سبک زندگی آقا روح الله
سبک زندگی آقا روح الله

نویسنده: محمدمهدی حاجی پروانه



 
خردادماه برای همه ایرانی ها یک مناسبت ویژه تلخ دارد. 14 خرداد سال 68 روزی بود که مردم با یکی از محبوب ترین شخصیت های دنیای معاصر وداع کردند؛ پیرمردی دوست داشتنی که با یک حسینیه ساده و محقر و نیم ساعت سخنرانی می توانست همه معادله های سیاسی و دیپلماتیک دنیا را به هم بریزد. اما محبوبیت پیرمرد ساکن جماران فقط به موضع گیری های سیاسی و پیام های تاریخی و پیش بینی های شگفت انگیز و فتواهای شورانگیز جهاد و خانه محقر نبود. مردم امام خمینی کبیر (ره) را از هر جهت یک الگوی کامل می دانستند و می دانند. یک نمونه کوچکش هم رفتار امام (ره) در خانه و با خانواده بود. امام همان قدر که با شجاعت و جدیت مثال زدنی اش پشت ابرقدرت ها را می لرزاند، در خانواده شخصیتی منحصر به فرد داشت. مرور این چند روایت از زندگی خانوادگی پیرمرد دوست داشتنی کوچه های جماران شما را با خمینی دیگری آشنا می کند که در خانه اسمش «آقا» بود؛ آقای دوست داشتنی خانواده مصطفوی.

به روایت داماد

با چراغ قوه نماز شب می خواند

در دل شب هنگامی که برای نماز شب برمی خاستند لامپ را روشن نمی کردند بلکه از یک چراغ قوه بسیار کوچک استفاده می کردند. که تنها جلوی پایشان را روشن می کرد. امام به آرامی راه می رفتند تا دیگران بیدار نشوند.
محمود بروجردی
سرگذشت های ویژه از زندگی امام خمینی (ره)، ج3

به روایت نوه

توپ بازی کنار امام

زمانی که سن کمتری داشتیم و توپ در بغل مان بود یا در حیاط دوچرخه بازی می کردیم مرتباً امام را در حیاط می دیدیم. نظم زندگی ایشان به گونه ای بود که سه و نیم ساعت در روز قدم می زدند و ما در این ساعت ها معمولاً با ایشان در حیاط مواجه می شدیم. تقریباً اتفاق نمی افتاد که ایشان من را در حیاط ببینند و نگویند که حسن برو آخوند شو!
سید حسن خمینی، دیدار با اعضای ستاد بزرگداشت سالگرد ارتحال امام خمینی (ره)

به روایت از نزدیکان

قرار بعدازظهرها

بعدازظهرها که می شد خانواده امام؛ نوه ها، دخترها و عروس می آمدند و دور ایشان می نشستند و چنان با امام گرم می گرفتند و شوخی و مزاح می کردند که تصور چنین حالتی برای یک رهبر سیاسی با آن همه مشغله شاید غیرممکن است
سید رحیم میریان، عضو بیت امام (ره)

به روایت نزدیکان

توصیه ویژه به عروس و دامادها

در ابتدای عقد نصیحت می کردند سعی کنید با هم رفیق باشید. اگر مرد هستی در بیرون از خانه مسئله داری، وقتی به خانه می آیی ناراحتی هایت را پشت در بگذار و سعی کن با لطف و مهربانی داخل خانه شوی. به عروس خانم هم می فرمودند تو هم ممکن است در خانه خیلی کار کرده و خسته باشی ولی نباید خستگی خودت را به شوهرت منتقل کنی، به استقبالش برو و زندگی گرمی را برای خودتان درست کنید.
پابه پای آفتاب، همسر حضرت امام (ره) ص 106

به روایت پسر

لباس راحت مادر

مادرمان در منزل راحت لباس می پوشیدند؛ آن گونه که در بیوت علما و مراجع رسم نیست و معمولاً خانم ها در داخل بیت، حتی برای محارم خود نیز تقریباً پوشیده هستند. بارها تصمیم گرفته بودیم در این خصوص با والده صحبت کنیم اما هر بار احترام مادر را مهم تر از این یادآوری می دانستیم. از طرفی بیم آن داشتیم که امام هم از این موضوع ناراحت باشند اما به احترام همسرشان چیزی به ایشان نگویند.
خلاصه روزی دل به دریا زدم و به امام عرض کردم آیا به این شیوه ای که مادرمان در منزل می گردند اعتراضی ندارید یا حتی در دلتان نمی گذرد که کاش خانم پوشیده تر از این باشند؟ امام لبخندی زدند و فرمودند! نه من هیچ مشکلی با این وضعیت ندارم. کلاً در این خانه تا زمانی که گناهی صورت نگرفته، همه شما آزادید هر طور می خواستید رفتار کنید. فقط توجه داشته باشید که به هیچ وجه نزدیک گناه و معصیت نشوید. این پاسخ صریح امام برای ما خیلی جالب و در عین حال آموزنده بود.
مرحوم سید احمد خمینی، نقل از تقی دژاکام
(روزنامه نگار)

