فلسفه تاریخ چیست؟
 فلسفه تاریخ چیست؟

نویسنده: مایکل استنفورد
ترجمه: دکتر مسعود صادقی


 
در همه موضوعات راه پیشرفت (همان طور که هر معلمی می داند) این است که پرسشهایی طرح کنیم. فلسفه از احساس حیرت پدید می آید. اکثر پرسشهایی را که مثلاً در ریاضیات، یا زیست شناسی یا جغرافیا پیش می آید، علی الاصول می توان در چارچوب آن موضوع، با روشهای معمول پاسخ داد. اگر بخواهیم ارتفاع یک کوه، نوع تخمهای ماهی آزاد، یا بسط x-1)n )را بدانیم، می توانیم از یک کتاب درسی یا معلم بیاموزیم که چگونه دست به کار یافتن آن شویم. اما پاره ای از پرسشها نیز از مطالعه موضوعی پدید می آید که نمی توان در چارچوب آن موضوع، به آنها پاسخ داد. مراد ما از «ارتفاع» چیست؟ «متر» چیست؟ آیا می توانیم فرض کنیم که تعداد تخمهایی که ماهی آزاد مورد مشاهده ما گذاشته است، در مورد همه ماهیهای آزاد صدق می کند؟
به همین نحو، پژوهش تاریخی ممکن است مورخی را بر آن دارد که بنویسد: «علل اساسی انقلاب فرانسه ورشکستگی حکومت سلطنتی و قیمت بالای نان در پاریس بود». مورخان دیگر، چه موافق باشند چه مخالف، مراد وی را می دانند. اما ممکن است فیلسوفی بخواهد بپرسد: «مراد شما از «علت» دقیقاً چیست؟ آیا منظور از آن با هنگامی که می گویید تمام شدن بنزین علت توقف ماشین بود، یکی است؟ و چگونه می توانیم بگوییم که یک علت اساسی تر از علت دیگر است؟ انقلاب چیست؟ چگونه یک انقلاب را تشخیص می دهیم؟ اگر بدانیم علت انقلاب فرانسه چه بود، آیا می توانیم بگوییم چه موقع انقلابی دیگر ـ مثلاً در چین، یا در روسیه یا در بریتانیا ـ اتفاق می افتد؟ اگر انقلاب فرانسه رویداد بسیار مهم بود، ممکن است بپرسیم «اهمیت آن در چه بود و برای چه؟» و یک رویداد، دقیقاً چیست؟ آیا هر نوع اتفاقی است یا نوعی خاص از اتفاق است؟ چه تعداد انسان باید درگیر آن باشند و چه مدت باید طول بکشد تا یک «رویداد» به حساب آید؟»
و پرسشهای دیگری هست که اغلب مطرح شده اند، مانند «آیا تاریخ تکرار می شود؟»، «آیا می توانیم از تاریخ بیاموزیم؟»، «آیا در تاریخ پیشرفت واقعی هست یا باید باشد؟»، «آیا تاریخ الگویی را آشکار می‌سازد؟»، «آیا هدفی در تاریخ هست؟»، «آیا می توانیم معنای تاریخ را بیابیم؟» و مانند آن. دشوار است که باور کنیم هر میزان پژوهش تاریخی که صورت گیرد، نمی تواند به هیچ یک از این سؤالات یا سؤالات دیگری مانند آنها پاسخ دهد. این سؤالات، نه به تاریخ، بلکه به فلسفه تاریخ تعلق دارند. همان طور که در مورد اکثر سؤالات فلسفی چنین است، مسئله صرفاً یافتن پاسخ نیست، بلکه اساساً آن راهی است که به منظور یافتن پاسخ باید رفت. چه بسا در اندازه گیری کوه موفق نشویم، اما آن نوع کارهایی که باید انجام دهیم می دانیم. می توانیم تخمهای هر تعداد ماهی آزاد خاصی را بشماریم، اما چه یقینی داریم که ماهی آزاد دیگری که مشاهده نکرده ایم، همین گونه خواهد بود؟ این مسئله از نوع مسائل منطقی است، نه زیست شناختی، مورخان تاریخ اخلاقیات را نگاشته اند. با این حال، آیا کودک کشی برای جامعه ای ابتدایی که در محدودیت منابع طبیعی زندگی می کرد و هیچ دانشی از آبستنی و جلوگیری از آن نداشت، مسئله ای اخلاقی بود؟ آیا گیاهخواری برای قومی که از طریق شکار یا شبانی زندگی می کرد، مسئله ای اخلاقی بود؟ یا برده داری در آتن باستان؟ اینها پرسشهایی اند که از تاریخ نشأت می گیرند اما باید بیرون از تاریخ، از طریق تفکر فلسفی، نه از راه تحقیق تاریخی، حل و فصل شوند (اگر اصلاً قابل حل و فصل باشند).

