داشتن و نداشتن (قسمت اول)
كارگردان: هاوارد هاكس، فيلمنامه نويسان: جولز فورتمن و ويليام فاكتر (بر اساس داستاني از ارنست همينگوي)، مدير فيلمبرداري: سيدني هيكاكس، طراح صحنه: كيسي رابرتز، تدوين: كريستين نايبي، صدا: اليور گرتسن، موسيقي: لئو فوربستين، بازيگران: همفري بوگارت (هري مورگان /استيو)، لورن باكال (مري /اسليم)، والتر برنان (ادي )، مارسل داليو (فرنچي)، دن سيمور (بازرس رنار)، هوگي كار مايكل (كريك)، دولورس موران (خانم دوبورسا)، والتر مورنار (آقاي دوبورسا)، والتر سند (جانسون)، محصول 1994 آمريكا، برادران وارنر، سياه و سفيد، 100 دقيقه.
TO HAVE & HAVE NOT
(Dialog list)
مياننويس: «مارتينيك، تابستان 1940، كمي پس از سقوط فرانسه»
هري: صبح بخير.
افسر: صبح خير، ناخدا مورگان. امروز چه كاري ميتونم براتون انجام بدم؟
هري: مثل ديروز.
افسر: شما و همكارتون موقتاً از بندر دور ميشين.
هري: درسته.
افسر: نام؟
هري: هريمورگان.
افسر: مليت؟
هري: اسكيمو!
افسر: چي؟
هري: آمريكايي.
افسر: نام لنج؟
هري: كويين كنچ، كيوست، فلوريدا. براي ماهيگيري ميريم. يعني همون كاري كه دو هفته اس هر روز انجام ميديم. شب برميگرديم و فكر نميكنم بيش از سي مايل از ساحل دور بشيم.
افسر: پنج فرانك لطفاً. راستي يك چيز ديگه. از آبهاي قلمرو ويشي دور نشين. دومينيك.
هري: دستور جديده؟
افسر: بله، ديشب از طرف عالي جناب ميرو روبر، فرمانده ارتش غرب فرانسه صادر شده.
هري: خوش به حالش.
افسر: مسئلهاي ندارين؟
هري: نه.
ادي: اوه، سلام هري. اوضاع چطوره؟ به نظر رو به راه مياد. برام نوشيدني آوردي؟
هري: هوراشيو مياره.
ادي: تو دوست خوب مني. امروز خيلي بهش احتياج دارم.
هري: تو هميشه بهش احتياج داري.
ادي: غير از پنج شنبه گذشته!
هري: آره، راست ميگي، حق با توئه. اوه، اينم از هوراشيو. بهش كمك كن.
هوراشيو: صبح بخير ناخدا.
هري: محموله رو آوردي؟
هوراشيو: بله قربان، به مقدار كافي. فقط آن نگهبان يك بطريشو برداشت.
هري: عيبي ندارد. آقاي جانسون ناراحت نميشه.
ادي: هري، ميتونم...؟
هري: فقط يكي. صبح بخير.
ادي: صبح بخير، آقاي جانسون.
جانسون: خب، كي راه ميافتيم؟
هري: بستگي به نظر شما داره.
جانسون: هوا چطوره؟
هري: نمي دونم. شبيه ديروز، شايد كمي بهتر.
جانسون: پس بزن بريم.
هري: خوبه، همه آماده باشن.
هوراشيو: خيلي خب، ناخدا.
هري: آقاي جانسون؟
جانسون: بله.
هري: كمي بنزين ميخوام.
جانسون: باشه.
هري: خب، پولشو ندارم.
جانسون: چقدر؟
هري: هر گالن بيست و هشت سنت، چهل گالن ميشه يازده دلار و بيست سنت.
جانسون: اينم پونزده دلار.
هري: بقيهشو پس ميدم.
جانسون: بيخيال. بذار به حساب بدهيهام.
هري: حركت ميكنيم.
به راه ميافتند.
هري: مواظب باش جانسون. مثل اين كه قلابت گرفته. نخو بيشتر بپيچون. نه خيلي زياد. حالا بكشش. اگه نه، ميپره. اگه عكس العمل نشون داد، باز بكش. سه چهار بار اين كارو تكرار كن تا از حال بره.
جانسون: باشه.
هري: بهتره تور بزرگه رو بندازيم.
جانسون: اون رفته!
هري: نه، نرفته. حالا شلش كن. سريع! اگه خواست بره، ولش كن.
جانسون: رفته.
هري: نه، خودشو يه جا گم كرده.
هوراشيو: راست ميگه.
هري: پيداش كن.
جانسون : مطمئنم رفته.
هري: بهت ميگم كه رفته يا نه. حالا زود باش. خب، حالا رفت.
هوراشيو: بله قربان، حالا رفت.
جانسون: محاله، ميگيرمش.
هري: اون نخو باز بپيچون.
جانسون: از همين حالا تو چنگمه.
هري: اون وزن طنابه.
جانسون: ممكنه اصلاً مرده باشد.
هري: ممكنه، اما به نظر من يه جايي داره جفتك ميندازه.
ماهي در ميرود و مدتي سپري ميشود.
جانسون: يالاّ، زود باش.
هوراشيو: دارم عجله ميكنم آقاي جانسون.
جانسون: يكي شبيه اين نميتوني گير بياري، ناخدا؟
هري: البته كه ميتونم.
جانسون: پس براي چي نگهش داشتي؟
هري: وقتي ماهي بزرگي گرفتيم، ميفهمي چرا.
جانسون: يعني چي؟
هري: سريعتر از من ميتونه از پسش بربياد.
جانسون: به هر حال به نظر من روزي يه دلار خرج اضافهاس.
هري: لازمه. مگه نه هوراشيو؟
هوراشيو: اميدوارم.
جانسون: ادي نميتونه؟
هري: نه، نميتونه.
ادي: موضوع چيه؟
هري: اون يه ماهي گنده رو از دست داد.
ادي: آقاي جانسون، شما بدشانسين. بهش بگو هري، اوضاع رو به راه ميشه اگه...
هري: تو يخدونه ادي. فقط يه دونه.
ادي: ممنونم هري.
جانسون: ممنونم هري.
جانسون: اين دائم الخمر رو ديگه نميدونم واسه چي با خودت ميبري.
هري: قبل از اين كه دائم الخمر بشه، قايقرون خوبي بود.
جانسون: اما الان نيست.
هري: روشنش كن بريم.
جانسون: با تو نسبتي، چيزي داره؟
هري: نه.
جانسون: براي چي ازش مراقبت ميكني؟
هري: خودش فكر ميكنه اون از من مراقبت ميكنه. بزن بريم.
ادي: آقاي جانسون!
جانسون: بله؟
ادي: ميشه يه چيزي ازتون بپرسم؟
بطري نوشيدني را به وسط دريا پرتاب ميكند.
جانسون: ببين شايد برات جالب باشه بدوني من هم نوشيدني رو خريدم، هم گرويي بطريهاشو دادم.
ادي: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
جانسون: يه چي مرده؟
ادي: يه زنبور عسل مرده.
جانسون: هيچ نوع زنبوري تا حالا نيشم نزده.
ادي: مطمئني؟
جانسون: آره، مطمئنم.
ادي: برم چرتمو تموم كنم. از نوشيدني ممنونم آقاي جانسون.
هري: موظب باش. واسه امروز كافيه.
جانسون ماهي ديگري را با نخ و قلاب از دست ميدهد و از روي صندلي به پايين پرتاب ميشود.
جانسون: چي شده؟
هري: هيچي. فقط نخ و قلاب از دست دادي. وقي ماهي گندهاس، نميتوني زياد نگهش داري.
هوراشيو: به عبارت ديگه، اين ماهيه كه تو رو دنبال خودش ميكشه.
ادي: شما بدشانسين آقاي جانسون.
جانسون: شانسو نشونت ميدم، دائم الخمر كثيف!
هري: آقاي جانسون. شنا بلدي؟
جانسون: هر كاري بگي بلدم.
هري: منم همين طور. پس مواظب باش از لاي دستهام سر نخوري.
ادي: آروم باش هري. اون هنوز شونزده روز بهت بدهكاره.
جانسون: پونزده.
هري: خيلي حرف ميزني، ادي.
ادي: ميدونم، هري.
هري: خيلي خب، بيخيال.
هري: فردا چه كار كنيم؟
جانسون: من كه نيستم. براي هفت پشتم بسه.
هري: ميفهمم. (به هوراشيو) يه كم آرومش كن. شونزده روزه ماهي ميگيري و ماهيها رو با قلاب از دست ميدي.
ادي: آقاي جانسون، شما فقط بدشانسين. هيچ وقت نديدم...
هري: خفه شو، ادي.
جانسون: گفتي شونزده. من فقط پونزده روز بدهكارم.
هري: امروز شونزدهمي بود، به علاوه قلاب و قرقره.
جانسون: اون ديگه ضرر و زيان خودته.
هري: نه وقتي با بيعرضگيهاي تو از دستشون ميدم.
جانسون: پول استفاده شو هر روز دادم. نابوديش ديگه ريسك توئه.
هري: گوش كن. اگه يه ماشيني كرايه كني و بزنيش به صخره، بايد پولشو بدي.
جانسون: نه، اون فرق داره.
ادي: نه وقتي اون توش باشه، هري. راست ميگه!
هري: درسته، مثل اين كه كم كم خماريت داره ميپره. دويست و شصت و پنج تا ميارزيد. پول طنابو ازت نميگيرم، چون هر ماهي بزرگي به هر حال اونو ميبرد. شونزده روز از قرار روزي سي و پنج دلار هم ميشه پونصد و شصت دلار و جمعاً به عبارتي، هشتصد و بيست و پنج دلار. اين پوليه كه ازت ميخوام.
