اهمیت آیرونی
اهمیت آیرونی

 

نویسنده: داگلاس کالین موکه
مترجم: حسن افشار



 

درباره آیرونی ممکن است این پرسش ها به ذهن بیاید: اصولاً چیست؟
چه شکل هایی به خود می گیرد و این شکل ها چه نسبتی با یکدیگر پیدا می کنند؟ کسی که آن را به کار می برد چگونه مشخص می شود؟ کارکردها و کاربردهای آن چیست؟ چه اهمیتی دارد؟ سرگذشت آن چیست؟ آیا در همه ی فرهنگ ها هست؟ آیا گناه به شمار نمی رود؟
از آنجا که دشواری تعریف آیرونی زبانزد است، کار ما بیشتر شناسایی ویژگی های مشترک یا عناصر سازنده ی آیرونی است. درکنار آن، شکل های عمده ای را هم که به خود می گیرد توضیح خواهیم داد. اما نباید تصور شود که این واکاوی و طبقه بندی را، همان طور که 189 گونه ی تخیلی پوزه داران افسانه ای رینوگراد را طبقه بندی کرده اند، صرفاً به خاطر خود آن انجام می دهیم. برعکس، ما می خواهیم ثابت کنیم که آیرونی پدیده ی فرهنگی و ادبی بسیار مهمی است.
مسئله ی اهمیت آیرونی البته چیزی نیست که بتوان با تعیین این که به چه میزان در کرده ها و گفته ها یا اندیشه ها و فرآورده های گوناگون فرهنگ ها و تمدن ها وجود داشته یا بروز کرده است بدان پاسخ داد. اگر آیرونی کما بیش منحصر به جهان غرب بود- چنان که من گمان کرده ام، ولی مطمئن نیستم که درست باشد- معنای خاصی پیدا می کرد، اما نباید پنداشت که در آن صورت چون جهان شمول نبود از اهمیت آن کاسته می شد. این هم که بیشتر افراد ذوق آن را ندارند ارتباطی با مسئله ی اهمیت آیرونی ندارد. کار روزمره ی دنیا را که غالب ما در اغلب اوقات درگیر آنیم با آیرونی نمی توان پیش برد. اهمیت آیرونی را نباید مقابل اهمیت جدی بودن یا به هر رو آیرونی نداشتن قرار داد. درواقع اگر روزی به نظر یک اهل آیرونی این طور می آمد که کار دنیا عین آیرونی است، آن روز ثابت می شد که این طور نیست؛ چون اگر این طور بود این طور به نظر نمی آمد. این پارادوکس نیست و فقط بیان ساده ( یا شاید نه خیلی ساده ) ی این معناست که حس آیرونی از نبود آن در دیگران مایه می گیرد، چنان که شکاکیت از زود باوری آب می خورد.
این البته مطلب دیگری است- و کاملاً موجه- که بخواهیم بدانیم آیرونی کلامی که تهکّم، مزاج، مطایبه، تخفیف، و غیره زیر مجموعه های آن اند چه جایی در زندگی روزمره ی ما دارد. اطلاع از نتایج غیبت، حضور، و پیچیدگی این پدیده ها نیز برایمان جالب خواهد بود. اما هنوز پژوهش روشمندی درمورد زمینه ی جغرافیای ( شهری، شهرستانی، یا روستایی) ، اجتماعی، دینی، تربیتی، و شغلی آیرونی به اصطلاح محاوره ای انجام نگرفته است. البته کار آسانی هم نخواهد بود. چون صرف حضور پژوهشگرکافی است تارابطه ی اجتماعی صمیمانه ای را که این انواع آیرونی به آن وابسته است مختل کند.