به روایت دختر

قرآن خواندن های بابا

اگر زمانی وارد اتاق امام می شدیم و ایشان مشغول خواندن قرآن بودند از ما اجازه می گرفتند که خواندن آن صفحه را تمام کنند و بلافاصله آن صفحه را تمام می کردند و بعد به ما اظهار محبت می فرمودند.
فریده مصطفوی، برداشت هایی از سیره امام خمینی (ره)، ج اول

به روایت همسر

در پوشش آزاد

دلشان می خواست با همان بودجه کمی که داشتند زندگی کنند ولی احترام مرا نگه می داشتند. حتی حاضر نبودند که من در خانه کار کنم. همیشه به من می گفتند جارو نکن! اگر می خواستم لب حوض روسری بچه را بشویم، می آمدند و می گفتند بلند شو! تو نباید بشویی.
من پشت سر ایشان اتاق را جارو می کردم و وقتی در منزل نبودند، لباس بچه ها را می شستم.
امام در مسائل خصوصی زندگی من دخالت نمی کردند. اوایل زندگی مان، یادم نیست هفته اول یا ماه اول به من گفتند کاری به کارت ندارم. به هر صورت که میل داری لباس بخر و بپوش اما آنچه از تو می خواهم این است که واجبات را انجام دهی و محرمات را ترک کنی؛ یعنی گناه نکنی.
مرحومه خدیجه ثقفی، همسر امام (ره)

به روایت محافظ

به خانم هیچ وقت دستور نمی دادند

احمد آقا می گفت موردی را ندیدم که حضرت امام به خانم شان بگویند برای مثال یک لیوان آب به من بدهید یا چای بیاورید یا سفره را بیندازید بلکه هر احتیاجی که داشتند، خودشان بلند می شدند و اقدام می کردند. البته اگر بنده یا والده زودتر از تصمیم امام مطلع می شدیم، برمی خاستیم و حاجت شان را برآورده می کردیم؛ ولی ایشان ابتدا زبان به درخواست نمی گشودند. حتی حضرت امام از خانمی که به عنوان خادمه در منزلشان کار می کرد، چیزی را طلب نمی کردند.
خاطرات حاج حسن سلیمانی
محافظ ویژه امام (ره)، انتشارات مرکز اسناد

به روایت عروس

قولی برای ترک سیگار

یک شب امام گفتند که در جوانی سیگار می کشیدم. تا اینکه یک شب سرد زمستان که پشت کرسی مشغول مطالعه بودم، به مطلب مهمی رسیدم و فکرم به شدت درگیر فهم آن شد. در همین حال برای سیگار از اتاق بیرون رفتم. پس از بازگشت همین که نگاهم به کتاب افتاد که آن را برزمین گذاشته و به دنبال سیگار رفته بودم، احساس شرمندگی کردم و با خود عهد کردم که دیگر سیگار نکشم. آن را خاموش کردم و دیگر سیگار نکشیدم.
فاطمه طباطبایی، کتاب اقلیم خاطرات، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)

از اذیت های علی خسته نمی شد

یک بار پیش آقا رفتم و دیدم علی (نوه امام) در کنار ایشان نشسته و از آقا تقاضای ساعت شان را دارد. ایشان فرمودند پدر جان! آخر ساعت زنجیرش می خورد به چشمت و اذیت می شوی. علی گفت خب عینک تان را بدهید! ایشان فرمودند عینکم نیز همین طور! به چشمانت می زنی، چشمانت اذیت می شود. چشم تو حالا ظریف است، گل است. علی اصرار کرد که آقا عینک را بدهید. ایشان فرمودند نه دسته اش را می شکنی و من دیگر عینک ندارم. نمی شود بچه به این چیزها دست بزند.
چند دقیقه ای گذشت و علی در خانه چرخی زد و مجدداً آمد و گفت آقا امام فرمودند جانم! علی گفت آقا! بیا تو بچه شو و من آقا می شوم! امام فرمودند باشد. علی گفت پس پاشو از اینجا! بچه که به جای آقا نمی نشیند. امام بلند شدند و خودشان را کنار کشیدند. علی گفت پس عینکت را بده! ساعتت را بده بچه که به عینک و ساعت دست نمی زند! آقا فرمودند بیا! من به تو چه بگویم؟ راهش را درست کردی و عینک و ساعت را گرفتی. گاهی علی به آقا می گفتند شما بنشینید، من شما را حمام کنم. آن وقت ایشان می نشستند و علی سر و صورت ایشان را می شستند. علی دستش را به دیوار می کشید که مثلاً صابون است. بعد به سر و صورت آقا می مالید. من به علی می گفتم با این کار آقا را اذیت می کنی و آقا می گفتند نه اذیت نمی کند. بگذار کارش را بکند.
مصاحبه با حورا صدر، ماهنامه سپیده دانایی
منبع: نشریه همشهری آیه سال چهارم شماره 2..

 

 

نسخه چاپی