آیرونیک بودن
 آیرونیک بودن

 

نویسنده: داگلاس کالین موکه
مترجم: حسن افشار



 

تفاوت آیرونی کلامی را با آیرونی موقعیت معمولاً می پذیرند- ولو نه همه جا. اولی آیرونیِ آیرونیستی است که آیرونیک باشد؛ دومی آیرونی وضع یا حادثه ای است که آیرونیک دیده شود. آیرونی موقعیت را گفتیم که شاید ندرتاً « درحالت طبیعی» یافت شود. به عبارت دیگر کسانی که چیزها را آیرونیک می بینند افرادی هستند که با حس آیرونی خود می توانند از « ماده ی خامی» وضع آیرونیکی « بسازند» ( با حذف هرچه که ممکن است اعتماد بی خبرانه ی قربانی یا تضاد واقعیت با ظاهر را کم رنگ کند) و بدین ترتیب جامه ای هنری به بی نظمی زندگی بپوشانند.
اصطلاح « آیرونی کلامی» دقیق نیست زیرا آیرونیست امکان استفاده از رسانه های دیگر را هم دارد. انسان می تواند کرنش یا لبخند آیرونیکی تحویل بدهد، نقاشی آیرونیکی بکشد، یا آهنگ آیرونیکی بسازد. اما از آنجا که هدف « آیرونی رفتاری» قطع نظر از رسانه اش- انتقال « معنا» یی است، این نوع آیرونی را هنوز می توان « زبانی» شمرد. در نقاشی تارتوف حالت عبادت و بند جوراب زنانه هر دو « نشانه» اند؛ و مضحکه ای از، مثلاً، موسیقی باروک دارای نمونه های اغراق آمیزی از قرار دادهای موسیقایی یا شگردهای اسلوبی است که نشانه های سبک باروک به شمار می روند. ولی در آیرونی موقعیت، اگر چه واقعیتی از پس ظاهری نمایان می شود، معنایی منتقل نمی گردد؛ واقعیت مکشوف یک وضع است نه یک حکم؛ و فقط ناظر است که می تواند بدان معنی بدهد.
آیرونی موقعیت در ادبیات به این پیچیدگی می افزاید. آیرونیست می تواند از تقوای مردی ستایش کند اما بفهماند که در واقع می خواهد ریا کاری او را بکوبد. برعکس، می تواند زهد فروشی را خلق کند که دم از تقوا می زند ولی با رفتارش ناخواسته سرشت حقیقی اش را نشان می دهد. این جا شخصیتی مظهر وانمود سازی آیرونیستی است که با « نمایش» موقعیت آیرونیکی آیرونیک می شود. مواردی هم هست که آیرونی کلامی مستقیم با این آیرونی موقعیت « نمایشی» تلفیق می شود. برای مثال، افکار شخصیتی تا حدودی با کلام آیرونیست و قدری با کلامی که خود قربانی ممکن است به کار ببرد بیان می گردد. یک نمونه بهتر منظور را می رساند. لیتن استرِیچی از فلورانس نایتینگل در اواخر عمرش این گونه می نویسد:
حالا که هر وزیر و رئیسی گوش به فرمانش بود، حالا که هزار سرنخ را در دست داشت، حالا که سرزمین های پهناور جولانگاهش بودند و دول خارجی مشتاق نظرش تا بیمارستان بسازند و پرستار تربیت کنند، هنوز احساس می کرد که کارهایی بر زمین مانده است. حسرت فتح دنیاهای بیشتری را می خورد، دنیاهای بیشتر و بیشتری. به اطرافش نگاه می کرد تا ببیند که چه باقی مانده است. البته! فلسفه! بعد از دنیای عمل، حال نوبت عالم نظر بود. اکنون که دیگر از تندرستی ارتش بریتانیا نگرانی نداشت، همان خدمات مفید را می توانست برای ایمان مذهبی بشر انجام دهد. از دیرباز با افسوس دیده بود که گرایش به آزاد اندیشی در میان پیشه وران در حال رشد است. با افسوس، ولی نه با تعجب. جست و جو گری را متأسفانه خود مسیحیت آموزش می داد. خیر، عیب از خود مسیحیت بود. او این عیب را بر طرف می کرد. اشتباهات کلیسا را تصحیح می کرد. نشان می داد که مسیحیت دقیقاً کجا اشتباه می کند. و برای پیشه وران توضیح می داد که واقعیت مطلب چیست.
( ویکتوریایی های نام آور. لندن، 1928، صص 105- 106)
با این حال دو نوع از یکدیگر متمایز می مانند. این تمایز راما هر روزه وقتی که یک جا می گوییم « فلان کس آیرونیک است» و جای دیگری می گوییم « فلان چیز آیرونیک است» قائل می شویم. تمایز در بحث های دانشگاهی هم حفظ می شود: آیرونی کلامی به پرسش هایی می انجامد که تحت عناوین بلاغی، اسلوبی، قالب های هجایی، و شیوه های هجو می گنجند؛ ولی آیرونی موقعیت، ضمن این که نکات صوری کمتری مطرح می کند، معمولاً سؤال های تاریخی و بینشی پیش می کشد، از این قبیل: چه کسی نخستین بار فلان جور چیز را آیرونیک دید؟ چه جور چیزهایی در کافکا، در پیراندلّو، یا در پروست آیرونیک شناخته می شوند؟ ما آیرونی کلامی را از دیدگاه آیرونیست می بینیم ولی آیرونی موقعیت را از منظر ناظر آیرونیک. آیرونی کلامی معمولاً شکل هجو به خود می گیرد، حال آن که آیرونی موقعیت معمولاً به مقدار ناب تری خنده دار، غم انگیز، با فلسفی می شود. اکنون به بعضی صورت های آیرونیک بودن می پردازیم.