ساده ترین راه اثبات اهمیت آیرونی درادبیات غرب ( فعلاً بگذریم از مسئله ی وسیع تر اهمیت اجتماعی و فرهنگی آن) این است که فهرستی تهیه کنیم از نویسندگان نامداری که آیرونیست هم بوده اند. منظور از آیرونیست به زعم ما نویسنده ای است که درکارش، یا دست کم در بیشتر کارش، حس آیرونی حضور دارد. به این ترتیب آیرونی مهم است. برای اینکه درکار اِشیل، سوفوکل، اوریپید، آریستوفان، توسیداد، افلاطون، سیسِرون، هوراس، کاتولّوس، تاسیتوس، چوسر، آریوستو، شکسپیر، سروانتس، پاسکال، مولیر، راسین، سوئیفت، ولتر، گیبون، گوته، استَندال، بایرون، هاینه، کیرکِگور، گوگول، داستایفسکی، فلوبر، رونان، ایبسن، تولستوی، مارک تواین، هنری جیمز، جرج برناردشا، چخوف، پیراندلّو، پروست، توماس مان، کافکا، و برشت حضور چشمگیری دارد. هر دانشجوی ادبیات انگلیسی و آمریکایی می تواند بیست نام دیگر هم به این فهرست اضافه کند بدون این که به متولدین بعد از سال 1900 اشاره کند. یا از نویسندگان کم آوازه تری مانند ترنر، هاولز، آربوتنات، یا لَم نام ببرد.
فکر نمی کنم به همین ترتیب بتوان فهرست بلندی تهیه کرد از نویسندگان بزرگی که درکارشان مطلقاً اثری از آیرونی نباشد یا فقط گهگاه، یا به کمترین میزان، یا چیزی مشکوک به آیرونی در آن پیدا بشود. البته درعرصه ی ادبیات حماسی، غنایی، یا عاشقانه نام های بزرگی به ذهن می آیند، ولی بی تردید این فهرست بدون نام مورخان، فیلسوفان، اخلاقیون، خطیبان، یا نویسندگان درجه دو فهرست چشمگیری نخواهد شد. من یکی جرئـت نمی کنم فهرستی از غیر آیرونیست ها پیشنهاد کنم، چون قطعاً کمتر از فهرست ایرونیست ها مقبول خواهد بود. قدر مسلم آن که این فهرست درمورد انگلیسی ها بیشتر شاعران قرن نوزدهم را در بر خواهد گرفت.

آیرنیک و غیر آیرونیک

این دو پاراگراف آخری، بیشتر که دقت کنیم، دست کم دو نوع پرسش را پیش می کشد. نخست می توان پرسید- با توجه به این که درهنرهای غیر ادبی چندان اثری از آیرونی یافت نمی شود- آیا چیزی در ذات ادبیات هست که درک و بیان آیرونیک را تشویق می کند، یا چیزی در ذات هنرهای دیگر هست که راه را بر آیرونی می بندد؟ دوم این که آیا می توان همین پرسش را درمورد تئاتر و نمایشنامه کرد، زیرا کمتر نمایشنامه نویس بزرگی پیدا می شود که از امکانات آیرونی نمایشی بهره نبرده باشد؟ فعلاً از این سؤال دوم می گذاریم تا بعد که ماهیت آیرونی و شکل ها و نقش های آن را کمی بهتر شناخته باشیم. اما سؤال اول همین جا به کارمان می آید، چون اگر بفهمیم که چرا احتمال وجود آیرونی درادبیات بیشتر است تا در موسیقی یا نقاشی، خود آیرونی را بهتر درک می کنیم.
