مادر کنيز خانواده نيست !

مادر کنيز خانواده نيست !
مادر کنيز خانواده نيست !


 

نويسنده:دکتر محمدرضا خدايي




 
خانواده در حقيقت يک هرم است که هر کدام از اعضايش در هر قسمت از اين هرم، برخي مسؤوليت ها و وظايفي را بر عهده دارند. با اين که هرم مزبور يک مجموعه واحد است اما هر يک از اعضا بايد برخي وظايف را انجام دهند و بين وظايفي که افراد نسبت به خود دارند و وظايفي که نسبت به ديگران انجام مي دهند، بايد تعادل برقرار شود. هر کسي يک شخصيت حقوقي و يک شخصيت حقيقي دارد، يعني يک زن در خانواده مي تواند همسر، مادر يا عروس آن خانواده باشد که در تمام اين غالب ها برخي وظايف را بايد ايفا کند و طرف هاي مقابل مثل شوهر، فرزند يا مادر و پدر شوهر نيز نسبت به شخصيت آن زن در خانواده بايد به وظايف خود عمل کنند. اگر فرد بخواهد در بخشي از وظايف افراط کند و خواسته يا ناخواسته بيش از آنچه در حيطه وظايف اوست عمل کند، موجب مي شود تعادل به هم بخورد. بيشترين عدم تعادل که در قديم رايج بود و اکنون اين مسأله کمتر شده است، در رابطه مادران با فرزندان است. اين مادران بايد بررسي شوند و مورد درمان قرار بگيرند.
1- گاهي اوقات سرخوردگي هاي دوران کودکي و کمبودهايي که در بچگي يک فرد وجود داشته است، به صورت بر عکس، در رفتارهاي او با فرزندانش ديده مي شود. اين فرد بيش از حد به فرزندانش محبت مي کند و چون نگران است که فرزندانش نيز دچار تجربيات بد او شوند، در رفتار و وظايفش نسبت به آنها غلو مي کند. اين مادران در حقيقت برخي از عقده هاي دوران کودکي خود را به صورت بسيار غلو شده، براي فرزندان شان انجام مي دهند. اين وضعيت يک حالت جبراني است که باعث ايجاد مشکل در خانواده مي شود.
2-مسأله دوم به ريشه هاي فرهنگي افراد بر مي گردد. خانم ها از قديم شنيده اند که مادر بايد خودش را وقف فرزندانش کند، بايد از خودش بگذرد و ايثار کند. تمام اين نکته ها درست است، اما به تعادل و اندازه نه با افراط و تفريط. زماني که خانمي به وظايف بچه داري اش بيش از حد بها مي دهد و تمام هم و غم خودش را براي حمايت و نگهداري از فرزندانش مي گذارد، طبيعتاً از ديگر وظايفش باز مي ماند؛ وظايفي مثل شوهرداري يا وظايفش نسبت به خانواده خود يا همسرش.
دومين مشکل در اين گونه روابط آن است که فرزند يا فرزنداني که بيش از حد لازم سرويس دريافت کرده اند، متوقع مي شوند و اين اعمال مادر را جزو وظايف اجرايي او يا حق مسلم خود مي دانند. اين موضوع باعث انتظار بيش از حد فرزندان از مادر مي شود و آنها ديگر به آنچه وظيفه خودشان است، عمل نمي کنند. کم کم فرزندان بزرگ تر مي شوند و مادر مسن تر، اما انتظار فرزندان در همان حد بالا است و توقع دارند که مادر مانند گذشته به آنها خدمات دهد. اين مسايل باعث مي شود که همسر خانواده در درجه دوم اهميت قرار بگيرد و هر زمان که به خانه مي آيد، با يک همسر خسته از کار و خدمت به فرزندان روبه رو شود که انرژي و زماني براي مرد خود ندارد. کم کم مرد خانواده براي خودش حريم تشکيل مي دهد و از همسرش فاصله مي گيرد. زن خانواده نيز پس از چند سال خدمت به فرزندان در مي يابد که خودش را وقف فرزندانش کرده و عملاً هيچ لذتي از زندگي خود نبرده است. همچنين در طول اين سال ها شوهرش نيز از او فاصله زيادي گرفته. تمام اين مسايل باعث مي شود که وقتي زن به سنين ميانسالي مي رسد، دچار کمبود اعتماد به نفس و توانايي فيزيکي، سرخوردگي و خشم فرو خورده شود. او به اين مسأله مي انديشد که سال هاي سال براي بچه ها زحمت کشيدم اما آنها هيچ کدام متوجه زحمت هاي من نشدند و هنوز هم توقع بيشتري از من دارند.
