مروري بر روند فروش فيلم ها در طي سال هاي 1376-1357

 مروري بر روند فروش فيلم ها در طي سال هاي 1376-1357
مروري بر روند فروش فيلم ها در طي سال هاي 1376-1357


 

نويسنده:مهرزاد دانش




 

گسست واقعيت و رسميت
 

ماجراي استقبال مخاطبان از فيلم هاي سينمايي همواره از پر دامنه ترن و جنجالي ترين مباحث سينمايي است و پاسخ به چگونگي و چرتاها در اين باره طيف متنوعي از فرضيه ها را تشكيل م يدد . اما به نظر مي رسد دقق ترين رهيافت در اين زمينه ، جدا از بررسي خود فيلم هاي پرفروش ، از دل كندو كاو در موقعيت هاي زماني و اجتماعي زمانة اكران به دست مي آيد . اين انگاره ، ايجاب مي كند تا نقبي به دل تاريخ زده شود و ارتباط فيلم هاي پر استقبال با حال و هواي روزگار اكران شان سنجيده شود. قطعا اين نوع شيوة مطالعاتي ، نياز به الگوها و مفروضات جامعه شناسانه دقيقي دارد كه تلاش مي شود در اين نوشتار ، از اين مسير هم به موضوع نگاه شود. آن چه در اين يادداشت مدنظر است ، تحليل فروش فيلم ها طي دو دهة نخست پس از پيروزي انقلاب است كه دهة اول عمدتأ به چالش هاي انقلابي و جنگ سپري شد و دهة دوم آن به دوران سازندگي شهرت يافت . آيا فروش فيلم ها در اين دوره ، جدا از عناصر سينمايي مانند بازيگر و داستان و لحن و ساختار و... متأثر از اين فضاي عمومي و موقعيت هاي مقطعي هم بودند؟
سال (1357) مقطعي نيست كه فيلم هاي اكران شده اش را بتوان به نظام نوپاي تأسيس شده و در دو ماه پاياني اش نسبت داد، اما حال و هواي انقلابي چنان بر ذهنيت و كنش هاي مردم تأثير گذاشته بود كه عملا در سينما آن چه مورد استقبال قرار گرفت كه در همين فضاي احساسي و عقيدتي به سر مي برد. سال (57) سال سوختن سالن هاي سينما بود و سينما در گفتارها و بيانيه هاي انقلابي ، مظهر فساد و فحشا تلقي مي شد. ولي در همين حال فيلم هايي با استقبال مردم مواجه شدند كه گفتمان انقلابي يا دست كم معترضانه به وضع موجود داشتند. پرفروش ترين آثار اين سال به ترتيب عبات بودند از سفر سنگ(مسعود كيميايي )، دايرة مينا (داريوش مهرجويي) و بوي گندم (فرزان دلجو ، محمد مجاهد) . اگر چه فيلم هاي سال (57) عموما متفاوت با رويه هاي سال هاي پيشين بودند و از اكران فيلمفارسي كم تر خبري بود حتي غلبة نسبي با فيلم سازاني مانند امير نادري عباس كيارستمي و بهرام بيضايي بود كه فيلم هاي مرثيه و گزارش و كلاغ را ساخته بودند ولي همين سه فيلم پرفروش اول سال نشان مي دهد كه هيجان هاي انقلابي چه گونه از سطح خيابان به پردة سينماها هم گسترش يافت و دقيقا فيلم هايي استقبال بيش تر نصيب شان شد كه يا عنصر مبارزه عليه جور و ستم را تبليغ مي كردند(سفر سنگ) يا نابه ساماني هاي اجتماعي و فقر و فلاكت و فساد جامعه را به رخ مي كشيدند (دايرة مينا ، مرثيه ، بوي گندم) . در اين نقش سفر سنگ به عنوان پرفروش ترين فيلم سال جلوه بيش تري دارد و مثلا نماز خواندن مرد غريبه يا شمايل خاص چهره و دستمالي كه بر پيشاني بسته و رنگ مشكي لباس و بازوبند و ظهور ناگهاني اش از ناكجاآباد و... بي شباهت با خصايص رفتاري و اعتقادي انقلاب نبود. البته سابقة توقيف دايرة مينا هم در آن دوران خاص ملتهب بر كنجكاوي دربارة تماشايش مي افزود. درعين حال اين نکته راهم نبايد از نظر دور نگه داشت که در همين فيلم ها ،حضور سعيد كنگراني (كه سال قبلش با بازي در فيلم در امتداد شب به عنوان پرفروش ترين فيلم سال (1356)و يکي از استقبال ترين فيلم هاي تاريخ سينماي ايران به محبوبيت فراواني دست يافته بود) و نيز سعيد راد ، فرزان دلجو، فروزان و ... نقش ثابت ستارگي را در فروش فيلم همچنان زنده نگه مي داشت .
اما در سال(1358) كه ثبات بيش تري براي نظام نوپاي جمهوري اسلامي فراهم آمده بود و سنيما هم داراي متوليان وحساب و كتابي ،ولو ابتدايي و شتالب زده شده بود، فروش همچنان متعلق به مضاميني با حال وهواهاي انقلابي بود. در اين سال اولين فيلم توليد شده در نظام جديد روي پردة سينما ها رفت : فرياد مجاهد(مهدي معدنيان) كه با تهيه كنندگي فيروز(ستارهريس) ساخته شده بود. اين فيلم دربارة فعاليت هاي زيرزميني انقلابيون عليه حكومت پهلوي از دهة 1340 به بعد ولي ساختار فيلمفارسي اش چنان يادآور آثار بنجل سال هاي گذشته بود كه هنوز چندي از اكرانش نگذشته بود كه اعتراض هاي رسانه اي به آن گسترش يافت . فرياد مجاهد ارجاع هاي كمي به قيام پانزدهم خرداد (42) و رهبر انقلاب و از اين گونه نمودها نداشت ، ولي همة اين ها بر اساس الگوهاي شناخته شدة سينماي باسمه اي گذشته چيده شده بود و حتي عده اي را به اين واكنش واداشت كه فيلم تبلوري بارز از يك جور فرصت طلبي است . با اين حال فيلم با وجود جنجال هاي رسانه اي ورود در رجال سياسي آن ايام نظير قطب زاده و آيت الله اشراقي و... به بحث پيرامون نمايش يا عدم نمايش آن ، با استقبال بالاي تماشاگران روبه رو شد و نزديك به دو ميليون تومان فروش كرد و طبق برخي منابع پرفروش ترين فيلم سال (1358) شد.
