شخصيت‌هاي ماندگار به روايت فيلمنامه‌هاي ماندگار

شخصيت‌هاي ماندگار به روايت فيلمنامه‌هاي ماندگار
شخصيت‌هاي ماندگار به روايت فيلمنامه‌هاي ماندگار


 

نويسنده:محمد جعفري




 

بررسي ابعاد شخصيتي هري مورگان در فيلمنامه داشتن و نداشتن
 

شخصيت اول فيلمنامه داشتن و نداشتن كيست؟ در كمتر فيلمنامه‌اي شخصيت اول داستان، در مدت زماني به اين كوتاهي (به طول فقط يك صحنه) و به اين صراحت معرفي مي‌شود. نويسندگان فيلمنامه داشتن و نداشتن با يك تدبير بجا و حساب شده، در نخستين صحنه فيلمنامه با قرار دادن شخصيت افسر سر راه قهرمان داستان، او را باجزئيات كامل به مخاطب معرفي مي‌كنند. افسر سؤالاتي تكراري مي‌پرسد و اين تكراري بودن هم خود مبين جنبه‌اي از ابعاد شخصيتي و مواضع سياسي او است و در نتيجه، باورپذير. صحنه نخست فيلمنامه، ما را از مقدمه مرسوم چنين متوني كه به معرفي شخصيت مورد بررسي يعني نام و نام خانوادگي و ديگر مشخصات فردي او اختصاص دارد، بي‌نياز مي‌كند و اين ويژگي، خود فيلمنامه را به نمونه‌اي منحصر به فرد بدل كرده است.
اينك معرفي به روايت فيلمنامه:
«افسر: نام؟
هري: هري مورگان
افسر: مليت؟
هري: اسكيمو»(1)
اينجا هري با اين، دورغ شاخدار! نسبت به سؤالات تكراري افسر كه با علم به جواب، آنها را مي‌پرسد، اعتراض مي‌كند و اين، خود نمايانگر آمادگي هري براي مقابله با اين قشر جامعه خويش است كه در ادامه با وجود اين كه اصرار دارد خود را وارد بازي‌هاي سياسي نكند، در نهايت تسليم اين احساس دروني خويش مي‌شود و نه تنها وارد بازي سياسي‌اي كه فرنچي آغازگر آن است مي‌شود، بلكه خود، اين بازي را به سرانجام مي‌رساند.
«افسر: چي؟
هري: آمريكايي
افسر: نام لنج؟
اين سؤال افسر به علاوه عبارت چند جمله پيش او كه هري را ناخدا مورگان خطاب مي‌كند، معرف شغل و منبع درآمد هري است.
«هري: كويين كنچ، كي‌وست، فلوريدا! براي ماهيگيري مي‌ريم. يعني همون كاري كه دو هفته‌اس هر روز انجام مي‌ديم. شب بر‌مي‌گرديم و فكر نمي‌كنم بيشتر از سي مايل از ساحل دور بشيم.»
اين جواب هري موقعيت جغرافيايي داستان را هم به طور كامل بيان مي‌كند و بالاخره در پايان اين صحنه كليدي وقتي افسر هري را از دور شدن از آب‌هاي قلمروي ويشي، نهي مي‌كند و مي‌گويد اين دستور عالي جناب ميرو روبر، فرمانده ارتش غرب فرانسه است، هري در ابتدا به شكل كنايه آميزي مي‌گويد: «خوش به حالش» (يك پيشروي) و پس از اينكه افسر مي‌گويد «مسئله‌اي نداريد؟»
هري مي‌گويد: «نه» (يك عقب نشيني) و اين همان موضع سياسي فعلي هري است: در درون مخالف است، اما علاقه‌اي به اظهار آن ندارد و در ظاهر خود را موافق جريانات حاكم معرفي مي‌كند و صد البته اين از روي ترس نيست، بلكه صرفاً بي‌تفاوتي هري را نسبت به جريانات سياسي روز نشان مي‌دهد.