تهکّم

با قاطعیت نمی توان گفت که تهکم شکلی از آیرونی است. اگر یک شرط لازم برای آیرونی این باشد که ما باید نیروی هر دومعنی ظاهری و واقعی را در آن احساس کنیم، تهکم نمی تواند نوعی آیرونی باشد. لحن متهکم چنان صریح منظور واقعی او را می رساند که دیگر جایی برای تظاهر به خبری نمی ماند. با این حال اثر تهکم با اثر بیان مستقیم تفاوت می کند. در مثال زیر دقت کنید که خطاب مستقیم « ای احمق» چگونه بین دو جمله ی تهکم آمیز غیر مستقیم قرار گرفته است بدون این که ناهمخوان جلوه کند. تئوفلسدروک دراین اثر کارلایل ازخود می پرسد:
این چیست که از دیر باز تو به خاطرش خروشیده ای و کف به لب آورده ای و نالیده ای و خود را عذاب داده ای؟ دریک کلمه خلاصه اش کن. بدین سبب نیست که تو خوشبخت نبوده ای؟ بدین سبب که تو، آقا زاده ی نازنین، حرمت ندیده ای، نازت نکشیده اند، دررختخواب پر قوه نخوابیده ای، و عاشقانه تیمارت نکرده اند؟ ای احمق! کدام مصوبه ی قانونی حکم می کرده که تو خوشبخت باشی!
(سارتور رسارتوس، کتاب دوم، فصل نهم)
بدون این که بخواهیم بگوییم تهکم نقش موجهی درخطابه یا ادبیات ندارد (بدیهی است که خامی تهکم گاهی کاری ترین حربه در بحث است و خامی را می توان با نهایت هنرمندی به کار بست، چنان که نثر میلتون نشان می دهد) باز می توانیم ادعا کنیم که صنعت تهکم چندان ارتباطی با صنعت آیرونی ندارد.

