بيستون

بيستون
بيستون


 

شاعر: توران شهرياري(بهرامي)




 
هلا بيستون، شور سوداي تو
مرا کرد ناديده شيداي تو
پروبال انديشه بگرفت اوج
غرورآفرين بر بلنداي تو
سبکبال پر زد عقاب خيال
سوي قله آسمان ساي تو
به ناگه، پروبال انديشه ريخت
زديدار آن بِرز و بالاي تو
سمندِ خيال از روش باز ماند
چو حيران بماند از تاشاي تو
به اعجاب بر درگهت ايستاد
که سايد سر از شوق بر پاي تو
زند بوسه هر صبحدم آفتاب
بر آن قله جلوه افزاي تو
به چشم دل بخردان هر شکاف
گشوده دهاني است گوياي تو
توهستي بَغِستان(1) ديرينه سال
به تو نقر شد نام مزداي تو
ز دوران ديرينه آيينه اي است
همان صخره سخت و صمّاي تو
فرازي ز تاريخ ما را نوشت
کهن خامه عالم آراي تو
چراغي است آن سنگ بنوشته ها
که پرتوفکن شد ز سيماي تو
گران سنگ بنوشته ي داريوش
سخن گويد از فرّ والاي تو
گرفته در آغوش آن قطعه را
همان بازوان تواناي تو
بر آن حک شده نام سي مرز و بوم
نمودار تاريخ و، گواي تو
شهنشاه بيدار دل داريوش
چه خوش راند فرمان در اقصاي تو
«به خوارزم و پنجاب و بلخ و هرات
به آسور و سک ها و کوشاي تو
به سومالي و مصر و فاو و عدن
به مقدوني و خوز و کرخاي تو
به سند و به بابل، به سُغد و زرنگ
به بخشي ز يونان و مَکياي تو
به پيشاور و ليدي و پارتيا
به رُخّج و آرمين و آرباي تو»
همه بخشي از خاک ايران بُدند
همه خادم حکمفرماي تو
در آن حک بشد نام شش خاندان
مِهمان، مردم گيتي آراي تو
بگفتي ز کامبيز و از برديا
و نيز از گوماتاي بد راي تو
به تو نام نُه شورشي نقش شد
که بودند سر خيل اعداي تو
سرافراز کوهي و در چشم خصم
نمايد چو آتش سراپاي تو
بسي رويداد زمان را نوشت
کتيبه نگار تواناي تو
بشر را به شادي شد رهنمون
زهي بر دل و چشم بيناي تو
شود نقش بر طاق گردون سپهر
در اينده گفتار شيواي تو
چه شد فرّ ديرين که از آن هنوز
به جا مانده نقشي به رؤياي تو
تويي مهد پرويز و شبديز او
بسي خيمه ها ديده صحراي تو
سحر زهره چنگش ز حسرت شکست
چو بشنيد چنگ نکيساي تو
روان است بر دامنت چشمه اي
نمودار چشم گهرزاي تو
بود خون فرهاد گلگون کفن
هر آن لاله ي سرخ و حمراي تو
چه شد تيشه کوه کن؟ تا که باز
کند رخنه در سنگ خاراي تو
کجا رفت شيرين که فرهاد را
نمود عاشق خويش و شيداي تو؟
چنان باده ي کهنه شورافکني
نشاط آفرين باد صهباي تو
ز ايران بگو بيستون، تا جهان
به خود آيد از بانگ هرّاي تو
درود همه عاشقان وطن
به نا بلند و دلاراي تو

پي نوشت ها :
 

1- بغستان يا بهستان نام قديمي بيستون است، به معناي ايزدکده.

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 

نسخه چاپی