فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت (1)
فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)

 

نویسنده: دکتر طیبه توسلی(*)




 

چکیده:

فلسفه ی تحلیلی فلسفه ی غالب در کشورهای انگلیسی زبان (آمریکا، انگلستان، کانادا، استرالیا و نیوزیلند) در قرن بیستم است. مهم ترین ویژگی این نحله ی فلسفی توضیح و تحلیل ساختار فکر از طریق تحلیل های منطقی و زبانی است در نزد بسیاری از فیلسوفان تحلیلی ایضاح گزاره های فلسفی از طریق تحلیل مفاهیم راه گشای حل مسایل فلسفی است. فلسفه تحلیلی دارای سه شاخه اصلی است: مکتب کمبریج، پوزیتویسم منطقی و مکتب آکسفورد. اندیشه های فیلسوفان تحلیلی بر حوزه های مختلف دانش، از جمله اخلاق، سیاست، حقوق، و تعلیم و تربیت تأثیرگذار بوده است. معرفی اجمالی فلسفه ی تحلیلی و چگونگی تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت هدف اصلی نگارش این مقاله است.

واژه های کلیدی:

1- فلسفه ی تحلیلی، 2- مکتب کمبریج 3- پوزیتویسم های منطقی 4- مکتب آکسفورد 5- فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت.

1. مقدمه

تاریخ فلسفه غرب در طول حیات خود، دست کم، شاهد دو انقلاب بوده است: ظهور اندیشه های فلسفی دکارت(1) در اواخر قرن شانزدهم میلادی و پیدایش فلسفه تحلیلی (2) در قرن بیستم.
در انقلاب اول دکارت با ابداع شک دستوری(3) پیش فرض های فلسفه سنتی را مورد انتقاد قرار می دهد. دکارت در زمانی می زیست که افکار دانشمندان پیشین که بر مبنای فهم عرفی شکل گرفته بود در حال دگرگون شدن بود. مهم ترین آن ها مسأله سکون زمین بود. دکارت نه ساله بود که گالیله اقمار سیاره مشتری را با تلسکوپ خود رصد کرد. کشف قمرهای مشتری توسط گالیله مهم ترین گام در جهت اثبات حرکت زمین به حساب می آمد. دکارت آرام آرام به این فکر رسید که شاید هرعقیده پیشینی نیز مانند ثبوت زمین نادرست باشد پس باید روشی را تأسیس کرد که بر اساس آن افکار نادرست بیرون ریخته شوند و در عین حال اندیشه های درست حفظ گردند. سرانجام دکارت این روش را تأسیس کرد، شک دستوری یا شک روش شناختی، تردید در معارف پیشین برای دست یابی به یقین است. او بعد از شک فراگیر خود در گام اول، به اثبات وجود خود و در گام های بعد به اثبات وجود خداوند و جهان محسوس پرداخت.
دومین انقلاب مربوط به اندیشه هایی است که با عنوان فلسفه تحلیلی شناخته می شوند. فیلسوفان تحلیلی روشی جدید در استدلال های فلسفی ابداع کردند. آنان معتقد بودند که فلسفه سنتی مشحون از ابهام و ایهام است، بنابراین وظیفه ی فیلسوف، تحلیلِ مفاهیم و شرحِ گزاره های فلسفی است.
فیلسوفان تحلیلی به سه گروه عمده تقسیم می شوند: فیلسوفان اولیه چون فرگه(4)، راسل(5)، مور(6) و ویتگنشتاین(7) به استدلال های منطقی توجه خاصی داشتند و رویکرد آنان را به مباحث فلسفی اساساً با توجه به تحلیل های منطقی به ویژه منطق ریاضی بود. این دسته از فیلسوفان به فیلسوفان کمبریج معروفند. گروه دوم" پوزیتویست های منطقی(8) و یا اصحاب حلقه ی وین هستند. این گروه دارای روحیه ی تجربه گرایی بودند و بررسی فلسفی گزاره های را مورد توجه قرار می دادند که به نحوی با امور واقع محسوس ارتباط داشتند و از مباحث متافیزیکی دوری می جستند. مشهورترین نماینده این گروه کارناپ(9) است. دسته ی سوم، فیلسوفان تحلیل زبانی نام دارند. این گروه به جای تکیه به زبان منطق به زبان متعارف (رایج) توجه نمودند. تحلیل مفاهیم و پرداختن به نقش زبان در بیان اندیشه های فلسفی روش کار این فیلسوفان است. این گروه با عنوان "فیلسوفان آکسفورد" معروفند.
یکی از رویدادهایی که به گسترش دامنه ی فلسفه ی تحلیلی انجامید ورود آن به رشته های مختلف علوم بود. از نیمه ی دوم قرن بیستم فیلسوفان تحلیلی به رشته های گوناگونی چون زیبایی شناسی، اخلاق، تاریخ، دین و تعلیم و تربیت وارد شدند. فلسفه ی مضاف از جمله فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت حاصل این رویداد بود. فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت وظیفه ی خود را تحلیل وتبیین مفاهیم، و شرح گزاره های تربیتی می داند. برای فهم بیشتر فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت، شناخت فلسفه ی تحلیلی امری ضروری است.