برای برخی هنرها - اگر چه محال نیست - دشوار است که آیرونیک باشند. گمان نمی کنم شما اثری درمعماری یا باغ سازی پیدا بکنید که طرح آیرونیک داشته باشد. یک علت آن روشن است: برای آیرونیک بودن باید درباره ی «چیزی» آیرونیک بود، حال آنکه هنرهای غیر باز نمودی حتی اشاره به « چیزی» نمی کنند. نیت آنها بازنمایی نیست چون در این صورت باید شبیه سازی کنند. قصد آنها ساختن است، ساختن « واقعیتم در قالب طرح هایی، با مصالحی از قبیل فضا، خط ، رنگ، سنگ، طلا، اصوات موسیقایی. این طرح ها هستند که باید توجه کامل ما را جلب کنند- اگر اصلاً توجه داشته باشیم- چون به جز آنها چیزدیگری نیست که بدان توجه کنیم. به سخن دیگر، این طرح ها قرار نیست که ما را به یاد چیزهای دیگری بیندازند. در آنها مثل قضیه های ریاضی یا فرضیه های علمی، نشانی از آیرونی نیست.
هنرهای بازنمودی و ادبیات برای رهایی از « نگاه تک بعدی و خواب نیوتونی» (1) امکانات گوناگونی فراهم می آورند که از جمله ی آنها آیرونی است. این امکانات همیشه به کار نمی روند و لزومی هم ندارد. جایی که هنرمند یا نویسنده مصمم است چیزی را به کرسی بنشاند، خواه نامش را یک طرح هنری کامل بگذارد، خواه بیان بی چون و چرای یک فکر یا احساس، و خواه ثبت ما فی الضمیر خودش، از این امکانات استفاده نمی شود. اگر مورد اولی باشد، ربطی ندارد که هنر بازنمودی باشد یا نباشد؛ دشتی که نقاشی می شود فقط بهانه ای برای نقاشی است. چنانچه دومی و سومی باشند - و باید هر تألیف کاملاً « الهامی» را هم به آنها اضافه کرد - محتوا نه فقط بر ابزار بیان پیشی می گیرد، چه بسا خود بیان را می بلعد و ما را درتماس مستقیم بی واسطه با مضمون بیان قرار می دهد. درباره ی این گونه موارد است که ویلفرد اوئن [ شاعر انگلیسی] می گوید « شاعری یعنی افسوس خوردن. » کلمات ناپدید می شوند؛ و افکار و احساسات باقی می مانند و می شوند افکار و احساسات خود ما. خواننده پاک از خودبی خود می شود. اتاق، صندلی، کتاب، بدن، زمان، همه محو ماجراجویانه و کام گیرانه، شورانگیز، رؤیایی، پیامبرانه؛ اما همچنین شعر از احساساتی ترین و موزون ترین نوعش. و این جا هم که اسیر تجربه ایم همان قدر از آیرونی فاصله داریم که وقتی همه ی توجهمان به طرد بود.
حال می توانیم انواعی از هنر و ادبیات خالی از آیرونی را مدلول « نگاه تک بعدی» بشناسیم؛ آناً قابل درک زیرا مشخصات شکلی آنها یا سطح ماتی به وجود می آورند که همه ی توجه ما را به خودش جلب می کند، یا خود ناپدید می شوند و محتوای جذاب را کاملاً آشکار می کنند. پس هنر و ادبیات آیرونیک، اگر بخواهیم بیان اضداد کنیم، باید هم سطح داشته باشند و هم عمق، هم کدورت و هم شفافیت، و هم توجه ما را به شکل جلب کنند و هم به محتوا. اگر این اشعار ایماژیستی ( تصویر گرایانه) یا پست ایماژیستی مک لیش [شاعر آمریکایی] را که می گوید.
شعر نباید دلالت کند
باید باشد
با مِساژیسم ( پیام گرایی) براونینگ [ شاعر انگلیسی] ( اگر بتوان جهان کوچک یک شعر را مصداق سطور زیر گرفت) که می گوید
این جهان نه لکه ی ننگ است بر دامان ما،
نه لوح نانوشته،
بلکه پر از دلالت است...
