اهریمن پیش از جمشید
اهریمن پیش از جمشید

نویسنده: دکتر آرش اکبری مفاخر




 

دزدیدن خرد، فرّه، نور

در گزارش مینوی خرد(26. 32) جمشید پیمان گیتی؛ آسن خرد را که آن نادان بدکار، اهریمن، بلعیده بود از شکمش بیرون می آورد. این رویداد فرخنده در روز ششم فروردین ماه؛ خرداد روز اتفاق می افتد( ماه فروردین روز خرداد: 10؛ آثار الباقیه: 331). در گزارش دینکرد کردار اهریمن به دیوان انتقال می یابد:
پیش از آنکه جمشید به پادشاهی برسد، دیوان آسن خرد(āsn-xrad) را دزدیده و به دوزخ می برند. جمشید برای بازگرداندن آسن خرد با معجزه و فرّه ایزدی با تن خویش به دوزخ می رود. او سیزده زمستان در پیکر دیوان در دوزخ زندگی می کند و با چاره گری و هنرمندی راز ابزاری را که دیوان به وسیله ی آن شکست می یابند و پادشاهی خود را بر مردم از دست می دهند، از آنان باز می ستاند و آنان را شکست می دهد. بدین ترتیب جمشید آسن خرد را از دست دیوان نجات داده، آن را از دوزخ به گیتی و میان مردم باز می گرداند و بی مرگی را به آفرینش اورمزد می بخشد(Dēnkard: 3. 286). دیوان پس از این شکست از پادشاهی برکنار می شوند. چیرگی دیو آز از بین می رود، افراط و تفریط جای خود را به آسن خرد ایزدی می دهد و مردم به میانه روی رفتار می کنند.
آسن خرد، خرد سرشتی آدمی است که با آن زاده می شود و در برابر آن گوشان سرودخرد(gōshân-srōd-xrad)، خرد آموزشی انسان، قرار دارد(یسنا: 22. 25؛ 25. 6؛ Dēnkard:6.262.E45d). این دو خرد با سرچشمه ی اهورایی( گات ها: 31. 11)نخست بر امشاسپند بهمن پدیدار شده و بهمن دارنده ی آنهاست( Bundahišn:26. 17). اهورامزدا نخست مینوی آسن خرد را آفریده و اهریمن نیز در برابر آن شهوت بیراه کننده را آفریده است(Bundahišn:5.1). ایزد مهر دارنده ی برترین پایه ی آسن خرد و اَشی، ایزدبانوی دانش،‌بخشنده ی آن است(یشت: 10. 107؛ 17. 2). اهورامزدا به یاری آسن خرد آفریدگان را در مینو و گیتی آفریده، آنان را نگهداری و اداره می کند و در رستاخیز نیز اهریمنان را به یاری آن از بین می برد(مینوی خرد: دیباچه. 49؛ 56. 7-8). نماد آسن خرد در گیتی میانه روی و داد است(Dēnkard: 3. 286).
چو خشنود باشی، تن آسان شوی
وگر آز ورزی، هراسان شوی
... زکار زمانه میانه گزین
چو خواهی که یابی به داد آفرین
چو خشنود داری جهان را به داد
توانگر بمانی و از داد شاد
همه ایمنی باید و راستی
نباید به داد اندرون کاستی
چو شاهی بکاهی، بکاهد روان
خرد گردد اندر میان ناتوان
(شاهنامه: 6/ 270/ 14-19)
آدمی باید همانند بهمن آسن خرد و گوشان سرودخرد را با هم داشته باشد تا به برترین زندگی برسد(Bundahišn: 26.17؛ اندرز اوشنر دانا: 55)؛ زیرا آسن خرد تن را از گناه کردن می پاید، فرجام تن را نمایان می کند، به توشه ی آخرت می افزاید و از کاستن آن جلوگیری می کند.
گوشان سرودخرد راهنمای آدمی در شناخت راه و روش نیک است و در سپردن آن راه و روش تلاش می کند، از آینده آگاهی می دهد و آموختن از آنچه در گذشته روی داده را گوشزد می کند( یادگار بزرگمهر: 45-46).
چنین داد پاسخ که دست خرد
ز کردار آهَرمنان بگذرد
ز شمشیر دیوان خرد جوشن ست
دل و جان دانا بدو روشن ست
گذشته سخن یاد دارد خرد
به دانش روان را همی پرورد
خرد باد جان تو را رهنمون
که راهی درازست پیش اندرون
(شاهنامه: 7/ 292/ 2496- 2499)
در یکی از روایات فارسی زردشتی؛ کتاب وصف امشاسفندان آمده است که اهریمن و دیوان خرد جمشید را می دزدند و پس از آن او به دست ضحاک ارّه می شود:
چو بر سال هفت صد گذشته چنون
که شیطان رهی یافت آمد برون
بیامد چو در پیش جمشیدشاه
خرد از تنش برد از آیین[ و] راه
به جمشید کرد آن زمان دشمنی
که او کرد بسیار کبر و منی
پس آنگاه ضحّاک آمد پدید
به کینه میانش به ارّه برید
(روایات داراب هرمزدیار: 2/ 172/ 28-31)
به دستور ضحّاک، جمشید را با اره به دو نیم می کنند.
این روایت بازمانده ای از دزدیده شدن آسن خرد و درواقع حلقه ی پیوندی است تا دزدیده شدن و بازگرداندن آسن خرد به دزدیده شدن و بازگرداندن فرّه ایزدی دگرگون شود. در شاهنامه نشانی از دزدیده شدن خرد به دست اهریمن و دیوان وجود ندارد بلکه سخن از گریختن فرّه و بازگرداندن آن است.
البته در شاخه ی دیگری از دگرگونی در اسطوره ی پیمان گیتی، آسن خرد، پیمان به پیمانه دگرگون می شود. جمشید به دوزخ رفته و پیمانه را به گیتی باز می گرداند.(ماه فروردین روز خرداد:10). در گردشی دیگر پیمانه به جام جهان نمای دگرگون می شود. بنابراین اسطوره جمشید از این جهان گذر می کند( گویا به دوزخ می رود) و در پی این سفر دارنده ی جام جهان نما می شود(دستنویس ج4: 135. 18-19).
یکی از کردارهای اهریمن و دیوان در برابر اهوراییان تلاش برای ربودن فرّه است. با ربودن فرّه، پادشاه به اهریمن می گرود و تاج و تخت شاهی خود را از دست می دهد. در آغاز آفرینش جدال بزرگی بر سر به دست آوردن فرّه میان اهورا و اهریمن صورت می پذیرد. در این نبرد، بهمن، اردیبهشت و آذر، اهورا را یاری می کنند و اکَ‌مَن، خشم، اژی دهاک و سپیتور، اهریمن را. بارزترین نبرد میان آذر و اژی دهاک صورت می گیرد که در پایان اژی دهاک از آذر شکست خورده و فرّه به دریای فراخکرت می جهد. اَپَم نبات، ایزد آبها، آرزو می کند که فرّه را از ژرفای دریا به دست آورد.(یشت: 19. 49-51).
افراسیاب تورانی تباه کار در آرزوی ربودن فرّه ناگرفتنی سه بار برهنه می شود و به دریای فراخکرت می جهد، اما هر سه بار در حال ناسزاگویی از آب بیرون می آید. او همچنین همه ی هفت کشور زمین را در جستجوی فرّه می پیماید، اما به آن دست نمی یابد( یشت: 19. 56-64، 82).
در اوستا، متون پهلوی، عربی و فارسی از شاهان و پهلوانانی نام برده شده که فرّه ایزدی از آنان می گریزد. اهریمن و دیوان نخستین نقش را در ربودن فرّه ایزدی بر عهده دارند. آنها با نفوذ در فرد فرّه مند باعث می شوند که فرّه ایزدی از او روی گردان شود. این امر زمینه ی چیرگی اهریمنان را بر سرزمین ایران و مردم فراهم می کند.
در برابر این کردار اهریمن و دیوان، پهلوانان اهورایی و ایرانی وظیفه ی بازگرداندن فرّه ایزدی را برعهده دارند. هنگامی که فرّه از جمشید می گریزد، او صد سال به همراه خواهرش به دریاچه ی زره می رود(روایت پهلوی: 7؛ Jāmāsp Nāmak:4)تا شاید بتواند فرّه را دوباره بازگرداند. این رفتار جمشید که یادآور تلاش اپم‌نبات و افراسیاب برای بازآوردن فرّه از دریاست، ناکام می ماند و او به دست ضحاک کشته می شود.
در شاهنامه در پادشاهی نوذر پس از آنکه فرّه از او می گریزد جهان رو به ویرانی می نهد. بزرگان به سام پیشنهاد پادشاهی می دهند، اما سام که در اندیشه بازآوردن فرّه است از آنان می خواهد که بر سر پیمان بازگردند:
من آن ایزدی فرّ بازآورم
جهان را به مهرش نیاز آورم
شما زین گذشته پشیمان شوید
به نوّی ز سر بازِ پیمان شوید
(1/ 288/ 42-43)
آنان پس از شنیدن سخنان سام از گفته ی خویش پشیمان شده و بر سر پیمان خود باز می گردند. سخن گفتن از پیمان گویا اشاره ای به پیمان گیتی است که از آسن خرد سرچشمه گرفته است. با پیمان بزرگان و تلاش سام جهان رو به آبادی می نهد. بزرگان با پوزش به درگاه نوذر بازگشته و به جان و دل کهتر نوذر می شوند. آبادانی جهان و کهتری بزرگان نشانه ی بازآوردن فرّه توسط سام است:
برافروخت نوذر ز تخت مهی
نشست اندر آرام با فرّهی
(1/ 288/ 50)
در آغاز جنگ گشتاسپ و ارجاسپ هنگامی که گشتاسپ می خواهد از به میدان رفتن خانواده ی خود جلوگیری کند، جاماسپ به او می گوید:
گر ایشان نباشند پیش سپاه
نهاده به سر بر کیانی کلاه،
که یارد شدن پیش ترکان چین؟
که بازآورد فرّه پاک دین؟
(5/ 117/ 430-431)
این اندیشه اسطوره ای به عنوان یکی از بنیادهای شهریاری در دوره ی ساسانی رواج داشته است. نرسی( 293-303م)(1)، پسر شاپور اول، پیش از بر تخت نشستن شاهد پادشاهی برادرش هرمزد اول، برادر دیگرش بهرام اول و پسر و نوه ی او، بهرام دوم و بهرام سوم(سکان شاه) بود. او در سنگ نوشته ی پایکولی(NPi)می نویسد: پس از آنکه بهرام سوم، سکان شاه، به یاری اهریمن و دیوان تاج بر سر می نهد(A.2)، شاهزادگان و بزرگان از نرسی می خواهند تا از ارمنیه به سوی شهر ایران رهسپار شود و فرّه، قلمرو شهریاری، گاه و مقام خویش و نیاکانش را از ایزدان بپذیرد و آنها را از سکان شاه باز پس گیرد(B.3-4). او برای بازپس آوردن فرّه به راه می افتد و نامه ای به سکان شاه می نویسد. سکان شاه تاج از سر می نهد و تخت شاهی را رها می کند. پس از آن فرّه یزدان و خدایی شهر به نرسی باز می گردد و او لقب « افزود فرّه»می گیرد(E.2-3).
«افزون فرّه» نماینده ی قدرت بیشتر به سبب فرّه بیشتر(Soudavar,2003: 17)و یادآور« افزونی خرد» است. اهوراییان در فرشگرد، بازسازی و درخشان سازی جهان، به یاری این خرد در اندیشه ی خود یکدیگر را می بینند و می پرسند همان گونه که اکنون مردم با چشم و زبان یکدیگر را می بینند و می پرسند(وزیدگی های زادسپرم: 35. 18)؛ بنابراین «افزونی خرد» نماینده ی درک و دریافت بیشتر و افزون شده ی گوشان سرود خرد است.
در دگرگونی اساطیر، آسن خرد جای خود را به فرّه ایزدی می دهد و گسیختن فرّه از پادشاهان همانند آسن خرد باعث بی نظمی در جهان می شود. برجسته ترین و کامل ترین نمونه ی از دست دادن فرّه، پنهان کردن آن توسط اهریمن و دیوان و به دست آوردن دوباره ی آن مربوط به فرّه کاوس است.
بنابر روایت دینکرد و بندهش پس از آنکه کاوس بر هفت بوم، دیوان و مردمان چیره می شود و فرمانش در همه جا گسترش می یابد، دیوان اندیشه ی او را گمراه می کنند(Bundahišn: 33. 8). او شاهی آسمان را آرزو می کند و به جنگ آسمان می رود(Dēnkard:9.21.4). کاوس نخست اوشنر(Ōšnar)، وزیر دانا و زیرک خود را( یشت: 13. 131؛ Pāzand Texts:Afarin;6. 2)که به «همه خرد»(Dādistān-ī Dēnīg: 37.34)نامبردار است، می کشد. اَوشنَر با کارهای نابخردانه ی کاوس مخالفت می کند و کشته شدن او نشانه ی از دست دادن آسن خرد برای کاوس است(Bundahišn:33.8;Dēnkard:7.1.36). این وزیر دانشمند دانش خود را از فرّه جمشید به دست می آورد و یکی از جلوه های فرّه جمشید که آسن خرد اوست به اوشنر می پیوندد، همان گونه که فرّه او در سه جلوه ی دیگر به مهر، گرشاسپ و فریدون می پیوندد(Dēnkard:7.1.25,32,36؛ یشت: 19. 35-38).
با چیرگی دیو آز بر کاوس و کشته شدن اوشنر، نماد آسن خرد، کاوس به کارزار آسمان می رود. فرّه به پیکر آهو(2) از کاوس و همه ی سپاه جدا می شود و سپس دادار فرّه را به خود باز می خواند( Dēnkard:9.21.7; Bundahišn:33.8).
در روایت دینکرد(11. 21. 9)پس از ستاندن فرّه از کاوس سپاه او از بلندای آسمان به زمین می افتند، اما خود کاوس همچنان تا دریای فراخکرت در پرواز است. نریوسنگ، پیام آور اهورامزدا، در پی کاوس می تازد تا او را بکشد. در این هنگام فروهرِ کیخسروِ نازاده بانگی بلند برمی دارد که مبادا کاوس را بکشی؛ زیرا از او سیاوش زاده می شود و از سیاوش من زاییده می شوم که پادشاه تورانی؛ افراسیاب را گریزان می کنم. با سخن فروهرِ کیخسرو، نریوسنگ آرام می گیرد و کاوس زنده می ماند.
در روایت بندهشن(10-8. 33)پس از آنکه کاوس از آسمان سرنگون می افتد و فرّه از او گرفته می شود، همراه با بزرگان ایرانی در سرزمین هاماوران به بند کشیده می شود.در این زمان تازیان و افراسیاب به ایران شهر می تازند و ویرانی به بار می آورند تا اینکه رستم سپاه می آراید و کاوس و ایرانیان را از بند می رهاند. افراسیاب از ایران می گریزد و ایران شهر آبادان می شود.
روایت دینکرد و بندهشن دو روایت از یک داستان است. در هر دو روایت هسته ی مشترک داستان عبارت است از: چیرگی دیو آز بر کاوس، از دست دادن آسن خرد و رفتن به آسمان، گرفته شدن فرّه از کاوس و زنده ماندن او. در این دو متن از بازگشت فرّه که آسن خرد نیز جلوه ای از آن است سخنی به میان نیامده است.
روایت های پهلوی به متون عربی و فارسی راه می یابند و در این گذر دچار تغییراتی می شوند. در اینجا روایت نهایه الارب، غررالسیر و شاهنامه که با موضوع بازگرداندن فرّه در پیوندند مورد بررسی قرار می گیرد:
در روایت نهایه الارب(3) هنگامی که پادشاهی کاوس اوج می گیرد و پادشاهان دنیا فرمانبردار او می شوند، کاوس شکر نعمت به جا نمی آورد، کفران می ورزد و تصمیم می گیرد به آسمان برود. او سه شبانه روز در آسمان پرواز می کند تا اینکه از آسمان به زمین فرو می افتد. خداوند بر او خشم می گیرد و مردم نیز به دشمنی با او برمی خیزند( تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب و العجم: 97).
در این روایت سخن از خشم خداوند و دشمنی مردم به میان آمده که نشانه ای از گریختن فرّه از کاوس است. این روایت کهن تر از روایت های غررالسیر و شاهنامه است و ویژگی های روایت دینکرد و بندهش را دارد.
در غررالسیر، روایت دینکرد و بندهش درهم تنیده می شوند و از آن دو داستان مستقل به وجود می آید:

1) داستان هاماوران

اهریمن در چهره ی جوانی زیبا به همراه نوازندگانی به دربار کاوس می آید. دیو با ساز و آواز به توصیف آب و هوا، باغ ها، گل ها، میوه ها و زیبایی های یمن و نیز سودابه، دختر پادشاه یمن، می پردازد. کاوس با شنیدن آوازه ی سودابه روی به هاماوران می نهد. پادشاه یمن، کاوس و یارانش را در چاهی به بند می کشد و سنگ بزرگی بر سر چاه می نهد. رستم برای نجات کاوس و یارانش به یمن رفته، آنان را از بند می رهاند و به ایران باز می گرداند( غرر: 156-163).

2) داستان به آسمان رفتن کاوس

خداوند پادشاهی جهان و جهانیان را به کاوس می دهد، اما کاوس با آمدن دیوان خرد خود را از دست می دهد، ادعای خدایی می کند و به آسمان می رود. او در سرزمین سیراف که بدترین مکان هاست به زمین می افتد. خواست خدا آن گونه است که کاوس زنده بماند تا سیاوش از او و کیخسرو از سیاوش زاده شود و افراسیاب را نابود کند. کیکاوس پس از زنده ماندن از مردم دوری می گزیند و آن قدر به درگاه خداوند گریه و زاری می کند تا فرّه به او بازگردانده می شود( غرر: 165-167).
پرواز کیکاووس به آسمان؛ مینیاتوری از سده ی هشتم هجری
روایت دینکرد و بندهش در شاهنامه به سه داستان تبدیل می شود:
1) داستان مازندران
اهریمن در پیکر رامشگری به دربار کاوس می آید. او با نواختن ساز و خواندن سرود اندیشه ی کاوس را گمراه می کند و او را برای رفتن به مازندران تشویق می کند. کاوس دچار خود بزرگ بینی می شود، فرّه و بخت خود را از جمشید و ضحاک و کیقباد افزون تر می داند و به سوی مازندران حرکت می کند. پادشاه مازندران از دیوسپید یاری می خواهد. دیو سپید جهان را تیره و تار می کند و روشنایی را از بین می برد تا بتواند در کاوس نفوذ کند و فرّه ایزدی را از او برباید.
کاوس پهلوانی را به سوی زاولستان روانه می کند و ماجرا را در نامه ای برای زال بیان می کند. او از گریختن بخت و فرّه ایزدی که به گونه ی رفتن نور از چشم هایش جلوه گر شده، سخن می گوید. کاوس می داند که به دلیل نداشتن فرّه ایزدی شایستگی پادشاهی را از دست داده و گنج ها و لشکریان او به دست دیوان افتاده است. در چنین موقعیتی که چشم های او نابینا شده، فرّه ایزدی بیهوده تباه شده، تاج و تخت نگونسار شده و او به خواری در دست دیوان گرفتار است هر لحظه امکان دارد که جان خود را نیز از دست بدهد.
رستم برای بازگرداندن نور و کاوس به راه می افتد. دیو سپید همانند اهریمن که آسن خرد را بلعیده و به دوزخ برده،‌ نور را بلعیده و به درون غاری تاریک در مازندران برده است:
گذر کرد باید بر این هفت کوه
ز دیوان به هر جای بینی گروه
یکی غار پیش آیدت هولناک
چنان چون شنیدم تلی بی مغاک
... به غار اندرون گاه دیو سپید
کزو هست لشکر به بیم و امید
(شاهنامه: 2/ 40/ 535-536، 538)
در داستان مازندران کردار اهریمن از دزدیدن و بلعیدن آسن خرد و فرّه به دزدیدن و بلعیدن نور دگرگون می شود. البته این کردار برگرفته از اساطیر مانوی است که در آن اهریمن و دیوان نور انسان نخستین و همراهانش را بلعیده و آنان را در سرزمین تاریکی در درون مغاکی به بند می کشند. در راستای بلعیده شدن نور، دوشیزه ی روشنی با برهنه نمایی خود باعث آزاد شدن پاره های نورِ زندانی شده در تن اهریمن و دیوان از راه انزالشان می گردد. مهرایزد با روشنی بزرگ به مرز روشنی و تاریکی می رود، دست راستش را از مرز تاریکی دراز کرده و هرمزدبغ را بالا می کشد و با خود به بهشتِ روشنی می آورد(زبور مانوی: مزامیر بما، 223).
در گردشی دیگر در سرودی به زبان گُورانی مربوط به قرن هشتم هجری کردار اهریمن از بلعیدن خرد، فرّه و نور به بلعیدن روح دگرگون می شود. بنابراین اسطوره، ارواح در دنیای خود روز و شب بیدارند. آنان بدون هیچ گونه خورد و خوراکی همیشه هوشیارند و مایه ی زندگانی آنان نور است. تا اینکه اهریمن صد هزار از این ارواح را بلعیده، به قله ی چرخ سیار رفته و ناپدید می شود. احمدمختار، یکی از بزرگان آیینی که تجلی نور ذات الهی است، با راهنمایی پدر و پیر خود اهریمن را دستگیر کرده و بر روی دار می بندد. ارواح زندانی شده در تن اهریمن آزاد شده و به تن های خود باز می گردند( نامه ی سرانجام: بارگه بارگه، 56/ دیوان گوره: کلام 72پیر، 261-262).
رستم نیز همانند جمشید که به دوزخ می رود و آسن خرد را( به روایت مینوی خرد از شکم اهریمن) بازمی گرداند، به درون غار هولناک دیو سپید در سرزمین دوزخی مازندران می رود. رستم به نبرد با دیو سپید می پردازد و شکم او را پاره می کند. سپس جگرش را بیرون کشیده، فرّه را آزاد کرده و دوباره به کاوس باز می گرداند.
فرو برد خنجر دلش بر درید
جگرش از تن تیره بیرون کشید
(شاهنامه: 2/ 43/ 582)
با بازگرداندن نور، فرّه(4)که در جگر دیو سپید پنهان بود فرّه ایزدی به کاوس برمی گردد.
کاوس- همان گونه که نوذر پس از بازگرداندن فرّه توسط سام دوباره به شاهی می نشیند- پس از بینایی چشمانش بار دیگر شایستگی پادشاهی می یابد:
به چشمش چو اندر کشیدند خون
شد آن تیرگی از دو دیدش برون
نهادند زیر اندرش تخت عاج
بیاویختند از بر عاج تاج
نشست از بر تخت مازندران
ابا رستم و نامور پهلوان
(2/ 44/ 601-603)
همان گونه که پس از رفتن جمشید به دوزخ و بازگرداندن آسن خرد و ستاندن پادشاهی از دیوان، آفرینش اورمزد بی مرگ می شود(Dēnkard: 3. 286)، پس از شکست شاه مازندران از رستم و از بین رفتن چیرگی دیوان، پادشاهی به کاوس و نظم و میانه روی آسن خرد به جهان برمی گردد:
جهان چون بهشتی شد آراسته
پر از داد و آگنده از خواسته
(شاهنامه: 2/ 65/ 885)
2) داستان هاماوران
کاوس پس از بازگشت فرّه ایزدی به او و پیروزی بر شاه مازندران رو به بزرگی می نهد. جهان در پی فرّه کاوس شاه آبادان می شود. کاوس که در آرزوی جهانگیری است، برتْنی کرده، به کشورها می تازد، مرزها را درهم می ریزد و دست به کشتار و خون ریزی می زند. مدتی نمی گذرد که با بی عدالتی های کاوس فرّه ایزدی او کم رنگ شده و گلستان کشور به خارستان دگرگون می شود. کاوس به مهمانی شاه هاماوران می رود. شاه هاماوران شبانه کاوس و پهلوانان همراه او را دستگیر و در دژی زندانی می کند. پس از اسارت کاوس و خالی ماندن تخت شاهی، اعراب برای به دست آوردن تاج شاهی شورش می کنند و افراسیاب نیز به ایران روی می نهد.
رستم برای نجات کاوس به سوی هاماوران لشکر کشیده و کاوس و پهلوانان ایرانی را از زندان آزاد می کند. این آزادی کاوس برابر است با بازگشت فرّه ایزدی به او که همانند خورشید می تابد. پس از آن کاوس بر تخت شاهی نشسته، به ایران باز می گردد و افراسیاب را از ایران می راند. در پی فرّه مندی او ایران پر از آبادی و داد و فرّهی می شود(شاهنامه: 2/ 67-94).
3) داستان به آسمان رفتن کاوس
پس از ماجرای هاماوران و بازگشت فرّه به کاوس، مردمان و دیوان و پریان فرمانبردار او می شوند. کاوس کاخی بلند بر فراز البرزکوه می سازد. روزی اهریمن و دیوان انجمنی فراهم می کنند. پس از آن یکی از دیوان در پیکر غلامی به نزد کاوس می رود تا اندیشه ی او را از یزدان بیراه کند و فرّه ایزدی را از او بگیرد. دیو با ستایش از فرّه کاوس برتربینی را در وجود او بیدار کرده و او را برای رفتن به آسمان تشویق می کند. کاوس فریب خورده و به آسمان می رود. او از آسمان به زمین می افتد و فرّه ایزدی از او جدا می شود. بیشتر سپاهیان کاوس نابود می شوند، اما او زنده می ماند؛ زیرا:
نکردش تباه از شگفتی جهان
همی بودنی داشت اندر نهان
سیاوش ازو خواست آمد پدید
ببایست لختی چمید و چرید
(شاهنامه: 2/ 97/ 394-395)
کاوس که از تخت و تاج شاهی دور مانده و فرّه خود را از دست داده، از گناه خود پوزش می طلبد. او برای بازپس گرفتن فرّه ایزدی چهل روز در پیش یزدان بر پای ایستاده و گریه می کند تا آنکه مورد بخشش قرار می گیرد. این بخشش اشاره ای است از بازگشت فرّه ایزدی به کاوس؛ زیرا پس از ‌آن سپاه با آگاهی از فرّه مندی کاوس به درگاه او می آیند. کاوس فرّه مند بار دیگر بر تخت شاهی می نشیند و تاج بر سر می گذارد(2/ 95-101).
در سه داستان شاهنامه به روشنی رستم، کاوس را نجات می دهد و به گونه ای نمادین فرّه را به او باز می گرداند، اما نکته ی مهمی که در داستان مازندران وجود دارد و اسطوره ی جمشید و آسن خرد را به اسطوره ی جمشید و تهمورث پیوند می دهد آن است که رستم جگرگاه دیو سپید را پاره کرده، دست در شکم او می کند و جگرش را بیرون می کشد.

