طليعه ي بهار

طليعه ي بهار
طليعه ي بهار


 

شاعر: اديب برومند




 
فصل بهاران رسيد با گهرين زيورا
کرد نو آيين قبا خواجه منش در برا
ابر بهاري کشيد با دل دريا صفت
توده ي اسفنج تر بر سر بحر و برا
مخزن باروت شد منفجر اندر هوا
يا که مگر آذرخش زاده شد از تندرا
يافت سپاه خزان طرفه شکست از بهار
نوروز آمد برون پيروز از سنگرا
ساز طرب ساز کرد يکسره ايران زمين
از پي شاباش اين جشن همايونفرا
ابر دُرافشان فشاند بر سر سرو و سمن
چون به سر نو عروس از ددگان گوهرا
نادره نسّاج دهر بهر «به ژاپني»
بافت ز ديباي چين زمردين بسترا
عطرفشان شد به باغ تا به چمن بشکفيد
ياسمن و مشکبيد، نرگس و سيسنبرا
بلبل دستانسرا، قمريِ افسانه گو
انجمني ساختند چون هنري محضرا
فاخته و عندليب، ساخته چون سرو و گل
هم هنري محضرا، هم چمني منظرا
دست طبيعت کشيد حلّه ي رنگين طراز
ز آن سوي «البرز کوه» بر سر «مازندرا»
از دم بهار سرو و گل و ارغوان
آمده رقصنده چون «سوسنِ رامشگرا»(1)
گلبن رقصان مگر سوسن رامشگر است
کاج از افسون او «بيژنِ»نام آورا
لاله بود آذرين گر چه بود داغدل
همچو يل «اسفنديار» از غم «نوش آذرا» (2)
بوي پراکنده شب، غاليه سان در هوا
شب بوي زرد و بنفش، مرمري و احمرا
داد خرامان تذرو، جلوه به باغ اندرون
کرد گُرازان غزال، پويه به راغ اندرا
جقه شکوفا بود بر سرِ بادام بن؟
يا «ملکِ نيمروز» هشته به سر افسرا؟
انجمن اراي باغ سروِ «فريدون» فر است
بيدِ برآشفته چون «کاوه ي آهنگرا»
بس که بنفشه دميد بر لب جو رنگ رنگ
دکه ي نقاش را کس نگشايد درا
بافتگرِ روزگار، بافت به رنگ خيار
بهر گل نسترن، بستري از شبدرا
ياس دلاراي زرد شست به رغم خزان
از زر ناب مذاب، هم سر و هم پيکرا
نغمه زند «زندواف» (3) برگ به منقار او
چون به کف موبدي نامه اي از «تنسرا» (4)
بر سر شاخ چنار طرفه رصدخانه اي است
«سارَک» از آنجا کند نَظره چو «بو معشرا» (5)
وه که چه زيبا بود دامن سبز چمن
وه که چه رعنا بود سبزه به کشتِ ترا
بوي گل ياسمن برد گرو بي سخن
از ختني مشک تر يا حبشي عنبرا
لاله ي ياقوت رنگ مي دهدش ساتکين(6)
از ميِ بيجاده گون هر که زند ساغرا
تا مه ديگر بمان وز دم ارديبهشت
از گل سوري نگر، گل کده چون «قمصرا»
خرم و دلشاد باد هر که در اين سال نو
خوشدل و خرسند خواست مردم اين کشورا
بر در گيتي خداي، مسألت آرد «اديب»
تا همه آباد باد ساحت بوم و برا
و آنگه آرند روي، خلق بدين مرز و بوم
هم ز در باختر، هم ز سوي خاورا
زنده و پاينده با پهنه ي ايران زمين
تا به سپهر برين هست مه و اخترا

پي نوشت ها :
 

1- سوسن رامشگر: زني افسونگر بود که در محفلي قهرمانان ايراني را مست و مدهوش کرد و قصد داشت آنان را به افراسياب پادشاه توران تسليم کند؛ ولي توفيق نيافت.
2- نوش آذر: يکي از پسران اسفنديار است که در جنگ کشته شد.
3- زندواف: لقب بلبلب است.
4- تنسر: موبد موبدان در عهد اردشير است که نامه اي به شاه طبرستان نوشت و رونوشت آن را به عده اي از موبدان فرستاد و اين نامه شهرت بسيار يافت.
5- بومعشر: ابومعشر بلخي، از منجمان و هيئت دانان بزرگ ايراني در سده سوم هجري است.
6- ساتکين: جام باده

منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 

نسخه چاپی