انضباط مسیحی
انضباط مسیحی (*)

نویسنده: فیلیپ مِلانکتون
مترجم: کامبیز گوتن



 

اشاره:

فیلیپ مِلانکتون ( 1560- 1497) نخستین عالم بزرگ الهیات پروتستان بود. در بیست و یک سالگی به استادی زبان یونانی در دانشگاه ویتنبرک منصوب شد و چندی نگذشته بود به نهضت لوتری پیوست که اصول اساسی آن را در اثرش بنام موضوعات عادی الهیات Loci communes rerum theologicarum توضیح داده است. ملانکتون در چاپ نخستین این کتاب (1521) به طور نزدیکی پا به پای لوتر پیش رفته و نسبت به ارسطو و درایت اومانیستی با دیده ی تحقیر نگریسته است. ولی در اصلاحات بعدی به این کتاب چاپ 1535 کوشیده که بین عقل و وحی، فلسفه ارسطو و اصول مسیحی به شیوه الهیات شناسان اسکولاستیک آشتی برقرار سازد. ملانکتون به عنوان نگارنده «فرقه آگسبورگ» Augsburg Confession به سال 1530 نیز اشتهار دارد و به تنظیم و مبادی اولیه ی مذهب پروتستان اقدام نموده است. بخش های زیر از کتاب Loci communes چاپ 1521 انتخاب شده است.
***
موضوعات اصلی انضباط مسیحی را ذکر می کنم تا جوانان بدانند به چه چیزهایی در کتاب های آسمانی توجه کنند، و نیز آگاه شوند تحت چه وهمیات بی ارزشی، که میراث یاوه سرایی ارسطوست، آنها به علم الهیات پرداخته و در نتیجه از اصول و احکام مسیح غافل مانده اند.
در واقع هر مطلبی را به طور خلاصه و فشرده بررسی می کنم، چرا که قصدم فقط اشارتی اجمالی به موضوعات است تا تفسیر آنها. از همین رو فقط عنوان موضوعات را مطرح می سازم تا کسی که در کتاب های آسمانی به گشت و گذار مشغول است راه درست را برگزیده و سرگردان نماند. قصدم این نیست که آنان را از کتاب های آسمانی دور کرده و به سوی بحث هایی مبهم از خودم بکشانم؛ بلکه بر عکس بر آنم که به کتاب های آسمانی راغبشان گردانم.
چه، به طور کلی تفسیرها برای خودم چنگی به دل نمی زنند، نه حتی تفاسیر بزرگان عهد باستان از تفسیرنویسی چنان دلزده ام که نمی خواهم با نوشته های خودم کسی را از مطالعه کتاب های مقدس تأیید شده از طرف کلیسا باز دارم. بر عکس نهایت آرزویم این است که همه مسیحیان با خود کلام آسمانی کاملاً آشنا شده و تماماً به ماهیت آن تبدیل شوند. زیرا در کتاب های آسمانی است که کامل ترین بازتاب خدایی را می یابیم و منبع مطمئن یا درست تر دیگری نداریم اشتباه کرده کسی که از منبع دیگری بجز کتاب های مقدس تأیید شده بخواهد پی برد که مسیحیت به چه شکلی است. زیرا براستی کتاب های تفسیری تا چه اندازه از پاکی کتب آسمانی بهره نداشته و کمبود آن را دارند؟ در کتابهای مقدس مسیحی چیزی جز آنچه حرمت انگیز است و شایسته دیده نمی شود، در حالی که در تفاسیر چه چیزهای فراوان که بستگی به ارزش گذاری عقل آدمی دارد!...
... دلیلی نیست که برای فهم مهم ترین موضوعات از قبیل خدا، وحدانیت و تثلیث خداوند، راز عظیم آفرینش، تجسم پروردگار در قالب انسانی متحمل این همه زحمت گردیم. از شما می پرسم، مگر الهیات پردازان مکتبی با گذشت این همه سال و صرف وقت به این موضوعات چه حاصل نموده اند؟ مگر به قول پُلس غیر از این است که در این نوع تفحّصات، آدمیانی عاطل گشتند، عمری را برای فرضیه های جهان شمولانه، تشریفات زاید، لفاظی های ناروشن، و نمی دانم چه کلمات بی معنی، به هدر دادند؟ از این گذشته چه بسا متوجه دیوانگی آنان نمی شدیم اگر جّر و بحث های احمقانه شان برای مدتی به انجیل خدشه نمی زد و ما را از فیض مسیح محروم نمی کرد... هر که از بقیه موضوعات نظیر قدرت گناه، قانون و رحمت الهی آگاهی نداشته باشد، من نمی دانم او را چگونه یک مسیحی خوانم. زیرا با دانستن اینها می توان مسیح را به خوبی شناخت، اگر منظور واقعاً شناختن مسیح باشد، یعنی، شناختن فیض های او، و نه وقوف یافتن از طبایع او و نحوه تجسم یافتنش، آن گونه که آنان تعلیم می دهند. بی دانستن این که چرا مسیح جسم انسانی به خود گرفت و مصلوب شد، آموختن تاریخ زندگی او چه فایده ای دارد؟ از طرف دیگر آیا برای یک پزشک مهم نیست که انواع گیاهان، رنگ ها و خواص آنها را بشناسد تا بداند قدرت ذاتی شان در چیست؟ همین طور هم برای ما لازم است با مسیح که چاره دردمان یا آن گونه که در کتاب آسمانی ذکر شده «راه نجاتمان» به دست اوست به طریقی دیگر جز آنچه اصحاب مدرسه یا اسکولاستیک ها نمایانده اند آشنا شویم.
دقیقاً معرفت مسیحی این است که بدانید قانون چه حکم می کند، به چه قدرتی متوسل باید شوید تا از حکم های قانون خلاصی یابید، چطور می توانید طلب بخشایش کنید و چگونه ممکن است فکر نامصمم را علیه شیطان، نفس اماره و دنیا، برانگیزید، و سرانجام به چه نحو وجدان غم زده را آرامش ببخشید. البته اسکولاستیک ها این چیزها را می آموزند، مگر نه؟ در رساله به رومیان که پُلس چکیده ای از اصول مسیحی را فراهم آورده، مگر او درباره اسرار تثلیث، نحوه تجسم انسانی خدا، یا درباره «آفرینش فعال و غیر فعال» فلسفه پردازی کرده است؟ برعکس، پُلس چکار می کند؟ او با کمال اطمینان درباره قانون الهی، گناه، و رحمت است که دلیل می آورد.