2. فلسفه ی تحلیلی

فلسفه ی تحلیلی، ادامه ی فلسفه مدرن است که با دکارت آغاز شد و به اوج خود در عصر روشنگری رسید. روشنگری حرکت فلسفی، فکری و فرهنگی قرن هیجدهم در اروپا است که به تحولاتی خاص در این جامعه انجامید. در عصر روشنگری غربی ها به امورجدیدی چون اقتصاد بازار آزاد و دولت مدرن دست یافتند و به لحاظ فکری حوزه های مستقلی در علم، هنر و اخلاق گشودند که با دیدگاه های جهان شمول پیشین بسیار متفاوت بود. از ویژگی های این دوران شکاکیت نظری وعلم گرایی بود. فلسفه تحلیلی روح شکاکیت و علم گرایی دوران روشنگری را در قرن بیستم احیا کرد، مددکار مهم این نحله ی فلسفی پیشرفت هایی بود که در دو حوزه ی منطق و ریاضیات پدید آمده بود. فیلسوفان تحلیلی مانند اسلاف خود به نقد ایدآلیسم متافیزکی پرداختند. مهم ترین ویژگی های فلسفه ی تحلیلی را می توان چنین خلاصه کرد:
شکاکیت نسبت به دعاوی متافیزیکی
توجه بیش از حد به روش های علوم تجربی
جستجوی مبانی مطمئن تری برای حقایق هنری، اخلاقی و دینی (26، صص: 2- 4).
علاوه بر ویژگی های بالا "دامت"(10) زیربنای فلسفه تحلیلی را سه اصل زیر معرفی می کند:
1. هدف فلسفه توضیح و تحلیل ساختار فکر است.
2. تحلیل ساختار فکر فرایندی روانشناسانه نیست که از طریق درون نگری حاصل شود.
3. روش صحیح تحلیل فکر، تحلیل زبان است (چون زبان صورت بیرونی فکر است) (17، ص: 1).
از لحاظ روش شناسی فلسفه تحلیلی نخست خود را با منطق جدید سازگار کرد و پس از آن با ظهور نگرش های زبان شناختی به زبان و کاربردهای آن توجه نمود. بنابراین تحلیل منطقی روشی است که مورد استفاده ی پیشگامان این نهضت، عمدتاً فیلسوفان مکتب کمبریج قرار گرفت و تحلیل زبان رویکردی بود که متأخران این نهضت یعنی فیلسوفان آکسفورد به آن پرداختند. واژه های تحلیل، تحلیل منطقی و تحلیل مفهومی از آغاز این نهضت مورد استفاده ی فیلسوفان تحلیلی بوده است، اما عنوان "فلسفه ی تحلیلی" در سال 1947 توسط "آرتورپپ"(11) به کار گرفته شد(20، ص: 3).
در ادامه به بررسی مهم ترین شاخه های فلسفه تحلیلی یعنی مکتب کمبریج، اثبات گرایی منطقی و مکتب آکسفورد می پردازیم.

2. 1. مکتب کمبریج

آن دسته از فیلسوفان تحلیلی که مرکز فعالیت هایشان دانشگاه کمبریج بود به فیلسوفان کمبریج، و مکتب فکریشان به مکتب کمبریج، مشهور است. شاخص ترین این افراد عبارتند از: مور، راسل و ویتگنشتاین متقدم. اما از آن جا که این متفکران تحت تأثیر اندیشه های فرگه، ریاضی دان و فیلسوفان آلمانی بودند و فرگه از پیشگامان این نهضت فکری به شمار می آمد، اندیشه های فرگه نیز در همین مکتب طبقه بندی می شود. روش تحلیلی در نزد فیلسوفان کمبریج، تحلیل منطقی است و منظور از منطق"منطق نمادین"(12) یا منطق ریاضی است. هدف منطق نمادین مانند منطق صوری، تمیز استدلال های معتبر از غیر معتبر است، اما در قالب زبانی که از علایم و نشانه ها ساخته شده است. این زبان اولین بار توسط فرگه ابداع شد. فرگه در کتاب "مفهوم نگاری"(13) برای اولین بار این زبان را معرفی کرد. راسل و "وایتهد"(14) در کتاب معروف خود مبانی ریاضیات(15) ساخت و پرداخت آن را به عهده گرفتند. و پس از آن گسترش فراوانی یافت. این گسترش هم در حوزه ی مطالعات صوری (مانند منطق و ریاضیات) و هم مطالعات فلسفی انجام گرفت و افرادی چون کارناپ و کواین(16) از حامیان جدی آن محسوب می شدند. (11، ص: 20).
منطق ریاضی می تواند برای همه گزاره ها و نیز استدلال هایی که در زبان روزمره به کار می گیریم معادلی نمادین داشته باشد. فرگه و به تبع او راسل و وایتهد بر این باور بودند که ابهامات موجود در فلسفه و علم ناشی از به کارگیری زبان طبیعی است که آکنده از ابهام و ایهام است. از این رو اگر بتوان زبان طبیعی را در قالب زبان دقیق و فنی منطق نمادین در آورد، از آن ابهام زدایی می شود و اشکالات موجود دراستدلال ها و استنتاج ها به خوبی خود را نشان می دهند.
پیش از بیان نمونه ای از این ابهام زدایی به ارایه توضیحی کوتاه در باب نمادگذاری گزاره ها در منطق جدید می پردازیم:
در منطق جدید گزاره های جزیی در قالب گزاره های وجودی و گزاره های کلی در قالب گزاره های شرطی نشان داده می شوند مثلاً گزاره جزیی «بعضی انسان ها نویسنده اند» را به صورت زیر نمایش می دهیم:
فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)
در فرمول بالا (∃)، نماد سور جزیی، x نماد متغیر فردی، W، H به ترتیب نمادهای انسان و نویسنده اند. این گزاره چنین خوانده می شود: دست کم یک موجود مانند X وجود دارد که انسان است و نویسنده است.
و گزاره کلی «هر انسانی فانی است» چنین نمایش داده می شود:
فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)

در فرمول بالا(∀)، نماد سور کلی، x نماد متغیر فردی، H، M به ترتیب نمادهای انسان و فانی اند. این گزاره چنین خوانده می شود. به ازای هر موجودی مانند x اگر آن x انسان باشد، آن گاه فانی است.
یکی از گزاره هایی که در قالب گزاره های جزیی نشان داده می شود گزاره هایی است که نهاد آن ها به جای یک شخص خاص یک توصیف باشد مثلاً به جای سعدی گفته شود «نویسنده گلستان» و یا به جای نیوتون گفته شود «کاشف جاذبه». مثلاً گزاره «نویسنده گلستان معروف است» چنین نمایش داده

فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)
این گزاره چنین خوانده می شود: دست کم یک موجود مانند x وجود دارد که نویسنده گلستان است و معروف است.
نمونه ای از ابهام زدایی زبان طبیعی توسط منطق نمادین که توسط راسل مطرح شد به گزاره هایی مربوط می شود که نهاد آن ها فاقد مرجع است. مثلاً در زبان طبیعی جمله "پادشاه کنونی فرانسه طاس نیست" دارای دو معناست:
یک پادشاه اکنون در فرانسه وجود دارد که طاس نیست.
این غلط است که پادشاه کنونی فرانسه طاس است.
معنای اول کاذب است چون هم اکنون پادشاهی در فرانسه وجود ندارد (حکومت فرانسه جمهوری است و نه پادشاهی)، اما معنای دوم صادق است، چون نفی کننده ی آن است که اکنون پادشاهی در فرانسه وجود داشته باشد و طاس باشد.
پس جمله "پادشاه کنونی فرانسه طاس نیست" جمله ای مبهم و دو پهلو در زبان طبیعی است چرا که می توان از آن دو معنای متفاوت، یکی صادق و دیگری کاذب، برداشت کرد.
حال آن که این ابهام در زبان منطق نمادین مشاهده نمی شود. زیرا دو معنای فوق به دو صورت متفاوت نمادگذاری می شوند.
نمادگذاری معنای اول «یک پادشاه اکنون در فرانسه وجود دارد که طاس نیست»
چنین است:
فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)
و معنای دوم «این غلط است که پادشاه کنونی فرانسه طاس باشد» چنین نمادگذاری می شود:
فلسفه ی تحلیلی و تأثیر آن بر فلسفه ی تعلیم و تربیت(1)
این تفاوت بر اساس دامنه ی (17) نماد منفی(~) توضیح داده می شود: در جمله اول دامنه ی نفی، تنها، محمول(طاس)، و در جمله دوم کل جمله را در بر می گیرد. مفهوم دامنه در کار فیلسوفان بعد از راسل مانند کواین وهم چنین در فلسفه ی زبان و منطق موجهات کاربرد فراوان یافته است(25، ص: 17).
این پیروزی و پیروزی هایی از این قبیل، آرام آرام، سبب پیدایش این دیدگاه شد که منطق نمادین زبانی آرمانی برای حل دشواری های مفهومی است.
اما، با همه ی این فواید استفاده از زبان نمادین و تحلیل منطقی هرگز در حل مسایل گسترده ی فلسفی امید فیلسوفان را برآورده نکرد، اما به پیدایش چند جنبش مهم فلسفی مانند اتمیسم منطقی(18)، پوزیتویسم منطقی و معرفت شناسی طبیعی(19) کواین کمک کرد (25، ص: 47).
از فیلسوفان تأثیرگذار در مکتب کمبریج جورج ادوارد مور، فیلسوف انگلیسی است. او به مخالفت با ایده آلیسم و شک گرایی برخاست و از حامیان سرسخت ریالیسم به شمار می رفت. اثر مهم او اصول اخلاق (20) نام دارد که در 1903 منتشر شد. مهم ترین دیدگاه های فلسفی مور، دفاع از "فهم متعارف"(21) است. بر مبنای فهم متعارف، معرفت و یقین برای همه ی انسان ها امکان پذیر است. دیدگاه مور مخالفتی جدی با شک گرایی افراطی هیوم بود. مور معتقد بود بسیاری از گزاره ها ، به خصوص گزاره های بدیهی، یقیناً صادق اند. مثلاً این گزاره که زمین سیاره ای کهن است وانسان های بسیاری قبل از ما بر آن می زیسته اند. بنابارین همه ی ما در زندگی روزانه به باورهای آشنا وعادی متعهد هستیم و صحت این باورها را نباید مورد تردید قرار داد. مور هم چنین به حصول معرفت یقینی از طریق ادراک حسی پای بند بود و معتقد بود که هرگز نباید در صدق گزاره هایی چون "این یک میز است" و یا "این دست من است " تشکیک کرد(25، ص: 157).
فیلسوف دیگر مکتب کمبریج ویتگنشتاین است. وی اتریشی و از شاگردان و دوستان نزدیک راسل است. عمر فلسفی ویتگنشتاین به دو دوره تقسیم می شود که در متون فلسفی از آن با عناوین متقدم و متأخر یاد می شود. در دوره ی اول ویتگنشتاین تحت تأثیر فیلسوفان کمبریج، یعنی فرگه، مور و راسل است. اثر مهم او در این دوره رساله منطقی- فلسفی (22) نام دارد. رساله ی منطقی- فلسفی، کتاب است کم حجم که مطالب آن در قالب عباراتی مجزا همراه با شماره ی هر عبارت بیان شده است. مباحث او در این کتاب درباره ی جهان شناسی، نقش زبان در شناخت جهان، مباحثی در منطق جدید و پاره ای موضوعات دیگر است. برخی از عبارات او که عمدتاً به عملکرد زبان، در دست یابی به شناخت می پردازد عبارتند از:
- جهان مجموعه ای از واقعیت ها است. 1/1
- یک گزاره تصویر واقعیت است. 4/01
- اندیشه یعنی گزاره های معنی دار. 4
- زبان مشتمل است بر مجموع گزاره ها. 4/001
- زبان به اندیشه جامه می پوشاند. 4/002
- نام یک علامت بسیط است که نمی توان آن را تجزیه کرد. نام در پیوند گزاره است که معنادار می شود، چون گزاره ها ادای معنا می کنند. 3/3 و 3/026
- هر بخشی از گزاره که افاده ی معنا کند، یک عبارت است. گزاره هم یک عبارت است. 3/31
در جملات بالا ویتگنشتاین پیوند زبان و واقعیت را نشان می دهد. از دیدگاه او جهان مجموعه ای از واقعیت هاست، و واقعیت ها در قالب نام ها، گزاره ها و عبارت ها در زبان آدمیان متجلی می شوند. در بخش دیگری از رساله، ویتگنشتاین به ابهام های زبان عادی اشاره می کند و معتقد است که با کاربرد زبان نمادین، یعنی زبانی که راسل و فرگه به آن اعتقاد دارند، می توان بر این مشکل فایق آمد (10، صص: 17- 19).

2.2. پوزیتویسم منطقی

پوزیتویسم (اثبات گرایی) منطقی شکل افراطی تجربه گرایی انگلیسی است که از دهه 1920 شروع شد و تا دو الی سه دهه ادامه داشت. این نحله ی فلسفی ریشه در اندیشه تجربه گرایانی چون جان لاک، جورج بارکلی و دیوید هیوم داشت.
اثبات گرایان منطقی که اصحاب حلقه ی وین نیز نامیده می شوند، عده ای از فیزیک دانان، عالمان ریاضی، منطق دانان و فیلسوفان بودند که در سال 1921 به رهبری فردی به نام شلیک(23)، سلسله مباحثی را در شهر وین (پایتخت اتریش) به راه انداختند. تاریخ نویسان معتقدند که اگر در آلمان روحیه ی ایده آلیسم (مینوی گروی- حماسه گرایی) چیره است، در اتریش روحیه ی محافظه کاری، شک – گرایی و اصرار بر واقعیت محسوس (تجربه گرایی) حاکم است. مسلماً اثبات گرایان منطقی از این روحیه بهره ی فراوان برده اند(2، ص: 11).
اثبات گرایی منطقی به چند دلیل شهرت یافت. نخست روحیه ی تجربه گرایی آن بود که در آن زمان در کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی مورد توجه قرار داشت (گرایش مفروط به تجربه گرایی در دیدگاه های مشهورترین فیلسوف اثبات گرایی یعنی کارناپ به خوبی قابل مشاهده است). دلیل دیگر توجه آنان به رساله ی منطقی- فلسفی ویتگنشتاین بود که در آن زمان اثری نو در زبان و منطق به حساب می آمد. اگر چه عده ای معتقدند که توجه اثبات گرایان به رساله گزینشی بود و به برخی مطالب ویتگنشتاین، از جمله مطالب او درباره ی اخلاق یا زیبایی شناسی، توجهی نداشتند.

2. 2. 1. مبانی پوزیتویسم منطقی:

از مبانی پوزیتویسم منطقی دو مبنا از بقیه مهم ترند و آن تمایز میان گزاره های تحلیلی و ترکیبی و اصل تحقیق پذیری است.

2.2. 1. 1. تمایز میان گزاره های تحلیلی و ترکیبی:

گزاره های تحلیلی، گزاره هایی هستند که صدق و کذبشان منوط به معنای واژه های تشکیل دهنده آن هاست (به بیان دیگر محمول این گزاره ها از تحلیل موضوعشان به دست می آید). به عنوان مثال گزاره هایی مانند "همه ی زنان مؤنث هستند" و یا "دو به علاوه سه مساوی پنج است" گزاره های تحلیلی اند. نام دیگر این گزاره ها "پیشینی "(24) است.
گزاره های ترکیبی(25)، گزاره هایی هستند که صدق و کذبشان منوط به تجربه است. گزاره هایی چون "نیروی جاذبه اجسام را به طرف خود می کشاند" و یا "بی سوادی باعث عقب افتادگی جوامع است" گزاره های ترکیبی اند. نام دیگر این گزاره ها "پسینی"(26) است.
یکی از تصورات اساسی حلقه ی وین این بود که هر گزاره ی معناداری یا تحلیلی و یا ترکیبی است. از این رو، به نظر آنان علومی چون ریاضیات و منطق از گزاره های تحلیلی وعلوم طبیعی از گزاره های ترکیبی تشکیل می شدند و دانشی مانند متافیزیک که نه تحلیلی و نه ترکیبی بود از گزاره های بی معنا پدید می آمد.

2.2. 1. 2. اصل تحقیق پذیری(27):

از مبانی مهم اثبات گرایان منطقی، اصل تحقیق پذیری است. پیشرفت علوم طبیعی که با روش های به ظاهر مطمئن تجربی به همراه بود سبب شد که اصحاب حلقه ی وین به روش های تجربی در رسیدن به معرفت تأکید زیادی داشته باشند. تحقیق پذیری بدان معنا است که یک گزاره آن گاه معنادار است که قابل تحقیق تجربی باشد. در این جا باید بین "اثبات تجربی" و "تحقیق پذیری" تفاوت قایل شد. منظور از اثبات تجربی آن است که با مراجعه به عالم طبیعت، صدق و یا کذب گزاره ای روشن شود، مانند این که بگوییم "آب در صد درجه می جوشد"، اما مراد از تحقیق پذیری قابلیت اثبات تجربی است. بنابراین چنان چه گزاره ای در حال حاضر قابلیت اثبات نداشته باشد، ولی بتوان گفت که در آینده و یا در شرایطی دیگر این قابلیت را به دست می آورد، معنادار است. مانند این که گفته شود."در کرات آسمانی حیات وجود دارد"، از این دیدگاه می توان چنین برداشت کرد که گزاره هایی که قابلیت تحقیق تجربی نداشته باشند، بی معنا هستند، مانند این گزاره که: "هستی بی انتها است".

