تولد سینما
 تولد سینما

نویسنده: مجید صفاتاج




 

سال 1895 میلادی را سال تولد سینما می دانند آن هم در زیرزمینی در پاریس که تصاویر عکاسی شده به حرکت درآمد و تصویر متحرک وارد قلمرو فرهنگ بشر شد. هر چند برادران لومیر فرانسوس اختراع و پیدایش سینما را به نام خویش در تاریخ ثبت کردند، اما قبل و همزمان با آن دو ، دیگرانی نیز بودند که به این اختراع در گوشه ای دیگر از جهان دست یافتند. توماس ادیسون در آمریکا-رابرت پل در انگلستان ... اما به هر حال نام برادران لومیر به عنوان پیشاهنگ اختراع سینما به ثبت رسید.
تلاشهای خستگی ناپذیر کسانی را که در عرصه علم کوشیده بودند و بر اساس کشفیات آن ها این اختراع صورت گرفت را نمی توان نادیده انگاشت. کسانی مثل پیتر مارک راجت که در سال 1824 فرضیه دوام تصویر و رابط آن با اشیاء متحرک را ارائه داد ... اگر بخواهیم از این کوشندگان نام ببریم ناچار باید به قلمرو علم برویم و حداقل از لئونارد داوینچی به این سوی، کتاب تحولات علمی را ورق بزنیم. در واقع برادران لومیر در یک لحظه تاریخی، به برآیند کوشش های دیگران دست یافتند. آنها، به راز تصاویر متحرک دست یافتند. فیلم کوتاه ورود ترن به ایستگاه راه آهن مردم حیرت زده را به نوعی از حرکت ترن به سوی آنها -فراری داد. (1895)هنر سینما حتماً و صد در صد فرزند علم بود که برای انتقال فرهنگ میان تمدن ها تولد یافت و قرن بیستم را با تولد خود متحول ساخت. سینما در اولین سالها بیشتر عرضه نمایش زندگی روزمره، اخبار و گزارش های گوناگون از جهان بود. (با گسیل دادن فیلمبرداران به اکناف دور و نزدیک)سینما این گونه بازی خود را شروع کرد، در آغاز شیطنت آمیز بود اما به زودی با گذر از کودکی، بدل به صنعت-هنری غول آسا شد. که نه تنها فرهنگ ها-که اقتصاد و سیاست را هم، رام خودش ساخت. در سالهای اولیه، نمایش دهنده اطلاعات از جهان اطراف بود و این امری نبود که بتوان با آن برخوردی عادل داشت در گذشته(تا اواسط سده نوزده و حتی اوایل سده بیستم)سیاحان و سفرنامه نویسان و کاوشگران، مردم کشور خویش را از طریق نوشته های خود با ملل دور و نزدیک آشنا می کرد. اما حضور سینما، نقطه پایانی برای این سیاحان و آغاز دورانی تازه بود. (1)
این صنعت یکی از مهم ترین کانالهای ارتباط مردمی است که دیدگاه های خود را به میلیونها تماشاگر تحمیل و القا می کند. این هنر که در میان هنرها قدمت زیادی ندارد، بعد از شش هنر اصلی، از آن به عنوان هنر هفتم یاد می شود. پُل روتا مستند ساز دهه 1930 معتقد است که صنعت هنر هفتم یا سینما «معادله ای است برگ و حل نشدنی بین هنر و صنعت(2)». «جفری ناول اسمیت»-منتقد و مورخ سرشناس سینما نیز در مقدمه عمومی کتاب تاریخ سینمای جهان آکسفورد که در سالهای پایانی دهه 90 منتشر شد-به آن استناد کرده و نوشته است که:
بین شکل های هنری صنعتی شده ای که زندگی هنری قرن بیستم را تسخیر کرده اند سینما نخستین، و شاید مهمترین شکلِ هنری باشد. (2)
بنابراین سینما، از منظر عموم تاریخ نویسان، هنری است جوان و شکلی صنعتی است که روشهای صنعتی تولید هنر را تکمیل داده است. «این هنر، محصول اوج گیری دوران تکنولوژی و صنعت است. بدیهی است که بدون دستیابی بشر به مدارج و مراتب خاص و مشخص از صنعت تکنولوژی، این هنر اصولاً نمی توانست به وجود آید.
به این دلیل و نیز به دلیل وابستگی بیش از پیش و روز افزون این هنر به فعالیت ها و ابتکارات صنعتی، بسیاری صاحبنظران و آگاهان، سینما را به یک هنر صرف، بلکه یک هنر-صنعت(ART-TEchnic)می خوانند. شاید به همین انگیزه و علت باشد که برخی دیگر از صاحبنظران و تئوریسین های دنیای هنر و فرهنگ، با نام گذاری سینما به عنوان "هنر هفتم"، در کنار دیگر هنرها مثل ادبیات، نقاشی، تئاتر، موسیقی، مجسمه سازی و معماری مخالف اند و این عنوان را شایسته هنر عکاسی می دانند. اما واقعیت این است که اطلاق هنر هفتم به سینما به این انگیزه صورت گرفته که سینما را می توان به نوعی، جامع و استفاده کننده از هنرهای دیگر دانست.
