نقشه های صلح و علت های جنگ
نقشه های صلح و علت های جنگ

نویسنده: گاستون بوتول
مترجم: هوشنگ فرخجسته


 
«نوویکو(1)» می گوید: «به نظر می سد که تکرار جنگها مؤید آن است که جنگ هیچ مشکلی را حل نمی کند.» حرفی که نوویکو درباره جنگ می گوید، در مورد صلح دقیقاً می تواند صادق باشد. نه صلح و نه قراردادهای همراه آن مشکلی را حل نمی کنند. تا حال هشت هزار قرارداد شناخته شده صلح پس از پایان هشت هزار جنگ منعقد شده اند، ولی انعقاد قراردادهای جدید همواره ضرورت یافته است.
با وجود این، از دیرباز کوشش به عمل آمده تا صلح بر مبانی پایدارتر از مبانی قراردادهای خاص استوار شود. از نظر حقوقی ملاحظه شده که قرارداد های صلح، به صرف این واقعیت که پایان دهنده خصومتها هستند، جملگی به خشونت آلوده اند. مغلوبان قراردادهای صلح را همواره در نخستین فرصت مناسب زیر پا می گذارند. بنابراین باید کوشید تا از دوری که در آن خشونت، همواره خشونت می آفریند؛ خارج شد. باید تلاش کرد تا دیدگاههای عام جایگزین دیدگاههای خاص شوند، و قراردادها جای خود را به مقررات یا قوانین بین المللی بدهند که پرهیز از توسل به زور را میسر کند.
اما قبل از هر چیز باید اموری را شناخت که پایه های صلح را دستخوش تزلزل می کنند، زیرا با شناخت این امور، فرصت تنظیم و تدوین قوانین خاصی که بتوانند این عوامل تزلزل را از بین ببرند، فراهم می شود. به همین جهت است که تمام نقشه های صلح که در طی قرنها پیشنهاد شده اند، آشکارا، یا به طور ضمنی، بر پایه نظریه علی جنگ بنا شده اند.
نقشه های صلح معمولاً پس از یک رشته جنگ طرح می شوند. این نقشه ها، خستگی، نفرت، و علاقه به اتمام جنگ را که خاص روزهای بعد از جنگ است، منعکس می کنند، اما هر دوره، انگیزه های مقبول خود را برای جنگ دارد، انگیزه هایی که مردم آن عصر را تحت تأثیر قرار داده و واکنشهایشان را بر می انگیزد. بر پایه شیوه تعمیم که اساس تمام نظریه های جامعه شناسی است، این انگیزش هر بار به همه جنگهای گذشته، حال و آینده، بسط داده می شود. طراحان نقشه های صلح اجمالاً می گویند: «ما ملاحظه کردیم که فلان جنگ، که دوران ما را اندوهبار کرده است، فلان علت مشخص را داشته است و این علت موجد تمام منازعات مسلحانه است، ما فلان تدبیر را به شما پیشنهاد می کنیم، تا این علت را از بین ببرد یا اینکه خنثی کند و نتیجتاً صلح پایدار را تضمین کند.»

1-نقشه های صلح اقتصادی

کلاً می تون گفت که اروپا، پس از «امپراتوری روم(2)»، همواره زیر سلطه نظامهای مختلف اقتصاد هدایت شده بوده است. به علاوه، بولیونیسم(3)، و بعد مرکانتیلیسم (4)، بسان یک وسیله ضروری برای استحکام نظامی دولتها و در جهت ساختن خزانه های جنگی به منصه ظهور رسیده اند. وقتی جنگ از بین نرفت، طبیعتاً این فکر به وجود آمد که «اقتصاد هدایت شده (5)» حمایت گمرکی از صنایع داخلی(6)، «کلبرتیسم(7)» و «مرکانتیلیسم» علل جنگ بوده اند. به همین جهت است که «فیزیوکرات(8)» ها علیه کلبرتیسم، و لیبرالها بر ضد حمایت از صنایع داخلی به پا خاستند. از نظر لیبرالها، مبادله آزاد، بلادرنگ به تمام خصومتهای اقتصادی ملتها پایان می داد.
نظریه «جرمی بنتام(9)» نیز به نظریات پیشین اضافه شد. وی پیشنهاد کرد که تمام مستعمرات رها شوند. نظریه بنتام بر این استوار است بود که دولتهای اروپایی آن عصر، مستعمرات را به منزله بازارهای مصرف صنایع و بازرگانی خود تلقی می کردند. پس از رنسانس، انگلستان از تصرف ارضی در قاره اروپا چشم پوشید و هر بار که پیروزمندانه در جنگی شرکت کرد، پاداش خود را به صورت امتیازات استعماری دریافت کرد. بنتام، اقتصاددان انگلیسی، طبیعتاً به این نتیجه رسید که جستجوی مستعمرات جدید علت تجاوزکاری انگلیسیهاست.
یکی از این نقشه های صلح که اقتصاد هدایت شده را محکوم می کرد، مورد آزمایش قرار گرفت: طرفداران آزادی تجارت و اقتصاد در قرن نوزدهم در مبارزه خود پیروز شدند، پیروزی آنها موجب جهش وسیع تولید و گسترش اقتصاد اروپا شد. اما به نظر تأثیر قرارداده باشند. حداکثر چیزی که می توان گفت این است که آهنگ جنگها عوض شده است. اما حقیقت این است که هر بار تغییری در ساختار دولتها، مردم، یا اقتصادها روی می دهد، آهنگ جنگها نیز عوض می شود.
اقتصاد آزاد نیز بعدها به نوبه ی خود، به عنوان علت اساسی جنگها مورد اتهام واقع شد:
جنگ 1914-1918 با پیروزی عقاید سوسیالیستی پایان یافت. این عقاید -حداقل در آن دوره-صلح طلب، انترنالیست و ضد نظامیگری بودند. به علاوه، چون احزاب سوسیالیستی در هیچ یک از کشورهای درگیر جنگ در مسند قدرت نبودند، هیچ گونه مسئولیت فعال یا منفعل نیز به گردن آنها نیفتاد. و چون نظام سرمایه داری، نظام اقتصادی غالب آن موقع بود، انداختن تقصیر به گردنش آسان بود و می توانست به عنوان یگانه علت جنگ معرفی شود.
آیا با تکیه بر تجربه تاریخی جداً می توان ادعا کرد که نظام سرمایه داری، در مقایسه یا سایر نظامها، کم و بیش به نحو قاطع و مستمر جنگ طلب است؟ آیا نابودی سرمایه داری، همان گونه که ادعا شده، صلح جهانی را تضمین خواهد کرد؟
قبل از هر چیز، پیشگامان سرمایه داری جدید را مورد بررسی قرار دهیم. سیاست نخستین دولتهای سوداگر نظیر کارتاژ، و نیز، یا پی با، به اقتضای منافع آنان و اوضاع و احوال تاریخی، گاه به سوی جنگ طلبی و گاه به سمت صلح طلبی سوق پیدا می کرد و از این دو راه یکی را می پذیرفت. به هرحال، این دولتها نمی توانستند خود را با یک وضع جنگی دائمی نظیر وضعیتی که در قرون وسطی یا در میان بعضی از قبایل ابتدایی، مانند مغولها، وجود داشت سازگار کنند. زیرا تجارت و امور اقتصادی مستلزم صلحی طولانی است. به علاوه همین حالت بود که هربرت اسپنسر را به این فکر انداخت که شکوفایی صنعت، صلح را به همراه خواهد آورد.
از سوی دیگر، از نظر روانی، افتخارات نظامی در لندن، برلین، رم یا نیویورک، به یکسان ستایش می شوند. افتخار نظامی را درونیز، فلورانس، و آمستردام جشن می گرفتند. تجربه نشان می دهد که دولتهای سوسیالیستی امروز نیز همین حساسیت را نسبت به افتخارات نظامی از خود نشان می دهند. به نظر می آید که میل به کسب قدرت و انگیزه ستیزه جویی کاملاً از نظامهای اقتصادی مستقل است. این وضع در مورد سلسله مرتب سیاسی یا اجتماعی سازمان کار یا سازمان مالکیت بر ابزار تولید و مصرف نیز صادق است. جنگ و ارتش از ارکان تمام ساختارها از جمله حکومت اشرافی، حکومت ارباب و رعیتی، «پلوتوکراسی(10)» سرمایه داری، اقتصاد اجتماعی یا سوسیالیستی ابتدایی یا جدید برده داری، کار آزاد یا اجباری «سرواژ(11)» یا خرده مالکی می باشند.
از لحاظ نظری، هر نیازی ممکن است به مبارزه ای جهت ارضای آن نیاز حتی به ضرر دیگری منجر شود. هر اختلاف اقتصادیی می تواند زمینه تحریک و بروز یک منازعه شود. اما آیا تمام اختلافها چنین نیست؟ برعکس به نظر می آید که مباحثات اقتصادی مساعدترین زمینه معادله و سازش باشند.
به علاوه، یک وضعیت اقتصادی، مانند آمارها، به چند صورت مختلف تفسیر می شود. بدین جهت می توان گفت که در میان علل اقتصادی منازعات، نظریه های اقتصادی که مردم بدان معتقدند، از مهمترین علل به شمار می روند. این نظریه ها مسلماً از واقعیات اقتصادی-به معنای اخص کلمه-مهمترند. چرا که انسان بر اساس اعتقادها و اندیشه ها و خلاصه بر پایه طرز تفکر خویش وضعیت موجود را تفسیر و تحلیل می کند. و اگر از دید نظریه های اقتصادی کنونی، مشکل وضعیت موجود تنها از طریق جنگ قابل حل باشد، دولتمردان و افکار عمومی جبراً تحت تأثیر آن واقع خواهند شد.
«الی فور(12)» می گوید: «توهم بزرگ این است که تصور کنیم انسان به خاطرسودمند بودن جنگ بدان دست می زند نه اینکه جنگ سودمند است.»
به هر حال، هیچ یک از اقتصاددانان، مورخان، و سیاستمداران هرگز نتوانسته اند تعریف یا مشخص کنند که در چه درجه ای از تضاد اقتصادی جنگ جبراً بروز می کند. به علاوه تجربه نشان می دهد که تلفات و خرابیهای هر جنگ معمولاً بمراتب بیشتر از ارزش سرمایه گذاریهای فوری اقتصادی آن است. دلیل تبدیل کشمکشهای اقتصادی به درگیریهای خونین این است که عاملی هیجانی به آنها افزوده می شود و رقیبان را موقتاً از شنیدن ندای آشتی و تفاهم باز می دارد. خلاصه، به نظر می رسد که عوامل اقتصادی در بسیاری از مواقع در خدمت تمایلات ستیزه جویانه قرار می گیرند. اقتصاد در تمام موارد و بدون استثنا یکی از ابزارهای جنگ است. اما عکس این قضیه به نظر درست نمی آید: جنگ همواره ابزار اقتصاد نیست.