انديشيدن به اين مسايل باعث اضطراب و احساس شکست در زن مي شود و به صورت بيماري هاي جسماني بروز مي کند. يعني بدن، زبان روان مي شود. زماني که اين خشم هاي فرو خفته در زن ايجاد مي شود و او آنها را بيان نمي کند و در خود مي ريزد، به صورت ناخودآگاه اين ناراحتي ها را با دردهاي جسماني بيان نموده و فکر مي کند که هر چه بيشتر از دردهاي جسماني شکايت کند، بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد. حالا در اين ميان اگر پدر خانواده حد تعادل را رعايت کرده باشد و طي ساليان در کنار عمل به وظايف خود در قبال خانواده اش، به خودش نيز توجه کرده و با زمانه پيش رفته باشد، عملاً فاصله زيادي بين او و همسرش ايجاد شده است. در اين موقعيت فرزندان بيشتر به سمت پدر گرايش مي يابند و وظيفه خود را نسبت به او بهتر و کامل تر اجرا مي کنند. توصيه من به خانواده ها به ويژه به مادران خانواده اين است که حد تعادل را در رفتار و عملکرد خود نسبت به تمام اعضاي خانواده رعايت کنند و در کنار تمام وظايف نسبت به اعضاي خانواده، از وظايفي که نسبت به خود دارند، غافل نشوند. ايثار و فداکاري خصلتي خوب و پسنديده است که زنان ايراني از آن بهره مند هستند، اما اين فداکاري نبايد به قيمت وقف جسم و روان آنها باشد و گمان کنند مادر بايد کنيز بچه هايش باشد.
راه حل اساسي
1-در درجه اول بايد روي اعتماد به نفس اين گونه مادران و عزت نفس آنان کار کنيم. او بايد ياد بگيرد به خودش اهميت بدهد. درست است که آب رفته به جوي باز نمي گردد اما الان هم دير نيست. آخر اين داستان را مي توان تغيير داد، به شرط آن که اين قبيل مادران نقش قرباني را نپذيرند و به خودشان کمک کنند. به عنوان نمونه قبل از اين که بچه ها راجع به شيوه غذا خوردن و اضافه وزن او بگويند، مادر بايد پيشدستي کند و مثلاً بگويد که امشب براي خودم غذاي مخصوص درست کردم، مي خواهم کمي وزن کم کنم، از فردا مي خواهم ساعت 8 تا 9 در پارک پياده روي کنم يا در فلان کلاس ورزشي ثبت نام کنم و...
2-بايد با پدر خانواده صحبت کنيم. او بايد در تشويق همسرش نقش مثبتي ايفا کند و با رفتارهاي صحيح، الگوي مناسبي براي بچه هايش باشد. اگر پدر، سيستم خانواده را درست پايه ريزي کرده يا آن را اصلاح کند و بچه ها به اين درک برسند که مادر در سطح آنها نيست، بلکه در سطحي بالاتر و کنار پدر قرار دارد، همه چيز اتوماتيک وار اصلاح مي شود. پدر بايد نقاط ضعف يا انتقاداتي که به همسرش دارد را در مواقعي که با هم تنها هستند مطرح کند و در حضور بچه ها هرگز در اين باره بحث نداشته باشند. اگر پدر درست رفتار کند، بچه ها به خود اجازه نمي دهند که به مادر بگويند مثلاً تو نبايد فلان جا بروي يا چاق هستي و...
3-همزمان با اين راهکارها بايد به بچه ها هم يادآور شويم که مادرشان را ياري کنند تا از اين حس ناخوشايند رها شود، مثلاً دختر خانواده مي تواند به مادرش بگويد :« من هم در برنامه پياده روي شما شرکت مي کنم » يا « با شما به کلاس ورزش مي آيم » يا «مامان، من اين لباس ورزشي را براي تان خريدم که در کلاس بپوشيد ».
در مورد پسرها هم بايد به طور غير مستقيم سعي کنيم شيوه هاي قدرداني از مادر را اجرا نموده و سعي کنند رفتارهاي تخريب کننده احتمالي پدر را ناديده بگيريد، نه اين که الگو برداري کنند و به راه او بروند.
البته تا پدر خانواده اصلاح نشود و سعي نکند تغيير رويه دهد، پيشرفت برنامه درماني بسيار کند و شايد ناموفق خواهد بود.
منبع:نشريه کوچه ما، شماره 16.




 

نسخه چاپی