آیرونی غیر شخصی

این اصطلاح را درموردی به کار می بریم که ایرونیک بودن به وزنی که ممکن است به شخص آیرونیست داده شود وابسته نیست. آیرونی کلامی اغلب از این نوع است.
انسان متوسط....باور دارد که آثار نویسندگان باستانی معمولاً معقول و منطقی است، نه به این علت که خودش را با عناصر مسئله وفق داده است، بلکه بدین سبب که اگر آنها را باور نکند احساس ناراحتی می کند؛ دقیقاً همچنان که بر پایه ی همان شواهد مستدل باور دارد که انسان شریفی است و پس از مرگ دوباره زنده خواهد شد.
( آلفرد ادوارد هاوسمن، نثر گزیده، کمبریج، 1961 ، ص 43)
آیرونی دراین حالت معمولاً خشک و تلخ است و لحن منطقی، بی تکلف، عینی، متواضعانه، و غیر عاطفی دارد. پس « تخفیف» شکل غالب آیرونی غیر شخصی است. ببینید کیرکگور چگونه امر محالی را فقط اندکی تردید بردار نشان می دهد:
خواننده ی عزیز، تعجب می کنم که گاهی احساس نکرده باشی که میل داری اندکی تردید کنی در صحت این حکم فلسفی مشهور [ هگل] که بیرون عین درون است و درون عین بیرون.
( و یا، ترجمه ی دیوید ولیلیان سوئنسون، نیویورک، 1959، ص3)
در نوعی آیرونی، منشوراین است که آناً درک شود. این نوع آیرونی لزوماً به اندازه ی تهکم صریح نیست ولی با این حال در یک نگاه فهمیده می شود:
مخاطب آمادگیش را دارد که سرودی را که گروهی هم سرا می خوانند بپذیرد، چون مایه ی مباهات اوست که از این گونه سرودها لذت ببرد.
(تی اس الیوت، « شعر و نمایش» )
بعضی آیرونی ها را باید کشف کرد. نیمه پنهان بودن آنها عمدی است و آیرونیست می خواهد که خواننده از کشف و درک نحوه ی استتار آنها لذت ببرد. این آیرونی پوشیده در کار گیبون [ مورخ انگلیسی] فراوان است، به ویژه جاهایی که او وانمود می کند دلش با مسیحی عامی است.
مجسم کنید چنین فردی را که قطعه ی زیر را می خواند و از تقوای نویسنده حظ می برد اما درعین حال حیرت می کند که می بیند او از سؤال برانگیزترین بخش های کتاب مقدس دفاع می کند:
ایراداتی به حجیت حضرت موسی و دیگرپیامبران گرفته می شود که ذهن شکاک را به شوق می آورد؛ گرچه فقط ناشی از جهل ما نسبت به عهد عتیق و عجز ما از قضاوت مکفی در باب تدبیر الاهی است. این ایرادات را علم بی ثمر عرفان باگشاده رویی می پذیرفت و با بی حیایی دامن می زد. بدین جهت که آن مشرکان اغلب مخالف لذات جسمانی بودند، با ترش رویی بر تعدد زوجات مشایخ یهود و عاشق پیشگی داود نبی و حرم سرای سلیمان خرده می گرفتند. چون به فتح سرزمین کنعان می رسیدند که نابودی بومی های از همه جایی خبر را به دنبال آورد، حیران می ماندند که چگونه آن را با مفاهیم رایج انسانیت و عدالت آشتی دهند. اما چون فهرست خونین قتل ها و اعدام ها و کشتارها را به خاطر می آوردند که تقریباً هر صفحه ای از تاریخ یهود را آلوده کرده است، اقرار می کردند که وحشیان فلسطین همان قدر که به دوستان و همسایگانشان محبت کرده بودند به دشمنان بت پرست شان نیز ترحم کرده بودند.
( انحطاط و سقوط امپراتوری روم، فصل پانزده)
سمیوئل باتلر در پناهگاه دلفریب (1873) آیرونی را از این نیز پوشیده تر به کار بست. کتاب را با نام مستعار منتشر کرد و حتی اگر تعمد نداشت که چنان ظریف باشد که مسیحی مؤمن روزگارش به کنه آن پی نبرد، خوش حال شد که شنید دفاع آیرونیک او از سنت مسیحی را عده ای از نقد نویسان باور کرده اند. درمقدمه ی چاپ دوم کتاب به نقل از دو منتقد نوشت:
[ کتاب] سرتاسر با صداقت کامل و تقریباً دریغ انگیزی نوشته شده.
تفسیر آقای اوئن...به راستی ستودنی است و هر کس که می خواهد بداند آدمی زاد دقیقاً چه بهانه هایی برای بی ایمانی اش می آورد باید آن را بخواند. کتاب همچنین تکه های زیبای بسیاری دارد درباره ی رنج بی ایمانی و لذت مطهر ایمان آسوده، که ناگزیر خواننده را منتفع خواهد ساخت.
کیرکگور تا بدان جا پیش می رود که ادعا می کند آیرونی حقیقی ( یعنی نه آیرونی بلاغی) « بیشتر آرزو می کند که فهمیده نشود» (مفهوم آیرونی، 266) .
