مفهوم جنگ: جنگ چیست؟
مفهوم جنگ: جنگ چیست؟

نویسنده: گاستول بوتول
مترجم: هوشنگ فرخجسته


 
مقصودمان در اینجا، بی تردید، تنها ارائه تعریفی موقتی از پدیده جنگ است. این تعریف فقط باید تعیین حدود عرصه تحقیقات را میسر کند، و در عین حال، جامع و دقیق باشد. تعریف جنگ، شناخت کامل پدیده جنگ را ایجاب می کند. ما این پدیده را درست نمی شناسیم، پس، به تشخیص نشانه های خاص آن بسنده می کنیم.
عموماً گرایش دارند جنگ را با مجموعه پدیده های متضاد و در حال مبارزه ادغام کرده و آن را حالت خاصی از مبارزه جهانشمول تلقی کنند. اما کلیت این مفهوم مسئله را به جای آنکه روشن کند مبهم می کند. اگر مفهوم مبارزه را مدام تعمیم بدهیم، سرانجام بر اعمال بسیار متنوعی اطلاق خواهد شد. مثلاً می شود گفت که عمل گوارش، مبارزه معده است با خوردنیها، شخم زدن مبارزه کشاورز است با زمین، و تحقیق علمی مبارزه ای است بین دانشجو و دانش. همچنین، واژه «مبارزه» در بسیاری از مواقع با واژه «تلاش» یکسان پنداشته شده و مانع با دشمن همردیف می شود. نخستین تمایزی که می توان بین جنگ و سایر شکلهای مبارزه قائل شد این است که شکلهای مبارزه علیه چیزهایی بی حرکت یا رقبای فاقد شعور بروز می کند. جنگ بر عکس، مستلزم بودن دشمنی فعال و سازمان یافته و متضمن اقدام متقابل و ارادی است. این ابهام تا حد زیادی ناشی از نظریات داروین و لامارک درباره تکامل انواع است، چرا که آنان کلاً مجموع موانعی را در نظر می گیرند که یک نوع جاندار برای بقای خود باید از آنها عبور کند.
اما شکلهای مبارزه و تضاد بیشمارند و به همین سبب مفهوم جنگ باید از سایر شکلهای مشخص یا قابل تصور مخاصمه بوضوح متمایز شود. برای اجتناب از هرگونه ابهام لازم است به روش معقولی متوسل شویم که شامل تعیین حدود و تقسیم پدیده جنگ به اجزای قابل مطالعه باشد.
جالبترین خصیصه پدیده جنگ، ظاهراً ویژگی جمعی آن است. با توجه به همین مفهوم است که جنگ را باید بوضوح از اعمال خشونت بار فردی متمایز کرد. اما برای اینکه تعارضی از صورت فردی خارج و به شکل جمعی در آید، افزودن یک، دو، هزار، یا ده هزار نفر دیگر به فرد نخستین کافی است؟ همه چیز به شرایط و ارزیابی خود شخص بستگی دارد. بعضی از نویسندگان فکر می کنند که این ابهام نشان می دهد که مقایسه جنگ و جنایت فردی چقدر آسان است، زیرا یک سلسله مراحل انتقالی بین آن دو پدیده وجود دارد. بنابراین، در مورد وسعت گروههای درگیر در یک برخورد جنگی، بهتر است که معیار بسیار قابل انعطافی داشته باشیم. این گروهها می توانند بسیار بزرگ باشند، مانند حالتی که در امپراتوری رم، چین باستان، یا دولتهای بزرگ امروزی ملاحظه می کنیم، اما این گروهها همچنین می توانند-بدون آنکه مبارزات مسلحانه شان به دلیل کوچک بودن، ویژگی جنگ را از دست بدهد-بسیار کوچک نیز باشند. زیرا دو نشانه مهم دیگر، جنگ را از مبارزه عمومی و جنایتهای فردی متمایز می کند: عنصر ذهنی، یعنی نیت، و عنصر سیاسی، یعنی سازمان.
