در سایه ی دو اسطوره
در سایه ی دو اسطوره

نویسنده: یان ریپکا
مترجم: عیسی شهابی



 

معاصران سعدی و حافظ
تهاجم مغولان خراسان و آذربایجان را چنان ویران ساخت که تا مدت ها شعر و ادب نتوانست از آن جا نشئت کند. شاعران بزرگ سده ی سیزدهم از حول و حوش این مناطق، که از این فاجعه مصون مانده بود، یعنی جنوب غربی (سعدی) و آسیای صغیر (مولوی) و هندوستان (خسرو دهلوی)، برخاستند. در اطراف سعدی، دور و نزدیک، چند غزل سرای قابل ذکر ظهور کردند. امامی هراتی (وفات: 676هـ)، مجدالدین همگر شیرازی (وفات: 686هـ) و همام تبریزی (وفات: 714هـ) که به خوبی از غزلیات سعدی تقلید کرده اند، از آن جمله اند. دیری نمی پاید که ثناخوانان ایلخانان نیز پدید می آیند، ولی همگی مقلدانی بی ابتکار و فاقد شیوه های خاص خود هستند. البته، فشار عناصر ایرانی شدیدتر از آن بود که مغولان غاصب را در برابرش یارای مقاومتی باشد. هم زمان با ایرانی شدن بیگانگان، یعنی دگرگونی فرهنگی آنان، و همراه با تجدید حیات و آسودن کشور - مقصود پنجاه سال آخر سلسله است -، پدیده های بلیغ تری ظهور می کنند: افضل الدین محمد کاشی، که معمولاً فقط باباافضل خوانده می شود، از آنان است. وی رباعیاتی عصیان آمیز سروده که غالباً به عمر خیام نسبت داده شده و، علاوه بر آن، با ارائه یک نثر پر مغز فارسی ترجمان مشرب تصوف شده است. دیگر میرحسینی سادات (وفات: پس از 718هـ)، که صاحب نظری نظیر اوست و کتاب زادالمسافرین خود را به تقلید از گلستان نگاشته است. ولی، برتر از آنان، شیخ محمود شبستری است (وفات: تقریباً 720هـ) که گلشن رازش از سال 710هـ/1311م در شرق سخت مورد توجه و در غرب، به حق مورد تکریم زیاد واقع شده است. این کتاب عبارت از فهرست نسبتاً موجزی از اصطلاحات و تعبیرات تصوف با توضیحاتی سهل و صریح است که در حقیقت دنباله ی جواب های منظومی است که به سؤالات منظوم میر حسینی سادات داده شده. این کتاب در نوع خود از قدیم ترین کتاب هاست. مؤلف آن شاعر چندان برجسته ای نبوده، ولی صوفی با تجربه ای بوده که نوشته های منثوری هم از این مقاله دارد[20ب]. اوحدالدین اوحدی مراغه ای (تولد: تقریباً 670، وفات: 738هـ) به عرضه داشتن همین نظریه ها به شیوه ای مصنوع ممتاز است. زادگاه او آذربایجان، لکن خانواده اش از مردم اصفهان است. مهم ترین اثرش مثنوی جام جم (یعنی آینه ی جهان نما)، از سال 733هـ، و شامل تقریباً پنج هزار بیت است که آن را به شیوه ی حدیقه ی سنایی سروده، بدون آن که به تقلید کورکورانه از آن پرداخته باشد. خاصه که کتاب را با احتیاجات عصر خود تطبیق داده است. اهمیتی که این کتاب از نظر ما دارد بیش از تمام مطالب عرفانی اش، به واسطه ی جنبه های اجتماعی و تربیتی آن مانند آداب معاشرت با مردم، ساختن شهرها، تربیت کودکان، نکوهش قاضیان و جز آن هاست که می توان گفت هیچ شاعری دیگری این چنین به تفصیل بدان نپرداخته است. بعضی از غزل هایش حتی به دیوان حافظ راه یافته است.(1) شاعری چنان منتقد و نکته سنج چون بهار(2) اشاره می کند که غزل اوحدی مطلقاً کم تر از آن حافظ نیست. بنا به مشهور، اوحدی تخلص خود را مدیون پیرش، شیخ ابوحامداوحدالدین کرمانی (وفات: 697هـ)، مؤلف مثنوی مصباح الارواح(3) است. این کتاب شرح تمثیلی یک مسافرت زیارتی به شهرهای ناشناخته ی تخیلی است که در بعضی موارد شباهت عجیبی به کمدی الهی دانته دارد، ولی البته این شباهت صرفاً از لحاظ مبنای مشترک آنهاست(4). اوحدی کرمانی در مظان ارتداد بود که بی گمان در مورد شاگرد مهم ترین منادی وحدت وجود، یعنی محیی الدین بن عربی اسپانیایی مغربی (وفات: 638هـ/1240م)، امری شگفت نیست. وی نظریه ی نیل انسان را به مرتبه ی ربوبیت بیان کرده(5) یا «همراه با احمد غزالی و عراقی جزء آن دسته از صوفیان است که تجلیل از زیبایی های آسمانی را در تکریم زیبایی های زمینی می دانستند»(6).
فخرالدین ابراهیم عراقی همدانی (وفات: 688هـ) یکسره محو در حال خلسه و جذبه بود. روحی بود تشنه ی شناخت درجات عالی عرفان و از این رو لاینقطع، از هند تا حجاز، در پی مشایخ قدسی مرتبت روان، در جلسات درس شیخ صدرالدین، در قونیه، راجع به کتاب مشهور حاضر می شد و تحت تأثیر شدید آن مهم ترین اثر خود لمعات را به نثری آمیخته با ابیات عربی و فارسی نگاشت. این کتاب مفصل نیست، لکن حاوی معانی عمیق است و واقعاً ارزش ادبی دارد. بین تفسیرهای مختلفی که بر این کتاب نوشته شده اشعه ی لمعات جامی از سال 866 هـ بیش از همه شهرت یافته است. «اقوال نظری عراقی راجع به عشق عرفانی مخصوصاً از این لحاظ حائز اهمیت است که ما از روی زندگی نامه ای که از او به دست مانده اطلاعات دقیقی درباره ی حیات عشقی و عرفانی اش به دست می آوریم و این کیفیت در مورد یک شاعر ایرانی امری نادر است»(7). دیوان عراقی و کتاب دل انگیز عشاق نامه یا ده فصل (یک مثنوی است که غزل هایی در آن تضمین شده است) در بیان همین موضوع های عشقی عرفانی است. این که در آثار همه ی شخصیت های یک دوره ی معین همواره یک تفکر شدید صوفیانه و یک بی خودی عرفانی تجلی می کند، در واقع، با انحطاط عمومی اجتماعی آن دوره مرتبط است و این امر، در واقع، تا اندازه ای، نوعاً حاکی از «شانه خالی کردن از بار زندگی و مسئولیت های اجتماعی» است.