با اين كه در بين دوازده فيلم ايراني نمايش داده شده در سال (59) ، بيش ترين كارها متعلق به آثار توليدي بعد از انقلاب بود ، ولي سه فيلم رده بالاي فهرست فروش متعلق به كارهاي باقي مانده و قابل نمايش از دوران پيشين بودند: پرواز در قفس (حبيب كاوش) ، نفس بريده (سيروس الوند )و امشب اشكي مي ريزد(منوچهر مصيري) كه اولي فيلمي جوانانه ، دومي كاري اقتباسي از يك داستان جنايي معمايي و سومي هم مايه هاي اعتياد و انتقام داشت . اين فيلم ها طبعا در گذر از سيستم جواز نمايش دچار جرح و تعديل هايي شدند تا قابليت اكران را به دست آورند ، ولي به هر حال چندان با موضوع هاي مد روز و انقلابي سنخيت نداشتند. پس علت فروشان را به چه بايد نسبت داد؟ ذائقة تماشاگر همچنان از الگوهاي امتحان پس داده در سال هاي قبل شكل گرفته بود؛ گو اين كه اصولا در بين فيلم هاي توليدي جديد هم اثري قابل توجه كه ساختار زيبايي شناسانة مهمي داشته باشد ديده نمي شد و شايد اين انگاره هم كه همه چيز به ذائقة نه چندان رشد يافتة تماشاگر منسوب شود چندان منصفانه نباشد. هنوز خوراك معقول و خوبي تدارك ديده نشده بود تا بتوان دست به مقايسة تحليلي قطعي اي زد.
سال (1360) به نظر مي رسد اوضاع اندكي تغيير يافته و فيلم هايي با محوريت
تم انقلاب ، دوباره در فهرست فيلم هاي پرفروش واقع مي شوند. از جمله مي توان عصيان گران(جهانگير جهانگيري) و دست شيطان(حسين زندباف) اشاره كرد كه اولي دربارة مبارزه با رژيم پهلوي در زمينه هاي روستايي است و دومي با تكيه بر يك تم جاسوسي ، مقاومت انقلابي در برابر آمريكا را روايت مي كند. شايد بتوان افزوده شدن فضاي جنگ به مناسبات اجتماعي وسياسي ايران را يكي از دلايل استقبال دوبارة مردم از اين نوع مضامين دانست ؛ به ويژه آن كه در اين فيلم ها خبري از ستاره هاي آشناي اين پول ساز تجاري هم نبود. البته اين نكته نيز قابل ذكر است كه مضامين انقلابي در انحصار اين فيلم ها نبود و آثاري از قبيل برنج خونين (اميرقويدل ، اسدالله نيك نژاد) و فصل خون (حبيب كاوش) و مرز(جمشيد حيدري) و اعدامي (محمد باقر خسروي) و ... نيز همين حال و هوا را داشتند و شايد تنها ميراث من جنون (مهدي فخيم زاده ) بود كه از اين دايره مستثنا بود كه آن نيز فرصت چنداني در اكران كوتاه مدتش پيدا نكرد تا بتوان به مقايسه اي درباره اش دست زد. دست شيطان اگر چه فاقد عناصري بارز و ممتاز براي جلبنظر منتقدان بود ، ولي براي تماشاگر عام توانسته بود هيجان و سرعت و تعليق را همراه داشته باشد و به عنوان نمونه اي قابل توجه ـ در قياس با آثار آن سال ها ـ در حوزة سينماي تجاري واقع شود: باز هم مؤلفه هاي تجاري بدون آن كه ذائقه و سليقة تماشاگر در شكل درستش مدنظر جدي قرار گيرد.
در بالاي فهرست پرفروش هاي سال (1361) برزخي ها (ايرج قادري) قرار دارد كه رقمي افسانه اي را براي آن زمان در ركوردهاي تاريخ سينماي ايران ثبت كرد: هشت ميليون تومان . قرار گرفتن نام ايرج قادري به عنوان كارگردان و بازيگر در كنار بازيگراني همچون فردين ، ناصر ملك مطيعي و سعيد راد،آن هم در داستاني ماجرايي واكشن ، نزديك ترين ذهنيت را به الگوي فيلم فارسي شكل مي داد؛ ضمن آن كه اين داستان مقارن شده بود با جوجنگي داخل كشور كه البته فيلم زماني ساخته شده بود كه هنوز عراق رسما عليه ايران وارد جنگ نشده بود و از اين حيث ، فيلمي كه با الگوي هفت سامورايي و هفت دلاور ساخته شده بود ، نقش پيش گويانه هم پيدا كرد. زمان اكران برزخي ها جنجال هاي گسترده اي شكل گرفت ؛ از نقد هاي تند و تيز سياسي و فرهنگي مطبوعات تا تومارنويسي در نماز جمعه . اوضاع تا آن جا پيش رفت كه وزير وقت ارشاد را ناچار به استعفا كرد. فيلم ارزش سينمايي قابل توجهي نداشت ، ولي طبق الگوهاي پيشين ، حرف اصلي را در اكران، تماشاگراني زدند كه با هجوم كم سابقه شان به سالن هاي نمايشي فيلم ثابت كردند كه كماكان فيلم فارسي و ستاره هاي آن را اوج سليقة خود مي دانند. اين روند نشان از گسستي جدي بين فضاي رسمي و آرماني با فضاي واقعي جامعه داشت كه زمينه هاي جامعه شناسي تأمل پذيري را هم دراختيار علاقه مندان به مباحث پژوهشي قرار مي داد؛ به ويژه آن كه نقش آفريني ستارگان سينماي عامه پسند در كسوت محكومان و درخشش دوباره شان در مقام يك قهرمان ، ناخواسته موقعيتي نمادين را براي فضاي خاص آن سال ها پرورش مي داد. نكتة اساسي تر آن بود كه دومين فيلم پرفروش سال (1361) باز هم از آن ايرج قادري بود:دادا. فيلمي در مايه هاي ناموسي و تجاوز و عروس هتك حرمت شده كه البته با زمينه هاي فئودال ستيزي و انقلابي گري دهقاني آميخته است. حالا چهار سال از انقلاب گذشته ، اما سليقه هاي سينمايي همچنان از سرمشق هاي پيشين الگو مي گيرد.