صحنه دوم فقط به رابطه هري با ادي، هوراشيو و «جانسون» مي‌پردازد و نكته قابل توجه ديگري در خصوص شخصيت هري در‌برندارد جز آنجا كه وقتي جانسون به جاي يازده دلار و بيست سنت پول بنزين، پانزده دلار به هري مي‌دهد، هري با اين كه از جانسون طلبكار است، مي‌گويد:
«بقيه‌شو پس مي‌دم». اين ويژگي هري، آنجا خود را بهتر مي‌نمايد كه وقتي كيف پول جانسون توسط «مري» دزديده مي‌شود و به دست هري مي‌افتد، هري خود، طلبش را از ميان وجه داخل كيف بر‌نمي‌دارد و كيف را به جانسون باز مي‌گرداند تا او خود بدهي‌اش را بپردازد. البته مي‌بينيم كه اجل مهلتش نمي‌دهد و ديگر هري مجبور مي‌شود بخشي از طلبش را خودسرانه از كيف پول بردارد، چرا كه در غير اين صورت به دست مأموران خواهد افتاد و به حال جانسون مرده تفاوتي ندارد. گرچه آخرش هم همين اتفاق مي‌افتد و مأموران، اين وجه را از هري پس مي‌گيرند.
مسئله مهم ديگر در معرفي شخصيت هري، ارتباط او با ادي دائم الخمر است. طرز فكر هري نسبت به ادي در تضاد كامل با طرز فكر جانسون نسبت به اوست:
«جانسون: اين دائم الخمر رو ديگه نمي‌دونم واسه چي با خودت مي‌بري؟
هري: قبل از اين كه دائم الخمر بشه قايقرون خوبي بود.
جانسون: براي چي ازش مراقبت مي‌كني؟
هري: خودش فكر مي‌كنه اون از من مراقبت مي‌كنه.»
و به راستي هم در يك صحنه بسيار حساس، اين ادي دائم الخمر است كه هري را از خطر بزرگي نجات مي‌دهد. زماني كه مأموران را با دروغ‌هاي خود دست مي‌اندازد. دروغ‌هايي كه مي‌داند دروغ هستند، اما اين به هيچ وجه نشانه هوشياري او نيست، چرا كه در عين حال كه مي‌داند دروغ گفته، نمي‌داند حقيقت چه بوده كه او آن را نگفته و از مأموران مخفي كرده است. اين ادي به ظاهر بي‌مصرف چنان براي هري اهميت دارد كه وقتي جانسون او را «دائم الخمر كثيف» خطاب مي‌كند، هري كه تا به اينجا كاملاً نسبت به جانسون مبادي آداب رفتار مي‌كرده و حتي به خاطر از دست دادن قلاب و نخ ماهيگيري هم او را چندان توبيخ نكرده، نسبت به اين جمله جانسون عكس العمل نشان مي‌دهد و او را تهديد مي‌كند:
«هري: آقاي جانسون شنا بلدي؟
جانسون: هر كاري بگي بلدم.
هري: من هم همين‌طور. پس مواظب باش از لاي دستام سُر نخوري.»
هري مورگان، مرد شجاعي است و اين خصلت در ادامه از زبان «دوبورسا»ي انقلابي اما ترسو (به گفته خودش) هم بيان مي‌شود. اگر ايستادن هري در مقابل جانسون را در صحنه قبل آنجا كه به خاطر ادي او را تهديد مي‌كند، مصداق بارزي براي شجاعتش ندانيم، وقتي جانسون در مقابل «پل‌ كلر»كه هويت آنها را مي‌پرسد، مضطربانه سعي در توجيه گفته سياسي خويش و عدم آشكار كردن هويتش دارد و در مقابل هري، شجاعانه و به صراحت نام خود و جانسون و حتي محل اقامتشان را به پل مي‌گويد، ديگر نمي‌توان اين ويژگي‌ او را كه در ادامه مهم‌ترين نقش را در به سرانجام رساندن ماجراهاي داستان دارد، انكار كرد. هري فوق العاده شجاع و نترس است:
«هري: اسم اون جانسونه و من مورگان. در هتل ماركيز زندگي مي‌كنيم. كافيه؟»
چنانچه پيشتر گفته شد، هري علاقه‌اي به دخالت در امور سياسي ندارد، بنابراين پيشنهاد فرنچي را براي اجاره دادن قايقش جهت اهداف سياسي آزاديخواهان نمي‌پذيرد:
«هري: ببين فرنچي، دوست دارم حرفتو گوش بدم، اما نمي‌خوام قاطي سياست بازي‌هات بشم.»
