چگونگی شکل گیری دولت آل بویه
چگونگی شکل گیری دولت آل بویه

نویسنده: محمد علی حاجیلو




 
در سالهای ضعف و انحطاط خلافت عباسی که امرای ترک و دیلم خلیفه بغداد را دست نشانده قدرت و غلبه خویش ساخته بودند، در ایران اندیشه ایجاد یک قدرت پایدار همراه با احیا میراث کهن آن در خاطر بسیاری از داعیه داران عصر، از گیل و دیلم و سیستان شکفته بود. تحقق این رویا در یک مدت کوتاه تا حدی فقط برای آل بویه ممکن شد که آن هم به سبب اختلافات خانوادگی و مسائل دیگر مانند یک رویا پایان یافت.
در سالهای جوش و خروش گیل و دیلم که ماکان و اسفار و مرداویج از سرداران دیلمی بین خراسان و گرگان و ری در جستجوی قدرت، تلاش خود را آغاز کرده بودند، پسران بویه- ابوالحسن علی (عماد الدوله) و برادرش ابوعلی حسن (رکن الدوله) از جمله سرداران سپاه ماکان قرار داشتند.(1) بین ماکان و مرداویج همواره مناسبات نیکویی برقرار بود تا آنکه مرداویج، اسفار پسر شیرویه را کشت و ری و جبال(2) را به تصرف خود در آورد و کارش بالا گرفت. از طرف دیگر ماکان، آمل و طبرستان را به تصرف در آورد و دامنه نفوذ او تا نیشابور کشیده شد. از این پس اختلاف میان ماکان و مرداویج آغاز شد و به جنگ بین طرفین انجامید و در نتیجه مرداویج بر ماکان پیروز شد، به همین دلیل برادران بویه - علی و حسن با موافقت ماکان به مرداویج پیوستند. مرداویج آن دو را به خوبی پذیرفت و فرمانروایی شهر کرج ابودلف را به علی واگذار کرد،(3) اما پس از مدتی مرداویج از این اقدام خویش پشیمان شد و تصمیم گرفت از رفتن علی جلوگیری کند. علی که از قضیه آگاه شده بود، به سرعت خود را به کرج رساند و با بزرگان و اعیان شهر به نیکی رفتار کرد و چند قلعه از قلعه های اطراف شهر را که در دست خرمیان (خرم دینان) بود به تصرف در آورد و آنچه از این قلعه ها به دست آمد در میان سپاهیان و اعیان شهر و مردم تقسیم کرد. وی پس از کرج به اصفهان رفت. حکمران اصفهان، ابوالفتح بن یاقوت بود (پدرش یاقوت از طرف خلیفه عباسی فرمانروای فارس بود) که از طرف خلیفه الراضی بالله، منصوب گردیده بود. در جنگ بین این دو عده ی زیادی از سپاهیان ابوالفتح که دیلمی و گیلی بودند به علی پیوستند و به این شکل وی توانست بر اصفهان غلبه کند.(4) علی با اطلاع از این امر اصفهان را ترک کرد و به سوی ارجان - در حدود بهبهان فعلی- حرکت کرد. فرمانروای این شهر، ابوبکر پسر دیگر یاقوت بود که بدون مقاومت به رامهرمز گریخت و علی توانست شهر را به تصرف در آورد، سپس به دعوت یکی از مردان مقتدر و ثروتمند ناحیه فارس به نام ابوطالب زید بن علی نوبندجانی- که او را به تصرف شیراز دعوت کرده بود - به نوبندجان رفت(5) و توانست بر یاقوت، حاکم منصوب از طرف خلیفه الراضی غلبه کند و شیراز را به تصرف در آورد.(6)
وقتی در شیراز مستقر شد از خلیفه الراضی بالله خواست که او را از طرف خود به عنوان والی فارس بشناسد و او هم متعهد می شود که سالانه هشت هزار درهم به بغداد بفرستد. در شوال سال 322 ه.ق، خلعت و لوای خلیفه به همراه مردی به نام ابوعیسی کاتب برای وی فرستاده شد، اما علی از دادن پولی که تعهد کرده بود، خودداری کرد. زمانی که علی در فارس و برادرش حسن در اصفهان استقرار یافتند، تصمیم گرفتند که برادر کوچکتر خود احمد را برای تصرف کرمان بفرستند. احمد نیز بعد از حوادثی موفق شد کرمان را تصرف کند، پس از این پیروزی علی از برادرش احمد خواست که به فارس برگردد، وی نیز بازگشت و در استخر اقامت گزید.(7) از این پس علی و بعد از او برادرزاده اش عضدالدوله به طور مکرر اقدام به فتح کامل کرمان کردند تا سال 357ه.ق که عضدالدوله تمام آن ناحیه را به تصرف در آورد. در سال 324ه.ق، ابوعبدالله بریدی- فرمانروای اهواز و بصره - که حکومتش مورد تجاوز ابن رائق و بَحکَم از عمال خلیفه قرار گرفته بود به علی پناه آورد و به علی وعده یاری در فتح عراق داد.