جمع کنیم و بنویسیم
شعر آیرونیک باید هم باشد
وهم دلالت کند
و این تبصره را هم اضافه کنیم که « دلالت کردن» و « بودن» باید عکس یکدیگر باشند، نتیجه خواهد شد آیرونی. (2)
آیا این است چیزی که درموسیقی یا نقاشی، اگر ایرونیک باشند، خواهیم یافت؟ و آیا همه ی چیزی است که خواهیم یافت؟ اگر موسیقی باکلام را کنار بگذاریم، دامنه ی آیرونی در موسیقی به نظر نمی رسد که بتواند بزرگ باشد. یک قطعه ی موسیقی می تواند نقد آیرونیکی باشد بر قطعه ای دیگر، یا بر یک سبک و قرارداد موسیقایی دیگر، از راه اغراق و تحریف هجو آلود یا نقل و چیدمان ناهمساز. اورتور 1812 چایکوفسکی یک کاریکاتورسازی آگاهانه از چند میزان مارسِیِز [ سرود ملی فرانسه] دارد که تعبیر خاصی از شکوه دوران ناپولئون را به شنونده القا می کند. ولی موسیقی در این میان خود را قربانی نمی کند؛ می ماند و با آنچه بدان اشاره می کند رو به رو می شود؛ و بنابراین هم سطح دارد و هم عمق. آیا قابل تصور است که چنین چیزی سنگ بنای یک قطعه ی موسیقی باشد؛ و اگر آری، آیا چنین قطعه ای از شأن مساوی با موسیقی غیر هجو آلود برخوردار است؟ این پرسش ها برای کسانی که پاسخ مثبت آنها را - البته فقط به شکل نظری - در دکتر فاستوس توماس مان، زندگی نامه ی تخیلی یک آهنگ ساز، گرفته اند تازگی نخواهند داشت و ولادیمیر یانکِلِویچ درکتاب آیرونی اش ( پاریس، 1950) نمونه هایی از موسیقی آیرونیک را نام می برد.
در هنرهای ترسیمی، احتمال وجود آیرونی بسیار بیشتر است. چنان که درباره ی موسیقی و هنرهای غیر باز نمودی دیگر ( و به رغم آنچه درمورد معماری و باغ سازی) گفتیم، نقاشی هم می تواند نقد آیرونیک آثار دیگر یا شیوه و قرار دادی باشد. اما نقاشی چون می تواند صریحاً بازنمودی باشد، می تواند موقعیت های آیرونیکی را هم نشان بدهد. برای مثال، پرده ای که مرد موقری را درحال عبادت نشان می دهد، فقط به واسطه ی یک جزء ناهمخوان- بند جوراب زنانه ای که خوب پنهان نشده - تصویری از تارتوف [ قهرمان نمایشنامه ی مولیر] شناخته می شود.
چیزی که احتمال وجود آیرونی درموسیقی و هنرهای ترسیمی را کمتر از احتمال وجود آن در ادبیات می کند این است که آنها وابستگی بیشتری به یک سطح چشمگیر احساس برانگیز دارند - و این در ذات صدا و رنگ و خط نهفته است - هر چند که با این حساب یک کارتون(3) سیاسی می تواند جانشین شعری از تنیسون شود [ و اثر ترسیمی آیرونیک تر از اثر ادبی باشد] . آنچه این امکان را به آنها هم می دهد که آیرونیک باشند این است که آنها هم نوعی زبان اند. زبان هم هنر مجموعه ای از علامت ها و قرار دادهای مورد توافق است که طی سنت مستمر آن هنر پدید آمده اند. چند میزان از مارسیز بر « فرانسه ی دوره ی انقلاب یا بعد از آن» دلالت می کند؛ همین چند میزان اگر خارج نواخته شود از نگاهی انتقادی به فرانسه خبر می دهد ( تاریخ 1812 در نام اثر تکلیف ما را روشن تر می کند) . حالت تارتوف حاکی از عبادت است، بند جوراب از عشقی نامشروع حکایت می کند. پس می بینیم که چرا نمی شود منظره ی کوهی را آیرونیک نقاشی کرد، ولی می شود منظره ی رمانتیک کوه را - که تعبیری از صحنه است - آیرونیک به تصویر کشید. اکنون که به منظره های رمانتیک فریدریش [ نقاش آلمانی قرن نوزدهم] نگاه می کنیم، ویژگی هایی از آن را که شناسه های رمانتیسیزم یا حتی شناسه های خود این نقاش شده اند به آسانی تشخیص می دهیم. نقاش آیرونیک از همین شناسه ها استفاده می کند - و منتقد کودن با سوء استفاده از آنها می گوید که کار فریدریش بیشتر « ادبی» است.
