فرشته نگهبان آب

فرشته نگهبان آب
فرشته نگهبان آب


 






 

گفت وگو با عزيزالله حميدنژاد درباره فيلمنامه «آناهيتا»
 

از حميدنژاد براي فيلم هاي به يادماندني هور در آتش و اشک سرما خاطرات خوبي داريم، اما آناهيتا تجربه متفاوتي از ساير آثار اوست. به نظر مي رسد بزرگ ترين چالشي که او در اين فيلم با آن روبه رو بوده، تعريف داستاني جذاب بر اساس يک نظريه علمي است. با وجود اين که فيلم از کاستي هايي برخوردار است، اما حميدنژاد کوشيده تا در اين وادي کمتر تجربه شده در سينماي ايران دست به آزمون دشواري بزند. شايد بتوان مهم ترين امتياز فيلم را در انتخاب سوژه تازه و بکر آن دانست که مي تواند شروعي براي خروج از اين دايره موضوعات تکراي و بي خاصيت سينماي رايج باشد.

چطور علاقه مند شديد که براساس يک نظريه علمي يک فيلمنامه بنويسيد؟
 

سعي کردم سوژه اي را انتخاب کنم که متفاوت باشد و براساس آن داستاني را تعريف کنم که از سينماي رايج و روزمره دور باشد و براي مخاطب تازگي داشته باشد و کنجکاوي او را برانگيزاند و درگير خود کند. ضمن اين که احساس کردم اين موضوع مورد نياز نسل جوان است و به وسيله سينما مي توان او را با پيشرفت هاي علمي روز آشنا کرد.

در واقع اولين چيزي که دراين نظريه جذبتان کرد تا درباره اش يک داستان تعريف کنيد،چه بود؟
 

