گريز از دانايي و بيداري يا بي رغبتي به آن ؛ بررسي علل احتمالي (2)

گريز از دانايي و بيداري يا بي رغبتي به آن ؛ بررسي علل احتمالي (2)
گريز از دانايي و بيداري يا بي رغبتي به آن ؛ بررسي علل احتمالي (2)


 

نويسنده: غلامرضا متقي فر *




 
عوامل احتمالي فرار از دانايي و بيداري
به هر حال ، در فرار از فضايلي مانند دانايي و بيداري ، علل مختلف نقش دارند . بنابراين ، سوال اساسي اين است که چرا برخي ، از دانايي - يعني ارزشمند ترين پديده عالم بعد از ايمان - همچنين از بيداري گريزان اند ؟ عوامل احتمالي دخيل در شکل گيري صفات مذکور را به شرح ذيل مي توان بر شمرد :
الف . روش تربيتي : گاهي روش تربيتي موجب مي شود که آدمي به جهل مرکب يا دانايي پنداري مبتلا گردد يا غفلت و بي خبري را بر بيداري ترجيح دهد . سوء تربيت ، موجب مي شود گروهي دنياي تاريک خود را روشن و عين دانايي بپندارند و درک حقيقت را براي خويشتن خسارت تلقي کنند ، به بياني ، پندارهاي ناصواب خويش را عين علم و دانايي به حساب مي آورند و از اين پندار خويش گامي به عقب نمي نهند . تصور اين موضوع نيز برايشان ميسر نيست که برتر از دنياي جهالت آنها دنيايي برتر وجود داشته باشد .
فلاسفه قرون سابق ، به ويژه آنها که در دنياي رواني انسان ها سيري داشته و با علم النفس فلسفي سر و کاري داشته اند نيز به اين موضوع توجه کامل کرده اند . مثلاً افلاطون ، از فلاسفه و دانشمندان يونان که چهار صد سال قبل از ميلاد مي زيسته است ، به اين نکته در گفت و گوهاي خويش توجه مي کرده است . او ايجاد چنين حالاتي را ناشي از تربيت انسان ها مي داند و براي نشان دادن تاثير تربيت بر طبيعت آدمي ، با شخصي به نام گلاوکن گفت و گويي را با عنوان تمثيل غار ترتيب مي دهد که عين آن در جمهوريت نقل شده است . به دليل اهميت اين گفت و گو ، بخش هايي از آن را که شاهدي بر گفتار ماست ، عيناً نقل مي کنيم :
سقراط خطاب به گلاوکن : مي خواهم از راه تمثيلي بر تو نمايان سازم که تاثير تربيت در طبيعت آدمي چگونه است . غاري زير زميني را در نظر بياور که در آن مردماني را به بند کشيده ، روي به ديوار و پشت به مدخل غار نشانده اند . اين زندانيان از آغاز کودکي در آنجا بوده اند و گردن و ران هايشان چنان با زنجير بسته شده که نه مي توانند از جاي بجنبند و نه سر به راست و چپ بگردانند ، بلکه ناچارند پيوسته روبه روي خود را بنگرند . در بيرون به فاصله اي دور آتشي روشن است که پرتوي آن به درون غار مي تابد . ميان آتش و زندانيان راهي است بر بلندي و در طول راه ديوار کوتاهي است چون پرده اي که شعبده بازان ميان خود و تماشاگران مي کشند تا از بالاي آن هنرهاي خود را به معرض نمايش بگذارند .
گلاوکن : منظره اي را که توصيف کردي درنظر آوردم .
سقراط : در آن سوي ديوار کسان بسياري اشياي گوناگون از هر دست را از جمله پيکره هاي انسان و حيوان که از سنگ و چوب ساخته شده است به اين سو و آن سو مي برند و همه آن اشيا از بالاي ديوار پيداست . بعضي از آن کسان در حال رفت و آمد با يکديگر سخن مي گويند و بعضي خاموش اند .
گلاوکن : چه تمثيل عجيبي ! چه زندانيان غريبي !
سقراط : آن زندانيان تصويرهاي خود ما هستند . آيا آنها از خود و از يکديگر جز سايه اي ديده اند که آتش بيرون به ديوار غار مي افکند ؟
گلاوکن : چگونه جز سايه چيزي ببينند در حالي که هرگز نتوانسته اند سر به چپ و راست بگردانند ؟