بلعیدن پادشاه

داستان جمشید و تهمورث یکی از روایات زردشتی است که احتمالاً تحت تأثیر اسطوره ی جمشید و آسن خرد قرار دارد و گویا دگرگون شده ی آن است. این داستان به خط و زبان پهلوی متأخر که بینابین فارسی میانه و پهلوی کلاسیک با فارسی دری است(دستنویس م.او29: 168-193)، آمده است. از این داستان دو روایت دیگر نیز وجود دارد: روایت بهمن پُونجیه (Bahman Punjya)به نظم فارسی زردشتی(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 311-315)و روایت شاپور بَروچی(Shapur Bharchi) به نثر فارسی زردشتی(The Peršian Rivāyats of Hormazyār Faramārz: 297-298).
اکنون چکیده ی داستان بنابراین سه روایت با توجه به پیشینه ی اسطوره ای آن از ادبیات اوستایی و پهلوی و همچنین بررسی همسانی های آن با شاهنامه ی فردوسی و حماسه های شفاهی آورده می شود:
1) تهمورث دیوبند، اهریمن را سی سال به بند می کشد و همانند باره ای بر او می نشیند(یشت: 19. 28-29؛ Dēnkard: 7. 1. 19).
برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تا زمان زینش برساختی
همی گِرد گیتیش برتاختی
(شاهنامه: 1/ 36/ 27-28)
اهریمن در رنج و درد بسیار به سر می برد تا اینکه راهی برای نجات خود می یابد. او همسر تهمورث را با وعده ی عسل و ابریشم فریب داده و از او می خواهد هنگامی که تهمورث به خانه برمی گردد از او بپرسد آیا هنگام سواری بر اهریمن و تاختن بر فراز البرز زمانی هست که دچار ترس شود. پس از بازگشت تهمورث از سفر، زن پرسش اهریمن را مطرح می کند. تهمورث در پاسخ می گوید تنها هنگامی که سوار بر اهریمن از البرز کوه به زیر می آید، می ترسد. فردای آن شب تهمورث بر اهریمن سوار می شود. اهریمن در سراشیبی کوه از دستورات تهمورث سرپیچی کرده و او را از پشت خود به زمین می اندازد. اهریمن بی درنگ خود را به تهمورث رسانده، دهان می گشاید و او را می بلعد. پس از آن با شتاب خود را به دوزخ می رساند و در آنجا سرنگون فرو می افتد( دستنویس م.او29: 3. 7-33؛ Peršian Rivāyats:298.1-8).
ز زینش فکند و زفر کرد باز
به دم درکشید آن سر سرفراز
به اشکم فرو برد آن بد نژاد
و آنجا گریزید مانند باد
(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 313/ 6-5)
2) راز گم شدن تهمورث پوشیده می ماند تا پس از گذشت روزگاری جمشید به پادشاهی می رسد و به جستجوی شاه/ برادر می پردازد. سروش به نزد جمشید می آید و او را از رویداد آگاه می کند. جمشید از سروش می خواهد طلسمی/ زین ابزاری/ حکمتی به او بیاموزد تا بتواند شاه را از شکم اهریمن بیرون آورد. سروش جمشید را راهنمایی می کند تا برای پیروزی بر اهریمن از دو شیوه ی ساز و آواز و لواط که خوشایند اهریمن است، بهره گیرد( دستنویس م.او29: 3. 34-46؛ Peršian Rivāyats:298.15-20).
همانگاه جمشید شد سوی دشت
میان بیابان به کنجی نشست
بخواندش سرود گجسته گنا
سرودش چو بشنید اهر[ یـ] منا
بیامد به نزدیک جم ایستاد
جم آنگه سرودش بخوانده ز یاد
بسی گشته خوشحال ابلیس زان
نشسته به نزدیک جم شادمان
(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 313/ 24-28)
در شاهنامه نیز به علاقه ی اهریمن و دیوان به ساز و آواز اشاره شده است. اهریمن در پیکر نوازنده ای به دربار کاوس می آید و اندیشه ی او را گمراه می کند. رستم و اسفندیار نیز در هفت خان برای به دام انداختن زن جادو از ساز و آواز بهره می گیرند البته رستم به گونه ی ناخودآگاه( 2/ 29-32) و اسفندیار با خودآگاهی( 5/ 235-239).
لواط از آن روی مورد علاقه ی اهریمن است که او آفریده های اهریمنی خود را از این راه به وجود آورده است( مینوی خرد: 7. 10). این کار در نزد اهوراییان بسیار زشت و نکوهیده است تا آنجا که اگر کسی به این کار تن دهد از دیوان به شمار می رود(وندیداد: 8. 31-32). سزای او مرگ است( روایت پهلوی: 41) و در آن گیتی روانش در دوزخ در کالبد زشت ترین دیوان نمایانده می شود(Dēnkard:3. 25.11-12). جمشید از این ترفند برای به دام انداختن اهریمن و بیرون آوردن تهمورث از شکم او بهره می برد.
3) جمشید از اهریمن می خواهد تا با هم لواط کنند و شرط می کند که نخست او و سپس اهریمن کام بگیرد. اهریمن با خوشحالی خم می شود.جمشید دست خود را که در پارچه ای پیچیده در پشت اهریمن فرو می برد. او تهمورث را از تن اهریمن بیرون آورده و بر زمین می اندازد. سپس می گریزد و به پشت سر خود نیز نگاه نمی کند. اهریمن به دنبال او می دود، اما به او نمی رسد و زار و ناتوان در جایگاه تاریکی، دوزخ فرو می افتد. پس از آن جمشید باز می گردد، تهمورث را شسته و در دخمه می نهد.
دست جمشید در اثر فرو بردن در شکم اهریمن دچار بیماری شده، پوسیده و پلاسیده می شود. جمشید با خود می اندیشد که اگر بوی بد دست او به مردم برسد، آزرده می شوند، ذات آنها رو به تباهی می نهد و جهان سیاه و ویران می شود. به همین سبب از مردمان دور شده و در صحرا اقامت می گزیند. او برای درمان درد و بوی بد دستش از اهورامزدا یاری می خواهد( دستنویس م.او29: 3. 50-56؛ Peršian Rivāyats:298.25-30).
که گر بوی زین دست با آدمین
رسد زان تنش نیز گردد چنین
وزین بوی دَرّد هم از یکدگر
بگردد تبه آدمین سربسر
(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 314/ 11-12)
جمشید در خرداد روز از فروردین ماه استودان را بنا می نهد و تهمورث را در آنجا می گذارد. در همان روز آسن خرد را نیز از دوزخ برمی گرداند (ماه فروردین روز خرداد:11). با توجه به این همزمانی می توان گفت که در این اسطوره، آسن خرد به تهمورث دگرگون شده، اما در شاهنامه به طور مستقل هر دو روایت بازگرداندن نور(= آسن خرد) و رهایی کاوس (= تهمورث) در کنار هم آمده است.
جمشید برای آنکه بوی بد دستش به مردم آزار نرساند به صحرا و بیابان می رود و از مردم دوری می گزیند. در شاهنامه نمونه ی این اسطوره دیده نمی شود، اما در حماسه های شفاهی به روایت مردم هنگامی که سام فرزندش را به کوه می اندازد، گرفتار بیماری سختی می شود. مردم او را از شهر بیرون می کنند؛ زیرا بوی بسیار بدی از او می آید و مردم از این بوی بد فرار می کنند. مردم هنگام رفتن به نزد سام باید برخلاف جهت باد به سوی او بروند؛ زیرا بوی بد او همه را از پای درمی آورد. با بازگرداندن زال، خداوند سام را می بخشد و او بهبود می یابد(انجوی، 1363: 65).
در این روایات شفاهی دو روایت دیگر نیز وجود دارد که با روایت جمشید و بوی بد دست او همسان است. این دو روایت درباره ی رستم است که یکی از آنها اصلی و دیگری فرعی(دگرگون شده ی روایت اصلی) است.
در روایت اصلی هنگامی که رستم دیو سپید را می کشد و جگرش را بیرون می آورد، برای همیشه دست او بوی بد می گیرد( انجوی، 1363: 212؛ 1354: 144).
در روایت فرعی از آنجا که بوی بد دست برای راویان قابل درک نبوده، آن را به بوی بد دهان دگرگون کرده اند تا برای شنوندگان نیز طبیعی و قابل درک باشد:
می گویند هنگامی که رستم برای نجات کاوس و یارانش به مازندران می رود و با دیو سپید رو به رو می گردد به اندازه ای خشمگین می شود که با پنجه ی دست راست پهلوی دیو را می شکافد. پس از آنکه جگر دیو سپید را برای سوزاندن و بهبود چشم کاوس و همراهانش بیرون می کشد، گوشه ی جگر دیو را به دهانش فرو کرده و از خشم آن را می جود. پس از آزادی کاوس، گودرز هنگام صحبت کردن با رستم متوجه می شود که بوی بسیار بد و زننده ای از دهان رستم بیرون می آید که ناشی از جویدن جگر دیو سپید است(همو، 1363: 211).
4) جمشید از شدت درد در زیر درختی به خواب می رود. گاوی که در آن نزدیکی است به سوی او می آید و در خواب بر روی دست او گمیز (ادرار) می کند. جمشید از خواب برمی خیزد و با تعجب می بیند که دست او در اثر ریخته شدن گمیز بهبود یافته، دیگر درد نمی کند و بوی بد نمی دهد(دستنویس م.او29. 3. 57-65؛ Peršian Rivāyats:298: 30-40).
وزان پس چو بر دست کردش نگاه
عجب ماند از دست خود پادشاه
به دل گفت آن هرچه دیدم به خواب
عیان گشت اکنون همه آن شتاب(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 314/ 32-33)
در روایت های زردشتی گمیز گاو باعث برطرف شدن بوی بد دست جمشید می شود، اما در روایات شفاهی هنگامی که پزشکان از درمان بوی بد دست /دهان رستم درمانده می شوند- از آنجا که رستم بیشتر وقتش را در حضور شاه و بزرگان می گذراند- تصمیم می گیرند تا ترنجی از طلای ناب با سوراخ های ریز درست کنند و میانش را که خالی است با مشک و گلاب پر کنند. رستم این ترنج را همیشه در دست خود نگه می دارد تا بوی بد دست/ دهانش آشکار نشود و دیگران را آزرده نکند( انجوی،‌1363: 211-212؛ 1354: 144)، به همین دلیل هنگامی که به میهمانی اسفندیار می رود:
و زآنپس بفرمود فرزند شاه
که کرسیّ زرّین نهد پیش گاه
بیامد بر آن کرسی زر نشست
پر از خشم بویاترنجی به دست
(شاهنامه: 5/ 344/ 625-626)
به روشنی آشکار می شود که این اسطوره در انتقال از ادبیات زردشتی به فارسی دچار دگرگونی شده است. گمیز که برای زردشتیان جنبه ی آیینی دارد در جامعه ی اسلامی ایران نتوانسته جایگاه خود را حفظ کند و با بویاترنج جایگزین شده است.
در اثر همین پندار، زردشتیان در نوشتار واژه ی «شاش»(گمیز، ادرار) جانب احتیاط را نگاه داشته اند و آن را در متن فارسی به خط پهلوی نوشته اند:
به گرد اندرش گوسفندان چران
قضا را یکی گاو آمد دوان
ستاده به نزدیکی دست جم
همی کرد šâš اَبَر آن الم
(روایات داراب هرمزدیار: 1/ 314/ 21-22)
بنابراین کردارشناسی اهریمن را می توان در نمودار زیر نشان داد:
پس از کردار شناسی اهریمن و دیوان در دزدیدن خرد، فرّه، نور، روح و پادشاه با توجه به پیشینه های آن و نشانه هایی که در شاهنامه از خود به جای گذاشته، این اسطوره را می توان این گونه بازسازی کرد:
کاوس در سرزمین دوزخی مازندران گرفتار دیو سپید شده و نور چشم های خود، نماد آسن خرد و فرّه ایزدی، را از دست داده است. رستم برای نجات کاوس به سوی این سرزمین به راه می افتد. او در راه رسیدن به مازندران با مشکلات فراوانی روبرو می شود تا به سرزمینی خوش آب و هوا می رسد. رستم در آنجا به نواختن ساز و خواندن آواز می پردازد. زن جادو یکی از کارگزاران اهریمن- که ساز و آواز و آمیزش را دوست دارد- با شنیدن آواز رستم خود را بر او عرضه می کند. پس از آن رستم به راه خود ادامه می دهد تا به مازندران می رسد. او نخست برای درمان چشم های کاوس و بازگرداندن بینایی به او باید نور را از جگر دیو سپید جدا کند تا کاوس بار دیگر خردمند و فرّه مند شود، تاج شاهی بر سر نهد و بر تخت شاهی بنشیند.
دیو سپید نور؛ خرد و فرّه را بلعیده و به درون غاری تاریک رفته است. رستم وارد این غار تاریک شده و با دیو به نبرد می پردازد. او دیو را بر زمین می زند و با خنجر شکمش را می درد. سپس دست خود را در شکم دیو فروبرده و جگر او را بیرون می کشد. رستم نور؛ خرد و فرّه را به کاوس و نظم و آفرینش را به جهان باز می گرداند و به این شیوه پادشاهی را از اهریمن و دیوان می ستاند، کاوس را به ایران باز می گرداند و بر تخت شاهی می نشاند.
دست رستم پس از بازگرداندن نور و آزاد کردن کاوس به دلیل فرورفتن در شکم دیو سپید دچار بیماری می شود و بوی بسیار بد آن مردم را آزار می دهد. او روی به بیابان می نهد و از مردم دوری می گزیند تا مبادا بوی بد دست او به مردم نیز سرایت کند و باعث بیماری آنها شود. پزشکان هیچ درمانی برای او نمی یابند. آنها عطردانی از طلا به شکل ترنج و با سوراخ های ریز برای رستم می سازند و درون آن را با عطر و گلاب پر می کنند.
رستم این ترنج بویا را همواره در دست می گیرد تا بوی بد دستش آشکار نشود و دیگران را آزار نرساند. هنگامی که رستم به میهمانی اسفندیار،‌ شاهزاده ی ایران، می رود این بویاترنج را در دست می گیرد تا بوی بد دستش باعث آزار شاهزاده نشود و همچنین نبرد خود با دیو سپید را به او یادآوری کند.

پی نوشت ها :

1. 1- اردشیر اول، 224-240م. 2- شاپور اول، 220-240م. 3-هرمزد اول 270-271م. 4- بهرام اول، 271-274م. 5- بهرام دوم، 274-279م. 6- بهرام سوم، 293م. 7- نرسی، 293-302م. 8- هرمزد دوم، 302-309م.
2. Sanjana,1927:clay; West,1897:clay؛ تفضلی، 1344، 92: گِل، متن= بهار، 1375: 193.
3. این مطلب در متن عربی نهایه الارب موجود نیست؛ بنابراین از ترجمه فارسی کهن آن با نام تجارب الامم فی اخبار ملوک العرب و العجم استفاده شده است.
4. در یکی از نوشته های فارسی زردشتی«نور» به معنای « فرّه» به کار رفته است:
«پرسش اینکه: خدای تعالی «نور»جمشید را پس گرفت و به که داد؟
پاسخ: به سه رسد(بخش) نمود و یکی به مهرایزد داد و یکی به زرتشت سفنتمان و یکی به فرزندان زراتشت داد...»(کریستن سن، 1377: 285). همچنین در ابیات زیر نور و فرّه(=خرّه) در معنایی مترادف به کار رفته اند:
- به خرداد تهمورث دیوبند
منش دادم و کردمش ارجمند
بدادم بدو خرّه و ورج و نور
بدادم دل و قوتش نیز زور
- از آن پس چو جمشید فرخ همال
بشد شاه بر هفت صد هجده سال
به ورج و خره نور در وقت اوی
نبد پیری و مرگ و هم سخت روی
-جمشید هفت صد سال پادشاهی راند به ورج و به نور و خرّه...
(روایات داراب هرمزدیار: 2/ 172/ 3-4؛ 2/ 286/ 32-33؛ 2/ 106/ 3).

منبع: اکبری مفاخر، آرش؛ (1389) درآمدی بر اهریمن شناسی ایرانی، تهران: ترفند

 

 

نسخه چاپی