جنگ عملاً در خدمت منافع یک دسته سیاسی است، در حالی که خشونت فردی در خدمت منافع فردی قرار دارد. اما در اینجا نیز باید بعضی اختلافات جزئی را بپذیریم اختلاف اول در آن است که چارچوبهای حقوق خصوصی و حقوق عمومی غالباً متغیرند. در بعضی کشورها، مانند ژاپن قبل از تسلیم بی قید و شرط سال 1945، جنگ، حداقل از لحاظ نظری، قضیه ای تلقی می شد که در قلمرو حقوق خصوصی قرار داشت و به یک دودمان سلطنتی مربوط می شد که منافع آن از سوی بقیه ملت تأمین می شد. در قرن هفدهم می گفتند که لباس نظامی، «لباس خاص خدمتکاران شاه» محسوب می شود. دومین اختلاف این است که تمیز غایت جنگ از انگیزه آن غالباً دشوار است. می توان گفت که انگیزه ها از نوع فردی یا حداقل از مقولات روان شناسی فردی هستند، در حالی که غایت هر جنگ امری جمعی به شمار می آید. ولی غالباً اتفاق می افتد که بعضی از جنگها-حتی بزرگترین جنگها-تنها نتیجه گسترش تدریجی مخاصمات بین افراد است که تدریجا گروههای دیگر به طور کامل در آنها درگیر شده اند. در روزگار ما نیز هنوز بدرفتاری با افراد، غالباً انگیزه یا مستمسک شعله ور شدن آتش جنگهای بزرگ است.
سرانجام، و بویژه، جنگ یک ویژگی حقوقی دارد. حتی برخی گفته اند که جنگ یک قرارداد حقیقی است. زیرا جنگ به معنای واقعی وجود ندارد، مگر آنکه با قواعدی کم و بیش مشخص و با حقوقی رسمی یا عرفی اداره شده باشد. جنگ همان گونه که بعضی از نویسندگان یادآور شده اند-بیشتر به معنای «وضعیت جنگی» است. یعنی دوره ای که در آن قواعد حقوقی خاصی به اجرا گذاشته می شود و با آنچه «هابز(1)» نزاع دائمی (جنگ در همه جا علیه همه موجودات زنده) یا یک نبرد دائمی می نامد، تفاوت زیادی دارد. حتی دوران طولانی جنگهای بدون زدوخورد را نیز می توان تصور کرد: جنگهای قرن هجدهم برای ایجاد مواضع دفاعی یا وضعیتی که از سپتامبر 1939 تا آوریل 1940 در جبهه فرانسه- آلمان وجود داشت و آن را «جنگ عجیب» می نامیدند، به عنوان مثال قابل ذکرند.
با مطالعه دوئل یا جنگ تن به تن و قواعد حاکم بر انواع آن، با بعضی از جنبه های مربوط به تکوین و نقش جنگ آشنا می شویم. جنگ تن به تن نزاعی امهالی است: دو نفر که از یکدیگر جدا می کند، به جای گلاویز شدن با یکدیگر یا اقدام به قتل ناجوانمردانه، خائنانه، یا توطئه گرانه همدیگر، موافقت می کنند که این نبرد آنی را به تأخیر انداخته و یک مبارزه رسمی و مبتنی بر قاعده ترتیب دهند. درست مثل جنگ، گروهها یا رهبران آنها جلوی تمایلات جنگجویانه خود را می گیرند تا فقط در زمانی مشخص و بر اساس قواعدی خاص آنها را ابراز کنند. بین جنبه حقیقی روند جنگ-که هدف آن پایان بخشیدن به کشمکشی است که انگیزه های آن از پیش معلوم هستند-و دوئل نیز وجوه تشابهی می توان ملاحظه کرد. نتیجتاً، دوئل دیگر نه تجلی یک تمایل خصمانه یا نابود کننده بلکه روشی برای بیان حق است: خداوند پیروزی را نصیب کسی خواهد کرد