علی، برادرش احمد را از استخر طلبید و او را به یاری ابوعبدالله بریدی فرستاد که آنان نیز موفق شدند ابن رائق و بَحکم را شکست دهند.
بعد از آن احمد چندین بار قصد کرد بغداد را فتح کند، ولی موفق نشد، تا اینکه در سال 334ه.ق وارد بغداد شد و از طرف خلیفه، المستکفی بالله به لقب معزالدوله، ملقب گردید. همچنین خلیفه به برادران احمد، علی لقب عمادالدوله و حسن، رکن الدوله اعطا کرد و دستور داد نام آنان را بر سکه ها ضرب کنند.
از این پس معزالدوله صاحب اختیار بغداد شد و هر روز پنج هزار درهم خرجی برای خلیفه المستکفی قرار داد و خلیفه از تمام اختیارات خود محروم شد و تنها در خطبه نامی از خلیفه برده می شد.(8)
کار خلیفه به واسطه غلبه دیالمه به اندازه ای به ضعف گرائید که هیچ کس به خلیفه و دستوراتش اعتنایی نمی کرد. ابن اثیر در این باره می گوید: در زمان معزالدوله هیچ احترامی برای خلیفه باقی نماند، وی از داشتن وزیر محروم بود. فقط کاتبی داشت که به زمینها و مخارج او رسیدگی می کرد، اما معزالدوله هر کس را که می خواست به وزارت خود انتخاب می کرد.(9) همچنین معزالدوله در عزل و نصب قضات و صاحبان مشاغل دیگر اعتنایی به خلیفه نمی کرد.(10)

مناسبات آل بویه با خلافت عباسی

روابط و مناسبات آل بویه با خلفای عباسی وضعی پیچیده داشت. آنان با آنکه شیعه بودند به ساقط کردن خلافت عباسی مبادرت نورزیدند، زیرا ملاحظاتی، اتخاذ چنین سیاستی را ایجاب می کرد. جمعیت بغداد و به طور کلی عراق بیشتر سنی بودند.
از طرف دیگر وجود سپاهیان ترک سنی، آل بویه را ناگزیر می کرد که میان گرایشهای شیعی و فشار اهل سنت موازنه ای دقیق برقرار سازند، زیرا آل بویه از اعتقاد و احترام گسترده مردم نسبت به خلیفه سنی مذهب در عراق و به طور کلی در جهان اسلام آگاه بودند، و از آن به مثابه وسیله ای برای مشروعیت بخشیدن به قدرت خویش استفاده می کردند. آنان اجازه رسمی حکومت خود را از خلیفه گرفته بودند و برای برخورداری از مشروعیت هر چند ناپایدار، به هاله تقدس خلیفه سنی نیازمند بودند. دلیل دیگری نیز برای برکنار نکردن خلیفه عباسی به نفع یک علوی بر حق وجود داشت، زیرا چنین عملی قدرت خود آل بویه را کاهش می داد، چرا که ناگزیر بودند که از خلیفه ای علوی تبعیت کنند، از طرف دیگر شیعیان عراق که معزالدوله سعی داشت از آنان دلجویی کند، امامی مذهب بودند و این بدین معنا است که منصوب کردن خلیفه ای زیدی مذهب که مورد نظر معزالدوله بود،(11) از نظر آنان در مقایسه با خلیفه عباسی یکسان باشد، بنابراین معزالدوله دریافت که باقی ماندن بر خلافت عباسی مناسب تر است.