وجه اشتراک اين مقوله علمي و نظريات بزرگان فرهنگ ايران زمين در مورد آب اولين نکته اي بود که برايم جالب به نظر رسيد. از همان زمان ايران باستان درباره آناهيتا به عنوان الهه آب حرف هاي زيادي گفته شده است تا زمان معاصر که عرفايمان آب را مقدس مي دانند و برايش احترام قائل هستند و اشعاري دراين باره سرودند. احساس کردم اين تجربيات دانش جديد مي تواند کليد فهم چيزهايي را که عرفا درباره آب مي گويند در اختيارم قرار دهد. بيش از هرچيزي اين نکته برايم جذاب بود.
چه اسم خوبي هم براي فيلم انتخاب کرديد.
بايد اسم با مضمون فيلم تناسب مي داشت، آناهيتا با توجه به مفاهيمي که ازآن در ايران باستان برداشت مي کردند، به عنوان فرشته نگه دارنده آب، الهه باروري و زايش و ايزد مکمل عشق معروف است.احساس کردم اين اسم به خوبي ديدگاه ايراني را نسبت به عنصر آب نشان مي دهد.
ايده اصلي فيلمنامه يعني حل معماي يک جنايت براساس يک نظريه علمي خيلي جذاب است .دربعضي قسمت ها به خوبي توانسته ايد ميان گره هاي داستان جنايي و ايده هاي علمي پيوند منطقي برقرار کنيد. مثل جايي که خورشيد از روي عکس آب مهرناز که مخدوش شده، متوجه حضور يک نيروي تهديد کننده مي شودو يا قسمتي که خورشيد براي رفع شک و سوء ظنش نسبت به بهنام او را با همين آزمايش هايش امتحان مي کند.
بايد اين موضوع علمي دراماتيزه مي شد تا مخاطب بتواند آن را دنبال کند. براي همين سعي کردم از همان سکانس هاي اوليه براي بيننده سؤال ايجاد کنم و رابطه مناسبي بين آزمايش هاي خورشيد و مسائل مربوط به جنايت برقرار کنم. خورشيد به عنوان کسي که روي اين موضوع کار مي کند، اولين کسي است که متوجه حضور يک غريبه در آزمايشگاه مي شود. فکر کردم بايد اين تعليق ها را ايجاد کنم تا برسيم به آن معماي نهايي که در طول داستان با پژوهش ها و تحقيقات خورشيد حل مي شود. در واقع براي اين که مخاطب جذب موضوع شود و آن را دنبال کند، دست به اين کار زدم. اين را که تا چه حد موفق بودم، نمي دانم.
قصه فرعي بهنام مي توانست دردل داستان اصلي جاي بگيرد. يعني خورشيد از طريق آزمايش هايش متوجه گذشته بهنام و افکار خطرناکي که درباره مرگ فهيمه دارد شود و جلوي اين کار او را بگيرد.در اين صورت نه تنها خورشيد جنايتي را که توسط فواد رخ داده کشف مي کرد. بلکه جلوي وقوع جنايت توسط بهنام را نيز مي گرفت و به اين شکل مانيفست او درباره کمک علم براي ايجاد صلح و آرامش گستردگي بيشتري مي يافت.
قبول دارم که اگر اين طور طراحي مي شد که خورشيد علاوه برکشف جنايت از طريق اکتشافات علمي اش مي توانست جلوي وقوع آن را هم بگيرد، خيلي بهتر بود.اما در حال حاضر هم چنين چيزي در فيلمنامه است وخورشيد به طور غيرمستقيم مانع وقوع جنايت مي شود. در واقع تحقيقات و رابطه عاطفي که او با فواد برقرار مي کند، باعث مي شود تا فواد اعتراف کند،وگرنه فواد تصميم دارد که دست به قتل هاي ديگري هم بزند و خودش مي گويد که کساني ديگري هم هستند که هنوز دستش به آنها نرسيده است، وخورشيد مانع بروز جنايت هاي بعدي او مي شود.
انگيزه هاي فواد براي کشتن سه نفر به اندازه کافي متقاعد کننده به نظر نمي رسد، به خصوص که ما هيچ چيز بدي از دوستان مهرناز نمي بينيم، صرف مسخره بازي هاي چند دختر دانشجو که زياد هم آزاردهنده نيست، نمي تواند دليل محکمي براي ارتکاب قتل باشد.
