چرا جهان قدیم نیست؟
 چرا جهان قدیم نیست؟

نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی




 
بنای قرآن مجید و روایات شریفه و خطبات وارده از ائمّه (علیهم السّلام) و صریح تمام کتب آسمانی و ندای جمیع انبیای عظام (علیهم السّلام) و تابعین آن ها، بر حدوث واقعی عالم یعنی تمام موجودات ارضی و سماوی جسمی و غیر جسمی می باشد. باید دانست در مقابل این سخن، قول فلاسفه و حکمای بشری و تابعین آن ها است که قائل به قدمت عالم شده اند؛ زیرا آنان، اصول اولیه ی عالم حتی عناصر اربعیه را قدیم دانسته و حوادث را منحصر به حوادث یومیه می دانند و برای توضیح مطلب، که کاملاً فوق ما بین گفتار حکما و انبیا (علیهم السّلام) ظاهر شود، مجملی از گفته های آن ها را بیان می کنیم:
حکمای مشّا، می گویند: اجسام، مرکب است از هیولی و صورت.
هیولی علی المشهور بین حکما، عبارت است از صرف قوه و قابلیت و استعداد که در شیء و جسم موجود است. جسمیّه ی مشترکه بین تمام اجسام یا صورت نوعیه ی جوهریه که جهت اختلاف اشیا و منشأ آثار مختلفه است، ذاتی اشیا است. و صور نوعیه به اسم های مختلف گفته شده، مثل این که از جهت بودن صورت نوعیه منشأ و مبدأ حرکت اشیا است آن را طبیعت نامند. و از جهت اینکه شیئت و حقیقت اشیا به اوست صورت نوعیه گویند. و از جهت آنکه ممیز بین آن ها است فصل خوانند. و گویند آثار اشیای مختلفه، که شکی در اختلاف نیست، کاشف از اختلاف مؤثر است. و مؤثر، داخل در حقیقت جسم است نه به امر خارج از آن؛ زیرا که بدیهی است سوزانیدن آتش، مثلاً به ذات اوست. و اختلاف آثار، به واسطه ی اختلاف صُوَر نوعیه است. پس آثار مختلفه ظاهره از اشیا، به ذات آن ها است. و چون نسبت ذات مقدس خداوند، به اشیا به یک نسبت متساوی است، لذا ناچار است از مخصّص که منتهی به ذات شیء باشد. و امر ذاتی، که در اشیا متصور می شود، یا هیولی و ماده ی قابله است یا صورت جسمی مشترکه بین تمام اجسام، و چون هر یک از این دو، قابلیت مخصصیت را ندارند. پس لا محاله صورت نوعیه که حقیقت و ذاتیت ذات شیء به اوست. و در مقام استحکام این اساس بعضی از متأخرین فلاسفه، چنین گویند:«که عدّه ای از مسلمین معتقدند مخصص و معین آثار مختلفه برای اشیای گوناگون، اراده و رأی ذات مقدس است. و اینان از جمله سوفسطائیه ی قدیمند. و این گفتار، به آن ماند که کسی ملتزم شود به امور ممتنعه. مثل اینکه بگوید ممکن است تفکیک عرض و طول از اجسام، یا قائل به اعاده ی معدوم شود تا این که می گوید مخصص و معین علم ازلی خدا است، به نظام اشیا نسبت به امور ذاتیه ی ثابته در اشیا ازلاً و ابداً».
عاقل منصف و متدبر در آیات شریفه، بعد از تأمّل در این کلمات می فهمد گر چه به حسب ظاهر ایراد فلاسفه، بر متکلمین است؛ لکن در واقع نسبت به مسلمات ملیین و فقها و بزرگان دین است. و همین اوهام و خرافات بی واقعیت است، که اسم آن را دلیل و برهان گذاشته و موجب دوری از رسیدن به حقیقت و سد باب معرفت شده اند؛ تا به جائی که گفته های پیغمبران خدا و ائمّه (علیهم السّلام) را رد و استهزا کردند و یا به آرای خود تأویل نموده اند. و برای وضوح فساد این مذهب گفته می شود:
اولاً- در اعتقاد به صُوَر نوعیه ی جوهریه، بین ارسطو و افلاطون اختلاف است. یکی ادعای بداهت بر اثبات آن کند و دیگری بر ابطال آن.