جانسون: الان كه همرام نيست. صبح ميرم بانك، ميگيرم. باشه؟
هري: اميدوارم همين طور باشه.
جانسون: حالا چطوره پياده بشيم و گلويي تر كنيم.
ادي: فكر خوبيه.
هري: تو همين جا ميموني و لنگر ميندازي.
ادي: مطمئني كه نميخواي ...؟
هري: نه، ادي،
جانسون: اون جا رو ببين. فكر كنم بعد از ساعت شش، پرچمها رو بردارن.
هري: بيشترشونو آره.
جانسون: تو هم كه بدت نمياد.
هري: پرچم اوناس.
پل كلر: ميبينمت.
مرد (به فرانسه): منو ببخشين. آقايون، ميتونم اسمهاتونو بپرسم؟
هري: واسه چي؟
پل كلر: شنيدم اين آقا يه چيزي درباره ويشي گفت.
جانسون: من هيچي درباره ويشي نگفتم، مگه نه؟
هري: نميدونم، خيلي حواسم نبود.
پل كلر: اسمهاتون، لطفاً.
جانسون: هي، گوش كن. ما آمريكايي هستيم ...
هري: اسم اون جانسونه و من مورگان. در هتل ماركيز زندگي ميكنيم. كافيه؟
پل كلر (به فرانسه): ممنونم.
هري: تو چي؟
جانسون: بوربون.
هري: بوريون و يه رام براي من.
فرنچي: خب آقايون، امروز چطور بود؟
هري: خيلي خوب نبود فرنچي.
جانسون: بزرگترين ماهي عمرمو از دست دادم.
فرنچي: عيب نداره، شايد فردا دوباره گرفتيش.
جانسون: ديگه نميشه، آخرين روزم بود.
فرنچي: چه بد.
هري: اي.
فرنچي: بگو آره.
جانسون: برم يه دوش بگيزم. گفتي هشتصد و ...؟
هري:... بيست و پنج.
جانسون: هشت - دو - پنج.
هري: هي، جانسون.
جانسون: بله؟
هري: فردا صبح چه ساعتي؟
جانسون: بعد از اين كه به بانك برم. دور و ور ده و نيم، يازده صبح.
هري: منتظرتم.
فرنچي: مشكلي پيش اومده، هري؟
هري: اوه، نه، فرنچي.
فرنچي: بنابراين از فردا بيكاري.
هري: آره، چطور؟
فرنچي: امروز يه عده اينجا بودن. ميخواستن قايقو اجاره كنن.
هري: از ماهيگيرها؟
فرنجي: نه، بعضي دوستان دوستان من.
هري: من نيستم ... (دور ميشود) چطوري پاپا؟
پاپا (به فرانسه): روز بخير آقا ...
فرنچي: لطفاً گوش كن هري. اونا قايقو فقط براي يه شب ميخوان. پول خوبي هم ميدن.
هري: براي چه كاري؟ ببين فرنچي، دوست دارم حرفتو گوش بدم، اما نميخوام قاطي سياسيتبازيهات بشم.
فرنچي: اگه مهم نبود، بهت نميگفتم. من...ببين، ميتونم بيام اتاقت؟
هري: معلومه، بريم.
هري: اون كيه؟
فرنچي: عصر اومده. با هواپيمايي از جنوب.
هري: گوش كن فرنچي. راجع به اون مسئله. لطفتو ميفهمم و هدفتو هم درك ميكنم. اما من نميخوام وارد اين قضيه بشم. زيادي هم ببينن با تو ميپرم، كلكم كندهاس.
فرنچي:آخه ...
هري: قايق منو بيخيال شو. من نيستم.
فرنچي: اما اونا امشب ميان تو رو ببينن.
هري: خودت بهتره باهاشون حرف بزني.
فرنچي: لطف ...
هري: فقط وقتشونو تلف ميكنن.
فرنچي: آه.
هري:متأسفم. ميبينمت.
فرنچي: هري، سعي كردم گيرشون بيارم، اما نتونستم.
هري: كيا رو؟ همونايي كه قايق منو ميخوان؟
فرنچي: ميترسن آفتابي بشن، چه برسه به اين كه مستقيماً بخوان بيان تورو ببينن.
هري: من كه نخواستم ببينمشون. همون بهتره كه نيان...
مري و پشت سرش هري رستوران را ترك ميكنند و به طرف طبقه بالا ميروند.
هري: ردش كن بياد.
مري: منظورت چيه؟
هري: كيف پول جانسون.
مري: چي؟
هري: يالاّ.
مري: راجع به چي حرف ميزني؟ (هري بازوي او را ميگيرد و او را به اتاقش ميبرد) هي، ببينم. چته؟ چه كار ميخواي بكني؟
هري: اون كيفو ميخوام، اسليم (زبل).
مري: كاش بهم نميگفتي زبل. من زيادي حساسم و ممكنه بهم بربخوره.
هري: بسه ديگه، ردش كن.
مري: ميدوني كه اين كارو نميكنم. نميدونستم تو كارآگاه هتلي.
كيف را ميدهد.
هري: جانسون كارفرماي منه.
مري: ولي خيلي ازت تعريف نميكنه.
هري: باشه، بازم كارفرمامه. بهتره كيف يكي رو بزني كه به من بدهكار نباشه.
مري: اون انداختش، منم برش داشتم.
هري: لابد ميخواستي بهش پس بدي.
مري: البته كه نه. ازش خوشم نمياد.
هري: دليل خوبيه.
مري: تازه، پول ميخوام كه از مارتينيك برم بيرون.
هري: اينم يك دليل خوب ديگه. اما با پول يكي ديگه. اينجا رو ببين.
مري: چيزي پيدا كردي؟
هري: حدود شصت دلار نقد و هزار و چهارصد دلار چك مسافرتي.
مري: فكر ميكردي بيشتر باشه.
هري: اون آشغال هشتصد و بيست و پنج دلار به من بدهكاره، اما گفت نداره و بايد از بانك بگيره؛ اين طور كه پيداس صبح زود هم با هواپيما از اينجا ميره.
مري: پس ميخواست سرتو شيره بماله، كارفرماي محترمت.
هري: خوبه بهش پس ندادي.
مري: لطف بزرگي بهت كردم.
هري: درسته. اما اگر جلوتو نميگرفتم، داشتي ميرفتي. حق با منه. نه؟ تو فكر ميكني چه كار كنم بهتره؟
مري: خودت ميدوني.
هري: خب، تو چي فكر ميكني؟...
در ميزنند و فرنچي با دوستانش در آستانه پيدا ميشوند.
فرنچي: هري، لطفاً. بهشون گفتم، اما اصرار دارن كه ....
پل کلر: ژرار اشتباه نکرده، آقاي مورگان. بياين تو و درو ببندين.
هري: به فرنچي گفتم اهلش نيستم.
پل كلر: ميدونم، حالا درو ببندين لطفاً. معذرت ميخوايم آقاي مورگان، اما اين موضوع خيلي براي ما مهمه و ما ....
مرد فرانسوي: ببخشين ...
مري: بهتره من برم. ميبينمت.
هري: صبر كن. نيازي نيست. ميتونيم جلوي اون صحبت كنيم. مگه نه اسليم؟
مري: هر جور تو بخواي.
هري: اما لابد شماها خوشتون نمياد.
پل كلر: اگه شما ...
هري: فايدهاي نداره. شماها تا همين جا هم هم شانس آوردين.
پل كلر: ما نميترسيم.
هري: به هر حال متأسفم. من نه ميتونم و نه ميخوام اين كارو انجام بدم.
پل كلر: ما به شما دو هزار و پونصد فرانك ميديم.
هري: به پول آمريكا فقط پنجاه دلاره.
مرد فرانسوي2: براي ما خيلي بيشتره.
مرد فرانسوي3: فقط يه سفر كوچيك تا چهل كيلومتري اينجاس.
پل كلر: اگه داشتيم، بيشتر ميداديم.
مرد فرانسوي2: تمام پولمون همينه.
هري: ببنين بچهها، حال منو خراب نكنين. راست گفتم، نميتونم.
مرد فرانسوي2: وقتي اوضاع عوض شه، اين كار شما خيلي اهميت پيدا ميكنه.
هري: آره، ميدونم.
پل كلر: آقاي مورگان. فكر ميكردم تمام آمريكاييها در اين جنگ دوست ما هستن.
هري: آره، هستن. اما شنيدين كه به هر كس مظنون بشن، ميفرستنش به جزيره شيطان كه كارهاي شماها رو نكنه... من اين قدرها با شماها دوست نيستم.
پل كلر: اونا با يه آمريكايي كاري ندارن.
هري: چي؟ تو اين طور فكر ميكني؟ (در ميزنند) .. .كيه؟
ادي: منم هري.
هري: بيا تو.
ادي: سلام هري .كجا بودي؟
هري: سلام ادي.
ادي: هري، ميخواستم باهات راجع به ...
مرد فرانسوي 3: آقاي مورگان. ميتونيم ادامه بديم؟
ادي: شما كي هستين؟ اينا كيان هري ؟
هري: ادي دوست منه.
ادي: وقتي تو رفتي، اين يارو دور و بر اسكله ميپلكيد.
پل كلر: در حد يه دائم الخمر حافظه خوبي داري.
ادي: نوشيدني به حافظه من كاري نداره. اگه داشت، نميخوردم. خوبيهاشو فراموش ميكردم و دوباره آب ميخوردم.
پل كلر: شايد آب را توي اين مدت فراموش كرده باشي.
ادي: نه، نكردم. هر روز يه دريا پيش رومه. ببينم، تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
پل كلر: يادم نمياد تا حالا هيچ زنبوري نيشم زده باشه.