که حق با اوست. در حقوق بین المللی فعلی گفته می شود که دولتها نظر به کمبود یک قدرت قضایی شایسته که بتواند آنها را فیصله دهد، در حقیقت مجبور به نزاع با یکدیگر هستند. فرصت طلبان غالباً بعد از جنگ گردهم می آیند تا عواقب حقوقی نتیجه جنگ را تعیین کنند (مثال کنگره برلن در سال 1878). اوضاع به گونه ای جریان می یابد که گویی اعضای کنگره با توافق ضمنی یک دوئل حقیقی ترتیب داده اند و برای تغییر عواقب حقوقی آن در انتظار نتیجه دوئل باقی مانده اند.
براساس این نقطه نظرهای متفاوت تعاریف متعددی درباره جنگ پیشنهاد شده است. «م.کوینسی رایت(2)» با تأکید بر جنبه حقوقی جنگ، فکر می کند که «جنگ شرط قانونیی است که به دو یا چند گروه متخاصم فرصت می دهد تا نزاعی را با نیروهای مسلح صورت دهند». کلاوزویتس با توجه به مقاصد جنگ می گوید که «جنگ عمل خشونت باری است که هدفش وادار کردن حریف به اجرای خواسته ماست». بعضی دیگر مانند «مارتنز(3)» براین باورند که جنگ بویژه عبارت است از: «مبارزه بین انسانها». باز برخی دیگر توقع دارند که این مبارزه بین دولتهای مستقل روی دهد یا به عبارت دیگر خصلت بین المللی داشته باشد (مانند بینکر شوک(4)، تواینز(5)، گفکن(6)، بلونچلی(7)، پرادیه(8)، ش.دوپویی(9))، و غیره. از میان پیچیده ترین تعریفها چندتایی برگزیدیم که شرح می دهیم. «فون بو گوسلافسکی(10)» جنگ را چنین تعریف می کند: «منازعه گروه مشخصی از انسانها، قبایل، ملتها، مردم یا دولتها علیه یک گروه مشابه یا متجانس دیگر»؛ و تعریف لاگورژت(11) چنین است: «جنگ مبارزه خشنی است که بین دو یا چند گروه همنوع در اثر تمایلات یا خواسته هایی که دارند، صورت می گیرد»؛ و سرانجام، م.کونیسی رایت معتقد است که: «جنگ می تواند نزاع همزمان میان نیروهای مسلح، احساسات مردمی، تعصبات حقوقی، و فرهنگهای ملی تلقی شود.»
ما به سهم خویش تعریف زیر را پیشنهاد می کنیم: «جنگ مبارزه مسلحانه و خونین بین گروههای سازمان یافته است». بعضی این تعریف را بسیار کلی و برخی دیگر آن را بسیار محدود خواهند یافت. به هر ترتیب، برای خلاصه کردن موضوع می گوییم که جنگ شکلی از خشونت است که خصلت اساسی گروههای درگیر و روشهای به کار رفته در آن، نظم و سازمان یافتگی است. به علاوه، جنگ از نظر زمانی و مکانی محدود است و مقید به قواعد حقوقیی است که بر حسب زمان و مکان بشدت متغیرند. آخرین ویژگی جنگ خونین بودن آن است، زیرا اگر جنگ به نابودی انسانها نینجامد، تنها برخورد یا تهدید متقابل خواهد بود. «جنگ سرد» جنگ محسوب نمی شود.

پی نوشت ها :

1)Thomas Hobbs(1679-1588)، فیلسوف معروف انگلیسی-م.
2)M.Quincy Wright
3)Martens
4)Bynkerschoek
5)Twins
6)Geffcken
7)Bluntschli
8)Pradier
9)Ch.Dupuis
10)Von Bogulslawski
11)Lagorgette

منبع: بوتول گاستون؛ (1374)، جامعه شناسی جنگ، هوشنگ فرخجسته، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (1387).

 

 

نسخه چاپی