دو نوع فلسفه تاریخ

شاید توجه کرده باشید که پرسشهای فلسفی ای که اکنون فهرست کردم در دو مقوله متفاوت جای می گیرند. دسته اول ـ درباره علت، اهمیت و غیره ـ حقیقتاً در این باره اند که مورخان چگونه می اندیشند. دسته دوم ـ درباره الگو، پیشرفت و تکرار ـ راجع به جریان خود تاریخ اند. این تفاوت مطابق است با تمایزی که قبلاً بین تاریخ به مثابه گزارش و تاریخ به مثابه رویداد نهادیم. نوع اول متعلق است به آنچه فلسفه تحلیلی (1) یا نقدی تاریخ (2) خوانده می شود؛ نوع دوم به فلسفه نظری (3) یا محتوایی تاریخ (4) تعلق دارد. اتفاقاً اکثر پرسشهای کهن متعلق به نوع نظری اند؛ انواع تحلیلی پرسش آنهایی اند که در قرن بیستم تفوق یافته اند. در اینجا به فلسفه نظری تاریخ می نگریم.

فلسفه نظری تاریخ

چنین پرسشهایی را (درباره الگوها، هدف و معنا)، طی بیست و پنج قرن گذشته، نه فقط مورخان، بلکه همچنین شاعران، نمایشنامه نویسان، رمان نویسان، متکلمان، سیاستمداران و فیلسوفان طرح کرده اند. در کل این دوران، هیچ پاسخ عموماً قابل قبولی پدید نیامده است. دلیل آن شاید این باشد که پاسخ‌دهی به این پرسشها ناممکن است، یا شاید این باشد که با دقت و مهارتهای تاریخی ـ فلسفی کافی دنبال نشده اند. واضح است که بدین خاطر نیست که خود این پرسشها پیش پا افتاده اند.
البته، برخی مشکلات آشکار وجود دارد. یکی گسترده و دامنه متنوع حوزه تاریخی است؛ دیگری، مشکل (شاید عدم امکان) کسب داده های قابل اعتماد برای قسمت عمده آن حوزه است. اما اگر حدود جهالتمان دلهره آور است، مانع پیشرفت علومی چون فیزیک یا نجوم نشده است. در مقایسه با جهانی که متضمن 100 میلیارد ستاره است، حوزه تاریخی بیش از اندازه قابل دسترس به نظر می رسد. بنابراین، چرا باید ناامید شویم؟
در واقع، بسیاری از انسانها به این پرسشها علاقه مندند. کار مؤثر در مثلاً نجوم، فیزیک هسته ای یا زیست شناسی دریازیان، نیازمند هوش بسیار بالا، آموزش طولانی و دسترسی به ابزارهای پرهزینه است. این امر محدودیتهای جدیدی بر تعداد دانشمندانی که در آن حوزه ها کار می کنند، تحمیل می کند. اما داشتن اندیشه هایی درباره تاریخ، کمی بیش از توانایی خواندن، کنجکاوی زیاد، و مقداری زمان می طلبد. در واقع، حتی کتاب هم لازم نیست. می توان حدس زد که هر فرد اروپایی بالای شصت سال، آن قدر رویدادهای مهیب و عجیب متعدد را شاهد بوده است که تجربه زندگی اش به تنهایی مواد کافی برای طرح بسیاری از سؤالات بزرگ فلسفه تاریخ را فراهم می آورد ـ به ویژه سؤالات راجع به علیت و معنا را. چرا این گونه اتفاق افتاد؟ آیا باید اتفاق می افتاد؟ همه اینها یعنی چه؟ آیا از زمان ابداع جنگ هسته ای، همه ما در هولناک ترین خطر زندگی نکرده ایم؟ آیا این جنگ افزارها نسبت به آنچه قبلاً یافت می‌شد ضمانت بهتری برای صلح اند؟ اکنون پر باید بکنیم؟ قرن بیستم سؤالات بسیار زیادی برای فیلسوف تاریخ طرح کرده است. و البته، آنها سؤالاتی اند که به همه ما مربوط می شوند. با کمی اغراق، می توان گفت که هر شخص اندیشمندی فلسفه تاریخ (کمابیش خام) خودش را دارد. می توانیم سخن لوید جورج را (که می گفت بسیار مهم است که جنگ به عهده فرماندهان گذاشته شود) تقلید کنیم و بگوییم بسیار مهم است که فلسفه تاریخ به عهده فیلسوفان و مورخان گذاشته شود.
بنابراین، اگر فلسفه تاریخ نظری را دنبال کنیم، چه می یابیم؟ تا حدود پنجاه سال پیش، اکثر کسانی که در باب این موضوع قلم می زدند تلاش می کردند جریان کلی تاریخ را (یا آن مقدار از آن را که می دانستند) بررسی کنند و در آن الگوهایی از نظم، علیت و معنا بیابند. نمونه های مشهور این افراد، بوسوئه در قرن هفدهم، ولتر (که اصطلاح «فلسفه تاریخ» را ابداع کرد) در قرن هجدهم، هگل و مارکس در قرن نوزدهم، اشپنگلر و توین بی در قرن بیستم هستند، هر چند قدیس آگوستین در قرن پنجم و ابن خلدون در قرن چهاردهم نیز چنین ادعایی داشتند.

استدلالهایی علیه این فلسفه نظری

به دلایل متعدد، نام فلسفه نظری تاریخ بد در رفته است. یک دلیل، همان طور که اشاره کردیم، این است که هیچ کس هرگز نمی تواند امیدوار باشد که از همه جوامع و همه اعصار آگاهی کافی دارد. چنین شخصی، به طور اجتناب ناپذیر، خود را در معرض حملات متخصصان در حوزه های متعدد کوچک تر قرار می دهد. سرنوشت توین بی در دستان مورخ هلندی، پیتر خیل، نمونه خوبی است (Geyl, 1962). اسقف استابز، از این نیز پیش تر رفته است:
... من مخالف مکتب متفکرانی ام که تعمیمات انسانهای دارای آگاهی ناقص را تا حد قوانین، ارتقا می دهند و تلاش می کنند از دل آن قوانین، علم تاریخ را پدید آورند (Stubbs, 1906, p. 194).
این نمونه واکنش مورخان است.
دلیل دیگر این است که برخی از زشت ترین اعمال سیاسی این قرن، مبتنی بر فلسفه های تاریخ بوده است. ابرهارت یکل می گوید که :
هیتلر... به دیدگاهی درباره تاریخ رسید و... از آن جهان نگری ای (weltanschauung) ساخت که توانست همه خواسته های سیاسی اش را منطقاً از آن استنتاج کند (Jackel, 1981, p. 106).
هیتلر مدعی بود که نظریاتش درباره نژاد، خون و خاک، فضای حیاتی (lebensraum)، ریشه کنی یهودیان و تسخیر جهان، نظریاتی که نازیها بعدها تلاش کردند آنها را به طور هولناکی جامه عمل بپوشانند ـ مبتنی بر مطالعه اش درباره تاریخ بوده است. نظریات تاریخ ممکن است معتبر یا غیرمعتبر باشند، اما نه نقدپذیرند، و نه منحصر به نظریه پردازان بی عمل.
ثالثاً، کارل پوپر استدلال کرده است که جستجو برای قوانین ذاتی ای که جریان تاریخ را تعیین می کنند مخالف عقل، اخلاق و دین است (Popper, 1962, ch. 25). در واقع، وی مبرهن می سازد که نظریه تاریخی ای که مدعی پیش گویی است، باید فریبکارانه باشد. آیا ادعایی از روی تکبر و خودبزرگ بینی نیست که کسی وانمود کند معنا و ساختارهای پنهان کل تجربه انسانی ـ گذشته، حال و آینده ـ را درک می کند.