مري: خود تو چي؟
ادي: تو كارت درسته. تو و هري ...
هري: فرنچي رو فراموش نكن.
ادي: تو و هري و فرنچي. ميدوني، وقتي پابرهنه هستي، بايد مواظب زنبورهاي مرده باشي. اگه پاتو روشون بذاري، ممكنه بدجوري نيشت بزنن، عين وقتي كه زنده بودن؛ مخصوصاً اگه موقع كشته شدن، ديوونه باشن. صد بار تا حالا همين طوري منو نيش زدن.
مري: راست ميگي؟ تو چرا نيششون نزدي؟
ادي: هري هم هميشه همينو ميگه. چون من نيش ندارم.
قهقهه ميزند.
پلكلر: اون هميشه پرحرفي ميكنه؟
هري: هميشه. با من چه كار داشتي ادي؟
ادي: اون، آهان، هري ... فكر كنم يادت رفت.
هري: خيلي خب. همين امشب روي اسكله ميبينمت.
ادي: راستي، هري، ميتونم؟ ... نه، راست ميگه، ديره.
هري سكهاي به او ميدهد.
هري: ببخشين. ببينين بچهها. اگه تموم شبو هم اينجا بمونيم، جواب من همونه.
پلكلر: آقاي ...
هري: من اهميتي نميدم چه كسي فرمانرواي فرانسه يا مارتينيكه، يا چه كسي ميخواد بشه. بهتره يكي ديگه رو پيدا كنين. بريم اسليم. كارهاي عقب مونده زيادي داريم.
مري: شب بخير.
هري: اينجا رو خونه خودتون بدونين. سيگار هم رو ميز هست. (به مري) ميخوام قيافه جانسون رو وقتي كيفشو پس ميدي، ببينم.
مري: باشه.
هري: اون ميخواد يه چيزي بهت بده. بهش بده، اسليم.
مري: كيفتون. بفرمايين.
جانسون: كجا پيداش كردي؟
مري: دزديدمش.
جانسون: خوبه. باهاش ميخواي چي كار كني؟
هري: تو ميخواي باهاش چه كار كني، آقاي جانسون؟ بهتره يه نگاه بهش بندازي، كم و كسر نداشته باشه.
جانسون: مطمئنم كه درسته.
هري: نه، نه. نگاه كن. ممكنه ازش كش رفته باشه.
جانسون: درسته. هيچ چيز كم نشده.
هري: مطمئني؟
جانسون: حالا خانم جوان، من ...
هري: بهتره چكهاي مسافرتي رو هم بشماري.
جانسون: ميدونم، هزار و چهارصد دلاره.
هري: آره، اما تو كه صبح ميخواستي بري بانك.
جانسون: خب، من ..
هري: ساعت پروازت چه وقته؟
جانسون: شش و نيم صبح.
هري: و بانك ساعت ده باز ميكنه. بايدم اين رفتار باهات ميشد.
سيگاري بر لب ميگذارد و مري برايش كبريت ميزند.
جانسون: ببين آقاي مورگان.
هري: چند تا از اين چكهاي مسافرتي رو بايد امضا كني. مگه نه؟
فرانسويها از كنارش ميگذرند.
جانسون: بله. البته.
هري: اميل. خودكار داري؟
اميل: البته مسيو.
هري: هشتصد و بيست و پنج.
جانسون: بله.
پليس: دستها بالا! هر جا هستين، بايستين!
تيراندازي ميكنند و با عدهاي مسلح درگير ميشوند.
مري: هي.
هري: ازجات تكون نخور.
مري: فكر كنم رو سيگار سه نفر نشستم.
فرنچي: هري، خيلي بد شد.
هري:حالا همشونو ميگيرن؟
فرنچي: يكي رفت. فكر كنم پل كلر بود. ببين هري. غير از من، هيچ كس نميدونه شما دو تا اونها رو ديدين.
هري: و ادي. البته اون احتمالاً يادش نميمونه.
فرنچي: اگه پليس چيزي پرسيد، هيچي نميدونين. هيچي. متوجه شدين مادموازل؟
مري: بله.
هري: فرنچي، نگران نباش. همين جا وايسا.
كريكت به نواختن ادامه ميدهد. جانسون كشته شده است.
فروشنده نوشگاه: آقاي ژرار! آقاي ژرار!
هري: بسه كريكت. اين يارو سرعت نوشتنش هم مثل ماهيگيريش بود. اگه چند دقيقه زودتر امضا ميكرد، من به پولم رسيده بودم.
گشتاپوي1: هر جا هستين، بايستين و ساكت باشين. هر جا هستين، بايستين.
هري: اينا كي ان؟
فرنچي: گشتاپو.
هري: هوم ...
فرنچي: زياد هم هستن، نه؟
گشاپوي 1: چي سر اين مرد اومده؟
فرنچي: تركش گلوله. اسمش جانسونه. آمريكاييه.
گشاپوي1: براش متأسفم. ببريدش.
گشاپوي2: بله قربان.
گشاپوي1: همه توجه كنن. دليلي براي نگراني وجودندارد. ما فقط دنبال اونهايي هستيم كه قانونو زير پامي ذارن. فعلاً فقط بعضي ها رو جدا مي كنيم. بقيه زود برن. اينجا امشب تعطيله. اين مرد، تو، شما و مادموازل.
مري: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
گشتاپوي1: با من بيايينٍ، لطفاً.
ادي پيش مي آيد و با ديدن پليس به سرعت پس ميرود.
گشتاپو: پس اونها رو تا حالا نديده بودين؟
فرنچي: نه.
گشتاپو: اعتقاد سياسي شما چيه آقاي ژرار؟
فرنچي: زنده باد فرانسه.
گشتاپو: خيلي خوبه. اينو حفظ كنين. اما پيشنهاد ميكنم دفعه ديگه كه افراد مظنوني به اينجا اومدن، ما رو باخبر كنين. اين طوري از بسته شدن اينجا جلوگيري ميكنين.
فرنچي: اينجا يه مكان عموميه. چطوري بفهمم كي مظنونه و كي نه؟
گشتاپو: فكر كنم بتونين. شب بخير. ميتونين برين. (به گشتاپوي 3) همشون رو گرفتين؟
گشتاپوي3: نه قربان. پل كلر و اميل در رفتن.
گشتاپو: چطوري؟
گشتاپوي3: از روي واگن پريدن و تمام خيابونو دويدن.
گشتاپو: همه جا رو طبق فهرست بگردين. زود باشين ... و شما ناخدا مورگان. اونها رو ميشناسي؟
هري: نه، نميشناسم.
بازجو: تمام مدتي كه اينجا بودين، اونها رو نديدين؟
هري: نه.
بازجو: با مقتول چه ارتباطي داشتين؟
هري: اون قايق منو براي ماهيگيري اجاره ميكرد.
بازجو: منظورت اينه كه اجاره كرده بود؟ چون بليتش نشون ميده كه فردا صبح ميخواست مارتينيك رو ترك كنه. هيچ پولي هم همراهش نبود. فقط چند چك مسافرتي آمريكايي. هميشه اين طوري بود؟
هري: شصت دلار همراهش بود.
بازجو: چي شد؟
هري: من برش داشتم.
بازجو: چرا؟
هري: چون به من هشتصد و بيست و پنج دلار بدهكار بود.
بازجو: بنابراين شما حداقل انگيزهاي براي كشتنش نداشتين. نه؟
هري: همين طوره.
بازجو: اما متأسفانه يكي ديگه داشته و شايد به تبع باقيمانده طلب شما...
هري: شايد.
بازجو: اون پول الان همراهتونه؟
هري: هوم ...
بازجو: اگه ممكنه، لطفاً ناخدا.
هري: آه، اينهاش.
بازجو: ممنونم. ناراحت نباشين. پول توسط دولت نگه داري ميشه و هيچ دخل و تصرفي درش نخواهد شد. اگه ادعاي شما ثابت بشه، تمامشو به شما پس ميديم. مادموازل. نوبت شماس. براونينگ، مري. آمريكايي. بيست و دو ساله. چند وقته اينجايين؟
مري: امروز بعدازظهر رسيدم.
بازجو: محل اقامت؟
مري: هتل ماركيز.
بازجو: از كجا مياين؟
مري: ترينيداد، بندري در اسپانيا.
بازجو: و قبل از اون از كجا مادموازل؟ از خونه؟
مري: نه، از برزيل، ريو.
بازجو: تنها؟
مري: بله.
بازجو: چرا اومدين اينجا؟
مري: تا يه كلاه تازه بخرم.
بازجو: چي؟
مري: يه كلاه تازه بخرم. ماركشو بخونين تا حرفمو باور كنين.
بازجو: من شك نكردم مادموازل. لحن شما يه كم معترضانه بود. حالا تكرار ميكنم. چرا اينجا اومدين؟
مري: چون پول كافي نداشتم كه دورتر برم.
بازجو: اين بهتر شد. موقع قتل كجا بودين؟
مري: من ...
هري: مجبور نيستي جواب بدي.
بازجو: خفه شو.
هري: جواب نده.
بازجو: گفتم خفه شو.
هري: ادامه بده، منو بزن.
بازجو: بسه ناخدا، اين كه دعوا نيست فقط ميخواهيم ته و توي اين قضيه رو دربياريم.
هري: با كتك و توهين به مردم؟ براتون متأسفم.
بازجو: خوب، ميبينيم، اگه باز هم سؤالي داشتيم، تو هتل هستين؟
هري: وقتي گذرنامه و پولهام پيش شماست، نميدونم كجا ميتونم برم؟
بازجو: گذرنامهتون بهتون داده ميشه و پول هم اگه ثابت بشه كه مال شماست، همين طور.
هري: شايد ترجيح مي دين از سفير آمريكا كمك بخوام.
بازجو: بستگي به خودتون داره. راستي، شما به كدوم طرف تمايل دارين؟
هري: اين كه سرم به كار خودم باشه.
بازجو: ممكنه ...؟
هري: و نيازي به نصيحت شما ندارم كه بهتره اين رويه رو ادامه بدم.
بازجو: شب بخير ناخدا.
هري: بريم.
هري: تو درست وسط يه جنگ كوچولو اينجا رسيدي.
مري: سر چي؟
هري: اين آقايون دست نشانده حكومت ويشي هستن. اين اسمو تا حالا شنيدي؟
مري: يه چيزهايي.
هري: اونها نيروي دريايي رو دارن. فكر كنم اون ناو رو توي بندر ديدي.
مري: آره.
هري: و اونهايي كه هدف تيراندازي بودن، طرفدار فرانسه آزادن. فهميدي؟
مري: نه چندان واضح.
هري: بيشتر مردم اين جزيره طرفدار دوگل هستند، اما خيلي وقته كه كاري نمي تونن بكنن.
ادي: هري! هري! مشكلي پيش اومده؟
هري: نه، ادي.
ادي: ديدم اونها گرفتنت. خيلي ترسيدم.
هري: همه چي رو به راهه. برو يه كم بخواب.
ادي: خب، يه دقيقه بايد ببينمت هري، مي دوني؟
هري: مي دونم ادي. برو تا قايق.
ادي: هري مي تونم
هري: نه
ادي: آخه ...
هري: امشب ديگه بسه ادي
ادي مي رود.
مري:منم يه نوشيدني مي خوام.
هري: مي تونيم همين جا ترتيبشو بديم.
هري: چي؟ آ ... فقط داشتيم چرخ مي زديم.
مري: عقيده ت عوض شد؟
هري: پول ندارم. اونها خاليم كردن.
مري: يادم رفته بود. خب شايد من بتونم يه كاري كنم. روز بلندي بود و من خيلي تشنمه.
هري: بازم جيب بري ها؟
مري: اگه اهميتي نمي دي.
هري: اگه تشنته برو. من اگه از انتظار خسته شدم، برمي گردم هتل.
مري: باشه ... (دورمي شود واز يك ارتشي كه مي خواهد سيگارش را روشن كند، تقاضاي كبريت مي كند) ممكنه؟ ممنونم.
مرد فرانسوي: بفرمايين...
دنبال او مي رود.
هري خارج مي شود و مري با مرد مي رقصد ...
هري: بيا تو.
مري: حالت گرفته اس. نه؟
هري: چرا؟
مري: چون من خوب رفتارنكردم.
هري: تو كاري رو كه درست بود انجام دادي. نوشيدني گرفتي. نه؟
مري: تو حالت گرفتهاس. نه؟
هري: ببين. بيخيال. من توجهي به ....
مري: ميدونم. ميدونم توجهي به كارهاي من نداري. اما وقتي اون كارو ميكنم، حالت گرفته ميشه. اما يادت باشه خودت بهم گفتي.
هري: من گفتم؟
مري: تو گفتي «برو». نگفتي؟
هري: آره، گفتم. تو هم الحق خوب انجامش دادي.
مري: آره، ممنونم. اما تو ترجيح ميدادي اين كارو نميكردم.
هري: كدوم كارو؟
مري: همون كار هميشگيام رو.
هري: چرا از من ميپرسي؟
مري: دوست دارم بدونم.
هري: خب، تموم كارهاي خلاف ...
مري: باشه، باشه، ديگه نميكنم.
هري: ببين، من نميخواستم كه ...
مري: ميدونم تو نخواستي. نگران نباش. من الكي از چيزي صرف نظر نميكنم. ميدوني؟ كار من مثل ماهيگيري از توي يه شبكهاس. اونم از آدمهايي مثل .... چي بگم؟ ميدوني؟ احساس ميكنم من و تو خيلي به هم شبيهايم.
هري: چند وقته از خونه دوري؟
مري: وقتشه. نه؟
هري: وقت چي؟
مري: شنيدن داستان زندگي من. از كجا ميخواي شروع كنم؟
هري: يه فكر خوب الان به سرم زد.
مري: از كجا؟
هري: از اون سيلي كه خوردي.
مري: راستي؟ چي؟
هري: ميدوني؟ تو حتي پلك نزدي و اين كار خيلي سخته. من چيز زيادي ازت نميدونم، اسليم.
مري: دفعه ديگه كه سيلي خوردم بايد بيشتر مواظب رفتارم باشم.
هري: نوشيدنيتو يادت رفت.
مري: نميخوامش.
هري: حالا كي حالش گرفتهاس؟
مري: من .... (به اتاقش ميرود و حالا هري به اتاق او روانه ميشود)
مري: كيه؟
هري: من.
مري: در بازه.
هري: بطريتو يادت رفت.
مري: گفتم كه نميخوامش.
هري: تو حالت گرفتهاس، نه؟ ازت پرسيدم حالت گرفتهاس، نه؟
مري: ببين. من خستهام و ميخوام بخوابم.
هري: فكر بدي نيست. حالا بگو چي اين قدر ديوونهت كرده؟
مري: تو، از وقتي ديدمت.
هري: بيشتر مردم همين طورن.
مري:با يه نگاه، احساس كردم منو تا آخر خط خوندي. تو ... ميدوني؟
هري: بگو، ادامه بده.
مري: تو منو نميشناسي استيو. من اون بطري رو آوردم كه تو رو تحت تأثير بذارم. ولي فايدهاي نداشت. احساس كردم خودمو كوچيك كردم. هيچ وقت اين احساسو نداشتم. ميخواستم ... فكر كردم...شايد...ولش كن. قبل از اين كه خودمو يه احمق كامل نشون بدم، از اينجا برو.
هري: چند وقته از خونه دوري، اسليم؟
مري: به تو هيچ ... حدود شش ماه.
هري: برميگردي؟
مري: چطوري؟
هري: همون طور كه اومدي.
مري: نميدونم. شايد يه شغل گير بيارم.
هري: كار سخته. گمون نكنم از اينجا خوشت بياد. (عطر او را برميدارد و بو ميكند)
مري: از بوش خوشت مياد، استيو؟
هري: آره. برام تازگي داره و خوشاينده. حالا بگو اگه بتوني برميگردي؟
مري: اگه دور تا دور اينجا آب نبود، شايد ميشد پياده رفت.
هري: نگران نباش. حالا هم ميشه.
براي لحظهاي سر او را دردستهايش ميگيرد، اما رها ميكند و ميرود ... و پس از مدتي مجدداً مري به اتاق هري ميرود.
هري: ديگه چيه؟
مري: بطريتو آوردم.
هري: اين داره كمكم باعث دردسر ميشه! تو مينوشي؟
مري: نه.
هري: گفتي خستهاي و ميخواي بخوابي.
مري: اين طور بودم. اما تو منو به فكر انداختي. اين كه شايد بتوني كمكم كني.
هري: درسته.
مري: اما چطوري، استيو؟ تو با اون دوستهاي فرنچي داشتي قول و قراري ميذاشتي.
هري: بالاخره هم نفهميدم حرف حسابشون چيه.
مري: من جزيره شيطانو از بالا ديدم. جاي خيلي باحالي نيست.
هري: من هم همينو شنيدم.
مري: من نميخوام تنها دليل اين كارت، من باشم.
هري: هي، نميخواي كه بگي من اين كارو فقط به خاطر تو قراره بكنم؟ من به پول احتياج دارم.
مري: اما فرنچي فكر ميكنه لطف بزرگي در حقت كرده.
هري: من به لطف اون احتياج ندارم.
مري: به هر حال اين كارو نكن. استيو.
هري: ببين، تو الان نگفتي كه ...؟
مري: اين كارو نكن.
هري: چرا اين بطري رو برنميداري و بري تو رختخواب؟
مري: (از جيبش پولي درميآورد و به سوي هري ميگيرد): بيا. ميتوني از اين استفاده كني.
هري: تو الان گفتي خستهاي. گفتي اگه دور تا دور اينجا آب نبود، پياده ميرفتي خونهتون.
مري: اون دختره كي بوده، استيو؟
هري: كدوم دختره؟
مري: هموني كه تورو با اين نظرهاي عجيب نسبت به زنها ترك كرد. بايد دختر عاقلي بوده باشه. تو فكر ميكني من همش دروغ ميگم، نه؟ خب، سي دلار ناقابل هم هست. البته براي اجاره قايق يا هر وسيله ديگهاي كافي نيست. اما براي شنيدن پاسخ «نه» كافيه. و البته اگه بخواي هم ميتوني برش داري.
هري: متأسفم اسليم. تو دختر خوبي هستي، اما من ...
مري: چيزي از كسي نميخواي. نه؟
هري: درسته.
مري: ميدوني استيو؟ سر كردن با تو خيلي مشكل نيست، فقط بستگي به زمان داره. گاهي وقتها دقيقاً ميدونم چي ميخواي بگي، يعني بيشتر وقتها. اما بقيه وقتها، بقيه وقتها، نفرت انگيزي ....
هري: اين كارو واسه چي كردي؟
مري: براي اين كه نميدونم دوستت دارم يا نه.
هري: حالا تصميمت چيه؟
مري: هنوز نميدونم. شايد اگه كمكم كني، بتونم بگم. راستي، مطمئني نظرت عوض نميشه؟
هري: نه ....
مري: به هر حال هم اين پولها مال منه، هم اين خودت.... من فرقي بينشون نميبينم.
هري: من ميبينم.
مري: باشه. ميدوني كه لازم نيست جلوي من بازي كني. لازم نيست نه چيزي بگي نه كاري بكني. هيچ، فقط سوت. بلدي كه سوت بزني،نه؟ فقط لبهاتو غنچه كن و سوت بزن.