سرانجام بعد از گفت و گوهاي ادامه دار ، سقراط رو به گلاوکن مي گويد : اگر اين زندانيان از بند رها شوند و از درد ناداني رهايي يابند چه حالي پيدا خواهند کرد ؟ فرض کن زنجير از پاي يکي از آنها بردارند و مجبورش کنند که يک باره بر پاي خيزد و روي به عقب برگرداند و به سمت مدخل غار برود و در روشنايي بنگرد . طبيعي است که از اين حرکات رنج خواهد برد و چون روشنايي چشم هايش را خيره خواهد ساخت نخواهد توانست عين اشيايي را که تا آن هنگام تنها سايه اي از آنها ديده بود درست ببيند . اگر در اين حال به او بگويند : تا اين دم جز سايه اي نديده اي ولي اکنون به هستي راستين نزديک تر شده اي و به خود اشيا مي نگري و از اين رو بهتر از پيش مي تواني ديد ، گمان مي کني چه جوابي خواهد داد ؟ و اگر کسي يکايک آن اشيا را به او نشان دهد و با سوال و جواب مجبورش کند تا بگويد که آنچه از برابر چشمش مي گذرد چيست ، گمان نمي کني که به کلي متحير و سرگردان خواهد شد و معتقد خواهد گرديد که سايه هايي که پيش از آن مي ديد حقيقي تر از اشياي بوده اند که اکنون مي بيند ؟
گلاوکن : بي گمان چنين خواهد انديشيد .
سقراط : و اگر مجبورش کنند در خود روشنايي بنگرد طبيعي است که چشم هايش به دردي طاقت فرسا مبتلا خواهد شد ، از روشنايي خواهد گريخت و باز به سايه ها پناه خواهد برد ؛ زيرا آنها را بهتر خواهد توانست ببيند و عقيده اش استوارتر خواهد گرديد در اينکه آنها به مراتب روشن تر و آشکارتر از چيزهاي هستند که در آن سوي غار به او نشان داده شده اند . گلاوکن : راست است .(1)
همان گونه که افلاطون در تمثيل غار به خوبي نشان داده است ؛ انسان هايي که به دنياي جهالت و تاريکي عادت کرده اند با هيچ قيمتي حاضر نيستند آن دنيا را رها کنند و به دنياي نور و روشنايي روي آورند .
انساني که به تعبير افلاطون از همان ابتدا در غار تاريک رشد و نمو کرده ،دنياي او ، شخصيت او و بينش و معرفت او در چنان محيطي شکل گرفته است ، فرض دنيايي ديگر براي او امکان پذير نيست ، و براي برون رفت از آن هيچ رغبتي نشان نمي دهد ، اين در حالي است که همزمان با دنيايي تاريک آنها نمايي از دنياي روشن و سرشار از واقعيات بيرون غار ، در دسترس آنهاست .
همان گونه که از عنوان گفت و گوي مذکور دانسته مي شود ، سخن از تمثيل غار است نه غار واقعي . اين سخن بدان معناست که برخي آدميان در دنياي درون خويش غار مانندي محدود ، ساخته و خويشتن را در آن محبوس کرده اند . براي حصول تصوري روشن تر از اين افراد ، در نظر بگيريدکساني را که در محيطي رشد مي کنند که از گوشه گوشه آن فرياد توحيد بلند است ، اما به دليل محصور ماندن در غار دروني خويش ، با دين و توحيد چنان بيگانه اند که نامي از دين به گوش آنان نرسيده است و حتي با ساده ترين مباحث ديني بيگانه اند و اگر احيانا با محيط و شرايطي ديني برخورد کنند فرار را برقرار ترجيح مي دهند .
امير مومنان عليه السلام در توضيح آيه شريفه سوره مدثر که پيش تر بيان شد ، خطاب به مردم پيرامون خود مي فرمودند : « اي مردم ! شما را به جهاد با اين قوم فراخواندم نپذيرفتيد ، دعوتتان کردم جابت نکرديد ، نصيحتتان کردم ، قبول نکرديد . جسم شما حاضر است ، اما در واقع غايبيد . حکمت را بر شما تلاوت مي کنم ، از آن اعراض مي کنيد و با مواعظ رسا شما را موعظه مي کنم ، اما فرار مي کنيد . شما الاغي را مي مانيد که از دست شير فرار مي کند » . (2)