درباره ی گناه

پلاژی های متقدم the older Pelagians را با دشواری کمتری می توان ریشه کن ساخت تا پلاژی های نوخاسته روزگاران نوین را. زیرا این گروه اخیر منکر گناه اصلی و بنیادی آدم و حوا نیستند، ولی این را که گناه اصلی و بنیادی است که سبب می شود همه کارهای انسانی، همه اقدامات انسانی گناه و خطا باشد قبول ندارند. از همین رو بررسی من در خصوص موضوع قدرت و نیروی گناه اصلی دامنه اش کمی وسیع تر خواهد بود.
گناه اصلی و بنیادی نوعی نیرو یا انرژی زنده است که هرگز ثمری به بار نمی آورد جز شر و پلیدی. زیرا کدامین زمان است که روح انسانی از تمایلات پلید ملتهب نیست، التهابی که در آن حتی زننده و ننگین ترین چیزها هم مهار نمی شوند؟ حرص، نفرت، جاه طلبی، حسادت، تقلید و رقابت، شعله های شهوت، خشم! چه کسی است که گاه گاه احساس چنین چیزهایی را نکند؟ تکبر، غرور، عقده ی فریسایی Pharisaic tumor، خدا را به هیچ گرفتن، توکل به او نکردن، کفر؛ در حالی که احساسات پاک اصلی را کسان معدودی دارند.
برخی به ظاهر زندگی شرافتمندانه ی درستی دارند. آنها از چیزی که بتوان بدان افتخار کرد بی نصیب اند و روحشان آلوده همان احساسات شرم آور و فلاکت زایی است که متوجه نیستند...
قبول دارم که در سقراط کمی پایمردی، در زنوکرات Zenocrates پاکدامنی، در زنون Zeno توازن و اعتدالی وجود می داشته است! با این حال چون فکرشان خالص نبود، نه، بهتر بگویم، چون افرادی از خود - راضی بودند و علاقه داشتند اهل مدارا بود، ولی به عظمت عشق می ورزید و یا به فضیلتش فخر می کرد. کاتو Cato شجاع بود، ولی دلیل آن عشقش به تمجید و ستایش بود. از این گذشته خداوند بر سر ملت ها سایه های این چنین فضایلی را گسترانده، و بر مُلحد و هر کسی که هنوز شکل نگرفته موهبت های مشابهی را ارمغان می کند.
حال، مادامی که تمامی عقل انسانی بر این نقاب بیرونی و شبح فضیلت با بهت و تحسین نظاره می کند، الهیات شناسانِ نیمه دروغین که فریب داوری طبیعی کور را خورده اند به ما توصیه می کنند که به مطالعات فلسفی، فضایل فلسفی، و محسنات کارهای بیرونی تعلیم دهد)، جز اعتماد به نفس و عشق به خویشتن؟ مثلاً سیسرو M.T.Cicero را در اثرش «De Finibus» نگاه کنید. او تمامی زمینه فضیلت و تقوا را با معیار خویشتن دوستی و خودخواهی می سنجد و چقدر غرور و چه اندازه تکبر که در افلاطون می توان دید!...
فلسفه فقط به نقاب برونی انسان می نگرد، در حالی که نوشته های مقدس به درونی ترین و به اندیشه نیامدنی ترین عواطف توجه کرده و آنها را مشخص می سازد.
وقتی انسان تحت فرمان اینهاست، نوشته الهی، کارهای او را بر اساس این عواطف داوری می کند. از آنجایی که در تمامی مشغله های خود، منافع شخصی خود را می جوییم کارهایمان الزاماً گناهانی واقعی هستند.