ثانیاً- کسانی که صور نوعیه قائل شده اند، از سه طریق آن را اثبات کرده اند: یکی از راه اختلاف آثار در اجسام که مختصراً بیان شد. و این خود، مورد خدشه و اعتراض بعضی از بزرگان فلاسفه است، که چرا اختلاف آثار اشیا به صور نوعیه باشد؛ بلکه ممکن است مستند به ارباب انواع، که افلاطون و حکمای فرس قائل شده اند، بوده باشد. افلاطون و عدّه ای از حکمای فرس و تابعین آن ها، قائلند که از برای هر نوع از اجسام رب النوع می باشد و به عقول لایتناهی عرضیه قائل شدند و آثار مختلفه در اجسام را مستند به ارباب انواع و عقل دانند، حتی رنگ هائی که در اشیا می باشد از سرخی و زردی و غیره اثر ظل عقول دانند. و بعضی گفته اند ممکن است آثار متفاوته در اجسام، مستند به مجردات باشد که به حسب استعداد اشیا افاضه به آن ها می شود. و برخی گویند چرا ممکن نیست که عرض، علت آثار مختلفه باشد؟ و سبب را منحصر به صور نوعیه کردن معنی ندارد؛ و مشاهده می کنیم که که اعراض، سبب آثار متفاوته است. و اگر گویند که مبدء و مؤثر برای آثار مختلفه اعراض نیست، و اعراض، صرف معدات می باشند و اثر از خارج افاضه شود؛ گوئیم عین این بیان را، در صور نوعیه می توان گفت
بالجمله اختلافی عظیم، بین خود حکماست که منشأ آثار مختلفه چیست. و از بیان روایات مبارکه ظاهر شد که اختلاف به اَعراض و حدود و فعل و صنع است، لذا در اسفار پس از نقل کلمات مشاء و اشراق و تقویت از مشاء می گوید: این نهایت بیانی است برای اثبات صور نوعیه بر خلاف قدمای فلاسفه. و بعد تحقیقی در این باب فرموده که ملخص آن این است: طبیعت واحده ی محصله ی نوعیه، ممکن نیست در تحت دو مقوله باشد مگر در مرکبات اعتباریه و صناعیه که مجرد اجتماع حاصل گردد، و شکی نیست که یک قسمت از حقایق و بسائط مانند: آتش و هوا یا انسان دارای طبیعت واحده ی محصله ی نوعیه می باشند، که مرکب از جهت مشترکه و خصوصیت ممیزه ی مختصه به آن طبیعت هستند، و آن خصوصیّت ممیزه ی فصل است و فصل جوهر، لامحاله جوهر خواهد بود. زیرا اگر عرض باشد، و حدث طبیعت تحصل پیدا نکند، بلکه آن عرض در جنب جوهر به مانند حجر است در جنب انسان؛ تا این که می گوید صور طبیعیه، فصلند برای جواهر و فصول جواهر، جواهرند. پس صور طبیعیه جوهرند. این بود ملخص تحقیق ایشان در این باب و مخفی نماند که این بیان، عین دعوی است در مقابل اقدمین از فلاسفه و حکما، و در آخر بحث و خاتمه ی رساله به تفصیل بیان خواهد شد.
از آنچه تاکنون ذکر شد، معلوم شد که تعدد عوالم و کثرت آن ها مانعی ندارد، زیرا که بر اساس قرآن، عالم حادث و اختلاف آن به حدود و اعراض و اختلاف صناعی است. پس منحصر کردن مخلوقات و معلومات را به عقول عشره یا بیشتر، بنا بر قول به ثبوت عقول عرضیه، و یا انحصار عوالم را به آبای سبعه و امهات اربعه و موالید ثلاثه ازلاً و ابداً بی اصل خواهد بود. و در فلسفه ی قدیم این مطلب را از مسلمات پنداشته اند، و لذاست که در قرآن مجید و روایات شریفه، بسیاری در قدرت کامله ی ذات مقدس بیان شده و به تعدد عوالم نیز اشاره فرمودند.
(الم تر ان الله خلق السماوات و الارض بالحق ان یشا یذهبکم و یات بخلق جدید * و ما ذلک علی الله بعزیز)(1)
آیا نمی دانی که خداوند خلق فرموده آشمان ها و زمین را به حق؟ اگر بخواهد می برد شما را و می آورد خلق تازه ی دیگری و نیست این کار به خداوند سخت و دشوار.
(یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید * ان یشأ یذهبکم و یات بخلق جدید * و ما ذلک علی الله بعزیز)(2)
ای گروه مردان! شمائید نیازمندان به سوی خداوند، و او بی نیاز است. اگر بخواهد می برد شما را و می آورد خلق تازه و نیست این کار به خداوند سخت و دشوار.
