آیا می توان گذشته را شناخت
 آیا می توان گذشته را شناخت

نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 
این دو پرسش شاید به نحو فریب دهنده ای ساده به نظر برسند، اما منظور اینکه خود را از آستانه شکاکیت کامل عقب بکشیم، ارزش آن را دارد که تفاسیر اندکی ارائه کنیم. چنین شکاکیتی معمولاً پرده از دو تردید بر می دارد؛ تردید نخست این است که آیا داشتن هرگونه معرفت خاصی به گذشته ممکن است ـ یعنی، آیا می توان به صدق یا کذب هرگونه گزاره خاصی درباره گذشته (مانند «آبراهام لینکلن، در سال 1865 مرد») پی برد؟ تردید دوم این است که آیا اصلاً داشتن هرگونه معرفتی به گذشته ممکن است ؟
با توجه به اولین مورد از این دو تردید، ممکن است که چنین تردیدی از آن مشکلات متعددی نشأت بگیرد که من در رابطه با منابع، معرفت مستقیم یا غیرمستقیم، انتقال شواهد، بازنمایی و زبان به عنوان نظامی از نمادها و معانی خاطرنشان ساختیم. اینها را بدین منظور ذکر می کنیم که دیدگاه خام و پوزیتیویستی درباره تاریخ نگاری را رد کنم: دیدگاهی که کلمات یک کتاب تاریخ را همچون وحی منزل تلقی می کند. چنین برداشتی از تاریخ بیشتر به قرن نوزدهم متعلق است تا به قرن ما که بیشتر از خواب غفلت بیدار شده است. صد سال پیش، حتی یکی از فرهیخته‌ترین مورخان، لرد اکتن، معتقد بود که او و همکارانش در شرف نگارش تاریخ نهایی، قطعی و کاملاً غیرمغرضانه اروپا هستند (بنگرید به نامه اکتن به همکارانش در تاریخ جدید کمبریج، که در این اثر آمده است: Stern, 1970, pp. 246-0). هیچ مورخ سرشناسی امروزه چنین کاری را ممکن نمی داند.

اشاره ای از کارل پوپر

اما اگر فیلسوف علم، کارل پوپر، را سرمشق قرار دهیم، منظر جدیدی گشوده می شود. همان طور که دیده ایم، نظریه ابطال پذیری او حاکی از این است که تعداد مشاهدات، هر قدر هم فراوان باشد، نمی تواند صدق یک فرضیه را اثبات کند؛ اما تنها یک مشاهده کافی خواهد بود تا آن را ابطال کند. بنابراین، وظیفه دانشمند این است که فرضیه ای کلی تنسیق کند و سپس در جستجوی ابطال آن برآید. هر چه در برابر تلاشهایی که برای ابطال آن صورت می گیرد بیشتر مقاومت کند، احتمالاً [آن فرضیه] به حقیقت نزدیک تر است. از طرف دیگر، اگر مشاهده آن فرضیه را ابطال کرد، این فرضیه با به حساب آوردن این مشاهده به نحوی تغییر پیدا می کند که فرضیه جدید به حقیقت نزدیک تر می شود. بنابراین، فرضیات که همواره تعابیری ذهنی اند، در ارتباط با واقعیت شکل می گیرند و تغییر شکل می یابند تا به حقیقت نزدیک تر شوند: می توانیم بنگریم که واقعیت به آنها شکل می دهد (بنگرید به: Popper, 1959, p. 33).

تقرب به حقیقت

مشابهت چشمگیری بین رهیافت پوپر به حقیقت علمی و رهیافت مورخ به حقیقت تاریخی وجود دارد. این مشابهت، نه در استفاده از فرضیات کلی، بلکه در روش واحد نزدیک تر شدن مداوم به حقیقت، از طریق حذف خطاها، نهفته است. در هر دو مورد، پیشرفت نه با کسب اطمینان از آنچه می دانیم، بلکه با حصول اطمینان از ندانسته هایمان و تنگ کردن دایره جهلمان حاصل می شود.
برای مثال، مساحی عظیم ملی 1085 ـ 1086 (1)، که به «دومزدی بوک» [دفتر ثبت املاک] معروف است، منبع عمده ای برای تاریخ انگلستان قرون وسطی به شمار می آید. اما نمی توانیم کاملاً مطمئن باشیم که آن را به درستی می فهمیم، مگر اینکه بدانیم برای چه هدفی تهیه شده بوده است. آیا برای راهنمایی نسلهای آینده بوده، مانند دیگر منبع عظیم هم زمانش، یعنی «وقایع نامه انگلوساکسون»؟ آیا آن اثر سندی حقوقی بود که نشان می داد چه کسی کدام زمین را دارد؟ آیا نقشه ای اداری از همه ایالتها، شهرها و روستاها در انگلستان بود؟ آیا سندی از تعهدات ارباب و رعیتی بود؟ آیا سرشماری از جمعیت بود؟ آیا دفتر ثبت داراییها برای سهولت مالیات بندی بود؟ این پیشنهادها و پیشنهادهایی دیگر، هر کدام با میزانی از معقولیت ارائه شده اند. با بررسی دقیق تر، برخی از اینها حذف شده اند، برخی دیگر در حد احتمالات باقی مانده اند. اکنون، اتفاق نظر وجود دارد که این اثر بیشتر به سه مورد مربوط می شود: سند ارباب و رعیتی، دفتر ثبتی برای مالیات بندی، و حکم مالکیت زمین.
مثال دیگری را در نظر بگیریم؛ آمارهای تاریخی را معمولاً نمی توان دقیقاً تعیین کرد. اما بعد از تحقیق بیشتر و محاسبه هوشمندانه، اکنون محتمل است که سربازانی که در جنگ داخلی اروپا در جبهه جنوب جنگیدند هشتصد و پنجاه هزار تا نهصد هزار نفر بودند (شمارش تعداد آنها نسبت به شمارش سربازانی که در جبهه شمال جنگیدند دشوارتر است چون از جبهه شمال اسناد بهتری باقی مانده است)، هر چند، قبلاً تخمینها دامنه ای از ششصد هزار تا یک میلیون و چهارصد هزار داشت (McPherson, 1990, p. 306, n. 41). افزون بر این، محققان زمینداری قرون وسطی نشان می دهند که پدری در سال 1350 مالک ملکی بود و پسرش در سال 1375 مالک آن بود. از این مطلب می توان نتیجه گرفت که پدر احتمالاً بین سالهای 1300 تا 1325 متولد شده، قبل از 1354 ازدواج کرده، و قبل از 1375 مرده است. شواهد بعدی ممکن است ما را به دانشی دقیق تر در هر یک از این موارد برسانند. اما غیرمحتمل است که عین حقیقت را بدانیم.
مورخ خوب بیشتر از آنکه تلاش کند عین حقیقت را بیان کند (که معمولاً کوششی بی ثمر است)، به اثبات حدودی می پردازد که حقیقت را در بر می گیرند. او بیشتر درباره آنچه حتماً خطاست (مثلاً اینکه لینکلن در 1864 مرده بود یا در 1866 زنده بود) بیشتر مطمئن است تا درباره آنچه دقیقاً صادق است (مثلاً دقیقاً آن ثانیه ای که شلیک نهایی صورت گرفت). معرفت تاریخی شامل مجموعه ای از گزاره های دقیقاً و مسلماً صادق نمی شود، بلکه شبکه ای است از گزاره ها یا باورهایی که به طور متقابل همدیگر را محدود می کنند، و اندکی از آنها به طور محض صادق اند، و شاید همین تعداد اندک هم اصلاً وجود نداشته باشند. با این حال، آنها، در مجموع، کل سازگار و بسیار محتملی را می سازند. این درست مثل تلاش برای رسیدن به نقطه ای خاص، از طریق شماری از مسیرهای حلقوی متقاطع است. گر چه، گاهی بر اختلافات موجود در بین مورخان تأکید می کنیم، جالب اینجاست که آنها تا حد زیادی با هم توافق دارند.

آیا می توانیم گذشته را بشناسیم؟

این مطلب ما را وارد دومین تردید می کند: آیا اصلاً داشتن معرفت به گذشته ممکن است؟ کسانی که به نفع این مطلب استدلال می کنند معمولاً آنچه را دیدگاه «مواجهه ای» درباره معرفت (2) نامیده اند، اتخاذ می کنند: آنها تا نتوانند (دست کم در اصول) با موضوع معرفت مواجه شوند، هیچ دلیلی نمی بینند که آن معرفت را ممکن بدانند. آنها تأکید می کنند که معرفت همواره باید آن معرفتی باشد که من معرفت مستقیم نامیده ام.
در تاریخ، این دیدگاه «ساخت گرایی» (3) نامیده می شود: مورخان آنچه را در گذشته اتفاق افتاده است، کشف نمی کنند، بلکه بر اساس قواعدی خاص داستانهایی می سازند. این اصطلاح را فیلسوف امریکایی، جک دبلیو. میلند وضع کرد. وی آن را این گونه تعریف کرد:
1) نباید چنین قلمداد کرد که مورخ در صدد کشف واقعیتهایی است درباره قلمرو مستقل رویدادهای گذشته، 2) تاریخ، با وجود این، مهم و معنادار است؛ زیرا تلاش می کند به طبقه خاصی از پدیده های حاضر بپردازد....(Meiland, 1965, p. 192).
این «پدیده های حاضر» عبارت اند از اسناد و مدارک و انواع دیگر شواهد تاریخی. از نظیر میلند، اینها باید بخشی از «تبیین متلاطم جهان موجود» و نه گذشته را بسازند. بیشتر این استدلال (با هر اندازه توجیهی که دارد) مبتنی است بر [آراء] دو فیلسوف ایدئالیست تاریخ، بندتو کروچه و مایکل اوکشات. ساخت گرایی (که هیچ مورخ جدی ای نمی تواند آن را بپذیرد)، هر از گاهی باز مطرح می شود، اگر چه در فلسفه ابطال شده است (بنگرید به: Atkinson, 1978, pp. 40-55).
دو ملاحظه ضروری به نظر می رسد. یکی این است که تبیین این همه توافق درباره گذشته بسیار دشوار است، مگر اینکه همه آنها به موضوعات واحدی راجع باشند. ملاحظه دیگر این است که صرف عرف و فهم بشر برای اینکه فرض کنیم آنچه پنج دقیقه یا پنج قرن پیش اتفاق افتاده است ـ دست کم در اصول ـ قابل درک است کافی است. نمی توانیم فرض کنیم تفریحگاهی که تعطیلاتمان را در آنجا گذراندیم از صفحه وجود و هر شناختی بیرون رفته است. فقط بدین دلیل که به خانه بازگشته ایم. نباید واقعیت را به آنچه برایمان قابل درک است محدود کنیم.

پی نوشت ها :

1. بی تردید خواننده گرامی مستحضر است که تمامی سالهای این متن مطابق تقویم میلادی است؛ با این حال، به دلیل برخی شباهتهای ظاهری، بیان این تذکر خالی از فایده نخواهد بود.
2. confrontational view of knowledge؛ دیدگاهی که تنها معرفت معتبر را معرفت مستقیم از واقع (direct knowledge) می داند.
3. constructionism؛ این دیدگاه را نباید با ساختارگرایی (structuralism) خلط کرد.

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.

 

 

نسخه چاپی