زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی
زبان و ادب فارسی در قلمرو عثمانی

نویسنده: دکتر محمد امین ریاحی خوئی




 

پس از فتح استانبول

به سال 857 هـ/ 1453 م با فتح استانبول به دست سلطان محمد دوم معروف به فاتح، عصر طلایی امپراتوری عثمانی آغاز گردید. پایتخت امپراتوری از «ادرنه» به استانبول انتقال یافت و این شهر به تدریج به صورت بزرگترین مرکز فرهنگی عصر درآمد؛ به نحوی که بعد از گذشت پنج قرن امروز هم اگرچه پایتخت سیاسی ترکیه آنکاراست، اما گویی هنوز هم پایتخت فرهنگی آن کشور استانبول است. از فعالیتهای علمی و صنعتی و بازرگانی و توریستی و مطبوعاتی که بگذریم، آنچه با بحث ما ارتباط دارد، سوابق فرهنگی و وجود کتابخانه های مهم استانبول با مجموعه های دستنویس های کهن فارسی و بایگانی دیرسال اسناد پانصد ساله آن است که این شهر را به صورت بهشت محققان ادب و فرهنگ ایرانی درآورده است.
به هنگام فتح استانبول، هنوز فارسی، زبان رسمی و زبان مکاتبه و تالیف و شعر و ادب بود. خود فاتح از دوستداران زبان و فرهنگ ایرانی بود و اشعاری در تذکره های عثمانی به نام او آمده است. در تاریخهای عثمانی نوشته اند که در همان روز فتح (سه شنبه 20 جمادی الاولی 857) که سلطان محمد قدم بر کاخ امپراتوران بیزانس نهاد، این بیت را می خواند:
بوم نوبت می زند بر طارم افراسیاب
پرده داری می کند در قصر قیصر، عنکبوت
عثمانیها بعد از استقرار در قسطنطنیه، پایتخت بلند آوازه بیزانس، درباری پرجلال و شکوه به وجود آوردند که بر پایه آداب و رسوم درباره ساسانی بنیاد گرفته بود. این آداب از دو راه به آنان رسیده بود: یکی با ادامه راه و روش سلجوقیان که خود در سایه دیوانیان ایرانی سنتهای کهن را از دربار سامانی به یادگار داشتند؛ دیگر از اینکه خود را وارث خلافت عباسیان می شمردند و عباسیان در پایتخت ساسانیان بسیاری از رسوم باستانی را حفظ کرده بودند. (1) از اینجا بود که در دربار استانبول، بسیاری از رسوم کهن ایرانی و از آن جمله آیین نوروزی بر پا می شد. شاهنامه خوانی در دربار نیز یکی از مراسم ایرانی بود.
سلطان محمد فاتح از نظر علاقه به شعر و شاعران، نظیر محمود غزنوی و سنجر سلجوقی بود. وقتی خبر مسافرت جامی را به مکه ( در سال 877) شنید، به نوشته «رشحات عین الحیات» خواجه عطاء الله کرمانی را با پنج هزار اشرفی به حلب فرستاد تا شاعر بزرگ را به استانبول دعوت نماید؛ ولی جامی که ظاهرا مایل به قبول این دعوت نبود، در حرکت به ایران شتاب ورزید و فرستادگان سلطان موفق به دیدار او نشدند. مرحوم حکمت یک قطعه مثنوی در مدح سلطان محمد از دیوان جامی نقل کرده است.
دربار محمد دوم مجمع شاعران و نویسندگان ایرانی بود. در این دوره گویندگان بسیاری را می بینیم که از ایران به استانبول رفته بودند؛ ولی شعر آنها متوسط است. معلوم می شود هر که از ایران به روم می رسید، توقع شاعری از او داشتند و کسانی شعر می گفتند که قدرتی در این فن نداشتند و اگر در ایران می ماندند، نمی توانستند ادعای شاعری کنند. از طرف دیگر شاعر بودن و ایرانی بودن آن چنان مفهوم واحدی یافته بود که شاعرانی از مردم روم هم خود را به ایران نسبت می دادند. یک محقق ترک می نویسد: «شاعری متخلص به لئالی از مردم توقات ترکیه، برای اینکه منزلت بالاتری به دست آورد، ادعای ایرانی بودن می کرد. (2)
درباره کثرت شاعران ایرانی که به روم رفته بودند یکی از آنان، قبولی گفته است:

 

تجار نظم از عجم آمد به سوی روم
لیکن کسی نداشت چو این بنده بار لعل

 

معروفترین شاعرانی که در آن دوره به روم رفته و در آن دیار ساکن شده اند و دیوان آنها در دست است، حامدی اصفهانی و قبولی هستند که در اینجا آنها را می شناسانیم و برگزیده ای از اشعار هر یک را به عنوان نمونه های شعر فارسی در آن عصر می آوریم:

حامدی اصفهانی

حامدی از شاعرانی است که به مدت بیست سال مداح و ندیم سلطان محمد فاتح بود. او به طوری که در زندگینامه منظوم خود می گوید، در اصفهان به دنیا آمده، در جوانی شهر خود را ترک کرده، پس از سی سال گشت و گذار در شهرهای مختلف در سال 865 در بورسا به حضور محمد دوم رسیده است و این مقارن با همان روزهایی بود که «حروفی» ها را دسته دسته دستگیر می کردند و زنده زنده در آتش می سوزاندند. حامدی بعد از بیست سال ستایشگری و مصاحبت سلطان، به سبب سخنی که به سلطان گفته و حمل بر گستاخی شده بود، در سال 881 مغضوب و به عنوان متولی تربت مراد اول مجبور به اقامت در بورسا گردید. دیوان حامدی نزدیک به هفت هزار بیت شعر دارد و خود او آن را تدوین و به خط خود استنساخ و به محمد فاتح تقدیم کرده است. از سروده های اوست:

 

آه من رفت که با ماه بگوید گله ها
کرد روشن فلک از آتش آن مشعله ها

 

هر که در قید دو زلف تو بمیرد، در حشر
خیزد از خاک به سودای تو با سلسله ها

 

از سر کوی تو زان روز که دور افتادم
می فرستم به تو هر شب ز دعا قافله ها

 

در ره عشق مشو غافل از انگیز رقیب
که کمینگاه حوادث بود این مرحله ها

 

حامدی شکوه ز دوری نتوان جز با دوست
که به دشمن نتوان گفت ازین سان گله ها

 

قبولی

این شاعر که بیست سال پس از حامدی به دربار عثمانی پیوست، ابتدا در دستگاه ولیعهد - بایزید- می زیست، آنگاه به استانبول رفت و به دربار محمد فاتح پیوست. کلیات او حدود شش هزار بیت دارد و آن را در سال 880 تدوین و به سلطان تقدیم کرد. از غزلیات اوست:

 

خود راه ندانم به در خانه آن ماه
تا خلق ندانند، نپرسم ز کسی راه

 

با آه بدان ماه چو گویم سخن خویش
گوید که: ندانم عجمی، آن از آن ماه!

 

دیروز به میدان ز بتان بود صفی چند
لیکن همه بودند سپاه و مه من شاه

 

یک ره به رهش دیدم و دل رفت ز دستم
جان می دهم اکنون ز پی دیدن یک راه

 

گاهی که قبولی سوی تو راه نیابد
از لطف فراموش مکن پرسش گهگاه

 

بایزید دوم

سلطان بایزید دوم جانشین محمد دوم از بهترین پادشاهان عثمانی، و مردی نیک نفس و درویش نهاد بود. از جنگ و خونریزی پرهیز داشت و عمر را به کتاب خواندن و معاشرت با اهل علم و ادب می گذرانید. همین نرمخویی او سبب ش که پسرش سلیم توانست او را در 918 برکنار نماید. بایزید از دوستداران شعر و ادب فارسی و حامیان شعرا بود. از دیوان قبولی بر می آید که آن شاعر پیش از پیوستن به دربار پادشاه وقت نزد بایزید به سر می برد و قصایدی در مدح او سروده است. میان آنها قصیده هایی هست که شاعر به اشارت شاهزاده در جواب قصاید مجیر بیلقانی و کاتبی نیشابوری و عصمت بخاری سروده و این قرینه ای بر علاقه بایزید به دیوان این گویندگان است.
بایزید با جامی، معروفترین شاعر ایران در آن عصر، مکاتبه داشت و صلات گران برای او می فرستاد. جامی دفتر سوم مثنوی سلسله الذهب خود را به نام بایزید کرده و در پایان آن از دو هزار «فلوری» طلا که سلطان برای او فرستاده بود، تشکر کرده است. در دیوان سوم جامی «خاتمه الحیات» چند قصیده در مدح بایزید هست. از جمله قصیده ای که در جواب مکتوب منثور سلطان سروده است.

 

جامی کجا، عطای شه روم از کجا؟
کاین لطف غیب می رسدش از ره عموم

 

هرچند بود سخت گریزان دلش ز نقد
نرمش نمود کیسه زر مهر شه، چو موم

 

در زهد جو فروشی او کاست، لاجرم
گندم نمای گشت به آفاق از این رسوم...

 

روابط جامی با سلطان محمد و سلطان بایزید مقدمه اشتها عظیم او در سرزمین عثمانی گردید. تا آنجا که آثار هیچ شاعر و نویسنده ایرانی به قدر آثار او ترجمه و استنساخ نشده و امروز دستنویسهای فراوانی از آثار او در کتابخانه های استانبول موجود است.

سلطان جم

یکی از شناختنی ترین پارسی گویان قلمرو عثمانی سلطان جم [متولد 864- متوفی 900هـ] است. او پسر سلطان محمد دوم (فاتح) بود. پس از مرگ فاتح در 886، میان دو پسر او جم و بایزید اختلاف بر سر جانشینی موجب جنگها و حوادث پیچیده ای گردید. بایزید در استانبول بر تخت نشست و جم در بورسا خود را سلطان خواند و بعد از 18 روز میانجیگری فرمانروای مصر به جایی نرسید. جم خواستار تقسیم کشور بود و می خواست آسیای صغیر در اختیار او، و متصرفات اروپایی عثمانی در اختیار بایزید باشد. در مقابل، بایزید پیشنهاد می کرد که جم مقرری سالیانه کافی بگیرد و در خارج از قلمرو عثمانی زندگی مرفهی داشته باشد. در 887 جم برای آخرین بار بخت خود را آزمود. به آسیای صغیر لشکر کشید و شکست خورد و به شوالیه های جزیره رودس پناه برد و 33 روز در آنجا به ظاهر به صورت مهمان و در معنی به عنوان اسیر ماند. رئیس شوالیه های رودس او را به فرانسه برد و به مدت هفت سال در قلعه های مختلف در فرانسه و بعد از آن شش سال در ایتالیا محترماً زندانی بود.
سرنوشت جم در این 13 سال مهمترین مساله سیاسی بین المللی آن روز بود. مدام سفیرانی میان استانبول و اروپا در رفت و آمد بودند و مذاکرات و نامه نویسیها هرگز قطع نمی شد. از این طرف پادشاه عثمانی به دولتهای مسیحی و شوالیه هایی که جم را در اختیار داشتند، پیشنهاد می کرد که در ازای دریافت مبالغی گزاف وجه نقد و امتیازات سیاسی و ارضی، یا جم را به دولت عثمانی تحویل دهند یا او را بکشند و خیال پادشاه عثمانی را آسوده سازند.
در آن طرف دولتهای مسیحی که هنوز تلخی سقوط قسطنطنیه را در سی چهل سال پیش از آن (در 857 هـ/1453 م. ) فراموش نکرده بودند، مذاکرات پیچیده ای در میان خود داشتند که با بهره گیری از وجود این اسیر گرانبها، امپراتوری عثمانی را در هم شکنند و انتقام سقوط قسطنطنیه را بکشند و آن شهر را باز پس گیرند. مرگ ناگهانی شاهزاده نگوبخت در نتیجه بیماری یا مسمومیت به این ماجرا پایان داد.
دیوان فارسی شاهزاده ای که سرگذشتی چنین پرحادثه و غم انگیز و افسانه ای داشته، و پنج قرن و نیم پیش در قلعه ها و برجهای اروپا شعر فارسی سروده، برای ما ایرانیان خواندنی و بررسی کردنی است. دیوان جم، از چند قصیده و قطعه و مفردات که بگذریم، بیشتر غزل است. او در این نوع شعر مثل همه گویندگان دیار خویش مقلد شاعران ایرانی مخصوصاً حافظ است؛ اما تاثیرات خاص او از زندگی سراسر حادثه و ماجرا و اسارت افسانه ای درسرزمینهای ناشناخته، لحظات لبریز از درد و رنج و هراس و بیم و امید، رنگ خاصی به سخن او داده و گاهی مضمونهای تازه ای پدید آورده است:

 

حال جم، مادر ایام چو بشنید بگفت:
وای بر حال هر آن کس که برادر دارد!

 

شعر جم، در بررسی با معیارهایی که در سنجش شعر فارسی مورد نظر است، در سطحی پذیرفتنی و ستودنی نیست و ناهمواریهایی دار. شاید علتش این باشد که اگرچه او هنگام تحصیل در حیات پذرش که دوره اوج فرهنگ ایرانی در امپراتوری عثمانی بود، با زبان و ادب فارسی آشنایی کافی یافته بود و از کودکی شعر فارسی می گفت و ادیبان و شاعران فارسی دان فارسی گوی دور و بر او را گرفته بودند؛ اما از 22 سالگی از چنین محیطی دورافتاد و بقیه 13 سال عمر کوتاه خود را در انزوای مطلق گذرانید. در انزوایی که جز چند تن خدمتکاران بیسواد در کنارش نبودند و احتمالاً هیچ یک از آنان هم فارسی نمی دانستند و شعر فارسی نمی فهمیدند. ناچار شعر جم اندکی از دایره زبان فارسی دور افتاده و گاهی نقصهای عروضی و دستوری در آن دیده می شود و تعبیراتی در آن هست که خاص فارسی گویان آسیای صغیر بوده و در سخن فصیح فارسی مستعمل نبوده و نیست.
اینک اگر پاره ای از ابیات او، برای کسانی که شعر را به قصد لذت بردن می خوانند دلنشین نباشد، اما برای محققانی که بخواهند در زمینه پیشینه نفوذ فارسی در زبان محاورات امروزی آن دیار تحقیق کنند منبع ارزنده ای است. در اینجا به عنوان نمونه یک غزل از دیوان جم را می آوریم:

 

غبارت تاج بخش تاجداران
رخت رونق فزای گلعذاران

 

لبت تریاک، اما گشته فاروق
دو زلفت مار، لیکن شاه ماران

 

نهادم پا به منزلگاه عشقت
طلبکار دعایم من ز یاران

 

مکش عشاق را کان بلبلانند
منه بر گردنت خون هزاران

 

ز سر برنه سر رفتن که امروز
ز آه و اشک جم باد است و باران

 

سلیم اول

سلطان سلیم ملقت به یاووز (=خشن، سختگیر، بی رحم، سنگدل) در 918 پدرش بایزید را برکنار کرد و خود بر تخت نشست و تا 926 سلطنت کرد. او به مناسبت جنگ با شاه اسماعیل در چالدران بیش از همه پادشاهان عثمانی در ایران شهرت دارد. از نظر بحث ما هم شخصیت او به دو علت اهمیت دارد: یکی اینکه خود وی در زبان فارسی شاعر توانایی بود و دیوان شعر دارد؛ دیگر اینکه در دوره او گروه کثیری از شاعران و دانشمندان ایران به علت سختگیری های شاه اسماعیل به روم گریختند و وجود آنها زبان و ادب فارسی را در آن سرزمین جان تازه ای بخشید.
سلیم از آنجا که قدر اهل دانش و ادب را می دانست و هم به ملاحظات سیاسی و مذهبی، با پناهندگان حسن معامله می کرد. بعد از جنگ چالدران هم که در 920 وارد تبریز شد، در بازگشت عده ای از شاعران و نویسندگان را تشویق کرد که با او به روم بروند، یا آنها را با زور با خود برد. بعد از آن هم بسیاری از ایرانیان که دل خوشی از سیاست صفویه نداشتند، به عنوان سفر حج به مکه می رفتند و بعد از انجام فرایض به جای بازگشت به وطن، راه خود را به سوی استانبول کج می کردند.
این پادشاه از یک طرف در جنگ و سیاست «یاووز» یعنی سنگدل بود و از طرف دیگر از تشویق شاعران فارسی گوی دریغ نمی ورزید. خود او هم به فارسی شعر می گفت و سلیم یا سلیمی تخلص می کرد. دیوانی شامل دو هزار بیت شعر فارسی دارد و شعرش فصیح و قابل خواندن است و گویا فقط یک بیت شعر ترکی از او مانده است. از سروده های اوست:

 

ای دو عالم فدای یک نگهت
عقل حیران ز نرگس سیهت

 

مهر بارد ز زلف شبرنگت
ماه تابد ز گوشه ی کلهت

 

اهل دل را جز این مرادی نیست
که سپارند جان به خاک رهت

 

بهر سوز دل سلیمی زار
گل گل افروخته رخ چو مهت
*

 

تا ز استنبول لشکر سوی ایران تاختم
تاج صوفی غرقه ی خون ملامت ساختم

 

شد غلام همتم از جان و دل والی مصر
تا لوای یوسفی در ملک مصر افراختم

 

کرد از ملک عراق ان پرده اهنگ حجاز
چنگ نصرت را چو در بزم ظفر بنواختم

 

ماوراءالنهر از تیغم شده غرقاب خون
چشم دشمن را ز کحل اصفهان پرداختم

 

آب آمو از سر هر مو روان شد خصم را
شد عرق ریز از تب غم چون نظر انداختم

 

شاه هند از لشکر فرزانه ام شد پیل مات
بر بساط ملک چون شطرنج دولت باختم

 

ای سلیمی شد به نامم سکه ملک جهان
تا چو زر در بوته مهر و وفا بگداختم

 

این سفر کردن و این بی سروسامانی ما
بهر جمعیت دلهاست پریشانی ما

 

چون سلیمی سلطنت دارم که دی گفتی به لطف
عاشق دیوانه بی اعتبار من تویی

 

سلطان سلیمان

سلطان سلیمان اول متولد 900 که به مدت نیم قرن [926-974] سلطنت کرد، بزرگترین پادشاه عثمانی بود که ترکها او را سلیمان قانونی و اروپاییان سلیمان محتشم می نامند. او در دوره پادشاهی دیریاز خود، در گسترش متصرفات عثمانی کوشید؛ از جمله سه بار به ایران لشکر کشید. با این همه از دوستداران شعر و ادب فارسی بود و از تشویق شاعران و نویسندگان دریغ نمی ورزید. قصاید فراوانی در مدح او و شاهنامه های متعددی در شرح حوادث عصر او و جنگهای او سروده شده و کتابهای بسیاری به تشویق او و به نام او تالیف شده است. سلیمان خود به فارسی شعر می گفت و «محبی» تخلص می کرد. علاوه بر دیوان ترکی، یک دیوان فارسی در حدود 700 بیت از او در دست است. از اوست:

 

دیده از آتش دل غرقه در آب است مرا
کار این چشمه ز سرچشمه خراب است مرا

 

چشم بر هم زنم و روی تو بینم به خیال
در شب هجر مگر دیده به خواب است مرا

 

ز چشم فتنه جویت دل خراب است
جگر در آتش عشقت کباب است

 

شاهزاده بایزید

بایزید پسر سلطان سلیمان هم شاعر فارسی گوی بود و «شاهی» تخلص می کرد. او هم مثل سلطان جم زندگی پرماجرایی داشت. در 967 باده هزار تن سپاهیانش به ایران پناهنده شد. هیاتهایی از طرف سلطان سلیمان برای استرداد او به ایران آمدند و رفتند. مدتی بعد به اتهام اینکه می خواسته شاه تهماسب را با حلوای زهرآلود بکشد و از این راه عفو محبت پدر را به دست آورد، دستگیر و زندانی گردید. در 969 پس از دو سال و نیم تحمل زندان، تحویل فرستادگان عثمانی شد که او را با چهار پسرش در خارج قزوین کشتند و جسد آنان را به استانبول بردند. از او غزلهای لطیف و سوزناکی به فارسی باقی مانده که در ایام بازداشت سروده است. در تاریخهای عثمانی هم این قطعه به نام او آمده است که بیانگر روحیه دشمنی میان عثمانی و ایران است:

 

اگر تیغ جهانداری میسر می شود ما را
به تیغ قهرمانی برگشایم روی دنیا را

 

سر تهماسب را از تن به ضرب تیغ بردارم
به زیر حکم خویش آرم سمرقند و بخارا را

 

اگر بختم دهد یاری، به آیین سلیمانی
ز انس و جن به فرمان آورم از قاف، عنقا را

 

محب چار یار و آل و اصحاب محمد شو
بیا ای رافضی، بر جان خود کن آن تبرا را

 

امیدم هست ای «شاهی»، خدایم گر معین باشد
به شمشیر جهانگیری گشایم ارض غبرارا

 

میرزا مخدوم شریفی شیرازی

از سادات حسینی قزوینی بود و در سلطنت کوتاه شاه اسماعیل دوم که متمایل به مذهب اهل سنت بود، وزیر شد ؛ اما بعد ها بر کنار و زندانی شد و بعد از مرگ شاه اسماعیل و جلوس محمد خدابنده از زندان گریخت و خود را به بغداد رسانید و سپس به استانبول رفت و بعد به ترتیب قاضی بغداد، قاضی مکه و نقیب الاشراف شد ومدتی قاضی عسکر بود و در 995 در مکه درگذشت. او غزل را خوب می گفت و اشرف تخلص می کرد. این غزل اوست:

 

گذشتم از همه اندیشه، تا قضا چه کند؟
گذاشتم به خداکار، تا خدا چه کند؟

 

به قامت من مجنون قبا نمی زیبد
کسی که چاک کند پیرهن، قبا چه کند؟

 

به دست خمر و، به دل شرک و، بر میان زنار
بدین طریق کسی روز ماجرا چه کند؟

 

بکن به اشرف بیچاره آنچه خواهی
تو پادشاهی و او کمترین گدا چه کند؟

 

محمد رضا پاشای تبریزی

در نیمه اول قرن یازدهم می زیست. در اوایل جوانی همراه پدر خود به روم رفت و به حسب قابلیت و قسمت، ابتدا پاشا(= والی) مصر و بعد پاشای حبشه شد. در پایان عمر مقیم مکه بود و در همانجا در گذشت.

 

هرگز لب من چاشنی خنده ندانست
چون غنچه آفت زده نشکفتم و رفتم

 

کدام عید به عالم نشاط بخشی کرد
که ناخنی نزد او ماه نو به داغ دلم؟

 

واقف خلخالی

ملا نصر الله پسر محمد عمر خلخالی از دانشمندان و شاعران نیمه اول قرن دهم بود. چون شافعی متعصبی بود، به روم گریخت و در مدرسه های حلب تدریس می کرد تا در 961 در گذشت. تالیفات متعددی دارد و دیوان بزرگی از او مانده است. از اشعار اوست:

 

بوی خون از نفس باد صبا می آید
کف خاکی مگر از بادیه ما برداشت؟

 

آب اگر نیست، بسازیم به خون جگری
نتوان کاسه به دریوزه دریا برداشت!

 

لعل تو خنده بر شکر ناب می زند
آتش به خرمن گل سیراب می زند

 

یک صبحدم به صحن گلستان گذشته ای
شبنم هنوز بر رخ گل آب می زند

 

شب سیر ماهتاب نمودی و ماه نو
بالید آنقدر که به یک شب تمام شد

 

کی کند آتش اجل خاکم؟
زنده دارد محبت پاکم

پای کم ناورم ز دشمن و دوست
سنگ را سنگ و خاک را خاکم

 

فارسی در متصرفات عثمانی

امپراتوری عثمانی دردوره اوج گسترش خود در سده های دهم و یازدهم سالیان دارزی بخشهایی از شبه جزیره بالکان و نواحی جنوب شرقی اروپا (کشورهای آلبانی، یوگسلاوی، یونان، بلغارستان، رومانی، مجارستان) را تا دروازه های وین در تصرف داشت.
در این سرزمینها زبان فارسی میان ترکانی که به آن نواحی مهاجرت کرده بودند یا بومیانی که اسلام را پذیرفته و در سازمانهای دولتی قبول خدمت کرده بودند، رواج داشت. عثمانیها به محض تسخیر ناحیه مسیحی نشین کودکانی را از آنجا به استانبول می بردند و موجبات تعلیم و تربیت آنها و آشنا کردن شان را با زبان ترکی و زبانهای فارسی و عربی که اساس زبان ترکی بود، فراهم می ساختند. به نحوی که کارگزاران شایسته و وفادار به سلطان بار آیند.
بیشتر وزرا و سرداران بزرگ عثمانی پرورده همین رسم بودند که «دوشیرمه» (یعنی گردآوری) نامیده می شد.
وجود همین رجال نو مسلمان از سرزمین ها و ملیت های مختلف سبب شده بود که اولاً هموطنان شان با ملاحظه ترقیات آنان به تمدن عثمانی علاقه مند شوند، و خانواده ها فرزندان خود را برای اخذ این تمدن به استانبول بفرستند. از طرف دیگر این وزیران و والیان و سرداران برای پیشرفت فرهنگی زادگاه خود اقدام به تاسیس مدارس و کتابخانه ها و خانقاه ها در آن نواحی می کردند. از این راه بود که زبان فارسی در سرزمین های بالکان نفوذ یافت و آثار این نفوذ را در لغات فارسی که در زبانهای آنها هست و وجود دستنویسهای فارسی در کتابخانه های آن کشورها می توان دید. از این روست که نفوذ فرهنگ ایرانی را در میراث یک ترک ساکن مجارستان در قرن دهم می بینیم و نیز ذکر مولفان عثمانی از کسانی باید نام برد که تبار بالکانی و اروپایی داشتند. از آن جمله است سودی مولف شرح معروف دیوان حافظ از مردم آلبانی و شاهدی صاحب «تحفه ی شاهدی» از مردم موستار در بوسنه ی یوگسلاوی ؛ اما بزرگترین و نامدارترین دانشمند عثمانی که از مردم سرزمین های اروپایی بود، شمس الدین سامی است که در دهکده ی فراشر یا فراشار واقع در شهرستان یانیه ی آلبانی به دنیا آمده است.
آلبانی کوچکترین و عقب مانده ترین کشور اروپایی است که کمتر از دو میلیون نفر جمعیت دارد و سه چهارم آنها مسلمان، و اکثر مسلمانان شیعه ی بکتاشی هستند، حتی در 1965 پیر و رئیس روحانی بکتاشیها رئیس پارلمان کمونیستها بود. اگر چه بخشهایی از آلبانی از همان آغاز پیشروی عثمانیها در بالکان به دست آنها افتاده بود، اما فقط پس از مرگ اسکندر بیگ - قهرمان ملی آلبانی - در 871 و پایان پایداری او این منطقه زیر تسلط کامل دولت عثمانی قرار گرفت.
شمس الدین سامی [1322-1266ق. ] متولد آلبانی بود. او مولف قاموس الاعلام دائره المعارف اعلام تاریخی و جغرافیایی، و چندین فرهنگ مهم و آثار مختلف دیگر است. سامی بی تردید از نوابغ عصر خویش بود و علاوه بر زبانهای ترکی و فارسی و عربی، به زبانهای یونانی و فرانسه هم تسلط داشت و آثار او نشان دهنده وسعت دانش و دقت علمی اوست. سامی کار نویسندگی را با روزنامه نگاری آغاز کرد. آنگاه به نوشتن نمایشنامه و رمان پرداخت و تراژدی «سهراب یا فرزندکش» را نوشت که گویا چاپ نشده است. نمایشگاه «کاوه» او در داستان قیام ایرانیان بر ضد ضحاک تازی (چاپ 1293 ق) با اقبال عمومی روبرو شد و به این گناه او را به طرابلس غرب تبعید کردند.
سالهای روزنامه نویسی سامی همزمان با جوش و خروش ملیت گرایی در باکان و از آن جمله در آلبانی گردید. سامی و برادران بزرگترین عبد الله حسنو(عبدل بیگ) و نعیم از رهبران میهن پرستان آلبانی بودند و در 1295ق/1878 م. اتحادیه ای برای تامین استقلال آلبانی تشکیل دادند. از آن به بعد سامی از نظر علمی و فرهنگی در پایه ریزی استقلال آلبانی می کوشید. الفبایی برای زبان آلبانی ترتیب داد و دستور آن زبان را تحقیق و تالیف کرد.
محمد نعیم فراشری [متولد 1262 - درگذشته 1317 یا 1318 ق]: نخستین شاعر بزرگ آلبانی، برادر شمس الدین سامی است او مقیم استانبول بود و ظاهراً به تدریس زبان فارسی در مدارس اشتغال داشت. یک جلد کتاب دستور زبان فارسی به نام «قواعد فارسیه به طرز نوین» نوشته که در سالهای 1288 و 1303 چاپ شد. مجموعه های اشعار او به زبان آلبانی در رومانی چاپ می شد؛ زیرا در استانبول اجازه انتشار نمی یافت.
نعیم به زبان فارسی هم شعر می گفت. آقای دکتر عبدالکریم گلشنی 26 قطعه مثنوی (مجموعاً 456 بیت) از اشعار فارسی نعیم چاپ کرده است. این اشعار همه در وزن مثنوی مولوی است و در فاصله سالهای 1289 تا 1299 ق سروده شده است. در اینجا چند بیت از یک قطعه نعیم را که عنوان «وطن» دارد می آوریم:

 

ای وطن، همواره ما را دلبری
مادری و خواهری و داوری

 

برترینی از همه سوی زمین
بهترینی از همه روی زمین

 

مادرم همواره رویت دیده است
عاقبت خاکت تنش پوشیده است

 

هر شکوفه ت چشم او بشمرده است
در بر تو زاده است و مرده است

 

این وطن را ایزدا آباد کن
جمله خلقش بر مراد و شاد کن

 

دشمنش بادا همیشه خاکسار
صاحبش همواره بادا کامکار

 

خرم و آباد بادا حال او
پر سعادت باد استقبال او

آگاهی از اینکه شاعری از مردم آلبانی در یک صد سال پیش در استانبول اشعاری به این روانی به فارسی سروده، برای هر ایرانی مایه لذت و هیجان است.
در بررسی اشعار نعیم دو نکته گفتنی است: نخست اینکه او از بکتاشیهای آلبانی بود و در اواخر قرن نوزدهم که اندیشه ناسیونالیسم در اروپا اوج گرفته بود و اقوام ساکن متصرفات عثمانی در بالکان در جوش و خروش کسب استقلال ملی خود بودند، جوانان و روشنفکران بکتاشی در آلبانی واقعه کربلا را الهام بخش مبارزات ملی خود می دانستند و با بیان ستمگریهای بنی امیه، به بیدادگریهای عثمانی نظر داشتند. چنین تشبیه و مقایسه ای ریشه های کهن در احساسات علویان آسیای صغیر دارد.
دوم اینکه شعر نعیم در عین حال که تحت تاثیر شعر عرفانی مخصوصاً مثنوی مولوی است، تخیلات شاعرانه او از یک طرف از فرهنگ بومی آلبانی نشانه هایی دارد و از طرف دیگر از ادبیات زبانهای اروپایی تاثیر پذیرفته است. در سخن او اگر زبان ناهمواریهایی دارد، اما معانی لطیف و نو آیین است و تکرار مضامین سنتی شعر فارسی نیست. سادگی و روانی زبان او، اشعار ایرج میرزا و غنی زاده و نخستین شعرهای دهخدا را در سخن شعرای ایران به یاد می آورد. و باید تحقیق کرد و دید او که مقیم استانبول بوده، ایرانیان مقیم استانبول در آن سالها چون میرزا آقاخان کرمانی و میرزا حبیب اصفهانی و روحی کرمانی و دیگران و نویسندگان روزنامه فارسی اختر تا چه اندازه روابطی داشته و از آنها تاثیر پذیرفته است.
بوگدانوویچ از ایران شناسان معاصر یوگسلاوی، که چند سالی هم در دانشگاه تهران به تحصیل زبان و ادب فارسی اشتغال داشت، ضمن مقاله ای در مجله راهنمای کتاب (3) مطالب محققانه ای درباره نفوذ پانصد ساله زبان و فرهنگ ایرانی در استانهای یوگسلاوی: «بوسنی و هرزه گوین»، «مقدونیه»، «قره داغ» و «صربستان» که اکثر مردم آنها مسلمان اند، منتشر کرده و 16 شاعر و نویسنده از مردم آن نواحی را که آثاری به فارسی دارند، شناسانیده است. به نوشته او، در لهجه های محلی این نواحی سه هزار کلمه شرقی هست که یک چهارم آنها فارسی است که از طریق ترکی عثمانی به آنجا رفته است. البته این لغات دخیل غیر از واژه های کهن مشترک هند و اروپایی همچون: obrva = ابرو، usj= گوش، mozga= مغز است که به طور موازی با زبانهای ایرانی از تطور زبان هند و اروپایی به وجود آمده اند.
بوگدانوویچ می نویسد: فتوحات عثمانی در شبه جزیره بالکان و اروپا، زبان و فرهنگ ایرانی را در آن سرزمینها منتشر کرد. او انتشار اسلام در یوگسلاوی را هم نتیجه این می داند که: «میان قرنهای 11-15 م تحت تاثیر غیر مستقیم مانویت ایرانی، فرقه مسیحی بوگومیل ها در بوسنی و هرزه گووین نفوذ کرد و سپس رواج بسیار یافت، تا آنجا که در اواخر قرن 14 به نام مذهب رسمی حکومت بوسنی شناخته شد. و چون کلیساهای ارتودوکس و کاتولیک، با ستیز مداوم با بوگومیل ها سرانجام در نیمه اول قرن 15 بکلی آنها را برانداختند، بوگومیل های ساکن بوسنی و هرزه گووین در اولین اشغال ترکان عثمانی در نیمه دوم قرن 15 به دین اسلام گرویدند و پیرو آداب و رسوم و تمدن عثمانیان شدند. »
فرهنگ ایرانی هم مثل آیین اسلام به همراه سپاهیان عثمانی وارد یوگسلاوی شد، و طی پنج قرن تسلط عثمانیها بر آن کشور به عنوان زبان ادبی و عرفانی در مدرسه ها خوانده می شد، همچنان که عربی به عنوان زبان دینی و ترکی به عنوان زبان اداری تدریس می شد و این بیشتر در استانهای مسلمان نشین بوسنی و هرزه گووین و مقدونیه و قره داغ و صربستان کنونی بود. خانقاهها و مدرسه های بسیاری در یوگسلاوی تاسیس شد که معروفترین آنها مدرسه غازی خسروبیگ در شهر «سرایوو» است که در سال 937 ق گشوده شد و کتابخانه معروف آن هنوز بر جای است که 4500 نسخه خطی کهن دارد. حتی بعد از آنکه در 1925 م به فرمان آتاترک درهای خانقاهها در ترکیه بسته شد، در یوگسلاوی تا بعد از جنگ دوم جهانی و استیلای کمونیستها هنوز خانقاهها دایر بود.
از آن جمله 87 خانقاه در مقدونیه و قسمتی از صربستان و 11 خانقاه در بوسنی وجود داشت.
بوگدانوویچ می نویسد: در قرن گذشته مردی به نام عارف صدقی ارزرومی در سرایوو و در یک مدرسه نظامی تدریس می کرد. یک «انجمن ایرانی» در آنجا تشکیل داد که در آن نه فقط فارسی تدریس می شد، بلکه تمام حضار موظف بودند بین خود به زبان فارسی حرف بزنند و اگر کسی خلاف این دستور رفتار می کرد، جریمه اش می کردند و بعداً با این پول اعضای انجمن را به گردش در نقاط سرسبز و خرم اطراف شهر می بردند. گاهی عده اعضای انجمن به پنچاه تن می رسید.
بوگدانوویچ در مقاله دیگری در مجله وحید شرح حال 16 تن از شاعران و نویسندگان از مردم یوگسلاوی را می آورد که به فارسی کتاب نوشته اند یا شعر سروده اند. (4) از آن جمله اند:
محمود پاشا (در گذشته 879) صدراعظم عثمانی (یکی از 21 صدراعظم عثمانی که از مردم یوگسلاوی بودند)، در صربستان یا کرواسی به دنیا آمد. وی حامی اهل شعر و ادب و ممدوح حامدی اصفهانی بود و خود به فارسی شعر می گفت و این بیت از اوست:

 

رخت ز آه دلم گر نهان کنی چه عجب
کسی چگونه نهد شمع در دریچه باد؟

 

درویش پاشا، از صدراعظم های عثمانی در شهر «موستار» هرزه گووین به دنیاآمده ودر 1012 در جنگی در نزدیکی بوداپست کشته شد. او دیوان فارسی داشت و دور مهرش این بیت فارسی حک شده بود:

 

یارب، کرم تو بحر مواج
درویش و غنی به توست محتاج

 

در آخرین لحظات زندگی که در محاصره دشمن بود، این بیت سعدی را خواند:

قضا دگر نشود گر هزار ناله و آه
ز روی شکر و شکایت برآید از دهنی

 

از شاعری به نام نرگسی (درگذشته 1042) ابیات لطیف زیر را نقل کرده است:

 

مکتوب جانفزای تو آمد به سوی من
چون خوانده گشت، بر دل سوزان نهادمش

 

از ترس آنکه سوز دل من بسوزدش
فی الحال بر دو دیده گریان نهادمش

 

از خوف آنکه آب دو چشمم بشویدش
از دیده برگرفتم و بر جهان نهادمش

فوزی موستاری (در گذشته 1160) از مردم هرزه گووین یوگسلاوی نیز بلبلستان را به تقلید گلستان نوشت.

پی نوشت ها :

1- این نکته را نخستین بار از استاد و محقق تاریخ ترک، پروفسرو خلیل اینالجق شنیدم و بر دلم نشست.
2- مقدمه پروفسور ارتیلان، بردیوان قبولی، چاپ استانبول 1948، ص 25.
3- راهنمای کتاب، سال پنجم، ص 983-990.
4- مجله ی وحید، ج 1، ش 8، ص 60-67، ش 9: ص 26-34.

منبع مقاله: محمد حمید، یزدان پرست لاریجانی؛ (1385)، نامه ایران (مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی) جلد سوم، تهران: اطلاعات، چاپ اول.

 

 

نسخه چاپی