2-نقشه های صلح سیاسی

قبل از بررسی نقشه های مختلف صلح سیاسی، اجمالاً-همان گونه که در مورد جنبه جمعیتی یا اقتصادی جنگ انجام داده ایم-نتیجه سیاسی نهایی جنگ را مورد توجه قرار می دهیم یا به عبارت دیگر، عملکرد سیاسی جنگها را مطالعه می کنیم.
بدون حذف منظم تمام تضادها، ربط دادن آثار سیاسی جنگها به نوع جوامع، اعتقادها، یا فنون مشکل به نظر می رسد، چرا که غالباً در بعضی از جوامع مشابه، یا حتی در یک جامعه واحد، منازعات گاه نتایج کاملاً متضادی به بار می آورند.
جنگ اغلب اعتقادها و نظامهای سیاسی را از بین می برد، ولی گاهی نیز آنها را مستحکم می کند. برای مثال پیروزیهای ژاپن تا سال 1945، با آنکه آن کشور را واداشت تا تکنولوژی کشورهای اروپایی را بپذیرد، عشق مفرط به امپراطور و باورهای مذهبی سنتی را نیز تقویت کرد. تنها قاعده ای که می توان از اکثر مشاهدات استخراج کرد این است که فاتح عموماً در اعتقادهای خویش پایدار می شود، چرا که آنها را عامل پیروزی خود می داند، و بر عکس، مغلوب غالباً به جایی می رسد که نسبت به ایدئولوژِی و نهادهای خود دچار تردید می شود. به همین جهت شکست به استثنای زمانی که مغلوب کاملاً نابود می شود غالباً پویاتر از پیروزی است. پیروزی اوضاع را تثبیت می کند و شکست آن را تغییر می دهد.
اما تغییرات سیاسی ناشی از جنگ لزوماً به معنای پیشرفت نیستند. این تغییرات می توانند دولت سیاسی را به مرحله ابتدایی نزی برگردانند. مثلاً پیروزی بربرها بر امپراتوری روم، موجب شد تا اروپا طی قرنها، از حالت یک امپراتوری سازمان یافته و مجهز به نهادهای سیاسی و حقوقی پیشرفته خارج شده و به یک دولت قبیله ای شبه بدوی و سپس به صورت خانخانی در آید.
وقتی دو شکل دولت که هر یک نظریه سیاسی خاص خود را دارند در منازعه ای بلند مدت قرار می گیرند، از قبل نمی توان دانست کدام یک از آنها برتری خواهند یافت. حتی زمانی که منازعه با پیروزی کامل یکی از دو دیگر، خاتمه پیدا می کند، بندرت ساختار ذهنی و مادی طرف فاتح پس از چنین حادثه ای دست نخورده باقی می ماند. این ساختار معمولاً دستخوش تغییر می شود. این حالت بویژه در شناخته ترین منازعات دنیای باستان یعنی در جنگهای «پونیک(13)» ملاحظه می شود. پس از پیروزی، ویژگی جامعه و دولت روم بسرعت تغییر یافت. برخورد دو قدرت رقیب به راه حلی غیر قابل پیش بینی می انجامد. مبارزه بین «حکومت پاپ(14)» و امپراتوری مقدس که قرنها به درازا کشید از این مقوله است. نظام ارباب و رعیتی، در ازای پرداخت باج به روسا، امنیت را به مردم و جماعتهای قبیله ای وعده می داد. کلیسا نیز به نوبه خود، امنیت را-به شرط پیروی از اصول جزمی آن-نوید می داد. سرانجام هر دو قدرت ضعیف شدند و راه حل دیگری آشکار شد که برای هیچ کس قابل پیش بینی نبود. رنسانس یعنی طرز تفکری که هم سیاسی و هم فکری است و یک جهت کاملاً جدید محسوب می شود.

3-نقشه های دولت واحد

نظریه علیی که اساس تمام این نقشه هاست اجمالاً چنین است: جنگ نتیجه مستقیم فرمانروایی دولتهاست. تا زمانی که دولتهای مستقل و حاکم، کوچک یا بزرگ، وجود داشته باشند، رقابتها، جاه طلبیها یا کینه توزیها، و در نتیجه باقی خواهد ماند. باری تجربه نشان می دهد که بعضی کشورها که قرنها دشمن خونی یکدیگر بوده اند، زمانی که- اغلب با زور- در سازمان سیاسی واحدی ادغام شده اند، هم میهن، برادر، و دوست شده اند.
بنابراین، حاکم واحد، عدالت و صلح را در دنیا، همچون ایالتهای یک امپراتوری بزرگ که رهبری اش را به عهده دارد، برقرار خواهد کرد. مانند شهروند رومی قرن اول، شهروند اسپانیایی قرن هفدهم، و شهروند انگلیسی قرن نوزدهم که هر کدام، در میان انبوه ملل تحت انقیاد خود، قشر ممتازی را تشکیل می دادند. این مفهوم ستمگرانه وحدت را می توان «عقده مردم منتخب» نامید.
آقای «امری رو(15)» در روزگار ما از این نظریه حمایت کرده است. وی معتقد است که پیشرفت فنی کنونی، زمینه را تحقق یک دولت واحد فراهم آورده است: «اکنون از لحاظ جغرافیایی، فنی، نظامی، و غیره فتح جهان توسط یک قدرت واحد برای اولین بار در تاریخ میسر است. از لحاظ فنی و نظامی، جهان بمراتب کوچکتر از قلمرو هر یک از دولتهای بزرگ قرون گذشته می باشد. لشکرکشی به خاور دور برای ایالات متحده آمریکا بی نهایت آسانتر و سریعتر از لشکرکشی به انگلستان یا مصر است.» نویسنده آرزو می کند حال آنکه انسانها نمی توانند از راههای مسالمت آمیز و دموکراتیک برای نیل به جهان گرایی (16) به تفاهم برسند، دست کم جریان حوادث وحدت جهان را از طریق اقدام خشونت آمیز یک فاتح تسریع می کند.
در این نظریه به دو استدلال اساسی بر می خوریم که همواره به فاتحان در توجیه اقداماتشان کمک کرده است: نخستین استدلال کسب امنیت است. اما این استدلال غیر قابل درک اسپنسر است: هر پیروزی، با بسط مرزها و گسترش خطوط مواصلاتی، مناطق دفاعی را در مقابل مهاجمان احتمالی افزایش می دهد. بنابراین، برای فتوحات کسی که آرزوی نیل به امنیت کامل را دارد، حدی وجود ندارد. به علاوه آقای رو در این باره می گوید: «تمایل به امنیت علت اساسی پیدایش امپریالیسم است.» دومین استدلال این است که هدف تمام اقداماتی که در جهت تسلط بر جهان صورت گرفته، استقرار همیشگی نظم و صلح بوده است...
حتی یک نگاه سریع به تاریخ، انسان را نسبت به فضایل صلح طلبانه دولت واحد مردد می کند. کافی است که انسان توجه کند که ایام صلح متعاقب ایجاد امپراتوریهای چین و روم، در قیاس با تلاش وسیع و فداکاریهای عظیم مردم، تا چه حد کوتاه بودند. جنگ داخلی سرانجام بر ایالات امپراتوری تحمیل می شود، چرا که هیچ جنگ دیگری قدرت را متوازن نمی کند. مبارزه گروههای آشوی طلب، درگیریهای سلطنتی و داخلی، رقابت بین نیروهای مسلح و رهبرانشان، شورش حکام یا فرمانداران ایالتها، جای جنگهای بین المللی را می گیرند.