اما مي‌دانيم كه هري بالاخره وارد اين گود مي‌شود و دليل آن هم دختري است كه سر راهش قرار مي‌گيرد و آن‌ قدر متفاوت هست كه توجه هري بي‌تفاوت به جنس زن را به خود جلب كند:
«كريكت پيانو نواز به تدريج ترانه‌اي مي‌نوازد و مري با او شروع به هم‌خواني مي‌كند. نگاه هري به مري تحسين‌آميز است.»
شروع رابطه هري و مري پس از آشنايي در اتاق هري، جايي است كه مري كيف جانسون را مي‌قاپد و هري او را گير انداخته، براي اولين بار اسليم (زبل) صدايش مي‌‌كند. مري با اين كارش، ناخواسته به هري كمك مي‌كند تا به حيله جانسون براي فرار پي ببرد و اين شروع جذابي براي رابطه اين دو است. مري به همين راحتي مورد اعتماد هري قرار گرفته و هري در جمع فرنچي و دوستانش، او را خودي معرفي مي‌كند و اين كه مي‌توانند در حضور او خواسته‌شان را مطرح كنند. هري، مري را به خاطر كيف دزدي لو نداده و مري دليلي براي دلخوري از او ندارد. يك لطف دوسويه اين دو را به هم نزديك كرده است. مري با دزديدن كيف جانسون و هري با پنهان كردن اين خطاي مري در حق هم لطف مي‌كنند و هر دو هم در اين كمك به ديگري منفعت خويش را دنبال مي‌كنند. مري واقعاً به خاطر پول، كيف جانسون را زده و هري هم به خاطر اين كه كيف مسروقه متعلق به بدهكار خويش است جريان را مخفي نگه مي‌دارد. اما به هر حال اين دو حالا به هم مديون هستند و اين، خود بهترين انگيزه براي اعتماد متقابل آنها به يكديگر خواهد بود. «هري بايد وقتي پابرهنه است موظب زنبورهاي مرده باشد كه اگر پايش را رويشان بگذارد بدجوري نيشش مي‌زنند! عين زماني كه زنده بوده‌اند. مخصوصاً اگر موقع كشته شدن ديوانه باشند.»
ادي دائم الخمر اين را درباره هري، مري و فرنچي مي‌گويد، چرا كه معتقد است اين سه: «كارشان درست است» و اضافه مي‌كند كه اگر خودش تا به حال زنبورهاي مرده را نيش نزده، دليلش اين بوده كه نيش نداشته است، همان حرفي كه مري در سكانس پاياني خطاب به او مي‌گويد و به وسيله آن مجوز همراهي با هري را از ادي مي‌گيرد. عبارات فوق را مي‌توان به اشكال گوناگون تفسير كرد. كاري كه به ظاهر مي‌بايست در اين نوشته هم صورت گيرد، اما از آنجا كه نبايد فراموش كنم كه اينها را يك مست دائم الخمر به زبان آورده و لطف و شيريني آن در همان بداهت آن است، كند و كاو در تك تك عبارات اين جملات و يافتن پيام‌هاي فلسفي و اخلاقي از ميان آنها نه تنها مطلوب نيست و نوعي تحميل سليقه شخصي بر روابط و جزئيات فيلمنامه به شمار مي‌رود، تأثير مخربي هم دارد و آن، برانگيختن حس خودآگاه آدمي هنگام مواجهه با اثر هنري است و اين همان عقل گرايي محض است كه دشمن ديرينه آثار هنري بوده و هست. اگر در امثال عبارت فوق، معنايي نهفته باشد كه نويسنده آن را قصد كرده باشد، اين معنا تنها در حالت ناخودآگاه آدمي است كه قدرت اثر دارد و بس و اين از نمونه‌هاي بارز جنبه‌هايي از آثار هنري اصيل است كه با زبان عقل نمي‌توان بيانشان كرد، بلكه فقط احساس، قابليت درك آن را دارد.
شجاعت هري با مخالفت دروني او نسبت به جريان سياسي حاكم روز، دست به دست هم مي‌دهند تا او در كار«بازجو» وقتي با سؤالات پي‌ در‌ پي‌اش مري را تحت فشار قرار داده دخالت كند و مري را از پاسخ دادن بيشتر منع كند:
«هري: مجبور نيستي جواب بدي.