در آيات مبارکه سوره ياسين ، جمود فکري و لجاجت انسان ها در برابر حق به گونه اي زيبا به تصوير کشيده شده است . انساني که غل آهنين دور گردنش بسته شده ، قلاب آهنين ، حتي زير چانه اش را فرا گرفته ، به گونه اي که سر او فقط به جانب بالا نگاه داشته شده است ، از جانب ديگر موانعي از تمام جوانب راه ديدن را بر او بسته است ، چگونه مي تواند اطراف خود را نظاره کند ؟ يا چگونه راه هدايت را مي يابد ؟ « ما در گردن هاي آنها غل هايي قرار داديم که تا چانه ها ادامه دارد و سرهاي آنها را به بالا نگاه داشته است . و در پيش روي آنها سدي قرار داديم ، و در پشت سرشان سدي و چشمان آنها را پوشانده ايم ، لذا چيزي را نمي بينند . براي آنها يکسان است ، چه انذارشان کني يا نکني ، ايمان نمي آورند » (يس : 10 ، 9 ) . در سخنان معصومين عليهم السلام به خصوص در نهج البلاغه ، انديشه بسته و محدود انسان هايي به تصوير کشيده مي شود که مانند عنکبوت دور تا دور خود را حصار کشيده اند و به مخيله آنها هم نمي آيد که لحظه اي به خارج از حصار قالبي و ساخته خويشتن بينديشند و البته طبيعي است که چنين انديشه اي رفتارهاي قالبي خاص خود را در پي خواهد داشت . امام عليه السلام در خطبه هفدهم نهج البلاغه درباره کسي سخن مي گويد که شبهات فکري چندان او را احاطه کرده که درست را از خطا باز نمي شناسد ، پيوسته در درست يا خطا بودن کارهاي خود مردد است و در نهايت در باب او چنين داوري مي کند : « ناداني است گم گشته در جهالت هاي خود و همانند شب کوري است که در تاريکي مسائل مشکل و ابهام آميز فرو مي رود و هيچ مسئله اي را با مبناي علمي قاطعانه حل و فصل نمي کند » .(3)
آري ، خفاشان فراري از نور و طليعه خورشيد ، نه فقط قدرت باز کردن چشم خويش به روي نور را ندارند ، بلکه دلشان به حال کساني که در نور و روشنايي زندگي مي کنند مي سوزد . مرحوم علامه جعفري ذيل خطبه مذکور مي نويسد : « اين خفاشان آفتاب اصول عالي انسانيت ، فضايي را روشن تر از آستانه تاريک خود طبيعي شان نمي شناسد و حتي گاهي به ديدگان بيناي انسان ها دلسوزي مي کنند چونان خفاش که دلشان به چهار ميليارد و نيم نفوس کره خاکي و ميلياردها جاندار و نباتات مي سوزد ، با اين آفتابي که دارند . »(4)
ب : برداشت ناصواب از سود و زيان علوم : انکار پذير نيست که برخي علوم براي انسان مضر است : « آنها علومي را فرا مي گرفتند که براي آنان زيان داشت و نفعي نداشت » (بقره : 102 ) و برخي علوم مضر نيست ، اما سودي در پي ندارد . اينکه فلان برج چند کيلو وزن دارد يا فلان درياچه در کدام منطقه قرار دارد يا در جنگل آمازون چه نوع گياهاني موجود است ، اطلاعاتي نيست که ندانستن آن نقصمان باشد ؛ اما مشکل اينجاست که گاهي علوم حقيقي که با سرنوشت دنيا و آخرت انسان ها مرتبط است مورد بي توجهي قرار مي گيرد ؛ به بيان ديگر ، برخي آدميان از فرا گرفتن پاسخ سوالات اساسي زندگي ، مانند مبدا ، چرايي زندگي و معاد طفره مي روند ؛ سوالاتي که بدون پاسخ به آنها زندگي انساني معنا پيدا نمي کند . چه بسا اگر انسان ها به اهميت و ارج اين دسته علوم پي مي برند ، به کسب آنها راغب مي شدند . براي برداشت هاي سطحي و ناصواب انسان هاي امي از معارف بلند قرآن کريم موجب رويگرداني آنان از قرآن مي شود ، درست مانند برداشتي که برخي يهوديان امي و بي بهره از معرفت ، از قرآن کريم داشتند ؛ امري که امروزه نيز آثار آن در ميان کشيشان متعصب و بي انصاف مسيحي آشکار است : « گروهي از آنها افرادي هستند که از دانش بهره اي ندارند و از کتاب خدا جز يک مشت خيالات و آرزوها نمي دانند و تنها به پندارهايشان دل بسته اند » (بقره : 78)