اینها ممکن است استدلالهایی کافی علیه فلسفه نظری تاریخ به نظر برسند، اما باز هم استدلال دیگری وجود دارد که روش شناختی است. اکثر این فیلسوفان حول اندیشه حاکمی که آن را از دیگر قلمروی اندیشه اخذ نموده اند نظریه خود را بنا نهاده اند. برخی، مانند مونتسکیو یا مکیندر و تا اندازه ای، لوسین فور، فرناند برودل و دیگر نویسندگان مکتب آنال، علل و تبیینهای جریان تاریخ را در جغرافیا یافته اند.
دیگران (مارکسیستها) کلید تاریخ را در اقتصاد یا مانند گوبینو یا مورخ دوره ویکتوریا، ای. ای. فریمن، در نژاد یافته اند
(C. parker, 1990, pp. 44-6). کسانی دیگر، به اراده خدا رو کرده اند ـ قدیس پولس، اوروسیوس، آگوستین، یوآخیم فیوره ای. نمونه ای مشابه از دست درازی به رشته های دیگر، در نقد ادبی مشاهده شده است. نورترب فرادی در آناتومی نقد، خاطر نشان می سازد که چگونه:
«محققی با علاقه خاص به جغرافیا، یا اقتصاد، آن علاقه را با صناعت بلاغی بیان مورد علاقه اش در رابطه ای علّی با آنچه کمتر مورد علاقه اش است اظهار می کند». وی در ادامه می گوید: «گردآوری فهرستی طولانی از این موجبیتها در نقد، آسان خواهد بود، همه آنها، چه مارکسیستی، تومیستی، انسان گرایی لیبرال، نئوکلاسیک، فرویدی، یونگی و چه اگزیستانسیالیستی، نگرش نقدی را جایگزین نقد می کنند؛ قصد همه آنها، نه یافتن چارچوبی مفهومی برای نقد درون ادبیات، بلکه چسباندن نقد به یکی از مجموعه چارچوبهای بیرون از ادبیات است (Frye, 1971,p. 6Z).
اکثر فلسفه های تاریخ را می توان به همین نحو تخطئه کرد. آنها از درون رشته تاریخ نشأت نمی گیرند، بلکه تلاش می کنند آن را به یک نظام بیرونی و بیگانه بچسبانند. آیا نظریه های تاریخ، باید به وسیله مورخان نگاشته شود، نه زیست شناسان، اقتصاددانان، جغرافیدانان، الهی دانان و حتی فیلسوفان؟

پی نوشت ها :

1. analytical philosophy of history
2. critical philosophy of history
3. speculative philosophy of history
4. substantive philosophy of history

منبع: استنفورد، مایکل؛ (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی، مسعود صادقی، تهران: سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهها (سمت)، مرکز تحقیق و توسعه علوم انسانی، دانشگاه امام صادق (ع) معاونت پژوهشی، 1385.

 

 

نسخه چاپی