بازجو: خفه شو.
هري: جواب نده.
بازجو: بسه ناخدا، اين كه دعوا نيست. فقط مي‌خواهيم ته و توي اين قضيه رو دربياوريم.
هري: با كتك و توهين به مردم؟ براتون متأسفم.»
و اين تأسف هري نخستين ابزار آشكار مخالفتش است. در صحنه اول وقتي افسر پرسيد: «مسئله‌اي ندارين؟» هري گفت: «نه» اما حالا هري ديگر نمي‌تواند اين گونه جواب بدهد و از طرفي هنوز قصد مخالفت كامل ندارد، بنابراين وقتي بازجو مي پرسد: «شما به كدوم طرف تمايل داريد؟»
هري جواب مي‌دهد: «اين كه سرم به كار خودم باشه.» و تا اينجاي كار، همين كه هري خود را مثل گذشته موافق جلوه نمي‌دهد، خود پيشرفت بزرگي براي اوست.
رابطه هري با مري در فيلم، نخستين ارتباط هري با يك زن است و تماشاگر با شناختي كه تا اينجا از هري دارد، گمان هم نمي‌برد كه هري قبل از اين با دختري ارتباط داشته باشد و اين گمان البته در ادامه با جمله هري خطاب به مري وقتي مي‌خواهد او را روانه كشورش كند، به يقين مبدل مي‌شود:
«مري: نشونيمو پيش فرنچي مي‌ذارم كه بتوني پيدام كني.
هري: شايد اون موقع سوت زدنو ياد گرفته باشم»!
از اين رو، هري هنوز شناخت كاملي از جنس زن ندارد و اين كه مري وقتي حاضر است براي خريدن نوشيدني دوباره دست به جيب بري بزند، گرچه در ابتدا با موافقت ظاهري او همراه مي‌شود:
هري: اگه تشنته برو».
اما درواقع موجب دلخوري او مي‌شود و باعث مي‌شود مري خطاب به او بگويد: «باشه، باشه. ديگه نمي‌كنم.» و در ادامه: «مري: تو منو نمي‌شناسي استيو. من اون بطري رو آوردم كه تو رو تحت تأثير بذارم. ولي فايده‌اي نداشت. احساس كردم خودمو كوچيك كردم. هيچ وقت اين احساسو نداشتم. مي‌خواستم...فكر كردم...شايد...ولش كن. قبل از اين كه خودمو يه احمق كامل نشون بدم، از اينجا برو.»
اين سخنان، هري را تحت تأثير قرار مي‌دهد و او خود را به مري نزديك‌تر مي‌كند:
«هري: چند وقته از خونه دوري، اسليم؟» و وقتي دليل عدم بازگشت مري را به كشورش مي‌فهمد (عدم توانايي مالي براي خريد بليت) در صدد كمك به او برمي‌آيد و به فكر پذيرفتن پيشنهاد فرنچي براي استفاده سياسي از قايقش مي‌افتد. مري وقتي جريان را مي‌فهمد، هري را از اين كار منع مي‌كند. اما هري در تصميم خود مصمم است و براي اين كه مري را از ادامه اين منع باز دارد و خيالش را راحت كند، مي‌گويد: «هري: هي، نمي‌خواي كه بگي من اين كار رو فقط به خاطر تو قراره بكنم؟ من به پول احتياج دارم.» «مري (از جيبش پولي در مي‌آورد و به سوي هري مي‌گيرد): بيا. مي‌توني از اين استفاده كني.» اين كار مري‌ باعث مي‌شود هري طور ديگري نسبت به مري فكر كند و اين البته باز ناشي از عدم شناخت هري از زن‌هاست.
«مري: اون دختره كي‌بود، استيو؟
هري: كدوم دختره؟
مري: هموني كه تو رو با اين ديدگاه‌هاي عجيب نسبت به زن‌ها ترك كرده. دختر عاقلي بايد بوده باشه. تو فكر مي‌كني من همش دروغ مي‌گم نه؟ خب سي دلار ناقابل هم هست. البته براي اجاره قايق يا هر وسيله ديگه‌اي كافي نيست اما براي شنيدن پاسخ «نه» كافيه و البته اگه بخواي برش داري.» هري خصلت ديگري دارد و آن اين كه چيزي از كسي قبول نمي‌كند و اين خصلت را هم خود مري حدس مي‌زند.
«هري: متأسفم اسليم. تو دختر خوبي هستي، اما من...
مري: چيزي از كسي نمي‌خواي، نه؟
هري: درسته»
مري كه به شدت مجذوب هري شده از حربه زنانه استفاده مي‌كند تا هري را راضي كند و البته اين حربه مجهز به چاشني عشق است. هري اين عشق را مي‌پذيرد، اما در عمل، باز كار خود را مي‌كند و با پذيرفتن پيشنهاد فرنچي براي مري بليت هواپيما مي‌خرد و اين كار او خود نشئت گرفته از عشق به مري است.
عشقي كه مثل شخصيت هر دو‌يشان متفاوت است، يك عشق پاك كه حتي بدون «سوت زدن» آغاز شده است (عبارت سوت زدن در فيلمنامه كنايه از اعلام آمادگي مرد براي ارتباط با زن به كار برده شده است.)
در صحنه‌اي كه هري براي پذيرفتن كار فرنچي به مخفيگاه آنان در محله‌اي قديمي مي‌رود، نسبت به بالش گذاشتن زير پاي مصدومي كه استخوان پايش شكسته واكنش نشان مي‌دهد. هري به مسائل پزشكي آشناست، همان‌طور كه در ماهيگيري مهارت دارد و در صحنه‌اي كه با جانسون به ماهيگيري رفته بودند اين مهارت آشكارا مشاهده مي‌شود. اين شخصيت پردازي براي هري مقدمه‌اي است براي چند صحنه بعد، آنجا كه قرار است آقاي دوبورساي تير خورده را مداوا كند و به اين طريق، بدهي خود و مري را هم با هتل تسويه كند.
«زن (خطاب به هري): شما دكترين؟
هري: نه، اما تير خورده‌هاي زيادي رو درمون كردم. بهتره به من اعتماد كنين.» و در صحنه تقاضاي فرنچي براي كمك‌ هري به دوبورسا خود هري به اين مهارت خود اشاره مي‌كند:
«هري: من از هر دكتري در اين كار واردترم.»
البته اين جمله به هيچ عنوان نبايد به مغرور بودن هري تفسير شود، چرا كه پس از نجات دوبورسا، وقتي خانم دوبورسا مي‌خواهد او را دكتر صدا كند، هري او راحتي از اين نحوه خطاب قرار دادن خودش هم باز مي‌دارد چه برسد به احساس غرور.
«خانم دوبورسا: دك...
هري: اوه، نه، من دكتر نيستم.»
هري در يك جمله «مرد خوبي است» و اين اظهار نظر كريكت پيانو نواز نسبت به او و خطاب به مري است، زماني كه هري بليت سفر مري را گرفته و كريكت را مأمور مي‌كند مري را براي رسيدن به هواپيما كمك كند.
«كريكت: تو اونو خيلي وقت نيس كه مي‌شناسي. مرد خوبيه.
مري: آره.»
در صحنه‌اي كه هري براي جلوگيري از آمدن ادي به سفر مرگي كه قصد انجام آن را دارد، به گوش او سيلي مي‌زند، مظلوميت ادي تأثربرانگيز است و تماشگر مي‌داند هري به خاطر خود ادي اين خشونت را به خرج داده است، اما اين سؤال ذهن مخاطب را آزار مي‌دهد كه: آيا ادي اين لطف هري را ‌خواهد فهميد يا اين كه رابطه دوستانه اين دو به پايان رسيده و هري فداي علاقه خويش به ادي شده است؟
اين سؤال چند ثانيه بعد به جواب مي‌رسد و مي‌بينيم كه ادي با مخفي شدن در قايق، با پاي خود به ميان خطر آمده و ضمناً‌ به لطفي هم كه هري به او كرده پي مي‌برد و حالا ديگر از آن سيلي كه خورده هم دلخوري ندارد.
«ادي: تو هيچ وقت با من نامهربون نيستي. مي‌خواستي صدمه نبينم. به فكر من بودي.
هري: مراقب باش، ادي
ادي: حالا حالم بهتر شد هري. خوب خوب. مي‌بيني؟»
وقتي آقاي دوبورسا سوار قايق مي‌شود، همسرش همراه اوست و اين براي هري ناخوشايند است، بنابراين به سؤال دوبورسا كه مي‌پرسد: «پس از مانيستين؟» و «طرفدار ما هم نيستين؟» پاسخ «نوچ» مي‌دهد. اما ناگفته نماند كه چند صحنه بعد وقتي هري مي‌فهمد دليل اين امر، به اسارت دشمن در نيامدن زن بوده است، دليل را منطقي مي‌داند و متقاعد مي‌شود.
مري با هواپيمايي كه هري بليت آن را گرفته نمي‌رود و دليل آن را علاقه‌اش به بودن در كنار هري حتي در بحبوحه مشكلات او مي‌داند. يك اثبات عشق.
«مري: هواپيما رفت.من نرفتم.
هري: چرا؟ گفتم كه مي‌خوام دور از دردسرهام باشي.
مري: براي همين نرفتم.»
مري كار جديدش را به هري ممعرفي مي‌كند: «آوازه خواني» كه ظاهراً زياد مورد علاقه هري نيست و نسبت به آن بي‌تفاوت برخورد مي‌كند.
«مري: فرنچي مي‌گه مي‌تونم بخونم.
هري: كافه خودشه
مري: گاهي منو ديوونه مي‌كني.»
و اين بي‌علاقگي هري در چند صحنه بعد وقتي مري مي‌خواهد شروع به خواندن كند به لفظ هم در مي‌آيد و البته استدلال هري را هم در بردارد.
«مري: مي‌خوام كارمو شروع كنم. دوست داري؟
هري:نمي‌خوام در انظار زياد بخوني.
مري: مي‌دوني استيو؟ گاهي منو بيش از حد...
هري: به خاطر خودته.»
دومين زني كه هري با او آشنا مي‌شود، خانم دوبورسا است. وقتي خانم دوبورسا از اشتباهش راجع به هري و ممانعت او از مداواي شوهرش پشيمان شده و قصد عذرخواهي دارد، اين گونه ابزار پشيماني مي‌كند:
«خانم دوبورسا: به خاطر رفتارم عذر مي‌خوام.
هري: اوه، نيازي نيست. فقط يه كم خل بازي در آوردين.
خانم دوبورسا: مي‌دونم.
هري: آه...
خانم دوبورسا: اما از اون حرفتون عصباني نمي‌شم. فكر كنم از هيچ حرف شما ديگه هيچ وقت عصباني نشم.
هري: اوه، يه زن رمانتيك ديگه!»
در اينجا مري كه ناظر اين گفت و گو بوده دخالت مي‌كند و به قول خودش جمع آنها را به هم مي‌زند، چرا كه نمي‌خواهد هري بيشتر از اين با او خودماني شود و با جمله ديگري هم كنايه خود را به هري مي‌زند:
«مري: مريضتون چطوره؟
هري: داره خوب مي‌شه.
مري: يا شايد خيلي وقته نديديش!»
البته مري از اين كنايه‌ها قبلاً هم به هري زده. در صحنه بيرون آوردن گلوله از بدن آقاي دوبورسا وقتي هري خانم دوبورساي بيهوش را روي دست بلند مي‌كند تا از اتاق بيرون ببرد، مري مي‌گويد:
«مري: مي‌خواي وزنشو حدس بزني؟
هري: سنگين‌تر از اونيه كه فكر كني. بهتره لباس‌هاشو در آري.
مري: خيلي خب، شما بهتره به شوهرش برسين!
هري: اون ديگه به من احتياجي نداره.
مري: زنش هم همين ‌طور!»
اينها همه نشان از عمق علاقه مري به هري دارد كه البته اين علاقه متقابل است. چنانچه هري هم نسبت به آواز خواندن مري در جمع حساسيت دارد.
مري پس از حرف‌هاي رمانتيك! خانم دوبورسا احساس كرده هري به خانم دوبورسا علاقه‌مند شده است، بنابراين، سعي مي‌كند با در آوردن كفش هري، آماده كردند صبحانه و يا كمك به هري براي دوش گرفتن، علاقه‌اش را به او نشان دهد و وقتي با ممانعت هري مواجه مي‌شود، دست خود را رو مي‌كند و با تقليد استادانه جملات رمانتيك خانم دوبورسا، كنايه ديگر خود را به هري مي‌زند و اينجا ديگر هري عملاً به او ابزار عشق مي‌كند.
هري علاوه بر شجاع بودن، زيرك نيز هست و در عين حال خونسرد. اين ويژگي زماني خود رانشان مي‌دهد كه بازرس پس از شنيدن دروغ‌هاي ادي به قضايا مشكوك شده و از هري مي‌پرسد:
«بازرس: يه چيزي براي من روشن نيست ناخدا مورگان.
هري: ها؟ چي؟
بازرس: اين كه چرا يه ماهيگير روزمزد براي دل خودش مي‌ره ماهيگيري؟»
دست هري رو شده و جوابي نداره كه بدهد، بنابراين با زيركي حرف را عوض مي‌كند تا بازرس سؤالش را فراموش كند. يا لااقل خودش فرصت فكر كردن پيدا كند و جوابي درست بيابد.
«هري (خطاب به مأمور ايستاده): هي. ببينم چرا شما سؤال نمي‌كنين؟ اهل حرف زدن نيستين؟...»
قضيه زنبور مرده كه پيشتر توسط ادي بيان شد، اين خصلت هري را براي ما آشكار كرده كه او قدرت تخيل بالايي دارد و متقابلاً جواب ادي را طوري داد كه او را راضي كرده است. اين ويژگي در صحنه بازجويي «رنار» از ادي پر‌رنگ‌تر نشان داده مي‌شود و هري پا به پاي ادي، دروغ تخيل مي‌كند و تحويل مأموران مي‌دهد و دست آخر هم وقتي «رنار» از ادي مأيوس شده و چيزي دستگيرش نمي‌شود، به هري پيشنهاد پول مي‌دهد تا شايد از اين طريق چيزي از زبان او بكشد كه هري هم كم نمي‌آورد و رقمي پيشنهاد مي‌كند كه «رنار» به هيچ وجه انتظارش را ندارد:
«رنار: آيا پونصد دلار حافظه تو جا مياره؟
هري: نه، حافظه‌م كاملاً خوبه. براي مثال، يادمه تو هموني هستي كه گذرنامه و همه پول‌هامو گرفتي.
رنار: اگه گذرنامه و پول‌هاتو بديم، حافظه‌ت بهتر مي‌شه؟
هري: اين شامل هشتصد و بيست و پنج دلار طلب من از جانسون هم مي‌شه؟
رنار: چرا كه نه؟
هري: و اين پونصد دلار آخري كه گفتي؟
رنار :كيسه بزرگي دارين، ناخدا مورگان
هري: خوب اگه اونا اين قدر مهم نيستن و پيدا كردنشون هم اين قدر سخت نيست، كيسه‌اي ندارم.»
دوبورسا قضيه «پي‌ير ويلمار» و مأموريت آوردن او را از جزيره شيطان براي هري بازگو مي‌كند و تأكيد مي‌كند كه اين مأموريت به خاطر بي‌عرضگي و ترسو بودن او متوقف شده است و اين كه هميشه يكي هست كه جايگزين شود و اين يك قاعده مسلم در مبارزه است:
«دوبورسا: هميشه يكي هست. اين اشتباه آلماني‌ها در مورد همه مردمانيه كه اونها قصد نابوديشونو دارن. هميشه يكي ديگه هست.»
دوبورسا با ستايش شجاعت هري به طور ضمني اين جايگرين را هري معرفي مي‌كند، اما هري نمي‌پذيرد و حتي از رساندن دوبورسا و همسرش تا اسكله هم سرباز مي‌زند. ولي اين مقاومت زياد دوام نمي‌آورد و هري به خاطر نجات ادي گروگان گرفته شده، يكي از مأموران را مي‌كشد و ديگري را دست بسته به آزاد كردن ادي وا مي‌دارد. حالا ديگر آب از سر هري گذشته است و بدش نمي‌آيد وقتي تا اينجاي كار وارد جريانات سياسي شده، مرحله آخر را هم تجربه كرده و «پي‌ير ويلمار» را آزاد كند.
و دليل آن را خطاب به فرنچي چنين بيان مي‌كند:
«فرنچي: تو چرا اين كار‌رو مي‌كني هري؟
هري: نمي‌دونم. شايد چون از تو خوشم مياد و از اونها نه.»
هري قبل از اين تصميم مهم، تصميم ديگري نيز گرفته و آن ازدواج با مري است و جالب اين كه توداري شخصيت هري به حدي است كه حتي پيشنهاد ازدواج به مري را هم صريح مطرح نمي‌كند و البته اين خود از عناصر جذابيت شخصيت هري و به طور كلي فيلمنامه به شمار مي‌رود و علاوه بر آن به گفت و گوهاي فيلمنامه عمق بخشيده و از سطحي بودن و كليشه‌اي بودن نجاتشان مي‌دهد.
«هري: نمي‌دونم كي به خونه‌ت بر مي‌گردي. ممكنه خيلي طول بكشه.
مري: يا تا آخر عمر؟ شايد از همين مي‌ترسي! به هر حال من آمده‌م استيو، كافيه ازم بپرسي.
هري: چقدر طول مي‌كشه وسايلتو ببندي؟» و اين يعني همان «با من ازدواج مي‌كني؟!»
زيركي هري در صحنه قتل مأمور در اتاق، بار ديگر به معرض نمايش در مي‌آيد. وقتي «رنار» با استشمام بوي عطر خانم دوبورسا به اوضاع مشكوك مي‌شود، هري با صدا زدن مري، عطر را متعلق به او وانمود مي‌كند و به اين ترتيب شك رنار را بر‌طرف مي‌سازد و باز وقتي هري به آخر خط مي‌رسد و رنار با بيان مسئله ادي و استفاده از او براي حرف كشيدن از هري، همه راه‌ها را به روي هري مي‌بندد، او با زيركي تمام سيگاري در دهان مي‌گذارد و به بهانه كبريت، خود را به كشوي ميز مي‌رساند و البته اين بهانه كبريت را هري مي‌تواند از دو صحنه‌اي كه مري از او كبريت درخواست كرده به ياد داشته باشد.
هري از كشوي ميز هفت تيرش را بر‌مي‌دارد و آخرين حربه ممكن را به كار گرفته و نتيجه هم مي‌گيرد. هري آن‌ قدر از دست آنها عصباني هست كه بخواهد بيشتر حالشان را بگيرد. بنابراين، همان هري كه در صحنه اول، خود را موافق جريانات سياسي حاكم نشان مي‌داد، حالا با نشان دادن خانم دوبورسا به مأموران به اسارت درآمده‌اش مخالفت خود را با آنها علناً آشكار كرده و اضافه مي‌كند كه نفر دوم هم در زيرزمين است و همه اين مدت او را از ديد آنها مخفي نگه داشته و ديگر مخالفت از اين آشكار‌تر ممكن نيست. به خصوص كه حالا يكي از آنها را هم به قتل رسانده است.
«هري: خيلي وقته دارين سر به سرم مي‌ذارين. حالا هم كه زورتون به ادي رسيده، يه پيرمرد ضعيف دائم الخمر كه آزارش به هيچ كس نرسيده. حالا به حماقت خودتون پي ببرين. ببينين چقدر نزديك شده بودين بدبخت‌ها. فرنچي، هفت تير‌هاشونو بگير. برين اون طرف بشينين. هي خانم، بيا بيرون. نگاه كنين. اين يكي شونه. اون يكي هم پايينه. فرنچي، ببرشون پايين و دو مسافر منو آماده كن. اسليم بپر. ادي رو بر‌مي‌داريم و مي‌ريم.»
هري، مأموران را به فرنچي مي‌سپارد و فرنچي از اين كه هري بالاخره به جمعشان پيوسته ابزار خشنودي مي‌كند و اينجا ديگر هري اين نظر او را نسبت به خويش رد نمي‌كند. ديگر پولي در كار نيست كه بخواهد بگويد به خاطر پول، اين كار (آزاد كردن پي‌ير ويلمار) را انجام مي‌دهد. هري حالا همان جانشين شايسته‌اي است كه دوبورسا از آن سخن مي‌گفت.«هميشه يكي ديگه هست.»

پي نوشت ها :
 

1. کليه گفت و گوهاي نقل شده در اين مطلب، برگرفته است از فيلمنامه داشتن و نداشتن، ترجمه شهرام جعفري نژاد، فيلم نگار 39
 

منبع:ماهنامه فيلم نگار، شماره ي 39



 

نسخه چاپی