سلام ،خداحافظ تا شهادت

سلام ،خداحافظ تا شهادت
سلام ،خداحافظ تا شهادت


 





 
برات سقايی از جمله فرماندهان شهيد دوران دفاع مقدس است. وی در روز اول خردادماه سال ۱۳۴۱ در اردبيل به دنيا آمد. او دومين فرزند خانواده بهلول( پدر) و اشرف ( مادر) پناهی بود. مادرش به علت شرايط نابسامان محيط محله به «برات» اجازه نمي‌داد تا با ديگران دوستي كند. روزها گذشت و برات در مدرسه ابتدايي «رشديه» ثبت‌نام و شروع به تحصيل کرد. مادرش که به رفت وآمدهاي فرزندانش بسيار حساس بود و سعي مي‌کرد تا آنها دوستان‌شان را از ميان اقوام و فاميل انتخاب کنند به همين خاطر، برات نيز بيشتر اوقاتش را با پسر عمويش به تفريح و ورزش فوتبال مي‌پرداخت. در يکي از روزهايي که برات به مدرسه مي‌رفت،در راه برگشت کنار جمعي از افراد که به قماربازي مي پرداختند، مي‌ايستاد و آنها را نگاه مي‌کرد که اين صحنه را پدرش مشاهده کرد و منتظر ماند تا برات به خانه بازگردد. وقتي پسرش به خانه رسيد پدر رو به فرزندش گفت: فرزندم هر چقدر پول مي‌خواهي به تو مي‌دهم و در عوض ديگر تو را پيش آن افراد نبينم چرا که آنها کار درستي نمي‌کنند و اگر دوباره اين عملت تکرار شود مجبور مي‌شوم تا دست روي تو بلند کنم و اگر اين چنين کنم مسلماً شخصيت تو را خرد کرده‌ام. پس نگذار کار به آن مرحله برسد.
برات روز به روز با هوش‌تر و فهميده‌تر مي‌شد و با اتمام مقطع ابتدايي وارد مدرسه راهنمايي «اعيادي» شد. نتيجه تلاش‌هايش كسب نمرات عالي بود. ايام مبارزات انقلاب از راه مي‌رسيد و برات مثل سايرين وارد حال و هواي انقلاب مي‌شد. او در سال سوم راهنمايي ترك تحصيل ‌کرد تا با عزمي راسخ‌تر در ميادين مبارزه با رژيم طاغوت حاضر شود. برات با شنيدن سخنان و پيام‌هاي امام خميني (ره)، به کلي دگرگون شده و از لحاظ روحي فردي متفاوت از قبل شده بود. بيشتر اوقات در مساجد حضور مي‌يافت و از دوستانش نيز مي‌خواست تا در انجام کارها، وي را ياري کنند. در بيشتر راهپيمائي‌ها حضور مستمر داشت واعلاميه‌ها و عکس‌هاي امام را منتشر مي‌کرد. برات در تمام لحظات انقلاب اسلامي حضور داشت و گاهي اوقات نيز در کنار دوستش «جعفر دوستي» که هم محله و همکلاسي‌اش بود به تبليغات اسلامي مي‌پرداخت. با پيروزي انقلاب اسلامي، او همچنان به فعاليت‌هاي خود ادامه مي‌داد تا جائي که در سن ۱۶ سالگي جزو اولين نفراتي بود که به عضويت سپاه اردبيل درآمد و چون آن ايام مصادف با شروع جنگ تحميلي بود سعي مي‌کرد تا به هر نحو ممکن در جبهه حضور يابد.
برات در پادگان به فعاليت مي‌پرداخت و بعضي اوقات نيز به جاي افراد متأهل نگهباني مي‌داد. او که از اوايل جنگ يعني سال ۵۹ از طريق سپاه در جبهه حضور يافته بود شجاعانه وارد ميدان نبرد شد تا عرصه را بر دشمن تنگ کند. او در همان ايام وارد خط مقدم شد اما سردار يسري ( فرمانده وقت سپاه اردبيل) مجبور شده بود تا وي را در حالي که ديده‌باني مي‌کرد پيدا كرده و به اردبيل بازگرداند. در همان ايام بود که در منطقه جنگي آبادان به شدت مجروح شد و دو انگشت پايش را از دست داد. برات شبانه‌روز در پايگاه‌هاي بسيج فعاليت مي‌كرد و خيلي کم به خانه سر مي‌زد به طوري که اعضاي خانواده‌اش نام وي را "سلام ، خداحافظ" گذاشته بودند. پدرش نيز که در سپاه فعاليت مي‌کرد هميشه اين افکار و عقايد فرزندش را تحسين مي‌كرد. در يکي از گردهمايي‌ها، سردار يسري اعلام كرد که همه پاسدارها بايد ازدواج کنند. برات پس از سخنراني به خانه بازگشت.
او که قبل از اين سخنراني، زير بار ازدواج نمي‌رفت، مشتاق ازدواج شد و از پدر و مادرش خواست تا دختري مؤمن و معتقد را براي همسري وي انتخاب کنند و مادرش از شنيدن اين سخن او خوشحال شد. برات بيشتر اوقاتش را در جبهه سپري مي‌کرد براي همين در خانه پدرش مسکن گزيد تا در هنگام نبودش، نوعروسش تنها نباشد. او که از همان ابتداي جنگ در جبهه حضور داشت به عنوان فرمانده گردان منصوب شده بود و رزمندگان را فرماندهي مي‌کرد. برات که آرزوي شهادت را در سر مي‌پروراند از همه مي‌خواست تا براي شهادتش دعا کنند. روزها سپري مي‌شد و برات بدون اينکه از لطف الهي مأيوس شود به نبرد عليه باطل ادامه مي‌داد تا اينکه در روز بيستم مرداد ماه سال ۱۳۶۱ به آسمان پر كشيد. منطقه شلمچه ميزبان عمليات رمضان بود. رزمندگان وارد ميدان نبرد شده بودند. برات همچنان با گام‌هايي استوار مي‌جنگيد که ناگاه پيکر پاکش هدف گلوله دشمن قرار گرفت و به شهادت رسيد. خبر شهادت برات به خانواده‌اش رسيد ولي انگار خبري از پيکرش نبود و در همان محل مفقودالاثر شده بود. سال‌هاي غم و فراق از پي هم مي‌گذشتند تا اينکه در سال ۱۳۷۴ پيکر پاک شهيد برات سقايي با پلاکي که نشان وي بود به وطن بازگشت و در اوج افتخار روانه گلشن زهراي علي‌آباد شد و گوشه‌اي از خاک گلزار را به وجود خود مزين كرد.
منبع:ايسنا
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb




 

نسخه چاپی