البته آن وقت این سؤال پیش می آید که پس چگونه می شود آیرونی را تشخیص داد. ما در صورتی قادر به شناسایی آن نخواهیم بود که (الف) موضوع مورد اختلاف باشد- اثری به نام در ستایش دیوانگی آیرونیک خواهد بود ولی در ستایش پیرزنان لزوماً نه؛ (ب) ما هیچ اطلاع پیشینی از نویسنده یا عقایدش نداشته باشیم؛ و (ج) درخود متن هیچ سر نخی پیدا نشود. این اتفاق اغلب دربخش « نامه به سردبیر» نشریات می افتد، زیرا نویسندگان نامه ها معمولاً نویسندگان حرفه ای نیستند. چیزی که دفاع توجیه گرانه، تعصب آلود، ضد و نقیض، و بی جایی از طلاق به عنوان آسان ترین راه حل به نظر می رسد ممکن است دقیقاً همان باشد و هیچ آیرونی در کار نباشد. یا برعکس، داستان نویسی که داستانش را از زبان راوی غیر شخصی روایت می کند بدون اظهار نظر خودش به معرفی شخصیتی می پردازد که خواننده باید اعمال و افکارش را مضحک ببیند، اما این گونه نمی بیند، یا اگر هم ببیند نمی داند که آیا نظر خود نویسنده ی « خاموش» نیز همین بوده است. تا امروز هنوز کسی نمی داند که آیا جویش می خواسته است قهرمان چهره ی هنرمند در جوانی را آیرونیک نشان بدهد، یا به شکلی که ستایش خواننده را بر انگیزد، یا گاهی این و گاهی آن. این مسئله مشروحاً در سه فصل آخر کتاب زبان قصه ی وِین بوت مطرح شده است.
اگر تضاد ظاهر با واقعیت یک شناسه ی بنیادین آیرونی باشد، اطلاع از این تضاد یک شرط لازم برای شناسایی آیرونی است. در آیرونی کلامی، تضاد ممکن است بین نص سخن (text) و متن سخن (context) باشد. جمله ی « من علاقه ی عجیبی به جرج دارم» در صورتی می تواند آیرونیک تلقی شود که خلاف واقع باشد و بنابراین فقط کسی که واقعیت را می داند آن را آیرونیک خواهد یافت. یا تضاد ممکن است در داخل نص سخن باشد:
از سه پاپ، ژانِ بیست و سوم اولین قربانی بود. او گریخت ولی کت بسته برش گرداندند. بر اتهامات ننگین سرپوش گذاشتند و خلیفه ی مسیح فقط متهم به سرقت و قتل و تجاوز و لواط و زنا شد.
(گیبون، انحطاط و سقوط امپراتوری روم، فصل هفتاد)
شاید در اغلب موارد، تناقض بین نص سخن و متن سخن باشد، اما نص سخن نیز ممکن است خود دارای تناقض باشد، یا دست کم اغراق، تعریض، ابهام، یا نشانه ی هشدار دهنده ی دیگری داشته باشد:
ناخدا را اکنون به خاک سپرده بودند و شاید کما بیش از یاد رفته بود اگر دوستی مانند آقای ال ورثی نداشت که برای حفظ خاطره ی او گفت مردی که هم نابغه ای بود و هم انسان شریفی که ناخدا را خوب می شناخت سنگ قبری برایش ساخت با این نوشته که « گر چه ممکن است به نظر خواننده ی بی علاقه همچون هر گورنوشته ی دیگری تملق آمیز باشد ادعا می کند که ناخدا بلیفیل به دنیا افتخار داد که به وجود آمد. »
(فیلدینگ، سرگذشت تام جونز (1)، کتاب دوم، فصل نهم) کسی که تام جونز را نخوانده باشد و نداند که ناخدا چگونه انسانی بوده است شاید آیرونی این قطعه را در نیابد. با این حال تضاد نص سخن با متن سخن از پشتوانه های دیگری هم برخوردار است: تخفیف ( « شاید کمابیش از یاد رفته بود» ) ؛ ابهام ( « هم نابغه ای بود و هم انسان شریفی» ) ؛ و اغراق ( خود سنگ نوشته) .
البته تناقض ها ممکن است اتفاقی باشند. در ریچارد دوم، پرده ی پنجم، صحنه ی اول، چنین می خوانیم:
نورثامبرلند، تونردبانی هستی که از آن
بولینگ بروک بر بالای اورنگ من خواهد رفت...
درهنری چهارم، بخش دوم، پرده ی سوم، صحنه ی اول، بولینگ بروک که حالا به پادشاهی رسیده است می گوید:
اما کدام یک از شما حضور داشت.
- تو، پسر عمونِویل، این طور درخاطرم مانده است-
که وقتی ریچارد، با چشمان لبریز از اشک،
زمانی که نور ثامبرلند رانده و گریزانده بودش
این سخن را بر زبان آورد که
« نور ثامبرلند، تو نردبانی هستی که از آن
پسرعمویم بولینگ بروک بر بالای اورنگ من خواهد رفت»
( هر چند آن زمان، خدا می داند که، چنین منظوری نداشتم...)
چند تناقض مشهود است: قول در نقل به سود بولینگ بروک تغییر کرده است؛ آن سخن در اصل- چنان که خدا بی گمان می داند! - بعد از اینکه بولینگ بروک ریچارد را از سلطنت خلع کرده است ادا شده اند؛ و نه بولینگ بروک و نه « پسر عمو نویل» هیچ یک حضور نداشته اند تا آن را بشنوند. می دانیم که هنری چهارم مشغول شکایت از خیانت نورثامبرلند نخست به ریچارد و سپس به او بوده است، اما البته اشاره ای به خیانت خودش نمی کند. خواننده باید بین احتمال آیرونیک بودن شکسپیر و امکان اشتباه کردن او درباره ی متن سخن ریچارد ( که شاید از صحنه ی سوم پرده ی سوم ناشی شده است) توازنی برقرار کند، چون ظاهراً راهی برای رسیدن به قطعیت دراین مورد وجود ندارد. مسئله ی مشابهی را در بهشت گم شده نیز می بینم: حوا می گوید ناخواسته شنیده است که رفائیل درمورد ابلیس به آدم هشدار داده است، درحالی که آن موقع فقط می توانسته شنیده باشد که رفائیل درمورد خود حوا به آدم هشدار داده است. آیا میلتون سهل انگاری کرده، یا با توجه به این که بعداً حوا و مار یکسان انگاری می شوند از آیرونی استفاده کرده است؟