2. 3. مکتب آکسفورد

بعد از جنگ جهانی اول و در سال های آغازین نیمه ی دوم قرن بیستم، مرکز اصلی رشد و تحول فلسفه ی تحلیلی دانشگاه آکسفورد بود. چهره های سرشناس این دوره عبارتند از رایل و آستین. دیدگاه غالب در این دوره عقاید ویتگنشتاین متأخر و اندیشه های او در "پژوهش های فلسفی" بود. اگر چه فیلسوفان آکسفورد درباره ی مسایل فلسفی و تحلیل زبان دیدگاه های متفاوتی داشتند، ولی مشترکاتی را در این زمینه می توان یافت. از نظر بیشتراین فیلسوفان مباحث متافیزیکی مباحثی مردود بودند و از این رو به آن ها نمی پرداختند. مثلاً آنان در صدد نبودند که ساختار منطقی جهان را تشریح کنند، بلکه خود را به توضیح صورت های کلی از آرایه های مفهومی در زبان عادی محدود کرده بودند. تحلیل در نظر آنان تحلیل مفاهیم بود، و آن توضیح عناوین فلسفی، دلالت های آن ها، هماهنگی شان با مقصود مورد نظر و شناخت شرایط کاربرد آن عناوین بود. فیلسوفان آکسفورد به کاربرد کلمه در جمله توجه خاص داشتند، در نظر آنان کاربرد کلمه، معنای کلمه محسوب می شد. آن ها مانند ویتگنشتاین بر این اعتقاد بودند که فلسفه باید سبب کلمه محسوب می شد. آن ها مانند ویتگنشتاین بر این اعتقاد بودند که فلسفه باید سبب فهم بیشتر بشر شود و نباید در صدد نظریه پردازی باشد. اولین وظیفه ی فلسفه را توجه به معنا و وضوح بخشی به معانی اظهارات و کلمات می دانستند. روش اولیه ی آنان توصیف کاربرد کلمات بود و نه تدوین یک تئوری در باب معنا که در حل مسایل فلسفی به کار آید (20، صص: 22- 23).
تمرکز بر روی تئوری معنا در فلسفه ی زبان معاصر مورد توجه قرار می گیرد. سؤال اصلی که به وسیله ی تئوری معنا پاسخ داده می شود این است که چگونه علایم و اصوات فیزیکی، اظهارات زبان شناختی معنادار را به وجود می آورند؟ فیلسوفان تحلیل زبانی فرضیه های گوناگونی را برای معناداری کلمات و عبارات ارایه کرده ا ند که بعضی از آن ها عبارتند از:
دیدگاه ارجاعی: یعنی کلمات علامت اختصاری اشیای بیرونی هستند.
دیدگاه تصویری: یعنی معنا همان تصورات و عقاید موجود در ذهن آدمیان است.
دیدگاه کاربردی: کاربرد کلمات و عبارات برای رسیدن به مقصود مورد نظر تشکیل دهنده ی معنا است.
دیدگاه تأیید (اثبات) پذیری: معنای جمله مجموعه ای از تجربیات ممکن است که آن معنا را تأیید می کند و یا مدرکی برای صحت آن به دست می دهد.
نظریه ی صدق: یعنی فراهم بودن شرایط و لوازمی که صدق جمله را تضمین می کند. (1، ص: 44).
چون در اینجا از فلسفه ی زبان و نظریه های معناشناختی سخن به میان آمد، لازم است که تفاوت مفاهیمی چون "فلسفه ی زبان"(28)، "زبان شناسی"(29) و "فلسفه ی زبانی"(30) روشن شود:
فلسفه ی زبان شاخه ای از فلسفه است که جنبه های کلی زبان را توصیف و تبیین می کند. این جنبه های کلی مسایل هستند که به زبان خاصی مربوط نمی شوند، بلکه نسبت به هر زبانی صادق اند. مسأله ی صدق، حکایت، معنا، ضرورت وهر مسأله ی دیگری از این دست، موضوع مطالعه ی فلسفی زبان است.
زبان شناسی مطالعه ی علمی زبان است. وظیفه ی اصلی زبان شناسی توصیف و تحلیل ساختارهای واج شناختی، نحو شناختی و معناشناختی زبان های طبیعی است.
فلسفه ی زبانی شاخه ای از فلسفه نیست، بلکه روشی برای حل مسائل فلسفی است. فیلسوفان تحلیل زبانی این روش را برای بررسی و مطالعه ی مسایل فلسفی پیشنهاد کرده و آن را درهمه ی حوزه ها و شاخه های فلسفه ساری و جاری می دانند. بر اساس این روش برای حل مسائل فلسفی باید موارد استعمال واژه ها را در زبان متعارف جستجو کرد. معنای یک واژه یعنی کاربرد آن در زبانی خاص، که این نخست نظر ویتگنشتاین و پس از او سرل نیز هست.
برای شناخت بهتر نقش زبان متعارف در نظر فیلسوفان تحلیل زبانی نظری اجمالی به آرای دو نفر از سرشناس ترین فیلسوفان این نحله یعنی ویتگنشتاین متأخر و رایل می اندازیم.
همان گونه که قبلاً بیان شد ویتگنشتاین با رساله ی منطقی – فلسفی تحت عنوان ویتگنشتاین متقدم، و با پژوهش های فلسفی، ویتگنشتاین متأخر شناخته می شود. علت این امر آن است که نظرات ویتگنشتاین در این دو اثر علی رغم بعضی تشابه ها، متفاوت و چه تأثیر فرگه و راسل از زبان نمادین که به وسیله ی آن می توان ابهامات فلسفی را از میان برد، دفاع می کند. اما در پژوهش های فلسفی که در سال 1953 منتشر شد از زبان نمادین روی گردانده و به زبان متعارف (روزمره) روی می آورد. او تصریح می کند که واژه ها در سبک زندگی (31) عادی معنا دارند. منظور از سبک زندگی شیوه هایی است که مردم در زندگی عادی و روزمره ی خود به کار می گیرند. به نظر او در این سبک است که عناصر گفتمان، معنا، هدف ها و منظورهای خود را کسب می کنند. او در یک ابداع جالب تعامل این فعالیت ها و زبان را "بازی های زبانی" می نامد. در رساله، زبان آینه ی واقعیت به حساب می آید. به نظر ویتگنشتاین معنای هر نام صاحب آن نام است. یکسانی بین نام ها و عین ها ، جمله ها و واقعیت ها، معنا را پدید می آورد، در این دیدگاه زبان مانند نقشه یا تصویر، عنصری غیر فعال و ایستاست. اما در فلسفه ی متأخر، ویتگنشتاین بر این باور است که نباید در جستجوی معنا بود، بلکه، کاربرد را باید جستجو کرد. در این نظریه زبان یک عنصر فعالی و با اهمیت در زندگی آدمیان است، نه این که تنها تصویرگر واقعیت باشد ( 25، ص: 193). بنابراین برای یافتن معنای یک واژه باید به کاربرد آن در زمینه ی خاص آن توجه نمود یعنی زمینه ای که وابسته به رفتارهای کاملاً جمعی و سبک زندگی ماست. سبک زندگی از اصطلاحات ویتگنشتاین است. او هر زبانی را یک سبک زندگی به حساب می آورد. از دیدگاه او گفتار علمی، سیاسی، هنری و دینی شیوه های مختلف به کارگیری زبان هستند، که درهر کدام از آن ها زبان ابزاری است برای منظوری خاص، بر همین اساس ویتگنشتاین روش کسانی که مثلاً گزاره های دینی را به سیاق گزاره های علمی می سنجند، مردود می داند. هر گزاره ای باید در بازی زبانی خودش در نظر گرفته شود. بازی زبانی دارای دو وجه است. وجهی زبانی شامل واژه ها و جمله ها، و وجهی غیر زبانی شامل رفتارها و کردارها. در پیوند بین این دو وجه است که معنا آشکار می شود (9، صص: 14- 15).
فیلسوف برجسته دیگر تحلیل زبانی گیلبرت رایل(32) است. شهرت اصلی رایل به سبب تألیف کتاب مفهوم ذهن (33) است. او در این کتاب ثنویت دکارتی را مورد انتقاد جدی قرار می دهد. رایل معتقد است که نباید مانند دکارت و فیلسوفان دکارتی به جدایی روح از بدن و اعمال منتج از این دو معتقد بود، همه ی فعالیت های انسانی را می توان از طریق رفتارهای مشهود او تحلیل کرد و آدمی چیزی جز همین رفتارها نیست. این اعتقاد رایل منشأ بسیاری از انتقادها علیه او شد. ناقدان او بر این نکته تأکید کردند که آدمی قادر است در ذهن خود اندیشه ی خاص داشته باشد و درعمل رفتاری متفاوت و چه بسا متضاد با آن نشان دهد، هم چنین بعضی اعمال ذهنی مانند تأمل، حدس و خیال قابل تحویل به رفتارهای مشاهده پذیر نیستند.
دیدگاه رفتار گرایانه ی رایل در سراسر کتاب مفهوم ذهن قابل مشاهده است، ولی آن چه نظر بسیاری از فیلسوفان تحلیلی در دهه ی پنجاه را به خود مشغول داشت روش تحلیل مفاهیم و عباراتی بود که قسمت اعظم کتاب را تشکیل می داد. مفاهیمی چون دانستن (34)، بلد بودن(35)، اراده، احساس، خودآگاهی، تصور و بعضی از حالات و فعالیت های ذهنی به سبک و روش خاصی مورد بررسی و تحلیل واقع شده بودند. وی مقصود اصلی خود را از تألیف کتاب این گونه بیان می کند:
این کتاب با اندکی تسامح می تواند نظریه ی ذهن را ارایه کند، البته هیچ اطلاع جدیدی درباره ذهن نمی دهد. استدلال های فلسفی که در این کتاب وجود دارد برای افزایش دانش ما درباره ی ذهن نیست بلکه این کتاب می خواهد جغرافیای منطقی دانش هایی که درباره ی ذهن داریم اصلاح کند ( 21، ص: 9).
اصطلاح مهمی که در عبارت بالا نیاز به توضیح دارد، جغرافیای منطقی دانش های ذهنی است. منظور رایل از این اصطلاح چیزی جز حد و مرز استفاده ی مفاهیم و عبارات نیست، چون او از طرفداران سرسخت تحلیل زبان متعارف است. در نظر او همه ی آدمیان از هر دسته و گروهی که باشند، می توانند به راحتی با انسان های دیگر تعامل داشته باشند، حرف هایشان را بفهمند، ذهن هایشان را ارزیابی کنند، اشتباهات شان را اصلاح کنند و بر آن ها تأثیر بگذارند. بنابراین بسیاری از افراد کاربرد مفاهیم را می دانند و از این طریق معنا را انتقال می دهند، ولی نکته ی قابل توجه این که همه ی این کارها را بدون این که از قواعد و دلایل منطقی آن اطلاعی داشته باشند انجام می دهند، مانند افرادی که راه خانه ی خود را بلدند اما نقشه ی آن را نمی توانند بکشند. بنابراین لازم است که قواعد منطقی کاربرد مفاهیم شناخته شوند. چنین تلاشی برای نشان دادن توانایی ها، عملکردها و حالات ذهنی همیشه وظیفه ی مهم فیلسوفان به حساب آمده است، نظریه های دانش، منطق، اخلاق، سیاست و زیبایی شناسی محصولاتی در این زمینه هستند. رایل به صراحت می گوید:" معتقدم که بسیاری از قوا و عملکردهای ذهن که تاکنون شرح داده شده است نادرست است، مانند دکارت که به ثنویت رفتار واعمال آدمی معتقد است. من می خواهم در این کتاب نشان دهم که قواعد منطقی توانایی ها و فرایندهای ذهنی چیست. چگونه بعضی گزاره ها منشأ بعضی گزاره های دیگر می شوند، یک مفهوم چگونه با یک گزاره سازگار است و چگونه با گزاره ی دیگر سازگار نیست، من روش مجاز کاربرد یک مفهوم را منطق کاربرد آن مفهوم می دانم" (21، ص: 10). بنابراین با این توضیحات مبسوط رایل می توان فهمید که منظور او از جغرافیای منطقی دانسته ها چیست.
در نظر رایل تحلیل و بررسی آن چه مردم انجام می دهند نشانگر فعالیت های ذهنی آنان است. تحلیل ذهن و به بیان دیگر درون نگری مورد توجه او نیست، او به تحلیل رفتار و گفتار نظر دارد. این تحلیل ها بهترین دستاوردی که داشت وضوح در مفاهیم و اندیشه ها بود، رایل مفاهیمی چون هوش، احساس، دانستن، بلد بودن و مانند آن را مورد شرح و بررسی قرار داد که به نحوی با یادگیری ارتباط داشتند. بنابراین آرای او و روشی که برای تبیین مفاهیم در نظر می گرفت نظر فیلسوفان تحلیلی تعلیم و تربیت را به خود جلب کرد. لازم به ذکر است که مکتب آکسفورد یعنی فیلسوفان تحلیل زبانی بیشترین تأثیر را بر فیلسوفان تعلیم و تربیت داشتند و هم زمان با نفوذ کتاب مفهوم ذهن است که فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت ظهور می کند و در سال های بعد به رشد و شکوفایی می رسد.

3. فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت

در دهه ی پنجاه علاوه بر تحلیل مفاهیم ذهنی که توسط رایل انجام شد، کارهای مهم دیگری نیز به وقوع پیوست که بر رشد و شکوفایی فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت اثر داشت. مانند تحلیل مفهوم "درک" و "حقیقت" به وسیله ی "آستین"(36)، مفهوم "فهم" توسط "استراوسون"(37) و "زبان اخلاق" توسط "هیر"(38)، در این وضعیت پر بار از متون فلسفی بود که فیلسوفان تربیتی فعالیت های خود را آغاز کردند. نخست دو فیلسوف به نام های "هاردی"(39) و "اُکانر"(40) به تقلید از فعالیت های تحلیلی به شرح و تبیین ایده های تربیتی پرداختند. هم چنین در 1960 کتاب زبان تعلیم و تربیت"(41) اثر "ایزرایل شفلر"(42) منتشر شد. وی در این اثر به تحلیل مفاهیم و مقولاتی پرداخت که در گفتمان های تربیتی اهمیت داشتند.
برای معرفی فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت لازم است نظرات و آرای فیلسوفان تحلیلی تعلیم و تربیت بیان شود. بدین منظور آرای سه تن از مشهورترین فیلسوفان تربیتی به طور اجمال معرفی می شود، نخست به "ریچارد پیترز"(43) و "ایزرایل شفلر" می پردازیم که از بنیانگذاران مشرب تحلیلی تعلیم و تربیت محسوب می شوند و سپس نظرات" ولفگانگ برزینکا"(44) را مورد بررسی قرار می دهیم که از متأخرین به حساب می آید.

3. 1. ریچارد پیترز

پیترز در سال 1962 رشته ی فلسفه ی تعلیم و تربیت را در دانشگاه لندن رونق بخشید و با بر پایی سمینارها و سخنرانی ها توجه گروه زیادی را به سوی فلسفه ی تحلیلی تعلیم و تربیت جلب کرد. وی در سال 1966 کتاب تأثیرگذار خود به نام اخلاق و تعلیم و تربیت (45) را منتشر نمود. پیترز در همه ی فعالیت های فکری خود به تحلیلی دقیق از مفهوم "تعلیم و تربیت" همت گماشت. همچنین به تدوین اصول اخلاقی و اجتماعی ای که بر اساس آن محتوا و محصول تعلیم و تربیت را می توان بنا کرد، مبادرت ورزید. پیترز در کارهای اولیه ی خود به شیوه سقراطی پرسش هایی را مطرح می کرد، مانند این که «منظور شما از این سخن چیست؟"و یا "شما چگونه به این دانش خاص دست یافته اید؟" هم چنین سؤالاتی از نوع کانتی، مانند: "در آگاهی های ما از امور، پیش فرض ها کدامند؟"
پیترز معتقد است یک فیلسوف تربیتی باید مرز و حدود مفاهیم تربیتی را نشان دهد، به توصیف دقیق زمینه های دانش و گفتمان ها بپردازد (عقیده ی ویتگنشتاین که قبلاً شرح داده شد.) و طرح های مفهومی که زیربنای باورها و معیارهایی برای توجیه و تأیید گزاره ها هستند نشان دهد. فیلسوف می تواند پیش فرض های نظریه های تربیتی را مورد انتقاد قرار دهد و به اصلاح آنها بپردازد. لازم به ذکر است که پیترز انجام همه ی این امور را با استفاده از استدلال های منطقی، آن گونه که مورد نظر فیلسوفان مکتب کمبریج است، امکان پذیر می داند. پیترز، در نهایت، چهار زمینه را برای فعالیت فکری فیلسوف تربیت در نظر می گیرد:
1- تحلیل مفاهیم اختصاصی تعلیم و تربیت.
2- در نظر گرفتن موضوعات و مفاهیم اخلاقی و روانشناسیِ اجتماعی برای انتخاب محتوا و روش های مناسب و مطلوب در تعلیم و تربیت.
3- بررسی طرح ها و فرضیه هایی که به وسیله ی روان شناسان تربیتی در فرایندهای تربیتی به کار گرفته می شوند.
4- تبیین ویژگی های فلسفی محتوای برنامه ی درسی و پرسش های مربوط به یادگیری.
نکته ی قابل توجه در نظرات پیترز آن است که وی به زبان متعارف تعلیم و تربیت توجه نداشت، برعکس، عمدتاً، تحلیل آرای متخصصان تربیتی و روانشناسان عرصه ی تعلیم و تربیت را وجهه ی همت خویش قرار داده بود و به بررسی پیش فرض ها و مبانی نظریه های تربیتی می پرداخت.
از خصوصیات علمی پیترز سعه صدر او نسبت به عقاید و آرای خود است. او در کارهای علمی خویش بارها نظراتش را مورد اصلاح و تجدید نظر قرار داد که این موضوع درباره ی مفهوم تعلیم و تربیت و محتوای آن کاملاً صادق است. شارحان عقاید او معتقدند که این بدان سبب بود که پیترز مطالعات گسترده ای در فلسفه ی سنتی، فلسفه ی مدرن، روانشناسی اجتماعی، نظرات فیلسوفان تجربه گرا و فیلسوفان تحلیلی مانند مور، ویتگنشتاین و رایل داشت.

پی‌نوشت‌ها:

* استادیار دانشگاه قم
1-Rene Descartes (1596- 1650)، فیلسوف عقلگرا و ریاضیدان برجسته قرن هفدهم فرانسه و پدر فلسفه جدید.
2- analytic(al) Philosophy
3- method of doubt
4- Friedrich Ludwig Gottolob Frege (1845- 1925) ، منطق دان و فیلسوف ریاضی آلمانی.
5- Bertrund Arthur William Russell (1872- 1970)، فیلسوف و ریاضی دان برجسته انگلیسی.
6- George Edward Moore (1873- 1958)، فیلسوف انگلیسی و از پیشگامان فلسفه تحلیلی.
7- Ludwig Josef Johan Wittgenstein ( 1889- 1939)، فیلسوف اتریشی تبار انگلیسی.
8- Logical positivists
9- Rudolf Carnap (1891 – 1970)، منطق دان و فیلسوف علم آلمانی.
10- M.A.E.Dummet (1925)، فیلسوف تحلیلی انگلیسی.
11- A.Pap، پاپ به کرات این اصطلاح را در آثار خود مانند مؤلفه های فلسفه تحلیلی، معناشناسی و صدق ضروری و پژوهشی در باب فلسفه تحلیلی به کار گرفت.
12- Symbolic Logic
13- Begriffsschrift
14- A.N.Whitehead (1861- 1947)، ریاضی دان، فیلسوف علم و مابعدالطبیعه شناس انگلیسی.
15- Principia Mathematica
16- W.V.Quine ( 1908- 2002)، منطق دان و فیلسوف زبان معاصر آمریکایی.
17- Scope
18- Logical atomism
19- Naturalized epistemology
20- Principia Ethica
21- Common sense، فلسفه فهم متعارف گروی (commonsensism) با توماس رید، فیلسوف اسکاتلندی و شاگرد و منتقد برجسته هیوم آغاز شد و با جرج ادوارد مور صورت بندی نهایی خود را پیدا کرد. به موجب یکی از آموزه های این فلسفه هیچ اصل و قاعده فلسفی نباید با آن چه همه و یا بیشتر مردم بدان معتقدند در تعارض باشد.
22- Trauctatus
23- Schlik Morits (1880-1936)
24- Apeiori
25- Synthetic Proposition
26- Posteriori
27- Verification
28- Philosophy of language
29- Linguistics
30- Linguistic philosophy
31- Style of life
32- Gilbert Ryle ( 1900- 1976)، فیلسوف تحلیلی، فیلسوف ذهن و معرفت شناس انگلیسی.
33- The Concept of Mind
34- Knowing- that
35- Knowing- how
36- Austin
37- Strawson
38- Hare
39- C.D.Hardie
40- D.J.Q'Connor
41- The Language of Educaion
42- I. Scheffler
43- R.Peters
44- W.Brezinka
45- Ethics and Education

ادامه دارد...
منبع مقاله: فصلنامه اندیشه دینی دانشگاه شیراز، پیاپی 20، صفحات 1-32، پاییز 1385



 

 

نسخه چاپی