منبع:ماهنامه فيلم نگار، شماره ي 39
TO HAVE & HAVE NOT
(Dialog list)
مياننويس: «مارتينيك، تابستان 1940، كمي پس از سقوط فرانسه»
خارجي - خيابان - روز
هري: صبح بخير.
افسر: صبح خير، ناخدا مورگان. امروز چه كاري ميتونم براتون انجام بدم؟
هري: مثل ديروز.
افسر: شما و همكارتون موقتاً از بندر دور ميشين.
هري: درسته.
افسر: نام؟
هري: هريمورگان.
افسر: مليت؟
هري: اسكيمو!
افسر: چي؟
هري: آمريكايي.
افسر: نام لنج؟
هري: كويين كنچ، كيوست، فلوريدا. براي ماهيگيري ميريم. يعني همون كاري كه دو هفته اس هر روز انجام ميديم. شب برميگرديم و فكر نميكنم بيش از سي مايل از ساحل دور بشيم.
افسر: پنج فرانك لطفاً. راستي يك چيز ديگه. از آبهاي قلمرو ويشي دور نشين. دومينيك.
هري: دستور جديده؟
افسر: بله، ديشب از طرف عالي جناب ميرو روبر، فرمانده ارتش غرب فرانسه صادر شده.
هري: خوش به حالش.
افسر: مسئلهاي ندارين؟
هري: نه.
خارجي - بندرگاه - روز
ادي: اوه، سلام هري. اوضاع چطوره؟ به نظر رو به راه مياد. برام نوشيدني آوردي؟
هري: هوراشيو مياره.
ادي: تو دوست خوب مني. امروز خيلي بهش احتياج دارم.
هري: تو هميشه بهش احتياج داري.
ادي: غير از پنج شنبه گذشته!
هري: آره، راست ميگي، حق با توئه. اوه، اينم از هوراشيو. بهش كمك كن.
هوراشيو: صبح بخير ناخدا.
هري: محموله رو آوردي؟
هوراشيو: بله قربان، به مقدار كافي. فقط آن نگهبان يك بطريشو برداشت.
هري: عيبي ندارد. آقاي جانسون ناراحت نميشه.
ادي: هري، ميتونم...؟
هري: فقط يكي. صبح بخير.
ادي: صبح بخير، آقاي جانسون.
جانسون: خب، كي راه ميافتيم؟
هري: بستگي به نظر شما داره.
جانسون: هوا چطوره؟
هري: نمي دونم. شبيه ديروز، شايد كمي بهتر.
جانسون: پس بزن بريم.
هري: خوبه، همه آماده باشن.
هوراشيو: خيلي خب، ناخدا.
هري: آقاي جانسون؟
جانسون: بله.
هري: كمي بنزين ميخوام.
جانسون: باشه.
هري: خب، پولشو ندارم.
جانسون: چقدر؟
هري: هر گالن بيست و هشت سنت، چهل گالن ميشه يازده دلار و بيست سنت.
جانسون: اينم پونزده دلار.
هري: بقيهشو پس ميدم.
جانسون: بيخيال. بذار به حساب بدهيهام.
هري: حركت ميكنيم.
به راه ميافتند.
خارجي - دريا - روز
هري: مواظب باش جانسون. مثل اين كه قلابت گرفته. نخو بيشتر بپيچون. نه خيلي زياد. حالا بكشش. اگه نه، ميپره. اگه عكس العمل نشون داد، باز بكش. سه چهار بار اين كارو تكرار كن تا از حال بره.
جانسون: باشه.
هري: بهتره تور بزرگه رو بندازيم.
جانسون: اون رفته!
هري: نه، نرفته. حالا شلش كن. سريع! اگه خواست بره، ولش كن.
جانسون: رفته.
هري: نه، خودشو يه جا گم كرده.
هوراشيو: راست ميگه.
هري: پيداش كن.
جانسون : مطمئنم رفته.
هري: بهت ميگم كه رفته يا نه. حالا زود باش. خب، حالا رفت.
هوراشيو: بله قربان، حالا رفت.
جانسون: محاله، ميگيرمش.
هري: اون نخو باز بپيچون.
جانسون: از همين حالا تو چنگمه.
هري: اون وزن طنابه.
جانسون: ممكنه اصلاً مرده باشد.
هري: ممكنه، اما به نظر من يه جايي داره جفتك ميندازه.
ماهي در ميرود و مدتي سپري ميشود.
جانسون: يالاّ، زود باش.
هوراشيو: دارم عجله ميكنم آقاي جانسون.
جانسون: يكي شبيه اين نميتوني گير بياري، ناخدا؟
هري: البته كه ميتونم.
جانسون: پس براي چي نگهش داشتي؟
هري: وقتي ماهي بزرگي گرفتيم، ميفهمي چرا.
جانسون: يعني چي؟
هري: سريعتر از من ميتونه از پسش بربياد.
جانسون: به هر حال به نظر من روزي يه دلار خرج اضافهاس.
هري: لازمه. مگه نه هوراشيو؟
هوراشيو: اميدوارم.
جانسون: ادي نميتونه؟
هري: نه، نميتونه.
ادي: موضوع چيه؟
هري: اون يه ماهي گنده رو از دست داد.
ادي: آقاي جانسون، شما بدشانسين. بهش بگو هري، اوضاع رو به راه ميشه اگه...
هري: تو يخدونه ادي. فقط يه دونه.
ادي: ممنونم هري.
جانسون: ممنونم هري.
جانسون: اين دائم الخمر رو ديگه نميدونم واسه چي با خودت ميبري.
هري: قبل از اين كه دائم الخمر بشه، قايقرون خوبي بود.
جانسون: اما الان نيست.
هري: روشنش كن بريم.
جانسون: با تو نسبتي، چيزي داره؟
هري: نه.
جانسون: براي چي ازش مراقبت ميكني؟
هري: خودش فكر ميكنه اون از من مراقبت ميكنه. بزن بريم.
ادي: آقاي جانسون!
جانسون: بله؟
ادي: ميشه يه چيزي ازتون بپرسم؟
بطري نوشيدني را به وسط دريا پرتاب ميكند.
جانسون: ببين شايد برات جالب باشه بدوني من هم نوشيدني رو خريدم، هم گرويي بطريهاشو دادم.
ادي: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
جانسون: يه چي مرده؟
ادي: يه زنبور عسل مرده.
جانسون: هيچ نوع زنبوري تا حالا نيشم نزده.
ادي: مطمئني؟
جانسون: آره، مطمئنم.
ادي: برم چرتمو تموم كنم. از نوشيدني ممنونم آقاي جانسون.
هري: موظب باش. واسه امروز كافيه.
جانسون ماهي ديگري را با نخ و قلاب از دست ميدهد و از روي صندلي به پايين پرتاب ميشود.
جانسون: چي شده؟
هري: هيچي. فقط نخ و قلاب از دست دادي. وقي ماهي گندهاس، نميتوني زياد نگهش داري.
هوراشيو: به عبارت ديگه، اين ماهيه كه تو رو دنبال خودش ميكشه.
ادي: شما بدشانسين آقاي جانسون.
جانسون: شانسو نشونت ميدم، دائم الخمر كثيف!
هري: آقاي جانسون. شنا بلدي؟
جانسون: هر كاري بگي بلدم.
هري: منم همين طور. پس مواظب باش از لاي دستهام سر نخوري.
ادي: آروم باش هري. اون هنوز شونزده روز بهت بدهكاره.
جانسون: پونزده.
هري: خيلي حرف ميزني، ادي.
ادي: ميدونم، هري.
هري: خيلي خب، بيخيال.
خارجي - بندرگاه - روز
هري: فردا چه كار كنيم؟
جانسون: من كه نيستم. براي هفت پشتم بسه.
هري: ميفهمم. (به هوراشيو) يه كم آرومش كن. شونزده روزه ماهي ميگيري و ماهيها رو با قلاب از دست ميدي.
ادي: آقاي جانسون، شما فقط بدشانسين. هيچ وقت نديدم...
هري: خفه شو، ادي.
جانسون: گفتي شونزده. من فقط پونزده روز بدهكارم.
هري: امروز شونزدهمي بود، به علاوه قلاب و قرقره.
جانسون: اون ديگه ضرر و زيان خودته.
هري: نه وقتي با بيعرضگيهاي تو از دستشون ميدم.
جانسون: پول استفاده شو هر روز دادم. نابوديش ديگه ريسك توئه.
هري: گوش كن. اگه يه ماشيني كرايه كني و بزنيش به صخره، بايد پولشو بدي.
جانسون: نه، اون فرق داره.
ادي: نه وقتي اون توش باشه، هري. راست ميگه!
هري: درسته، مثل اين كه كم كم خماريت داره ميپره. دويست و شصت و پنج تا ميارزيد. پول طنابو ازت نميگيرم، چون هر ماهي بزرگي به هر حال اونو ميبرد. شونزده روز از قرار روزي سي و پنج دلار هم ميشه پونصد و شصت دلار و جمعاً به عبارتي، هشتصد و بيست و پنج دلار. اين پوليه كه ازت ميخوام.
جانسون: الان كه همرام نيست. صبح ميرم بانك، ميگيرم. باشه؟
هري: اميدوارم همين طور باشه.
جانسون: حالا چطوره پياده بشيم و گلويي تر كنيم.
ادي: فكر خوبيه.
هري: تو همين جا ميموني و لنگر ميندازي.
ادي: مطمئني كه نميخواي ...؟
هري: نه، ادي،
جانسون: اون جا رو ببين. فكر كنم بعد از ساعت شش، پرچمها رو بردارن.
هري: بيشترشونو آره.
جانسون: تو هم كه بدت نمياد.
هري: پرچم اوناس.
پل كلر: ميبينمت.
مرد (به فرانسه): منو ببخشين. آقايون، ميتونم اسمهاتونو بپرسم؟
هري: واسه چي؟
پل كلر: شنيدم اين آقا يه چيزي درباره ويشي گفت.
جانسون: من هيچي درباره ويشي نگفتم، مگه نه؟
هري: نميدونم، خيلي حواسم نبود.
پل كلر: اسمهاتون، لطفاً.
جانسون: هي، گوش كن. ما آمريكايي هستيم ...
هري: اسم اون جانسونه و من مورگان. در هتل ماركيز زندگي ميكنيم. كافيه؟
پل كلر (به فرانسه): ممنونم.
داخلي- كافه طبقه پايين هتل - روز
هري: تو چي؟
جانسون: بوربون.
هري: بوريون و يه رام براي من.
فرنچي: خب آقايون، امروز چطور بود؟
هري: خيلي خوب نبود فرنچي.
جانسون: بزرگترين ماهي عمرمو از دست دادم.
فرنچي: عيب نداره، شايد فردا دوباره گرفتيش.
جانسون: ديگه نميشه، آخرين روزم بود.
فرنچي: چه بد.
هري: اي.
فرنچي: بگو آره.
جانسون: برم يه دوش بگيزم. گفتي هشتصد و ...؟
هري:... بيست و پنج.
جانسون: هشت - دو - پنج.
هري: هي، جانسون.
جانسون: بله؟
هري: فردا صبح چه ساعتي؟
جانسون: بعد از اين كه به بانك برم. دور و ور ده و نيم، يازده صبح.
هري: منتظرتم.
فرنچي: مشكلي پيش اومده، هري؟
هري: اوه، نه، فرنچي.
فرنچي: بنابراين از فردا بيكاري.
هري: آره، چطور؟
فرنچي: امروز يه عده اينجا بودن. ميخواستن قايقو اجاره كنن.
هري: از ماهيگيرها؟
فرنجي: نه، بعضي دوستان دوستان من.
هري: من نيستم ... (دور ميشود) چطوري پاپا؟
پاپا (به فرانسه): روز بخير آقا ...
فرنچي: لطفاً گوش كن هري. اونا قايقو فقط براي يه شب ميخوان. پول خوبي هم ميدن.
هري: براي چه كاري؟ ببين فرنچي، دوست دارم حرفتو گوش بدم، اما نميخوام قاطي سياسيتبازيهات بشم.
فرنچي: اگه مهم نبود، بهت نميگفتم. من...ببين، ميتونم بيام اتاقت؟
هري: معلومه، بريم.
داخلي - راهروي طبقه بالاي هتل - روز
هري: اون كيه؟
فرنچي: عصر اومده. با هواپيمايي از جنوب.
هري: گوش كن فرنچي. راجع به اون مسئله. لطفتو ميفهمم و هدفتو هم درك ميكنم. اما من نميخوام وارد اين قضيه بشم. زيادي هم ببينن با تو ميپرم، كلكم كندهاس.
فرنچي:آخه ...
هري: قايق منو بيخيال شو. من نيستم.
فرنچي: اما اونا امشب ميان تو رو ببينن.
هري: خودت بهتره باهاشون حرف بزني.
فرنچي: لطف ...
هري: فقط وقتشونو تلف ميكنن.
فرنچي: آه.
هري:متأسفم. ميبينمت.
داخلي - رستوران طبقه پايين هتل - شب
فرنچي: هري، سعي كردم گيرشون بيارم، اما نتونستم.
هري: كيا رو؟ همونايي كه قايق منو ميخوان؟
فرنچي: ميترسن آفتابي بشن، چه برسه به اين كه مستقيماً بخوان بيان تورو ببينن.
هري: من كه نخواستم ببينمشون. همون بهتره كه نيان...
مري و پشت سرش هري رستوران را ترك ميكنند و به طرف طبقه بالا ميروند.
داخلي - راهروي طبقه بالا و اتاق هري - شب
هري: ردش كن بياد.
مري: منظورت چيه؟
هري: كيف پول جانسون.
مري: چي؟
هري: يالاّ.
مري: راجع به چي حرف ميزني؟ (هري بازوي او را ميگيرد و او را به اتاقش ميبرد) هي، ببينم. چته؟ چه كار ميخواي بكني؟
هري: اون كيفو ميخوام، اسليم (زبل).
مري: كاش بهم نميگفتي زبل. من زيادي حساسم و ممكنه بهم بربخوره.
هري: بسه ديگه، ردش كن.
مري: ميدوني كه اين كارو نميكنم. نميدونستم تو كارآگاه هتلي.
كيف را ميدهد.
هري: جانسون كارفرماي منه.
مري: ولي خيلي ازت تعريف نميكنه.
هري: باشه، بازم كارفرمامه. بهتره كيف يكي رو بزني كه به من بدهكار نباشه.
مري: اون انداختش، منم برش داشتم.
هري: لابد ميخواستي بهش پس بدي.
مري: البته كه نه. ازش خوشم نمياد.
هري: دليل خوبيه.
مري: تازه، پول ميخوام كه از مارتينيك برم بيرون.
هري: اينم يك دليل خوب ديگه. اما با پول يكي ديگه. اينجا رو ببين.
مري: چيزي پيدا كردي؟
هري: حدود شصت دلار نقد و هزار و چهارصد دلار چك مسافرتي.
مري: فكر ميكردي بيشتر باشه.
هري: اون آشغال هشتصد و بيست و پنج دلار به من بدهكاره، اما گفت نداره و بايد از بانك بگيره؛ اين طور كه پيداس صبح زود هم با هواپيما از اينجا ميره.
مري: پس ميخواست سرتو شيره بماله، كارفرماي محترمت.
هري: خوبه بهش پس ندادي.
مري: لطف بزرگي بهت كردم.
هري: درسته. اما اگر جلوتو نميگرفتم، داشتي ميرفتي. حق با منه. نه؟ تو فكر ميكني چه كار كنم بهتره؟
مري: خودت ميدوني.
هري: خب، تو چي فكر ميكني؟...
در ميزنند و فرنچي با دوستانش در آستانه پيدا ميشوند.
فرنچي: هري، لطفاً. بهشون گفتم، اما اصرار دارن كه ....
پل کلر: ژرار اشتباه نکرده، آقاي مورگان. بياين تو و درو ببندين.
هري: به فرنچي گفتم اهلش نيستم.
پل كلر: ميدونم، حالا درو ببندين لطفاً. معذرت ميخوايم آقاي مورگان، اما اين موضوع خيلي براي ما مهمه و ما ....
مرد فرانسوي: ببخشين ...
مري: بهتره من برم. ميبينمت.
هري: صبر كن. نيازي نيست. ميتونيم جلوي اون صحبت كنيم. مگه نه اسليم؟
مري: هر جور تو بخواي.
هري: اما لابد شماها خوشتون نمياد.
پل كلر: اگه شما ...
هري: فايدهاي نداره. شماها تا همين جا هم هم شانس آوردين.
پل كلر: ما نميترسيم.
هري: به هر حال متأسفم. من نه ميتونم و نه ميخوام اين كارو انجام بدم.
پل كلر: ما به شما دو هزار و پونصد فرانك ميديم.
هري: به پول آمريكا فقط پنجاه دلاره.
مرد فرانسوي2: براي ما خيلي بيشتره.
مرد فرانسوي3: فقط يه سفر كوچيك تا چهل كيلومتري اينجاس.
پل كلر: اگه داشتيم، بيشتر ميداديم.
مرد فرانسوي2: تمام پولمون همينه.
هري: ببنين بچهها، حال منو خراب نكنين. راست گفتم، نميتونم.
مرد فرانسوي2: وقتي اوضاع عوض شه، اين كار شما خيلي اهميت پيدا ميكنه.
هري: آره، ميدونم.
پل كلر: آقاي مورگان. فكر ميكردم تمام آمريكاييها در اين جنگ دوست ما هستن.
هري: آره، هستن. اما شنيدين كه به هر كس مظنون بشن، ميفرستنش به جزيره شيطان كه كارهاي شماها رو نكنه... من اين قدرها با شماها دوست نيستم.
پل كلر: اونا با يه آمريكايي كاري ندارن.
هري: چي؟ تو اين طور فكر ميكني؟ (در ميزنند) .. .كيه؟
ادي: منم هري.
هري: بيا تو.
ادي: سلام هري .كجا بودي؟
هري: سلام ادي.
ادي: هري، ميخواستم باهات راجع به ...
مرد فرانسوي 3: آقاي مورگان. ميتونيم ادامه بديم؟
ادي: شما كي هستين؟ اينا كيان هري ؟
هري: ادي دوست منه.
ادي: وقتي تو رفتي، اين يارو دور و بر اسكله ميپلكيد.
پل كلر: در حد يه دائم الخمر حافظه خوبي داري.
ادي: نوشيدني به حافظه من كاري نداره. اگه داشت، نميخوردم. خوبيهاشو فراموش ميكردم و دوباره آب ميخوردم.
پل كلر: شايد آب را توي اين مدت فراموش كرده باشي.
ادي: نه، نكردم. هر روز يه دريا پيش رومه. ببينم، تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
پل كلر: يادم نمياد تا حالا هيچ زنبوري نيشم زده باشه.
مري: خود تو چي؟
ادي: تو كارت درسته. تو و هري ...
هري: فرنچي رو فراموش نكن.
ادي: تو و هري و فرنچي. ميدوني، وقتي پابرهنه هستي، بايد مواظب زنبورهاي مرده باشي. اگه پاتو روشون بذاري، ممكنه بدجوري نيشت بزنن، عين وقتي كه زنده بودن؛ مخصوصاً اگه موقع كشته شدن، ديوونه باشن. صد بار تا حالا همين طوري منو نيش زدن.
مري: راست ميگي؟ تو چرا نيششون نزدي؟
ادي: هري هم هميشه همينو ميگه. چون من نيش ندارم.
قهقهه ميزند.
پلكلر: اون هميشه پرحرفي ميكنه؟
هري: هميشه. با من چه كار داشتي ادي؟
ادي: اون، آهان، هري ... فكر كنم يادت رفت.
هري: خيلي خب. همين امشب روي اسكله ميبينمت.
ادي: راستي، هري، ميتونم؟ ... نه، راست ميگه، ديره.
هري سكهاي به او ميدهد.
هري: ببخشين. ببينين بچهها. اگه تموم شبو هم اينجا بمونيم، جواب من همونه.
پلكلر: آقاي ...
هري: من اهميتي نميدم چه كسي فرمانرواي فرانسه يا مارتينيكه، يا چه كسي ميخواد بشه. بهتره يكي ديگه رو پيدا كنين. بريم اسليم. كارهاي عقب مونده زيادي داريم.
مري: شب بخير.
هري: اينجا رو خونه خودتون بدونين. سيگار هم رو ميز هست. (به مري) ميخوام قيافه جانسون رو وقتي كيفشو پس ميدي، ببينم.
مري: باشه.
داخلي - رستوران - شب
هري: اون ميخواد يه چيزي بهت بده. بهش بده، اسليم.
مري: كيفتون. بفرمايين.
جانسون: كجا پيداش كردي؟
مري: دزديدمش.
جانسون: خوبه. باهاش ميخواي چي كار كني؟
هري: تو ميخواي باهاش چه كار كني، آقاي جانسون؟ بهتره يه نگاه بهش بندازي، كم و كسر نداشته باشه.
جانسون: مطمئنم كه درسته.
هري: نه، نه. نگاه كن. ممكنه ازش كش رفته باشه.
جانسون: درسته. هيچ چيز كم نشده.
هري: مطمئني؟
جانسون: حالا خانم جوان، من ...
هري: بهتره چكهاي مسافرتي رو هم بشماري.
جانسون: ميدونم، هزار و چهارصد دلاره.
هري: آره، اما تو كه صبح ميخواستي بري بانك.
جانسون: خب، من ..
هري: ساعت پروازت چه وقته؟
جانسون: شش و نيم صبح.
هري: و بانك ساعت ده باز ميكنه. بايدم اين رفتار باهات ميشد.
سيگاري بر لب ميگذارد و مري برايش كبريت ميزند.
جانسون: ببين آقاي مورگان.
هري: چند تا از اين چكهاي مسافرتي رو بايد امضا كني. مگه نه؟
فرانسويها از كنارش ميگذرند.
جانسون: بله. البته.
هري: اميل. خودكار داري؟
اميل: البته مسيو.
هري: هشتصد و بيست و پنج.
جانسون: بله.
پليس: دستها بالا! هر جا هستين، بايستين!
تيراندازي ميكنند و با عدهاي مسلح درگير ميشوند.
مري: هي.
هري: ازجات تكون نخور.
مري: فكر كنم رو سيگار سه نفر نشستم.
فرنچي: هري، خيلي بد شد.
هري:حالا همشونو ميگيرن؟
فرنچي: يكي رفت. فكر كنم پل كلر بود. ببين هري. غير از من، هيچ كس نميدونه شما دو تا اونها رو ديدين.
هري: و ادي. البته اون احتمالاً يادش نميمونه.
فرنچي: اگه پليس چيزي پرسيد، هيچي نميدونين. هيچي. متوجه شدين مادموازل؟
مري: بله.
هري: فرنچي، نگران نباش. همين جا وايسا.
كريكت به نواختن ادامه ميدهد. جانسون كشته شده است.
فروشنده نوشگاه: آقاي ژرار! آقاي ژرار!
هري: بسه كريكت. اين يارو سرعت نوشتنش هم مثل ماهيگيريش بود. اگه چند دقيقه زودتر امضا ميكرد، من به پولم رسيده بودم.
گشتاپوي1: هر جا هستين، بايستين و ساكت باشين. هر جا هستين، بايستين.
هري: اينا كي ان؟
فرنچي: گشتاپو.
هري: هوم ...
فرنچي: زياد هم هستن، نه؟
گشاپوي 1: چي سر اين مرد اومده؟
فرنچي: تركش گلوله. اسمش جانسونه. آمريكاييه.
گشاپوي1: براش متأسفم. ببريدش.
گشاپوي2: بله قربان.
گشاپوي1: همه توجه كنن. دليلي براي نگراني وجودندارد. ما فقط دنبال اونهايي هستيم كه قانونو زير پامي ذارن. فعلاً فقط بعضي ها رو جدا مي كنيم. بقيه زود برن. اينجا امشب تعطيله. اين مرد، تو، شما و مادموازل.
مري: تا حالا يه زنبور مرده نيشت زده؟
گشتاپوي1: با من بيايينٍ، لطفاً.
ادي پيش مي آيد و با ديدن پليس به سرعت پس ميرود.
داخلي - اتاق بازجويي - شب
گشتاپو: پس اونها رو تا حالا نديده بودين؟
فرنچي: نه.
گشتاپو: اعتقاد سياسي شما چيه آقاي ژرار؟
فرنچي: زنده باد فرانسه.
گشتاپو: خيلي خوبه. اينو حفظ كنين. اما پيشنهاد ميكنم دفعه ديگه كه افراد مظنوني به اينجا اومدن، ما رو باخبر كنين. اين طوري از بسته شدن اينجا جلوگيري ميكنين.
فرنچي: اينجا يه مكان عموميه. چطوري بفهمم كي مظنونه و كي نه؟
گشتاپو: فكر كنم بتونين. شب بخير. ميتونين برين. (به گشتاپوي 3) همشون رو گرفتين؟
گشتاپوي3: نه قربان. پل كلر و اميل در رفتن.
گشتاپو: چطوري؟
گشتاپوي3: از روي واگن پريدن و تمام خيابونو دويدن.
گشتاپو: همه جا رو طبق فهرست بگردين. زود باشين ... و شما ناخدا مورگان. اونها رو ميشناسي؟
هري: نه، نميشناسم.
بازجو: تمام مدتي كه اينجا بودين، اونها رو نديدين؟
هري: نه.
بازجو: با مقتول چه ارتباطي داشتين؟
هري: اون قايق منو براي ماهيگيري اجاره ميكرد.
بازجو: منظورت اينه كه اجاره كرده بود؟ چون بليتش نشون ميده كه فردا صبح ميخواست مارتينيك رو ترك كنه. هيچ پولي هم همراهش نبود. فقط چند چك مسافرتي آمريكايي. هميشه اين طوري بود؟
هري: شصت دلار همراهش بود.
بازجو: چي شد؟
هري: من برش داشتم.
بازجو: چرا؟
هري: چون به من هشتصد و بيست و پنج دلار بدهكار بود.
بازجو: بنابراين شما حداقل انگيزهاي براي كشتنش نداشتين. نه؟
هري: همين طوره.
بازجو: اما متأسفانه يكي ديگه داشته و شايد به تبع باقيمانده طلب شما...
هري: شايد.
بازجو: اون پول الان همراهتونه؟
هري: هوم ...
بازجو: اگه ممكنه، لطفاً ناخدا.
هري: آه، اينهاش.
بازجو: ممنونم. ناراحت نباشين. پول توسط دولت نگه داري ميشه و هيچ دخل و تصرفي درش نخواهد شد. اگه ادعاي شما ثابت بشه، تمامشو به شما پس ميديم. مادموازل. نوبت شماس. براونينگ، مري. آمريكايي. بيست و دو ساله. چند وقته اينجايين؟
مري: امروز بعدازظهر رسيدم.
بازجو: محل اقامت؟
مري: هتل ماركيز.
بازجو: از كجا مياين؟
مري: ترينيداد، بندري در اسپانيا.
بازجو: و قبل از اون از كجا مادموازل؟ از خونه؟
مري: نه، از برزيل، ريو.
بازجو: تنها؟
مري: بله.
بازجو: چرا اومدين اينجا؟
مري: تا يه كلاه تازه بخرم.
بازجو: چي؟
مري: يه كلاه تازه بخرم. ماركشو بخونين تا حرفمو باور كنين.
بازجو: من شك نكردم مادموازل. لحن شما يه كم معترضانه بود. حالا تكرار ميكنم. چرا اينجا اومدين؟
مري: چون پول كافي نداشتم كه دورتر برم.
بازجو: اين بهتر شد. موقع قتل كجا بودين؟
مري: من ...
هري: مجبور نيستي جواب بدي.
بازجو: خفه شو.
هري: جواب نده.
بازجو: گفتم خفه شو.
هري: ادامه بده، منو بزن.
بازجو: بسه ناخدا، اين كه دعوا نيست فقط ميخواهيم ته و توي اين قضيه رو دربياريم.
هري: با كتك و توهين به مردم؟ براتون متأسفم.
بازجو: خوب، ميبينيم، اگه باز هم سؤالي داشتيم، تو هتل هستين؟
هري: وقتي گذرنامه و پولهام پيش شماست، نميدونم كجا ميتونم برم؟
بازجو: گذرنامهتون بهتون داده ميشه و پول هم اگه ثابت بشه كه مال شماست، همين طور.
هري: شايد ترجيح مي دين از سفير آمريكا كمك بخوام.
بازجو: بستگي به خودتون داره. راستي، شما به كدوم طرف تمايل دارين؟
هري: اين كه سرم به كار خودم باشه.
بازجو: ممكنه ...؟
هري: و نيازي به نصيحت شما ندارم كه بهتره اين رويه رو ادامه بدم.