آیرونی خودکاهی

آیرونیست غیر شخصی خودش را در پس نقابی پنهان می کند؛ فقط سخنان او، یا تضاد آنها با آنچه ما از پیش می دانیم، ایجاد آیرونی می کند. در آیرونی خود کاهی نیز آیرونیست نقاب به چهره می زند، اما نقاب او خود به عنوان ظاهر مبدل، یا نقشی که بازی می شود، عمل می کند. گویی آیرونیست خودش را به روی صحنه می برد، در قالب شخصیتی از همه جایی خبر، خوش باور، بی غل و غش، غیرتی. درحالی که آیرونیست غیر شخصی ممکن است از تخفیف کلامی استفاده کند، آیرونیست خودکاهنده خودش را خفیف می کند و تصویری که از خودش به دست می دهد جزو نقشه ی اوست. این شیوه در واقع نوع آیرونی اصلی سقراط است که افلاطون می گوید او از آن دسته افراد است که ستایشگرانه در محضر خردمندان می نشیند تا بفهمد که بالاخره تقوا چیست و عدالت کدام است و قداست چه صیغه ای است؛ از آن اشخاصی که عقلش به بیش از پرسش های ساده و بدیهی و پاسخ های بله یا خیر قد نمی دهد. نیز آیرونی چوسر است که خودش را آدمی جا می زند کند ذهن و دست و پا چلفتی و کرم کتابی که چیزی از عشق یا زندگی نمی داند و شاعر بی مایه ای که خودش معنی واقعی قصه هایی را که به رشته ی نظم می کشد نمی فهمد. همچنین آیرونی پاسکال است که درنامه های ولایتی اش خود را حقیقت جوی تشنه لبی می نمایاند که تقلا می کند از معنی آنچه با محک شعور اندکش کلماتی بی معنی، مبهم، یا یک جور ( در بحث های دینی مخالفان یانِسن) به نظر می رسند سردر بیاورد:
این کلمه برایم تازگی داشت و ناآشنا بود. تا این جا چیزهایی فهمیده بودم؛ اما این کلمه دوباره مرا در تاریکی فرو برد و حتی به گمانم آن را ساخته بودند تا فقط آدم را گیج کنند. بنابراین از او خواستم که آن را برایم توضیح بدهد، اما او بیشتر مرموزش کرد و مرا از سرخودش باز کرد....فقط می توانستم آن را از حفظ کنم، چون معنی اش را که نمی فهمیدم. بعد، از ترس این که دوباره فراموشش کنم، سعی کردم یانسنی را باز پیدا کنم.
( نامه های ولایتی، نامه ای اول)