در ادبیات، دامنه ی آیرونی بسیار گسترده تر است. ادبیات نیز مانند همه ی هنرها می تواند سبک نویسنده یا دوره ای را به تمسخر بگیرد. و مثل هنرهای ترسیمی می تواند موقعیت ها را با آیرونی توصیف کند. ولی بی گمان ادبیات در بیان آنچه آدم ها می گویند، می اندیشند، حس می کنند، اعتقاد دارند، و بنابراین تفاوت بین آنچه می گویند و آنچه می اندیشند و میان چیزی که تصور می شود و چیزی که واقعیت است زیان تواناتری دارد. و این دقیقاً زمینه ی کار آیرونی است. دیدیم که نقاش با تارتوف چه کرد؛ اما کاری که برنز [ شاعر اسکاتلندی] با « دعای ویلی پرهیزگار» می کند ازهیچ نقاشی ساخته نیست.
پروردگارا هم تو شاهدی، هم مِگ، که دیشب...
خالصانه از تو بخشایش می طلبم.
آه، مبادا که طاعون زنده ای شود و
آبرویم ببرد.
نیاید آن روز که دیگر قدمی نامشروع
به سوی او بردارم.

دیگر، اعتراف می کنم که
بالیزی، به گمانم سه بار....
ولی خداوندا، می دانی که آن آدینه
مست بودم که به سراغش رفتم.
ورنه می دانی که این خادم مخلص تو
هرگز دست به سویش دراز نمی کرد.

شاید تو خواسته ای که این خار شهوت
خادمت را شبانه روز آزار دهد
ورنه باید سرفراز و ارجمند می شد.
که نداشت کم از قریحه و ذوق
پس باید که دست اراده ات را تاب آورد.
تا که برداری از سرش دستت را .

فهم آیرونی

اگر روزی احساس کردید که مایلید کسی را به سرگیجه ی فکری و تحلیلی دچار کنید، یکی از بهترین راه هایش این است که از او بخواهید درجا آیرونی را برایتان تعریف کند. شاید اولین تعریفی که به ذهنش می رسد این باشد که «آیرونی یعنی گفتن چیزی برای رساندن معنی مخالفش» . ولی می توان از او پرسید در این صورت آیا دسته گل جیب بری که جیب خودش را می زنند مثالی از آیرونی نیست؛ اگر هست، باید تعریفش را اصلاح کند تا این گونه موارد را هم شامل بشود. پس برمی گردیم سرجای اولمان.