بازجو: شب بخير ناخدا.
هري: بريم.
خارجي - خيابان - شب
هري: تو درست وسط يه جنگ كوچولو اينجا رسيدي.
مري: سر چي؟
هري: اين آقايون دست نشانده حكومت ويشي هستن. اين اسمو تا حالا شنيدي؟
مري: يه چيزهايي.
هري: اونها نيروي دريايي رو دارن. فكر كنم اون ناو رو توي بندر ديدي.
مري: آره.
هري: و اونهايي كه هدف تيراندازي بودن، طرفدار فرانسه آزادن. فهميدي؟
مري: نه چندان واضح.
هري: بيشتر مردم اين جزيره طرفدار دوگل هستند، اما خيلي وقته كه كاري نمي تونن بكنن.
ادي: هري! هري! مشكلي پيش اومده؟
هري: نه، ادي.
ادي: ديدم اونها گرفتنت. خيلي ترسيدم.
هري: همه چي رو به راهه. برو يه كم بخواب.
ادي: خب، يه دقيقه بايد ببينمت هري، مي دوني؟
هري: مي دونم ادي. برو تا قايق.
ادي: هري مي تونم
هري: نه
ادي: آخه ...
هري: امشب ديگه بسه ادي
ادي مي رود.
مري:منم يه نوشيدني مي خوام.
هري: مي تونيم همين جا ترتيبشو بديم.
داخلي - كافه زامبي - شب
هري: چي؟ آ ... فقط داشتيم چرخ مي زديم.
مري: عقيده ت عوض شد؟
هري: پول ندارم. اونها خاليم كردن.
مري: يادم رفته بود. خب شايد من بتونم يه كاري كنم. روز بلندي بود و من خيلي تشنمه.
هري: بازم جيب بري ها؟
مري: اگه اهميتي نمي دي.
هري: اگه تشنته برو. من اگه از انتظار خسته شدم، برمي گردم هتل.
مري: باشه ... (دورمي شود واز يك ارتشي كه مي خواهد سيگارش را روشن كند، تقاضاي كبريت مي كند) ممكنه؟ ممنونم.
مرد فرانسوي: بفرمايين...
دنبال او مي رود.
هري خارج مي شود و مري با مرد مي رقصد ...
داخلي - اتاق هري و اتاق مري - شب
هري: بيا تو.
مري: حالت گرفته اس. نه؟
هري: چرا؟
مري: چون من خوب رفتارنكردم.
هري: تو كاري رو كه درست بود انجام دادي. نوشيدني گرفتي. نه؟
مري: تو حالت گرفتهاس. نه؟
هري: ببين. بيخيال. من توجهي به ....
مري: ميدونم. ميدونم توجهي به كارهاي من نداري. اما وقتي اون كارو ميكنم، حالت گرفته ميشه. اما يادت باشه خودت بهم گفتي.
هري: من گفتم؟
مري: تو گفتي «برو». نگفتي؟
هري: آره، گفتم. تو هم الحق خوب انجامش دادي.
مري: آره، ممنونم. اما تو ترجيح ميدادي اين كارو نميكردم.
هري: كدوم كارو؟
مري: همون كار هميشگيام رو.
هري: چرا از من ميپرسي؟
مري: دوست دارم بدونم.
هري: خب، تموم كارهاي خلاف ...
مري: باشه، باشه، ديگه نميكنم.
هري: ببين، من نميخواستم كه ...
مري: ميدونم تو نخواستي. نگران نباش. من الكي از چيزي صرف نظر نميكنم. ميدوني؟ كار من مثل ماهيگيري از توي يه شبكهاس. اونم از آدمهايي مثل .... چي بگم؟ ميدوني؟ احساس ميكنم من و تو خيلي به هم شبيهايم.
هري: چند وقته از خونه دوري؟
مري: وقتشه. نه؟
هري: وقت چي؟
مري: شنيدن داستان زندگي من. از كجا ميخواي شروع كنم؟
هري: يه فكر خوب الان به سرم زد.
مري: از كجا؟
هري: از اون سيلي كه خوردي.
مري: راستي؟ چي؟
هري: ميدوني؟ تو حتي پلك نزدي و اين كار خيلي سخته. من چيز زيادي ازت نميدونم، اسليم.
مري: دفعه ديگه كه سيلي خوردم بايد بيشتر مواظب رفتارم باشم.
هري: نوشيدنيتو يادت رفت.
مري: نميخوامش.
هري: حالا كي حالش گرفتهاس؟
مري: من .... (به اتاقش ميرود و حالا هري به اتاق او روانه ميشود)
مري: كيه؟
هري: من.
مري: در بازه.
هري: بطريتو يادت رفت.
مري: گفتم كه نميخوامش.
هري: تو حالت گرفتهاس، نه؟ ازت پرسيدم حالت گرفتهاس، نه؟
مري: ببين. من خستهام و ميخوام بخوابم.
هري: فكر بدي نيست. حالا بگو چي اين قدر ديوونهت كرده؟
مري: تو، از وقتي ديدمت.
هري: بيشتر مردم همين طورن.
مري:با يه نگاه، احساس كردم منو تا آخر خط خوندي. تو ... ميدوني؟
هري: بگو، ادامه بده.
مري: تو منو نميشناسي استيو. من اون بطري رو آوردم كه تو رو تحت تأثير بذارم. ولي فايدهاي نداشت. احساس كردم خودمو كوچيك كردم. هيچ وقت اين احساسو نداشتم. ميخواستم ... فكر كردم...شايد...ولش كن. قبل از اين كه خودمو يه احمق كامل نشون بدم، از اينجا برو.
هري: چند وقته از خونه دوري، اسليم؟
مري: به تو هيچ ... حدود شش ماه.
هري: برميگردي؟
مري: چطوري؟
هري: همون طور كه اومدي.
مري: نميدونم. شايد يه شغل گير بيارم.
هري: كار سخته. گمون نكنم از اينجا خوشت بياد. (عطر او را برميدارد و بو ميكند)
مري: از بوش خوشت مياد، استيو؟
هري: آره. برام تازگي داره و خوشاينده. حالا بگو اگه بتوني برميگردي؟
مري: اگه دور تا دور اينجا آب نبود، شايد ميشد پياده رفت.
هري: نگران نباش. حالا هم ميشه.
براي لحظهاي سر او را دردستهايش ميگيرد، اما رها ميكند و ميرود ... و پس از مدتي مجدداً مري به اتاق هري ميرود.
هري: ديگه چيه؟
مري: بطريتو آوردم.
هري: اين داره كمكم باعث دردسر ميشه! تو مينوشي؟
مري: نه.
هري: گفتي خستهاي و ميخواي بخوابي.
مري: اين طور بودم. اما تو منو به فكر انداختي. اين كه شايد بتوني كمكم كني.
هري: درسته.
مري: اما چطوري، استيو؟ تو با اون دوستهاي فرنچي داشتي قول و قراري ميذاشتي.
هري: بالاخره هم نفهميدم حرف حسابشون چيه.
مري: من جزيره شيطانو از بالا ديدم. جاي خيلي باحالي نيست.
هري: من هم همينو شنيدم.
مري: من نميخوام تنها دليل اين كارت، من باشم.
هري: هي، نميخواي كه بگي من اين كارو فقط به خاطر تو قراره بكنم؟ من به پول احتياج دارم.
مري: اما فرنچي فكر ميكنه لطف بزرگي در حقت كرده.
هري: من به لطف اون احتياج ندارم.
مري: به هر حال اين كارو نكن. استيو.
هري: ببين، تو الان نگفتي كه ...؟
مري: اين كارو نكن.
هري: چرا اين بطري رو برنميداري و بري تو رختخواب؟
مري: (از جيبش پولي درميآورد و به سوي هري ميگيرد): بيا. ميتوني از اين استفاده كني.
هري: تو الان گفتي خستهاي. گفتي اگه دور تا دور اينجا آب نبود، پياده ميرفتي خونهتون.
مري: اون دختره كي بوده، استيو؟
هري: كدوم دختره؟
مري: هموني كه تورو با اين نظرهاي عجيب نسبت به زنها ترك كرد. بايد دختر عاقلي بوده باشه. تو فكر ميكني من همش دروغ ميگم، نه؟ خب، سي دلار ناقابل هم هست. البته براي اجاره قايق يا هر وسيله ديگهاي كافي نيست. اما براي شنيدن پاسخ «نه» كافيه. و البته اگه بخواي هم ميتوني برش داري.
هري: متأسفم اسليم. تو دختر خوبي هستي، اما من ...
مري: چيزي از كسي نميخواي. نه؟
هري: درسته.
مري: ميدوني استيو؟ سر كردن با تو خيلي مشكل نيست، فقط بستگي به زمان داره. گاهي وقتها دقيقاً ميدونم چي ميخواي بگي، يعني بيشتر وقتها. اما بقيه وقتها، بقيه وقتها، نفرت انگيزي ....
هري: اين كارو واسه چي كردي؟
مري: براي اين كه نميدونم دوستت دارم يا نه.
هري: حالا تصميمت چيه؟
مري: هنوز نميدونم. شايد اگه كمكم كني، بتونم بگم. راستي، مطمئني نظرت عوض نميشه؟
هري: نه ....
مري: به هر حال هم اين پولها مال منه، هم اين خودت.... من فرقي بينشون نميبينم.
هري: من ميبينم.
مري: باشه. ميدوني كه لازم نيست جلوي من بازي كني. لازم نيست نه چيزي بگي نه كاري بكني. هيچ، فقط سوت. بلدي كه سوت بزني،نه؟ فقط لبهاتو غنچه كن و سوت بزن.
منبع:ماهنامه فيلم نگار، شماره ي 39