درباره ی تورات و انجیل

تمامی کتاب آسمانی شامل دو قسمت است: تورات و انجیل. تورات بیماری یا مرضی را نشان می دهد، و انجیل چاره و درمان را. به گفته ی پال [پلس] تورات مأمور مرگ است و انجیل مأمور زندگی و آرامش. در رساله اول به قرنتیان باب پانزدهم، 56 آمده است که «قوت گناه، شریعت است»، انجیل قدرت و قوت رستگاری است هر آن کس را که مؤمن باشد. به علاوه در کتاب آسمانی، تورات و انجیل به گونه ای نقل نشده که کسی انجیل را آن چیزی بداند که متی، مرقس، لوقا و یوحنا نوشته و تورات را آن چیزی که موسی نگاشته است. بلکه نقشه انجیل پراکنده است؛ در کتاب عهد عتیق و کتاب عهد جدید، هر دو، وعده هایی داده شده. و باز شریعت ها یا قوانین در کتب عهد عتیق و عهد جدید سرتاسر پراکنده می باشند...
همانگونه که تورات آگاهی از گناه است، همان طور هم انجیل وعده رحمت و طریقت درست است. علاوه بر این، چون کلمات، رحمت و طریقت درست، و مسلماً انجیل، مورد نظر ماست، لازم می بینم در اینجا اصول رحمت و طریقت درست را اضافه کنم. زیرا از این راه بهتر و کامل تر می توان به ماهیت انجیل پی برد و آن را فهمید.
در واقع می پرسم، چه کسی می تواند به گونه ای صحیح در این خصوص با اسکولاستیک ها که کلمه ی مقدس رحمت را بسیار بد تعبیر کرده اند به بحث و تبادل نظر بپردازد تا آن جوهری را که در اذهان قدّیسان بوده القاء نماید؟ و از همه بدتر به خصوص تامیست ها Thomists که کیفیت یا فیض و رحمت را به خود طبیعت عقل منسوب دانسته اند یا این که معتقد اند: ایمان، امید و عشق در حیطه ی اقتدار عقل است. و حتی در اینجا چقدر جرّ و بحث های آنان درباره قدرت های ذهن یا عقل، احمقانه و ضعیف است! ولی بگذارید آن بی دینان هر قدر که ممکن است کثیف تر و ناپاک تر شوند؛ بگذارید آن تحقیرکنندگان انجیل به سبب بلاهت و یاوه سرایی های خود به عذاب گرفتار شوند...
وهمیّات ارسطویی درباره ی کیفیات، ما را به دور باد! چه، رحمت (اگر دقیقاً تعریف شود) چیزی نیست مگر نظر لطف خداوند به ما، یا اراده ی پروردگار که به ما رحم نموده. بنابراین کلمه «رحمت» به مفهوم کیفیتی در ما نیست، بلکه به معنی خود اراده ی خداوندی است، یا نظر لطف خداوند به ما.

درباره ی حقانیّت از طریق ایمان

حق به ما داده خواهد شد، وقتی در برابر حکم الهی سر فرود آوردیم؛ ما با کلمه رحمت که در مسیح وعده داده شده بزرگ شده ایم، یا در بشارتی که می بخشاید گناهان را؛ و وقتی به مسیح توسل می جوییم تردید نداریم که درستکاری مسیح راه راستی ما است و این که رستاخیزی وی زنده شدن دوباره ی ما است. در یک عبارت، جای تردید ندارم که گناهانمان بخشوده شده و این که خداوند دوستمان دارد و هر به ما می ورزد. اعمال ما هر چقدر هم خوب باشند درستکاریمان را نمی رسانند؛ چه، درستکاری فقط ایمان است. به بخشایش و رحمت خدا در وجود عیسای مسیح. این است معنای حرف پُل وقتی که می گوید: « عادل به یمن ایمانش زنده است.»...