نزاری

نعیم الدین نزاری قهستانی (متولد: حوالی 645 در بیرجند، وفات: 720هـ) شاعری است بی پروا و آزاداندیشی مستور در زیر پرده ی تعلیمات اسماعیلی، هر چند که اعتقادش به همین مذهب هم کاملاً مسلم نیست. در کتاب دستورنامه اش، که حاوی 576 بیت است، به «خوش گذرانان و آنان که به صرف وقت خود با جامی شراب رغبتی دارند دستورالعمل هایی می دهد که مخالف احکام قرآن است»(8): این کتاب یک نوع نظیره ی طنزآمیز بر اندرزنامه هاست که قبول عامه دارد. زبان این کتاب و صورت ادبی آن خالی از نقص و ایراد است. بنا به گفته ی دولتشاه(9)، این کتاب مورد پسند ادیبان است و، چنان که تلویحاً اشاره می کند، مطرود روحانیان. نه در کتاب سفرنامه(10)، که در آن شرح مسافرتی به شمال ایران و قفقاز به نظم کشیده شده، و نه در دیوان او استقصایی به عمل نیامده، با وجود آن که شخصیت خودساخته ی نزاری آن را ایجاب می کرده است - شخصیتی که بر کنار از هرگونه عرفان است و، در عین حال که در مسیر خیام گام بر می دارد، استهزا را جانشین غلیان احساسات خشم آلود او ساخته. جامی (11)، که بدون شک بی تأمل سخن نگفته، «سلیقه ی» شعر حافظ را نظیر سلیقه ی نزاری می داند «با این تفاوت که شعرهای نزاری شامل غث و سمین (یعنی خوب و بد) هر دواند، ولی در مورد حافظ چنین نیست»(12).

ادبیات هند و ایرانی

(امیر خسرو، نجم الدین حسن سنجری)
بررسی عمیق ادبیات هند و ایرانی در این مختصر به عللی مقدور نیست که عبارت است از: بیگانگی اصل و منشأ این دسته خاص شاعران و نویسندگان (که، برخلاف شاعران ترک نژاد فارسی گوی، اشخاص منفردی نیستند)؛ متأثر بودن آثار آنان از فرهنگ هندی، و به طور کلی، اختلاف محیط و شرایط زندگی که قهراً منشأ وجوه اختلافی می گردد که ایرانیان آن را «نا ایرانی» و بیگانه حس می کنند. مگر نه آن است که سبک به اصطلاح هندی در ادبیات به هیچ وجه به طور کامل موافق ذوق و سلیقه ی شاعر ایرانی الاصل نیست؟ شباهت مینیاتور و معماری هند و ایرانی چشم گیر است. هر چند که این ها آشکارا جزء قلمرو هنر ایرانی است؛ با وجود این، دارای عناصری از نوع خاص خود است که به مذاق هر کسی هندی می نماید. و بالاخره زیادی تعداد این دسته از شاعران ایجاب می کند که مطالعه و بررسی آثارشان کاری جداگانه و بدون ارتباط با ابیات صرفاً ایرانی تلقی شود، از سوی دیگر، صواب نیست که در برابر سرزمین فرهنگ ایرانی، هر چند هم که دورافتاده باشد، یکسره در به روی خود ببندیم؛ چه، از هندوستان آثاری چند نشئت کرده که ذکر آن ها در هر کتابی که درباره ی ادبیات ایرانی نگاشته شود اجتناب ناپذیر است. این معنی بالاخص در مورد یمین الدین ابوالحسن امیر خسرو دهلوی (تولد: 651هـ در پتیالی(13)، وفات: 725هـ در دهلی) صادق است. ولی نه از آن رو که وی مهم ترین ادیب هند و ایرانی است، و، از آن گذشته، حجم کتابش (به فرض آن هم که عدد چهارصد هزار بیت! که برای آن ذکر می کنند افسانه ای بیش نیست: وی فقط از سوی مادر و از لحاظ زادگاه خود هندی بود، ولی پدرش ترک بود و هنگام تهاجم مغولان، همراه با سایر افراد هزاره ای لاچین، از ماوراءالنهر به هندوستان کوچ کرده بود. آن چه در این مورد در درجه ی اول اهمیت قرار دارد تأثیر شایان توجه ی وی بر ادبیات فارسی در سده ی 9-8هـ/15-14م است که، چنان که پیداست، وی بهتر از سرمشق عالی قدرش، نظامی، قادر به درک دقایق آن و جنبه های فئودالش بود. وی که شاعری مدیحه سرا بود از آغاز تا پایان فعالیت ادبی خود در جریان جنب و جو دربارهای فرمان روایان و سلسله های گوناگون بود که، در دهلی و مولتن(14)، یکی پس از دیگری، بر می آمدند و سپس جای خود را به دیگری می پرداختند. در عین این که هر بار با اوضاع جدید سازگار می شد خود را از سیاست به دور می داشت، حتی پس از آن هم که، به سال 671هـ، در حلقه ی ارادت مرشد ولی شعار و به نام دهلی، محمد نظام الدین اولیا، از سلسله چشتیان، در آمد؛ موقعیت درباری خود را حفظ کرد. وی تا هنگام مرگ مرشد (724هـ) از مریدان او و حتی نزد وی مقرب ترین کس بود. شگفت آن که، پس از آن هم که شیخ مغضوب سلطان واقع شد، امیر خسرو موقعیت خود را در دربار از دست نداد. «طوطی هند»، در پنج دیوانی که در همان حیات خودش تدوین شد، سلطان های متعدد آن سامان را ضمن قصیده های بی شمار ثنا می گوید. ابتدا کوشاست که از خاقانی و دیگر استادان متقدم قصیده اقتفا کند، بدون آن که همانند آنان مغلق و پیچیده گوید؛ ولی، بعداً از کمال الدین اصفهانی که سبکی کاملاً نوین دارد سرمشق می گیرد. امیرخسرو در غزل های خود که ابتدا در پایان هر یک از دیوان ها آمده بود بعداً به صورت مجموعه های مستقلی تدوین شد از سعدی پیروی می کند، بدون آن که پا از دایره ی مضامین سنتی فراتر گذارد. این غزلیات، لااقل در هندوستان، سخت مورد پسند عامه بود. کثرت انتشار و تنوع و حجم مجموعه ها بهترین گواه بر این معنی است. محمد وحید میرزا(15)، بدون آن که دیگر ابداعات امیرخسرو را ناچیز انگارد، غزل او را از همه ی آثار دیگرش مهم تر می شمارد و به سادگی و به هم پیوستگی درونی و معنوی غزلیات و سرشار بودن آن ها از احساسات و خوش آهنگی این اشعار (که دلیل محبوب بودن آن ها نزد صوفیان نیز هست) و نیز به معانی دقیق که، به زعم وی، شاعران خود ایران، جز جامی و نظیری (وفات: 1021هـ)، فاقد آن اند، اشاره می کند. این نکته که وی بزرگ ترین غزل سرا پیش از حافظ است به نظر من سخت قابل تردید است(16). تعظیم و تکریمی که حافظ نسبت به امیر خسرو داشته نه تنها از این جا معلوم می شود که به دست خود خمسه ی او را استنساخ کرده (این نسخه به دست مانده)؛ بلکه، هم چنین، از این که اولین مصرع معروف خاص و عام نخستین غزل دیوان حافظ از طرف امیرخسرو الهام شده است(17). اهمیت این شاعر هندی در ادبیات فارسی مرهون داستان های رمانتیک الهام بخش و مخصوصاً خمسه ی اوست که، چنان که از عناوین هر یک از داستان ها نیز نمایان است، همه ی مضامین آن ها با تغییراتی که کمابیش در جریان داستان ها و انگیزه سازی و وسیله ی بیان داده شده از نظامی اقتباس گشته است. تبحر شاعر، با این که بسیار قابل توجه است، به پای نظامی نمی رسد. تصریحات روشن که از وجوه ممتاز شعر نظامی است در شعر امیر خسرو جای خود را به ابهام و عدم صراحت می دهد. وی فاقد عمق معانی فلسفی وحدت موضوعات اجتماعی نظامی است. ولی، همین تنزل سطح و بی قاعدگی سبک، که تردید در آن روا نیست، مطابق ذوق آن زمان بود. نظامی نابغه به رغم سرعت فوق العاده زیادی که در نگارش داشت و ممارستی که در سراسر زندگی بدان متصف بود نیمی از عمر خود را به سرودن خمسه مشغول بود و حال آن که تمام مدتی که امیر خسرو صرف همین کار کرد به سه سال نمی رسد(701-698هـ). البته صحیح است که حجم خمسه ی او تقریباً کمی بیش از نیمی از خمسه ی نظامی است؛ مع الوصف، عجله ای که در سرودن اشعارش به کار برده، با وجود استعداد درخشان و قدرت تخیلی که داشته، این امکان را از میان برده که سخنش به پای استاد گنجه برسد. ما اطلاع داریم که مولانا (قاضی) شهاب الدین، ادیب معاصر امیرخسرو، هر یک از بخش های خمسه ی او را نه تنها خوانده، بلکه به تهذیب آن ها نیز پرداخته است. محمد وحید بهترین اثر او را داستان رمانتیک مجنون و لیلا می داند، ولی م. حبیب هشت بهشت(18) را، که شاعر در آن چند داستان هندی هم گنجانده است، بر دیگر آثارش ترجیح می دهد. طبع آزمایی های نوین و بسیار جالب خسرو شامل داستان های کوتاه منظوم اوست. این داستان ها از تاریخ زندگانی سلطان های دهلی، که هم زمان با شاعر یا کمی پیش از او می زیسته اند، برگرفته شده متضمن شرح زندگی سیاسی و خصوصی و معنوی قهرمانان داستان هاست. در میان آن ها مخصوصاً داستان عشیقه یا عشقیه (و احیاناً نام دیگری)، که ماجرای عشق نا فرجام شاه زاده خضر خان معاصر و ممدوح شاعر را به شاه زاده خانم نازنین دوال رانی شرح می دهد، مقام برجسته ای دارد. هم چنین، قران السعدبن (از سال 688هـ)، که موضوع آن کشمکش کیقباد با پدرش بغراخان بر سر تاج و تخت است و بالاخره به آشتی آنان می انجامد، شایان توجه است. از نوآوری های صوری امیر خسرو گنجاندن این داستان های کوتاه تاریخی را در غزل قابل ذکر می دانم که منظور از آن، چنان که پیداست، هیجان بخشیدن به یک ردیف ابیات با قوافی مزدوج است. دیگر ابیات سلسله است که عبارت از عناوین هر یک از ترانه های چنین داستان هایی است که به طرزی یکسان به نظم کشیده شده است (شاعر در دیوان های خود با قصیده ها هم به همین شیوه عمل می کند). آثار منثور او عبارت است از تاریخ علایی یا خزاین الفتوح، از سال 711-695هـ، که شرح مجملی است با نثری متکلف از روز داده های دوران حکم رانی علاءالدین خلجی؛ اعجاز خسروی (19) یا رسائل اعجاز که اثری مشهور و مفصل در انشا و نامه نگاری و از آن جهت در خور توجه است که به جنبه های فکری بیان اهمیت گذارده و نیز حاوی اطلاعات مفیدی درباره ی جامعه ی آن روزگار است(20) و افضل الفوائد که عبارت از حکمت هایی از زبان نظام الدین اولیاست. البته کلیات بسیار مفصل آثار خسرو محدود به همین کتاب ها نیست، لکن نباید هیچ گاه از نظر دو داشت که صحت بسیاری از روایت ها مورد تردید است فی المثل، دو کتاب قصه ی چهار درویش و آشنا به غلط به امیر خسرو نسبت داده می شود و مورد بعضی کتاب های دیگر نمی توان ثابت و یا اصولاً قبول کرد که مؤلف او باشد. از پاره ای رباعی ها می توان استنباط کرد که امیر خسرو اثری به نام شهر آشوب تألیف کرده که مجموعه ای از مضامین در مدح شاگردان نکوروی اصناف مختلف پیشه وران بوده است(21). ولی، نباید اشاره ای را که در تحفه ی سامی (22) راجع به آگهی، شاعر خراسانی (وفات: 932هـ)، آمده از نظر دور بداریم. در این کتاب، از این شاعر به عنوان سراینده ی قصیده ی استهزاآمیزی به نام شهر آشوب یاد شده که بر ضد هرات سروده شده و، به رغم بعضی، نظیره ی درباری ابرار امیر خسرو است. مایه ی شگفتی فقط این است که چه گونه ممکن است که موسیقی دان برجسته ای چون امیرخسرو راجع به موسیقی چیزی ننوشته باشد. راجع به آثار ادبی وی به زبان هندی نمی توان حقیقت را کشف کرد. با وجود آن که شیوه ی بیانش بسیار متکلف بود (برتلس حتی آن را «پودرزده»(23) می خواند)(24) و بر اثر آن سبکش مدام شباهت بیش تری بالاخص به آثار هندی می یافت(25)، از لحاظ برگزیدن کلمات و هم چنین در زمینه ی معانی و بیان از استادانی که پیش از این نام بردیم و من جمله سنایی پیروی می کند. وی، ضمن یک نامه، استادانی را که در هر یک از انواع آثار خود از آنان سرمشق گرفته حتی به نام ذکر می کند. دوست صمیمی اش، نجم الدین حسن سنجری (وفات: 727هـ)، نیز در همان مسیر گام بر می داشت و او هم شعر و ادب فارسی را پس از خود متأثر ساخت. سنجری در سرودن الحان پر شور چنان استاد است که نظیرش حتی در آثار امیر خسرو نیز دیده نمی شود(26).

مدیحه سرایان دربارهای کوچک

(خواجو، ابن یمین، سلمان ساوجی)
کمال الدین (یا افضل الدین) ابوالعطا محمود مرشدی (تولد: 679هـ) مشهور به خواجوی کرمانی (آقا کوچولوی کرمان)، که لابد ابتدا ورنام پسرکی بزرگ زاده از خانواده ای اشرافی بوده، حوزه ی فعالیتش در جنوب باختری قرار داشت؛ ولی، قسمت اعظم زندگانی خود را پیاده در سیر و سیاحت گذراند. هنوز پسربچه ای بیش نبود که شایستگی خود را با سرودن قصیده ی تاریخ حمام یزد نشان داد.(27) این قصیده بر دیوارهای این بنا نقش شد و برای همیشه باقی ماند. به بسیاری از شهرها تا نقاط دور دست باختر ایران سفر کرد و، ضمن مدایح خود، سلسله ها و کسانی را که دست سرنوشت یا تصادف به اوج رفعتشان رسانده بود می ستود. خواجو در حلقه ی پیروان سلسله ی کازرونیه درآمد و تعلق خاطر خود را به تصوف، از یک سو، ضمن مثنوی هایی و، از سوی دیگر، طی قصیده هایی به شیوه ی سنایی نشان می داد. به سال 753 یا 762هـ (28)، در شیراز در گذشت. دیوانش، تحت عنوان صنایع الملک (که متضمن اشارتی به لقب اوست)، دارای وجوه ممتاز یک دیوان متوسط سده ی هشتم هجری است. این دیوان شامل لغز و معما هم هست و به علاوه مشتمل بر قصیده های زیادی در نعمت ائمه (ع) و بالاخص علی (ع) است. غزلیاتش آشکارا از سبک عراقی متأثر است. در غزل، با آن که از حافظ به عنوان استاد خود نام می برد.(29) از سعدی اقتفا می کند؛ ولی، ظاهراً، با آن که معنی حقیقتی نهفته است، از آن که کمال الدین واقعاً بعضی الهام ها و مضامین را تقریباً کلمه به کلمه از غزل های حافظ اقتباس می کند، چنان که غالباً غزلیات این دو با یکدیگر اشتباه می شوند(30)؛ ولی، برای این روایت مشهور که حافظ در دیوان خود از خواجو ستایش کرده جز یک بیت جعلی سندی در دست نیست[42الف]، لکن، از آن جا که هر دو در یک محل اقامت داشتند و زندگی شان نیز از جهات مختلف دارای وجوه اشتراکی بوده، قهراً باید آشنایی آن دو را با هم پذیرفت. کوپرولو (31) خواجو را یک حلقه ی لازم میان دو استاد بزرگ غزل، سعدی و حافظ، می داند. مثنوی های خواجو حائز اهمیت بسیار است و با آن که خمسه اش از دیگر جهات از استادانی چون نظامی و امیرخسرو متأثر است از لحاظ انتخاب مضامین رمانتیک و نیز روابط داستان ها با یکدیگر از خمسه های آنان متمایز است. کتابش با تفکرات شروع نمی شود، بلکه وی با داستان های دو زوج دل باخته، همای و همایون (32)(732هـ) و گل و نوروز (742هـ)، که بعضی این و برخی آن را برتر می شمارند، آغاز سخن می کند. اصل و ماده ی هر دو از افسانه های ایرانی برگرفته شده است. الهام بخش بنیاد داستان های همای و همایون ابوالفتح مجدالدین محمود، قاضی القضات دوران ابوسعید ایلخانی (36-716هـ)، و هم اوست که وی را به نگارش آن برانگیخته است. در تألیف گل و نوروز سرمشقش داستانی به همین نام از جلال طبیب شیرازی (وفات: 795هـ)، از سال 734هـ (33)، بوده است، پس از آن سه مثنوی عرفانی و اخلاقی ساخته. این سه از سلسله ای ملهم است که از آن پیروی می کرد، ولی به ظاهر به آثار نظامی و سنایی شباهت دارد. جز این ها، فقط دو رساله ی مثنوی هست که انتسابش به خواجو محرز است. خواجو، با وجود معروفیتی که از آن برخوردار است، شاعری با شخصیت خاص خود نیست، بلکه فقط در تقلید از شاعران بزرگ، چه در غزلیات و چه در مثنویات داستانی و اخلاقی، استاد است تا بدان جا که معاصرش، حیدرشیرازی، در هجویه ی منظومی او را به سرقات ادبی مهم می سازد؛ ولی، چنان که پیداست، انگیزه ی وی در این کار جز حسادت به شهرتی که خواجو در زمان حیات هم از آن برخوردار بوده نیست.(34)
امیر محمود بن امیر یمین الدین طغرایی، که به اختصار ابن یمین خوانده می شود (تولد: 685هـ در فریامد(35) خراسان، وفات: 769هـ در همان جا)، خرده مالک کم بضاعتی بود. کم تر شاعر ایرانی در دوران زندگی خود شاهد آن همه انقلاب و تحولات سیاسی بوده است. در جنگ میان سربداران و آل کرت (743هـ)، حتی تنها نسخه ی دست نویس دیوانش نیز، که محصول فعالیت های ادبی اش تا آن زمان بود، از دستش رفت و، به ناچار، تا آن جا که میسر بود، به کمک حافظه ی خود و دوستانش از نو به تدوین آن پرداخت. توانایی خاص او در سرودن قطعه با مضامینی در زمینه ی حکمت علمی است که ضمن آن ها، من جمله، به کوشش استقلال طلبی و فعالیت های کشاورزی توصیه می کند و برای تحقق بخشیدن به آنها ترک دنیا را واجب می شمارد. از صفات ممتازش نظریات متلون اوست که تا حد تناقض در تغییر است. قصیده هایش (و هم چنین غزل هایش که ارزش چندانی ندارد) نمایشگر روحیات شگفت اوست، بدین معنی که این شاعر، که در حقیقت ثناخوان سربداران و برخلاف میل باطنی خود موقتاً ستایشگر آل کرت (سلسله ای در هرات) است، در قصیده های خود شصت و پنج زمامدار مختلف را، بدون توجه به شایستگی یا ناشایستگی آنان، مدح می گوید.
چنان که کاملاً پیداست، این کیفیت نتیجه ی قهری اوضاع سیاسی و وضع فلاکت باری بود که وی در آن می زیست؛ ولی، در عین حال، باید اذعان کرد که ابن یمین نماینده ی شاخص عصر خود است. چنانکه اشاره شد، قصیده هایش زیاد شیوا نیست، زیرا شامل تکرار مکررات و سرقات ادبی است. ابن یمین شیعی مذهب و در زمره ی نخستین کسانی است که در مدح ائمه (ع) و کربلا سرایندگی کرده اند.
بزرگزاده ی شهرستانی، جمال الدین ساوجی (تولد: تقریباً 700هـ، وفات: 777هـ)، بازپسین مدیحه سرای به نام پیش از دوران صفویه است. هر چند که در اصل ستایشگر آل جلایر بود؛ ولی، از ستودن کسانی هم که موقتاً بر این سلسله پیروز می شدند ابایی نداشت. از آن جا که «ملک الشعرا» و معتمد فرمان روا بود کسان بسیاری در پی تقرب به او بودند. با لفاظی های خود ضمن قصاید مصنوع به شیوه ی شاعر مدیحه سرا، سید ذوالفقار شیروانی (وفات: 689هـ)، توانست در اندک زمانی برای خود کسب وجهه ای کند.(36) این هنر از دیرباز مطلوب بود و مدام رو به کمال می رفت و مخصوصاً در سده ی 15/9 بدان پایه رسید که حتی شاعری چون سلمان را تحت الشعاع قرار داد: مقصود از این هنر، چنان که پیداست، جبران کردن فقر معانی بود و به همین جهت می بایست مسیر مکتب هنر برای هنر قویاً تعقیب شود. سلمان بالاخص در آوردن ایهام چیره دست بود(37)، ولی همه ی این ها بیش تر به منزله ی زرق و برقی در آغاز فعالیت ادبی اش بود. وی با ابداع مضامین و تشبیهاتی نوین ارزش های ادبی برزگ تری آفرید؛ لکن، با این همه، قصایدش خاطره های کمال الدین اسماعیل، ظهیر فاریابی، انوری و حتی منوچهری متقدم را زنده می کند. در غزلیاتش، چنان که به خوبی پیداست، از استادان عرفان پیروی کرده است. وی سرودهایی در تنزیه ی خدا و نعمت رسول (ص) و بالاخص علی (ع) - که تا آن زمان در مدحش مبالغه نمی شد - سروده، با آن که نمی توان گفت که شیعی مذهبی تمام عیار بوده است. علاوه بر این ها و غزلیات متداول، ساقی نامه ای هم پرداخته است. چنان که می بینیم، وی در سرودن ساقی نامه بر حافظ تقدم دارد و به طور کلی از نخستین کسانی به شمار است که بدان مبادرت کرده اند. دیگر، داستان رمانتیک جمشید و خورشید (از سال 763هـ) است که در حقیقت ضرب جدیدی از سکه ی قدیمی خسرو و شیرین (38) با نام دیگری است و داستان رمانتیک فراق نامه از سال 770هـ، که برای تسلی خاطر سلطان اویس در فقدان محبوبش (39) نگارش یافته، این جدایی ابتدا موقتی بود، ولی پس از آشتی کردن ابدی شد، زیرا محبوب کمی بعد در گذشت. شاعر، از این لحاظ که یک حادثه ی مربوط به زمان خود را موضوع شعر خویش قرار داده، یکی از نخستین پیروان امیر خسرو محسوب است. آثار سلمان روی هم رفته بیش تر حاکی از فرهیختگی اوست تا طبع و ذوق واقعی شاعری اش. با این که او و حافظ بی گمان با آثار یکدیگر آشنایی داشته اند تحسینی که در دیوان حافظ از او به عمل آمده فاقد اصالت است.(40) به طور کلی، شیوه ی بیان سلمان چنان با حافظ شباهت دارد(41) که بعضی از غزلیاتش به دیوان حافظ راه یافته است.(42) هزلیاتش سعدی را به خاطر می آورد(43). عبید زاکانی نکوهشش می کند که اصطلاحات زنانه به کار برده است و می گوید لابد این اشعار را برای زن خود سروده است. با این همه، این دو با یکدیگر عقد دوستی بستند(44)(45).

کمال خجندی غزل سرا

(و دوستش، مغربی عارف، که بعداً «دشمن شخصی»(46) او شد)

شاعر ولی شعار، کمال خجندی (وفات: محتملاًً 803هـ)، و دوستش محمد شیرین مغربی (وفات: 809هـ) نیز در تبریز به فعالیت پرداخته و در همان جا در گذشته اند، ولی کمی بعد از شاعرانی که ذکرشان رفت می زیسته اند. مغربی در دیوان نسبتاً مختصر خود در بیان وحدت وجود، طبق قول محیی الدین بن عربی، داد سخن داده است. تمامی اشعارش صرفاً پیرامون این موضوع دور می زند که آن را به هزار زبان مورد بحث قرار می دهد(47). غزلیات کمال، در درجه ی اول، از جامی (48) و، پس از او، به شدت از حسن دهلوی (وفات: 727هـ)(49) متأثر است، تا آن جا که بعضی کمال خجندی را به سرقت ادبی متهم می سازند که البته نارواست. از یک سو، علی اصغر حکمت (50) بر آن است که فهم بسیاری از غزلیاتش مستلزم مطالعه ی عمیق در غزلیات سعدی است و، از سوی دیگر، سودی (51) درک اشعار را، بر خلاف اشعار حافظ، آسان نمی داند. خجندی غزل سرایی لطیف طبع است و به بحور ساده و روان بیش تر علاقه مند است؛ ولی، در عوض، قوافی و ردیف هایش دشوار است. به اغراق رغتبی خاص دارد. کمال سراسر سده ی نهم را به شدت متأثر ساخت(52). براگینسگی(53) او را، پس از حافظ و ناصر بخارایی، از غزل سرایان مهمی می شمارد که ضمن اشعار خود به طبقات حاکمه و روحانیان تاخته اند. به نظر او، رواج قابل توجه اشعار این شاعر میان تاجیک ها مرهون همین لحن ها انقلابی و البته به همان اندازه هم وجود اشعار این شاعر میان تاجیک ها مرهون همین لحن ها انقلابی و البته به همان اندازه هم وجود عناصر عامه پسند در غزلیاتش است. مضامین اشعارش سراسر پیرامون «عشق» دور می زند که به نظر همین دانشمند شوروی(54) در زیر پرده ی آن «شکایت به اجبار به محرومیت از آزادی شخصی و هم چنین ذوق زندگانی و تعلق خاطر به همه ی موجودات زنده» نهفته است. بنابر تذکره ها، حافظ و کمال چنان متقابلاً مورد تحسین یکدیگر بودند که همیشه غزل های خود را مبادله می کردند(55). امتیاز کمال بر شاعر شیراز این است که هیج زمامدارای را مدح نگفته است(56). وی، میان تمام شاعران معاصر حافظ، نخستین کسی است که حافظ صریحاً از او نام می برد(57).

پی نوشت ها :

1ب. به گفته ی آقاخان صحت این انتساب مشکوک است و تصور می رود که از نوشته های اسماعیلی اقتباس شده باشد. این پانویس در نسخه ی انگلیسی چنین آمده است:«... این حقیقت که شخصی چون آقاخان علاقه مند به انتشار گلشن راز شد این احتمال را تقویت می کند که شبستری (چنانچه واقعاً مؤلف این رسالت باشد) خود از نوشته های اسماعیلی اقتباس کرده است.» (، arbery, Class. Pers. Lit. [BV], 304 et seq)
1. من جمله غزل های ذیل:
منم غریب دیار و تویی غریب نواز
دمی به حال غریب دیار خود پرداز
ص 365
در خمیر ما نمی گنجد به غیر از دوست کس
هر دو عالم را به دشمن ده که ما را دوست بس
ص 7-366
با یار بی وفا نتوان گفت حال خویش
آن به که دم فروکشم از قیل و قال خویش
ص 367
کلیات دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی، به تصحیح حسین پژمان، کتاب فروشی بروخیم، تهران، 1318، غزل اول در چاپ قزوینی - غنی هم آمده (غزل 259).
2. بهار، بحث 184.
3. عباس اقبال، ذیل«سیر العباد الی المعاد، از حکیم اوحدالدین طبیب رازی»، مجله ی دانشکده ی ادبیات تهران، 3/2، 1334 شمسی، 8، مصباح، اثر محسن بن الطوغان بردسیری است و به خطا به اوحدی کرمانی منسوب شده است.
4. Bertel's Ocerk 63.
5. همان مؤلف، Fuzuli 60
6. Ritter, Philol. 6, 60.
7. همان اثر، 7، 95.
8. ؛ Bertel's. Ocerk 63
کتاب نامه ی ذیل عنوان «نزاری»، چاپ برتلس، 45.
9. دولتشاه، چاپ لیدن، ص 231، سطر25؛ ص 233، سطر 7 به بعد.
10. بنابر20 Ivanow, Problems سفرنامه ی نزاری با گرویدن وی به مذهب اسماعیلی ارتباط دارد و فقط پس از آن بود که «به قفقاز جنوبی شتافت که امام عصرش در آن جا به طور ناشناس پنهان بود». اخیراً ج. دری (ــــ آن جا) به بررسی کلیه ی آثار نزاری پرداخته است. وی چهارده اثر را بر می شمارد و محتوای سفرنامه را نیز به ایجاز بیان می کند.
11. جامی، بهارستان، چاپ Schlechta-Wssehrd، ص 100 متن اصلی، ص 116 ترجمه.
12.خواجه حافظ شیرازی علیه الرحمه اکثر اشعار او لطیف و مطبوع است... در سلامت و روانی حکم قصاید ظهیر دارد، نسبت به قصاید دیگران سلیقه و شعر وی نزدیک است به سلیقه ی نزاری و قهستانی، اما در شعر نزاری غث و سمین بسیار است، به خلاف شعر وی، و چون بر اشعار وی اثر تکلف ظاهر نبود وی را لسان الغیب لقب کرده اند. بهارستان مولانا جامی علیه الرحمه، مؤسسه مهرماه تهران، شهریور 1311، ص 117.
13.Patyali
14.Multan
15. وحید؛ خسرو، ص 207.
16. کریمسکی 3، ص 84.
17. Bertel's, Lit … v Sr. Az. (Bibl. D) – 2012.
برتلس در SV 1957/6, 149 امکان یک مأخذ مشترک را بعید نمی داند که همان غزل خلیفه یزید باشد.
18. وحید، خسرو، ص 199، حبیب، خسرو، ص 76.
19. اعجاز «غیر قابل تقلید بودن زبان قرآن، تفرد آن» (یک اصطلاح معانی و بیانی است).
20. وحید، خسرو، ص 220.
21. همان اثر، ص 214.
22. تحفه ی سامی، چاپ وحید دستگردی، ص 117.
23.ترجمه ی تحت اللفظی است که به ناچار از اصطلاح آلمانی gepudert و اصطلاح انگلیسی powdered به عمل آمد بدون آن که مقصود از آن کاملاً روشن باشد. محتملاً، مراد تصنع بسیار در «آرایش» بیان است.
24. ؛Berter's Ocerk
همان مؤلف Navoi I Nizami 81
25. بهار، بازگشت، ص 446.
26. شیلی 2، ص 97.
27.فی مدح امیرالاعظم الشهریار المعظم و الی السیف و القلم خسرو غازی المنصور مبارزالحق و الدین محمد زید عدله و یصف الحمام.
ای پیکر منور محرور خوی چکان
ثعبان آتشین دم روئینه استخوان
گویی سمندری که در آتش کنی قرار
یا مرغ آبیی که در آبت بود مکان
با آتشت مقار نه از خاکت ارتفاع
با اخترت مقابله با رأست اقتران ... الخ
دیوان اشعار خواجوی کرمانی، به تصحیح احمد سهیلی خوانساری، انتشارات کتاب فروشی محمودی، ص 109.
28. 753؛ تاریخ ادبیات براون، ج3، ص 223.
762: Nafisi: Koprulu, Hacu, IA, 5, 37B
23الف. حافظ از چند غزل خواجو اقتفا می کند، س یار شاطر، شعر 103.
29.ظاهراً اشاره به این بیت است که انتساب آن به خواجو بعید به نظر می رسد:
استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما
دارد سخن حافظ لحن سخن خواجو
30. اینک مثالی چند:
حافظ:
سر پیوند تو تنها نه دل حافظ راست
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
غزل 70
خواجو:
نه من دل شده دارم سر پیوندت و بس
کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
ص 649
حافظ:
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت
یارب از مادر گیتی به چه طالع زادم
غزل 317
خواجو:
هرگز از چرخ بداختر نشدم روزی شاد
مادر دهر مرا خود بچه طالع زاده ست
ص 387
حافظ:
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما
غزل 10
خواجو:
گر شدیم از باده بدنام جهان تدبیر چیست
همچنین رفتست دز عهد ازل تقدیر ما
ص 373
کلیات دیوان خواجه شمس الدین محمد حافظ، به تصحیح حسین پژمان، کتاب فروشی و چاپ خانه ی بروخیم، تهران، 1318، ص 100 و 101.
31. کوپرولو، همان اثر، ص 40 آ.
32. س فوق، ص 265.
33. GIPH 2, 249.
34.مبر در پیش شاعر نام خواجو
که او دزدی است از دیوان سعدی
چو نتواند که با من شعر گوید
چرا باید سخن در شأن سعدی
...
خواجوی دزد کابلی از شهر کرمان می رسد
موری است او در شاعری نزد سلیمان می رسد
از سعدی تا جامی، ادوارد براون، ترجمه ی علی اصغر حکمت، تهران: 137، ص 285.
35.مراد فریومد است. در نسخه ی انگلیسی هم فریومد قید شده است.
36.قصاید مصنوع بسیار دارد، و، به قول رشید یاسمی، صنعی که او به کار برده در برخی از قصاید به گونه ی مبتذل در آمده، اینک دو نمونه از آن:
الف. به تقریب موتراشی سر شاه زاده اویس و التزام لفظ مو به کمال صنعت در هر بیت:
سر سودای سر زلف تو تا در سر ماست
همچو مویت سر سودایی ما می برده الخ
ص 444
ب. در صنعت تلازم لفط چشم در هر بیت و گله از چشم درد:
دردا که درد کرد سودا بصر خراب
ایام ساخت چشمه چشم مرا سراب الخ
ص 391
دیوان سلمان ساوجی، به اهتمام منصور شفق، انتشارات صفی علیشاه، تهران، اسفند 1336
37. تاریخ ادبیات براون، ج3، ص 271.
38. کریمسکی، ج3، ص 99.
39. اینک چندین بیت از آن:
دریغا که باغ بهار جوانی
فرو ریخت از تند باد خزانی
... در این ماتم ارچه زمین سبز پوشد
سزدگر کند جامه را آسمانی
ترا باید ای گل به صد پاره کردن
کنون گر گشایی لب شادمانی
چه افتاد گویی که گلبرگ رعنا
به خون شست رخساره ی ارغوانی
... هزارا مبادت ازین پس نوایی
اگر در چمن بعد ازین گل بخوانی
... اگر چه مصیبت عظیم است لیکن
چه تدبیر شاها تو جاوید مانی
کلیات سلمان ساوجی، با مقدمه و تصحیح اوستا، کتاب فروشی زوار، ص 243به بعد
«سلمان دو کتاب مثنوی دارد: یکی جمشید و خورشید و در آن چندان تکلف کرده که از چاشنی بیرون برده و یکی دیگر فراق نامه و این کتابی بدیع و نظمی غریب است و در غایت و نهایت طراوت و ظرافت است.» مجالس النفائس، میر نظام الدین علیشیر نوایی، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، تهران، 1323، ص 4-353. بدین ترتیب، ظاهراً مؤلف اشتباه کرده که سراسر مثنوی فراق نامه را برای تسلی سلطان اویس دانسته و حال آن که برای تسلی او فقط قصیده ای سروده شده است.
40.سرآمد فضلای زمانه دانی کیست؟
ز روی صدق و یقین نه ز روی کذب و گمان
شهنشه فضلا پادشاه ملک سخن
جمال ملت و دین، خواجه ی زمان سلمان
(چه جای گفته ی خواجو و شعر سلمان است
که شعر حافظ بهتر ز شعر خوب ظهیر)
41.من جمله:
سلمان:
خواهی که روشنت شود احوال درد من
درگیر شمع را و ز سر تا بپا بپرس
کلیات سلمان ساوجی، کتاب فروشی زوار، مقدمه ، ص 62
حافظ:
خواهی که روشنت شود احول سر عشق
از شمع پرس قصه ز باد صبا مپرس
همان جا

سلمان:
در ازل عکس می لعل تو در جام افتاد
عاشق سوخته دل در طمع خام افتاد
همان جا
حافظ:
عکس روی تو چو درآینه ی جام افتاد
عارف از خنده ی می در طمع خام افتاد
غزل 111
42.من جمله این غزل:
ز یاد وصل تو باید ریاض رضوان آب
ز تاب هجر تو دارد شرار دوزخ تاب
43. همان اثر، ج3، ص 106.
44.گویند که سلمان ساوجی که از معاصرین مولانا عبید بود او را ندیده این قطعه در هجو وی بساخت:
جهنمی و هجاگو عبید زاکانی
مقر است به بی دولتی و بی دینی
اگر چه نیست ز قزوین و روستا زاده است
ولیک می شود اندر حدیث قزوینی
مولانا عبید چون این قطعه بشنید در دم سفر بغداد پیش گرفت. چون بدان جا رسید سلمان را با دبدبه و کوکبه تمام در کنار دجله مشغول عیش و عشرت و مصاحبت ارباب دانش یافت. به تقریبی داخل مجلس وی گردید. سلمان در وصف دجله این مصراع ساخته بود که «دجله را امسال رفتاری عجب مستانه است» و از حاضران تتمیم آن می خواست. مولانا عبید بدیهه گفت: «پای در زنجر و کف بر لب مگر دیوان است؟» سلمان را خوش آمد، پرسید که از کجایی گفت از قزوینم پس از اثنای مصاحبت سلمان از وی پرسید که نام سلمان در قزوین معروف و از اشعارش مشهور است یا نه. مولانا عبید گفت قطعه ای از اشعار او بسیار معروف است و این بخواند:
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان عاشق و مست
می کشندم چو سبو دوش به دوش
می برندم چو قدح دست به دست
آن گاه گفت اگر چه سلمان مردی فاضل است و می توان این قطعه را به وی نسبت داد اما ظن غالب من آن است که این قطعه از زن او باشد، سلمان از لطف سخن وی دریافت که عبید است. مقدمش را غنیمت شمرد و عذرهجای او بخواست.
از سعدی تا جامی، ادوارد براون، ترجمه ی علی اصغر حکمت، تهران، 1327، ص 7-266، پیداست که مؤلف نکته را درنیافته است.
45. همان اثر، ج3، ص 106 و بعد و پانویس.
46. Braginskij. Zum Studium des Schaffens Kamol Hudschandis, 6.
47. شیلی، 5، 116.
48. جامی ( ـــــ فوق، پانویس 30)، ص 101 و 116.
49. تاریخ ادبیات براون، ترجمه ی حکمت 3، 483.
50. سودی، شرح حافظ، چاپ بولاق 3، 84.
51. Bertel's, Lit … v SR. Az.. (Bibl.D)T 217.
52. Antol. 14 و حسین زاده در پیش گفتار بر منتخبات (کتاب نامه D)
53. Antol 16.
54. Bertel's, Lit. … v Sr. Az.. 201, 217.
معین، حافظ، ص 211 به بعد.
55. عینی، نمونه ی 80 شماره ی 31.
Braginkij, Ocerhi (B II 12), 251.
56. تاریخ ادبیات براون، ترجمه ی حکمت 3، ص 350 پانویس، غنی، بحث 1، ص 356.
57.ظاهراً مقصود مؤلف اشاره به ابیات زیر است:
ور باورت نمی کند از بنده این حدیث
از گفته ی کمال دلیلی بیاورم
«گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا برم»
غزل 329، دیوان حافظ قزوینی - غنی. در فهرست اسامی رجال این کتاب اشاره شده که مقصود کمال «اسماعیل» است (ص 392). در پانویس صفحه ی 280 دیوان حافظ آقای سیدابوالقاسم انجوی شیرازی چنین آمده است: «به طوری که آقای پژمان نوشته اند بیت از مسعود سعد است بدین صورت:
گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهر
آن مهر بر که افکنم آن دل کجا کنم
که کمال الدین اسماعیل خلاق المعانی با مختصر تصرف (به صورتی که خواجه آورده) آن را تضمین کرده است». بدین ترتیب ظاهراً مؤلف کمال اسماعیل را با کمال خجندی اشتباه کرده است.

منبع : ریپکا، یان، با همکاری اوتاکار کلیما؛ (1354)، تاریخ ادبیات ایران( از دوران باستان تا قاجاریه)، عیسی شهابی، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم: زمستان 1385.

 

 

نسخه چاپی