سو نشان از اين واقعيت دارد كه نامبرده هوادار استبداد رأي و تحميل نظر خود بر اكثريت مي باشد و بر اين باور است كه وقتي رهبر با موضوعي مخالف است بايد روي رأي خود پافشاري كند و ديگران را بر آن دارد كه بي چون و چرا رأي و نظر او را بپذيرند، بدون اينكه به اين نكته بينديشد كه در آن صورت «شوراي انقلاب» چه مفهومي دارد و چه تأثيري در نظام مي تواند داشته باشد. از سوي ديگر اين خرده گيري به درستي مي نماياند كه آقاي منتظري از مباني حكومتي نيز آگاهي درستي ندارد و اين نكته را بر نمي تابد كه وقتي شخصي از طرف ولي فقيه و مجتهد جامع الشريط منصوب شد، اين شخص مورد احترام است و اگر امام دولت بازرگان را دولت امام زمان خواند نه براي اين بود كه نامبرده صلاحيت ويژه اي داشت و از خصلت امام زماني بر خوردار بود، بلكه چون از جانب فقيه جامع الشرايط منصوب شده بود، دولت او دولت امام زمان (عج) به شمار مي آمد، چون منصوب نايب امام زمان بود. اگر به جاي او هر شخص ديگري ـ حتي شاپور بختيار ـ از طرف امام مأمور تشكيل دولت موقت مي شد، از اين امتياز برخوردار بود.
آقاي منتظري اگر به امام اعتقاد داشت و بنابر آنچه در نامه 1/7 آورده است خود را «مطيع» و «شاگرد مخلص» امام مي دانست، هيچ گاه براي به زير سؤال بردن نامه 1/6، امام را به خلاف گويي متهم نمي كرد و به چنين سفسطه هايي دست نمي زد و امام را تكذيب نمي كرد كه «اين گونه نبود كه ايشان از اول با آقاي مهندس بازرگان و آقاي بني صدر مخالفت باشند»!!
اين نكته نيز در خور توجه است كه امام در نامه 1/6 اعلام نكرد كه با بازرگان و بني صدر مخالف بوده است بلكه اظهار داشت كه «با نخست وزيري بازرگان مخالف بودم»، «من رأي به رياست جمهوري بني صدر ندادم.»
علاوه بر اين، امام در پيام خود به علما و مراجع در تاريخ 3 اسفند 67 (حدود يك ماه پيش از نامه 68/1/6) با صراحت اعلام كرده بود كه «من شخصا مايل به روي كار آمدن آنان (گروه نهضت آزادي) نبودم ولي با صلاحديد دوستان قبول نمودم.» در آن پيام امام آمده است:
... من امروز بعد از ده سال از پيروزي انقلاب اسلامي، همچون گذشته اعتراف مي كنم كه بعضي تصميمات اول انقلاب در سپردن پست ها و امور مهمه كشور به گروهي كه عقيده خالص و واقعي به اسلام ناب محمدي(ص) نداشته اند اشتباهي بوده است كه تلخي آثار آن به راحتي از ميان نمي رود. گر چه در آن موقع هم مشخصا مايل به روي كار آمدن آنان نبودم ولي با صلاحديد دوستان قبول نمودم و الان هم سخت معتقدم كه آنان به چيزي كمتر از انحراف انقلاب از تمام اصولش و حركت به سوي امريكاي جهانخوار قناعت نمي كنند، در حالي كه در كارهاي ديگر نيز جز حرف و ادعا هنري ندارند...(3)
راستي چرا آقاي منتظري به تحريف نوشته امام برخاسته و به تكذيب ديدگاه امام پرداخته است؟! آيا اين گونه سفسطه بازي و مغلطه كاري اين واقعيت را آشكار نمي كند كه نامبرده نسبت به امام ايمان و ارادت قلبي نداشته است و در پي انتصاب به قائم مقامي شايد آن گونه خود را باخته و به غرور دچار شده كه خود را رهبر بلامنازع مي ديده و انتظار داشته است كه امام از اواطاعت كند؟! او در نامه 1/7 خود را «شاگرد مخلص و ملزم به اطاعت از امام» وانمود مي كند، ليكن در كتاب خاطرات ـ بنا بر آنچه از زبان او آمده است ـ آن نامه را اين گونه رد مي كند:
... در آن شرايط من مايل نبودم چيزي بنويسم چون آن را حاكي از ضعف مي دانستم ولي در مقابل اصرارهاي زياد (؟!) و جلوگيري از وقوع فتنه ناچار شدم اين تعبيرات را بنويسم...(4)
در جاي ديگر از زبان او آمده است:
... من به خاطر رعايت حال امام و اينكه آقاي نوري و ديگران آمدند اينجا اصرار داشتند كه يك چيزي بنويس، يك نامه محترمانه به ايشان نوشتم فقط براي رعايت حال ايشان و كاستن بحراني كه ايجاد شده بود و گرنه مايل نبودم چيزي بنويسم و از روي ضرورت چنين چيزي نوشتم...(5)
آيا اين گونه برخورد دو گانه نشان از نفاق و دورويي ندارد؟!