کارها از هر نوع که باشند: خوردن، آشامیدن، کار کردن با دست، تعلیم دادن، تأکید می کنم، حتی آنها نیز گناهان صِرف اند. به کارها نگاه نکنید: به وعده بخشایش خداوند بنگرید و با توکل به او بی این که تردید به خود راه دهید، و این که او نه یک داور آسمانی بلکه یک پدر است که مواظبت می کند از شما، آن گونه که پدران و مادران انسانی از فرزندانشان مواظبت می کنند. ولی اگر در اراده خداوندی نسبت به ما مفهوم دیگری نمی بود. جز این واقعیت که می خواسته در نمازهای روزانه مان پدر بخوانیم او را، همین دلیل باید کافی باشد که در مقابل ایمانمان چیزی طلب نشده است. اما از آنجایی که خدا اغلب از ما انتظار ایمان دارد، از آنجایی که فقط ایمان را اغلب تأیید می کند، از آنجایی که با وعده های غنی آن را به ما توصیه نموده و علاوه بر آنها با مرگ پسرش، چرا خود را وقف چنین بخشایش عظیم نسازیم و باورش نکنیم؟ الهیات اسکولاستیک یا مکتبی کارهای انسانی و خشنودی های انسانی را برای ایمان، برای لنگر وجدان، تعلیم داده است. ای کاش خدا آن را که مایه ی شرمساری کلیسا است از میانه بر اندازد!...
حال به این واقعیت هم باید توجه داشت: همانطور که کارها میوه های روح و جان اند، نشانه ها و علایم و نماینده های آن نیز هستند. مسیح در انجیل متی باب هفتم: 16 می فرماید: « ایشان را از میوه های ایشان خواهید شناخت.» زیرا ریاکاری را همیشه مخفی نتوان کرد و ایمان نمی تواند با شیفتگی تمام، مثل پسر پارسایی که پدری پارسا را خدمت می کند، خدمت خدا را نکند. زیرا وقتی از طریق ایمان طعم بخشایش خداوند را چشیدیم، و به نیکی آسمانی از راه انجیل که گناهانمان را می بخشد و وعده رحمت می دهد در این جا، روح در عوض کاری نمی کند مگر خدا را دوست بدارد و شاد گشته، و با مهر متقابل در برابر چنین بخشایشی سپاسگزار باشد...
از این امر یقین حاصل می کنم که چگونه عشق به خدا و عشق به همسایه که آن را «کاریتاس Caritas» یا مهر بی شائبه می نامندش از ایمان ناشی می گردد. زیرا خود آگاهی از بخشایش خداوندی است که باعث می شود ما هم در عوض خدا را دوست بداریم. این ما را بر آن می دارد خود را با طیب خاطر وابسته به تمامی موجودات بدانیم که «عشق به همسایه و نزدیک» نام آن است.
از این گذشته، امید نیز کار ایمان است. زیرا ایمان آن چیزی است که کلام را باورمان می دارد، در حالی که امید آن چیزی است که آدمی انتظارش را می کشد تا وعده ای که از طریق کلام داده شده تحقق یابد.