مانع عمده بر سر راه تعریف ساده ی آیرونی این است که آیرونی پدیده ی ساده ای نیست. ظاهراً فاصله ی زیادی هست بین آیرونی موقعیتی که آن جیب بر ساعی قربانی اش می شود و آیرونی کلامی من در پاراگراف قبلی که یک لحن ملایم دانشگاهی دارد. و با این حال هیچ یک از آنها از همان جنیسی نیستند که مثلا مزرعه / قلعه ی حیوانات (4) اوروِل هست، یا حدیث نفس چوسر در قصه های کانتربوری، یا طرز معرفی هانس کاستورپ درکوه جادو(5) ی توماس مان، یا این حقیقت که زندگی به نوعی حرکت برگشت ناپذیری به سوی انقراض هم در بُعد جهانی و هم در بعد فردی دارد، یا بیلی باد (6) مِلویل که شرایط خاصی در آن موجب می شود ناخدا مردی را که می داند بی گناه است به دار بیاویزد، یا سخنی که ریچارد تانی [ مورخ انگلیسی] می گوید دولتمردی با آن در اوایل قرن نوزدهم پوزه ی روحانی اصلاح طلبی را به خاک مالید ( « چه مصیبت قشنگی می شود که دین در زندگی خصوصی مردم دخالت کند» ) ، یا هر یک از قطعه های زیر:
« یکی دو روز پیش منتظر بودیم. چی شد؟ قایق به گل نشست؟»
« بعله خانوم . ولی اون نبود که ما رو عقب انداخت. یه سر سیلندر ترکوندیم. »
« خدای من! کسی هم چیزیش شد؟ »
« خیر خانوم. فقط یک سیاه کشته شد. »
« خب، پس شانس آوردید. بعضی وقت ها آدم ها هم صدمه می بینند. »
( مارک تواین، ماجراهای هاکلبری فین(7) ، فصل 32)
بی پرده بگویم، پروردگارم کاری است هدر رفته
که این سرود نغز به میل خود روانه کرده ای
توشمّی داری، تشخیصی، ذائقه ای، سلیقه ای
که علم تو بیمارش کرده
یا بلکه خوی توست، شهره ی عالمیان
که به مال خود کم می اندیشی
یا بلکه به سهو می اندیشی
شاید که اشتباه کرده ای، یا کم اندیشه کرده ای
( گولدسمیت، « شکمبه ی آهو»)
کنراد: دورشو! تو یک الاغی، تو یک الاغی.
داگبِری: تو به جایگاه من شک نداری؟ تو به سن و سال من شک نداری؟ یا که آمد تا فقط بنویسد که من یک الاغم! اما، سروان، به یاد داشته باشید که من یک الاغم؛ ولو نوشته نباشد، فراموش نکنید که من یک الاغم.
( شکسپیر، هیاهوی بسیار برای هیچ(8) ، پرده ی چهارم، صحنه ی دوم)
این نمونه های آیرونی نه شباهتی به هم دارند و نه همه ی طیف آیرونی را در بر می گیرند.
اما اگر دقت کنیم می بینیم مجموعه ی آیرونی هایی که مطرح کرده ایم کاملاً نیز ناهمگن نیستند. در برخی از آنها کسی هست که وانمود می کند یا می شود که شک ندارد چیزی همان طور است که او می پندارد، ولی ما می دانیم که بر عکس است و او اشتباه می کند. در برخی دیگر سخنی گفته می شود اما عکس آن را می رساند. وجه مشترک، دراین دو دسته، تضاد ظاهر با واقعیت است. پس به نظر می رسد که می توان تعریفی پیدا کرد که کل طیف آیرونی را در بر بگیرد- به شرطی که اول درمورد « کل طیف آیرونی» به توافق برسیم. یکی دو نمونه از آیرونی هایی راکه مثال زدیم ممکن است همه به عنوان آیرونی نپذیرند.