پرفروش ترين فيلم سال (1362) از نوعي ديگر است : سفير (فريبرز صالح) كه رويكردي تاريخي / مذهبي دارد و داستان مأموريت يكي از نمايندگان امام حسين (ع) را به كوفه تا مرز شهادتش حكايت مي كند. سفير با توجه به امكانات آن زمان فيلم خوش ساختي بود و به رغم پرگويي ها و شعارها و حتي فضاي نه چندان واقع گرايانه اش از كوفة سال (60) هجري كه فاقد هر جنبندة مؤنثي نشان داده مي شود ، براي بسياري از تماشاگراني كه يكي دو سال قبلش با تماشاي محمدرسول الله(ص) (مصطفي عقاد) به وجد آمده بودند ، هيجان انگيز بود. به اين ترتيب اين بار فيلمي رتبة يك فروش را به دست آورد كه اولا نسبتا خوش ساخت و حرفه اي بود و ثانيا ايده اي مذهبي داشت كه كم و بيش هم خوان با فضاي رسمي هم بود. ساير فيلم هاي پر استقبال سال (62) هم كم و بيش در روندي متفاوت در قياس با سال هاي قبل به سر مي بردند: از رهايي (رسول صدر عاملي) تا توبة نصوح (محسن مخملباف) كه اگر چه ضعف هاي زيادي در آن ها به چشم مي خورد، ولي الگوهاي قديمي فيلمفارسي وار چندان در موردشان صدق پيدا نمي كرد. اما فيلم هايي مثل عبور از ميدان مين (جواد طاهري) و زخمه (خسرو ملكان) هم بودند كه تا حدي اين انگاره را مخدوش مي ساختند. آيا اين در كشاكش الگوهاي تجربه شدة قديمي و الگوهاي در حال صيقل كنوني ، مي شد استقبال تماشاگران حدس زد كه در آينده به كدام طيف تعلق مي گيرد؟
مضامين انقلابي ، اعتيادي و دهقاني هم چنان پاي ثابت فيلم ها در سال بعد بود ، اما در اين بين فروش اول به سناتور (مهدي صباغ زاده) رسيد كه دربارة قاچاق مواد مخدر با چاشني اكشن و پليسي بود. اما اين زد و خوردهاي سينمايي بر اساس الگوي متداول فرد در مقابل سيستم ترسيم شده بود كه توانست با حضور فرامرز قريبيان مجرب و بيژان امكانيان تازه نفس ، شش و نيم ميليون تومان فروش كند. اگر چه ظاهرا سازندگان فيلم تصور اين موفقيت را نمي كردند ، اما همين فيلم تبديل شد به سر سلسلة فيلم هاي اكشن دربارة قاچاق مواد مخدر كه اغلب با فروش بالا هم مواجه شدند. دادشاه (حبيب كاوش) و ميرزا كوچك خان (امير قويدل) رتبه هاي بعدي فروش رادر سال (1363) به خود اختصاص دادند كه هر دو اكشن هايي تاريخي بودند. آيا اكشن ها ـ حالا در هر نوع تاريخي و مذهبي و اعتيادي ـ قرار بود الگوي اصلي فروش در سينماي نوپاي انقلاب شوند و در غياب جاذبه هاي سينماي تجاري پيش از انقلاب ، نقش اول را به عهده گيرند؟
فهرست فيلم هاي پرفروش سال (1364) اگر چه سؤال بالا را ا نكار نكرد، ولي زمينه هاي ديگري را هم به آن افزود. عقاب ها (ساموئل خاچيكيان) با فروش فوق العاده اش در اكران نخست تهران ، جذابيت اكشن جنگي را در كنار حضور پر توفيق ستاره اي مانندسعيد راد قرار داد؛ اگر چه بيش ترين توفيق كار به تكنيك هاي فني سازنده اش معطوف بود كه با ريتم سريع بخشيدن به كار ، هيجان تماشاگر را بالا مي برد. در عين حال فيلم از اولين زيرگونه هاي جنگ هوانوردي در سينماي ايران به حساب مي آيد كه باز عاملي ديگر
در جذب مخاطب است . عقاب ها البته فيلم چندان خوبي نبود ، ولي براي تماشاگر ان روزگار فيلمي در خشان محسوب مي شد. فيلم دوم فهرست پرفروش ها يك غافل گيري بزرگ بود: فيلم عروسكي و كودكانة شهر موش ها (مرضيه برومند، محمد علي طالبي) كه بيش از ده ميليون تومان در تهران فروخت. سينماي كودك در تاريخ فيلم هاي پرفروش ايراني هرگز جايي نداشت و اين براي نخستين بار بود كه چنين جايگاهي مي يافت . اما فيلم در واقع بيش از آن كه متكي به ذات خود باشد ، پشتوانة مجموعة تلويزيوني محبوب مدرسة موش ها را يدك مي كشيد و همين بسياري از والدين را ناگزير ساخت تا در آن سال هاي جنگ ، كودكان خود را به تماشاي اثري ببرند كه هر چند دقيقه يك بار آهنگ هاي شادكودكانه اش فضاي محيط را پر مي كرد و بهانه اي باري پايكوبي هاي محتاطانه به تماشاگران مي بخشيد. اما فيلم سوم ردة فروش هم باز غافل گير كننده بود: گل هاي داودي (رسول صدرعاملي) . در سال هاي قبل از آن مقطع معمولا فيلم هاي اشك انگيز كم تر به موفقيت فيلم هاي اكشن مي رسيدند و البته اين نيز واقعيتي بود كه با وجود تثبيت مايه هاي ملودرام و ذائقة تماشاگر ايراني ، بعد از انقلاب كم تر مجال چنين رويكردي براي فيلم سازان پيش آمده بود ، اما حالا صدر عاملي در دومين تجربة سينمايي ، دورخيز بلندي را در توجه به اين ژانر از خود نشان داده بود كه پاسخ مثبتش را هم از جانب تماشاگراني كه با ديدگان خيس از سالن نمايش خارج مي شدند گرفت . گل هاي داودي البته ضعف كم ندارد ، اما باز در شكل نسبي خودش با معيارهاي تجاري آن روزگار ، فيلم كم و بيش خوش ساخت و آبرومندي بود. تاراج (ايرج قادري) در مقام چهارم پرفروش هاي سال (1364) بود كه در همان ردة اكشن هاي قاچاق و مواد مخدر قرار مي گرفت و جدا از نام تجاري خود قادري و شيك نمايي متظاهرانه و عام پسندانة اثر ،پرسونايي را از بازيگر نقش اولش ، جمشيد هاشم پور ارائه كرد كه تا يكي دو دهه بعد الگوي ثابتي از يك نوع شمايل تجاري فيلم هاي اكشن با بازي او بود. به اين ترتيب سال (1364) عناصر متنوع بيش تري را درعامل فروش يك فيلم معرفي كرد: اكشن ، كودكانه هاي موزيكال و ملودرام .
بايكوت (محسن مخملباف) زماين رقم اول استقبال در سال (1365) را به خود اختصاص داد كه سازنده اش هنوز شهرت سال هاي بعدش را نداشت . بايكوت اكشن بود و پر از تعقيب و گريز، و هنوز صحنه هاي مهيج اتومبيل راني اش در خيابان تهران ديدني است ، اما بافت آن ديگر نه جنگي يا مواد مخدري ، بلكه سياسي (آن هم از نوع عقيدتي و ايدئولوژيكش) بود و قرار بود بن بست ماركسيسم را در برابر پويايي دين به چالش بكشد . در عين حال مخملباف در ميانة اكشن ها و سياست انگاري ها ، از ملودرام هم روي گردان نبود و مثلا صحنة ملاقات نهايي زوج قصه در زندان ، تأثير عاطفي زيادي در تماشاگر برانگيخت . فيلم دوم پرفروش سال (65) باز نام مخملباف را داشت ، منتها اين بار در مقام فيلم نامه نويس كه نوشته اش را محمدرضا هنرمند كارگرداني كرده بود. زنگ ها نيز ايده هاي فلسفي دربارة مرگ داشت ، اما به نظر مي رسيد آن چه استقبال از فيلم را موجب شد نه روحية مرگ انديشي مخاطبان ، بلكه ساختاري بود كه مايه هاي جنايي و پليسي و حتي وحشت را ـ بابافتي غرب نمايانه ـ در خود جا داده بود تا زمينه هاي عقيدتي . براي همين هم زنگ ها رضايت خود مخملباف را هم فراهم نکرده بود ،اگر چه مردم با استقبال شان خلاف اين را نشان دادند. درهمين سال خط پايان (محمد علي طالبي) با رقمي كه اختلافي اندك با فروش و زنگ ها داشت ، سومين رتبة فروش را به دست آورد و به اين ترتيب طالبي در دومين ساخته اش هم جزو فيلم سازهاي موفق گيشه بود. اما فيلم نه ستاره اي داشت و نه اكشني ، ولي ساختار ساده اش در تركيب با تم فيلم كه به هر حال جزو اولين فيلم هاي ورزشي بعد از انقلاب است ، خوشايند تماشاگر بود. در اين سال ملودرام هم كم توفيق نيست و فيلم گم شده (مهدي صباغ زاده) با داستاني كه در خود اشك و آه زنانه و بگومگوي خانوادگي را جمع كرده ، چهارمين رتبة استقبال را كسب مي كند. البته در اين مورد آخر ، نقش مؤثر قريبيان(به عنوان معدود ستارة مرد آن سال ها) و افسانه بايگان (به عنوان تك ستارة زن آن دوران) را نبايد از ياد برد.
اما سال (1366) با روالي متفاوت رقم خورد. در هيچ يك از دوره هاي قبل خبري از فيلم كمدي در رتبه هاي نخست فروش نبود، در حالي كه اصولا قالب كمدي از محبوب ترين ژانرها در همه جاي دنيا از جمله ايران به حساب مي آيد . شايد بتوان با رويكردي جامعه شناسانه ، اين موضوع را به حساب موقعيت اجتماعي گذاشت كه به واسطة جديت فراوان نمودهايش در جنگ و انقلاب و گروه بندي هاي سياسي داخلي و غيره چندان مجال رفتن به سمت خنده و خوشي را فراهم نمي ساخت ، اما واقعيت آن است كه در دوره هاي پيش فيلم كمدي هم ساخته مي شد كه نمونه هايش مردي كه زياد مي دانست و اتوبوس (يدالله صمدي) ، كفش هاي ميرزا نوروز(محمد متوسلاني) ، مردي كه موش شد (احمد بخشي) ، مدرك جرم(منوچهر حقاني پرست)و... بود؛ گو اين كه اين رقم در قياس با فيلم هاي جدي بسيار اندك بود . اما فروش چشم گير اجاره نشين ها (داريوش مهرجويي) اين روال را بر هم زد. اجاره نشين ها در سال (66) از قضا تنها فيلم كمدي اكران شده و اولين فيلم اكران شدة سازنده اش بعد از انقلاب هم بود. اگر بايكوت را به دليل عدم توافق منتقد ها بر سر كيفيتش كنار بگذاريم ، اجاره نشين ها اولين فيلمي است كه استقبال توأم منتقدها و تماشاگرها را در دوران پس از انقلاب كسب كرد. كمدي جاري در اين اثر جدا از آن كه متناسب با الگوهاي درست و هنرمندانة سينمايي بود، يك ويژگي متمايز هم داشت و آن اين كه به شدت بومي بود و روابط بين آدم ها را در چارچوبي كاملا اين جايي تصوير كرده بود ، بي آن كه در ورطة لودگي هاي نازل متداول دركمدي هاي رايج ايراني بيفتد . در عين حال انگشت مهرجويي روي يكي از معضلات مزمن اجتماعي يعني مسكن و اجاره نشيني نشانه رفته بود كه البته در آن سالهاي خاص نمودي حاد داشت و همين ، همبستگي تماشاگر را با فيلم افزون مي ساخت . جالب اين جا بود كه فيلم ، ستارة سينما به مفهوم قراردادي اش نداشت و جدا از نام هاي معتبري همچون عزت الله انتظامي و نادره خيرآبادي ، بخش مهمي از كار روي بازيگراني بود كه در جنگ هاي تلويزيوني كودكانه بيش تر شهرت يافته بودند؛ مانند اكبر عبدي و رضا رويگري . آيا اجاره نشين ها سرآغاز يك تحول در مناسبات فروش فيلم ها و تغيير ذائقة مخاطبان به حساب مي آمد؟ آيا حالا ديگر قالب استاندارد و سينمايي يك فيلم بر عوامل سطحي و حاشيه اي فائق آمده بود؟ پاسخ اين پرسش ها البته در سال هاي بعد رفته رفته جهتي منفي به خود گرفت ، ولي نيم نگاهي به الگوي فيلم هاي پر فروش همين سال (66)هم باز خاكي از همين پاسخ نه چندان مثبت است . مثلا فيلم گذرگاه (شهريار بحراني) كه مقام دوم فروش را به دست آورد، اگر چه در قياس با فيلم هاي جنگي آن زمان يك سر و گردن حرفه اي تر بود ، ولي در نهايت تكيه اش باز روي صحنه هاي انفجار و زد و خورد متمركز بود تا روال درست تعريف يك داستان سينمايي ؛ يا فيلم بگذار زندگي كنم (شاپور قريب) كه يك فيلم فارسي تمام عيار در مناسبات خانوادگي و ملودرام بود ، رقم سوم فروش را در آن سال به نام خودثبت كرد.
كاني مانگا(سيف الله داد) پرفروش ترين فيلم سال بعد بود؛ باز هم جنگ و باز هم عمليات هوايي .ماجرا يادآور عقاب ها است، اما كار مرحم دادخوش ساخت تر بودو به سينما نزديك تر .كاني مانگا درست در آخرين ماه هاي جنگ اكران شد و نشان داد كه موضوع جنگ همچنان در جذب مخاطب قابليت هاي لازم را دارد.رويكرد داد در فيلم البته بيش از آن كه نقبي در مناسبات دروني و زيرين باشد ، مانند بسياري ديگر از فيلم هاي جنگي آن زمان در نمايش چالش هاي بيروني متمركز بود، ولي نوع كارگرداني داد به
لحاظ فني ، اقبال نسبي منتقدها را به دنبال داشت . مانند سال هاي قبل ،ملودرام هم يك پاي اصلي جذب تماشاگر بود. پرندة كوچك خوشبختي (پوران درخشنده) اثبات گر اين نكته بود . ظاهرا آن سال ها نقص جسماني شخصيت هاي قصه بدجوري دل رحمي تماشاگر ها را بر مي انگيخت ؛ اگر نابينايي جوان داستان گل هاي داودي در فروش فيلم كم تأثير نبود ، ناشنوايي نوجوان اين فيلم هم در همين مدار قرار مي گيرد؛ علاوه بر اين كه بحث يتيمي و معلم دل سوز و بحران هاي عاطفي و .. هم به آن اضافه مي شود. ترن (امير قويدل) هم كه مقام سوم فروش را داشت متعلق به نمونه هاي اكشن است كه شمايلي كم و بيش آبرومند دارد. صحبت از آبرومندي شد، هر سه فيلم ياد شده در جشنوارة ششم فيلم فجر صاحب جوايزي شده بودند . اين نشان مي دهد كه در ميانة دهة شصت ، تا حدي ذائقة تماشاگر و معيارهاي سينمايي داشت به هم نزديك مي شد. البته اين به معناي ارتقاي كاملا محسوس ذوق سينمايي مخاطب نيست ؛ كما اين كه مثلا بسياري از فيلم هاي خوب آن دوران را مي توان يافت كه در سطوح زيرين فهرست فروش بودند. اما به هر حال اوضاع از زماني كه مثلا برزخي ها درصدر بود معقول تر به نظر مي آمد.
سال (1368) فيلمي كودكانه در رأس فهرست پرفروش ها نشست : گلنار (كامبوزيا پرتوي) . شخصيت اصلي قصة فيلم دختر نوجواني بود كه در ميانة رقص و آواز حيوانات عروسكي اطرافش فضايي سرخوشانه را مي آفريد . انگار استقبال از اين فيلم نمادي ناخودآگاه بود از به پيشواز رفتن براي مقطعي جديد از روزگار . براي همين اوضاع تا حدي با استقبال از شهر موش ها فرق داشت . آن فيلم بيش ترين تكيه اش روي پشتوانة تلويزيوني اش بود، در حالي كه گلنار قائم به ذات بود و عوامل فرامتني اش هم از عناصر زندة اجتماعي محيط پيرامون نشأت مي گرفت . مردم خسته بودندو نياز به فضايي سرخوشانه داشتند. اگلوي فيلم هاي كودكانة موزيكال ، بهترين امكان مشروع سينمايي براي پاسخ به اين نياز بود. براي همين گلنار تبديل شد به سرسلسلة فيلم هاي اين چنيني كه البته بعدها بسياري از نمونه هاي تقليدي قضيه را لوث كردند. اما اين به اين معنا نبود كه ديگر عناصر پرفروش فراموش شده بودند. فيلم اكشن و جنگي افق (رسول ملاقلي پور) در مقام فيلم دوم اكران ، حاكي از همين امر بود؛ اثري كه رمبوي دفاع مقدسي را به سينماي جنگ ايران افزود. نمايش عضلات و آتش بازي با انواع و اقسام ادوات نظامي و مقاديري سانتي مانتاليسم.مرحوم ملاقلي پور چند سالي مانده بود تا سبك منحصر به فردش را به دست آورد، اما انگار تماشاگران هنوز از ديدن الگوهاي تجاري هاليوودي در تارو پود سست سينماي خودي بيش تر لذت مي بردند. استقبال از دو كمدي روز باشكوه (كيانوش عياري) و هي جو! (منوچهر عسگري نسب) ـ با اين كه بين دو فيلم فاصلة ساختاري و ارزش هاي سينمايي كم نبود ـ نشان دادن نياز به خنده هنوز عاملي اساسي در فروش فيلم هااست . اما اين نشان گر چيزي ديگري هم بود؛ اين كه سازندة آن سوي مه وكارگردان آن سوي آتش ، انگار در مواجهه با فروش اندك فيلم هاي قبلي شان ، به دنبال روالي ديگر ولو به شكل مقطعي بودند. پاسخ تماشاگران به اين روال ، كاملا هم سو با پيش بيني اين فيلم سازان بود.
سال بعد هم تقريبا همين روال حاكم بود . فيلم كودكانة دزد عروسك ها (محمدرضا هنرمند) روي سكوي نخست فروش ايستاد. اگر گلنار در فضايي بي غل و غش روستا و در بين حيواناتي ساده و دوست داشتني ، تماشاگر را به خود جلب كرده بود، دزد عروسك ها فضايي شهري و فراتر از آن به شدت فانتزي داشت و از جادوگر و بزن بكوب و موجودات اهريمني گرفته تا شهر شادي اي كه بي شباهت به ديزني لند نيست ، گرد هم آمده اند. در اين بين وجود شعرهاي بسيار ساده (مثل «آهاي آهاي آهاي ننه! من گشنمه») از زبان كمديني همچون اكبر عبدي جذابيت سطحي كار را افزايش داده بود و البته نوع تكنيك انيميشني اي هم كه حاصل كار شهريار بحراني بود ، قرار بود موقعيت فانتزي كار را بالاتر ببرد. دزد عروسك ها را منتقدها تحويل نگرفتند، ولي آيا تماشاگري كه در وانفساي قحطي سرگرمي هاي سبك به سر مي برد ، چاره اي جز استقبال از اين دست آثار داشت ؟ همين پرسش را مي توان دربارة فيلم پرفروش بعدي ، خواستگاري (مهدي فخيم زاده ) مطرح كرد كه دربارة عشق پيرانه سري و ازدواج در سال خوردگي است . فخيم زاده اگر چه بيان رواني درفيلم دارد ،اما به نظر نمي رسد كه علت استقبال را بايد اين امر جست و جو كرد ، بلكه نوع مضمون «عشق پيري گر بجنبد...» تماشاگر را به يك ذهنيت تاريخي اش با اثر مواجه كرده است . مادر (علي حاتمي ) سومين فيلم پرفروش سال (1369) است . حضور جمعي از بازيگران مطرح سينما در سا ية لحن خاص تاريخي و نوستالژيك فيلم ساز كه از داستاني معاصر هم فضايي استيليزه خلق مي كند. از مادر شمايلي ويژه مي سازد. فيلم مملو از ديالوگ (و در واقع مونولوگ) هاي قصاري است كه به ذائقة دوستداران سينماي حاتمي سخت خوش مي آيد. اگر مادر خوب فروخت ، احتمالا نه به دليل ذات خود اثر بلكه به دليل هيمنه اي است كه حالا يكي دو سال بعد از پخش مجموعة تلويزيوني باشكوه هزاردستان از نام علي حاتمي ساطع مي شد. احتمالا خود فيلم ساز هم كم و بيش هنوز تحت تأثير آن سريال بوده كه شخصيت لمپن محمد ابراهيم را در زير ساية «شعبون استخواني» ترسيم كرده است . البته رگه هايي از سانتي مانتاليسم مادرانه هم به اين موقعيت فروش كمك مي كرد.
سال (1370) كه عروس (بهروز افخمي) با (38)ميليون تومان ، فروش نخست سال را به خود اختصاص داد، پس از مدت ها تكانه اي در معيارهاي فروش رخ داد. عروس فيلم خوش ساختي بود و به شكل درست و استانداري قصه اي محكم را روايت مي كرد بي آن كه آفت هاي حاشيه اي سينماي ايران را داشته باشد. آن چه اين داستان را از ساير نمونه هاي مشابه متمايز مي ساخت ، داستانه عاشقانه اش بود كه با ته مايه هايي هيچكاكي و البته نيم نگاهي به زمينه هاي اجتماعي روز و به ويژه مناسبات ناسالم اقتصادي و معيشتي در پشت پردة شرايط جنگي ، شكلي غني به خود گرفته بود. اما باز وجه تمايز آشكار ديگري در عروس بود كه عملا در مقام يك نقطة عطف قراش داد؛ نگاه درست سينمايي به مقولة ستاره . شايد تا قبل از عروس ، زيبايي بازيگران مرد و به ويژه زن ، عارضه اي بود كه مسئولان سينمايي به سختي تحملش مي كردند و براي همين هرگز
در پي به رسميت شناختنش نبودند، اما حالا عروس با آن كلوزآپ ها ، تازه پس از دهه ها داشت نقش درست به كارگيري و آفرينش ستاره ها را در سينما يادآور مي شد . مردمي كه تازه دو سه سال بود از موقعيت جنگي و دوران اول انقلاب به مقطعي نوين قدم گذاشته بودند ، براي نخستين بار نگاه ها و خنده ها و وسوسه هاي عاطفي و عشقي بين دو جنس مخالف را روي پردة سينما ديدند و توانستند با آن پستوهاي پنهان عاطفي شخصي خود را با رؤياهاي سينمايي شان هم مسير كنند. ولي التهاب هاي عاشقانه تنها تمايل ناآشكار تماشاگران نبود و نياز به خنده و پايكوبي هاي كودكانه ، انگار هنوز بين شان موج مي زد. سفر جادويي (ابوالحسن داودي) و گربة آوازه خوان (كامبوزيا پرتوي) كه مقام هاي بعدي فروش را يافتند ، مصداق هايي از اين حس همچنان جاري بود. سفر جادويي البته يك نكتة ديگر هم داشت : گسست زمان كه مي توانست پل ارتباطي كودكي و بزرگ سالي را هموار كند. آيا مردم ناخودآگاه در برابر بزرگ سالي و جديت و عصاقورت دادگي دافعه پيدا كرده بودند؟
سال بعد پاسخي سر راست به اين سؤال بود. چهار فيلم اكران ، كمدي بودند: ديگه چه خبر؟(تهمينه ميلاني) ، دو نيمه سيب(كيانوش عياري) ، جيب برها به بهشت نمي روند(ابوالحسن داودي) و دو نفر و نصفي(يدالله صمدي) كه البته در اين بين فيلم دوم به ملودرام هم گاه نزديك مي شد. در اين ميان ديگه چه خبر؟ موقعيتي متمايز تر داشت : محور اصلي كمدي يك دختر جوان بود كه در سينماي بعد از انقلاب امري بي سابقه به شمار مي آمد . حالا نيازهاي سرگرمي گونة مردم داشت شكل و شمايل معنادارتري به خود مي گرفت . تاوان آن همه سال جديت و محدوديت ، ناخودآگاه از دل اين ها بيرون مي زند. البته ديگر چه خبر؟ فيلم خوبي بود و در كارنامة فيلم سازش هنوز هم از بهترين هاست ، ولي تماشاگر ايراني هنوز غريزي فيلم مي ديد و كار چنداني به خوب و بد سينمايي فيلم ها نداشت.
هنر پيشه (محسن مخملباف) با فروش خوبش ، انگار باز روند يكي دو سال قبل را با توجه به بافت كمدي اش داشت ادامه مي داد. اما اين تنها عامل استقبال نبود. از اكبر عبدي به عنوان ستارة سينماي كمدي كه بگذريم، و اگر توهمي را كه در تماشاگر نسبت به واقعي بودن موقعيت اكبر عبدي با توجه به هم نام و هم حرفه بودنش با شخصيت اصلي فيلم پيش آمده بود كنار بگذاريم ،ديگر نام مخملباف به عنوان يك ستاره و كارگردان ، خود به تضميني مطمئن براي فروش فيلم ها تبديل شده بود. افعي (محمدرضا اعلامي)باز از رمبوي ايراني ديگري درسينماي اكشن كشور پرده برداري كرد تا نشان اين ميل نه چندان پنهان غريزي تماشگر به شمايل هاي پوشالي و كاذب و بي اصالت ، هرگز قصد خوابيدن ندارد و مي تواند فيلمي را در ردة فروش دوم سال قرار دهد.اما از كرخه تا راين (ابراهيم حاتمي كيا) كه سومين فيلم پرفروش سال شد ، ملودرامي در بستر جنگ بود. داستاني پرسوز و گداز از جانبازي كه نابينايي تازه درمان يافته اش با سرطان قرين مي شود و در كنارش زني تازه زايمان كرده و خواهري در غربت و رفيقي بريده و ... هم پازل عاطفي ماجرا را تكميل مي كنند. از كرخه تا راين از فيلم هايي بود كه برخي از نشانه هاي هويتي اش ـ مانند موسيقي ملوديك مجيد انتطامي ـ هنوز در سطوح كثيري از جامعه زنده است . حالا ديگر كشف شده بود كه سليقة مخاطبان در ژانر جنگي منحصر به اكشن و انفجار نيست و مي توان از احساسات آدم هاي جنگ نيز براي جلب تماشاگر بهره برد.
سال (1373) دوباره فيلمي كودكانه در رأس فهرست فروش ها نشست : كلاه قرمزي و پسرخاله (ايرج طهماسب) كه تا سال هاي ركورد فروش را در سينماي ايران به نام خود ثبت كرد. انگار اوج روند سينوسي فروش هر از چند گاهي بايد به سينماي كودك اختصاص داده مي شد. اما اگر در سال هاي قبل ، موضوع هاي فرساينده اي همچون جنگ و ... مردم رابه سمت چنين گريزگاه هايي مي كشاند، در مقطعي كه سال ها از جنگ فاصله دارد ديگر چه عاملي دخيل در اين جريان بود؟ بخش مهمي از پاسخ را بايد باز به پشتوانه هاي تلويزيوني فيلم منسوب دانست . فيلم سينمايي كلاه قرمزي ... چندان خوب نبود ، اما موفقيت برنامة صندوق پست كه با ظرافت توانسته بود روح شيطنت هاي معصومانة كودكانه را در تقابل با شمايل رسمي و مصلحت انديش بزرگ سالانه ترسيم كند و بستايد و بينندگان بزرگ و كوچك تلويزيون را سخت به خود جلب كند، حالا نسخه سينمايي اش هم هما انتظار را براي تماشاگر رقم مي زد. فيلم بعدي اين فهرست همسر (مهدي فخيم زاده) است كه كمدي اي ديدني دربارة رياست زني بر اداره اي است كه شوهرش هم كارمند همان جا است . شايد خود فخيم زاده هم نمي دانست كه فيلمش ، مايه اي را پرورش داده كه ده پانزده سال بعد تبديل به يكي از اساسي ترين لحن هاي كمدي سينماي ايران مي شود: كلنجارهاي زن و مرد و رقابت هاي جنسيتي كه بر سر به دست گرفتن كنترل امور شكل مي گيرد . فخيم زاده خيلي خوب جو جامعه شناسانة نهاد خانواده را در دوران گذار درك كرده بود كه در چنين بزنگاهي همسر را ساخت . سال ها بعد فيلم هايي مثل آتش بس (تهمينه ميلاني) و خروس جنگي(مسعود اطيابي ) كه موفقيت در اكران را هم كسب كردند، از دنباله هاي دراز مدت اين جريان بودند. اما روز فرشته (بهروز افخمي) كه رتبة بعدي فروش را دارد ، با اين كه فيلم چندان خوبي نبود و آشفتگي از سر و رويش مي باريد، به نظر مي رسيد به قدر كافي توان دارد كه تماشاگري را چند سال قبلش روح(جري زوكر) را ديده ، براي تماشاي نسخة وطني اين اثر برانگيزاند. از سوي ديگر انگار اكبر عبدي هنوز پتانسيل انفجارهاي فروش را با خود به همراه داشت .
نسخة وطني فيلم روح را كه كنار بگذاريم ، در سال (1374) نسخة داخلي فيلم رابرت وايز مي خواهم زنده بمانم (با همان نام ) در صدر فهرست فروش قرار گرفت . اسم ايرج قادري پس از سال ها هنوز پول ساز بود و شيوه هاي روايتي سعيد مطلبي (فيلم نامه نويس) همچنان تعلق تاريخي تماشاگر را به مقولة فيلم فارسي نشانه مي گرفت . بسياري صحبت از شيك بودن فيلم مي كنند كه البته ربطي به خوش ساخت بودنش ندارد، درست مثل خيلي ديگر از فيلم هاي اين فيلم ساز . البته مي توان حادثة واقعي مرگ پدرام تجريشي (پسري كه پس از قتل ، پرونده اش جنجال هاي زيادي
ايجاد كرد؛ عده اي گفتند مرگ او در اثر خودكشي بوده و برخي قتل را به نامادري اش نسبت دادند) را هم به عوامل فروش افزود، اما بعيد است افراد زيادي موقع تماشاي فيلم حواس شان به صفحة حوادث روزنامه هاي ده سال پيش بوده باشد . سوز و گدازهاي اغراق شده و تعليق هاي تكرار شونده اي كه ده بار شخصيت اصلي فيلم را پاي چوبة دار مي برد و رها مي كرد و... نشان مي داد كه ذائقة تماشاگر همچنان از الگوهاي قديم پيروي مي كند و اگر مثلا در سال هاي پيش از فيلم هاي خوبي مثل همسر و از كرخه تا راين و عروس و اجاره نشين ها استقبال كرده بود ، چندان ربطي به بهبود سليقه اش ندارد و عوامل ديگر را بايد در اين مسير جست و جو كرد.شايد از همين رو اگر در همين سال روسري آبي (رخشان بني اعتماد) در مقام دوم فروش واقع شد، به نظر نمي آيد به كارگرداني سنجيدة سازنده اش و سايرعوامل برگردد و بحث مثلا عشق پيرانه سري و اين جور چيزها در فروش آن مؤثر تر بود. سلام سينما(محسن مخملباف) فيلم بعدي فهرست فروش بود. جدا از نام همچنان جنجالي اين فيلم ساز ، ماجراي عاشقان سينما كه در گزينش پر سر و صداي مخملباف جلوه گري كرده بودند ، ايده اي به هر حال جذاب و جديد بود و در خاطر بسياري از هم ذات پنداران ديگر كه در داخل سالن نمايش فيلم نشسته بودند ، قطعا خوش آمد .
انتخاب اول تماشاگران در سال (1375) خواهران غريب(كيومرث پور احمد) بود. همين سه سال قبلش بود كه اقتباس عياري ازداستان اريش كستنر با نام دو نيمة سيب با استقبال مخاطب روبه رو شده بود و حالا لحن كودكان و موزيكال پور ا حمد در برداشت مجدد از آن در تلفيق با مايه هاي عاطفي اي كه خل نمايي هاي شيرين مرحوم شكيبايي دل پسندتر شان مي كرد، فروش بالاي را به گيشه ها واريز كرد. آيا عنصر جابه جايي اصلي ترين دليل اين استقبال بود؟ شايد اشاره به فيلم رتبة دوم فورش اين سال بهتر بتواند معناي جابه جايي را توضيح دهد. ليلي با من است (كمال تبريزي) كه همچنان بهترين كار سازنده اش محسوب مي شود دربارة كارمندي بود كه براي وام گرفتن ، ناچار از عزيمت به جبهه ها بود و ناوارد و بي اعتقاد بودنش ، موقعيت هاي طنز ايجاد مي كرد. اين فيلم از اولين كارهايي است كه به شكلي سر راست پرده از تمايل نوع تماشاگران در بسياري از رويكردهاي استقبالي شان از فيلم ها برداشت . فيلم دربارة تفاوت دو موقعيت رسمي و عرفي بود كه با يكديگر فاصله هاي فراوان دارند. به رخ كشيدن اين تفاوت ها روي پردة سينما ، براي تماشاگراني كه مدام با ظاهر سازي و رياكاري در جامعه روبه رو مي شدند سخت دل نشين مي نمود . فيلم تبريزي البته خوب و خوش ساخت بود، اما همان طور كه قبلا گفته شد، معمولا تماشاگران ساختار خوب يا بد فيلم را در سطوح اصلي استقبال هاي شان در نظر نمي گيرند و در پي عواملي ديگرند. ليلي بامن است كاشف يك روحيه و موقعيت اجتماعي بود و مردم از اين كه مي ديدند رفتارهايي كه تا به حال مجال بروز رسمي نداشته ، حالا در فيلمي محور اصلي است براي شان خوشايند بود. بعدها اين رهيافت خود تبديل به يك الگوي اساسي در استقبال جويي تماشاگران شد و فيلم هايي مثل مارمولك، اخراجي ها، كما ، مكس و... در ادامه اش رديف شد.
فروش فيلم هاي دو دهة نخست پس از انقلاب را چه گونه ميتوان تحليل كرد؟ آيا معيارهاي واضحي در كشف رويكرد سينمايي مردم وجود دارد؟ گمان نمي رود با ذكر مصداق هاي بالا نكتة شاخصي جا افتاده باشد . سير اجمالي در اين بيست سال نشان مي دهد ميزان ارزش سينمايي و زيبايي شناسانة فيلم ها ، تأثير چنداني در جذب و دفع مخاطب ندارد و البته هر چه يك فيلم بيان ساده و سهل الوصول تري داشته باشد موفق تر مي نمايد(مثلا چند درصد فيلم هاي ياد شده از آثار شاخص جشنواره فجر بوده اند؟) . آن چه فروش يك فيلم را تعيين مي كند در سه محدودة كلي مي گنجد : نخست شمايل هاي جلوه گر مثل ستارگان فيلم ، دوم لحن و گونة فيلم كه در مورد اين بيست سال عمدتا ناظر به موقعيت هاي كمدي ، ملودرام و اكشن بود و سوم ارتباطي كه آن فيلم با حال و هواي زمانه و عصر خود برقرار مي سازد و به نوعي منعكس كننده يا در مراحل عميق تر كاشف روح تاريخي نهفته درذهن مردمان است . با احتساب اين سه اصل كلي ، مي توان روند كلي دو دهة مزبور را از جو انقلابي زده در سال هاي اولش به سمت تمايل هاي اكشن دوستانه تشخيص داد و سپس در ميانة مسير ، احساسات گرايي و شادي ـ در هر دو وجه كمدي و پايكوبي هاي كودکانه ـ هم به آن افزوده شد و سپس جذابيت هاي ظاهري تر در هر دو عرصة درام(فيلم هاي عشقي) و بازيگر (ستارگان خوش رو) ، كم و بيش از ناموجهي روبه خروج نهادند و سر آخر هم موقعيت هايي كه كاشف گسست دو فضاي رسمي و غير رسمي بودند . اين مورد آخر البته به نوعي در كليت ماجراي بيست سال مزبور سيطره دارد. همين كه رويكرد مردم از جديت سال هاي اول ، ناگهان تغيير جهت به مضامين تفنني تر مي دهد و به موازات روند رو به توسعه يافتگي و مدرنيزه كردن جامعه ، بر تنوع فيلم ها در ساخت فروش افزوده مي شود، خود حاكي از يك ارتباط معنادار بين ذائقه ها و سليقه هاي سينمايي يك ملت با اوضاع و احوال اجتماعي و اقتصادي و سياسي حاكم بر آن جامعه است . در اين بين نوع تربيت سينمايي تماشگران نيز هنوز تحت تأثير الگوهاي فيلم فارسي است و تك و توك فيلم هايي هستند كه فروش كرده اند و در عين حال فيلم هاي خوبي هم بوده اند.
منبع:نوزدهمين کتاب سينماي ايران سال 1388.



 

نسخه چاپی