درباره ی آزادی مسیحی

حرف آخر این که: مسیحیت یعنی آزادی، زیرا آنانی که روح مسیح را ندارند به هیچ وجه قادر نیستند به قانون الهی عمل کنند و ملعون محسوب می شوند. آنانی که روح مسیح در وجودشان دمیده و زندگی تازه ای یافته اند، به میل خویش حتی بی اینکه تحت اجبار قانون باشند به انجام آن اموری خواهند پرداخت که قانون الهی امر فرموده. اراده ی خداوند قانون است و روح القدس اراده ی زنده ی خداوندی است فقط، و یک حرکت. از همین رو وقتی به یُمن روح خدا که اراده ی زنده ی خداست هستی تازه ای یافتیم، به میل خویش همان کارهایی را انجام خواهیم داد که قانون حکم نموده است...
....آزادی به مفهوم آن نیست که از انجام قانون طفره رویم، بلکه این است که ما می خواهیم و از ته دل آرزو می کنیم آن چیزی را انجام دهیم که قانون حکم می کند.
این درست آن چیزی است که پیش از این برای انسان انجام دادنش میسر نبوده است...
می بینید که تا چه حد از فرامین دهگانه که در تورات آمده است آزادیم. نخست این که نمی تواند آنانی را که با مسیح هستند با وجود روح الهی به سوی شریعت یا قانون هدایت شده و به یُمن روح الهی از انجامش سر نمی پیچیند؟ آنان خدا را دوست داشته و از او می ترسند، به همسایگانشان در رفع حوایجشان یاری نموده، و همان چیزهایی را آرزو دارند که قانون حکم کرده است، تکالیفی که حتی اگر قانون الهی هم وحی نمی شد انجام می دادند. چه، اراده آنان، روح الهی مسلماً، چیز دیگری نیست مگر یک قانون یا شریعت زنده...
در رساله به رومیان باب ششم، هفتم و هشتم، پال بحث مفصلی را درباره این آزادی اقامه می کند و می گوید که فقط انسان جدید آزاد است. لذا ما تا آنجایی که تازگی یافته ایم آزادیم. تا جایی که جسم هستیم و عمر، تحت قانون یا شریعتیم؛ هر چند هر آنچه از کهنگی باقی مانده، در مؤمنان به یُمن ایمانشان بخشوده و از گناه پاک شده. به عبارت ساده تر، تا آنجایی که ایمان و اعتقاد داریم، ما آزادیم؛ و تا آنجایی که عدم اعتماد و بیم نشان می دهیم تحت حکم قانون.