در كتاب خاطرات منسوب به آقاي منتظري، نقشه شيطاني براي مخدوش نماياندن نامه 1/6 امام اين گونه دنبال شده است:
.... از طرف ديگر امامي را كه چهل سال بود من شناختم و با او معاشر بودم كسي نبود كه به خود اجازه دهد مسلماني را علنا تهمت زند و با خدا همكاري نموده حكم قعر جهنم براي افراد صادر نمايد و تهمت هاي ناروا و شاخداري را كه ديگران براي اغراض سياسي خود به هم مي بافند بازگو نمايد. لحن نامه به قدري تند و مشتمل بر خلاف واقع بود كه با آن تقوا وروحيه عارفانه اي كه چهل سال بود ما از ايشان شناخته بوديم هيچ گونه تناسب نداشت. در اين نامه به من نوشته است «در هيچ كار سياسي دخالت نكنيد.» در حالي كه اولاد ايشان در بحث نماز جمعه از تحريرالوسيله، مسأله 9 نوشته اند «فمن توهم ان الدين منفك عن اليساسه فهو جاهل لم يعرف الإسلام و لا السياسيه»، «هر كس توهم كند كه دين از سياست جداست او جاهل است، نه اسلام را شناخته ونه سياست را. بنابراين اگر ايشان به كسي بنويسد در سياست دخالت نكن بدين معناست كه به كسي بگويد دين نداشته باش. چهار تا بچه سيوطي خوان ساكن يك مدرسه در قم با يك نام عوضي كه روي آنان گذاشته اند حق دارند در سياست دخالت كند و حوزه علميه قم را با عظمتي كه داشت بازيچه سياست هاي غلط خود قرار دهند و من كه چهل سال است در متن سياست هستم با همه سوابق مبارزاتي كه دارم حق ندارم در سياست دخالت كنم؟!
و ثانيا مگر ايشان 48 ساعت بعد از نامه 68/1/6 در نامه 1/8 كه به نام ايشان از رسانه ها پخش شد ننوشتند «همه مي دانند كه شما حاصل عمر من بوده ايد و من به شما شديدا علاقه مندم... شما فقيهي باشيد كه نظام و مردم از نظريات شما استفاده كنند آيا مقصود ايشان اين بوده كه نظام در شكيات و سهويات نماز از من استفاده كند؟! يا اينكه به مناسبت حكم و موضوع به دست مي آيد كه مقصود استفاده نظام در مسائل مربوط به سياست داخلي و خارجي كشور و مطابقت آنها با موازين اسلامي مي باشد و ثالثا من يك فرد عامي نيستم كه بخواهم از ايشان تقليد كنم... و تقليد بر شخص مجتهد عالم به وظيفه خود حرام است، اين مسأله اي است كه هر كس بويي از علم و فقاهت به مشامش رسيده باشد آن را مي داند...(6)
اين خاطرات و مطالب چه از زبان آقاي منتظري تراوش كرده باشد و چه ديگران از زبان او ساخته وسرهم بندي كرده باشند، اين واقعيت را به درستي نمايان مي سازد كه بازگوكنندگان آن خود را ورشكسته ودرمانده و سرخورده مي ديدند و مانند «غريقي» كه به هر خار و خسي چنگ مي زند، دست و پا زده اند و از سر استيصال و ناچاري تلاش كرده اند كه راه گريزي بيابند و آبروي از دست رفته خود را با سفسطه بازي پنهان و پوشيده دارند و از برملا شدن رسوايي هاي خود پيشگيري كنند.
آقاي منتظري در برابر حق گويي ها و پند و اندرزهاي ديگران كه از سردلسوزي، خيرخواهي و ارشاد مطرح مي شود، گويا جز چند جمله «اتهام و دروغ هاي بي اساس» حرفي و پاسخي بلد نيست. آن روز كه نگارنده و آقايان كروبي و امام جماراني كه او را آلت دست شبكه حاكم در بيت او مي ديدند و روي علاقه و ارادتي كه به او داشتند نامه اي هشدار دهنده به او نوشتند و تذكراتي دادند، تنها پاسخ او به آنان اين بود كه :
... در يك نامه چندين تهمت و دروغ واضح وجود داشت.(7)
و پس از گذشت چندي آن نامه را «نامه سراپا كذب و تهمت»! خواند(8) بدون آنكه به عنوان نمونه روي يك مورد از مطالب دروغ و تهمت آن نامه انگشت بگذارد.
آنگاه كه فرزند مظلوم امام مرحوم حاج سيد احمد آقا رنجنامه را براي او فرستاد، تنها واكنش او اين بود كه رنجنامه را «اتهامات و دروغ هاي بي اساس» ناميد(9) در اين خاطره مغلطه آميز نيز درباره نامه 1/6 آورده و يا از زبان او آورده اند:
... امامي را كه چهل سال بود من مي شناختم و با او معاشر بودم كسي نبود كه به خود اجازه دهد مسلماني را علنا تهمت زدند!!
بدون آنكه توضيح دهد كه در نامه امام چه اتهامي بر او وارد شده است؟! از زبان او آمده است:
... و با خدا همكاري نموده، حكم قعر جهنم براي افراد صادر كند!!
اين جمله مغلطه آميز در واقع جنبه هوچي گري دارد چون امام تهديد نكرده است كه تو را به قعر جهنم مي فرستم، بلكه هشدار داده است كه با اين خلاف كاري هايي كه مرتكب مي شوي، طبق موازين اسلامي تو را در قعر جهنم مي بينم، تا به خود آيد، از خواب غفلت بيدار شود و از خلاف كاري ها و بيراهه پويي هايي بپرهيزد كه به جهنم ختم مي شود. آيا اگر انسان عاقل و هوشياري به يك نفر هشدار داد كه «اين ره كه تو مي روي به تركستان است» بايد گفت حكم تبعيد او را به تركستان صادر كرده است؟!
در ادامه از زبان او آمده است «لحن نامه به قدري تند و مشتمل بر خلاف واقع (؟!) بود كه با آن تقوا و روحيه عارفانه اي كه چهل سال بود ما از ايشان شناخته بوديم هيچ گونه تناسب نداشت»!! در صورتي كه امام در اين نامه طبق وظيفه اسلامي حكم خدا را بيان كرده و او را از خطر بيراهه پويي و كژروي بر حذر داشته است. امام به مصداق «لا تأخذه في الله لومه لائم»، اظهار حقايق كرده و با صراحت از روي واقعيت ها پرده برداشته است. او خرده گيري بر ضد نامه 1/6 را چنين دنبال كرده است:
در اين نامه به من نوشته است در هيچ كار سياسي دخالت نكن... بنابراين اگر ايشان به كسي بنويسد در سياست دخالت نكن بدين معناست كه به كسي بگويد دين نداشته باش!!
نخست بايد دانست كه سياست يك علم است و كساني مي توانند در سياست دخالت كنند كه از علم آن برخوردار باشند. اگرسياست را تا آن پايه بي مايه و پيش پا افتاده پنداريم كه به هر كسي حق بدهيم چشمش را ببندد و دهانش را باز كند و «هر چه مي خواهد دل تنگش» به هم ببافد، دنياي سياست به بازار مسخره معركه تبديل مي شود. آقاي منتظري كه سياست را تا اين حد پيش پا افتاده و آسان مي پندارد، چرا در دوران رياست و قائم مقامي خود از حقوق مردم كوچه و بازار در اظهار نظر و سياست بافي دفاع نكرد و از صدا و سيما نخواست تا ساعت هايي از برنامه خود را به نظريه پردازي و سياست بافي مردم كوچه و بازار از رفتگر محله تا بقال سر كوچه اختصاص دهد تا پشت تلويزيون بيايند و در مسائل سياسي نظريات خود را بيان كنند و شنوندگان را به فيض برسانند.
دوم اينكه دخالت در سياست از نظر اسلام، همانند ديگر مسائل اسلامي شرايط دارد و اين گونه نيست كه اسلام به كسي كه فاقد بينش سياسي است، رخصت دهد كه با اظهار نظرهاي خام، بي ريشه و ناپخته نظام اسلامي را متزلزل سازد و اوضاع كشور را به هم ريزد. مگر امر به معروف و نهي از منكر از فروع دين نيست. آيا اگر به كسي كه از شناخت معروف و منكر عاجز و ناتوان است گفتند از دخالت در امر به معروف و نهي از منكر خودداري كند، مانند اين است كه « به او بگويند دين نداشته باش؟!» همان گونه كه از انسان بيمار، سفيه و نابالغ روزه گرفتن ساقط است، همان گونه كه رفتن به حج استطاعت مي خواهد و اجراي امر به معروف و نهي از منكر به شناخت معروف و منكر منوط است و شرايط ديگري نيز دارد، دخالت در سياست نيز شرايط سنگيني دارد. اگر يك انسان ساده لوح و ناآگاه با دستاويز اينكه «اسلام دين سياست است» به خود رخصت دهد كه در امور كشور دخالت كند، اسرار نظامي را فاش سازد، دل مردم را خالي كند و آب به آسياب دشمن بريزد، از نظر اسلام كيفر سختي براي او خواهد بود.
سوم ؛ اين تنها در اسلام نيست كه به هر كسي رخصت دخالت در سياست نمي دهند. در كشورهاي به اصطلاح متمدن و «مهد آزادي»!! نيز اگر كسي در دوران جنگ و تحريم اقتصادي و ترورهاي داخلي از روي سادگي و سفاهت يا از روي خودخواهي و لجاجت، هر روز از رسانه هاي گروهي به سخن پراكني دست بزند، اسرار نظام را فاش كند، مقامات دولتي را زير سؤال ببرد، پيوسته بر ضد دولت به خرده گيري و اشكال تراشي بپردازد، روحيه نظاميان را در جبهه تضعيف كند، رزمندگان را دلسرد سازد، شهروندان را به اختلاف و كشمكش، نوميدي و دلسردي بكشاند، بي ترديد او را با قانون دوران جنگ به محاكمه مي كشند و مجازات سنگيني براي او در نظر مي گيرند.
چهارم ؛ عقلاي قوم در برابر چنين عنصري كه به آساني آلت دست دشمنان قرار مي گيرد و نقشه ها و توطئه هاي آنان را ندانسته و نسنجيده در گفتار و نوشتار خود در بوق و كرنا مي دمد و جو مسموم و ناسالم پديد مي آورد، چه برخوردي مي كنند؟! و چه تصميمي مي گيرند؟ آيا به بهانه اينكه «ديانت ما عين سياست ماست» يا با دستاويز اينكه «دموكراسي» و آزادي اقتضا مي كند كه هر كس نظر خود را بيان كند، در برابر او دست روي دست مي گذارند و امكانات رسانه اي را براي او فراهم مي سازند تا كشور و نظام را تا مرز فروپاشي و جنگ داخلي پيش ببرد؟! و براي امپرياليسم خبري و رسانه هاي بيگانه خوراك تبليغاتي فراهم سازد؟! يا اينكه دست كم او را از اظهار نظر در مسائل سياسي باز مي دارند تا مردم و مسئولان از شر زبان و قلم او در امان باشند؟!
پنجم؛ فرض كنيد كه آقاي منتظري به علم سياست واقف بود و استاد اين عمل به شمار مي رفت! و در سياست مهارت لازم را نيز داشت! ليكن امام به عنوان ولي فقيه و رهبر انقلاب مصلحت اسلام، نظام جمهوري اسلامي و ملت ايران را در آن موقعيت حساس و خطرناك جنگي در اين ديد كه او را از دخالت در سياست باز دارد. آيا طبق قانون و موازين اسلامي حق داشت به او حكم كند كه از سخن پراكني، نامه پراكني و جوسازي بپرهيزد؟ يا اينكه رهبر در برابر اين رويداد مسلوب الاختيار بود؟! و بايد دست روي دست بگذارد و به تماشا بنشيند تا آقاي منتظري منافقين و ارباب آنان(شيطان بزرگ) را كه مردم از در بيرون رانده بودند، از پنجره به درون باز گرداند و خون شهدا و آرمان مقدس آنان را بر باد دهد؟! جايي كه يك مجتهد جامع الشرايط مي تواند براي حفظ اساس اسلام و مصالح كشور اسلامي حلال خدا را حرام كند و حكم به تحريم تنباكو دهد، چگونه حق ندارد دهاني را ببندد كه بر خلاف مصالح اسلام باز مي شود؟!
از زبان آقاي منتظري به سفسطه دست زده اند كه «من يك فرد عامي نيستم كه بخواهم از ايشان تقليد كنم... و تقليد بر شخص مجتهد عالم به وظيفه حرام است»! و آنگاه شعار داده كه «هر كس بويي از علم فقاهت به مشامش رسيده باشد آن را مي داند»!! انگار لازم بود كه آقاي منتظري از امام تقليد كند تا از دخالت در سياست دوري گزيند. امام در مقام ولي فقيه حكم كرد: «از آنجا كه ساده لوح هستيد و سريعا تحريك مي شود در هيچ كار سياسي دخالت نكنيد...»
بنابراين، بحث تقليد مطرح نيست تا او بخواهد مجتهد بودن خود را به رخ بكشد! و روشن است كه حكم ولي فقيه براي همه مجتهدان لازم الاتباع است و هر كس بويي از اصول ولايت فقيه به مشامش رسيده باشد اين را مي داند!
آقاي منتظري در نامه 1/7 به امام صريحا اعلام مي كند«... خود را ملزم به اطاعت و اجراي دستورات حضرت عالي مي دانم.» آيا او با اين جمله مي خواست بگويد كه من بر خود لازم مي دانم از امام تقليد كنم يا حكم آن رهبر معظم را بر خود واجب مي دانسته است؟!
بايسته يادآوري است كه در كتاب خاطرات منسوب به آقاي منتظري آنچه براي زير سؤال بردن نامه 1/6 امام آمده است برگرفته ازدفاعيات آقاي عبدالله نوري است كه تسليم طلبان براي او ديكته كرده بودند(10) و از آنجا كه آنان تفاوت حكم و فتوا و لزوم اطاعت همه مجتهدان از حكم ولايت فقيه و تفاوت آن را با تقليد نتوانستند تشخيص دهند، مسائل را با يكديگر خلط كردند؛ تدوين كنندگان كتاب خاطرات نيز آن را بي كم و كاست به نام آقاي منتظري منعكس نمودند.
بي ترديد آقاي منتظري تفاوت ميان حكم و فتوا و لزوم اطاعت مجتهدان از احكام ولايت فقيه و تفاوت آن را با تقليد مي داند و اين گونه ديدگاه هاي ناشيانه و عوامانه را بر زبان نمي آورد و اينجاست كه روشن مي شود كه كتاب خاطرات نمي تواند به صورت كامل از زبان آقاي منتظري تراوش كرده باشد.
آقاي منتظري در كتاب ولايت فقيه خود صريحا اعلام كرده است:
حكم حاكم اسلامي براي ديگر مجتهدين نيز نافذ است، زيرا امام معصوم در توقيع شريف خود حكم كرده است كه حاكم اسلامي حجت از جانب او مي باشد و روشن است كه براي هيچ كس مخالفت با حجت امام (ع) جايز نيست. علاوه بر اين، آنگاه كه رهبر مسلمان و آن كسي كه از جانب رهبر منصوب شده است اگر براي وحدت كلمه مسلمانان و حفظ نظام آنان حكمي صادر كرد، براي هيچ كس، چه مجتهد يا غير مجتهد، روا نيست كه جماعت مسلمين را دچار تفرقه كند و با رهبر به مخالفت برخيزد.(11)
از زبان آقاي منتظري آمده است:
...مگر ايشان 48 ساعت بعد از نامه 68/1/6 در نامه 1/8 كه به نام ايشان از رسانه ها پخش شد، ننوشتند... شما فقهيي باشيد كه نظام و مردم از نظريات شما استفاده كنند؟ آيا مقصود ايشان اين بوده كه نظام در شكيات و سهويات نماز از من استفاده كند؟!
در پاسخ اين اشكال بي پايه و ناشيانه بايد گفت:
نمي توان باور كرد كه جمله «نظام و مردم از نظريات شما استفاده كنند» براي برخي تا آن پايه پيچيده و مبهم و نامفهوم باشد كه به توضيح و تفسير نياز داشته باشد. روشن است كه نظام جمهوري اسلامي در زمينه بسياري از مسائل اقتصادي و اجتماعي و امور ديگر كشورداري، به اين نيازمند است كه كارشناسان اسلامي در حوزه هاي علمي تحقيق و بررسي كند و نظريات اجتهادي ـ فقهي ارائه دهند. مسائلي كه پس از گذشت سالياني از پيروزي انقلاب اسلامي هنوز به درستي حل نشده است.مالكيت در اسلام و حدود آن، زمين و تقسيم اراضي، انفال و ثروت عمومي، پول، ارز و بانكداري، مزارعه، مضاربه،رهن و اجاره، حدود و ديات، حقوق بين الملل و تطبيق آن با احكام اسلام، موضوعات هنري، مانند موسيقي، تئاتر و سينما، مسائل پيچيده طبي مانند پيوند اعضاي بدن... مسأله آزادي و حدود آزادي هاي فردي و اجتماعي و ده ها موضوع ديگر كه مورد نياز امروز نظام اسلامي و مردم مسلمان است، از مسائلي است كه بايستي در حوزه هاي علمي از طرف فقهاي ديني و كارشناسان اسلامي بررسي، ارزيابي و كارشناسي شود و تبيين و تشريح گردد و راه هاي عملي و اجرا شدني بهتر آن نشان داده شود.
امام در نامه 68/1/8 به آقاي منتظري رهنمود داده است كه به جاي جار و جنجال و جوسازي بر ضد نظام جمهوري اسلامي و دخالت هاي نابجا در امور قضايي، قانونگذاري و اجرايي و امر و نهي قيم مآبانه و غير قانوني بايسته است كه همانند فقهاي بزرگ حوزه ها به بحث و تحقيق مسائل علمي و فقهي مورد نياز روز بنشيند و راه حل عملي نشان دهد تا «نظام و مردم از نظريات» او بهره بگيرند.
شبكه حاكم در بيت آقاي منتظري و تدوين كنندگان كتاب خاطرات مي خواهند وانمود كنند كه «استفاده نظام و مردم» از آقاي منتظري يا بايد به شكل نامه پراكني ها، ايراد سخنراني هاي جنجالي و دخالت در امور جاري كشور يا به «بيان شكيات و سهويات» محدود گردد. به تعبير ديگر از ديد آقاي منتظري و دار و دسته او يك عالم ديني يا بايد جارچي باشد يا مسأله گو! و راه سومي ندارد!!
از خرده گيري هاي ديگر كه به نامه 1/6 و 1/8 امام گرفته اند اينكه اين دو با يكديگر ناهمگون است و تعارض دارد. در صورتي كه نامه 1/6 مربوطه به مقطعي است كه آقاي منتظري بر سر موضع خود ايستاده و بي اعتنا به هشدارها و اندرزهاي امام و ياران دلسوز، به سمپاشي و جوسازي بر ضد نظام جمهوري اسلامي ادامه مي داده و زبان گوياي منافقين و ديگر عناصر ضد انقلاب بوده است. ليكن نامه 1/8 را امام در برهه اي نوشت كه توبه نامه آقاي منتظري را دريافت كرده بود و او در اين توبه نامه از گذشته ها اظهار ندامت كرده و حكم امام را مبني بر كناره گيري از قائم مقامي وعدم دخالت در سياست پذيرفته بود.
ملت مسلمان ايران به درستي آگاه است كه يك انسان بزهكار و مجرم آنگاه كه از اعمال ناپسند خود اظهار پشيماني و پريشاني كند و به خود آيد، از نظر اسلام آمرزيده است و حكم اسلام درباره او متفاوت است با روزي كه به گناه اصرار مي ورزيد. آن روز كه هنوز توبه نكرده حكمي دارد و آنگاه كه از كردار زشت و ناپسند خود پشيمان شد و راه درست را در پيش گرفت حكم اسلامي درباره او عوض مي شود و آن نسبت هايي كه تا ديروز به او روا بود، ناروا مي گردد.
جريان كنار زدن آقاي منتظري از قائم مقامي و سخنان سفسطه آميز و ضد و نقيض نامبرده در بخشي ديگر بررسي مي شود و در پايان اين فرگرد نكته اي بازگو مي شود كه نمودار بي اعتقادي و بلكه كينه توزي آقاي منتظري و بيت او نسبت به امام است، تا سرشت و خوي و خصلت اين چهره ها براي مردم بهتر آشكار شود و مظلوميت امام بيش از پيش روشن گردد.(12)
در خاطرات منسوب به آقاي منتظري آمده است:
...يكي دو ساعت از ظهر گذشته بود كه آقاي حاج شيخ عبدالله نوري از تهران وارد شدند و شروع كرد به اظهار ناراحتي زياد كه قرار بوده اين نامه (1/6) را در راديو و تلويزيون بخوانند و اگر نامه پخش شود چه مي شود. خيلي بد شده و امام خيلي ناراحت هستند و شما بايد چيزي بنويسيد كه ايشان قانع شوند و...
آقاي نوري با حالت گريه متني را از جيبشان در آوردند و گفتند در ماشين اين متن را نوشته ام كه شما اين مضمون را به امام بنويسيد. نامه مفصلي بود... در حقيقت يك چيزي متضمن اعتراف به گناه و همكاري با منافقين و... آقاي دري هم يك متني مشابه اين را آماده كرده بود كه البته متن آقاي نوري خيلي تندتر بود ولي مشخص بود كه هر دوي آنها به يك هدف بود و به خيال خودشان مي خواستند بيت امام را راضي كنند تا نامه 1/6 ايشان در رسانه ها پخش نشود.. بعد از دو، سه ساعت مشاجره آقاي نوري گفت اگر شما بنويسيد منافقين در بين من نفوذ داشتند، امام خوشش مي آيد. من گفتم امام از دروغ خوشش مي آيد؟ ايشان گفتند لابد چيزي بوده است. آقاي نوري كه اين جمله را گفت من خيلي عصباني شدم و گفتم... خورده است هركه مي گويد منافقين در خانه من نفوذ كرده اند...!!!(13)
از كوزه همان برون تراود كه در اوست.

از خدا خواهم توفيق ادب
بي ادب محروم مانداز لطف رب

بي ادب تنها نه خود را داشت بد
بلكه آتش بر همه آفاق زد

پي نوشت:
 

1 ـ سيد حميد روحاني، همان، دفتر نخست، ص 877، 878.
2 ـ خاطرات منسوب به آقاي منتظري، ص 199.
3 ـ صحيفه امام، ج 21، ص 285.
4 ـ خاطرات، ص 679.
5 ـ همان، ص 681.
6 ـ همان، ص 665، 666.
7 ـ اين نامه را در تاريخ 68/1/25 براي نامبردگان فرستاده است.
8 ـ كتاب خاطرات، ص 589.
9 ـ همان، ص 597، 598.
10 ـ دفاعيات نامبرده در همان مقطع كه منتشر شد، از سوي اين نگارنده مورد نقد و بررسي قرار گرفت. ليكن روي جهاتي تاكنون از انتشار آن خودداري شد و به اميد خدا در فرصت مناسب به انتشار آن دست خواهد زد.
11 ـ دراسات في ولايه الفقيه و فقه الدوله الاسلاميه، ج2، ص 609.
12 ـ‌ با عرض پوزش از ملت بزرگ ايران كه هيچ گاه اهانت به امام را تحمل نمي كنند حتي در اين راه قرباني داده اند.
13 ـ خاطرات، ص 678

منبع:فصلنامه تخصصي 15خرداد _ شماره 11



 

نسخه چاپی