سینما در ذات خود، از آن هنرها بهره می گیرد و شاکله و هویت خود را می سازد.
در سینما نشانه های جدی از عکاسی یافت می شود. همین طور از معماری و موسیقی و تئاتر، در آن عناصر و ابعادی وجود دارد. گر چه همه این استدلال ها و توجیهات هنوز نتوانسته به ویژه هواداران جدی و سینه چاک هنر عکاسی را به عدم حضور این هنر در باشگاه هفت هنر و جایگزینی سینما به جای آن قانع سازد. اما سینما از جنبه دیگری نیز به دیگر هنرها تسلط دارد. آن هم حضور خبرساز و توجه برانگیز آن در اذهان و افکار جوامع و انسانهاست.
سینما و اتفاقات درونی و برونی اش، و حوادث اصلی و حاشیه ای آن، همواره در بین اخبار مورد نظر قشرهای مختلف مردم در جوامع و کشورها و فرهنگهای مختلف، در صدر بوده و هست. بسیاری از نشریات و مطبوعات، اعم از تخصصی
و غیرتخصصی، سیاسی یا خانوادگی، و حتی ورزشی، همیشه به اخبار سینمایی، به عنوان راهی مطمئن برای جلب و حفظ مخاطب می نگرند. (3)»
برخی از ادبا و اصحاب هنر و دست اندرکاران صنعت سینما نیز نگاهی خاص به هنر هفتم دارند و از زاویه ای خاص به این مسأله نگریسته اند و در مقام قیاس بین ادبیات و سینما برآمده اند. تاکنون نیز مقالات و کتابهای فراوانی در این باره به چاپ رسیده است. یکی از این افراد "الکساندر آستروک(4)" می باشد. وی حدود پنجاه ودو سال پیش اولین مقاله مجله در این باره را با نام دوربین، قلم به چاپ رساند. این مقاله تأثیر فوق العاده ای بر سینمای آن دوره فرانسه و در نهایت بر سینمای جهان گذاشت.
آستروک عقیده داشت:
زبان فیلم آن قدر پیشرفت خواهد کرد که مولف خواهد توانست عقاید و فلسفه های معاصر را با فیلم بیان کند. امروز اگر دکارت زنده بود، باید خودش را با یک دوربین شانزده میلیمتری و مقداری فیلم در اتاقش حبس می کرد و فلسفه اش را روی فیلم می نوشت.
آستروک اضافه می کند:
سینما به مرور به سوی قالبی حرکت می کند که به زودی به زبان بدل می شود و خواهیم توانست از طریق آن، عقیدمان را مستقیماً بر فیلم بنویسم آن هم بدون وابستگی های تصویری فراوان که مایه دلگرمی سینمای صامت بود. (5)
بنابراین سینما افزون بر اینکه از آن به عنوان صنعت نام می برند بسیاری اوقات نیز با ادبیات مقایسه شده است. حتی برخی، دوربین را به قلم، و فیلم را به کاغذ سفید تشبیه کرده اند. بدین لحاظ سینما با دستور زبان قابل قیاس است. حتی می توان مقاله را با فیلم مستند و کتاب علمی مقایسه کرد. همچنین، از نظر نشانه گذاری، سکانس با فصل کتاب، صحنه با پاراگراف، نما با جمله، کات با کاما، قید با نقطه قابل مقایسه است.
آندره مالرو در کتاب طرح روان شناسی سینما اشاره می کند که سینما خیلی بهتر از تئاتر به قسمتهای منفصل تقسیم شده و توسط برش به همان نرمی و انعطاف داستان بسط پیدا کرده است. سینمای صامت در بند زیبایی تصویر بود. سینمای ناطق، از صدا و موسیقی برای بیان و راهنمایی بیشتر تماشاگران برای ورود به داستان فیلم کمک گرفته می شد. اما امروز فیلمساز باید بتواند فکر و اندیشه خود را به روانی یک داستان به تماشاگر منتقل کند. به طورمثال، فیلمنامه نویس با دانستن این که مردم ظاهراً به سینما نیازمندند، فیلمنامه ای از میان آثار بالزاک یا داستایوفسکی اقتباس کرده، جنبه ی عوام پندانه ای به آن می بخشد و از این مقوله دفاع می کند که سینما از نشان دادن هر اثر روانشناسانه با ماروای طبیعت عاجز است. با تبدیل این آثار ادبی به فیلمنامه، آثار بالزاک به صورت مجموعه ای از نسخه های چاپ شده در می آید که مطابق سلیقه و مد روز ارایه شده اند و ناگهان داستایوفسکی به داستان های ژوزف کسل نزدیک می شود(6).
تروفو نیز در سال 1964 در مصاحبه ای در "کایه دو سینما"درباره رابطه ی سینما و ادبیات گفته است:
اگر زیبایی یک کار ادبی در نثر آن است، دلیلی ندارد که نگذاریم این نثر در فیلم دیده شود. (7)
گدار نیز در جایی دیگر اظهار داشته است:
خودم را یک مقاله نویس می دانم. من به شکل داستان مقاله می نویسم، یا به شکل مقاله، داستان. من امروز همان منتقد زمان گایه دو هستم، تنها اختلاف این است که جایی نوشتن انتقاد، آن را در فیلمم می آورم. (8)
اختلاف این است که جای نوشتن انتقاد، آن را در فیلمم می آورم(9).
مطالب فوق الذکر بیانگر این نکته است که سینما همتای رمان نویس است. سینما و ادبیات و حتی سینما و رمان می توانند زبان مشترک جهان باشند. «تأثیر رمان در فرهنگ سازی و انتقال فرهنگ به جوامع دیگر، قابل انکار نیست. به ویژه قرون هیجده و نوزده میلادی در غرب، مثال روشنی از این امر است...
... سینما فقط برای تماشاگر نمایش نمی دهد، بلکه دستش را می گیرد، و جادوگرانه، به درون دنیای فیلم می برد و در غمها و شادیها، موفقیت ها و ناکامیها، خشم و گذشت، مهر و نفرت و ... او را شریک و همراه و همگام می سازد.
به تعبیری معروف و رایج، سینما کارخانه رویا سازی، آن هم در بیداری است. در این نوع تأثیر پذیری و استفاده از سینما(شاید هم استفاده سینما از مخاطب)تقریباً هیچ تفاوتی بین جوامع متفاوت و ملل مختلف و فرهنگ های گوناگون، وجود ندارد. (10)»
برخی از اهالی فلسفه نیز، فلسفه و سینما را بی ارتباط با یکدیگر نمی دانند و معتقدند که هنر هفتم مثل شش هنر قبلی با فلسفه ارتباط دارد. البته «منظور الزاماً فلسفه به معنای اخص کلمه نیست ولی کارگردانان و اهل سینما به هر طریقی موضع نظری دارند که از مصادیق بار آنها در سینمای ممالک شمالی در دریر و برگمن دیده می شود و یا از لحاظ سیاسی و اجتماعی مطالبی را در آثار خود انعکاس می دهند و یا از آثار داستان نویسهای مشهور که به نحوی جنبه ی تعقلی داشته اند، استفاده می کنند. همان طوری که گاهی فیلسوفان رسمی چون ژان پل سارتر مستقیماً فیلمنامه می نوشتند چون کار از کار گذشت، و یا چرخ دنده، و یا از نمایشنامه ها و کتابهای آنها، کارگردانان استفاده می کرده اند مثل دست های آلوده و یا اخیراً نمایشنامه نکراسوف که در تلویزیون ایران به صورت سریال درآمده بود. دکتر کریم مجتهدی در این خصوص می گوید:
اگر با فلسفه هم کاری نداشته باشیم، رابطه خاصی نظریه های سیاسی و ایدئولوژی های رسمی اعم از دولتی یا غیردولتی را با سینما می توانیم فراموش کنیم. ما امروز اغلب با همین فیلمهای ایدئولوژیکی و حتی شاید بهتر است بگوئیم استرتژیکی سرو کار داریم(11).
وی سپس می گوید:
از این رهگذر می توان تصور کرد که شاید سینما بتواند تروّح جسم و تجسّد روح را به نحوی نمایان سازد. البته چنین چیزی هم از چارچوب فلسفه متداول و هم از چارچوب سینمای متداول، فراتر می رود. (12)
در کنار این ویژگی سینما، «نکته مهم دیگری که در ارتباط با این هنر هفتم مطرح است این سوال است که با توجه به اتکاء به فلسفه در دوران مدرنیسم، و بی توجهی به معنا و باورهای معنوی که انسان را با معضلی به نام بی هویتی و پوچ گرایی روبه رو می سازد نقش سینما در رشد تمایلات معنا گرایانه چه می تواند باشد و آیا اصولاً می تواند نقشی را ایفا کند و در خصوص نیازهای معنوی انسان، ابزاری تأثیرگذار باشد؟
متفکران غربی چگونگی پاسخ به نیازهای معنوی انسان را در هنر هفتم یافتند. امروزه در سراسر جهان از شیوه و ابزارهای مختلفی در جهت گسترش یک ایده و تفکر استفاده می شود که در آن میان، سینما به دلیل گسترش وسیعی که در برگرفته و میزان محبوبیت و مقبولیتی که در بین مردم دارد، از جایگاه ویژه ای برخوردار است.
شاید تمایل روزافزون تولید و ساخت فیلمهایی با موضوع توجه به مسائل معنایی و امور متافیزیکی در سنیمای هالیوود، در این راستا بی معنا نباشد. در حقیقت این اقدام سینمای هالیوود از این واقعیت پرده بر می دارد که متفکران غرب از سینما به عنوان یکی از استراتژیک ترین ابزار آراء و عقاید بهره برداری می کنند(13)»حتی به وسیله آن می توان فرهنگ را در اختیار سیاست قرار داد و هر دو را نیز ترویج کرد. استنلی کوبریک(14)یکی از فیلمسازان برجسته دهه 90 هالیوود در این باره می گوید:«سینما، صنعتی است که فرهنگ و سیاست را به یک اندازه ترویج می کند(15)»
زیرا «سینما با محتوای تصویر و امکانات مونتاژ، زرادخانه کاملی در اختیار دارد که با آن می تواند تعبیر و تاویلش را از یک رویداد به تماشاگر تحمیل کند(16)».

پی نوشت ها :

1. سلطانی، کاظم:«سینما نیرومندترین وسیله انتقال فرهنگ، میان تمدنها»، ماهنامه در آستانه فردا. سال هفتم، شماره 57، زمستان 1380، ص 5-4.
2. روزنامه شرق، 84/2/17، شماره 468، ص 21.
3. همان.
4. سجادپور، علیرضا:"سینما زبان مشترک جهان معاصر"، روزنامه مردم سالاری 84/5/20، ص 5.
5. الکساندر آستروک(Alexander Astruc)نویسنده مقاله "دوربین، قلم" کار خود را با نوشتن نقد فیلم آغاز کرد و در سال 1984 در شماره 144 مجله اکران فرانسه، مقاله مهم او چاپ شد. (نوریان، امیرحسین:"سینما، نوشتن با قلم دوربین است"، روزنامه قدس 84/5/2، ص 5)
6. همان.
7. همان.
8. همان.
9. همان.
10. سجادپور، علیرضا:پیشن.
11. همان.
12. همان.
13. شریف زاده، رامین:"سینما جلوه گاهی برای سکولار، ‌روزنامه سیاست روز، 84/5/2 ص 8"
14. stanly coubric
15. نشریه رویداد و گزارش اسرائیل، موسسه تحقیقات، پژوهشهای سیاسی-علمی ندا، 1384/5/19، شماره 259، ص 46.
16. روزنامه اعتماد، "... و کارگردان با فیلم می نویسد" 21 شهریور 84، شماره 928، ص 6.

منبع :صفاتاج، مجید، (1387)، سینمای سلطه(هنر هفتم)، تهران: سفیر اردهال، چاپ اول 1387.

 

 

نسخه چاپی