آیرونی نقش ساده لوح

آیرونی خودکاهی به آیرونی دیگری متمایل می شود که آیرونیست در آن به جای این که خودش را به ساده لوحی بزند نقش ساده لوح را به کس دیگری می دهد. به عبارت دیگر این جا فرد دیگری از همه جایی خبر طعمه می شود برای به دام انداختن قربانیان آیرونیست. سلاده لوح ممکن است سؤالاتی بکند یا نظرهایی بدهد که خود از اهمیت واقعی آنها بی خبر است. کارایی این نوع آیرونی از طرح مقتصدانه ی آن ناشی می شود: صِرف عقل سلیم یا ساده دلی و نا آگاهی برای مشاهده ی پشت پیچیدگیِ ریا یا افشای نامعقولیِ تعصب کفایت می کند. مثال زیر از قصه ی نسبتاً بی مایه ای از مارک تواین است به نام بسی کوچولو به خدا کمک می کند:
« مامان، چرا این همه درد و غصه و بدبختی هست؟ فایده اش چیه؟....»
« به صلاح خود ماست، عزیزم. خدا با حکمت و مروتش این مصیبت ها رو برای ما می فرسته تا ما رو ادب کنه، ما رو درست کنه...هیچ کدومشون اتفاقی نیستند...»
« خب این عجیب نیست؟... اون به بیلی نوریس حصبه داد. »
« آره عزیزم» .
« آخه واسه ی چی؟ »
« خب برای این که ادبش کنه و درست اش کنه. »
« ولی اون که مُرد، مامان. پس درست نشده. »
« خب لابد دلیل دیگه ای داشته ...حتماً پدر و مادرش ادب شده اند. »
« خب این درسته، مامان؟!....چوبش رو باید بیلی می خورد؟! راستش رو بگو مامان، خدا بود که باعث شد سقف خراب بشه روی سر اون غریبه ای که می خواست پیرزن چلاقه رو از توی آتش نجات بده؟ »
( نقل از نورمن فورستر، ویراستار، شعر و نثر آمریکایی، چ4، بوستون،1957، صص 1048- 10949) .

