چرا انسانها شورش میکنند؟

چرا انسانها شورش میکنند؟
چرا انسانها شورش میکنند؟


 

نويسنده:دکتر مرتضی مردیها




 
سرزمین صادرکننده انقلاب و شورش، سرزمین ۱۷۸۹ و ۱۸۴۸ و ۱۹۶۸، دوباره دچار شورش شده است. اما تفاوتهای بسیاری در این میان هست. بر خلاف گذشته، این بار نه پای کارگران و دانشجویان در میانه است و نه پشتیبانی روشنفکران و نخبگان. اصلاً فرانسویان نیستند. نه اینکه روشنفکران، راسیست باشند و فقط داعیه دار نژاد گل، بلکه آنان ظاهراً دو- سه دهه پیش ایده زیروزبرسازی را به رسم سوغات به سارتر سپردند تا با خود به دوزخ ببرد. بنابراین، نهایت سخن آنان در این معرکه چیزی از این قبیل است که شورشیان (فقط) یاغی نیستند، رنج اختلاف طبقاتی و حاشیه نشینی، احتمالاً بر اساس نوامیس طبیعی، آنان را به طغیان واداشته است، پس باید بیش از آن که در پی گوشمال آنان باشیم، به درکی همدلانه رو کنیم: چاره اصلی مشکل، عدالت اجتماعی (در ادبیات چپ) یا برابری فرصتها (در ادبیات راست)، البته در آرامش و به دست دولت، است. تا جائی که حتی رئیس جمهور شیراک هم در خطابه تهدیدیه خود، همین تعابیر را به کار برد. از آن سنت سنگین فرانسوی اگر همین مقدار هم بر جای نمانده باشد، بسیار شگفت خواهد بود. با این همه، اما، این چاره جوئی چندان چاره نمیکند.
شک نیست که میلونها آفریقائی (غالباً اعراب کرانه جنوبی مدیترانه) در فرانسه رضایت خاطری از وضعیت خود ندارند. آنان از پائین نشینی و حاشیه گردی شاکی اند. فقر، بیکاری و به ویژه طرد و تحقیر زخمهای روحفرسائی به آنان میزند؛ علی الخصوص که در اطراف خود همواره شاهد ارتفاعاتی در حال فوران لذت اند. همین وضعیت آنان را به سمت بزه می کشاند و چنین است که جمع کثیر یا اکثر از محبوسان و مظنونان را تشکیل می دهند و مراکز تجمع آنان به محله های بیمار یا مسئله دار مشهور می شود. آنها هم فرانسوی هستند هم نیستند؛ بنا به شناسنامه هستند ولی به حوزه عمومی راه ندارند، از مناصب بی بهره اند و … گوئی همچانکه داغ گناه ازلی با زهد پاک نمیشود، داغ رنگ و قیافه و اسم آنان هم با لباس و زبان و سجل پاک شدنی نیست و، همچون زنجیر انتری که لوطیش مرده بود، حتی از میخ هم که باز شده، بر گردن است و صدای جرنگ آن موزیک متن زندگی است.
اما لختی بیندیشیم عامل این مشکلات کیست. دولت؟ نظام سرمایه داری؟ لیبرالیسم؟ پاسخ من صراحتاً منفی است.
شک نیست که طبقه سیاسی قرن بیست و یکم باید تلاش کند گامهای دیگری در جهت کمینه کردن این مشکلات بردارد. مثلاً در ادامه فعالیتهائی چون تشویق بخش خصوصی و الزام بخش دولتی به استخدام رنگین پوستان و تلاشهای حمایتی برای کاستن از جلوه های ناکامی و فقر و برنامه ریزی های فرهنگی برای تسهیل همزیستی و هم نشینی و نظائر این، می توان و می باید برای نزدیکی بیشتربه نقطه اپتیمم فرضی میان فرد و جمع، انگیزه و حمایت، مالکیت و مالیات و نهایتاً تمدن و فرهنگ، کوشید. اما (امائی که مهم است)، اصل این مشکل به دولت یا سرمایه داری ربطی ندارد؛ منشأ آن مردم و خوی و خصلتها و عادات و امیال آنها است.
شورشیان امروز فرانسه، خود یا پدرانشان ساکن کشورهای تونس، الجزایر، مغرب ، گابون، بورکینافاسو و … بوده اند. کسی آنها را به زور به این کشور نیاورده است. بازگشت آنها به تر نتل یا مام میهن هم معارضی ندارد، با این حال آنها نمی روند؛ سهل است، فراوان از بسیاری از آنان شنیده ام که کارگری در فرانسه را به مدیریت در سرزمین مادری ترجیح می دهند. دلیل آن هم روشن و البته عقلانی است: در فرانسه، علاوه بر اموری چون علم و هنر و فرهنگ، آب و هوا، مناظر طبیعی و انسانی دلپذیر، از شغل و مسکن و ماشین و، در غیاب احتمالی بعض اینها، جایگزینهای حمایتی چون بیمه بیکاری برخوردارند، در حالی که در زمین پدری، موارد مذکوره یا نیست یا بسیار اندک است. آن اصلی که انسانها را در چنین شرایطی دچار افسردگی یا حتی گاه (مثل اموز فرانسه) دچار غضب می کند، خصلت رشک است.
مشکل بانلیوهای فرانسه، مثل مناطق بیشمار دیگر، فقر مطلق نیست، فقر نسبی در عین برخورداری نسبی است؛ دولت فرانسه ممکن است بتواند با راهکارهای رفاهی مرسوم قدری از مشکل فقر این مناطق را بکاهد و با ساز و کارهای اداری انشقاق نژادی را اندکی ترمیم کند، اما نمی تواند اموال و امکانات طبقه مرفه یا ظواهر فرانسویان را مصادره کند و بعد به نسبت مساوی میان همه تقسیم کند؛ گو اینکه حتی اگر چنین کاری عملی می شد، از فردای آن بعضی امکانات خود را به کار تولید اختصاص می دادند و برخی به کار مصرف، و این گونه، دوباره عاد المحذور.
از سوی دیگر، نگاهی بیندازیم به فرانسویان سفید پوست، از طبقات متعدد؛ به مردم؛ چه می بینیم؟ آیا بر فرض تمایل و توان دولت به ایجاد تساوی، مردم می پذیرند؟ پاسخ من منفی است. فرانسویان را رها کنید، به خودمان باز گردیم. فرض کنید دولت در ایران بخواهد روشی در پیش گیرد که مثلاً افغانها (لااقل افغانهائی که در ایران به دنیا آمده اند و طبق معیارهای غالب کشورهای صنعتی باید شناسنامه ایرانی داشته باشند) به گونه ای از امکانات مساوی با ایرانیان بهرهمند باشند که دیگر جزء لایه های پائینی و کناری نباشند، یعنی از از امکانات مالی و هم از امکانات منصبی مساوی برخوردار باشند؛ آیا مردم ایران موافق خواهند بود؟ اگر مخالفتی هست، در لایه های پائین بیشتر نیست؟ گمان من چنین است.
روشنفکران منتقد دولت را، خصوصاً در فرانسه، غالباً رسم بر آن بوده است که اولاً، احساس فقر نسبی لایه های پائینی و کناری را فقر مطلق جلوه دهند، ثانیاً، مسؤل آن را کژی و کاستی حاکمان بدانند. در حالی که، به نظر می رسد، فقر نسبی، هر چند با ساختکارهای دولت رفاه کاهش یابد، مادامی که لذت انبوه را در کنار خود ببیند، به سائق رشک، میل به مصادره یا تخریب در او می جنبد؛ و این البته چیز قابل دفاعی نیست، هر چند قابل فهم باشد. اگر لختی نگاه خود را از تخت و اورنگ برگیریم و به کوچه و خیابان بنگریم، آن وقت شاید پرسش خود را از زمین به آسمان هدایت کنیم. طبیعت مردم بیش از صناعت حکومت در کار نامساوات کارسازی می کند. حال سهم طبیعت بی جان بماند؛ و این چیزی است که فقط خداوند قادر به تغییر جدی آن است.
اگر چیزی به نام رسالت روشنفکری وجود داشته باشد، به تصور من، این است که ضمن تلاش معقول برای بالا بردن سطح برخورداری محروم ترین ها، حسد آنان را عدالت خواهی نام نکند؛ عدالتی که من هیچ معنای روشنی از آن درنیافتم الا این که همین میل به سوزاندن آنچه از او نیست را در جوف خود پنهان کرده و به قیمت القیم بدل نموده است. آیا بهتر نیست روشنفکری هم در قرن بیست و یکم، سعی کند اندکی بیشتر از رمانتیسم فاصله بگیرد و دریابد که نه فقط در این شورشها، شاید همچون بسیاری از انقلابات و شورشهای فراگیر، مبلغ عمده ای از کنشها، ماجرجوئی های جوانانه، نوعی تنوع طلبی و بازی پرهیجان است، بلکه آن مقداری از آن هم که ناشی از عدالتخواهی است، تا حدی به میل لذت جوی گاه بی منطق عوام راجع است. دست روشنفکران و سیاستمداران، هر دو، در مقابل این میل مطلق و این بی منطقی نسبی بسته است. هم از این رو، به رغم اختلافها، این دو گفتمان از هر زمان به هم نزدیکتر شده اند.

منبع:وب سایت اختصاصی دکتر مرتضی مردیها
ارسال توسط کاربر محترم سایت :afshinnazemi




 

نسخه چاپی