4-اهمیت تاریخی جنگهای داخلی

اغلب مورخان گرایش دارند تا جنگهای داخلی را همچون جنگهای درجه دوم تلقی کنند. برعکس، به نظر می رسد که جنگهای داخلی به دلایل متعدد غالباً شایسته آنند که مورد توجه و مطالعه بیشتر قرار گیرند. در واقع از نظر کیفی و قدرت عمل می توان گفت که جنگهای داخلی بمراتب خشونت آمیزترند. در واقع، همین نوع جنگها هستند که معمولاً از جهت کیفی و اتلاف نیرو بالاترین خرابیها را به بار می آورند. در تاریخ جدید اروپا، جنگهای سی ساله و جنگهای مذهبی فرانسه بیشترین خرابی را به بار آورده اند. جنگ استقلال آمریکا نسبت به جنگ فرانسه و آلمان در سال 1870، ضایعات انسانی بیشتری به بار آورد. انقلاب روسیه، پس از جنگ 1914، در مقایسه با خصومتهای بین المللی قبل از آن، قربانیان بیشتری در این کشور داد. سرانجام، اسپانیا که در جنگ 1914-1918 اروپا شرکت نکرده بود، در اثر جنگهای داخلی (1936-1939) بیش از هر یک متخاصمان جنگ جهانی اول متحمل تلفات شد.
دولتها، به توالی، از مراحل تمرکز و بعد تجزیه می گذرند. امپراتوریهای بزرگ در اوضاع مساعد به وجود می آیند و بعد، معمولاً با شروع تجزیه طلبی از سوی دور افتاده ترین ایالتها، فرو می پاشند. اما هر دو فرایند، یعنی فرایند تمرکز و فرایند تلاشی و تجزیه، با منازعات خونین همراهند. حتی می توان گفت که جنگ ابزار این تحول است.
تجربیات ابردولتهایی که در گذشته تشکیل شده اند، به هیچ وجه انسان را قانع نمی کند که از این راه می توان جنگ را از بین برد. حقیقت این است که در این موارد یک اصل جبران وجود دارد، و آن اینکه جنگهای کوچکتر و بیشتر بین فئودالها یا دولتها، جای خود را به جنگهای بزرگ داخلی با فواصل طولانی تر داده اند، جنگهایی که تلفات یکی از آنها با مجموع تلفات جنگهای نوع دیگر برابری می کند.

5. نقشه های توازن بین دولتها

نقشه های توازن برخلاف نقشه های حقوقی که بر پایه یک مفهوم انتزاعی از حقوق و برابری بین حاکمیتها استوار هستند، به عامل قدرت توجه دارند. این نقشه ها بر این اصل استوارند که صلح را می توان از طریق رو در رو قرار دادن نیروهایی که یکدیگر را متعادل و خنثی می سازند حفظ کرد.
بنابراین، نقشه های توازن بوِیژه نقش بازدارنده دارند. طراحان چنین نقشه هایی امیدوارند که صلح را-خواه از طریق تقسیم جهان بین دولتهایی که از لحاظ قدرت برابر هستند، و بدین ترتیب می توانند متقابلاً به یکدیگر احترام بگذارند، و خواه از طریق موافقتنامه ها، اتحادها، و ائتلافها-مستقر کنند. به نظر آنان، اگر توازن قدرتهای موجود، پیروزی را حقیقتاً همچون امری بسیار اتفاقی و منوط به بخت و اقبال جلوه دهد، وسوسه جنگ کمتر خواهد شد.
با وجود این، یادآوری جنبه تهاجمی چنین عقیده ای مناسب است. نظریه توازن که تلاش می کند تا به هر قیمت از افزایش قدرت نظامی یک دودمان سلطنتی یا یک ملت-در حدی که برای همسایگانش خطرناک شود، جلوگیری کند، خود به یک منبع تمام نشدنی جنگ مبدل می شود. زیرا این نظریه در واپسین تحلیل، ملتها را وادارد-همان گونه که ماکیاولی توصیه می کرد- تا در هر موقعیتی به جنگهای پیشگیرانه اقدام کنند. تاریخ اروپا بویژه سرشار از مداخله ها، اتحادها، ائتلافها، دسته بندی ها، و جنگهای همه جانبه ای است که محرک آنها همواره نظریه توازن بوده است. بی تردید اروپا به برکت نظریه توازن موفق شده است تا پس از دوران امپراتوری روم از تشکیل امپراتوریهای وسیع، آن گونه که در تمدنهای خاور نزدیک و دور تشکیل شده، جلوگیری کند. اما باید اذعان کرد که از این بابت سود نسبتاً اندکی نصیب صلح شده است...
نقشه های توازنی که بر ادغام و تقسیم کلی مبتنی بوده و جامعیت داشته باشند (مانند نقشه سولی(17)، نادر هستند. هدف طراحان این نقشه ها آن است که تقسیم عقلایی سرزمینها و مرزها را جانشین حدود و ثغور تاریخی کنند که غالباً در پی پیکارها به وجود آمده اند. عجیب اینکه چند مصداق تاریخی اجرای این اصل، به تجزیه و نابودی ارادی و مسالمت جویانه دولتهای جهانی انجامیده است که اربابانشان معتقد بودند که بقای آنها به آن شکل امکانپذیر نبوده است. مشهورترین نمونه های آن تقسیم امپراتوری روم توسط دیوکلتیانوس(18)، تقسیم امپراتوری «شارلمانی(19)» بین سه پسرش و سپس تقسیم امپراتوری شارل پنجم می باشند.