از طرفی او از این اصل زیدی «مجاز بودن امامت مفضول با وجود افضل» پیروی کرد و بر اساس این اصل زیدی و مصلحت سیاسی، ولایت خلیفه سنی را پذیرفت.(12)
در دوره 113 ساله حکومت آل بویه بر بغداد، پنج خلیفه عباسی در بغداد به ظاهر قدرت را در اختیار داشتند، آنان عبارت بودند از، المستکفی (333-334ه.ق)، المطیع (334-363ه.ق)، الطائع (363-381ه.ق)، القادر (381-422ه.ق)، و القائم (422-467ه.ق) که خلیفه آخر تا زمان ورود سلجوقیان به صحنه سیاست بر مسند خلافت باقی بود، از این میان سه خلیفه نخستین، یکی پس از دیگری از مقام خود خلع شدند. تنها چهارمین آنان یعنی القادر بالله در حالی که هنوز مقام خلافت را به عهده داشت در گذشت و پسرش القائم به عنوان جانشین وی تعیین شد.
این نکته مسلم است که آل بویه شیعه بودند و از نظرمذهبی هیچ گونه تعهدی نسبت به خلفای عباسی نداشتند، چون آنان، آل عباس را غاصب مقام خلافت می شمردند و برای اطاعت از آنان هیچ گونه انگیزه مذهبی نداشتند، اما بر کناری سه خلیفه همزمان آل بویه هر یک به انگیزه ای جداگانه صورت گرفت و مسائل مذهبی در این قضایا تأثیری نداشت، به جز این مسلم است که آل بویه علی رغم شیعه بودن مذهب را فدای سیاست و حکومت دنیوی خود کردند و به تعبیر دیگر تنها در صدد حفظ حکومت و منافع سیاسی خود بودند، روایتهای تاریخی مبنی بر اندیشه معزالدوله برای نقل خلافت از عباسیان به علویان نیز نمی تواند دلیل بر تفکر مذهبی آنان باشد. چون اگر شخص معزالدوله در تشیع خود راسخ بود و به راستی به اندیشه شیعه گری ایمان داشت، می بایست حکومت را به علویان منتقل می کرد و به صرف استدلال وزیرش که او را از عواقب این کار و خارج شدن حکومت دنیوی از دست وی بیم می داد(13) از این کار دست بر نمی داشت. نکته دیگر در چگونگی روابط خلفا و آل بویه که شایسته توجه است، این است که بر سر اصل وجود خلافت اختلافی در میان نبوده است و اگر ستیز و خلع و نصبی از طرف حاکمان آل بویه صورت می گرفت، تنها در راستای منافع آنان بوده است، زیرا موقعیت زمانی و اجتماعی و مذهبی، این موضوع را به حاکمان آل بویه تفهیم کرده بود که اگر خواهان ادامه حکومت هستند ناچار باید بر ابقای خلافت صحه بگذارند، زیرا وجود اکثریت سنی مذهب، در سرزمینهای اسلامی که تحت سیطره آل بویه بود و نیز قدمت و مشروعیت نهادینه شده خلافت و وجود حکومتهای مستقل سنی مذهب که بر لحاظ ظاهری هم از خلفای عباسی تبعیت می کردند، این امکان را از آل بویه سلب کرده بود که بتوانند خلافت عباسیان را منقرض کنند.
در هیچ یک از سه مورد خلع خلفا که در زمان حکومت آل بویه اتفاق افتاد، انگیزه مذهبی دخیل نبود و صحبتی درباره ی اصل وجود خلافت نبوده است و در هر سه مورد، اقتضای منابع آل بویه بر این قرار گرفته بود که خلفا را تغییر دهند که ما به مقتضای بحث هر سه مورد را توضیح می دهیم.
علت ظاهری خلع المستکفی، توسط معزالدوله بر طبق روایتهای تاریخی که شرح آن در کتابها آمده است، این بود که وی توسط زنی شیرازی- که درکتابها از او به عنوان عَلَم یا پیشکار خلافت نام برده شده-، به همراهی توزون از امرای ترک به خلافت رسیده بود. این دو نفر با هم تبانی کرده بودند که خلیفه را خلع و به جای او المستکفی را به خلافت نشانند.(14) ذهنیتی که معزالدوله از این عمل داشت و بعضی از اقدامات این زن نظیر برگزاری مهمانی بزرگی که وجوه دیلم در آن شرکت داشتند، این سوءظن را در معزالدوله تقویت کرد که هدف از این کار سلب قدرت از وی و بیعت گرفتن برای المستکفی است.(15) این امر و شاید مسائل دیگری که بر ما پوشیده است، باعث شد که معزالدوله اقدام به خلع المستکفی کند. به هر حال مسلم است که معزالدوله این اقدام را در جهت تثبیت و نیز افزایش قدرت خود امری مسلم می پنداشت. علت خلع المطیع بالله به شهادت تمام منابع تاریخی ظاهراً بیماری فلج بود که باعث اشکال در تکلم وی شده بود. این مسئله سبب شد که سبکتگین- حاجب معزالدوله- از خلیفه خواست که خود را از خلافت خلع، و خلافت را به پسرش عبدالکریم ملقب به الطائع واگذار کند. وی نیز قبول کرد و در سال 363ه.ق در حضور چند شاهد از خلافت کناره گرفت،(16) بنابراین می توان گفت که کناره گیری وی امری مصلحتی بوده و اجباری در کار نبوده است.(17)
درباره علت خلع الطائع، به دست بهاءالدوله، نظرات مختلفی از سوی منابع ابراز گردیده است. به نوشته تاریخ یمینی، علت خلع الطائع عدم همکاری و مشاوره او با بهاءالدوله در امور مهم حکومتی و انجام اعمالی بر خلافت رضایت بهاء الدوله بود.
بنابراین بهاء الدوله تصمیم گرفت کسی را برای مقام خلافت انتخاب کند که رعایت مصالح امور را بکند و به اصطلاح در انجام امور مادی و معنوی خلافت از هوا و هوس دور باشد.(18) به همین منظور در شعبان سنه 381ه.ق وی را از خلافت خلع و القادر بالله را به خلافت منصوب کرد. اما انگیزه اصلی بهاءالدوله در برکناری الطائع، ضعف مالی بهاءالدوله بود. او به طمع زر و سیمی که در اختیار الطائع بود و به تحریک افرادی چون ابوالحسن بن معلم که در او نفوذ سختی داشت، اقدام به خلع الطائع و ضبط اموال او کرد،(19) بنابراین سخن عتبی دراین باره توجیهی بیش نیست، زیرا در زمان تسلط آل بویه بر بغداد خلفای عباسی از قدرت چندانی برخوردار نبودند و تحت فرمان حاکمان بویهی بودند و تنها انگیزه های خاصی که در جهت تثبیت و تحکیم قدرت آل بویه انجام می گرفت، می توانست مشوقی برای عزل و نصب خلفا باشد. نکته در خور توجه این است که چرا حاکمان آل بویه اقدام به براندازی خلافت عباسیان نکردند و آیا اصولاً این کار امکانپذیر بود؟
در جواب باید گفت که حاکمان آل بویه نیز همچون بسیاری از پادشاهان مستقل دیگر در جهت حفظ و تحکیم قدرت و در راستای منافع سیاسی خود قدم بر می داشتند، از طرف دیگر اوضاع حاکم بر سرزمینهای خلافت این امکان را به آنان نمی داد که مقام خلافت را براندازند، زیرا چند عامل در این مسئله مؤثر بود، از جمله:
اولاً، اکثریت مردم بغداد سنی مذهب و وفادار به خلیفه عباسی بودند. ثانیاً بخش بزرگی از سپاهیان آل بویه را ترکان سنی مذهب تشکیل می دادند که به شدت پایبند مذهب تسنن بودند و قدرت خلیفه اگر چه اسمی و ظاهری بود، ولی از طریق این سپاهیان می توانست از قوه به فعل تبدیل شود، بنابراین رنجاندن سپاهیان ترک، معقول نبود. علاوه بر این قدمت دیرینه نهاد خلافت و مشروعیت و قانونی بودن آن از سوی اکثریت مردم و به ویژه اهل تسنن، برانداختن آن را کاری مشکل می کرد و سنیان چنین امری را تحمل نمی کردند.
