جنگ اردوگاه ها
جنگ اردوگاه ها

نویسنده: نعیم قاسم
مترجم: محمد مهدی شریعتمدار


 
در نیمه سال 1985، جنگ اردوگاه ها با زمینه قبلی مخالفت با تسلط یاسر عرفات بر آنها و خلع سلاح ساکنانشان در گرفت. حزب الله خود را از این جنگ دور نگه داشت. و مجدانه کوشید تا طرف های آن را به پایان بخشیدن به درگیری تشویق کند. جمهوری اسلامی ایران نیز تلاش های وسیعی در این زمینه به کار برد. حزب الله محنت های فراوانی را از سوی نزدیکان و محیط پیرامونش، به دلیل روابط متشنج میان فلسطینیان و شیعیان که از پیش از تجاوز اسرائیل وجود داشت، متحمل شد و همواره فشارهایی بر حزب وارد می شد تا به ضرورت مشارکت حزب در جنگ اردوگاه ها و درگیری با فلسطینیان در دهد. اما قاعده اصلی مورد توجه حزب در اولویت دادن به نبرد با اسرائیل و مردود شمردن هر جنگ داخلی با هر انگیزه و بهانه ای، حزب را به سمت مخالفت با این جنگ و حتی تلاش برای خاموش کردن شعله های آن سوق داد. با این همه، جهان عرب ترسیم روشنی از اوضاع و تفکیک میان عملکرد حزب و سایرین در این زمینه نداشت. به همین دلیل، بعضی از اطراف متعصب، همراه با اسرائیل، نقش درخوری در مخدوش کردن چهره مجاهدان مسلمان ایفا کردند. این جنگ با نظارت سوریه که منجر به سازمان دهی پایگاه های فعالیت فلسطینی ها در اردوگاه های بیروت شد، به پایان رسید. عدم ورود نیروهای امنیتی لبنان به اردوگاه ها، عدم جواز حمل سلاح به استثنای سلاح های شخصی و متوسط و استفاده نکردن از اردوگاه به عنوان یک برگ سیاسی از سوی نیروهای داخل پایتخت، از شرایط این روند بود؛ روندی که در انتظار نتایج تحولات مسأله فلسطین - که وضع اردوگاه ها از آن جدایی ناپذیر بود - باقی ماند.

امل - حزب الله

حزب الله و جنبش امل هر دو در عرصه و منطقه ای واحد فعالیت دارند. این امر باعث شده است که سطح تماس این دو، همچون قرص نان روزانه ای باشد که میان دو برادر یا فرزندان یک خانواده در یک منزل یا میان اهالی یک روستا رد و بدل می شود. رقابت در جذب افراد نیز به صورت یک واقعیت منفی در آمد که در بعضی از حوادث پراکنده فردی بازتاب یافت. اختلاف در دیدگاه ها درباره بعضی از مسائل سیاسی نیز این مشکل را دو چندان کرد. بارزترین اختلاف ها، نوع نگاه به قطعنامه 425 سازمان ملل بود که به دلیل وجود ابهاماتی درباره ترتیبات امنیتی با اسرائیل و شناسایی آن به عنوان یک دولت، مورد انتقاد حزب الله واقع شد. علاوه بر این، متزلزل بودن عنصر اعتماد و اطمینان در روابط طرفین و اثر آن در تفسیر مسائل و مواضع سیاسی مختلف، به فتنه ای انجامید که آتش درگیری های فاجعه باری بر افروخت که برگی سیاه را رقم زد و طرفین تنها با پرداخت هزینه هایی سنگین، پس از دو سال و نیم از خون ریزی ها و تحمل محنت ها و دردها، توانستند آن را پشت سر بگذارند.
در اینجا تنها به ذکر بعضی از حوادث اکتفا خواهم کرد تا این مرحله حساس از تاریخ حزب الله به فراموشی سپرده شود و در عین حال وارد تحلیل، توجیه و تقسیم بندی موقعیت های طرفین نخواهم شد.
درگیری های پراکنده به طور محدودی در بعضی از روستاهای جنوب لبنان آغاز شد و روز به روز حجم و شدت آن افزوده شد. در آغاز، تجاوزها از راه ضرب و شتم، سلاح کشی یا ایجاد تشنج در فضای روستاها شروع شد تا این که مشکل، پس از آنچه به «مانع حاروف» معروف شد، ابعاد خطرناکی یافت. در 5/ 4/ 88، جنبش امل، با این باور که حزب الله از حدود خود تجاوز کرده است، تصمیم به خلع سلاح نیروهای حزب الله گرفت. نزدیک بود که پس از درگیری ها در نبطیه و غازیه، نبردهای میان طرفین وسعت فراوانی به خود بگیرد، اما رهبری حزب الله در یک اقدام سریع، تصمیم به عدم پذیرش درگیری و نبرد گرفت و دستوراتی برای جلوگیری از هر گونه درگیری، حتی اگر به خلع سلاح حزب الله در جنوب بینجامد، به همه رزمندگان صادر کرد و به برقراری تماس های سیاسی و در سطح روحانیون امید بست که می توانست، اوضاع را به حالت سابق برگرداند. نتیجه آن بود که حزب الله خلع سلاح شد، اما آن تماس ها به هیچ نتیجه ای منجر نشد.
پس از آن، وضعیت پیچیده تر شد و درگیری ها به حومه بیروت سرایت کرد. درگیری ها در بیروت در تاریخ 6/ 5 / 1988 آغاز شد که در پی آن، رهبری حزب با عنوان دفاع از موجودیت و با توجه به عدم اطمینان از اقدامات سیاسی جاری، تصمیم به نبرد گرفت. نتیجه این نبرد، خروج امل از پایگاه های خود در حومه جنوب بیروت به دنبال نبردهای سنگین و تسلط حزب الله بر آنها بود.
وضعیت به همین منوال باقی ماند. روستاهایی در اقلیم التفاح در جنوب لبنان، پس از نبردهایی که در پایان سال 1988 صورت گرفت، به تسلط حزب الله در آمد و به مناطقی در لویزه و محیط پیرامون آن و جبل صافی ملحق شد که همه تحت کنترل حزب الله بود. در بقاع، قدرت اصلی در اختیار حزب بود و در آنجا هیچ برخوردی میان طرفین صورت نگرفت. آبادی ها و مناطق بقاع غربی هم تحت سلطه حزب الله بود.
هم زمان با تحولات سیاسی ناشی از پیمان طائف، با این گمان که حمایت کنفرانس طائف، مستلزم اجازه نیافتن حزب الله در تداوم حضور خود، به ویژه در جنوب لبنان بود، اوضاع دشوارتر شد.توافق نخست میان امل و حزب الله در فوریه 1989، در توقف درگیری ها مؤثر و سودمند نبود و پس از آن، جنگ اقلیم التفاح در نیمه ژوئیه 1990 روی داد و محاصره شدیدی تحمیل شد که همه روزنه ها را بر رزمندگان حزب الله در همه اطراف بست و بیش از 100 روز طول کشید، تا آن که با تحولات حمله عراق به کویت (1) و نشانه های شروع جنگ خلیج فارس (2) به پایان خود رسید، زیرا نیاز به بسته شدن پرونده اختلافات داخلی، در رویارویی با تحولات توفنده در منطقه احساس شد. این تصمیم پس از تلاش های پیگیر و دیدارهای فشرده میان دو وزیر خارجه ایران و سوریه دکتر علی اکبر ولایتی و فاروق الشرع با حضور نبیه بری رئیس جنبش امل و شیخ صبحی طفیلی دبیر کل حزب الله اتخاذ شد و در 9/ 11/ 1990 به قرارداد صلح امل و حزب الله انجامید.
این قرارداد بر فراموشی بدبینی های موجود میان طرفین، برنامه برقراری صلح و سازش، بازگشت حزب به جنوب برای پایان دادن به این مرحله دردناک و بنیان نهادن رابطه تفاهم میان حزب الله و جنبش امل تأکید کرده بود.تا شبح فتنه میان طرفین را دور سازد و منجر به همکاری و هماهنگی در زمینه های مختلف شود. با سپردن امنیت جنوب به دست ارتش لبنان، هیچ یک از طرفین دیگر دارای اقتدار امنیتی نبود و عملاً حضور ارتش از اوایل فوریه 1991 آغاز شد.
عملیات مقاومت در این دوره تضعیف شد، چرا که میدان بزرگ مقاومت که جنوب لبنان است، به استثنای لویزه، جبل صافی و منطقه بقاع غربی به حال تعطیل در آمده بود. اگر چه این وضعیت باعث شد که تعداد عملیات مقاومت محدود باشد، اما این مانع از تجهیز و آمادگی برای انجام عملیات شهادت طلبانه در داخل نوار اشغال شده نبود و مجاهدان حزب، سه عملیات شهادت طلبانه وسیع با خودروی حامل مواد منفجره انجام دادند. نخستین عملیات، عملیات شهید هیثم دبوق بود که در 19/ 8/ 1988 در تل النحاس (دیر سیماس) در شهرستان مرجعیون (3) صورت گرفت. دومین عملیات را شهید عبدالله عطوی (حر عاملی) (4) در 19/ 10/ 1988 در کفر کلا، در نزدیکی دروازه فاطمه در همان شهرستان انجام داد و عملیات سوم، عملیات شهید شیخ اسعد برو (5) در 9/ 8/ 1988 بود که در مبدأ ورودی قلیعه در همان شهرستان روی داد.

پیمان طائف

فضای داخلی لبنان وضعیت بهتری نداشت. پیامدهای جنگ لبنان و تجاوز اسرائیل آثار خود را بر گسست اجتماعی و دور شدن لبنانی ها از همدیگر و تقسیم آنها میان دو منطقه شرقی و غربی یا در دو عنوان کلی مسیحی و اسلامی، بر اساس تقسیمات فرقه ای و توزیع جغرافیایی متناسب با آن، به جای گذارده بود. رئیس جمهوری امین جمیل، فرمانده ارتش ژنرال میشل عون را در تاریخ 23/ 9/ 1988 مأمور تشکیل کابینه کرد و با این اقدام، با عرف رایج در این که رئیس دولت از پیروان اهل سنت باشد، به مخالفت برخاست. پس از پایان دوره ریاست جمهوری جمیل، کشور اصلاً آمادگی انتخاب رئیس جمهوری جدید را نداشت، مسأله ای که به افزایش شکاف های داخلی و عدم امکان اجماع و اتفاق نظر با نظارت دولت در سایه واقعیت های فرقه ای و فشارهای ناشی از آن انجامید. بدین ترتیب، نخست وزیر سلیم الحص همچنان رئیس دولت در منطقه غربی باقی ماند و برخورد رئیس جمهوری را خلاف حقوق اساسی و اصول حاکم تلقی کرد و در نتیجه، دو دولت در لبنان حاکم شد.
در طائف (عربستان سعودی) تلاش ها بر اجرای اصلاحاتی در زمینه حقوق اساسی و ساختار نظام سیاسی و حدود اختیارات رؤسای سه قوه و نیز بعضی اصلاحات دیگر که ویژگی های خاص هر فرقه را لحاظ کند، متمرکز شد و پایه پایان جنگ لبنان و دنباله های آن را در چارچوب یک پیمان سیاسی بنا نهاد که حداقل های قابل پذیرش همه گروه ها را با واگذاری امتیازاتی مورد لحاظ قرار دهد. با نظارت سوریه و سعودی، استقبال آمریکا و موافقت رجال دینی و سیاسی فرقه های مختلف در لبنان، پیمان طائف به منصه ظهور رسید. این پیمان پس از اعلام سند طائف در 22/ 10/ 1989 و تصویب آن به عنوان میثاق و قانون اساسی لبنان در نشست مورخ 5/ 11/ 1989 مجلس نمایندگان لبنان منعقد شد. به دنبال آن، رنه معوض به عنوان رئیس جمهوری انتخاب شد و با ترور وی در 22/ 11/ 1989، الیاس هراوی در 24/ 11/ 1989 به ریاست جمهوری انتخاب شد.
اما ژنرال عون با رد همه این نتایج به تمرد خود ادامه داد و همچنان موقعیت و سلطه خود را به عنوان رئیس دولت حفظ کرد. دولت نخست وزیر سلیم الحص، در جلسه ای به ریاست رئیس جمهوری لبنان الیاس هراوی، عزل ژنرال عون را تصویب کرد و مقرر شد که با انجام عملیات نظامی از سوی ارتش لبنان، این مهم جامه عمل بپوشد. بدین ترتیب، عملیات نظامی پایان بخش این وضعیت، با مشارکت نیروهای نظامی سوریه در لبنان انجام و در 13/ 10/ 1990 او از قدرت بر کنار شد.
حزب الله ایمانی به پیمان طائف نداشت و آن را پایین تر از حد مطلوب ارزیابی کرد. با این همه، حزب الله صرفاً به ابراز عدم رضایت و ضرورت ارتقای این الگو به شیوه ای بهتر اکتفا کرد تا حداقل به لغو فرقه گرایی سیاسی بینجامد. اما کسانی که تلاش کردند تا تحولات درگیری های میان امل و حزب الله را در جنوب که پس از پیمان طائف رخ داد، به کوشش حزب برای بر هم زدن پیمان با استفاده از دریچه مسائل جنوب ربط دهند. چنین چیزی درست نبود و اصولاً حزب چنین رویکردی را نمی پسندید. توافق امل و حزب الله که بعداً صورت گرفت، حقیقت مطالبات حزب را ثابت کرد که بر حضور نیروهای خود برای مقاومت در جنوب تأکید داشت، بی آنکه این موضوع به اعتبارات داخلی مربوط به موازنه قدرت نیروها و طرف های مختلف ارتباط داشته باشد. رفتاری که حزب الله در اعتراضات داخلی برگزیده بود و انتقاداتی که به ماهیت و ساختار نظام فرقه ای داشت، یک رفتار سیاسی صرف در بیان اعتراض و مواضع این حزب بود.

آزمون ارتش در برقراری امنیت

آیا پس از پیمان طائف، اخراج ژنرال عون و توافق حزب الله و امل، لبنان واقعاً حرکت به سوی آرامش را آغاز کرد؟ آیا موضع ارتش لبنان تغییر یافته، از دشمنی با مقاومت، به تأیید و حمایت از آن گراییده بود؟ آیامی توان با ورود ارتش به حومه جنوبی بیروت و پس از آن منطقه جنوب لبنان موافقت کرد؟ آیا می توان نسبت به عدم تکرار تجربه پرزیدنت امین جمیل در بمباران حومه بیروت با خمپاره مطمئن بود؟
پرسش هایی دشوار که پس از تشکیل دولت بر آمده از پیمان طائف، فراروی حزب الله بود. از آنجا که حزب الله اولویت خود را بر مقاومت قرار داده، از سوی سوریه تضمین هایی برای عدم تعرض نسبت به مقاومت دریافت کرده بود و از آنجا که نشانه های تغییر در رویکرد سیاسی دولت و کارکرد ارتش پدیدار گشته بود و سوریه نیز چتر حمایت خود را همگام با این تحولات گسترده بود، حزب الله تصمیم گرفت که با پذیرش طرح «بیروت بزرگ» با واگذاری امنیت به ارتش، در این شهر و از جمله حومه جنوبی آن موافقت کند. این تصمیم برای جوانانی که به حمل سلاح خود گرفته بودند، و دورانی از نگرانی و ترس از ترور و تجاوز را پشت سرگذارده بودند، چندان ساده نبود. جلسات فشرده ای با کادرها و عناصر حزب برگزار شد تا ضرورت های این اقدام و بی خطر بودن آن نسبت به حرکت آینده حزب تشریح شود. پایبندی دقیق ارتش و حزب الله باعث شد، به رغم آن که بسیاری افراد مترصد امکان وقوع درگیری میان آن دو بودند، اجرای طرح در حومه بیروت به شکلی عالی و نمونه صورت پذیرد.
این اقدام، ناشی از دیدگاه حزب بود که نمی پذیرفت، دولت در دولت باشد و این که هرگز سلاح مقاومت را به سلاحی برای ایجاد موازنه داخلی یا سلطه درون مرزی در سایه وجود یک دولت مبدل نکند، چرا که در آن صورت، به ابزاری برای رقابت تبدیل و به فتنه منجر می شد.
از آنجا که هدف ما، حفظ عملکرد مقاومت جویانه حزب بود، لذا نیازی به استفاده از اسلحه، در خارج از دایره رویارویی در مناطق اشغال شده و پیرامون آن نبود، به ویژه آن که فضای سیاسی مساعدی نیز در حمایت و پشتیبانی از مقاومت و تداوم آن به وجود آمده بود. با این همه، خطر مداومی نسبت به رهبران مقاومت در اماکن حضور آنان احساس می شد و این مشکل، از راه هماهنگی با دستگاه های امنیتی ذیربط و اعطای مجوز حمل سلاح، در حدود مورد نیاز برای حفاظت شخصی رهبران در برابر هرگونه تعرض امنیتی اسرائیل، برطرف شد.
با این همه، ورود ارتش به جنوب لبنان در فوریه 1991، به عنوان نتیجه دستیابی دولت به جایگاه طبیعی خود را در اداره کشور پس از پیمان طائف و نیز یکی از ثمره های توافق حزب الله و امل در مورد این که امنیت تنها در اختیار ارتش لبنان باشد، با مجادلاتی دشوار روبرو شد. این بیم وجود داشت که ورود ارتش به جنوب لبنان، مقدمه جلوگیری از تحرک نیروهای مقاومت باشد و منطقه جنوب، خارج از معادلات نبرد با اسرائیل نگه داشته شود، در حالی که نوار جنوبی اشغال شده و بقاع غربی، همچنان در اشغال اسرائیل بود.
اما روش عملی مقاومت در عدم ایجاد مراکز نظامی علنی و اعلام شده و عدم حضور مسلحانه در روستاها و انحصار رویارویی در عملیات مستقیم علیه موقعیت های نظامی و سربازان اسرائیلی و مزدوران آنان از نیروهای لحد، علاوه بر وجود اراده سیاسی برای عدم تعرض نسبت به این شیوه از عملیات مقاومت، باعث شد که حزب الله در خارج از دایره تصمیم دولت برای خلع سلاح شبه نظامیان قرار بگیرد، چرا که این عنوان بر نیروهای حزب الله منطبق نبود. حزب الله خود را درگیر جریانات جنگ داخلی نکرده، حضور مسلحانه ای در مناطق آزاد شده یا داخلی نداشته، اقدام به استفاده از سلاح در اختلافات سیاسی با طرف های موجود نکرده بود. و لذا همواره از تقاضا و فشار آنان برای خلع سلاح بر کنار ماند. حزب الله کارایی خود را در مقاومت علیه اشغال زمانی به اثبات رسانید که لبنان نیازمند چنین نیروی کارآمدی بود، نیرویی که قدرتی برای لبنان در رویارویی با چالش ها و طرح های اسرائیل فراهم آورد.

هم آوایی دولت و مقاومت

همگام با رشد قدرت مقاومت در وارد آوردن ضربه هایی دردناک به اشغالگران اسرائیلی که پس از بازگشت تدریجی نیروهای مقاومت به جنوب در پی توافق امل و حزب الله صورت پذیرفت، فشارها بر کشور لبنان برای متوقف ساختن مقاومت و خلع سلاح آن افزایش یافت. دیدگاه بعضی از ارکان قدرت سیاسی در آن زمان، بر ضرورت تبعیت مقاومت از تصمیمات سیاسی دولت لبنان تأکید داشت.
شعار مشهور آقای فارس بویز وزیر خارجه وقت لبنان «ضرورت هم آوایی دولت و مقاومت» بود. دلیل وی آن بود که دولت لبنان مسئولیت رویدادهایی را که در این کشور رخ می دهد، در برابر اسرائیل و جامعه بین المللی برعهده دارد و دست کم باید اداره عملیات مقاومت یا اطلاع از زمان آن با تعیین اوقات افزایش یا کاهش عملیات برعهده دولت باشد تا بتواند، حرکت سیاسی خود را هماهنگ با عملکرد مقاومت انجام دهد و بداند که چگونه با فشارهایی که علیه دولت صورت می گیرد، رویارویی کند.
اما حزب الله دیدگاهی دیگر داشت. حزب الله بر آن بود که چنانچه مقاومت تابع مدیریت دولت باشد، توان خود را در آزاد سازی از دست می دهد و مقید به ضوابط دولت و نظام سیاسی خواهد شد. لذا در صورت افزایش فشار بر لبنان، چنانچه دولت مسئول مدیریت مقاومت باشد، ناچار به اتخاذ تدابیر باز دارنده برای اقدامات مقاومت خواهد شد و در برابر جامعه بین المللی، برای اجرای مقررات و قطعنامه هایی که جانبدارانه و به سود اسرائیل است، مسئولیت خواهد شد؛ مسأله ای که قدرت و توان مقاومت را برای تحرک از بین خواهد برد یا با موانعی روبرو خواهد ساخت. اما چنانچه مقاومت، از تعهدات نظام سیاسی آزاد و رها باشد، می تواند با آزادی کامل تحرکات خود را انجام دهد، بی آن که دولت مسئولیت آن را بر دوش بکشد. چنین وضعی به بهره مندی از جایگاه و موقعیت مقاومت، در راه آزاد سازی سرزمین های اشغال شده کمک خواهد کرد و موقعیت دولت را برای انجام وظایف خود و برقراری تماس و اعمال فشار و درخواست از جامعه بین المللی برای توجه به خطر اسرائیل که علت وجودی مقاومت است و این که هیچ راه حلی جز عقب نشینی کامل و بی قید و شرط اسرائیل وجود ندارد، تقویت خواهد کرد.
شاید اندیشه استفاده از مقاومت به عنوان برگ برنده ای در مذاکرات سیاسی، خود باعث طرح مسائلی در مورد هم آوایی آن با دولت شد. اما دولت لبنان، با وجود قدرت لجام گسیخته اسرائیل که برای تحمیل شرایط خود، آماده انجام همه اعمال وحشیانه است و تعهد و پایبندی به همه مقررات بین المللی با پیمان های منطقه ای را مردود می داند و نیز با وجود حمایت کامل آمریکا از خواسته ها و نیازهای اسرائیل و جانبداری آن از این رژیم، از هر گونه بهره برداری سیاسی ناتوان و عاجز بود.
برای آن که درگیری و تصادمی میان مقاومت و دولت رخ ندهد، حزب الله شعار حرکت در دو خط را مطرح کرد: خط مقاومت برای آزادی، بدون تبعیت از روند مذاکرات و خط سیاسی دولت در پی گیری اجرای قطعنامه 425 ملل متحد که خواهان عقب نشینی کامل اسرائیل از لبنان است. به شرط آن که این قطعنامه مقید به عبارت «بی قید و شرط» شود، تا نگرانی مربوط به ترتیبات امنیتی خاصی که این قطعنامه بر اساس آن تفسیر پذیر است، مرتفع شود. هدف حزب الله آن بود که به جای رقابت بر سر شکل عملیاتی، مسابقه ای برای از بین بردن شرایط اشغال صورت بگیرد. در این جهت هیچ توافقی تدوین نشد، اما روند عملی مقاومت خود را تحمیل کرد؛ به ویژه آن که اراده سیاسی سوریه در سطح منطقه، ناظر بر حمایت از حق لبنان در مقاومت و ایجاد پوشش سیاسی مناسب برای جلوگیری از هر گونه برخورد سیاسی که می تواند قدرت دولت و مقاومت را کاهش دهد، بوده است.

شهادت سید عباس موسوی (قدس سره)

شورای حزب الله، در مه 1991، جناب سید عباس موسوی (قدس سره) را به عنوان دبیر کل حزب برگزید. ویژگی برجسته وی، فعالیت بی وقفه و خستگی ناپذیر او بود. او به طور مستمر بین بقاع، بیروت و جنوب لبنان در حرکت بود و در یک روز، مسافت هایی طولانی را طی می کرد تا در فعالیت های متعددی شرکت جوید.
نیروهای مقاومت او را دوست داشتند، چرا که در میان آنان و همگام با آنان زندگی می کرد. پیش از تصدی سمت دبیر کلی نیز چنین روشی را مصرانه پیگیری می کرد و از هیچ فرصتی برای ملاقات با آنان در مرزها فرو گذار نمی کرد تا آنان را موعظه کند یا پیش از حرکت برای انجام عملیات جهادی با آنان خداحافظی کند.
او همواره به تحکیم مبانی مقاومت علیه اشغال اهتمام می ورزید.
مردم هم او را دوست داشتند. خونگرمی، خوشرویی و آغوش باز او با آنان و گوش دادن به خواسته های مردم این فضا را ایجاد کرده بود.
پس از حسن اجرای توافق امل و حزب الله و بازگشت مقاومت به جنوب، او بر دردهای اجتماعی شهروندان تأکید فراوان داشت. در بازدید های متعددی که از خانه های آواره شدگان در منطقه وادی ابوجمیل در غرب بیروت انجام داد، به حمایت از آنان و درخواست تأمین حقوق انسانیشان همت گماشت. ایجاد جمعیت توسعه حومه جنوبی بیروت و فعالیت های مختلف آن که خواستار تأمین خدمات اجتماعی در حومه و جبران کاستی های فراوان موجود در زیر ساخت های آن بود، با نظارت او صورت گرفت. او برای حل بحران یخبندان در بقاع که باعث بسته شدن راه ها و عدم امکان حرکت شهروندان می شد فعالیت بسیاری از خود نشان داد. اوج فعالیت های او، سخنرانی مشهورش بود که پیش از شهادتش، بر فراز منبر مسجد شیخ شهیدان راغب حرب (قدس سره) در جبشیت انجام داد و در آن، بر انتقاد از بی توجهی دولت نسبت به مناطق محروم مستضعف تأکید ورزید و آمارهای لازم را که نشانگر این بی توجهی بود، ارائه داد و همگان را به توجه به دردهای معیشتی و اجتماعی مردم فرا خواند و با خدا و مردم پیمان بست که در راه «مقاومت علیه اشغال و اهمال» حرکت کند.
موضع گیری شهید سید عباس موسوی، گرایشی را که حزب الله در توجه به وضعیت داخلی پس از تشکیل دولت بر آمده از کنفرانس طائف اتخاذ کرده بود، نشان می داد. او مشخصاً در نخستین مباحثات مربوط به مشارکت در انتخابات پارلمانی نیز شرکت کرد.
نقش او منحصر به آن نبود که حزب را دارای ویژگی داخلی صرف قرار دهد، به گونه ای که فعالیت آن به عرصه لبنان محدود شود. لذا او از هیچ فعالیتی در پشتیبانی از مسأله فلسطین فروگذار نمی کرد. گرد هم آوردن گروه های فلسطینی دهگانه در تهران، به همت او انجام شد. او به مسائل مسلمانان جهان نیز اهتمام می ورزید و دیدارهای مستقیم و حضورش در کنفرانس های متعدد، در کشمیر، پاکستان، افغانستان و... نشانگر آن بود. (6)
دوران تصدی او در سمت دبیر کلی حزب کوتاه و کمتر از 9 ماه بود. پس از پایان مراسم بزرگداشت هشتمین سالگرد ترور یار دیرینه اش شیخ راغب حرب (قدس سره) و دیدار با خانواده اش و شهدای شهر جبشیت در 16 فوریه 1992، کاروان حامل او از شهر بیرون آمد و به محض رسیدن به شهر «تفاحتا»، هواپیماهای جنگی اسرائیل، خودروی او را بمباران کردند و او همراه با همسر و فرزند کوچکش حسین در دم به شهادت رسیدند.
فردای آن روز، نشست شورای حزب الله برگزار و جناب سید حسن نصرالله، به اتفاق آرا به دبیر کلی حزب برگزیده شد تا دوره رهبری سید شهید را به پایان برساند. این انتخاب پیش از تشییع با شکوهی بود که برای سید شهیدان مقاومت انجام شد و پس از آن، وی در آرامگاه ابدیش در زادگاهش شهر نبی شیت مدفون و جاودانه شد. بدین ترتیب، حزب الله فرصت را از دست اسرائیل گرفت و در این مرحله حساس از تاریخ جهاد خویش، از تزلزل قدرت و کاهش توان حزب در حفظ همبستگی و انسجام بیشتر جلوگیری شد.
ترور دبیرکل سابق حزب جناب سید عباس موسوی (قدس سره) به نقطه عطف مهمی در فعالیت مقاومت مبدل شد. برای نخستین بار، نیروهای مقاومت اسلامی در پاسخ به عملیات ترور، موشک های کاتیوشا به سوی شهرک های صهیونیست نشین شمال فلسطین شلیک کردند. بدین ترتیب، کاتیوشا به عنوان عاملی جدید، وارد معادلات مربوط به عملیات رویارویی با دشمن شد. در مرحله ای دیگر، حزب الله شلیک موشک های کاتیوشا را با یک تصمیم سیاسی دیگر پیوند زد و استفاده از آنها را در پاسخ به حملات اسرائیل، به مواردی منحصر ساخت که غیر نظامیان یا شهرها و روستاها و تأسیسات غیر نظامی مورد تجاوز قرار می گرفت.
اسرائیل تلاش کرد تا از این شرایط استفاده کند و سه روز پس از شهادت سید عباس موسوی، پیشروی نظامی زمینی خود را در محور کفرا - یاطر در جنوب لبنان سامان داد، اما مقاومت اسلامی با کارایی هر چه تمام تر این پیشروی را متوقف کردند و هم زمان، رویارویی های سخت و خشونت باری در طول خطوط تماس با دشمن صهیونیستی صورت گرفت و منجر به عقب نشینی و ناکامی دشمن در تحقق تمام اهداف خود شد و در عین حال، صلابت و عزم راسخ مقاومت را برای تداوم جهاد خود روشن ساخت.

پی نوشت ها :

1- عراق در اول آگوست 1990 به کویت حمله کرد و آن را در چهار ساعت به اشغال در آورد.
2- تجاوز آمریکا و متفقین بین المللی در بمباران عراق که عملیات «توفان صحرا» نام گرفت، از 16/ 1/ 1991 برای آزاد سازی کویت آغاز شد.
3- نتیجه عملیات، 30 کشته و زخمی از نظامیان اسرائیلی بود که دشمن تنها به یک کشته و سه زخمی اعتراف کرد.
4- نتیجه عملیات، 43 کشته و زخمی از نظامیان اسرائیلی بود که دشمن تنها به 8 کشته و 8 زخمی اعتراف کرد.
5- نتیجه عملیات 20 کشته و زخمی از نظامیان اسرائیلی بود که دشمن تنها به کشته شدن یک افسر و زخمی شدن پنج نفر اعتراف کرد.
6- ر. ک: امیر الذاکره، تهیه شده در واحد تبلیغات مرکزی حزب الله، صص 54 و 55.

منبع: قاسم، نعیم؛ (1383)، حزب الله لبنان: خط مشی، گذشته و آینده آن؛ ترجمه محمد مهدی شریعتمدار؛ تهران: اطلاعات، چاپ سوم

 

 

نسخه چاپی