به عبارت دیگر آیرونی نه فقط شکل های بسیارگوناگونی دارد بلکه هنوز درحال رشد مفهومی است. در قرن شانزدهم آیرونی فقط صنعتی ادبی بود- البته چیزی هم که ما در عصر کنونی به آن آیرونی می گوییم وجود داشت و به کار می رفت اما نامی نداشت. امروزه آیرونی برای هر کس مفهومی دارد. قطع نظر از آنکه
این سخن درمورد کشورهای مختلف هم به اندازه ی افراد مختلف صادق است، درخود کشورهای انگلیسی زبان نیز دو گرایش در دو سر طیف مفهومی آیرونی وجود دارد. یک گرایش به حدی آن را بسط می دهد که رکن اساسی و ممیز ادبیات خلاقه می شود و گرایش دیگری آن را محدود به این یا آن شکل « ناب» آیرونی می کند. بنابراین یک طرف کلیانت بروکس را داریم که گویا معتقد است هر تغییر معنایی را که عنصری از یک کار ادبی بر اثر فشار متن اش پیدا می کند می توان آیرونی نامید (9) ؛ و طرف دیگر اندر رایت را که می گوید جاناتان وایلد « به رغم استفاده ی نویسنده از صنعت آیرونی، اثر آیرونیکی نیست» زیرا « فیلدینگ فقط به ارزش های هارت فری متعهد است. » (10) آلن تامپسون را هم داریم که جایی ادعا می کند آیرونی فقط زمانی آیرونی است که ترکیبی از درد وخنده تولید کند و جای دیگری می گوید از میان تراژدی نویسان بزرگ - اِشیل، سوفوکل، اوریپید، شکسپیر، کورنی، راسین، و ایبسن - فقط اوریپید و ایبسن آیرونیست بودند که « نگاه آیرونیکی به دنیا» داشتند. (11)
اما این هم کمکی نمی کند که کسانی به کلی از تعریف آیرونی سرباز می زنند و می گویند بیش از آن پیچیده است که بشود بازش کرد ( البته نمی گویند تا کجا پیش رفتند که به این نتیجه رسیدند)؛ اما درعین حال اعتراف می کنند آن قدر پیچیده نیست که اصلاً نشود به وجودش پی برد. یکی از آنها که ظاهراً شاخک های حسی اش بهتر از مغزش کار می کنند می نویسد « ما راهمان را با ظرافت و حساسیت از میان انبوه ریزه کاری های سرگیجه آور حالت و لحن بیان حس می کنیم. » اما بدتر ازهمه ی سنگ اندازان در راه شناسایی آیرونی کسانی هستند که، چون خودشان دو به شک اند و می ترسند اگر بگویند که حضور آیرونی را تشخیص می دهند به ساده لوحی متهم شوند، از عین این تصورات در خوانندگانشان بهره برداری می کنند و احتیاطاً از عبارات مبهمی مثل « آیرونی های آشکار فلان نوشته» استفاده می کنند. اما اگر گول ادعاهای توخالی این جماعت آیرونیفیل را بخوریم، اصطلاح آیرونی بیش از پیش درمه مفهومی غلیظی که تا همین جا نیز کمابیش ناپدیدش کرده است گم خواهد شد.
مزید بر علت این که مردم طوری از آیرونی صحبت می کنند که گویی چیزی است که مستقلاً در دنیا جریان دارد: « در راه تئاتر، اتفاق آیرونیکی برایم افتاد» ؛ یا چیزی است در شخصیت بعضی آدم ها: « اوریپید اساساً نگاهی آیرونیک به جهان دارد» ؛ یا چیزی است که کاملاً مربوط به رفتار انسان: « خانم اسلیپ اسلاپ [ در رمان جوزف اندروز از هنری فیلدینگ] گفت من چه کرده ام که اشتیاقم باید به آیرونی منجر شود و با آیرونی رفتار شود؟» دیگر این که ممکن است آیرونی را بیشتر به لحاظ شکل یا کیفیت آن، یا از منظر آیرونیست، قربانی آیرونی، یا ناظر آیرونیک، یا بر حسب شیوه، نقش، یا اثرش نگاه کنیم. از این رو مجموعه ی ناهمگنی از نام ها برای « انواع» آیرونی به وجود آمده است؛ اما نه فقط طبقه بندی آیرونی را آسان نکرده بلکه مه اطراف آن را غلیظ تر هم کرده است. برای مثال « آیرونی کمیک: آیرونی با اثر کمیک است و « آیرونی تراژیک» آیرونی ویژه ی تراژدی. پس این دومی مترادف « آیرونی سوفوکلی» می شود که منحصر به تراژدی های سوفوکل نیست و مترادف « آیرونی دراماتیک» است که منحصر به تراژدی های سوفوکل نیست و مترادف « آیرونی دراماتیک» است که منحصر به تراژدی یا حتی دارم و حتی ادبیات نمی شود. « آیرونی تقدیر» کاربرد دقیقی ندارد و فقط کسانی آن را به کار می برند که به تقدیر معتقدند و بنابراین اصطلاح مغشوشی است. « آیرونی خویشتن» را می توان به این معنی هم به کار برد که کسی آگاهانه خودش را موضوع آیرونی کند، ولی بیشتر به عنوان آیرونی خود افشا سازی ناخواسته از آن استفاده کرده اند. « آیرونی راه و روش» را تامپسون مترادف « آیرونی شخصیت» می گیرد ولی درتوضیحاتی که می دهد من سه نوع آیرونی مختلف می بینم: آیرونی خود افشا سازی ناخواسته ( « آدم وراجی که واقعاً احمق است» ) ، آیرونی سقراطی که دانسته خود را به نادانی می زند [ = تجاهل عارف] ، و آیرونی آن آدم کش ده ساله در داستان ساکی(12) که دیگران او را کودکی معصوم می پندارند. بعضی انواع آیرونی تاکنون نامی پیدا نکرده اند و آنهایی هم که نام گذاری شده اند بسیاریشان کاملاً یا حدوداً مشابه یکدیگرند.

پی نوشت ها :

1- اشاره به سخنی است که ویلیام بلیک، شاعر انگلیسی، که دعا می کند « خداوند ما را از نگاه تک بعدی و خواب نیوتونی در امان دارد! » او نیوتون را ظاهربین می دانست و مخالف این بود که در هر چیز فقط یک معنی جست و جو شود.
2- ایماژیست ها طرف دار بیان روشن و تصویر پردازی دقیق درشعر بودند و مساژیست ها، برعکس، زبان لایه لایه و پر معنی و پیام دار را می پسندیدند. از این رو شعر ایماژیستی مستقیم « تصویر» می کرد درحالی که شعر مساژیستی غیر مستقیم « دلالت» می کرد. در آیرونی کلامی یا وارونه گویی هم آنچه به زبان گفته می شود، غیر مستقیم، عکس آن را می رساند.
3- به علت استعمال غلط، کارتون در فارسی به کاریکاتور مشهور شده است.
4- ترجمه های متعدد از آن در فارسی موجود است: امیر شاهی، کتاب های جیبی، امیرکبیر؛ محمد فیروز بخت، انتشارات گلشایی؛ مهنوش جواهری، انتشارات عارف، همایون نوراحمر، انتشارات پیشرو و انتشارات مرزبان؛ بهروز غریب پور، اندیشه سازان.
5- ترجمه ی فارسی: حسن نکوروح، انتشارات نگاه.
6- ترجمه ی فارسی: بیلی باد ملوان، احمد میر علایی، انتشارات فردا.
7- ترجمه های فارسی: سرگذشت هکلبری فین، نجف دریابندری، خوارزمی، ماجراهای هاکلبری فین، شهرام پورانفر، انتشارات ارسطو؛ هاکلبری فین، محسن سلیمانی، افق.
8- ترجمه ی فارسی: عبدالحسین نوشین، نشر قطره.
9- Clenth Brooks, "Irony and Ironic Poetry", College English, IX [1948]. pp. 231-237.
10- A. H. Wright, "Irony and Fiction", Journal of Aesthetics and Art Criticism, CII [1953],p. 116.
جاناتان وایلد ضد قهرمان رمان است و هارت فری مرد درستکاری که هم شاگردی وایلد بوده است.
11- A. R. Thompson, The Dry Mock, Berkeley, 1948, pp. 15 and 135 f.
12- نام مستعار هکتور هیومانرو ( 1870- 1916) نویسنده ی انگلیسی بود. گفته اند ساکی همان ساقی است و آن را از رباعیات خیام برداشته است.

منبع مقاله :
موکه، داگلاس کالین، (1389) ، آیرونی از مجموعه مکتب ها سبک ها و اصطلاح های ادبی و هنری، حسن افشار، تهران، نشر مرکز، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی