شهید آبشناسان از ولادت تا شهادت (2)
 شهید آبشناسان از ولادت تا شهادت(2)

 

تدوین: حسن خامه یار




 

اخلاق پسندیده آبشناسان

سرلشکر آبشناسان از اخلاق پسندیده برخوردار بود، و با بچه ها در جبهه خودمانی رفتار می کرد. این رفتار باعث شده بود بچه ها هم او را دوست داشته باشند. روزی یکی از افسران آمد و به حسن گفت: ما رفتیم خطوط مقدم و با بلندگو به عراقی ها پیام دادیم.
آبشناسان پرسید خب به عراقی ها چی گفتید؟
افسر مزبور گفت: به عراقی ها گفتیم که دو ساعت فرصت دارید تا تسلیم شوید. اگر نشوید پس چه وقت می خواهید تسلیم شوید؟
حسن خندید و گفت: شماها فقط شوخی کنیدها! سرلشکر سنجری فرمانده وقت قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) و هم رزم شهید حسن آبشناسان در گوشه ای از خاطرات خود هنگام حضور در کردستان چنین اشاره کرده است: «ساعت 30 /23 نیمه شب سرزده جهت شرکت در جلسه ای همراه سرهنگ جوادیان به قرارگاه حمزه رفتیم و در آنجا با شهید آبشناسان رو به رو شدیم. او را با دست و پای شکسته و سر باند پیچی شده یافتیم که نشسته بود و کار انجام می داد. این فداکاری کم نظیر حسن ما را به شگفتی واداشت. این نشان می دهد که او به قدری پرانگیزه و پرانرژی بود که مریض شدن و زخم برداشتن در قاموس تفکرات او مفهوم نداشت. آن قدر عاشق کار و خدمت بود که سر از پا نمی شناخت».
امیر سنجری می افزاید: «شهید حسن آبشناسان شفیته اخلاق و منش شهید محمد بروجردی بود. هر دو نسبت به یکدیگر ارادت خاصی داشتند. این دو شهید از شهدای شاخص دوران دفاع مقدس بودند. شهید آبشناسان ضمن اینکه یک فرمانده بسیار مبتکر و خلاق بود، یک عارف پرهیزکار هم بود. آنچه که از او یاد گرفتیم این بود که فرزند زمان خودمان باشیم. او یک انقلابی واقعی و در زمینه استراتژی، تاکتیک و تکنیک هم استاد نمونه بود. از برجستگان نیروی زمینی بود که بر اساس شرایط زمان، نیاز دوران دفاع مقدس را در دستور کار خود قرار می داد. در عملیات آزادسازی شهرها، مانند عملیات پیرانشهر طراح و مدبر و همیشه در صحنه حضور داشت».

فرماندهی توانمند بود

سروان محمد باقر سیفی پور یکی از افسران قرارگاه جنگ های نامنظم برون مرزی، شیوه مدیریت رزمی شهید حسن آبشناسان را این گونه شرح داده است: «در سال 1364 در منطقه لولان در داخل خاک عراق از ناحیه چشم مجروح شدم و پس از گذشت 20 روز استراحت مجدداً به منطقه برگشتم و از سوی قرارگاه جنگ های نامنظم آمبولانس تحویل گرفتم. شهید آبشناسان با من برخورد کرد و گفت: چرا شما آمبولانس تحویل گرفته اید؟ به او گفتم که به علت ناراحتی چشم به خط اعزام نشده ام. ولی او از من خواست آمبولانس را تحویل سربازها بدهم و خود را به یگان عملیاتی معرفی کنم، و بنده فوری این دستور را اجرا کردم. منظور بنده این است که شهید آبشناسان چوب را می تراشید و آدم به وجود می آورد. نفرات ورزیده و توانمند را به خط مقدم اعزام می کرد».
سرهنگ مجید صارمی در خاطرات خود نوشته است: «من سالهای طولانی، و از زمانی که حسن آبشناسان فرماندهی جنگ های نامنظم و یگان رنجر مرکز پیاده شیراز را برعهده داشت، افتخار خدمت در محضر او را داشتم. در سال 1364 به من مأموریت داده شد که گردان قدس را تحویل داده و به لشکر 23 نوهد منتقل شوم. بی درنگ به منطقه لولان اعزام شدم و خود را به شهید آبشناسان معرفی کردم. نظر به اینکه از قبل همدیگر را می شناختیم، با من بسیار مؤدبانه و با مهربانی برخورد کرد و با همدیگر عازم گردان 172 شدیم. آبشناسان مرا به جای سروان ابراهیم مدنی که به شدت مجروح شده بود معرفی کرد. ساعتی بعد از مناطق تحت نفوذ گردان بازدید کردیم. نزدیک ظهر از او خواستم که با هم ناهار صرف کنیم. ولی او گفت اول نماز بخوانیم بعد ناهار صرف کنیم. بلافاصله به امامت آبشناسان در جلوی گردان دوم نماز جماعت برپا شد و آن روز نمازی عاشقانه خواندیم. پس از اقامه نماز حسن گفت بهتر است ناهار را در کنار سربازان بخوریم تا آنها روحیه بگیرند، و ما نیز چنین کردیم».
چند شب بعد قرار شد عملیاتی در ارتفاعات سرسول داشته باشیم. من رزمندگان گردان را جمع کرده و در میان صحبت های خود شعری به این مضمون خواندم:

