خدایان حیوانی در اساطیر هند
خدایان حیوانی در اساطیر هند

نویسنده: ورونیکا ایونس
مترجم: باجلان فرخی



 

گانشه

گانشه مشهورترین حیوان خدای هندو است. گانشه حلال مشکلات است و هر کاری از سفر تا ساختن خانه، نوشتن کتاب و حتی نامه با نام او آغاز می شود. نیز خدای خرد، دوراَندیشی، نویسندگی و یادگیری خط است. هندوان می گویند گانشه حماسه مهابهاراته را برای فرزانه عارف و یاسا(1) تقریر کرده و هم بدین دلیل است که این حماسه کاری است موزون و به گونه ئی نوشته شده که در آن خطائی نیست و در دوران مختلف قابل درک است. نیز گانشه فرمانده سپاهیان شیوا یعنی گَنده واته(2) ها است.
گانشه را هندوان انسانی کوتوله، شکم گنده، زرد پوست، دارای چهار دست و با سر فیلی که یک دندان دارد می پندارند. در دستان این خدا یک صدف، یک دیسک فلزی، یک چماق یا که سیخ و یک گل نیلوفر آبی قرار دارد. غالباً همراه با یا سوار بر موشی صحرائی است. درباره اصل و نسب و علت داشتن سر فیل می گویند شیوا را عادت بر آن بود که پارواتی را به هنگام حمام کردن غافلگیر می کرد و از آنجا که پارواتی این عادت را دوست نداشت روزی شوخ تن خود را با روغن آمیخت و از آن تندیس انسانی ساخت و با پاشیدن آب گنگ بر آن، او را زنده ساخت. پارواتی تندیس جاندار، گانشه، را بر درگاه حمام قرار داد و از او خواست از حمام پاسداری و اجازه ندهد کسی به حمام داخل شود. شیوا با یافتن این انسان بر سر راه خود او را گردن زد و پارواتی چندان از این کار او اندوهگین شد که کسی را به جستجوی سری برای گانشه فرستاد. نخستین موجودی که فرستاده شیوا یافت فیل بود و چنین بود که سر او را به جای سر گانشه قرار داد.
در روایتی دیگر پارواتی دیرگاهی به درگاه ویشنو نیایش می کند و از او می خواهد که پسری بدو عنایت کند. پارواتی پسری می زاید و از خدایان می خواهد که با دیدار پسر او به تمجید او بپردازند. همه خدایان به دیدار پسر پارواتی آمدند و تنها سانی(3) (ساتورن)(4) در آسمان ماند و از دیدار او سر باز زد. نیامدن سانی به دیدار پسر پارواتی بدان دلیل بود که بر اثر نفرین همسر خود به هر موجودی که می نگریست او را می سوخت و خاکستر می کرد. اما از آنجا که پارواتی می اندیشید که پسر او روئین تن است از سانی می خواست که پسر او را ببیند و او را ستایش کند. سانی به تماشای پسر پارواتی آمد و با نخستین نگاه او سر پسر سوخت و خاکستر شد. پارواتی، سانی را به سبب کشتن فرزند خود سرزنش و نفرین کرد و چنین بود که سانی نیز چلاق شد. برهما از پارواتی خواست با یافتن نخستین سر آن را بر تن پسر خود بگذارد تا پسرش دیگر بار زنده شود. ویشنو گارودا را به جستجوی سری پسر پارواتی فرستاد و گارودا با دیدن فیلی که بر کنار رودی خفته بود سر از تن او جدا کرد و آن سر را برای پارواتی به ارمغان برد و چنین بود که گانشه سر فیل یافت.
در روایتی دیگر پارواتی آفریننده گانشه است. در این روایت در سحرگاه یکی از اعصار پیشین گروهی از مردمان اجازه می یابند به آسمان راه یافته و معبد سومنات(5) را زیارت کنند. با رفتن مردم به زیارت سومنات دوزخ ها از آدمیان تهی می شود و ایندرا از جانب خدایان از شیوا می خواهد آنان را از این مشکل برهاند. ایندرا به راهنمائی شیوا به پارواتی مراجعه می کند و پارواتی از شوخِ تن خود موجودی می آفریند که دارای چهار دست و سر فیل است و این موجود با واداشتن آدمیان به ثروت اندوزی موجب می شود که زیارت سومنات را فراموش کنند.
در برخی از روایات نیز شیوا خود آفریننده گانشَه است. در روایتی خدایان و عارفان فرزانه نزد شیوا می روند و شِکوه می کنند که وسیله ئی نیست که مردمان را از گناه کردن باز دارد و از او می خواهند موجودی بیافریند که مانع گناه کردن گردد. شیوا مدتی بدین کار می اندیشد و از پارواتی چاره جوئی می کند. هم در آن هنگام که شیوا خواست خدایان را با پارواتی در میان نهاد از تن شیوا جوانی بس زیبا هستی یافت. ساکنان آسمان از زیبا پسر آفریده شیوا شگفت زده و پارواتی از زیبائی او به حسادت دچار شد و او را نفرین کرد. با نفرین پارواتی پسر و آفریده شیوا زشت شد و سر او به هیأت سرفیل درآمد و موجودی شکم گنده شد. شیوا پسر و آفریده خود را گانشه نام نهاد و او را فرمانده سپاهیان و مسوول پیروزی ها و شکست های خویش کرد. و شیوا خواست که گانشه نزد خدایان، موجودات روحانی و زمینیان گرامی باشد و مردمان با نیایش و به نام خواندن او در کارهای خود توانا و پیروز و با فراموش کردن او دچار شکست گردند؛ و چنین شد در روایتی دیگر زشتی پسر شیوا نه به سبب نفرین پارواتی که به گناه کشته شدن خورشید به دست شیوا است و در این ماجرا اگر چه شیوا دیگر بار خورشید را زنده می کند اما کاشیاپه او را نفرین می کند که پسرش بی سر شود. پسر شیوا بی سر می شود و از سر فیل ایندرا به جای سر او بهره می جویند و چنین است که گانشه سر فیل می یابد.
در روایتی سخن از آن است که چرا گانشه فقط یک دندان دارد. در اسطوره ئی آمده است که روزی هنگامی که شیوا در کاخ خود در کوه کیلسا خفته است پِرسورام (تجلی ویشنو) به دیدار شیوا می آید. گانشه با دیدار پرسورام بر درگاه کاخ بدو می گوید که پدرش در خواب است. پرسورام به گانشه می گوید که نمی تواند تا بیدار شدن شیوا متنظر بماند و از او می خواهد پدرش را بیدار کند. گانشه به صدای بلند می گوید که پرسورام را چنان مقامی نیست که بتوان برای او شیوای خفته را از خواب بیدار کرد. پرسورام با گانشه به ستیز بر می خیزد و گانشه او را با خرطوم خود به سوئی پرتاب می کند. پرسورام با تبر خود به گانشه یورش می برد و گانشه با شناخت سلاح پدر خود شیوا، که آن را به پرسورام داده بود، از حمله به پرسورام باز می ماند و بر اثر حمله پرسورام یکی از دندان های خود را از دست می دهد هم در این دم پارواتی نمایان و بر آن است که پرسورام را به خاطر این نفرین کند، اما برهما پارواتی را از نفرین کردن باز می دارد و وعده می دهد که از آن پس خدایان نیز گانشه را نیایش کنند.
در این روایات گانشه صاحب دو همسر به نام شیدی و بودی است. می گویند برادر گانشه یعنی کرتی کیا برای تصاحب شیدی و بودی با گانشه به رقابت برخاست. قرار بر آن شد که دو برادر جهان را سراسر بگردند و آن کس که زودتر باز گردد با شیدی و بودی ازدواج کند. دو برادر به سفر رفتند و وقتی کسی که پس از مدتی کرتی کیا خسته و مانده از سفر بازگشت گانشه را یافت که با شیدی و بودی ازدواج کرده بود. گانشه همه جهان را در نور دیده و حاصل دیده را به تحریر آورده و پیش از برادر زیرک خود از سفر بازگشته بود.

گارودا

گارودا شهریار پرندگان، پرنده ئی است تند پروازتر از باد و مرکوب ویشنو که از احترام بسیاری از هندوان برخوردار است. پدر او کاشیاپه و مادر او ویناته(6) از دختران دکشه است. گارودا از تخمی که مادرش ویناته نهاد با سر، بال، چنگال و منقار عقاب و تن و اندام های انسانی هستی یافت. در روایات و تصاویری چهره او سفید، بالش سرخ و تنش زرین فام است و می گویند وقتی از تخم ویناته سر برآورد چندان رخشان بود که او را به جای اَگنی نیایش می کردند.
گارودا با نفرت بسیار از اهریمنان و بدی زاده شده و بزرگ ترین دشمن مردمان بدکار است؛ پدر و مادر کشتن برهمنان را بر او تحریم کرده اند. نیز از مارها بسیار نفرت دارد و این ویژگی را از مادر خود به ارث برده است. می گویند ویناته با زن سوگلی کاشیاپه، کِدرو، مادر ماران و اژدرماران، همیشه در ستیز بود. در روایتی کِدرو و ویناته درباره رنگ اوچ چیسراواس
اسب یافته شده از کره اقیانوس اختلاف نظر دارد و سرانجام شرط می بندند که آنکو درست نگوید برده دیگری شود. کدرو ثابت می کند که درست می گوید و هم بدین دلیل ویناته را در سرزمین های زیرین و جائی که در محاصره ماران بود زندانی می سازد. گارودا به نجات مادر بر می خیزد و ماران پاسدار زندان ویناته بدان شرط که گارودا بدانان جامی پر از نوشابه خدایان (امبروزه) رشوه دهد حاضر به آزار کردن او می گردند. گارودا عازم کوه آسمانی جایگاه نگهداری امریت که با شعله های آتش پاسداری می شد، می گردد. گارودا با تنی زرین و به درخشندگی خورشید به رودها یورش برد و با نوشیدن آب بسیاری از رودها و فرو ریختن آن بر آتش نخستین حصار را از میان برداشت. دومین حصار چرخی گردان با پره هائی تیز درخشان به برّائی تیغ بود؛ و گارودا با کوچک کردن تن خود از میان پره ها گذشت. گارودا بر سومین سدی که از دو اژدرمار تشکیل شده و از کامشان آتش می بارید غلبه یافت و با پاشیدن خاک بر چشم آنان ماران را کور و جام اَمریت را به چنگ آورد. گارودا چرخ گردنده را شکست و با جام امریت خود را به سرزمین های زیرین رسانید. خدایان گارودا را دنبال و ایندرا با گرز صاعقه آفرین خود به گارودا حمله کرد. گرز ایندرا شکست و گارودا بی آنکه آسیبی ببیند خود را به اژدرماران پاسدار زندان ویناته رسانید. مادر او از بند رهائی یافت و هم در آن دم که ماران و اژدرماران خواستند جام امریت را بنوشند ایندرا جام را از کف آنان ربود و اندکی از امریت بر علف هائی که در آنجا رسته بود ریخت. ماران قطره های فرو ریخته امریت بر علف های را لیسیدند و زبان آنان بر اثر نوشیدن امریت برید و دو شاخه شد؛ و نوشیدن چند قطره امریت سبب شد که ماران نامیرا شوند و از آن روزگار تا به حال زبان مارها دو شاخه باقی ماند.
در روایتی دیگر نوشانه جاودانگی یعنی امریت یا سومه همانا ماه است و مارها باری خلاصی ویناتا ماه را از گارودا به رشوه می خواهند. گارودا در این روایت به آوردن ماه می رود و در سفر طولانی و دورپرواز خود خسته و گرسنه می شود. گارودا به هنگام گذشتن از کنار ستاره قطبی که مأوای پدر او کاشیاپَه است نزد پدر می رود و از پدرش چیزی برای خوردن می خواهد. کاشیاپَه فرزند را به کناره دریاچه ئی می فرستد که در آنجا لاک پشت و فیلی عظیم در حال نبردند: لاک پشتی به طول دویست و پنجاه متر و فیلی به طول پانصد متر. گارودا فیل و لاک پشت را به چنگال می گیرد و آنان را بر فراز درختی به بلندی هزار و دویست و هشتاد متر می نهد. درخت تاب نمی آورد و بیم آن است که بشکند و برهمنی کشته شود. از آنجا که پدر و مادر کشتن برهمنان را بر گارودا تحریم کرده اند گارودا بار دیگر فیل و لاک پشت را به چنگال می گیرد و به قله کوهی عظیم فرود می آید و آنان را فرو می بلعد. گارودا پرواز می کند و خود را به ماه می رساند و ماه را می رباید و آن را در زیر بال خود نهان و عازم سرزمین های زیرین می شود. خدایان گارودا را دنبال می کنند و وقتی نمی توانند او را شکست دهند و ماه را از او بگیرند و به ناچار بدو جاودانگی عنایت می کنند و او را مرکب ویشنو می سازند. از آن روزگار گارودا مرکب ویشنو می شود و هر آن گاه که ویشنو بر ارابه بنشیند با پرچمی بر فراز گردونه او پرواز می کند.

هانومان

هانومان میمون خدائی است که به سبب داشتن قدرت فراگیری، زیرکی، چابکی و خدمات صادقانه اش به راما شهرت یافته است. هانومان از ملکه ئی به نام اَنجانه(7) و پدری از خدایان به منظور یاری ویشنو در تجلی او به هیأت راما زاده شد و قدرت پرواز را از پدر خود خدای بادها، وایو، به میراث برد. می گویند وایو در جنگل با اَنجانه درآمیخت و در روایات دیگر بارور شدن اَنجانه پیچیده تر است. در روایتی پدر راما، دَشرته [شهریار کوشالا] برای یافتن پسرانی که جانشین او باشند مراسمی ترتیب می دهد و به هر یک از سه همسر خویش کیکی می دهد. کِی کئی جوان ترین همسر دَشرته که کیک خود را آخر از همه گرفته است رنجیده و در خوردن کیک تردید می کند. زغنی هم در آن دم کیک را می رباید و پرواز می کند (و کی کئی بعد از این کار خود توبه می کند و مادر بهاراته می شود). زغن کیک را به جنگل و جائی که اَنجانه، که آپسره ئی است که بر اثر نفرینی به هیأت میمون درآمده، زندگی می کند می برد. اَنجانه این زمان مشغول نیایش است تا صاحب پسری شود؛ هم در این زمان کیک از منقار زغن فرو می افتد، وایو فرود می آید و کیک را در دستان اَنجانه قرار می دهد، و شیوا در برابر اَنجانه پدیدار و از او می خواهد که کیک را بخورد. انجانه کیک را می خورد و باردار می شود و به هنگام هانومان از او زاده می شود.
هانومان پس از زاده شدن احساس گرسنگی می کند و مادر نمی تواند او را سیر کند. هانومان به خورشید می نگرد و به خیال آن که خورشید خوردنی و میوه ئی است به جانب خورشید می رود. خورشید پرواز می کند و هانومان او را تا آسمان ایندرا دنبال می کند ایندرا در برابر هانومان می ایستد و چانه او را با گرز صاعقه آفرین خود مجروح می سازد و هانومان از آسمان به زمین می افتد. پدر هانومان خشمگین می شود و با وارد شدن به تن خدایان آنان را مبتلا به قولنج می سازد. ایندرا از وایو پوزش می خواهد و به جبران خطای خود هانومان را عمر جاودان می بخشد.
در روایتی دیگر نامیرائی هانومان پاداش خدمات صادقانه او به راما است. نیروی بدنی و زیرکی هانومان از او متحدی نیرومند برای راما پدید می آورد؛ نه تنها به سرعت باد پرواز می کند که او را نیروئی است که با آن درختان و کوه ها را از جای می کند و او را یارای آن است که خود را بزرگ و کوچک و نامرئی سازد. در نبرد سیمائی وحشتبار و به عظمت کوه و بلندی یک برج دارد؛ با پوستی زرد رنگ که چون زرِ گداخته می درخشد، چهره ئی سرخ که به سرخی یاقوت است و دم او را انتهائی نیست؛ و در روبه رو شدن با دشمنان آنان را با غرشی از پای در می آورد.
پیش از دیدیم چگونه هانومان پیش از راما به لانکا رفت تا پیام راما را به سیتا برساند و از موقعیت دشمن آگاه شود؛ و دیدیم که میمون ها و خرس های سیاه خود را در اختیار راما قرار دادند. هانومان برای راه یافتن به لانکا با مشکلات و خطرهای بسیاری رو به رو شد: شامپاتی(8) برادر جتایو شهریار کرکس ها هانومان را آگاه کرد که لانکا را تنگه ئی به طول صد فرسنگ از بوملاد هند جدا می سازد. هانومان با دوستان خود به مشورت پرداخت و میمونی به نام اَنگد(9) او را گفت که هانومان می تواند از این تنگه بگذرد اما نیروی او چنان تحلیل می رود که نمی تواند باز گردد. و میمونی پیر هانومان را گفت اگر به سرشت خدائی و نیروی خود متّکی باشد در این راه موفق می شود. پس هانومان به قله کوه مَهِندر(10) رفت تا درباره کاری که در پیش داشت به تأمل بنشیند. هانومان بر قله مَهِندر به تأمل مشغول بود که تن او لرزید و چندان بالید که در عظمت با کوهی برابر شد. هانومان برای پرواز به لانکا خود را آماده یافت و در حالی که از چشمانش آتش می بارید غرّش کنان به جانب لانکا به پرواز درآمد. در میانه راه ماده رکشسی به نام شوراسه(11) راه هانومان را سد کرد و دهان گشود تا هانومان را فرو بلعد. هانومان با کوچک کردن تن خویش به کام شوراسه در آمد و در آنجا بزرگ و بزرگ تر و شوراسه را منفجر و نابود کرد.
هانومان با رسیدن به لانکا به اندازه طبیعی خود که به اندازه گربه ئی بود درآمد و در چنین هیأتی به همه جا سر کشید و از موقعیت دفاعی لانکا آگاه شد؛ و حتی به اتاق خواب راونا نیز راه یافت. پیش از این دیدیم که هانومان سیتا را یافت و پس از رسانیدن پیام راما به سیتا باغ راونا را ویران کرد. سپاهیان راونا، هانومان را اسیر کردند و هانومان در فرصتی از چنگ آنان گریخت و لانکا را به آتش کشید.
در نبرد و حمله راما به لانکا، هانومان نشان داد که جنگجوئی دلیر است؛ اما بزرگترین خدمت او به راما همانا پرواز او به هیمالیا و یافتن گیاهی بود که با آن می توانست زخم مهلک راما و لکشمانا را درمان کند. در سفر هانومان به هیمالیا رکشس ها مشکلات بسیاری برای او به وجود آوردند و هانومان بر همه مشکلات پیروز شد. راونا به غولی به نام کال نیمی(12) (کال نیم) وعده داد به شرط بازداشتن هانومان از یافتن گیاه دارو و کشتن او نیمی از قلمرو خود را به او می بخشد. کال نیمی به طمع تصرف نیمی از قلمرو راونا خود را به هانومان رسانید و به هیأت پیری نیکوکار بر او نمایان شد. آپسره ئی که هانومان او را از نفرینی رهانیده بود هانومان را از هویت کال نیمی آگاه کرد و هانومان پای کال نیمی را گرفت و به جانب لانکا به پرواز درآمد و او را در جلوی تخت راونا رها کرد. هانومان در جستجوی خود برای گیاه دارو با ایندرا روبرو شد و ایندرا نیز او را گمراه ساخت؛ اما هانومان سرانجام گیاه دارو را یافت و به سرعت باد به جانب لانکا به پرواز در آمد. هانومان چندان شتابان پرواز می کرد که در پی خویش تند بادی به پا می کرد و هم بدین دلیل وقتی از فراز ایودهیا می گذشت بهاراته به تصور آن که با اهریمنی رو به رو است تیری به جانب او رها و هانومان را مجروح کرد. هانومان به زمین افتاد و بهاراته با پی بردن به خطای خود از او پوزش خواست و از او خواست که با تیری خطای او را کیفر دهد. هانومان بهاراته را بخشید و دیگر بار به جانب لانکا به پرواز درآمد و نزدیک شامگاه به لانکا نزدیک شد. ماه در آسمان بر می خاست و هانومان که می دانست با برخاستن ماه اثر گیاه دارو از میان می رود ماه را بلعید و پس از فرود آمدن زخم راما و لکشمانا را با گیاه دارو درمان کرد.
هانومان در خدمت به سرور خویش راما از خود شایستگی کامل نشان داد. وقتی جنگ لانکا پایان گرفت و سپاهیان به ایودهیا بازگشتند راما از او خواست که آنچه را جویای آن است بر زبان آورد. هانومان از راما خواست تا بدان زمان که مردمان از راما سخن می گویند زنده بماند؛ یاد راما هرگز نمی میرد و چنین بود که هانومان عمر جاودان یافت.

پی نوشت ها :

1- Vyasa
2- Ganadevatas
3- Sani
4- Saturn
5- Somnath
6- Vinata
7- Anjana
8- Shampati
9- Angada
10- Mahendra
11- Saurasa
12- Kalanemi

منبع مقاله: ایونس، ورونیکا؛ (1373)، شناخت اساطیر هند، باجلان فرخی، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ دوم: 1381.

 

 

نسخه چاپی