درباره ی ساکرامنت ها [شعیره ها]

تذکّر داده ام که انجیل وعده ی رحمت است. از این گذشته در کنار وعده ها جای نشانه هاست. زیرا در کتاب های آسمانی نشانه ها به وعده ها افزوده شده اند به عنوان یک علامت مشخصه ی قابل رؤیت. این نشانه ها ما را به یاد وعده ها انداخته و شواهد مطمئنی هستند از اراده آسمانی نسبت به وجود ما. آنها همچنین گواه این واقعیت مسلم اند که آنچه را که خدا به ما وعده کرده است، دریافت خواهیم نمود. در استفاده از نشانه ها خبط های عظیمی شده است. زیرا وقتی مکتب های مختلف درباره ی ساکرامنت های عهدهای عتیق و جدید مشاجره می کنند آنها منکر این اند که ساکرامنت های عهد عتیق قدرتی داشته باشند که گناه زدایی کرده و رحمت ایزدی را شامل حال آدمی سازند. آنها قدرت گناه زدایی را به ساکرامنت های عهد جدید منسوب می دانند (که این خبطی است آشکار). زیرا فقط ایمان است که رحمت ایزدی را شامل حال انسان می سازد...
از این گذشته، در انجیل دو نشانه را مسیح تعیین فرموده، یعنی، غسل تعمید و عشاء ربّانی را. این نشانه های ساکرامنتی به نظر من برای این مقرر شده اند تا به رحمت ایزدی نسبت به ما اشارت نمایند. زیرا ما انسان ها نمی توانیم نشانه ای از اراده ی خداوندی را خودمان وضع کنیم، یا آن نشانه هایی را به مفهوم اراده ی الهی تلقی نماییم که کتاب آسمانی به امر دیگری ارتباط داده است. آنچه برایم مایه ی تعجب است این است که چه چیزی به اذهان سفسطه گران راه یافته که پاک شدگی از گناه و برخورداری از رحمت ایزدی را به نشانه ها مربوط کنند، و باعث آن شده که در میان نشانه ها به مقولاتی پی برند که کتاب آسمانی حتی یک کلمه هم نگفته. این سلسله مراتب کشیشی از کجا پیدا شده؟ و همچنین، خدا هرگز ازدواج را مقرر نکرده که نشانه ی شایان رحمت باشد. آیین تدهین قدیم تر از نشانه ی رحمت است. لوتر مفصلاً در خصوص این موضوع در کتابش «اسارت بابلی » صحبت کرده. با رجوع به آن می توانید بحث دقیق تری را بیابید. ولی این چکیده ی کلام است: رحمت به صورت یقین و کاملاً درست تبیین نگردیده مگر با آن نشانه هایی که به گونه ی الهی منتقل شده اند. لذا تنها آنهایی که به وعده های الهی افزوده گشته اند می توانند، بدرستی نشانه های ساکرامنتی محسوب شوند. در گذشته عادت داشتند در این مورد بگویند ساکرامنت ها شامل شیء ها هستند و شامل کلمات. شیء نشانه است. کلمات وعده ی رحمت.

پی نوشت ها :

*- Philip Melanchthon: Loci Commues, trans. by C.L.Hill pp. 64-5, 67-71, 75-6 ,80 , 85-7, 89 ,144 ,169-72 ,178 ,202 ,204. Copyright 1944 by Meador Publishing Company.

منبع: لوفان باومر، فرانکلین؛ (1913)، جریان های اصلی اندیشه غربی، کامبیز گوتن، تهران: حکمت، چاپ سوم.

 

 

نسخه چاپی