6-نقشه های صلح مبتنی بر نظامهای سیاسی اعتقادات دولتها

غالباً نظامهای سیاسی، دولتها را به عنوان عامل جنگ متهم کرده اند. همواره نظریه پردازانی پیدا شده اند که معتقد بودند این یا آن نظام سیاسی اساساً جنگ طلب و آن دیگری عامل صلح است.
به همین دلیل است که در قرون وسطی شاهد ظهور اندیشه ای هستیم که معتقد بود نظام پادشاهی، با پایان دادن به جنگهای خانخانی که در آن موقع برای اروپا مصیبتی محسوب می شد، صلح را به ارمغان خواهد آورد.
بدبختانه نظام پادشاهی یک رشته جنگهای دودمانی پایان ناپذیر ایجاد کرد. جنگهای صد ساله، جنگهای ایتالیا، جنگهای لویی چهاردهم، از لحاظ حقوقی بر مفهوم موروثی دولت استوار بودند. پادشاهی که به جنگ می رفت، معمولاً خواستار میراثی بود که آن را حق خود می دانست. در قرن نوزدهم، اگر چه جنگها در مقایسه با جنگهای گذشته با شدت کمتری دودمانی محسوب می شدند، لیکن با وجود این کاملاً در حیطه امور فرمانروایان قرار داشتند.
مقام تراز اولی که شاهان در جنگها داشتند موجب شد تا صلح طلبان بیش از همه از آنان اندیشناک باشند. تصور عمومی این بود که فرمانروایان به دلیل جاه طلبی، حرص و ولع، عشق به پیروزی، افتخار، برای منحرف کردن افکار عمومی از مشکلات داخلی و مطیع ساختن مردم، خود طالب جنگ هستند و تعدادی از نویسندگان با فراموش کردن نمونه های جمهوریهای عهد باستان یا جمهوری ونیز، متقاعد شدند که تغییر حکومتهای سلطنتی به جمهوری، صلح جهانی را به همراه خواهد آورد. روسو اغلب بر روحیه مسالمت جویانه جمهوریها پافشاری می کند. ویکتور هوگو قصیده های حانبی در لعن شاهان و سلسله های پادشاهی نوشت.
اما بعدها نظامهای دموکراتیک نیز استعداد ستیزه جویی خود را کاملاً اثبات کردند. خدمت نظام وظیفه، محصول انقلاب فرانسه است. خدمت نظامی حقیقتاً اجباری پس از دوران باستان، تنها در قصبات دموکراتیک قرون وسطی پدید آمد. سرانجام برای نیل به جنگ تمام عیار لازم بود که نظامهای دموکراتیک و مردمی قدرت را به دست بگیرند. هیچ پادشاهی به اندازه رهبران منتخب سر بر آورده از میان مردم، از قبیل ناپلئون، هیتلر، و غیره، از اتباع خود توقعات مهلک نداشت.
در حقیقت، یک ناظر بیطرف نمی تواند هیچ نظام سیاسی را به خاطر فضایل صلح طلبانه بستاند. تجربه به ما نشان می دهد که تغییر شکل دولتها و نیز تغییر طبقه رهبری تأثیری بر خوی ستیزه جویی ملتها ندارد. حتی می توان گفت که حکومتها به هر شکل مستبد یا آزادیخواه، اشرافی یا مردمی، سلطنت طلب یا جمهوریخواه که باشند جملگی یک وجه مشترک دارند: جملگی با جنگیدن موافقند همه از لحاظ قتل عام مردم یکسانند.
همان ناظر بیطرف مشاهده خواهد کرد که در کشوری واحد، یک نظام مشخص در بعضی مواقع جنگ طلب، و در بعضی مواقع دیگر صلح طلب است. هانری چهارم، لویی سیزدهم، لویی پانزدهم، پادشاهان نسبتاً صلح طلبی بودند. آنان هم مثل لویی چهاردهم که جنگ طلب بود شاه بودند و مستبد. این موضوع در مورد جمهوری و جمهوریخواهان نیز صادق است: برای مثال در زمان حکومت لویی فیلیپ، جمهوریخواهان، مانند سوسیالیست ها به رهبری پرودون(20) جنگ طلب بودند و شاه و سلطنت طلبان صلح طلب.
از سوی دیگر، همانندی اعتقادهای مذهبی یا نظامهای سیاسی لزوماً زمینه برادری ملتها را مساعد نمی کند. حتی در دروان وجود اعتقادهای عمیق مذهبی نیز شاهد هستیم که در گیریهای خونین بین خود مسیحیان یا خود مسلمانان بمراتب بیش از درگیریهای آنان با کفار بوده است. ملتهای بزرگ که جملگی به حکومتهای جمهوری مبدل شده اند، در سال 1940 صلح طلبی فطری این نظام را نشان داده اند. فقط برچسب نظامها تغییر کرده است: جنگهای پادشاهی به جنگهای ملی مبدل شده اند. ستاره ها یا نشانهای روی کلاههای نظامی جای تاجها را گرفته اند، لباسهای متحدالشکل نظامی همچنان باقی مانده اند. بنابراین، علل جنگها را باید در جای دیگری جستجو کرد.
اصل ملیتها که در قرن نوزدهم جایگزین مشروعیت سلطنت موروثی شد، ابتدا یک عامل صلح به نظر رسید. ناپلئون سوم عقیده خویش را پنهان نمی کرد: «ملتهای خشنود بزودی همبستگی اروپایی را مستحکم خواهند کرد.» پرودون تنها کسی بود که این باور را نمی پذیرفت، زیرا همان گونه که «داستایفسکی» گفته است ملتها هرگز خشنود نیستند. در آن موقع که همه اروپا پیدایش ملیتها را تمجید می کرد، پرودون به «ماتسینی(21)» حمله کرد و از «کوشوت(22)» و دموکراتهای مخالف قراردادهای سال 1815، انتقاد کرد. وی پیشگویی کرد که «دموکراسی های استعمار طلب» به حاکمیت خود علاقمندتر و برای کسب افتخار و کشورگشایی حریص تر از دودمانهای مشروع کهن خواهند بود. پرودون می فهمید که حکومتهای سلطنتی دقیقاً به سبب وجود بقایای حقوق فئودالی قابلیت پذیرش نوعی سلسله مراتب قدرت را داشتند. در حالی که اصل ملیتها از همان آغاز خشونت خاصی را نشان می داد. اصل ملیتها با دادن نوعی حاکمیت به ملت که بر حقوق الاهی مبتنی بود، سرسختی ملت را در برابر هرگونه تضعیف حاکمیت خود به سود تشکیل یک کنفدراسیون یا یک ابر دولت تشویق می کرد.
می دانیم که پرودون تشکیل فدراسیونهای وسیعی را توصیه می کرد که واحدهای آنها نه کشورهای بزرگ، بلکه واحدهای اقتصادی بمراتب کوچکتر را تشکیل می دادند. وی دشمن تمرکز حکومت متمرکز بود، اعم از اینکه آن حکومت سلطنتی یا دموکراتیک باشد. پیشگوییهای او در این مورد به مرحله تحقق رسید: اصل ملیتها تا امروز جز تعمیم جاه طلبی خود بزرگ بین ترین کشورگشایی به مردم نتیجه ای نداشته است. اندیشه ناپلئون در زمینه ایجاد حریم های دفاعی در همه جا اعتبار یافته است. بدین ترتیب، در حرف به ملیت همسایگان احترام می گذاریم، اما در عمل قطعه ای از سرزمینشان را برایتضمین امنیت خود جدا می کنیم. این حریم های دفاعی به موازات افزایش برد سلاحها و سرعت وسایل حمل و نقل-برای آنکه مؤثر واقع شود-باید بیش از پیش گسترده شوند. این حریمهای دفاعی تدریجاً تا انتهای جهان گسترش خواهند یافت.
اصل ملیتها که می بایست بشریت را به دورانی رویایی رهنمون می شد، عملاً و حداقل تا عصر حاضر، به اندازه اصل حکومتهای پادشاهی عامل اختلافهای خونین بوده است. سرانجام ، باید پذیرفت که سهم اقدامات ما در راستای جلوگیری از جنگ به قدری ضعیف است که اکثر حکومتها حتی با بیشترین حسن نیت همواره به جایی می رسند که برای حراست از صلح به جنگ مبادرت ورزند.

نقشه های صلح حقوقی

از اواسط قرون وسطی به این طرف، تعدادی از حقوقدانان کوشیده اند تا طرح سازمانی بین المللی را بریزند که همچون «آمفیکتیونی(23)» های سابق یونان در پی برقراری صلح بین ملتها باشد. از مهمترین این حقوقدانان می توان از «پیردوبوا(24)» نام برد که ایجاد فدراسیون را پیشنهاد کرد که از دولتهای مسیحی و مجمعی که سازمان مرکزی آن به شمار می رفت، تشکیل می شد. «امریک کروچه(25)» این طرح را به کل دولتهای جهان تعمیم داد وسولی خیال تقسیم اروپا به پانزده حکومت دارای قدرت و ثروت برابر را در سر می پروراند.
با وجود این، طرحهای واقع بینانه یا طرحهایی که حداقل در کلیت خود، می توانستند به اندازه کافی مورد توجه دولتمردان سیاسی قرار بگیرند، فقط با ظهور جنبش بزرگ بشر دوستی قرن هجدهم پا به عرصه وجود نهادند.

