فردوسي

فردوسي
فردوسي


 

شاعر: دکتر علي موسوي گرمارودي




 
تو اي برکشيده سخن تا سپهر
برآورده کاخ سخن تا به مهر
بزرگ اوستادا، سخنور تويي
همه پيرويم و پيمبر تويي
چو بوسد سر خامه انگشت تو
نلرزد به گاه سخن، پشت تو
چو رخش سخن زير مهميز توست
عطارد يکي صيد ناچيز توست
ز کلک تو آيد برون رنگ رنگ
چه در دشت آهو، چه در يم، نهنگ
نداري دگر شاعران را به کس
تو مي پروري پهلوانان و بس
نه رستم بود زاده زال زر
تويي اي سخن گستر، او را پدر
که جز تو چو رستم پسر آورد؟
که پيکار با شير نر آورد
تواند کدامين يل زورمند
که پيل اندر آرد به خمّ کمند؟
که جز رستم از نعره، چرم پلنگ
درد بر تن دشمنان، روز جنگ؟
چه جز تيغ رستم شکافد سپهر؟
فرود آرد از آسمان، تاج مهر؟
نه، اين زاده زال و سيمرغ نيست
بود رستم و کس چه داند که کيست
چه خوش گفته بودي از اين پيش باز
به درگاه محمود نا سرفراز:
«جهان آفرين تا جهان آفريد
چو رستم به گيتي نيامد پديد.»
چو گودرز و گيو و چو سام و چو توس
چو افراسياب و يل اشکبوش
همه، هر چه زين آب و از اين گل اند
همان زاده و رود، دريا دلند
در آوردگاه سخن، رستمي
که را زهره تا با تو پيچد همي؟
بماني که اين پارسي از تو ماند
که شهنامه آن را به کيوان رساند
منبع:یزدان پرست، حمید؛ (1387) نامه ایران؛ مجموعه مقاله ها، سروده ها، و مطالب ایران شناسی، جلد چهارم، به کوشش حمید یزدان پرست، تهران، اطلاعات، چاپ یکم.



 

نسخه چاپی