از این قبیل آیات در قرآن فراوان است و چند خبر نیز ذکر می شود:
عن ابی عبد الله (علیه السّلام)، قال ان من وراء ارضکم هذه ارضا بیضاء ضووها منها، فیها خلق الله یعبدون الله و لا یشرکون به شیئا (3)
در بصائر الدرجات از حضرت صادق(علیه السّلام) نقل می کند که فرمود: در پشت زمین شما زمینی است سفید نورانی، که در آن زمین گروهی عبادت می کنند خدا را و شرک نمی آورند برای او چیزی را.
عن ابی جعفر(علیه السّلام) قال سمعته یقول ان من وراء شمسکم هذه اربعین عین شمس ما بین شمس الی شمس اربعون عاما فیها خلق کثیر و ان من وراء قمرکم هذه اربعین قمرا فیها خلق کثیر (4)
ایضاً از آن حضرت نقل می کند به درستی که پشت چشمه ی خورشید شما، چهل چشمه ی خورشید است که در آن ها جمعیت و خلق فراوان است. و همانا در عقب ماه شما چهل ماه است، که در آن ها نیز خلق زیادی است نمی دانند که خدا خلق آدم فرموده یا نه.
قال دخل رجل علی ابی عبد الله (علیه السّلام) فقال له جعلت فداک هذه قبة آدم ع قال نعم و لله قبات کثیرة الا ان خلف معربکم هذا تسعه و ثلاثون مغربا ارضا بیضاء مملوة خلقا یستضیئون بنوره لم یعصوا الله عزّوجلّ طرفة عین (5)
در کافی است که مردی داخل شد بر حضرت صادق (علیه السّلام) گفت: فدایت شوم قبه ای غیر از قبّه آدم (علیه السلام) هست؟ فرمود: بلی. و از برای خداوند قبه های بسیاری است. آگاه باشد که پشت مغرب شما نود و نه مغربست؛ زمینی سفید که مملو است از جمعیت بسیار، که استضائه می کنند به نور آن و به قدر یک چشم به همزدنی هم معصیت خداوند را نمی کنند.
عن البحار عن التوحید و الخصال- مسندا عن جابر بن یزید قال سالت ابا جعفر (علیه السّلام) عن قول الله عزّوجلّ ا فعیینا بالحق الاوّل بل هم فی لبس من خلق جدید فقال یا جابر تأویل ذلک ان الله عزّوجلّ اذا افنی هذا الخلق و هذا العالم و اسکن اهل الجنة الجنة و اهل النار النار جدد الله عزّوجلّ عالما غیر هذا العالم و جدد خلق (عالما) من غیر فحولة و لا اناث یعبدونه و یوحدونه و خلق لهم ارضا غیر هذه الارض تحملهم و سماء غیر هذه السماء تظلهم لعلک تری ان الله عزّوجلّ انما خلق هذا العالم الواحد و تری ان الله عزّوجلّ لم یخلق بشرا غیرکم بلی و الله لقد خلق الله تبارک و تعالی الف الف عالم و الف الف آدم انت فی آخر تلک العوالم و اولئک الادمیین (6)
در بحارالانوار است که در توحید و خصال از جابرین یزید روایت شده که از حضرت باقر(علیه السلام) سؤال کردم از قول خداوند که فرموده آیا ما را خلق اوّل به مشقت انداختند مخلوقاتی به خلقت تازه و نو خلق خواهند شد. پس حضرت فرمود: ای جابر! تأویل آیه این است که خدای- عزّوجلّ - زمانی که این خلق و این عالم را فانی کند و اهل بهشت را در بهشت و اهل آتش را در آتش جای دهد. غیر این، عالمی دیگر را می آفریند که مخلوق آن نه مرد باشند و نه زن و خداوند را عبادت کنند و او را یکتا دانند. و از برای ایشان زمینی غیر از زمین، و آسمانی که سایه افکند ایشان را غیر این آسمان، خلق کند. و شاید گمان می کنی که خداوند فقط این یک عالم را خلق فرموده است یا می پنداری که او بشری غیر از شما نیافریده است؟ به خدا قسم که خلق فرموده هزار هزار آدم و هزار هزار عالم و تو در آخر این عوالم واقع شده ای. (باید دانست که ذکر هزار هزار عالم یا دوازده هزار که در احادیث ذکر شده از باب ذکر زیادی است نه آنکه زیاده از آن ممکن نیست) با علم و قدرت غیر متناهی خداوند، جای شبهه در امکان ایجاد و هستی عوالم کثیره نیست. و منحصر کردن نظام را به نظام موجود محدود، غیر قابل تغییر و تبدیل، بر اساس فلسفه ی قدیم است؛ که صریح قرآن و روایات ائمّه (علیهم السّلام) بر خلاف آن می باشد. از آنچه در این اصل ذکر شد، معلوم گردید که بودن ملائکه جسمی لطیف در غایت لطافت، مانعی ندارد و در قرآن مجید و روایات متواترات، در باب اینکه ملائکه مخلوقات و موجودات خارجیه می باشند و رفت و آمد می کنند؛ زیاد ذکر شده است. و همچنین اینکه جن و شیاطین، مخلوق خارجی و جسم لطیفند، از ضروریات و مسلمیات قرآن و روایات شریفه، بلک اعتقاد به وجود آن ها، از ضروریات دین، و منکر آن منکر قرآن و گفته های انبیا(علیهم السّلام) و خارج از زمره مسلمین است. و وجود ملائکه و جن و شیاطین، به وجود خارج مستقل و مادی بودن آن ها و دارا بودن آن ها لوازم ماده را از حیّز و مکان و تزاحم، از مسلمات روایات و آیات است؛ و از برای آن ها حیات و ممات می باشد. و در میان اجنه، مؤمن و کافر و فاسق وجود دارد. و هر یک از ملائکه و اجنه طبقات و اصناف متعدد دارند، بلکه وجود خارجی مادی ملائکه و جن از مطالب ثابته و مسلمه نزد بعضی از قدمای فلاسفه می باشد. و فقط انکار آن ها از عدّه ای بی خبران و متفلسفین متأخرین شنیده شده است. و گروهی از عوام مردم کورکورانه تقلید و متابعت آن ها کرده و زبان به انکار ملک و جن گشوده اند چنان که فخر رازی در تفسیر کبیر خود نقل می کند با این عبارت «بدان که کفار، بودن جن را انکار کرده اند. بعضی از متأخرین فلاسفه و معتزله و اکابر فلاسفه، انکار این امر را نکردند و آن ها را، ارواح ارضیه نامیدند و ارواح ارضیه مختلفند خبر و شریر. و خیر آن ها مؤمن و شریر آن ها کافر و شیطان می باشند؛ تا این که می گویند بعضی از فلاسفه گفته اند این ارواح جوهرند قائم به خودند. نه مکان دارند و نه حلول در مکانی کرده اند. و قادر و عالم و مدرک جزئیات می باشند. و می گویند انتقال نفوس بشر به آن ها ممکن است بلکه آسان تر است از انتقال به نفوس عِلویه، زیرا که متشابهت بین آن ها و بشر بیشتر است و بالجمله آیات و روایات مبارکه در این باب زیاد و ذکر آن ها خارج از وضع رساله است لذا اکتفا می شود به ذکر مختصری از آن ها.
(و اذ قال ربک للملائکة انی جاعل فی الارض خلیفة قالوا ا تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون)(7)
(عن کان عدوا لله و ملائکته و رسله و جبرئیل و میکال فال الله عدو للکافرین)(8)
***
(شهد الله انه لا اله الا هو و الملائکة و اولوا العلم)(9)
***
(فنادته الملائکة و هو قائم یصلی فی المحراب)(10)
***
(یا مریم اقنتی لربک و اسجدی وارکعی مع الراکعین)(11)
***
(و یسبح الرعد بحمده و الملائکة من خیفته)(12)
***
(الله یصطفی من الملائکة رسلا و من الناس)(13)
***
(جاعل الملائکة رسلا اولی اجنحة مثنی و ثلاث و رباع یزید فی الخلق ما یشاء ان الل علی کل شی قدیر)(14)
***
(و تری الملائکة حافین من حول العرش یسبحون بحمد ربهم)(15)
***
(هل اتاک حدیث ضیف ابراهیم المکرمین اذ دخلوا علیه فقالوا سلاما قال سلام قوم منکرون)(16)
به علّت وضوح معنی، آیات مستغنی از ترجمه است. مفاد آیات مبارکات، یک قسم از مخلوقات الهی، ملائکه است و دارای انواع و اقسامی است. جسمی است نوری مقابل جن که جسمی است ناری، و یک قسم از آن ها دارای حرکت و صعود و هبوط و اطاعت و عصیان. و هر نوعی از آن ها به امری و شغلی مأمورند که تخلف نتوانند کرد و اگر تخلف کنند معذب خواهند بود و نیز قابل موت و حیات می باشند.
علّامه ی مجلسی- رضوان الله علیه- در این باب بعد از ذکر روایات چه خوب فرموده «بدان که امامیه بلکه تمام مسلمین بر وجود ملائکه اجماع کرده اند مگر اندکی از ایشان از کسانی که خود را حکیم دانسته اند و داخل کرده اند خود را بین مسلمین برای خراب نمودن دین آن ها و ضایع گردانیدن عقائد آن ها...»
و اما خصوصیّات ملائکه و اوصاف آن ها، مورد روایات زیادی است؛ لکن از جمله متواترات و ضروریات نیست و از باب تصدیق بما جاء به النبی- صلی الله علیه و آله و سلم- باید اجمالاً اعتقاد به وجود آن ها به- نحوی که گفتیم- داشت. و اگر فهم آن ها از حوصله ما خارج است، نباید انکار کرد، زیرا برهان عقلی بر امتناع آن نداریم. و کلماتی که از مقلدین فلاسفه شنیده شده است، صرف استبعاد و ایجاد تشکیک در ذهن و قلوب مردم عوام است. مثل این که می گویند پر در ملائکه، یعنی چه؟ و آنکه دارای پرهای زیادند چه معنی دارد؟ و جای آن ها کجا است؟ چرا دیده نمی شوند؟ و امثال این مزخرفات و موهومات. باید گفت نادان چه دیده ای و فهمیده ای و کجا رفته ای و از دائره ی شهوت شکم و فرج کی خارج شده ای. و اگر تقلید از فلاسفه می کنی، کلمات آن ها بر قواعد و اساسی است که تمام آن ها باطل، و در محل خود ابطال گردیده، و مخالف عقل سلیم و قرآن مجید و انبیای عظام (علیهم السّلام) می باشد. چون روایات و اخبار در این باب، به حدّیست که نتوان انکار نمود لذا منکرین ملائکه هم جرأت انکار صرف ننمودند و در صدد تأویل و توجیه آیات و روایات برآمده و تأویلاتی نموده اند که هم با اساس فلسفه مخالف نباشد و هم با مسلمات دین سازگار آید؛ تا مفره ی برای خود از خروج از زمره ی مسلمین پیدا نمایند و بهترین توجیهات و تأویلات در این باب، بیانی است که ابن سینا فرموده و بقیه ی فلاسفه ی اسلام همه با کم و زیاد از او متابعت نموده اند. و حاصل آن بیان اینست که نفوس قویه، که به مرتبه ی تعقل رسده است تجلی کند به صور معقوله، و متصل گردد به عقل فعال که همان جبرئیل به لسان شرع است؛ پس در این وقت قوای متخلیه، تابع گردد و آنچه مرتسم در عقل شده مثال و شبه آن در قوه متخیّله نیز مرتسم شود، و به نحو جزئی متمثّل شود و نقش بندد در حس مشترک، و متمثل شود به صورت خاصه، پس حکایت کند این صورت از صورت عقلیه؛ و لذا اگر صورت عقلیه از ذوات نوریّه باشد، در عالم خیال مصور شود به صورت انسان؛ زیرا که افضل انواع، جواهر محسوسه می باشد و رؤیت شود در غایت کمال و حسن و بها. و اگر از معانی احکام کلیه باشد، متصور گردد به صورت الفاظ و کلمات؛ زیرا که الفاظ، قوالب معانی مجرده هستند. پس صورت گیرند در نهایت فصاحت و بلاغت. و اگر ارتسام صور در قوه ی متخیله در کمال شدت و ظهور باشد، به واسطه ی حس مشترک محسوس و مرئی و مسموع خواهد بود؛ و چون تمام این مراحل به علم الهی است، پس به اذن و امر مبدء می باشد، و چون به امر او است؛ ملک روحانی یا صورت رحمانی بود. معنای وحی الهی، و جبرئیل مرعی و محسوس، و مشاهده ی کلام الهی؛ و صورت رحمانی همین است. به بیان دیگر، همان طوری که ماده ی محسوس، در مرحله ی دوم متخیّل گردد؛ پس همان متخیل، معقول شود. همچنین است در معقولات کلیه، که اولاً معقول باشد بعد همان معقول، متخیّل شود، پس همان متخیّل محسوس گردد. و اگر محسوسات به مرتبه ی عقل رسید، مجرد و قائم به خود خواهد بود. و اگر معقول به مرتبه ی حس رسید، قائم به نفس است؛ که مادام بقای توجه نفس باقیست؛ و به سلب توجه آن فانی خواهد شد. توضیح این بیان در مسأله ی تأویل معاد خواهد آمد.
بعضی از تبعه ی فلاسفه، تأویلاتی در کتب خود ذکر کرده اند و گروهی از جهال نیز به زبان جاری کنند. ملائکه، مشتق از ملکه می باشد. و چون اوصاف نفسیه، مادامی که در نفوس رسوخ پیدا نکنند قابل زوال می باشند. اگر به مرتبه ی تقرر رسید، ملکه خواهد شد و ملکات انسان اگر حسنه باشد، متمثل شود به صورت نیکو. و اگر خبیثه باشد، متمثل شود به صورت زشت و مار و عقرب. پس ملائکه صفات ثابته در نفس انسان است.
این ملخص کلمات فلاسفه و تابعین آن ها از فلاسفه ی اسلام است. هر کس طالب مفصل تر از این باشد رجوع کند به کتاب شرح اشارات در نمط اسرار الایات و نمط بهجت و سعادت و در اسفار ملاصدرا باب وحی و قرآن و ملائکه.
تنبیه: به مردمان دانشمند و خبیر به آیات و روایات شریفه مخفی نیست که اولاً، تأویل و توجیه بر خلاف ظواهر و نصوص روایات، خلاف عقل سلیم و فطرت مستقیم می باشد؛ و کسانی که ظواهر آیت و روایات را تأویل بنمایند،
اولاً- گویا متنی بر خدا و رسول گذاشته اند که خداوند و رسولان او نتوانسته اند مقصود خود را به عبارت واضح به بشر بفهمانند، و ما آنان را کمک کرده و مرادشان را می فهمانیم.
ثانیاً- این تأویلات، در حقیقت انکار قرآن و سنت خاتم النبین است. آیا ممکن می باشد این همه آیات و روایات ظاهره و منصوصه در خلقت ملائکه و تجسم و آمد و رفت و تکلم آن ها به این توجیهات، تأویل شود؟ چگونه ملائکه، عبارت از عقول و تخیّلات بشر باشد؟ و حال اینکه قرآن مجید و روایات می فرماید: ملائکه به حضرت لوط (علیه السّلام) فرستاده شده و با آن حضرت مکالمه می کردند و آن ها را نمی شناخت. چگونه از موجودات نفس لوط، می تواند بوده باشند؟ یا این که یوسف صدیق را در میان چاه نگاهداری کردند و گهواره حسین (علیه السّلام) را حرکت می دادند. به علاوه لازمه ی این تأویلات، درباره ی ملائکه این است که اگر نبی یا ولی یا صاحب نفس قدسی نباشد، ملائکه نیز مصداق خارجی نداشته باشد. و وجود ملائکه فرع بر وجود نبی و یا صاحب نفس قدس باشد و در صورت بودن نبی و ولی، وجود ملائکه مادامی است که او متوجه عالم عقل باشد، و پس از تمام شدن توجه، فانی گردد. و ایضاً لازم آید که ملائکه، مجرد تخیّلات و مخلوقات متخیله ی انسان باشند مادام بقای خیال او. و مسلّم است که این لوازم مترتبه ی بر اساس فلاسفه، خلاف صریح قرآن مجید و احادیث سید المرسلین (صلی الله علیه و آله) می باشد. وجود جن هم به صریح آیات و روایات مسلّم می باشد و چند آیه برای نمونه ذکر می شود:
1) (قل اوحل الی انه استمع نفر من الجن) (17)
2) (قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی این یاتوا بمثل هذا القرآن) (18)
3) (و الجان خلقناه من قبل من نار السموم) (19)
4) (هل انبئکم علی من تنزل الشیاطین) (20)
5) (و حشر لسلیمان جنوده من الجن و الانس و الطیر فهم یوزعون) (21)
6) (لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعین) (22)
7) (و من الجن من یعمل بین یدیه باذن ربه و من یزع منهم عن امرنا نذقه من عذاب السعیر یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل و جفان کالجواب و قدور راسیات) (23)
***
فی الکافی- مسندا عن فضیل بن یسار قال سعمت ابا جعفر (علیه السّلام) یقول ان نفرا من المسلمین خرجوا الی سفر لهم فضلوا الطریق فاصابهم عطش شدید فتکفنوا و لزموا اصول الشجر فجاءهم شیخ و علیه ثیاب بیض فقال قوموا فلا بأس علیکم فهذا الماء فقاموا و شربوا و ارتووا فقالوا من انت یرحمک الله فقال انا من الجن الذین بایعوا رسول الله ص انی سمعت رسول الله ص یقول المؤمن اخو المؤمن عینه و دلیله فلم تکونوا تضیعوا بحضرتی (24)
در کافی از فضیل بن یسار روایت می کند که گفت: شنیدم از حضرت باقر(علیه السّلام) که می فرمود: دسته ای از مسلمین روانه ی سفری شدند. پس راه را گم کردند و تشنگی شدیدی به ایشان رسید. به ریشه درخت پناه برده و مکان گرفتند. ناگهان پیرمردی که لباس سفید در برداشت نزد ایشان آمد گفت: برخیزید بر شما باکی نیست. این است آب. پس برخاستند و نوشیدند و سیراب شدند، سپس سؤال کردند کیستی تو؟ خدا تو را رحمت کند. گفت: منم از جن هائی که با رسول خدا بیعت کردیم که می گوید مؤمن برادر مؤمن و چشم و دلیل اوست.پس شما ضایع و هلاک نمی شوید با اینکه من حضور داشته باشم.
و عن طب الائمّه- قال رسول الله (صلّی الله علیه وآله) من رمی او رمته الجن فلیاخذ الحجر الذی رمی به فلیرم من حیث رمی و لیقل حسبی الله و کفی و سمع الله لمن دعا لیس وراء الله منتهی قال ص اکثروا من الرواجن فی بیوتکم یتشاغل بها الشیاطین عن صبیانکم (25)
در کتاب طب الائمّه از حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) روایت شده که راوی گفت: حضرت رسول فرمود: کسی که او را جن ها سنگباران کنند، پس بگیرد سنگی را که جن به او افکنده است و بیندازد به همان طرفی که به او افکنده شده، و بگوید: «حسبی الله». و حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) فرمود: در خانه های خود مرغ زیاد نگاه دارید تا جن ها از بچه های شما به آن ها مشغول شوند.
فی دلایل الطبری و فی البصائر- مسندا عن الثمانی قال کنت مع ابی عبد الله (علیه السّلام) فیما بین مکة و المدینة اذا التفت عن یساره فاذا کلب اسود فقال ما لک قبحک الله ما اشد مسارعتک فاذا هو شبیه بالطائر فقلت ما هو جعلت فداک فقال هذا عثم برید الجن مات هشام الساعه فهو یطیر ینعاه فی کل بلدة (26)
ابی حمزه ثمالی روایت می کند که گفت: خدمت حضرت صادق(علیه السّلام) بودم در ما بین مکه و مدینه. پس حضرت التفات فرمود از طرف چپ خود. ناگهان سگ سیاهی دید فرمود چیست تو را خدا قبیح بگرداند تو را، چه بسیار زیاد است حرکت و سرعت تو؟! ناگهان سگ شبیه پرنده شد. پس گفتم: چه بود قربانت گردم؟ فرمود: این عَثم خبر دهنده ی جن است. در این ساعت هشام مرده و او را طیران می کند و خبر مرگ او را به شهر می دهد.
از کفعمی وارد است که گفت: روایت شده از حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله) که خداوند متعال، اجنه را به پنج صنف خلق فرموده. گروهی مانند باد در هوا می باشند و گروهی مارانند و صنفی کژدمان و صنفی حشرات زمینی و دسته[ای] مانند انسان. بر ایشان است حساب و عقاب.
و بالجمله: روایات، در این باب بیشتر از آن است که در این رساله ذکر شود. میرداماد (قدس سره)، در قباست خود می فرماید:«که«جن، از چیزهائیست که وجود آن در مذهب برهان مانعی ندارد. و به وجود جن، نصوص تنزیل کریم و احادیث سیدنا و رسولنا که سید عقول و نفوس اولین و آخرین است و اوصیای طاهرین او (علیهم السّلام) که خزینه های وحی الهی و حفظ کنندگان دین می باشند، وارد شده به حیثیتی که از اعتقاد به این مطلب بر سبیل یقین و حتم که مفرّی نیست» و نیز محقق تفتازانی، در شرح مطامع می گوید:«و بالجمله قول به وجود ملائکه و جن و شیطان، از جمله چیزهائی است که اجماع رأی ها بر آن منعقد شده است و خداوند متعال و انبیا(علیهم السّلام) بیان فرمودند. و مشاهده ی جن، از بسیاری از عقلا و ارباب مکاشفات از اولیا حکایت شده. وجهی برای نفی وجود ملک و جن و شیطان نیست. چنان که دلیل عقلی برای اثبات وجود این ها نیست».
خواننده ی عاقل منصف، با ملاحظه ی آیات و روایاتی که ذکر شد می یابد، وجود جن و شیطان به وجود مستقل خارجی؛ جسمی از مسلمات آیات قرآن مجید و روایات شریفه می باشد. و کمتر سوره ایست که در آن خداوند، ذکر شیطان نکرده و مردم را پرهیز از متابعت او نداده است. و روایات دالّه بر اینکه دارای جسم و لوازم و جسم است خارج از حد می باشد. و به مفاد روایات شریفه، از برای شیطان قدرت فوق العاده می باشد، که در گوشت و خون انسان می تواند جای بگیرد، و با این نصوص و ظواهر و نداشتن برهان عقلی مسلم بر امتناع جن و شیطان جسمی، تأویل کردن گفته های خدا و رسول و ائمّه ی هدی (علیهم السّلام) در این باب خلاف حکم عقل سلیم و فطرت مستقیم می باشد.
وگفته های حکمای بشری، درباره ی جن ناتمام است. و بر فرض اینکه درست باشد منحصر کردن جن را به آنچه آن ها گفته اند خلاف قرآن مجید و روایات مسلمه و کشفیات قطعیه می باشد. پس اگر شخصی خودش اهل کشف حقایق نباشد، به مقتضای حکم عقل سلیم، پیروی از فرمایشات انبیای عظام و اولیای کرام (علیهم السّلام) که معصوم از خطا و لغزش و عالمان به علم الهی و مطلع بر ملکوت خداوند می باشد، سزاوارتر است از تقلید فلسفه ی بشری؛ که خطاهای آنان خارج از حد احصا است. (ربنا آمنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاکتبنا مع الشاهدین)(27)
خلاصه: از تمام مطالب که تاکنون ذکر کردیم، معلوم و هویدا گردید که جمیع عوالم از عالم ارواح و انوار و اجسام و عرش و کرسی و سماوات و زمین و آنچه در آن ها است و خلاصه تمام ماسوای حضرت باری تعالی، به اتفاق جمیع ملیّین جهان و صریح آیات قرآن و روایات شریفه ی وارده از حضرت ختمی مرتبت (صلّی الله علیه و آله) و خلفای آن حضرت، حادث واقعی و مسبوق به عدم حقیقی می باشد. و در کتاب توحید قرآن مفصلاً بیان شد که برهانی بر قدم عالم نداریم، بلکه فقط بیانات و خطابیاتی به صورت قیاس و برهان حکما ذکر کرده اند که مفید ظن و یقین نمی باشد. و نیز در آن کتاب، نسبت به عالم اجسام، برهان بر حدوث اقامه کردیم. پس تصدیق قرآن لازم است، زیرا که متتبّع مستبصر می داند که مراد قرآن همان است که ظاهر و نص در آن می باشد، و پس از علم به مراد، وجهی برای توجیه و تأویل الا تعصب و عناد نخواهد بود. و اما خصوصیات کیفیت خلقت عوالم، از آیات و روایات کاملاً آشکار نیست و اخبار، در هر یک از خصوصیات متواتر نمی باشد و تصدیق اجمالی، بماجاء به النبی کافی است. و به طوری که در این اصل تذکّر دادیم موجودات جسمانی لطیف، به نام ملک و جن خداوند آفریده و شماره ی آنان، خارج از حد احصا به حسب عقول ما می باشد. و صریح قرآن و روایات بلکه مکاشفات، بر وجود آن ها دلالت دارد.
و نیز چون قدرت حق متعال محدود نیست، معلوم شد که کثرت عوالم و تعداد آن ها مانعی ندارد. و انحصار عوالم به عالم انوار و نفوس و امهات اربعه و آبای سبعه و موالید ثلاثه، بدون دلیل و محدود نمودن قدرت الهی است. و در بطلان اساس فلکیات قدیم استکشافات جدیده ی کفایت می کند. طالبین به کتب مربوطه مراجعه کنند. گر چه ما به برکت اهل بیت (علیهم السّلام) احتیاج به تمسک به گفته های خارجیان نداریم. روزی خواهد آمد ان شاءالله که اسرار گفته های پیغمبر اسلام (صلّی الله علیه و آله) و معلمین مدرسه قرآن، بر اهل عالم آشکار شود.

پی نوشت ها :

1- سوره ی ابراهیم، آیه های: 19 و 20
2- سوره ی فاطر، آیه های 15 تا 17
3- بصائر الدرجات، ص:490
4- بصائر الدرجات، ص:490
5- کافی، ج:8،ص:231
6- خصال، ج:2،ص:652 * بحارالانوار، ج:8،ص374 * توحید، ص:277
7- سوره ی بقره، آیه:30
8- سوره ی بقره، آیه:98
9- سوره ی آل عمران، آیه:18
10- سوره ی آل عمران، آیه:39
11- سوره ی آل عمران، آیه:43
12- سوره ی رعد، آیه:13
13- سوره ی حج، آیه: 75
14- سوره ی فاطر، آیه:1
15- سوره ی زمر، آیه:75
16- سوره ی الذاریات، آیه: 24 و 25
17- سوره ی جن، آیه:1
18- سوره ی اسراء، آیه:88
19- سوره ی حجر، آیه:27
20- سوره ی شعراء، آیه:221
21- سوره ی نمل، آیه:17
22- سوره ی سجده، آیه:13
23- سوره ی سبأ، آیه های 12 و 13
24- اصول کافی، ج:2،ص:167
25- طب الائمّه، ص:112
26- بصائر الدرجات، ص:96، بحارالانوار، ج:27،ص:18
27- سوره ی آل عمران، آیه: 53

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

 

 

نسخه چاپی