آبه دوسن پیر(26)

او در سال 1713 در کنگره «اوترخت» تدوین طرح خود برای «استقرار صلح دائمی در اروپا» را شروع کرد. این طرح که در سال 1718 کامل شد، افتخار آن را یافت که مورد توجه و بحث اصحاب دایره المعارف قرار گیرد.
نخستین شرط استقرار صلح، ایجاد جامعه ای است که آبه دوسن پیر آن را جامعه دائمی(27)» می نامد. این جامعه از بیست و چهار دولت قدرتمند تشکیل می شد. دولتهای مزبور باید قراردادی را امضا می کردند که بر پایه وضع موجود بنیان نهاده شده بود، منظور از وضع موجود وضعی بود که در اوترخت و «راشتات» معین شده بود: «تمام حکومتهای همواره همان مرزهایی را خواهند داشت که اکنون دارند، هیچ حکومتی جدا نخواهد شد و هیچ سرزمینی به سبب وراثت، قرارداد بین دودمانهای مختلف، انتخابات، بخشش، واگذاری، فروش، تصرف، و تمایل اتباع، یا شکلهای دیگر، به سرزمین یک حکومت افزوده نخواهد شد.»
در ماده دوم این طرح پیش بینی شده است که هر یک از حکومتها به نسبت درآمدها و هزینه های خود، چه سهمی از مخارج عمومی را به عهده خواهد گرفت . طرح وارد جزئیات مسئله نیز می شود: پیش بینی های دقیق در مورد یک بودجه بیست و پنج میلیونی که بخش مهم آن به کارهای خیریه و غیره اختصاص داشت. در ماده سوم تقاضا می شود که «متحدان بزرگ برای پایان بخشیدن به اختلافات موجود و آینده فی مابین، برای همیشه از توسل به زور چشم پوشند. دولتها موافقت می کنند که از این پس همواره با میانجیگری بقیه متحدان بزرگ در محل مجمع عمومی فقط از راه مسالمت آمیز به اختلافات خود پایان دهند.»
اما، با وجود این، این طرح، حکمیت و مجازاتهایی را پیش بینی می کند: «اتحاد بزرگ، علیه دولتی که به ناحق وارد جنگ می شود، مجهز شده و واکنش نشان خواهد داد.» بنابراین باید در فکر تشکیل ارتشی بین المللی بود. سن پیر این ارتش را بدقت توصیف می کند، اما تقسیم بندی آن به نسبت کشورهای امضا کننده قرارداد به نظر سرشار از خطر می رسد. سرانجام طرح با پذیرش ترکها، روسها، تاتارها، و غیره-بدون عضویت آنها در شورای مرکزی-به عنوان متحد پایان می پذیرد. آبه دو سن پیر درباره ترکیب و کار این شورا یعنی «سنای صلح» نیز بدقت بحث کرده است: بیست و چهار سناتور، بیست و چهار ملت، سن، حقوق، دوره نمایندگی، تعداد معاونان، و غیره.

جرمی بنتام

اثر بنتام و اقتصاددان و حقوقدان انگلیسی، که در سال 1789 نوشته شده، تنها پس از گذشت نیم قرن کاملاً شناخته شد. «نقشه صلح دائمی و جهانشمول» او ریشه جنگها را در رقابت بازرگانی می داند و به همین سبب نظام استعماری را محکوم می کند. بنتام سخن مشهور «روبسپیر(28)» را تمجید می کرد: اگر تمام مستعمرات از بین بروند بهتر از آن است که یک اصل اعتقادی از میان برود. و با ارسال یادداشتی برای «کنوانسیون(29)»، دولتمردان را به رها کردن مستعمرات تشویق می کند.(این نظریات در آن دوران رایج بود زیرا مجلس مؤسسان در بیست و دوم ماه مه 1790 مقرر داشت که فرانسه از اقدام به جنگ برای تسخیر سرزمینهای دیگر خودداری کرده و هرگز قوای خود را علیه آزادی ملتها به کار نخواهد برد. بقیه ماجرا را می دانیم.)
طرح صلح دائمی بنتام بی تردید خواستار محدود کردن تسلیحات بود. وی می خواست فرانسه و انگلستان را به مشکلات یک تهاجم متقاعد کند و خطاب به انگلستان می گوید: «این شما هستید که مجرم بزرگ محسوب می شوید، اما قویترین ملتها نیز به شمار می روید. شما از عدالت بیم ندارید، ولی قدرت دارید، و علت اساسی بی عدالتی شما، قدرت شماست.»
بنتام در رأس جامعه ملل خود، یک دیوان داوری و یک کنگره صلح قرار می دهد. یک دادگاه حکمیت، با کوشش در جهت محو علل جنگ، باعث صرفه جویی بسیار خواهد شد. اعتماد، جای بدبینی و حسادت را خواهد گرفت. به علاوه، کنگره صلح با استفاده از مطبوعات و کلیه رسانه هایی که آنها را رسانه های تبلیغاتی می نامیم، خوی مردم را تعدیل خواهد کرد تا دلایل احتمالی خشم از میان برود و بدان ترتیب، با رضایت همگانی، از توسل به زور اجتناب شود. سرانجام بنتام روی از بین رفتن عملیات پنهانی سیاسی پا فشاری می کند. «پنهان کاری بیفایده و مخالف منافع آزادی و صلح است(30)»
این دو طرح، یعنی طرح سن پیر و طرح بنتام بویژه جالب توجهند، زیرا هر دو طرح، تمام آن نهادهایی را که بعدها برای تحقق آنها کوشش به عمل آمد، در برمی گیرند. طرحهای فعلی عدالت، امنیت بین المللی یا حکمیت نیز تلویحاً به تحلیلهای آن دو طرح استناد می جویند.

موقعیتهای جدید

دادگاه لاهه و قراردادهای حکمیت. برای نخستین بار، در 18 مه 1898، بیست و شش دولت با صد نماینده رسمی در پی یافتن وسیله ای برای حفظ صلح جهانی در لاهه گرد آمدند. در گردهمایی علاوه بر چین، ژاپن، ایران و ایالات متحد امریکا، نمایندگان تمام دولتهای اروپایی نیز شرکت داشتند. «کنت موراویوف(31)» وزیر امور خارجه نیکلای دوم امپراتور روسیه اولین تسلیحاتی، اقتصاد و قدرت دولتها را به تحلیل می برد. موراویوف نه تنها مطالعه درباره محدود کردن تسلیحات بلکه میانجیگری و حکمیت را نیز پیشنهاد کرد.
کنفرانس نخست با شکست مواجه شد، بخش بزرگی از این شکست به دلیل مقاومت آلمان بود؛ در ازای این نخستین مجمع بین المللی، بزودی جنگ «بوئر(32)» ها و بعد جنگ روسیه و ژاپن آغاز شد.
دومین کنفرانس لاهه با درخواست «تئودور روزولت(33)» در سال 1907 تشکیل شد. این کنفرانس مقررات حقوق بین المللی را در زمان صلح و جنگ و حقوق و وظایف قدرتها و اشخاص بیطرف را تدوین کرد. اما مسائل اساسی با مقاومتهای بسیار مواجه شد و آلمان باز مانند سال 1899 محدود کردن تسلیحات را نمی پذیرفت و از قبول کامل حکمیت سر باز می زد. با این حال، یک دیوان داوری ایجاد شد که تصمیماتش هر از گاه، هنگامی که به مسائل فرعی و دست دوم مربوط می شد.
پس از جنگ جهانی 1914-1918، امیدهای جدیدی در مورد ایجاد سازمانی حقوقی برای صلح شکل می گیرند: قرارداد جامعه ملل. این قرارداد شامل دو اصل اساسی بود: جهانشمولی جامعه و یک دبیرخانه دائمی. اعضای جامعه باید به طور ادواری در کنفرانسی بین المللی گرد می آمدند و دبیرخانه کارها را در فاصله زمانی کنفرانسها رو به راه می کرد.
اما تمام اعضای جامعه خیلی زود اجازه پیدا کردند که با اطلاع قبلی از جامعه بیرون بیایند. بدین ترتیب، نه اجباری در کاربود و نه تنبیهی. جامعه ملل به نوعی انجمن آزاد تبدیل شد که اقتدارش تنها در سطح اعضایش گسترش می یافت، اعضایی که در صورت تمایل می توانستند خود را از قید تعهدات بسیار دست و پا گیر آزاد کنند.
بعد قرارداد »کلوگ(34)» در سال 1928 معتقد شد. وزرای خارجه تمام کشورها-حتی حکومت رایش-این قرارداد را در بیست و هفتم ماه اوت 1928 در پاریس امضا کردند. تمام دولتها تعهد کردند تا از جنگ به مثابه یک ابزار سیاست ملی چشم پوشی کنند. وقایع بعدی را خود می دانیم.
منشور آتلانتیک، نیز به نوبه خود، در چهاردهم اوت 1944، پایه های صلح آینده را طرح ریزی می کند. در کنفرانس «دامبارتن اوکس(35)» و بویژه در مجمع عمومی سان فرانسیسکو در سال 1945، چهل و هفت کشور شرکت کردند. هدف از تشکیل این مجمع نیز همانا حفظ صلح و امنیت بین المللی بود. در این مورد نیز، همانند جامعه ملل و قرارداد بریان کلوگ، جنگ رسماً مردود و محکوم شناخته شده است. برابری همه ملتهای متحد اعلان شده اند. اما به نظر می آید که روشهای جامعه ملل تا حدی رها شده اند، زیرا: اولاً اتخاذ تصمیمات به وسیله اکثریت امکانپذیر است(و نه به اتفاق آرا)، دوماً یک شورای امنیت مرکب از یازده عضو که پنج عضو آن دائمی هستند، (ایالات متحد امریکا، انگلستان اتحاد جماهیر شوروی، فرانسه، و چین) در واقع مسئولیت حفظ صلح را بر عهده دارد. این شورا بالاترین مرجع تصمیم گیری است. تصمیمات با رأی مثبت هفت عضو از جمله آرای اعضای دائمی که حق وتو دارند، به شرط آنکه متفق الرأی باشند، اتخاذ می شود.
منشور سان فرانسیسکو از طرز تفکر ویلسون(36) فاصله بیشتری می گیرد و تنبیهات غیر اخلاقی پیش بینی می کند: یک-قطع روابط اقتصادی، سیاسی، و وسایل ارتباطی؛ دو-در صورت ضرورت، شورا می تواند با اعزام نیروهای هوایی، دریایی، و زمینی، برای حفظ امنیت بین المللی اقدام کند. ظاهراً برای نخستین بار حاکمیت دولتها زیر سؤال می گیرد.
منشور سازمان ملل متحد، تعاون بین المللی را در زمینه های اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، بهداشتی، تربیتی، و نیز یک نظام بین المللی قیمومت (تراستی شیپ)(37) را برای اداره سرزمینهای تحت قیمومت کشورهای قبلاً دشمن، پیش بینی می کند.
بدین ترتیب، منشور سازمان ملل متحد آخرین تلاش جهانی در جهت حفظ صلح محسوب می شود. این منشور اثری است سرشار از حسن نیت، اما تنها یک خطا دارد و آن اینکه مسئله را حل شده می پندارد. زیرا تمام این روشها مدعیند که جنگ را-بدون آنکه ماهیت، علل، و قوانین حقیقی آن را بشناسند-محو و نابود می کنند. تلاش نمایندگان ملتها با وجود اشتیاق همگانی مردم به نتیجه نمی رسد. زیرا روش حقوقدانهایی را به کار می برند که جنگ را تنها به صورت یک نزاع و شبیه زدوخوردهای فردی می نگرند. حال آنکه زودوخوردهای فردی نه مبین ضرورتی هستند و نه نظم و ترتیبی دارند(38). جنگ فی نفسه، واقعه ای است که کاملاً جنبه عمومی دارد و آن را در تمام تمدنهای بشری، از باستانی ترین تا جدیدترین آنها، ملاحظه می کنیم.
با این حال، نکته دیگری وجود دارد که نقشه های حقوقی به خاطر آن مسئله حل شده می پندارند: نقشه های حقوقی بر این اصل استوارند که جنگ وسیله ای است که دولتها از آن برای تحمیل خواست خود استفاده می کنند. این وسیله در نظر آنان خشن، غیر اخلاقی، و خلاف قانون است و مایلند آن را غیر قانونی اعلام کنند یا اینکه تحت قواعد و قانون درآورند. اما حقیقت بکلی به شکل دیگری آشکار می شود: این جنگ نیست که ابزار ما به حساب می آید، بلکه این ما هستیم که ابزار جنگ به شمار می رویم. جنگ به عنوان بخشی اجتناب ناپذیر از یک دور حوادث (که عناصر سازنده و روابط آن با ساختار های اجتماعی و اوضاع و احوال گوناگون اجتماعی پیچیده تر از آنند که بسادگی شناخته شوند)، ما را غافلگیر می کند و در میان ما ایجاد می شود. جنگ مانند یک بیماری روانی مسری و یک هذیان جمعی است.
جنگ یک وسیله نیست، بلکه فی نفسه یک هدف است یا به عبارت دیگر هدفی است که خود را به صورت وسیله نشان می دهد. اکثر جنگها، اگر مورد تحلیل قرار گیرند، به انداره یک بیماری مسری یا یک هذیان نامعقول و غیر ارادی به نظر می رسند. تمایل به تحت قاعده در آوردن یا ممنوع کردن جنگ با تدابیر حقوقی همانقدر بیهوده به نظر می آید که تعیین مجازات قانونی برای ابتلا به طاعون یا تب تیفوئید. برای مثال، قرارداد کلوگ را می توان «قرارداد احتراز از بیماری» دانست. نقش عملی و اساسی جامعه شناسی باید این باشد که به انسان اجازه دهد تا بر تمایلات اجتماعی غلبه کرده و نیروهای کور تقدیر را تغییر داده و به سمت مسیرهای دیگر سوق دهد. برای روشنتر شدن موضوع مورد بحث، این نقشه ها را بیشتر باید شناخت.(39)

7-نقشه های روانی و لذت طلبانه(40)

طراحان این نقشه ها تلویحاً معتقدند که جنگ نوعی عادت آبا و اجدادی یا شکل تغییر یافته بعضی از تمایلات درونی ماست بنابراین، باید با تعلیم و تربیت این عادت را از ذهن انسانها زدود.
تمام مذاهبی که برای اندیشه نوعدوستی ارج قائلند، این تعالیم را عرضه می دارند. دعاهای روزانه، آئینهای مذهبی، و جشنها، جملگی از خداوند خواهان صلح هستند: «خداوندا به ما صلح عطا کن.»
سازمانهای گوناگون بین المللی نیز بسیار تلاش کرده اند تا روحیه جنگ طلبی را از کتابهای درسی مدارس بزدایند. اما تبلیغات صلح طلبان و نیز نقشه های صلح تنها توانسته اند آن دسته از انگیزه های جنگ را، که تاکنون بی اعتبار یا نامتداول شده اند، از میان بردارند.
برخی متذکر شده اند که روحیه رزمندگان به موازات تضعیف جشنهای ادواری و یکنواخت مانند جشنهای کهن مذهبی، رقصهای تند و پر هیجان مذاهب قدیم، کارناوال، بازیهای المپیک، زیارتهای بزرگ، و غیره، در تمدنهای ما رشد پیدا می کند. آنان تدابیر تفریحی مختلفی را برای جایگزینی آن مراسم پیشنهاد می کنند: سازمانهای مسافرتی و جهانگردی، سیر و سفرها، اعیاد و جشنهای، کنگره ها، نمایشهای فرهنگی، ورزشی، و نیز مساعد ساختن زمینه بروز رسوم خاص سرگرمی و بویژه «آرام کردن خشم »افراد.
این آخرین دیدگاه را می توان به گرایشی بسیار قدیمی مربوط دانست که عبارت است از جستجوی مفرهای لذت طلبانه برای جنگها و تمایلات خشونت آمیز انسانها. جالبترین این سازمانها، اوج تمدن یونان بود. بعداً، به میزانی که صلح رومی بر دولت شهرهای امپراتوری گسترده شد، نظام «نان و بازیهای سیرک»، برای تغذیه، سرگرم کردن و جلب توجه مردم وارد دورترین دولت شهرها شد.
اما وضعیت در تمدنهای جدید پیچیده تر است، زیرا بخش وسیعی از مردم ابزار تأمین معیشت خود را از تدارک جنگ به دست می آورند. ماشینی شدن و عقلایی کردن تولید، تعداد فزاینده ای از افراد را که در کارهای تولیدی مورد استفاده قرار نمی گیرند، در اختیار جنگ قرار می دهد. باید سازمان کار و حتی اخلاق خود را همان گونه که فوریه (41) حدس زده بود، با ایجاد یک تمدن اوقات راغت و کار جاذب، دگرگون کنیم. ما در اثر تجربیات گذشته دور احتمالاً از کار اکراه داریم. تصور ما از کار به سبب خاطراتی که از بردگی، بندگی، و کار اجباری داریم، هنوز بسیار تیره است.

نقشه های جمعیتی

نقشه های جمعیتی عبارتند از محدود ساختن باروری طبیعی. این نقشه ها در طول تاریخ در شکلهای مختلف وجود داشته اند. یکی از بارزترین نمونه های آن، طرز تفکر مسیحیان اولیه می کردند که بخشی از مردم تولید مثل نکنند. دیرها و صومعه ها را که ساختمان معظمشان در سراسر اروپا پراکنده بود، فراموش نکنیم. این بناها از دیدگاه رفتار عینی، برای تشویق عدم باروری بر پا شده اند. این مسئله را به هر صورت که تفسیر کنیم باز موضوع تغییر نمی کند. پایندگی عمومیت آن باید ما را به فکر وادارد.
تعدادی از تمدنهای جزیزه ای و بویژه پولونزیها را یادآوری می کنیم که زاد و ولد را محدود می کردند. در ژاپن، طی قرنها، سیاست خشنی را در زمینه تثبیت جمعیت در یک حد معین-حدود بیست و پنج میلیون نفر در تمام امپرتوری-با استفاده وسایل ممکن، اجرا می شد.
نظریه مالتوس(42)، بویژه بر پایه کمبود مواد غذایی بنا شده است. مالتوس در پایان قرن هجدهم نوشت که جنگ، مانند گرسنگی و بیماریهای مسری، راهی برای ایجاد توازن مجدد بین جمعیت و مواد غذایی می باشد. پس از بهره برداری از منابع امریکا و سایر سرزمینهای غنی، که تا آن موقع مورد استفاده قرار نگرفته بودند، چنان وفوری در زمینه مواد غذایی پدید آمد که نظریه مالتوس را رد کرد. اما بتدریج که جمعیت افزایش مواد غذایی باشد، نظریه مالتوس مجددا واقعیت می یابد. افزایش عمومی و دائمی قیمت مواد غذایی، مجدداً واقعیت می یابد. افزایش عمومی و دائمی قیمت مواد غذایی، ظاهراً مؤید این امر است.
اما نظریه مالتوس تنها بخشی از پدیده را توضیح می دهد، زیرا جنگ در شکل متمدن آن بیشتر پدیده ای است مربوط به مازاد تولید، مازاد تولیدی که به نحوی بد با آن برخورد شده است. با این حال، عامل جمعیتی نقش مهمی در اینجا بازی می کند، زیرا، مازادی که پیش از وقوع جنگ حاصل می شود باید هم شامل مازاد تولید و هم مازاد انسانهای آماده به کار باشد.
یادآوری می کنیم که نقشه های جمعیتی صلح، در میان تمام نقشه هایی که شرح داده ایم، تنها نقشه هایی هستند که هرگز در هیچ کجا، جز در بعضی از تمدنهای ابتدایی و باستانی-که شرایط آنها با شرایط ما بسیار متفاوت است و نمی توان از آنها پند آموخت-حتی در کمترین سطح به اجرا در نیامده اند. جای تعجب است در زمانی که دانش پزشکی و بهداشت پیشرفتهای بسیار عظیمی کرده است، باز مشاهده می کنیم که طرز تفکر و قوانین مربوط به جمعیت، در اکثر کشورها، شبیه به طرز تفکر و قوانین دورانی است که انسان باید ده فرزند به دنیا می آورد تا یکی از آنها برایش باقی بماند. سیاستهای ارشادی و تنظیم خانواده در راستای کنترل جمعیت، حتی در کشورهای بسیار پر جمعیت، بدون استثنا به افزایش بی رویه جمعیت منجر شده است.
در حال حاضر، دو کشوری که احتمالاً بیش از همه کشورها مستعدند تا دنیا را به مصیبت جنگ مبتلا سازند، کشورهایی هستند که بیشترین منابع طبیعی و بالاترین رقم واقعی اضافه جمعیت جوان را در اختیار دارند. ایالات متحد و روسیه به دلیل پیشرفت عظیم صنعتی و تکنیکی خود، می توانند-بدون آنکه تولیدشان لطمه چندانی ببیند-بخش وسیعی از جمعیت جوان خود را در اختیار جنگ قرار دهند. این وضعیت بسیار تهدیدآمیز است.
مسئله خلع سلاح جمعیتی، دیر یا زود در تمدنهای ما که با افزایش بی رویه جمعیت رو به رو هستند، مطرح خواهد شد یا به عبارت دیگر نه تنها تنظیم کمی جمعیت مد نظر قرار خواهد گرفت، بلکه به کمک پیشرفتهای دانش زیست شناسی و ژنتیک برای گروهها، سنها و جنسیتها، نسبتهای معین تعیین خواهد شد.
اعلامیه حقوق بشر، هر چند که به وسیله یونسکو به حد کافی مورد بحث قرار گرفته است، یک نکته اساسی را به فراموشی سپرده است.
در یک تمدن که از دیدگاه جهانی دارای نظم و ترتیب شده است-چه تمدن سوسیالیستی و چه تمدن لیبرال-می توانیم هر حقی برای انسان قائل شویم به استثنای حق تولید مثل بی رویه و بی برنامه، زیرا سلب نکردن این حق از انسان توازن اقتصادی و امنیت عمومی را به خطر می اندازد.

8-نقشه های خلع سلاح

استدلالی که بر اساس آن، نقشه های یاد شده طرحریزی می شوند، در زمره استدلالهای بسیار ساده است: چون انسان با اسلحه می جنگد، پس برای از بین بردن جنگ، انهدام تسلیحات کفایت می کند.
بعضی از این نقشه ها خواستار منع تمام سلاحها هستند. با این وجود، تعداد این نقشه ها بسیار معدود است، زیرا هر وسیله ای، از چماق گرفته تا سنگهای تراشیده، می تواند به سلاح مبدل شود.
برنامه دوم عبارت است از منع سلاحهای غیر انسانی. به همین دلیل بود که در قرن هفتم یکی از پاپها کوشید تا کاربرد تیروکمان را ممنوع کند. بعدها، «شورای لاتران»(43) کاربرد منجنیق را ممنوع کرد. اما انسان به سرعت خود می گیرد: ظهور هر سلاح نوین بابی میلی پذیرفته شده است، اما بعد، همان سلاح در واقع باب می شود.
برای بمبارانهای هوایی و حمله زیر دریاییها نیز ممنوعیتهایی اصولی وضع شده، زیرا این نوع حملات لزوماً به انهدام و نابودی غیر نظامیان و اموالشان می انجامد. همه می دانند که نتیجه آن ممنوعیتها چه بوده است.
در مقابل این شکستها، نظریه پردازان دیدگاه کاملاً متضادی را می پذیرند؛ آنان آرزو دارند که سلاحها هر چه بیشتر مرگبار شوند، زیرا، فکر می کنند که در این صورت انسانها دیگر جرئت شعله ور کردن آتش جنگ را نخواهند داشت و جنگها به دلیل ترس ناشی از کاربرد سلاحهای موجود، پایان خواهند پذیرفت. تجربه حداقل تا عصر حاضر همواره این پیش بینیها را نفی کرده است.
تأثیر تسلیحات بدرستی چیست؟ باید بین نتایج مخرب تسلیحات و تأثیر آن بر تاریخ، تمایز قائل شد. از نظر تخریب به نظر نمی رسد که بین تکامل سلاحها و تلفات جنگهای متوالی، رابطه مسلم و مستقیمی وجود داشته باشد. همه چیز به نحوه کاربرد اسلحه بستگی دارد. برای مثال مهمترین قتل عامهای تاریخ یعنی قتل عامهای جنگ پونیک و قتل عامهای چنگیزخان و تیمور با تیرو کمان، نیزه و شمشیرهای کوچک مضحک صورت گرفته اند. پیشرفتهای تسلیحاتی بر عکس می توانند نوعی برتری سیاسی یا حداقل نوعی حمایت مؤثر برای کسانی که آنها را در اختیار دارند، پدید آورند. بیزاس(44) احتمالاً به سبب آن ماده آتشزایی که در اختیار داشت توانست هشت قرن در برابر امپراتوری روم دوام آورد. کاربرد توپ و کلاً پیشرفت سلاحهای آتشین بود که به تهاجم مغولها و تاتارها پایان داد. تاریخ نظامی، از یک سو تلاشی دائمی در جهت تطبیق سلاح با زره و از طرف دیگر تطبیق تکنیک با نفر است.
در کنار نقشه هایی که تهدید تسلیحات را در نظر دارند، نقشه هایی وجود دارند که کاهش تعداد نظامیان یا حذف ارتشها را خواستارند. این نقشه ها قبل از هر چیز از این فکر الهام گرفته اند که ارتشهای دائمی یا رهبران آنها از روحیه جنگ طلبانه تفوق ناپذیری برخوردارند. پرووست پارادول(45)می گفت: «ارتش به جنگیدن نیاز دارد تا چون پولاد آبدیده شود. ارتش از مبارزه، نیکبختی، مقام، پاداش، پیشرفت، و برتری به دست می آورد.» این عبارت چکیده نظریه های ضد نظامی گرییی است که به طور ادواری شاهد ظهور آنها هستیم.
گاه چنین ادعا می شود که آشفتگی ظاهری تولیدات جامعه شناختی، نشانه ای از جوانی نسبی این علم است. با اینهمه، واقعیت این است که تنوع تحقیقات جامعه شناسی، امروز بیشتر از زمان دور کم است و این وضعیت تنها ناشی از رشد کمی تحقیقات جامعه شناختی نیست. وانگهی، آیا یک علم بدون وحدت ظاهری نمی تواند وجود داشته باشد و مؤثر تلقی شود؟
معرفت شناسانی که به ارزیابی علوم اجتماعی می پردازند، تقریباً همیشه گرایش دارند که روشها و نتایجشان را با ذرع علوم طبیعی بسنجند، اما این کار در نهایت ساده لوحی است. زیرا هیچ کس تصور نمی کند که تاریخ بتواند روزی شبیه فیزیک شود. چرا نباید قبول کرد که جامعه شناسی نه شبیه این است نه شبیه آن، و یک الگوی دانش اصیل عرضه می کند؟
طبیعتاً، دیگر جایز نیست که برهانهای باطل از سرگرفته شود که به موجب آنها ذات امر اجتماعی یا رابطه مشاهده کننده -مشاهده کننده علوم اجتماعی، جامعه شناس را مجبور می کند روش ویژه ای اختیار کند. زیرا بارها در طول این کتاب فرصت داشته ایم ببینیم که جامعه شناسان غالباً از روشهایی استفاده می کنند که از روشهای علوم طبیعی متمایز نیست.
از طرف دیگر، معلوم نیست جامعه شناسی چگونه بدون انصراف از کثرت موضوعاتی که امروزه مطرح می کند، خواهد توانست به روشهایش وحدت ببخشد.
تحلیل شکلبندی تصمیمات در مجامع، مسئله رابطه میان نظامهای سیاسی و نظامهای اقتصادی، مسائل علتهای اجتماعی خودکشی یا بیماری، مکانیسمهای فرهنگ پذیری یا تحرک اجتماعی، تبیین دگرگونیهای تاریخی که در شکلهای بیان ادبی اثر می گذارد، مسئله قیدهای اجتماعی اخلاق، همه به حق و به یک عنوان به قلمرو جامعه شناسی تعلق دارند. باری این موضوعات گوناگون به اقتضای ماهیت و کارایی به روشهای متفاوت نیاز دارد. بی شک، استفاده از روشهای آماری عموماً به نتایج قابل رسیدگی دقیقتری منتهی می شود. اما چگونه می توان این روشها را در یک موضوع منحصر به فرد کار بست؟
بنابراین، تنوع جامعه شناسی ناشی از جوانی اش نیست، بلکه نتیجه تنوع موضوعات آن است. شاید حتی این واقعیت که تنوع جامعه شناسی کم کم به رسمیت شناخته می شود، خود نشانه دستیابی به بلوغ فکری باشد و آرمان گراییهایی که مایلند نه تنها جامعه شناسی، بلکه مجموع علوم اجتماعی را زیر یک نشان مشترک، مثلاً زبانی یا ساخت گرایی، متحد کنند، در واقع، بروزات عقب مانده روحیه نظام سازی است.

پی نوشت ها :

1)J.Novicow(1842-1904)، جامعه شناس روس-م.
2)موظف از واژه های Bas-Empire Romain استفاده کرده است. این نام را به امپراتوری روم در سالهای 235 تا 476 میلادی داده اند.-م.
3)Bullionisme
4)Mercantilisme
5)dirigisme
6)Protectionnisme
7)Colbertisme، نام این مکتب اقتصادی از کلبر، یکی از دولتمردان سیاسی زمان لویی چهاردهم گرفته شده است. تدابیر اقتصادی او بر حمایت دولت از صنایع، بازرگانی، استخدام پیشه وران و هنرمندان بیگانه، ایجاد کارخانه ها، بازسازی امور مالی و...مبتنی بود-م.
8)Physiocrate، مکتبی، اقتصادی که معتقد بود کشاورزی تنها منبع ثروت است-م.
9)Jeremie Bentham(1748-1832)، فیلسوف و اقتصاددان انگلیسی-م.
10)Plutocratie در این نظام، دولت و قدرت مسلط از آن طبقه ثروتمند است-م
11)Servage، نوعی برده داری در اروپا این بردگان از تمام حقوق محروم بودند-م.
12)Elie Faure(1873-1937)، مورخ فرانسوی-م.
13)Guerres Puniques، نام جنگهایی طولانی دو رقیب روم و کارتاژ که پس از سه جنگ عمده به نابودی کارتاژ انجامید. این جنگها از سال 146 تا 264 قبل از میلاد طول کشید-م.
14)Papauteاداره و دولت پاپ-م.
15)Emery Reves
16)Uuiveraslime
17)Sully(1560-1641)، وزیر هانری چهاردهم پادشاه فرانسه-م.
18)Diocletien(245-313)، امپراتور روم-م.
19)Charlemagne، امپراتور فرانسه-م.
20)Pierre Joseph Proudhon(1809-1865)، نظریه پرداز سوسیالیست فرانسوی-م.
21)Ciuseppe Mazzini(1805-1872)میهن پرست ایتالیایی-م.
22)Lajoskossuth(1802-1894)، میهن پرست و سیاستمدار مجارستانی-م.
23)Amphictionie، مجلس یا هیئتهای نمایندگی دولتهای یونان باستان که درباره منافع مشترک تصمیم می گرفتند
24)Pierre Dubois(1255-1421)، وکیل دعاوی در دربار فیلیپ چهارم-م.
25)Emeric Cruce(1590-1648)
26)L abbe De Saint Pierre(1658-1743)، نویسنده فرانسوی و تدوین کننده یک طرح صلح دائمی-م.
27)Societe Permanente
28)Maximilien de Robespierre (1758-1794)، جایگزین مجلس و عضو کمیته نجات ملی، وی در بیست و هفتم ژوبیه 1794 سرنگون و اعدام شد.-م.
29)Conventionمجلس انقلابی که در بیست و یکم 1792، جایگزین مجلس قانونگزاری شد و تابیست و ششم اکتبر 1795 در فرانسه به کار قانونگزاری مشغول بود-م.
30)امروز پس از سی سال تجربه دیپلوماسی عمومی، دوباره مذاکرات سری را می ستایند، زیرا این نوع مذاکرات باعث تحریک افکار عمومی نمی شود.
31)Comte Mouraviev (1794-1866)، سیاستمدار روس-م.
32)La guerre des Boers ، جنگ بین بوئرها و انگلستان، بوئرها در ناحیه ترانسوال و اورایژ زندگی می کردند. این جنگ دو سال و نیم طول کشید و در سال 1902 به پیروزی انلگستان انجامید-م.
33)Theodore Roosevelt(1858-1919)، سیاستمدار امریکایی و رئیس جمهور امریکا-م.
34)Frank Billings kellogg (1856-1937)سیاستمدار امریکایی و برنده جایزه صلح نوبل در سال 1929-م.
35)dumbarton Oaks ناحیه ای در ایالات متحده امریکا-م.
36)Thomas Woodrow Wilson (1856-1924)، رئیس جمهور امریکا-م.
37)Trusteeshipامانتداری و قیمومت-م.
38)هنوز هم آمار نشان می دهد که تعداد جنایات و جرایم سالانه هر جامعه، نشانگر نوعی نظم و ترتیب هستند.
39)اضافه می کنیم که تمام نقشه های حقوقی از اساس نادرست هستند زیرا هرگز نتوانسته اند مشروطیت و قانونیت حاکمیتها را که بیشتر از حق قانونی تملک یا تصرف عدوانی-بر پایه قوانین بین المللی تعریف کنند.
40)Hedonique مربوط به اصول فلسفه ای که لذت طلبی را مقصود زندگی می داند-م.
41)Charles Fourier(1772-1837)، فیلسوف و اقتصاددان فرانسوی-م.
42)Thomas Robert Malthus(1766-1834)، اقتصاددان انگلیسی-م.
43)Concile du Latran، نام اعطایی به پنج شورای کاتولیکی که برای دادخواهی تشکیل می شد-م.
44)Byzance، شهری در یونان که در قرن هفتم قبل از میلاد بر ساحل یسفربنا شده بود. این شهر بعدهاکنستانتیپول یا قسطنطنیه نامیده شد-م.
45)Prevost Paradol(1829-1870)، روزنامه نگار فرانسوی-م.

منبع: بوتول گاستون؛ (1374)، جامعه شناسی جنگ، هوشنگ فرخجسته، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی (1387).

 

 

نسخه چاپی