در پرتو سخن مذکور ، اين نکته روشن مي شود که تعيين سود آوري مادي يا ابزار معاش بودن يک علم به عنوان ملاک برتري آن ، نيز از آفاتي است که مانع رغبت به جانب علومي مي شود که هر چند اساسي است ، منفعت مادي به دنبال ندارد . روشن است که شکل گرفتن اين ديدگاه غير عالمانه وظني ، عمدتاً يا مبتني بر محصور دانستن زندگي در عالم دنياست ، آن گونه که کفار مي گفتند : « چيزي جز همين زندگي دنيا در کار نيست ، گروهي از ما مي ميرند و گروهي جاي آنها را مي گيرند و جز طبيعت و روزگار ما را هلاک نمي کند . آنها به اين سخن که مي گويند يقين ندارند ، بلکه تنها گمان بي پايه اي دارند » (جاثيه : 24 ) يا مبتني بر توجه افراطي به عالم دنيا و غفلت از عالم آخرت است : « آنها تنها ظاهري از زندگي دنيا را مي دانند و از آخرت [ و پايان کار ] بي خبرند » (روم : 7) . شکل گيري ديدگاه افراطي تجربه گرايي در علوم وعلم به حساب نياوردن يا بي بها دانستن علوم غير تجربي - از جمله علوم مرتبط با داده هايي وحياني - ممکن است در يکي از دو منظر پيش گفته ريشه داشته باشد .
به هر حال ، پاسخ به برخي سوالات به اندازه اي اساسي است که اگر انساني نتواند يا نخواهد به درستي به آنها پاسخ گويد ، حيات او در حد يک موجود زيستي و حيواني تنزل مي کند . به بياني ، معيار کمال انساني ، کيفيت پاسخ گويي به سوالات بنيادي زندگي است . انساني که پاسخ به آن سوالات را جدي نمي گيرد ، همان است که قرآن کريم او را کر و لال دانسته است که نمي انديشند « مثال [ تو اي پيامبر ] در دعوت کافران ، مثال کسي است که [ گوسفندان و حيوانات را براي نجات از چنگال خطر ] صدا مي زند ، ولي آنها چيزي جز سر و صدا نمي شنوند [ و حقيقت و مفهوم گفتار او را درک نمي کنند ] اين کافران [ در حقيقت ] کر و لال و نابينا هستند و لذا چيزي نمي فهمند » (بقره : 171) . پي بردن به سودمندي علوم و اينکه فلان علم در معنا بخشي زندگي موثر است ، آدميان را به فراگيري آن راغب مي کند .
ج : اکتفا به گمان : همان گونه که از بخش انتهايي آيه هفتاد و هشت سوره بقره بر مي آيد ، گاهي طفره رفتن انسان ها از درک و دانايي ، به دليل اکتفا کردن به ظن ، و دلبستگي آنان به گمان و پندار است ؛ امري که در آياتي بدان اشاره و حتي تصريح شده است : « و اگر از اکثر کساني که در روي زمين هستند اطاعت کني تو را از راه خدا گمراه مي کنند . آنها تنها از گمان ، تخمين و حدس پيروي مي کنند » (انعام : 166) . آيه مبارکه ، به صورت روشن ، اکثر مردم را تابع ظن و گمان و همين امر را موجب گمراه شدن آنان دانسته است . گذشته از آنکه سوء ظن به افراد در مواردي گناه محسوب مي شود . از نظر قرآن ؛ در مقام معرفت و استدلال نيز نمي توان بر اساس دلايل ظني احتجاج کرد ؛ به تعبيري ، اتکا به ظن آدمي را از حق بي نياز نمي کند : « و بيشتر آنها جز از گمان [ و پندارهاي بي اساس ] پيروي نمي کنند . [ در حالي که ] گمان هرگز انسان را از حق بي نياز نمي سازد [ و به حق نمي رساند ] خداوند به آنچه انجام مي دهند آگاه است » (يونس : 36) . معناي ديگر اين سخن آن است که فقط از طريق علم و يقين مي توان به حق رسيد يا براي رسيدن به حق بايد پرده هاي جهل ، وهم ، حدس ، گمان و احتمال را کنار زد .

پي‌نوشت‌ها:
 

* عضو هيئت علمي دانشگاه پيام نور سيرجان.
1. اوزمن ، هوارد و ديگران ، مباني فلسفي تعليم و تربيت ، ص 71 ، 72 و 73 .
2. عبد علي بن جمعه عروسي حويزي ، تفسير نور الثقلين ، ج 5 ، ص 460 .
3. نهج البلاغه ، صبحي صالح ، خطبه 17 .
4. نهج البلاغه ، جعفري ، ج 4 ، ص 203 .
 

منبع: نشريه اسلام و پژوهشهاي تربيتي شماره 4




 

نسخه چاپی