تا خصم فرومایه به خاک وطن ماست *** شمشیر برافروخته هر موی تن ماست
ما را بود از مکتب دین درس شهادت ***پیراهن خونین به تن ما کفن ماست

در آن لحظه گویا شهید آبشناسان پشت سر گردان حضور داشت و به طرف من آمد و ضمن تقدیر از سرودن این بیت شعر از من خواست به محضر او بروم. شبانگاه که خدمت او رسیدم متوجه چشمان اشکبار او شدم. وقتی جلوتر رفتم دریافتم که با خدا راز و نیاز می کند و این گریه به خاطر ارتباط او با خداست. آبشناسان با دیدن من خودش را مرتب کرد و من پس از ادای احترام نظامی آن شعر را تقدیم نمودم. او آن بیت شعر را زیر لب زمزمه کرد و گفت که این شعر را روی کاغذ نوشته و در دفتر کارش آویزان خواهد کرد. سپس از من خواست که آن شعر را در ساعات حمله بسرایم و من هم اطاعت امر کردم. هنگام آغاز حمله همراه آبشناسان برای سرکشی به خط مقدم رفتیم.
برابر قوانین و مقررات نظامی، جایگاه فرمانده لشکر باید چند کیلومتر دورتر از خط مقدم باشد. اما آبشناسان هرگز به این مقررات توجه نمی کردند و همیشه در خط مقدم حضور داشت. و با این شیوه صداقت و رشادت خود را به نمایش می گذاشت. چون یگان ما، یگان خط شکن بود، من به پیروی از شهید آبشناسان و با توجه به درس هایی که از شجاعت و رشادت آن بزرگوار آموخته بودم، پیشاپیش یگان حرکت کردم و خدا را سپاس می گویم که عملیات به خوبی و با پیروزی انجام شد. لقب شهید آبشناسان «شیر صحرا» بود. دوست و دشمن او را با این لقب می شناختند. چند روز بعد در جلوی گروهان سوم از گردان 172 به من اطلاع دادند که حسن به شهادت رسیده است. من با شنیدن خبر شهادت او داغدار شدم.

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم

افشین، فرزند شهید آبشناسان در خاطرات خود چنین نقل کرده است: «پدرم یکی از فرماندهان شجاع ارتش در دشت های جنوب و جنگهای نامنظم بود. طوری که برخی از مردم جنوب نقل کرده اند که در نخستین روزهای آغاز جنگ هر وقت آبشناسان در منطقه عملیاتی حضور داشت، عراقی ها متعرض ما نمی شدند. ولی هر وقت ایشان از منطقه خارج می شد، حرکات نیروهای متجاوز عراقی از سر گرفته می شد. به همین دلیل برخی از شیوخ و اهالی منطقه دشت عباس به ایشان لقب «شیر صحرا» داده بودند. و این لقب جاودانه روی ایشان باقیمانده است. برای یک افسر عملیاتی که دوره های ویژه نظامی دیده و بخواهد در خطوط اول تماس حرکت، شناسایی، نظارت کند و دستور دهد و عملیات را از جلو هدایت کند برای آنهایی که نیروهای کلاسیک هستند و جنگ منظم دیده اند، باور کردنی به نظر نمی آمد».
افشین اضافه می کند: «لازم است بگویم که چه قدر روحیه محبت، همدلی و الفت خدایی بین دو شهید آبشناسان و بروجردی وجود داشت. همچنین پدرم علاقه و محبت وافری به خانواده داشت. جالب اینجاست وقتی بعد از شهادت پدر به منطقه اشنویه رفتیم برخی از افراد می گفتند: ما فکر می کردیم که شهید آبشناسان خانواده ندارند که اینگونه در جبهه خدمت می کنند. جمله معروف پدرم که همیشه بر زبان می آورد:

ما زنده به آنیم که آرام نگیریم ***موجیم که آسودگی ما عدم ماست

همیشگی و جاودانه شده است. پدرم در یکی از عملیات های چریکی در محور دشت عباس همراه تیمی از نیروهای تحت امر خود حدود 40 کیلومتر با موتورسیکلت به عمق محل استقرار نیروهای عراقی پیشروی کرد. او با کمین گذاری در مسیر تردد نیروهای عراقی سه دستگاه خودروی را منهدم کرد و 15 تن از آنان را به اسارت گرفت. شهید در مسیر بازگشت با نقشه راه را کنترل می کرد. وقتی سالم به قرارگاه بازگشت و گزارش کار ارائه داد، فرماندهان شگفت زده شدند. چرا که این کار با هیچ اصول نظامی سازگار نبود. ولی سرهنگ آبشناسان با فکر و ابتکار خود این عملیات را بدون دادن تلفات انجام داده بود.
در قرارگاه یکی از افسران جلو آمد و با حالتی تعجب آمیز پرسید: «جناب سرهنگ من توجیه نمی شوم که از دشمن اسیر و تلفات بگیرید و سالم به موقعیت خود باز گردید؟».
سرهنگ لبخندی زد و گفت: «این روش کار من است، من افسر نیروی مخصوص هستم، انجام عملیات نفوذی و ضربه زدن به دشمن در خاک دشمن با کمترین نفرات و تلفات بخشی از وظایف اصلی من است. من کاری بیش از وظیفه خود انجام نداده ام».
با وجودی که او آدمی آرام و کم حرف و همواره در حال مطالعه و اندیشیدن بود. ولی در عین حال با زیرکی خاصی دشمن را غافلگیر می کرد. از نظر بدنی هم بسیار ورزیده و توانمند بود. چرا که دوره های عالی تکاوری را پیش از انقلاب با موفقیت کامل پشت سر نهاده بود. او از شجاعت و تهور وصف ناپذیری برخوردار بود. هرجا آتش و خطر وجود داشت، بی درنگ خود را به خط اول می رساند. همچنانکه از همه گونه امکانات نظامی و تدارکاتی برخوردار بود. ولی به هیچ وجه زیر بار جنگ کلاسیک نمی رفت.
شهید آبشناسان در واکنش به اعتراض برخی از افسران ارشد که با پیشروی او به عمق مواضع دشمن برای اجرای عملیات متهورانه مخالفت می کردند، گفت: «مگر حضرت ابراهیم (ع) آگاهانه پا در میان آتش نگذاشت؟ مگر من از او بزرگتر و بهترم؟» افسران مزبور به حسن آبشناسان گفته بودند که این کار شما آگاهانه به درون آتش رفتن است. شما فرمانده هستید، اگر کشته یا اسیر شوید به حیثیت ارتش لطمه می خورد. نیازی نیست جان خود را به خطر بیندازید. آبشناسان پس از اینکه فرماندهی یگان ارتش در قرارگاه حمزه سید الشهدا (ع) را برعهده گرفت و با شهید بروجردی آشنا شد، روابط و همکاری صمیمانه بین آن دو شهید برقرار گشت. در عملیات گوناگون اسلحه به دست می گرفت و از ارتفاعات صعب العبور بالا می رفت و بر دشمن آتش می گشود. تلاش شهید بروجردی هم برای ممانعت از حضور مستقیم او در عملیات کارگر نبود. در عملیات پیرانشهر، سردشت یا بانه درست مثل یک نیروی پیاده تک تیرانداز در میدان حاضر می شد و بر عملیات نظارت می کرد.
در جنگ های کلاسیک معمولاً افسران و درجه داران، به خصوص افسران نیروی مخصوص پشت نیروهای پیاده نظام حرکت می کنند. ولی شهید آبشناسان بر لزوم استقرار افسران و درجه داران در خطوط مقدم اصرار می ورزید. چرا که عقیده داشت: «تا زمانی که افسر مسئول شخصاً در میدان نبرد حضور نداشته باشد، چگونه می توان از سرباز انتظار داشت در زیر آتش و گلوله مقاومت کند و خوب بجنگد». بارها دیده شده که شهید آبشناسان مانع حضور نیروهای بسیجی در برخی از عملیات نظامی در کردستان می شد، و می کوشید از نیروهای با تجربه ارتش استفاده کند. وقتی دلیل این مخالفت را از او جویا می شدند، می گفت: «تا زمانی که نیروی ارتشی توان جنگیدن دارد نباید از دماغ نیروی داوطلب قطره ای خون جاری شود. وظیفه ما نظامیان است که در درجه اول وارد عمل شویم. ما پول خون مان را از دولت و مردم می گیریم. لذا اگر به وظیفه مان به نحو مطلوب عمل نکنیم زندگی بر ما حرام است».

