تا حدی راحت قدم بزنید!
تا حدی راحت قدم بزنید!

نویسنده: پای حرفهای دکتر محسن حبیبی
عضو هیأت علمی دانشگاه تهران



 

1)پیاده راه یعنی کجا؟

در واقع پیاده راه در ایران نداریم! بحث پیاده راه بحثی است که از سال های 80، 90 قرن بیستم شروع می شود. آن هم به این دلیل که یک بحث جدی پیش می آید که چطور می شود مراکز شهرهای هر کشور را، مراکز شهرهای تاریخی را، مراکز شهرهایی بزرگ را و مراکز شهرهایی که خاطره های قدرتمند جمعی در آنها وجود دارد بازیابی کرد. در ابتدا صحبت از آرام سازی ترافیک سواره است. ولی آنچه بعدها در این قضیه به وجود می آید این است که چگونه می شود مجدداً اینها را برای انسان طراحی کرد تا آدم ها در آن راحت باشند؛ تا حدی با خیال راحت قدم بزنند... چگونه می شود ترکیبی کرد از ترافیک سواره ی آرام و پیاده. این گونه مفهوم پیاده راه شکل می گیرد.
در این مدت، ‌این مفهوم با قدرت در بسیاری از شهرهای مدرن و مراکز تاریخ شان شکل گرفته است. از یورک شروع می شود که ترکیبی از سواره و پیاده است. بعد شهرهای بزرگ مثل لندن، آمستردام، پاریس و... ابتدا سعی می کنند نگاه تاریخی شان را تغییر بدهند، قطعاتی از شهر را برای عبور آرام بسازند و البته با اولویت پیاده! به همین دلیل ما اگر به آنچه که در "شهر اول" وجود داشت نگاه بکنیم ــ شهر اول یعنی از زمانی که شهر به وجود آمده تا انقلاب صنعتی ــ شهر متعلق به انسان هاست. در "شهر دوم" ما می بینیم فعالیت ماشین به معنای عام صورت می گیرد. اگر بخواهیم خیلی جدی بگوییم، از قرن هجده و نوزده و بطور خیلی گسترده تر در قرن بیستم؛ در قرن بیستم شهر، شهر ماشینی بود. در واقع در شهر اول، عرف تابع سنت است ولی در شهر دوم عرف تابع عملکرد می شود و بعد هم انقلاب اطلاعاتی شروع می شود، پست مدرنیسم شروع می شود. در واقع نوع دیگری از زندگی مطرح می شود: زندگی که با اطلاعات آمیخته شده و عرف شروع می کند خودش را تابع اطلاعات می کند. بنابراین دیگر نیازی به حضور مداوم فیزیکی برای فعالیت و کار و عملکرد در شهر نیست. بنابراین این اندیشه آغاز می شود که چگونه باید شهر را نه برای اوقات فعالیت که برای اوقات فراغت تدارک دید.
به محض اینکه این قضیه مطرح می شود، این سؤال هست که تا کجا این شهر می تواند برای اوقات فراغت آماده شود؟ چگونه می شود این مراکز اوقات فراغت، قوای ترافیکی را بپوشاند و آرام شود؟ این بحث باعث می شود که تراموا و وسیله نقلیه عمومی در شهر وارد کنیم؛ دوچرخه دوباره مطرح می شود و قسمت مرکزی شهر را روی غیرساکنان می بندند و ساکنان هم با محدودیت هایی وارد و خارج می شوند. تعلق شهر به پیاده مطرح می شود.
پیاده راه واژه قشنگی نیست... یعنی شاید چون واژه ای نداشتیم از این واژه استفاده می کنیم. اگر شهر متعلق به مردم بشود که در شهر راه بروند و قدم بزنند، در نتیجه این موضوع مطرح می شود که کجاها باید در اختیار انسان قرار بگیرد تا نه با سرعت بالا، که با سرعت گام های خودش شهر را از نو تجربه کند و خاطرات جمعی شهر را یادآوری کند.
هم زمان در ایران هم با یک تأخیر زمانی این موضوع آغاز می شود و با یک تأخیر زمانی می توانیم خیابان جنت مشهد را پیدا کنیم. یک بحث هایی هم برای تهران بود که هیچگاه به نتیجه نرسید. بعد از انقلاب از جمله خیابان هایی که پیاده راه شد خیابانی در محله ولیعصر تبریز بود که البته دوباره بسته شد و ماشین ها عبور کردند. در دنیا این امر همین طور دارد ادامه پیدا می کند و در حال گسترش است. نمونه بارزش در پاریس دوچرخه هایی است که رایگان در اختیار مردم قرار می گیرد.

2)شهر با پیاده چه رابطه ای باید برقرار کند؟

آدم پیاده یعنی سرعت 1 کیلومتر در ساعت. آدمی که در حین راه رفتن افراد دیگر را نگاه می کند، توسط دیگران دیده می شود، ویترین مغازه ها را تماشا می کند، یک جا می نشیند و بستنی می خورد... در گذشته و در شهر اول، این رابطه هر روزه بود. ترافیک نبود و فوقش با کالسکه یا درشکه رفت و آمد می شد. در همین حد بود؛ یعنی ضرب آهنگ زندگی شهری با ضرب آهنگ زندگی انسانی هماهنگ بود و این آدم به صورت ناخودآگاه در وقایع شهر شرکت می کرد و با همین زندگی واقعی ای که در شهر رخ می داد عملاً برای خودش خاطره می ساخت. نه فقط برای خودش که برای شهر خاطره می ساخت.
وقتی ضرب آهنگ زندگی انسانی با ضرب آهنگ زندگی شهری هماهنگ نمی شود، چیزی به اسم سرعت به وجود می آید. این فیلم هایی که راجع به سرعت ساخته شده را نگاه بکنید؛ تا جایی پیش می رود که آدمی زمانی برای تأمل و نگاه کردن به شهر ندارد. به همین دلیل چیزی به اسم فست فود در قرن 21 به وجود می آید. یعنی آدم دیگر حتی فرصت غذا خوردن هم ندارد! همه چیز را باید سریع انجام بدهد.
از بعد از انقلاب اطلاعاتی داستان دگرگون می شود. آدمی شروع می کند با یک سیستم دیگری کار کردن و دیگر نیازی به مراجعه و فعالیت در شهر نیست. می تواند با کامپیوتر همه کارهایش را انجام بدهد. بنابراین در مقابل این ضرب آهنگ ماشینی، ضرب آهنگ انسانی مقاومت می کند. به همین خاطر در شروع قرن 21 یک جریان قدرتمند در اروپا راه افتاده به نام "عجله نکن!." یعنی در نقطه مقابل ضرب آهنگ حیرت انگیز ماشینی که شتاب خیلی زیادی گرفته، ‌به خاطر اتوماتیک شدن، وقت آدمی بیشتر می شود. طوری که کشورهای خارجی به دنبال این هستند که ساعات کاری را به 36 ساعت در هفته برسانند. یعنی یک وقت اضافه برای تأمل به وجود می آید.
قبلاً در قرن 20 در مقابل این ضرب آهنگ زندگی شهری، مردمی که توانایی داشتند، یک خانه دوم در روستا می خریدند. جایی که ضرب آهنگ کند بود و آخر هفته را آنجا می گذراندند. بقیه هم این ضرب آهنگ را در پارک های شهری جست و جو می کردند. اما بعد این بحث به وجود آمد که چرا ضرب آهنگ زندگی کردن خود شهر را کم نکنیم؟ چرا شهر را آرام نکنیم؟ مثل کشورهایی که از مدرنیسم قرن 20 عبور کردند و مدرنیسم قرن 21 را تجربه می کنند. در کشورهایی مثل کشور ما که هنوز مدرنیسم قرن 20 را داریم تجربه می کنیم،‌ یک دوگانگی ایجاد شده است و هدف ها معلوم نیست. مثل همین غوغای ترافیک تهران، اتوبانها و... برای همین شهرداری تهران تور تهران گردی می گذارد، شمیران گردی می گذارد. یعنی می خواهند شما را با جاهایی از تهران آشنا کنند که خاطره تهران در آن شکل گرفته است.
پیاده راه ساختن یا تعلق شهر به انسان، فقط برای این است که افراد بیشتر به شهر فکر کنند؛ به زندگی شهری فکر کنند، همچنین به حیات مدنی و به رابطه با دیگران فکر کنند، به رابطه با خود و با شهر فکر کنند.

3)سیر تحول رابطه شهر با پیاده چگونه بوده است؟

در بین شهرهای مختلف، این موضوع خیلی متفاوت است. وقتی به لندن نگاه می کنی، بازار روز قدیمی را با همان ترکیب تبدیل می کنند به یک مرکز خرید. جنس دیگری از فعالیت ها شهری، صنایع دستی و... که باعث می شود محله بدنام "سوهو" تبدیل شود به یک محله دیگری. تا زمانی که محله ی بد نام لندن بود، تا صبح بیدار بود. الان هم تا صبح بیدار است اما در تئاترها و کتابفروشی ها! شما در کتابفروشی می نشینی و تا ساعت دوازده شب کتاب می خوانی. این دارد مدام گسترش پیدا می کند چون دارد جواب می دهد. نه فقط از جنبه توریستی بلکه دارد به شهر پاسخ می دهد.
بستگی دارد در کدام شهر دنبال چی بگردید. ماجراجویانه اش این است که در پاریس دنبال می کنید و محافظه کارانه اش این که در انگلیس می بینید. برای نوع خاورمیانه ای می شود استانبول را دنبال کرد. باید جاهایی را بررسی کرد که این جریان مدرنیسم قرن 20 را طی کرده اند. ضرب آهنگ ماشین را دیده اند و بلایی که سر شهر و آدم ها آورده است.
سالهاست که می گویند خیابان لاله زار را ببندید! از نظر ترافیک شهری هیچ نقشی در شهر تهران ندارد و بیشتر جنبه پارکینگی دارد. اما هنوز این طلب نه از طرف حکومت شهری و از نه طرف مردم به وجود نیامده است. یعنی هنوز غلبه تفکر ماشین وجود دارد. نه اینکه نباید باشد؛ ولی مهم این است که این تفکر ماشینی تا کجاست؟ یعنی مدام چرخه تولید ماشین و تولید جاده. پس کجا می خواهیم شهر را درک کنیم؟... این جزو آرزوهاست!
مثلاً اگر کسی بخواهد ساعت 8 شب قرار بگذارد، دیگران نمی آیند چون می گویند ترافیک است! یعنی نمی خواهند خودشان را گرفتار بکنند. یا مثلاً زندگی ای که به خصوص نسل جوان دارد ــ که من اصلاً نمی فهمم و به نظرم فقط شبیه زندگی است ــ تازه ساعت 12 شب شروع می شود. فرد می خواهد برود مثلاً بام تهران پیاده روی و بیاید! چرا؟ به خاطر اینکه آن موقع، شهر دارای آرامش می شود. غوغای ترافیک ندارد. جالب است که این مکان را هم در شهر پیدا نمی کند! دلش می خواهد در شهر قدم بزند؛ در شهر راه برود؛ ولی حکومت شهری این اجازه را به او نمی دهد پس با ماشین می چرخد! بنابراین باز هم تابو تکرار می شود. اول در خیابان ولیعصر جلویش را می گیریم، می رود در خیابان جردن! باز هم جلویش را می گیریم! به او اجازه نمی دهیم پیاده برود، با ماشین قدم می زند! و باعث غوغای ترافیکی می شود.
زیر پوست شهر چه اتفاقی می افتد؟ شهر دلش می خواهد زندگی کند. حیات داشته باشد. با ساکنانش گفت و گو کند. اما شهر با جاده یکی می شود. مدرنیسم قرن بیستم این را نشان داد. بروکسل یک نمونه بارز است که می گوید این بزرگراه ها که شهر را پاره کرده اند جواب قضیه نیست. پس آمدند و در مرکز شهر دارند تراموا و... تعمیم می دهند. یک نمونه خیلی ظریفش همین خانه هنرمندان است. اگر رهایش کنند، به راحتی می تواند خودش را تعمیم بدهد. تازه خانه هنرمندان بیرون از خاطره شهری تهران است. در واقع آن چیزی که طلب می شود، طلب زندگی مدنی است. طلب زندگی شهری است. زندگی شهری ای که آدم می تواند زندگی و نرمی شهر را احساس کند.
مثل بچه ای که تا 3، 4 سالگی در ایران نگه داشته باشندش. بعد از ایران رفته و در خارج از ایران بزرگ شده است. این بچه وقتی در ایران بوده، خورشت قرمه سبزی خورده ولی وقتی رفته آنجا دیگر خورشت قرمه سبزی یادش نمی آید. وقتی جایی بویش را احساس می کند، می داند که این بو آشناست اما نمی داند که بوی چیست. آدمی هم این تجربه را هم در جامعه و هم در حکومت شهر و احساس می کند. به این نتیجه می رسد که یک چیزی در شهر نیست! ولی نمی داند چه چیزی. وقتی می خواهد فکر کند، می آید و 20 کیلومتر، از تجریش تا راه آهن پیاده رو سازی می کند. ولی در طول مسیر فضایی برای مکث افراد پیاده نیست؛ فقط باید راه بروی. مردم طلب می کنند ولی نمی دانند چی. حکومت شهری هم مدام پیاده سازی می کند. مردم هم چون نمی دانند، با اتومبیل تو خیابان راه می روند. می خواهند قدم بزنند اما با اتومبیل این کار را انجام می دهند.

4)طعم و بوی چنین جریانی در تهران چقدر است؟

هر قسمت شهر رنگ و بوی خودش را دارد. نمی توانید کل تهران را یک جور ببینید. زرگنده، عودلاجان و... هرکدام رنگ و بوی متفاوت با دیگری دارد. اصلاً شهر از تنوع فضایی بهره می برد. منتها ما به این فکر می کنیم که چه جوری باید آرامش را تجربه کرد. مثلاً در گذشته محله مروی شلوغ بود، جای پارک نبود. کسی آن اطراف پیدایش نمی شد. اما وقتی مترو تا آنجا رفت، شما می توانید به راحتی بروید آنجا خرید کنید. چه اتفاقی می افتد؟ یک دسترسی مدرن ایجاد شده که به وسیله آن، آدم شهری می تواند برود جایی که خاطره های شهری در آنجا وجود دارد. افرادی هم که در آنجا مشغول کار هستند، حفاظت از آن فضاها را به نفع کسب و کار خودشان می بینند خود فروشنده ناظری می شود که محیط آرام و امن ایجاد شود و افراد با اطمینان خاطر بیایند آنجا خرید کنند. یعنی مهم این است که ما چه گونه دسترسی مدرن ایجاد کنیم بدون غوغای ترافیک. حالا اگر این حرکت گسترش پیدا کند، به خیابان ناصرخسرو هم می رسد. به توپخانه هم می رسد. پس حکومت شهری می تواند هم پیاده روها را در اختیار افراد بگذارد و هم حمل و نقل مدرن ایجاد کند که هر وقت خواستند از آن استفاده کنند. چیزی که کم کم حس می شود، آن طلب کردن است که دارد ایجاد می شود. منتها باید دید که اینها چگونه می توانند با هم هم زمان شوند و با هم سازگاری پیدا کنند. اگر با هم نسازند، می شود مثل همین پیاده روسازی ها! کف پیاده رو را عوض کنیم بدون اینکه به عملکرد اطراف پیاده رو توجه کنیم. ما اگر طوری طراحی کنیم که آن مغازه دار، آن سینمادار، آن خانه ای که آنجا هست متوجه بشود که ارزش مصرفی محل دارد بالا می رود، خودشان این کار را انجام می دهند و به این روند کمک می کنند.
منبع: شهر، زندگی، زیبایی، شماره 2 (زمستان90)

 

 

نسخه چاپی