آذربايجان

آذربايجان
آذربايجان


 

شاعر: عزير دولت آبادي




 
جلوه گاه عشق و ايمان، مسکن آزادگان
افسر ملک کيان، اي خاک آذربايجان
چيره دستي کرده در طرح تو نقاش ازل
روضه رضوان ز رشکت کرده آذرها به جان
آباي چشمه سارانت همه زمزم صفت
دامن کوه سهندت دلگشاتر از جنان
پهلوانان در حريم دوستانت، ناتوان
ناتوانان در مصاف دشمنانت، پهلوان
نوجوانان در وقار و فکرت و تدبير، پير
پيرمردان در دليري و شجاعت، نوجوان
چون کتابي جمله خاموش اند و يک دنيا سخن
چون صدف گوش اند و چون دريا عميق و بي کران
شعر قطران در سلامت شهره آفاق شد
مولوي را شمس تبريزي نمودي جاودان
ساحل درياچه ات، گهواره زرتشت بود
زان سبب آبش ربايد درد را از جسم و جان
وين عجب با اين همه لطف خدايي هر زمان
بر سرت باريه باران بلا از آسمان
چون سمندر در ميان شعله ها افروختي
سوختي اي تير جانسوز حوادث را نشان
شير مردانت فاي نهضت مشروطه شد
تا فراهم ساختي آزادي نطق و بيان
مدتي در آتش غم اوفتادي چون خليل
امن و راحت شد گران و رنج و حسرت، رايگان
رخت برکند از گلستان تو مرغان چمن
کرده زاغ اجنبي بر هر درختت آشيان
نوحه شد جاي سرود و ناله شد جا سرور
دوداندوه و اسف برخاست از هر دودمان
در حوادث نيک دادي امتحان خويش را
تا شدي در سبقت ميهن پرستي، قهرمان
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 

نسخه چاپی