فقط مسخره بازي و تحقير دوستان مهرناز نيست، فواد همه عشق و علاقه اش به علم را به مهرناز واگذار مي کند، ولي وقتي از او جواب رد مي شنود،ذهنيتش به هم مي ريزد و در شرايط روحي و رواني بدي که دارد در يک آتش سوزي زيبايي صورتش را هم از دست مي دهد و احساس مي کند که آنها او را به اين روز انداختند.در واقع انگيزه جنايت زماني در او شکل مي گيرد که او علاوه بر ناکامي علمي و آسيب روح و رواني از زيبايي اش نيز محروم مي شود. شايد اگر يک فرد معمولي دست به اين جنايت ها مي زد، بايد زير سؤال مي رفت، اما کسي مثل فواد که از لحاظ رواني نرمال نيست، نمي تواند عقلاني فکر کند. او آدم عجيبي است، دلبستگي خاصي به علم دارد، ولي ايثارش نتيجه اي نداشته است و آينده علمي و عاطفي اش را از دست داده مي بيند و به همين دليل مرتکب اين جنايت ها مي شود.
چرا قتل ها را فقط به قتل مهرناز کاهش نداديد؟دراين صورت مجال بيشتري براي عميق تر کردن انگيزه هاي فواد پيدا مي کرديد. ما سه قتل را که نشان نداديم، بنابراين از نظر زماني چيزي را از دست نداديم. اما از نظر تأثير با وجود سه قتل اهميت اين آدم خطرناک در قصه بيشتر مي شود و وقتي خورشيد مي تواند آنها را کشف کند و مانع وقوع قتل هاي ديگر شود، ارزش کار خورشيد بالاتر مي رود.
انگيزه جنايت فواد مي توانست بيشتر در زمينه رقابت هاي علمي او باشد و فقط محدود به کينه و سرخوردگي عشقي نباشد. در واقع ما او را به عنوان يک نخبه شکست خورده در مقابل خورشيد در جايگاه يک نخبه موفق ببينيم و روي دلايل اجتماعي و مناسبات و شرايطي که مانع پيشرفت فواد شده است، تأمل کنيم.
الان هم فواد يک نخبه اي است که با بن بست روبه رو شده و به مخمصه افتاده است. اصلاً يکي از علت هاي روان پريشي اش اين است که در شرايط سختي تحصيل کرده و به اينجا رسيده است.او آدمي است که عاشق علم است و با تمام حسرت مي گويد که همه عمر دلش مي خواسته از پشت ميکروسکوپ ذرات اتم را ببيند، ولي هرگز به خواسته هايش در زمينه علمي نرسيده است، چون مهرناز در مقابل او قرار گرفته و فواد جايش را به او داده است. در بحثي که با خورشيد مي کند، بعضي جاها خورشيد کم مي آورد و نظرياتش را تأييد مي کند، يعني واقعاً هر دو عاشق علم و دانش هستند و حتي احساس مي شود که فواد از خورشيد هم دلسوخته تر است. به همين دليل خورشيد با وجود اين که او قاتل نزديک ترين دوستش است، ولي او را درک مي کند. شخصيت فواد چند بعدي است و شايد مي شد فقط بر اساس او يک فيلمنامه نوشت. کاراکتر او آن قدر جذاب بود که آقاي شهاب حسيني مي گفت من دوست داشتم اين شخصيت را بازي کنم.
اما احساس مي کنم با وجود جذابيتي که مي فرماييد، فرصت کمي در اختيار اين شخصيت گذاشتيد. ما فقط در طول دو ملاقاتي که با خورشيد دارد، فرصت شناختن او را داريم. در حاليکه مي شد قبل از اين که با او روبه رو شويم کدهايي را از زندگي، گذشته و دغدغه هاي او در اختيار ما بگذاريد که به ما براي نزديک شدن به او کمک کند.
محور فيلمنامه، خورشيد و دغدغه هاي اوست. فکر کردم اگر بيشتر به فواد بپردازم، از خورشيد باز مي مانم. البته در نسخه قبلي فواد ديالوگ هاي بيشتري داشت که الان حذف شده است، چون احساس کردم اگر نقش او را پررنگ تر کنم، مخاطب را از محور اصلي داستان دور مي کنم.
اين موضوع را از اين جهت گفتم که الان اطلاعات درباره فواد به شکل طولاني و يک جا ارائه مي شود.

فکر مي کنيد سکانس هاي مربوط به ملاقات فواد و خورشيد بايد خردتر مي شد؟
 

منظورم نحوه دکوپاژ شما نيست، بلکه مي گويم اگر اين اطلاعات در طول داستان تقسيم شده بود وبه تدريج به ما ارائه مي شد،ديگر لازم نبود وقتي با فواد روبه رو مي شويم، او تازه از نقطه صفر شروع به معرفي خودش به ما کند.

شما معتقديد که قصه خورشيد را متوقف مي کرديم و به فواد مي پرداختيم؟
 

خير، اتفاقاً مي خواهم بگويم که خورشيد از طريق کشفياتش مي توانست باعث آشنايي بيشتر ما با فواد شود. فرض بگيريد خورشيد از طريق آزمايش هايش متوجه مي شد که يک غريبه به خانه اش رفت وآمد پنهاني دارد و تحقيقاتش را زيرنظر دارد و يا در غيبتش آزمايش هايش را دست کاري کرده است و بعد که با قتل مهرناز مواجه مي شد، براي يافتن او تلاش مي کرد.
منظورتان اين است که اين اطلاعات را زودتر به مخاطب مي داديم.
بله، هم زودتر و هم پخش شده تر در طول قصه.
اين هم يک روشي است که شما مي فرماييد، اما يک خطر دارد و خطرش اين است که يک مقدار از رازآميز بودن اين شخصيت مي کاهد.من دوست داشتم اين شخصيت در سايه باشد و زماني وارد قصه شود که ديگر ورودش ناگزير به نظر برسد.
بيشتر مي خواستيد از عنصر غافلگيري استفاده کنيد.
بله، اين طوري هم خورشيد غافلگير مي شود وهم مخاطب.من مي توانستم از همان ابتدا حضور او را نشان دهم، مثلاً در همان جلسه اهداي جايزه به خورشيد، فواد را نشان دهم که در حال گذاشتن روزنامه به داخل کيف مهرناز است، ولي من ققط دست او ر انشان دادم تا يک حس کنجکاوي و تعليق براي مخاطب ايجاد شود و بعد ما کم کم متوجه تهديدهاي چندباره او شويم و تازه ماجرا شروع شود. ما از همان ابتدا عمل فواد را مي بينيم، ولي چهره اش را پنهان مي کنيم تا به اسرارآميز بودن او کمک شود.
البته نظر من بر نمايش فيزيکي او نبود، بلکه بيشتر تأکيد بر حضور نامرئي او در داستان است.
درست است،حضورش بايد ناديدني باشد. فکر مي کنم يکي از چالش هاي اساسي که داشتيد.انتقال اطلاعات علمي در دل ديالوگ هاي روزمره و معمولي بوده است.
به نظرم طبيعي است که اين آدم ها مدام درباره مسائل علمي حرف بزنند، چون شغل و دغدغه و عشقشان همين چيزهاست واگر غير از اين حرف بزنند، بايد غير طبيعي به نظر برسد. چون ديالوگ هايي که بين شخصيت ها رد وبدل مي شود، بايد هم در راستاي کار و دغدغه شان باشد و هم در جهت تکميل مفاهيم فيلمنامه. ما چون تخصصي نگاه مي کنيم، به نظرمان مي رسد که اين بحث هاي علمي در دل ديالوگ ها ننشسته است، ولي به هرحال من تلاش کردم بحث هاي دشوار علمي را نازل کنم تا براي مخاطب قابل فهم شود. در خيلي از ديالوگ ها مفاهيم علمي نهفته است، اما ديالوگ هاي ساده اي به نظر مي رسند.
يکي از جاهايي که در زمينه معمولي کردن ديالوگ هاي علمي خوب کار کرده ايد، جايي است که بهنام درباره اسم دانشمند ژاپني سربه سر خورشيد مي گذارد. با وجود اين که در حال اطلاعات دادن درباره اوست، ولي به نظر مي رسد يک جور گفت وگوي روزمره ميان آنهاست.
درست است، به هرحال من در نسخه فعلي بحث هاي علمي را کم کردم. احساس کردم در همين حد کفايت مي کند واگر مخاطب احساس نياز بيشتري کند، مي تواند برود و مطالعه بيشتري کند. براي پيش رفتن قصه يک سري ديالوگ لازم است و من سعي کردم ديالوگ هايي که درباره نظريات علمي بيان مي شود، از دل قصه بيرون نزند و تماشاگر آنها را بپذيرد که اين ديالوگ ها براي اين شخصيت هاست، يعني اين شخصيت با توجه به سابقه و پيش زمينه اش مي تواند اين حرف ها را بزند. مثلاً اگر فواد چنين بحث هايي را با خورشيد مي کند، براي اين است که دغدغه هاي علمي دارد، بنابراين اگر ديالوگ هايي بگويد که بخشي از آن علمي به نظر برسد، طبيعي است، اما اگر بهنام راجع به مسائل علمي زياد صحبت مي کرد، ما تعجب مي کرديم. در حالي که او مدام خورشيد و نظرياتش را مسخره مي کند و البته اين کار را هم آگاهانه انجام مي دهد، چون مي داند که مجرم است و دوست ندارد خورشيد از طريق علم به حقيقت درباره او دست پيدا کند.در هر صورت آناهيتا فيلمنامه دشواري بود، از لحاظ تلفيق مسائل علمي و اجتماعي و عاطفي در دل داستاني جنايي کار پيچيده اي بود و قبل ازآن هم در سينما تجربه نشده بود. من خيلي تلاش کردم به شکلي اين موضوع را مطرح کنم که تماشاگر هم با آن ارتباط برقرار کند و آن را از من بپذيرد. اين که شخصيت اصلي يک فيلمنامه در سينماي ايران يک خانم با دغدغه هاي دانشي باشد، براي مخاطب عجيب است. او دوست دارد يک آرتيست ببيند که شکلک درمي آورد و دست به حرکات موزون مي زند،چون عادت کرده است. بنابراين نمايش يک شخصيت متفاوت خيلي کار را دشوار مي کند، ولي با تمام اين حرف ها مي بينيم که مخاطب خورشيد را باور مي کند ومي پذيرد و داستانش را دنبال مي کند و سرنوشت او دغدغه اش مي شود.
از عنصر آب هم براي خلق نشانه ها و عناصر تماتيک و بصري استفاده جالبي کرده بوديد.
سعي کردم تا آنجا که طبيعي جلوه کند و در قصه بنشيند، از اين المان ها استفاده کنم. در جايي از فيلم خورشيد به مهرناز مي گويد فيلمي را درباره تأثير سمفوني بتهوون بر مولکول هاي آب ببيند.اين يک فيلم مستند است و وقتي مهرناز آن را مي بيند، تحت تأثير آن توجهش به ليوان آبي جمع مي شود که خورشيد برايش گذاشته است و احساس تشنگي و نياز به آب مي کند و شروع به خوردن آن مي کند. بعد که مهرناز به قتل مي رسد، خورشيد ته مانده ليوان آب او را مي خورد که تنها چيزي است که از او باقي مانده و اين نشانه کاملاً بجا در قصه استفاده شده است.
درست است، اتفاقاً من هم مي خواستم به باقي مانده آب مهرناز که خورشيد مي خورد اشاره کنم، اين لحظه يکي از جاهايي بود که خيلي خوب ارتباط عاطفي و علمي دو دوست را به وسيله آب نشان داده بوديد.
اينها جزئيات ريزي است، ولي اطلاعات مهمي را به تماشاگر منتقل مي کند.

اگر نکته اي در پايان است بفرماييد.
 

من در طول اين چند هفته مصاحبه هاي زيادي داشتم و افراد بسياري با زواياي مختلفي درباره فيلم حرف زدند،ولي زاويه ديد شما خيلي متفاوت و خوب بود.
ممنون، اميدوارم اين گفت وگو به درک بهتر فيلم براي مخاطبان کمک کرده باشد.
منبع:ماهنامه فيلم نگار 99



 

نسخه چاپی