علاوه بر اینکه فرمانبرداری ظاهری حکومتهای مستقل و نیمه مستقلی چون سامانیان، غزنویان و حکومتهای دیگر از مقام خلافت نیز از عوامل مؤثر در پذیرفتن خلافت عباسی از طرف آل بویه بود، به طوری که حتی در صورت امکان براندازی، آل بویه برای کسب مشروعیت مذهبی و سیاسی ناچار باید به فاطمیان که خود را مستحق مقام خلافت و منتسب به خاندان پیامبرصلی الله علیه و آله می دانستند، روی می آوردند که با توجه به قدرت عظیم فاطمیان این عمل معقول نبود. این مسائل سبب شد که روابط حاکمان آل بویه با خلفای عباسی تا جایی پیش رود که به اصل مشروعیت نهاد خلافت ضربه نزند و چون نیازمند کسب مشروعیت از نهاد خلافت بودند، ترجیح دادند که به نوعی به خلافت تضعیف شده وزیر دست عباسی راضی شوند و خود را درگیر مشکلات نسازند.

سیاست مذهبی آل بویه

قبل از ورود به بحث اصلی که درباره سیاست مذهبی حاکمان آل بویه است، مقدمه ای درباره مذهب حاکمان آل بویه بیان می کنیم.
با توجه به اینکه آل بویه از سرزمین دیلم برخاسته بودند و دیلم زادگاه آنان بود، بنابراین می توان گفت که آنان شیعه مذهب بودند، اما اینکه از کدام فرقه تشیع بودند، مورد اختلاف است.
عده ای فقط عنوان کرده اند که آنان شیعه بودند. بعضی از نویسندگان نیز بر زیدی بودن آنان تأکید کرده اند.(20)
در هر صورت آل بویه در تاریخ معروف به «رفض»(21) شده اند که به معنای شیعه دوازده امامی است. رازی عنوان می کند که آل بویه، امامتی بودند.(22) فرّای نیز به تشیع اثنی عشری آنان تصریح کرده است.(23)
اشپولر نیز بر این اعتقاد است که آل بویه از ابتدا شیعه دوازده امامی بودند و تا آخر نیز بدان وفادار ماندند.(24) اما به نظر می رسد که نظر دکتر کامل شیبی که می گوید: آل بویه از ابتدا زیدی مذهب بوده و سپس به مذهب اثنی عشری گرایش پیدا کرده اند،(25) به صواب نزدیک تر است. ظاهراً حاکمان اولیه آل بویه پیرو تشیع زیدی و از شاخه جارودی این فرقه بودند. به اعتقاد شاخه جارودیه، حضرت محمد صلی الله علیه و آله خلافت و امامت علی علیه السلام را به صفت تأکید فرموده و اسمی نیاورده است. و امت کوتاهی کردند و آن صفت را شناسایی نکردند و خلفا را به اختیار خود نصب کردند و با این نصب کافر شدند.(26) بنابراین فقط شاخه زیدی هستند که به امامت علی علیه السلام اقرار داشتند، بنابراین اندیشه معزالدوله در سپردن امر خلافت به یک زیدی علوی به نام معزالدین علوی این تفکر را تقویت می کند که وی زیدی مذهب بوده است، زیرا این مسئله روشن است که شیعیان دوازده امامی، امامت اهل فرقه های دیگر را بر خود نمی پذیرند. اما اقدامات بعدی وی این گمان را تقویت می کند که وی از تشیع زیدی به تشیع دوازده امامی گرویده است. از جمله این اقدامات برگزیدن ابن جنید به عنوان مرجع فقهی است، زیرا این فرد از فقهای امامیه به حساب می آمد،(27) از طرف دیگر اقدام احمد معزالدوله در سال 351قمری در نوشتن مکتوبی بر در مساجد بغداد و نقاط دیگر که در آن نسبت به عملکرد خلفای سه گانه و معاویه اظهار بیزاری شده و آنان را مورد لعن قرار داده بود، اگر چه با عکس العمل شدید هل سنت و با صلاحدید مهلبی، وزیر معزالدوله به صورت دیگری اصلاح شد که در آن فقط نام معاویه آورده شده بود و به قول نویسنده کتاب مجالس المؤمنین، اقدامی در جهت ترویج مذهب حقه ائمه اثنی عشری علیهم السلام بوده است،(28) زیرا زیدیان از چنین اقدامی پرهیز می کردند و استناد آنان به فعل زید بن علی علیه السلام بود که در کوفه و به هنگام قیام علیه امویان، حاضر نشد از عمر و ابوبکر بیزاری جوید.
اگر چه اقدام وی نوعی تقیه بود، اما این عمل نزد زیدیه به معنای تأیید اجمالی خلافت این دو نفر بود. از طرفی اقدام احمد معزالدوله در برگزاری مراسم سالانه عید غدیر(29) ونیز چگونگی برخورد پادشاهان آل بویه با علمای شیعه،(30) زیارت مشاهد و اماکن متبرکه امامان معصوم توسط پادشاهان آل بویه نظیر عضدالدوله(31) نشان از گرایش آل بویه به شیعه اثنی عشری و سعی آنان در ترویج شعائر این مذهب بوده است، اما در مجموع باید گفت که امیران آل بویه به رغم اعتقادات شیعی شان با تسامح با مذاهب دیگر برخورد می کردند. آل بویه در آغاز تسلط خود بر بغداد اگر چه به اظهار اعتقادات شیعی خود و ترویج شعائر شیعه پرداختند، اما به دنبال استقرار در بغداد جز در مواردی که رفع فتنه و شورش عام الزام کرده باشد، در صدد منع شعائر اهل سنت و یا جلوگیری از مخالفت آنان با عقاید رهبران مذهبی خود بر نیامدند و در این باره تعصبی از خود نشان ندادند. به قدرت رسیدن آل بویه، بی گمان کشمکش های عقیدتی را که بیش از این به وخامت گراییده بود، شدیدتر کرد. نخستین مورد ناآرامی مذهبی، از جمله غارت محله شیعه نشین کرخ، در تابستان سال 338ه.ق را سنیان آغاز کردند و این در اثنای غیبت معزالدوله از پایتخت روی داد.(32)
خشونت هایی حتی شدیدتر از این در سال 340 و 346ه.ق نیز رخ داد. در سال 348 ه.ق آشوبها، تلفاتی فراوان به بار آورد و به محله باب الطاق (بخشی از ساکنان این محله شیعه بودند) نیز سرایت کرد و آتش سوزی باعث ویرانی عظیمی شد. در سال 349ه.ق آتش اختلاف به دو سوی دجله نیز سرایت کرد. سال بعد مهلبی وزیر با شدت و قاطعیت رفتار کرد و سپاهیان دیلمی را برای اشغال مراکز ناآرامی فرستاد و برخی از بزرگان هاشمی و اعضای «احداث» - جنگجویان غیر نظامی - (33) را به خوزستان و عمان تبعید کرد.(34)
در دوران به قدرت رسیدن آل بویه، امامیه فرقه شیعی مسلط در عراق و ایران بود و اصول اعتقادی آن را مفسران شاخص آن کلینی (متوفی321ه.ق) و ابن بابویه (متوفی381ه.ق) و شیخ مفید معروف به ابن معلم (متوفی 413ه.ق) به طرزی فعال و نمایان تدوین کرده بودند. اعتقاد آل بویه به امامان شیعه و از جمله امام دوازدهم حضرت مهدی علیه السلام که در غیبت هستند برای آل بویه بسیار مفید بود، زیرا آنان را قادر می ساخت که در نبود امام زمان (عج) حکومت کنند، بدون آنکه ناگزیر از انتصاب یک مدعی علوی باشند. اعتقاد به امام غائب برای شیعیان امامیه نیز مناسب بود و به آنان اجازه می داد که بیعت خود را با امام شیعه حفظ کنند و در عین حال حکومت امرای آل بویه را نیز بپذیرند.(35) مراسم عید غدیر و عاشورای حسینی تا دوره عضدالدوله در عراق برگزار می شد، اما عضدالدوله به طور موقت دستور متوقف ساختن این مراسم را صادر کرد تا از حساسیت شدید سنیان کاسته شود، وی همچنین مانع وعظ و خطابه واعظان هر دو فرقه شد و علویان صاحب نفوذ را به فارس تبعید کرد.(36) در دوران شرف الدوله، زیدیها دوباره تقویت شدند و علویانی که به فارس تبعید شده بودند به بغداد برگردانده شدند.(37) مهم ترین توفیق شیعیان در عهد آل بویه اجازه تظاهر علنی به عقایدشان بدون نیاز به تقیه بود. در این دوره تشیع دوازده امامی، بدون آنکه مذهب رسمی حکومت شود، مرسوم شد و افراد زیادی را به خود جذب کرد.

پی نوشت ها :

1-حمدالله مستوفی، تاریخ گزیده، به اهتمام عبدالحسین نوائی، تهران، امیرکبیر، 364ش، ص409.
2-مقصود عراق عجم یا قسمتهای مرکزی ایران است که شهرهای عمده آن اصفهان، همدان، ری، قم، قزوین و کرج (میان همدان و اراک فعلی) است.
3-ابوعلی، مسکویه، تجارب الامم و تعاقب الاهمم، ترجمه علینقی منزوی، تهران، انتشارات توس، 1376ش، ج5، ص 272-273.
4-همان، ج5، ص376.
5-نوبند جان شهری بوده در 26 شش فرسنگی ارّجان به طرف شیراز(معجم البلدان).
6-تجارب الامم، همان، ج5، ص 403-395.
7-همان، ج5، ص463-467.
جمال الدین، ابن تغریبدی النجوم الزهراه فی ملوک مصر القاهره، مصر، چاپ دارالکتاب، 1383ق، ج3، ص272.
8-محمدبن عبدالملک همدانی، تکمله التاریخ الطبری، بیروت، مطبقه کاتولیکه، 1961م، ج1، ص211.
9-تاریخ الکامل، پیشین، ج5، ص 270.
10-تکمله التاریخ طبری، همان، ج1، ص 179.
11-الکامل، پیشین، ج5، ص270.
12-همان، ج5، ص 271.
13-الکامل، پیشین، ج5، ص270-271.
14-تجارب الامم، پیشین، ج6، ص 72-75.
15-الکامل، پیشین، ج5، ص 269.
16-همان، ج5، ص 389.
17-احمدبن علی، خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج11، بیروت دارالکتاب العربیه، بی تا، ص 79.
18-ابونصرعتبی، تاریخ یمینی، ترجمه دکتر جعفرشعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشرکتاب، بی تا، ص298.
19-الکامل، پیشین، ج5، ص489.
20-ریجادفرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، تهران، امیرکبیر، 1373ش، ج4، ص248.
21-تاریخ گزیده، پیشین، ص426.
22-عبدالجلیل قزوینی، النقض فی رد بعض فضائح الروافض، تصحیح و تحقیق محدث ارموی، تهران، 1371ه.ق، ص42.
23-ر.ن. فرای، دستاورد قرون وسطی، ترجمه محمودی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1362ش، ص329.
24-تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامی، پیشین، ج 1، ص 329.
25-مصطفی کامل شیبی، تشیع و تصوف، ترجمه قراگوزلو، تهران، امیرکبیر، 1359ش، ص 42-41.
26-ابوالفتح شهرستانی، الملل و النحل، ترجمه مصطفی خالقداد هاشمی، تصحیح جلالی نائینی، بی جا، انتشارات اقبال، 1361ش، ج1، ص207.
27-قاضی نورالله شوشتری، مجالس المؤمنین، تهران، کتابفروشی اسلامیه، 1354ش، ج1، ص439.
28-همان، ج2، ص326.
29-تصوف و تشیع، پیشین، ص41.
30-محمدبن علی بن بابویه، اکمال الدین و اتمام النعمه، تصحیح علی اکبری، قم، موسسه نشر اسلامی، 1363ش، ص 87.
31-عبدالکریم بن احمد بن طاوس، فرحه الغری، چاپ نجف، مطبعه الحیدریه، بی تا، ص133.
32-عبدالحی بن عماد حنبلی، شذرات الذهب فی اخبار من ذهب، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، بی تا، ج2، ص 376-379.
33-چوئل. ائل. کرامر، احیای فرهنگی در عهد آل بویه، ترجمه محمد سعید حنایی کاشان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1375ش، ص 79.
34-همان، ص 79.
35-احیای فرهنگی در عهد آل بویه، پیشین، ص79.
36-همان، ص 81.
37-همان، ص 82.

منبع: حاجیلو، محمد علی؛ (1390)، ریشه های تاریخی تشیع در ایران، قم: انتشارات آشیانه مهر، چاپ اول.

 

 

نسخه چاپی