آیرونی خودزنی

آیرونیست غیر شخصی حرفش را به شکلی می زند یا درمتنی می زند که مخاطب منظور واقعی او را می فهمد. آیرونیست خود کاهنده خودش را کم عقل تر از طرفش نشان می دهد و این کار را طوری انجام می دهد که وانمود سازی های طرف لو می رود. در آیرونی نقش ساده لوح، قصه سازی بیشتری صورت می گیرد؛ آدم ساده لوحی خلق می شود که خود شخص آیرونیست نیست اما بدون این که بداند از جانب او عمل می کند. گام بعدی درتکامل نقشه های آیرونی این است که آیرونیست خودش را کاملاً کنار می کشد و فقط شخصیت هایی خلق می کند که ناخواسته خودشان را آیرونیزه می کنند. عجیب است که این نوع آیرونی تا همین اواخر به خوبی شناخته نشده بود. تا جایی که من می دانم، اولین نویسنده ای که صریحاً از آن صحبت کرد گارنِت سجویک بود که نوشت:
دیگر دیر شده است که آیرونی را وسیله ی افشای شخصیت قلمداد کنیم. فقط نگاه کنید به مالوُلیو [ سرپیش خدمت در شب دوازدهم شکسپیر- م] و صف دراز خود فریبان جدی تری مثل بروتوس و آنتونی در آثار شکسپیر.
( درباره ی آیرونی، ص 30، چ 1، 1935) .
النور هاچینز درکتاب آیرونی درتام جونز ( ص 54) اصطلاحی « خود زنی ناخواسته» را به کار می برد.
طنز پردازی که می خواهد یک تباهی یا نادانی را محکوم کند می تواند آن را به صورت ادعای ضد و نقیضی در دهان شخصیتی که خودش را دانا یا پارسا می داند بگذارد. باتلر هنگامی که می خواهد اعتقاد به مشیت خاص را [ مشیت الاهی که در موارد خاصی استثنایی عمل کند] به سخره بگیرد از زبان قهرمان رمان اجکان(2) بعد از این که خطر غرق شدن از بیخ گوشش گذشته است می گوید: « بختم زد و خدا با من بود. » یک نمونه ی عالی آن را در رمانی از گو تفرید کلر به نام هاینریش سبز (1879) می یابیم. کلر داستان ستم دیدگی کودکی را نقل می کند از دست کشیش ریاکار و مردم آزار و سودجویی که این صفاتش را ناخواسته در دفتر خاطراتش لو می دهد. حوصله ی اثر حاضر جز نقل چند سطری از رمان را بر نمی تابد، اما همین مختصر نیز به آن اندازه هست که منظور ما را برساند.
سپس به کودک نامش مِرِت ( اِمِرِنتیا) است جیره ی هفتگی تأدیب اش را دادم، گرچه اندکی از پیش مقوی تر. دخترک را روی نیمکت خواباندم و ترکه ای نو برداشتم و به درگاه خداوند ناله و استغاثه کردم کهاین تکلیف ناگوار را فرجام خوش قرار دهد.
***
روش تأیب بچه را عوض کردم و حالا شیوه ی درمان با گرسنگی دادن را آزمایش می کنم. به همسرم نیز گفته ام پیراهنی از گونی زبر بدوزد و قدغن کرده ام که مرت جامه ی دیگری بپوشد. این جامه ی توبه برایش بهتر است. پافشاری بر اصول.
امروز ناچارشدم دوشیزه خانم را از هرگونه تماس و بازی با بچه های روستا بازدارم. با آنها به جنگ رفته، در آبگیر آب تنی کرده، لباس توبه را به شاخه ی درختی آویخته و عریان رقصیده است. حتی هم بازی هایش را تحریک به بی حیایی ونانجیبی کرده. تأدیب شدید.
***
[ والدین کودک یک نقاش استخدام می کنند]
موقعی که لباس و زیور آلات مخصوص یک شنبه های کودک را از صندوقچه بیرون آوردیم و با تاج و کمر بند به تن اش کردیم، داشت ازخوش حالی پر در می آورد و بنا کرد به رقصیدن. اما خوش حالی اش زود به تلخ کامی انجامید، چون من به دستور بانو مادرش فرستادم جمجمه ای آوردند و آن را کف دست اش گذاشتم و بعد از اینکه خیلی مقاومت کرد تا بلکه ما را منصرف کند عاقبت، گریان و لرزان، آن را در دست اش نگه داشت، ولی طوری که انگار آهن گداخته است. نقاش گفت که می تواند جمجمه را از بر بکشد- یکی از هنرهایش همین بود- ولی من اجازه ندادم، چون بانو نوشته بود « بچه زجر بکشد مثل این است که ما زجر کشیده ایم و زجر او مجال توبه برای ما فراهم می آورد به شرط این که برای خاطر او توبه کنیم. بنابراین از حضرت عالی تقاضامندیم که مراقبت و تعلیمات خود را تغییر ندهید اگر- به امید خدا- روزی بچه نور حق به دلش تابید و نجات پیدا کرد، بی تردید مسرور خواهد شد که با این عادتش به مقاومت، عادتی که پروردگار حکیم ما از سر لطف او را بدان مبتلا کرده، عمده ی توبه اش را از سر گذرانده است. »
آیرونی خودزنی، هم با آیرونی نمایشی نسبت دارد که قربانی اش نمی داند واقعیت خلاف تصور اوست و هم با آیرونی حادثه که اتفاقش خلاف آن است که انتظار می رفته. این دوشکل آیرونی بسیار متداول اند، خصوصاً درتئاتر، اما مجال چندانی برای آیرونی طنز آلودی که هم اکنون از آن سخن گفتیم فراهم نمی آورند. تنها نکته ی طنز آلودی که می تواند مطرح شود نابینایی از طرف خودبینی یا نادانی از فرط خاطر جمعی است، که زیاد اجازه ی تنوع نمی دهد. در فصل بعد به این دو شکل آیرونی باز خواهیم گشت.

آیرونی ناهمخوانی ساده

گفتیم آیرونیک است که دو پدیده ی ناهمخوان در نام خیابان « اَمپاس دو لانفان ژزو» کنار یکدیگر قرار گرفته اند. و این یک روش است که برای ایجاد آیرونی، دو گفته یا دو تصویر ناهمخوان را کنار هم بگذاریم. دیدیم که متیو آرنولد چگونه غرور ملی از خود راضی را در کنار فاجعه ی نوانخانه قرار می دهد. پوپ، مقتصدانه تر، خرت و پرت روی میز آرایش بلیندا را نام می برد: « پودر، پودررزن، تورسیاه، انجیل، نامه ها. »
در مادام بوواری، فلوبر نمایشگاه کشاورزی یون ویل و مراسم سخنرانی و اهدای جوایزش را در کنار حرف های عاشقانه ی تکراری رودولف می گذارد که هر دو به یک اندازه مبتذل اند:
...رودولف از مغناطیس کم کم به همدلی رسیده بود و درحالی که رئیس هیئت داوران از سین سیناتوس و ارابه اش، دیوکلتیان و کلم هایش، و امپراتوران چین نام می برد که سال نو را با بذرافشانی آغاز می کردند، رودولف برای زن جوان توضیح می داد که کشش های مقاومت ناپذیر مغناطیسی ریشه در زندگی پیشین دارند.
می گفت: « مثلاً من و شما برای چه با هم آشنا شدیم؟ چه تقدیری درکار بوده؟ برای این که بدون شک درعین دوری، شیب های خاصی ما دو تا را به طرف هم کشاندند، مثل دو رودخانه که از دور برای این جریان دارند که به هم بپیوندند. »
با این گفته دست اِما را گرفت؛ اِما دست اش را پس نکشید.
رئیس هیئت داوران داد زد« جایزه ی مجموع کاشت خوب. »
« مثلاً همین یکی دو ساعت پیش که آمدم منزل شما...»
« آقای بیزه از کَنکامپوا. »
« می دانستم که شما را به این جا همراهی می کنم؟ »
« هفتاد فرانک. »
« حتی صدبار خواستم بلند شوم و بروم. اما دنبال شما آمدم؛ مانده ام. »
« پِهن. »
« همان طور که حاضرم امشب، فردا، روزهای بعد، همه ی عمرم بمانم. »
« آقای کارون از آرگوی، مدال طلا. »
« چون که تا به حال درهم نشینی با هیچ کسی همچو جاذبه ی کاملی ندیده بودم. »
« آقای بَن از ژیوری سَن مارتَن. »
« من خاطره ی شما را با خودم می برم. »
« برای یک قوچ مرینوس. »
( بخش دوم، فصل هشتم) [ از ترجمه ی مهدی سحابی،نشر مرکز(3) ] .

پی نوشت ها :

1- ترجمه ی فارسی: سرگذشت تام جونز کودک سرراهی، احمد کریمی حکاک، انتشارات نیلوفر.
2- وارونه ی ناکجا به اعتبار این که نام رمان Erewhon وارونه ی Nowhere است.
3- ترجمه های دیگری هم از آن در فارسی موجود است: مشفق همدانی، امیر کبیر، رضا عقیلی و محمد قاضی، نیل.

منبع مقاله :
موکه، داگلاس کالین، (1389) ، آیرونی از مجموعه مکتب ها سبک ها و اصطلاح های ادبی و هنری، حسن افشار، تهران، نشر مرکز، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی