زن در شاهنامه فردوسی
زن در شاهنامه فردوسی
زن در شاهنامه فردوسی


 

نویسنده:حسن گوهرپور




 

اشتباه نکنید برای خواندن این متن حتماً نباید با شاهنامه فردوسی یا ادبیات کهن ایران آشنا باشید. این را درباره کسانی می گویم که احتمالاً الان می خواهند بگویند ما اصلاً به ادبیات علاقه نداریم. از همه خانم ها، آقایان و از شما که الان این متن را می خوانید می پرسم «شما خودتان را در چه چیزی یافته اید یا به بیان دیگر خودتان را در چه چیزی پیدا کرده اید ؟» این کتاب های روانشناسی جدید درباره این مباحث حرف های زیادی می زنند اما، ما نه می خواهیم حرف های کتاب های روانشناسی را تکرار کنیم و نه می خواهیم درس هایی درباره شناخت زنان بدهیم. ما می خواهیم سراغ نظر فردوسی درباره زنان برویم. جالب است بدانید حدود 80 زن در شاهنامه زندگی می کنند که امروز هم ما نام های برخی از آنان را در کوچه و برزن می شنویم: تهمینه، رودابه، شهرناز، ارنواز، فرانک، ماه آفرید، رودابه، منیژه، کتایون، گل نار، نوبهار، سین دخت، گردآفرید، فرنگیس، پریزاد، پوران دخت، آزرم دخت، چهرزاد، گردیه، سودابه و... این زنان که با صفاتی چون پاکرای، پاکدامن، پرمنش، فرزانه زن، هشیوار زن، زیرک و هوشیار، شوخ لشکرشکن، زن شیرین سخن، شیرزن، به کردار شیر و...در شاهنامه آمده اند گاه با ستایش فردوسی مواجه شده اند و گاه با سرزنش او. برخی از پژوهشگران تلاش کردند فردوسی را ضد زن جلوه دهند، اما کسانی که با شاهنامه مانوسند و مادران و پدربزرگ، مادر بزرگ شان، روزگاری در روزهای سرد زمستانی کنار کرسی برای شان شاهنامه خوانی کرده اند خوب می دانند. در شاهنامه زنان اندکی هستند که از نگاه فردوسی فتنه انگیزند؛ از آن جمله می توان به «سودابه » همسر کیکاووس اشاره کرد که باعث شد سیاوش آزمایش شود و به خاطر اثبات بی گناهی از آتش بگذرد و سرانجام پاک از آزمایش ناپاکان بیرون بیاید. اما مطالب جالبی در ادبیات و سنت های کهن ایرانی درباره زنان وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم :
ـ خواستگاری زنان از مردان اگر چه در برخی از کشورهای آسیایی هنوز هم چنین رسمی معمول است، (اشتباه نکنید؛ آن روزها ارتباطات به شیوه امروزی نبود و زن و مرد نمی توانستند پیش از ازدواج همدیگر را ببینند.)، آنها بیشتر از راه شنیده ها درباره مردان افسانه ای شان اطلاعات کسب می کردند. در آن زمان نه به شکل رسم و اینکه نهادینه شده باشد اما در برخی مواقع زنان از مردان خواستگاری می کردند و این کار مورد سرزنش کسی قرار نمی گرفت. در این نوع پیوند می توان به پیوند زال و رودابه (پدر رستم و دختر مهراب شاه کابل )، تهمینه و رستم (پدر و مادر سهراب که دختر پادشاه شهر سمنگان بود )، بیژن و منیژه (پسر گیو و دختر افراسیاب ) و کتایون و گشتاسپ اشاره کرد. در این ازدواج ها به هر ترفندی که بود، دختران پیغامی به پسران می رساندند که به قول آن روزگاران دل در گروشان دارند. البته عشق ها در شاهنامه، پایانی جز ازدواج ندارند.
ـ حلقه نشان (نامزدی ) در دست مردان
تا آنجایی که سن ما و مادران و مادربزرگ های مان قد می دهد شنیده ایم که مردان برای اینکه بگویند کسی نشان کرده آنهاست و زنان هم برای این که همین مورد را تأکید کنند به رسم سنت انگشتری از خانواده پسر به دختر اهدا می شود. اما در ادامه خواستگاری دختران از پسران، در شاهنامه رسم بر این بوده که زنان حلقه نشان به دست مردان می کردند. به عنوان مثال رودابه پس از آن که «زال » رضایت پدر و شاه را برای زناشویی با او جلب می کند برایش هدیه و حلقه نشان می فرستند.
ـ شهر در دست زنان
شاهنامه از شهری حرف می زند با نام «هروم ». البته هنوز به طور قطعی معلوم نشده که این شهر در کجا قرار داشته، مسلماً مورد توجه ایرانیان هم بوده است.در این شهر در تمام مناصب اجرایی و لشکری زنان همه کاره بوده اند. جالب است بدانید حکایتی در شاهنامه هم به نگارش درآمده که در آن به زمان حمله اسکندر به این شهر اشاره می کند. متن نثر آن اینگونه روایت می شود : «اسکندر همچنان با نامداران و لشکریانش می رفت تا به شهر «هروم » رسید. « هروم » شهر زنان بود و هیچ مردی را در آن راه نبود. زنان این شهر، سمت چپ بدن خود را چون مردان جنگجو به جوشن (زره و ابزار جنگی ) می آراستند و سمت راست را چون زنان به حریر». اسکندر، نامه ای به سر کردهی زنان شهر « هروم » نوشت : « در سراسر گیتی هیچ یک از شاهان سر از فرمان من برنتافته اند. اما من با شما جنگی ندارم و برای افزونخواهی و کشورگشایی به شهر شما نیامده ام. درد دانش مرا به اینجا کشانده، که نمی خواهم جایی در جهان بر من نهان بماند. پس پند مرا بشنوید و بگذارید تا با آشتی از شهرتان دیدن کنم، زیرا از من زیانی بر شما نخواهد رسید.»
اما پس از رسیدن نامه به شهر هروم در آنجا چه اتفاقی افتاد: زنان گرد آمدند و دانای شهر نامه را برای آن ها خواند و همگی از نظر اسکندر آگاه شدند. پس نشستند و پاسخی بر آن نوشتند که :« ای شاه دادگر از پیروزی ها و رزم های کهن سخن گفته ای، اما بدان که در شهر ما هزاران هزار دوشیزه رزمجو هست که اگر به نبرد تو آیند، روی خورشید و ماه را تیره خواهند کرد (روز و شب تو را سیاه می کنند). اطراف شهرمان دریای ژرفیست، شبی ده هزار زن جنگجو بر لب آب نگهبان جزیره اند و ما بنا به رسم و آیین مان، هر زنی که در نبرد مردی را از اسب به زیر بکشد بر سرش تاج زرین می نهیم. این را هم بدان که سی هزار زن تاج بر سر داریم ! پس تو ای مرد بزرگ در نام بلند را بر خود مبند و این ننگ را بر خود مپسند :

زن در شاهنامه فردوسی

که گویند با زن بیاویختی
در آویختن نیز بگریختی

اما اگر می خواهی به آشتی و راستی به دیدار شهر ما بیائی، خوش آمدی ! اسکندر چون آن نامه را خواندم پیام داد که، من با زنان جنگ ندارم و آرزویم تنها دیدار شهر و آیین شماست.

هم از کارهاتان بپرسم نهان
که بی مرد، زن چون زید در جهان

ـ پادشاه شدن زنان
در شاهنامه نمونه هایی آمده است که در آن ها زنان صاحب مناصب کشوری و یا حتی پادشاه شده اند. البته پیش از شاهنامه اساطیری است و یکی از ویژگی های جهان اسطوره ای همیشه این بوده که با تخیل شکل گرفته اند. اما درباره شاهنامه باید بگویم اهمیت آن درباره عزل و نصب زنان بر مناصب این است که اساساً در آن زمان چنین توجهی به زنان شده و مسأله تمدن غنی و بارور این سرزمین را نشان می دهد. در این اثر بزرگ و شاعرانه ایران «چهرزاد » دختر بهمن نخستین زنی است که در شاهنامه پادشاه ایران شده و سی و دو سال بر تخت تکیه زده است و پوران دخت زن دیگری است که در عهد ساسانیان به پادشاهی می رسد. آزرم دخت پس از پوران دخت پادشاه ایران می شود. از دیگر زنانی که در ایران باستان به مقامی رسیدند می توان به «گردیه » اشاره کرد. «گردیه » پس از ابراز لیاقت و کاردانی از سوی خسرو پرویز به شهربانی ری برگزیده می شود. در کنار این ها « پریزاد » (پریزاتس ) همسر داریوش دوم نیز مدتی پادشاهی می کند. همچنین «دینک » همسر یزگرد دوم که پس از مرگ شوهر و پیش از پادشاهی همسر هرمزد سوم با نام بانبشنان انبشن (ملکه ملکه ها ) نیابت پادشاهی را برعهده دارد.
 

زن در شاهنامه فردوسی

ـ همه صفات خوب برای زنان
در شاهنامه همان طور که پیشتر هم گفته شد از زنان با صفت های نیکی یاد می شود و ویژگی های خوب و سنجیده فراوانی برای آنان برمی شمرند. مثلاً برخلاف آن چه در پیشینه افسانه های ملل بوده پهلوانان و قهرمانان از وصل خدایان با مردم و از الهه ها به دنیا می آیند. در شاهنامه تمام قهرمانان از بطن زن به دنیا می آیند و این زنان هستند که پهلوانان را به دنیا می آورند. یا در برخی مواقع که مردان مستأصل در انجام کار یا اندیشه ای می مانند زنان وارد میدان اندیشه و کار می شوند و گره ها را باز می کنند و در این راه از هیچ چیز نمی هراسند. سیمرغ در شاهنامه چهره ای شبیه به زنان دارد و این یعنی روح مادینگی همراه با زیبایی و فردوسی نیز این مورد را مد نظر داشته است.
ـ زن و اژدها
زنان شاهنامه اغلب نیکو هستند، جز اندکی که « سودابه » از آن جمله است. سودابه تنها زنی است که مانند شخصیت هلن در حماسه «ایلیاد » فاجعه می آفریند. فردوسی در میان شاهنامه از میان زنان متعددی که نام می برد، تنها شخصیت «سودابه » را منفی و در خور سرزنش معرفی می کند، زیرا او را منشأ فاجعه مرگ سیاوش می داند. در واقع، به واسطه سودابه است که سلسله متناوبی از جنگ و کشتار میان ایران و توران بر سر خونخواهی و سیاوش در می گیرد. او یگانه دختر پادشاه هاماوران است که کاووس با شنیدن صدای سودابه از او خوشش می آید. در صورتی که کاووس هرگز مرد دلخواه سودابه نبوده است. پس آمادگی های روانی و زندگی در دربار شاه مقدمه ای است برای شیفتگی و دلباختگی او به سیاوش. سودابه پنهانی شخصی را به نزد سیاوش می فرستد تا او را به شبستان بخواند، اما سیاوش از همان ابتدا به نیت پلیدش پی می برد و از این کار امتناع می ورزد.
سرانجام سودابه تمنای دل پرگناه خویش را آشکارا با سیاوش در میان می نهد و او را از فرجام ناخجسته کار بیم می دهد. اما سیاوش، در نهایت پارسایی و خویشتن داری، از خیانت به پدر (کاووس ) سرباز می زند. در این شرایط سودابه سعی می کند شاهزاده جوان را به تهمت خیانت آلوده کند. کاووس که تحت تأثیر سودابه است می پذیرد که سیاوش برای آشکار شدن این که آیا خیانتکار است یا نه باید از آتش بگذرد. طبق اعتقاد نیاکان اگر بی گناه باشد و آتش او را نخواهد سوزاند. سرانجام سیاوش را آتش نمی سوزاند اما مکر دوباره سودابه این است که بگوید زال پدر رستم، سحری داشته که سیاوش در آتش شعله نگرفته است. سزای این همه نیرنگ و نابکاری سرانجام به آوارگی و کشته شدن سیاوش و جنگ بزرگ ایران و توران می انجامد، رستم جهان پهلوان، به بارگاه کاووس می تازد و سودابه را موی کشان از تخت شاه بانویی به تخته انتقام می افکند و با خنجر او را از وسط به دو نیم می کند. کاووس نیز که تحت تأثیر هیبت رستم و احساس او نسبت به سیاوش قرار می گیرد، هیچ واکنشی در مقابل این عمل نشان نمی دهد. »

 

منبع:نشریه دنیای زنان، شماره 51.




 

 

نسخه چاپی