عشق آبشناسان به اهل بیت (ع)

از لحظه ای که حسن آبشناسان به فرماندهی لشکر نوهد منصوب شد، افسران ارشد لشکر را احضار کرد و از آنان خواست که همه باید برای جنگ عازم جبهه شوند. او گفت: «این لشکر در دوران جنگ احتیاجی به افسران و فرماندهان قرارگاهی ندارد. جوان های مردم در جبهه تکه تکه می شوند و شما که زبده ترین افسران و کماندوهای ارتش هستید اینجا نشسته اید. یا به خط مقدم می روید، یا برخورد دیگری با شما می کنم». آنگاه چند افسر ارشد را به دلیل مخالفت با این دستور بازداشت کرد. افسران بازداشت شده تا زمان شهادت سرهنگ آبشناسان از خدمت نظام معلق بودند.
هرگز امکان نداشت سرهنگ آبشناسان را در ستاد لشکر پیدا کرد! همیشه در حال شناسایی یا در عملیات چریکی، یا مشغول راز و نیاز در حسینیه پادگان بود. امکان نداشت دعای کمیل شب های جمعه او ترک شود. در هر موقعیتی که بود، شب جمعه که می شد به یکی از بچه ها می گفت فلانی برو یک فانوس پیدا کن تا با خدا راز و نیاز کنیم. سپس زیر درختی یا در گوشه حسینیه می نشست، و در کنار نور فانوس دعای کمیل می خواند. چنانچه از نزدیک او را نگاه می کردید، بی تابی و تراوش اشک های او را به راحتی می دیدید.
نقل کرده اند که روزی صدای دلنشین مداحی و قرائت قرآن یکی از سربازان لشکر، سرهنگ آبشناسان را شیفته کرده بود. از یکی از افسران خواست این سرباز را به سوله فرماندهی احضار کند تا همیشه در اختیار او باشد. از آن پس هر چند وقت از آن سرباز می خواست تا ذکر مصیبت اهل بیت (ع) بخواند. آبشناسان هم در گوشه ای می نشست و دست راستش را مشت می کرد و روی پیشانی اش قرار می داد. هنگام تعزیه خوانی به قدری آه و ناله می کرد، و اشک می ریخت که سر آستین لباس نظامی اش خیس می شد. ارادات خاصی به مقام حضرت علی بن موسی الرضا (ع) داشت. قبل از هر کار مهمی که می خواست انجام دهد، می گفت باید بروم از آقا اجازه بگیرم. اغلب اوقات همراه خانواده به مشهد سفر می کرد. در گوشه ای از حرم امام رضا (ع) می نشست و راز و نیاز می کرد.
وقتی قرارگاه کمیل در اطراف جزیره مجنون تشکیل شد، شهید آبشناسان، شهید صیاد شیرازی، سرتیپ کریم عبادت، سرتیپ افشارزاده و بسیاری از فرماندهان در آن حضور داشتند. آبشناسان در آن مرحله فرماندهی تیم موتور سواران تیزرو را برعهده داشت، و در عملیات شناسایی نیز شرکت می کرد. حسن آبشناسان بدون آنکه ترسی از اسارت یا شهادت داشته باشد، تا نزدیکی محل استقرار نیروهای عراقی پیش می رفت و اطلاعات ارزشمندی از دشمن کسب می کرد. فرماندهان قرارگاه شبی متوجه شدند که شهید آبشناسان در سنگر حضور ندارد، و نگران جان او شدند. سرتیپ عبدالمجید جمشیدی نقل کرده که آهسته از سنگر بیرون رفته و شبحی را از دور دیده و خود را به آن رسانده و متوجه شده که آبشناسان در دل صحرا رو به قبله نشسته و اشک ریزان از خدا طلب شهادت می کند.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 

نسخه چاپی