شجاعت حضرت علي عليه السلام

شجاعت حضرت علي عليه السلام
شجاعت حضرت علي عليه السلام


 





 
درباره اميرالمؤمنين عليه السلام، قريب هزار و چهارصد سال است که گويندگان و نويسندگان و متفکران و شعرا و مرثيه سرايان و مدّاحان اهل بيت و همه - از مسلمان و غير مسلمان، ازشيعه وغير شيعه- سخن گفته اند و تا ابدالدهرهم خواهند گفت؛ ولي درباره اين بزرگوار، به قدري دايره ي سخن، گسترده است که از هر طرف وارد شويم، ناگفته هايي را مشاهده مي کنيم.
من فکرمي کردم که اگر بخواهيم امروز يک جمعبندي از شخصيت اميرالمؤمنين علي السلام ارائه بکنيم، چه بايد بگوييم. منظورم آن جوهر ملکوتي و غير قابل دستيابي آن انسان الهي نيست که امثال بنده به آن راهي نداريم؛ منظورم همان بخشي از چهره و هويت و شخصيت اوست که انسانها مي توانند درباره ي آن ببينند، بينديشند واحياناً سر مشق بگيرند. ديدم کار يک خطبه و يک ساعت و اينها نيست؛ اين شخصيت، ابعاد خيلي عظيمي دارد. «هو البحرمن اي النواحي اتيته »!(1) نمي شود يک جمعبندي به دست مخاطب داد؛ که بگوييم اميرالمؤمنين، اين است.
بله، مي توانيم از ابعاد مختلف وارد بشويم و به قدرفهم و همت و بصيرت خودمان، چيزي درباره ي اين بزرگوار عرض بکنيم. من فکرکردم، ديدم شايد بشود صد صفت- که همين تعبير صد، در بعضي از روايات هم آمده است - صد خصوصيت در اميرالمؤمنين پيدا کرد؛ چه خصوصيا ت معنوي، مثل علم آن حضرت، مثل تقوا، زهد، حلم و صبرآن حضرت که خصال نفساني اوست، چه خصوصيات رفتاري او به عنوان يک پدر، يک شوهر، يک شهروند، يک سرباز، يک فرمانده و يک حاکم؛ يا خصوصيات آن حضرت در برخورد با مردم: يک انسان متواضع، عادل، تدبير کننده ي کارهاي مردم و يک قاضي
شايد بشود صد صفت اين جوري براي اميرالمؤمنين شمرد؛ که اگرکسي بتواند اين صد صفت را با بيان جامعي، گويا و رسا بيان کند، اجمالاً توانسته است صورت نسبتاً کاملي ازاميرالمؤمنين، ارائه بدهد. منتها دايره ي اين صفات هم به قدري باز، وسيع و گسترده است که براي هر کدام، اقلاً بايد يک کتاب نوشت.
فرض بفرماييد ايمان اميرالمؤمنين، مورد نظر باشد، البته آن خصوصيتي که من مي خواهم درباره ي آن عرض بکنم، ايمان نيست، بعد عرض خواهم کرد؛ ليکن اميرالمؤمنين، يک انسان مؤمن بود، يعني يک فکر، يک ايمان و يک عقيده، در اعماق وجود او راسخ بود. خوب، اين ايمان را با ايمان چه کسي مقايسه کنيم که عظمت ايمان اميرالمؤمنين معلوم بشود؟ خود او مي فرمايد: «لو کشف الغطاء ما ازددت يقيناً»؛(2) اگر پرده ي غيب برافتد و من غيب - يعني ذات مقدس باري تعالي، فرشتگان، بهشت، جهنم و همه ي آنچه را که اديان از غيب وملکوت اين عالم بيان کرده اند - را با همين چشم ظاهري ببينم، يقين من از آنچه هست، بيشتر نخواهد شد.
يعني اين يقين، مانند يقين کسي است که با چشم سر، همه چيز ديده است!اين ايمان است که شاعر عرب مي گويد: « اشهد بالله لقد قال لنا محمدٌ و القول منه ما خفي لو ان ايمان جميع الخلق ممن سکن الارض و من حل السّماء يجعل في کفة ميزان لکي يوفي بايمان علي ماوفي» (3)اگر ايمان همه ي خلايق را در يک کفه بگذارند و ايمان اميرالمؤمنين را در کفه ي ديگر، باز هم وزن ايمان علي نخواهد شد اين ايمان است.
يا فرض بفرماييد سابقه اسلام آن حضرت، که از اوان نوجواني به خدا ايمان آورد و اين راه را پذيرفت با همه وجود هم تا لحظه ي آخر پيمود. اين چيزي است که نمي شود آن را با يک کلمه بيان کرد به هرحال ابعاد، آن قدرابعاد عظيم و وسيعي است!
ما بزرگان را خيلي ديديم، شناختيم، يا در کتابها خوانديم، بزرگاني که انسان وقتي آنها را درست تصور مي کند، حقيقتاً در مقابل آنها احساس حقارت مي کند؛ مثل اين که انسان، سر را به طرف آسمان بلند کند، ماه را ببيند، ستاره ي زهره، مشتري، زحل يا مريخ را ببيند.
خوب، چقدر اين ستاره ها بلندند! چقدر بزرگ و نورانيند! ولي چشم نزديک بين و ضعيف ما نمي تواند بفهمد که فرق اين ستاره يي که اسمش مشتري، يا زهره است، با آن ستاره يي که آن را با ابزارهاي فني و تلسکوپهاي قوي ديده اند-و مي گويند که ميليونها سال نوري با ما فاصله دارد و يک کهکشان است -چقدر فاصله دارد! خوب، هر دو ستاره اند، هر دو را چشم ما شبها در آسمان، مي بيند؛ اما اين کجا و آن کجا!
ما اين قدر ازعظمتها دوريم که نمي توانيم فرق اميرالمؤمنين را با عظما و بزرگان و با اکابري که بشريت در تاريخ، در اسلام، در کتابها، در عالم علم و در هر صحنه و عرصه يي سراغ دارد، درست تشخيص بدهيم!اميرالمؤمنين، چيز عجيبي است
اشکال کار ازاين جا شروع مي شود که من و شما امروز، شيعه ي علي بن ابي طالبيم و با يد به او اقتداء کنيم؛ اگر از ابعاد شخصيت او چيزي ندانيم، اشکال در هويت ما به وجود خواهد آمد. يک وقت کسي ادعايي ندارد، ولي ما ادعا داريم؛ مي خواهيم«علوي» باشيم، مي خواهيم جامعه ي ما جامعه ي علوي باشد. ما شيعه ها در درجه ي اول، و مسلمين غير شيعه در درجه ي دوم، اين مشکل را دارند. البته همه ي مسلمانها اميرالمؤمنين را قبول دارند؛ منتها شيعه با کيفيت و عظمت ديگري آن بزرگوار را مي بينند و مي شناسند.

شجاعت، صفت عظيم و سازنده
 

آن خصوصيتي را که به نظرم رسيد امروز مختصري درباره اميرالمؤمنين عرض بکنم، عبارت از شجاعت اميرالمؤمنين است. شجاعت، صفت خيلي عظيم و سازنده يي است. اثر شجاعت در ميدان جنگ، اين است که انسان از خطر نمي هراسد، وارد ميدان خطر مي شود و نيروي خود را به کار مي اندازد؛ طبعاً نتيجه هم اين است که بر دشمن، پيروز مي شود. مردم دنيا از شجاعت، اين را مي شناسند؛ ليکن غير از ميدان جنگ، ميدانهاي ديگري هم براي شجاعت هست که اثر شجاعت در آنها از ميدان جنگ، مهمتراست. نظيرميدان زندگي، ميدان تلاقي حق و باطل، ميدان معرفت، ميدان تبيين حقايق و ميدان موضعگيريهايي که در طول زندگي براي انسان پيش مي آيد.
شجاعت در اين جاست که اثر خود را نشان دهد. يک آدم شجاع وقتي حق را ديد و شناخت، دنبال مي کند؛ از چيزي نمي هراسد و رودربايستي، مانع او نمي شود؛ خودخواهي، مانع او نمي شود عظمت جبهه ي دشمن يا مخالف، مانع او نمي شود؛ شجاع است يک آدم غير شجاع، نه. بحث اين است که گاهي بناي حقيقت، با عدم شجاعت انسانها- بخصوص اگر داراي منزلت و مرتبه يي در جامعه باشند-فرو مي ريزد. قضيه ي شجاعت، اين است
گاهي حقي به خاطر عدم شجاعت يک انسان، ناحق مي شود؛ يا باطلي به خاطر عدم شجاعت يک انسان که بايد اظهار نظر کند، حق مي شود. اين، شجاعت اخلاقي است، شجاعت اجتماعي و شجاعت در عرصه ي زندگي است. اين شجاعت، بالاتر از آن شجاعت در ميدان جنگ است.
اميرالمؤمنين که در ميدان جنگ، خود بزرگترين شجاعان بود؛ هرگز به هيچ دشمني پشت نکرد. اين، چيز کمي نيست. داستانش در جنگ خندق، که همه به خود لرزيدند و او جلو رفت؛ داستانش در فتح خيبر، در احد، در جنگ بدر و در جنگ حنين، هر يک از اينها را که شما نگاه کنيد، اميرالمؤمنين را مي بينيد؛ در بعضي از اين جاها، بيست و چهارساله بوده، در بعضي جاها بيست و پنج ساله، يا سي ساله بوده است. يک جوان بيست و هفت، بيست و هشت ساله، با شجاعت خود در ميدان جنگ، اسلام را پيروز کرد و آن عظمتها را آفريد!اين که مربوط به ميدان جنگ است.
اما من عرض مي کنم اي علي بزرگ، اي محبوب خدا، شجاعت تو در ميدان زندگي، به مراتب بالاتر از شجاعت تو در ميدان جنگ بود. از چه وقت؟ از نوجواني. همين ماجراي سبقت به اسلام - که آن روزي قبول دعوت کرد که همه به دعوت، پشت کرده بودند و کسي جرأت نمي کرد - يک شجاعت است. البته شما يک حادثه را که در نظر مي گيريد- مثل همين حادثه - ممکن است از ابعاد مختلف، مثال براي خصوصيات مختلف باشد؛ فعلاً از نظر گاه شجاعانه بودن اين کار، به آن نگاه مي کنيم.
پيغمبراکرم، دارد پيامي را در جامعه يي عرضه مي کند که همه ي عوامل دراين جامعه، ضد آن پيام است؛ جهالت مردم، نخوت مردم، اشرافيت اشراف مسلط بر مردم، منافع مادي و منافع طبقاتي آنها، همه در مقابل آن پيام است. چنين پيامي در يک جامعه، چه شانسي دارد؟ پيغمبر اکرم چنين پيامي را مطرح مي کند؛ اوّل هم« و انذر عشيرتک الاقربين» (4) را عمل مي کند. آن عموهاي متکبر، با سرهاي پرنخوت و پر باد و غرور، بي اعتناي به حقايق و مسخره کننده ي هرچه حرف حساب که در دنيا هست، بنا کردند به هوچيگري کردن و مسخره کردن، با اين که پاره ي تنشان بود.
همه ي آنها در آن روز، عِرق و عصبيت خويشاوندي داشتند و گاهي براي يک خويشاوند، ده سال مي جنگيدند!اما اين جا که اين خويشاوند، اين مشعل را بر سر دست، بلند کرد، همه ي چشمهايشان را پوشاندند، رويشان را برگرداندند، بي اعتنايي، اهانت، تحقير و مسخره کردند!
در اين جا اين نوجوان، بلند شد و گفت: اي پسرعمو، من ايمان مي آورم؛ البته قبلاً ايمان آورده بود، در اين جا ايمان خود را علني کرد اميرالمؤمنين، آن مؤمني است که در طول مدت سيزده سال مکه، هرگز ايمانش مخفي نبود- جز همان چند روز اول- مسلمانها چند سال ايمان مخفي داشتند؛ اما همه مي دانستند که اميرالمؤمنين علي عليه السلام از اول ايمان آورده است؛ ايمان او مخفي نبود.
اين را در ذهنتان درست تصور کنيد که در و همسايه، اهانت مي کند، بزرگان جامعه، اهانت و سختگيري مي کنند؛ شاعر، خطيب، پولدار، مسخره مي کنند، آدم پست و رذل، اهانت مي کند!و انسان در ميان اين امواج سهمگين مخالف، محکم و استوار - مثل کوه-مي ايستد و مي گويد من خدا را و اين راه را شناختم و بر آن پافشاري مي کند. اين، شجاعت است.

شجاعت در تمام مراحل زندگي
 

اين شجاعت در تمام مراحل زندگي اميرالمؤمنين، نشان داده شد. در مکه، اين شجاعت بود، در مدينه و در بيعت با پيغمبر، اين شجاعت بود. نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم، چندين بار به مناسبتهايي بيعت گرفت؛ يکي از اين بيعتها که شايد از همه هم سخت تر بود، بيعة الشجره-بيعت رضوان-در ماجراي حديبيه است. وقتي که کار، سخت شد، پيغمبر اکرم آن هزار و چند صدنفري را که اطرافش بودند، جمع کرد - بنابرآنچه که در تاريخ، همه نقل کرده اند- فرمود: از شما بر مرگ، بيعت مي گيرم، بايد فرار نکنيد، اين قدر بجنگيد تا پيروز، يا کشته بشويد.
گمان مي کنم پيغمبر جز همين يک بار، در هيچ جاي ديگر هم چنين بيعتي از مسلمانها نگرفته است. خوب، در ميان آن جمعيت، همه جور آدمي بود؛ آدمهاي سست ايمان، بلکه حتي- اسم مي آورند(5) آدمهاي منافق، در همين بيعت بودند! اولين کسي که بلند شد و گفت: « يا رسول الله، بيعت مي کنم» همين جوان نورس بود!يک جوان بيست و چند ساله، دستش را درازکرد و گفت: با تو بر مرگ بيعت مي کنم. بعد از آن حضرت، ديگر مسلمانها تشجيع شدند و يکي پس از ديگري بيعت کردند. آنهايي هم که دلشان نمي خواست، مجبور شدند و بيعت کردند. «لقد رضي الله عن المؤمنين اذيبايعونک تحت الشّجره فعلم ما في قلوبهم »(6) اين، شجاعت است.
در زمان پيغمبر، هر جا که جاي اظهار وجود جوهر انساني بود، اين بزرگوار، جلو مي آمد، در همه ي کارها دشوار سبقت مي گرفت!
مردي پيش عبدالله بن عمر آمد و گفت: من علي را دشمن مي دارم - خيال مي کرد که آنها خانوادگي، با علي خيلي ميانه يي ندارند؛ شايد خواست خودشيريني کند -عبدالله بن عمر گفت: «ابغضک الله »؛ خدا تو را دشمن بدارد. عبارتش اين است: « فقال ابعضک الله! اتبغض ويحک رجلاً سابقة من سوابقه خيرُ من الدنيا بما فيها»؟!(7)آيا با مردي دشمني مي کني که يکي از جاهايي که قدم جلو گذاشته و بر ديگران پيشقدم شده است، بهتر از همه ي دنيا و مافيهاست؟با اين آدم، دشمني مي کني؟
اين آن اميرالمؤمنين بزرگ است. اين، آن علي درخشان تاريخ است. آن خورشيدي که قرنها درخشيده و روز به روز درخشانتر شده است، اين است. هر جا که وجود گوهر انساني لازم بود، اين بزرگوار در آن جا حضور داشت؛ ولو هيچ کس نبود. مي فرمود:
«لا تستو حشوا في طريق الهدي لقلّة اهله »؛(8) خود او هم اين گونه بود. چون دراقليتيد، چون همه مردم دنيا با شما بدند، چون همه ي مردم دنيا - يا اکثريت- راه شما را قبول ندارند، وحشت نکنيد، از راه برنگرديد. وقتي راه درست را تشخيص داديد، با همه ي وجود بپيماييد.
اين منطق اميرالمؤمنين بود - منطق شجاعانه - و همين را هم در زندگي خود به کار بست. در حکومت خود هم که پنج سال -اندکي کمتر-طول کشيد، باز همين منطق در مقابل اميرالمؤمنين بود. هر چه نگاه مي کنيد، شجاعت است. از ساعت اول- حالا مبالغه نکنيم-از روز دوم بيعت اميرالمؤمنين، درباره ي قطايعي که قبل از اين بزرگوار، به اين و آن داده شده بود، فرمود «و الله لو وجدته تزوج به النساء ملک به الاماء،(9) چه و چه؛ به خدا که اگر ببينيم اين پولهايي که قبل از من، به ناحق به کساني داده شده است، مهر زن قرار داده ايد، ازدواج کرده ايد، کنيز خريده ايد، ملاحظه نمي کنم؛ همه ي آن را بر مي گردانم! و شروع کرد به اقدام و آن دشمنيها به وجود آمد!
شجاعت از اين بالاتر؟!در مقابل لجوجترين افراد، شجاعانه ايستاد. مقابل ثروت انباشته ي در شام که مي توانست دهها هزار سرباز جنگجو را در مقابل او به صف آرايي وادار کند، شجاعانه ايستاد. وقتي راه خدا را تشخيص داد، هيچ ملاحظه يي از هيچ کس نکرد. اين شجاعت است. در مقابل خويشاوندان خود ملاحظه نکرد.
ببينيد، گفتن اينها واقعاً آسان است؛ ولي عمل کردن اينها خيلي سخت و خيلي عظيم است. روزي ما اين مطالب را به عنوان سرمشقهاي زندگي علي بيان مي کرديم- حقيقت قضيه را بايد اعتراف کنم- ولي درست به عمق اين مطالب پي نمي برديم؛ اما امروز که موقعيت حساس اداره ي جامعه اسلامي در دست امثال بنده است که با اين مطالب آشنا هستيم، مي فهميم که علي، چقدر بزرگ بوده است.

علي عليه السلام سرمشق زندگي
 

عزيزان من، برادران و خواهران نمازگزار مؤمن، من اينها را بيشتر براي خود مي گويم و براي کساني که مثل خود ما دستي در کارها دارند و دوششان زير بار بخشي از اداره ي جامعه اسلامي است. اما اين مسائل، مربوط به همه است؛ مربوط به يک قشر خاص و يک جماعت خاص نيست.
اميرالمؤمنيني که توانست کاري کند که ميليونها انسان، اسلام و حقيقت را به برکت شخصيت او بشناسند، اين جور زندگي کرد! اميرالمؤمنيني که او را نزديک به صد سال بر روي منبرها لعن کردند و همه جاي دنياي اسلام، عليه او بدگويي کردند، هزاران حديث جعلي عليه او، يا عليه حرفهاي او خلق کردند و به بازار افکار دادند و توانست بعد از گذشت اين سالهاي طولاني، خود را از زير بار اين اوهام و خرافات بيرون بياورد و قامت رساي خود را در مقابل تاريخ نگه دارد، اين گونه بود که توانست.

گوهري که گل مي ماند
 

گوهري مثل علي است که گل مي ماند و خار و خاشاک، زباله و چيزهاي متعفن، او را آلوده نمي کند و جوهر او را کاهش نمي دهد. يک قطعه ي الماس را در گل هم بيندازند، الماس است؛ بالاخره خود را نشان خواهد داد. بايد اين جوري جوهر پيدا کرد. بايد هر فرد مسلمان، اين مشعل عظيم را بر بالاي قله ي حيات ببيند و به سمت او حرکت کند. هيچ کس ادعا نکرده است که ما مي توانيم مثل علي بن ابي طالب حرکت کنيم. بيخود هم به اين و آن نبايد گفت که شما چرا مثل علي عمل نمي کنيد.
با امام سجاد عليه السلام راجع به عبادت خودش و عبادت اميرالمؤمنين، صحبت شد، حضرت گريه کرد و گفت: ما کجا، اميرالمؤمنين کجا!از قول امام سجاد- زين العابدين - که خود او معصوم بود، اين جور نقل مي کنند! مگر ما مي توانيم مثل علي باشيم؟!هيچ کس از بزرگان عالم تا حالا، نه توانسته، نه ادعا کرده، نه خيال کرده، و نه چنين اشتباهي به مغز او راه پيدا کرده است که خواهد توانست مثل اميرالمؤمنين، حرکت يا کار کند! آنچه مهم است، اين است که جهت، جهت اميرالمؤمنين باشد.
خود آن بزرگوار در نامه يي به عثمان بن حنيف، بعد ازآن که وضع خود را شرح داد که «الا و ان امامکم قد اکتفي من دنياه بطمريه »-زندگي (10) من اين گونه مي گذرد - فرمود: « الا و انکم لا تقدرون علي ذلک » (11)؛ مبادا خيال کنيد شما مي توانيد مثل من رفتارکنيد! نه، اين يک رب النّوع است، اين يک مقام دست نيافتني است؛ ولي الگوست. سعي کنيم به سمت اين الگو برويم.
کسي نمي تواند مثل شجاعت او را داشته باشد. نزديکترين انسانها به اميرالمؤمنين، جناب عبدالله بن عباس بود -پسر عمو و شاگرد و رفيق و همراز و مخلص و محب واقعي اميرالمؤمنين - خطايي از آن بزرگوار سر زد؛ اميرالمؤمنين نامه يي نوشت. تعبير اميرالمؤمنين اين است که تو خيانت کردي! او يک مقدار از اموال بيت المال را فکر کرده بود که به او مي رسد؛ برداشته بود و به مکه رفته بود. اميرالمؤمنين، آن چنان نامه يي به عبدالله بن عباس نوشته است که مو بر تن انسان، راست مي ايستد.
اين چه مردي است! اين چه انسان عظيمي است! به عبدالله بن عباس مي فرمايد: « فانک ان لم تفعل ».(12) اگراين کاري را که گفتم نکني - اين اموال را برنگرداني -«ثم امکنني الله منک»(13) بعد دست من به تو برسد، «لا عذرن الي الله فيک»(14) پيش خدا درباره ي تو، خودم را معذور خواهم کرد؛ يعني سعي مي کنم به خاطر تو پيش خدا، خجل و سرافکنده نشوم، « و لا ضربنک بسيفي الذي ما ضربت به احداالادخل النّار » (15) تو را با همان شمشيري خواهم زد که به هر کس زده شد، وارد جهنم گرديد.
و الله لو ان الحسن و الحسين فعلا مثل الذي فعلت ما کانت لهما عندي هواده »(16) به خدا سوگند اگر اين کاري که تو کردي، حسن و حسين من اين کار را بکنند، پيش من هيچ گونه عذري نخواهند داشت!« و لا ظفرا مني باراده »(17) هيچ تصميمي به نفع آنها نخواهم گرفت، «حتي آخذ الحق منهما و ازيح الباطل ان مظلمتهما» (18) حق را از آنها هم خواهم گرفت.

قدرت نفس حضرت
 

خوب، اميرالمؤمنين مي داند که حسن و حسين، معصومند؛ اما مي گويد اگر چنين اتفاقي هم- که نخواهد افتاد - بيفتد، من ترحم نخواهم کرد! اين شجاعت است. البته از يک ديدگاه، عدل است؛ از يک ديدگاه، ملاحظه ي قانون و احترام به قانون است؛ عناوين گوناگوني دارد. اما از اين ديدگاه هم شجاعت و قدرت نفس است. امروز، من و شما به اين شجاعت احتياج داريم؛ ملت ايران به آن احتياج دارد. هر کس که کارگزار اين حکومت است، بيشتر احتياج دارد. هر کسي دستش به چيزي از اين بيت المال مسلمانان مي رسد، بيشتر به اين شجاعت احتياج دارد. هر کس که مردم به او بيشتر اطمينان دارند، بيشتر به آن احتياج دارد. امروز، آحاد مردم، ملت ايران- در مجموع-هم به اين شجاعت احتياج دارد.(19)

پي‌نوشت‌ها:
 

1-بحار الانوار، ج107، ص11.
2- بحار الانوار، ج40، ص153.
3-بحار الانوار، ج38، ص233.
4-شعراء: 214.
5-منظور از اين که اسامي بيعت کنندگان را در تاريخ آورده اند.
6- فتح18.
7-بحارالانوار، ج27، ص227.
8- نهج البلاغه، خطبه ي 201.
9-نهج البلاغه، خطبه ي 15.
10-نهج البلاغه، نامه ي 45.
11-همان.
12- نهج البلاغه، نامه ي 41.
13-همان.
14- همان.
15-نهج البلاغه، نامه ي 41.
16-خطبه هاي نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
17-خطبه هاي نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
18-خطبه هاي نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
19- خطبه هاي نماز جمعه، 19 رمضان 1416-74/11/20.
 

منبع :
شخصيت و سيره ي معصومين(علیهم السلام)در نگاه رهبر انقلاب اسلامي(جلد 7)
( شخصیت و سیره امام زمان (علیه السلام))
،ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت - 1383




 

نسخه چاپی