انگلیسی ها در هند (4)
 انگلیسی ها در هند(4)

 

نویسنده: عبدالله شهبازی




 

آغاز امپراتوری بریتانیا در شرق

در اوایل سده هیجدهم میلادی، نخستین مرحله از تهاجم استعمار اروپایی به مشرق زمین به پایان رسید و مرحله ای جدید آغاز شد.
دو حادثه مهم تاریخی را باید نقطه عطف در این تحول دانست: درگذشت اورنگ زیب(1707م.) و کمی بعد تهاجم محمود افغان به ایران و سقوط دولت صفویه (1722م.). تقارن فروپاشی این دو کانون مهم اقتدار سیاسی در شرق مهم ترین عاملی است که راه را برای سلطه اروپاییان هموار ساخت. در این مرحله، از یکسو ساختار سیاسی در هند و ایران در سراشیب انحطاط و هرج و مرج قرار گرفت و از سوی دیگر کانون های استعماری غرب، بر پایه دو سده تجربه تهاجم و غارت "ماوراء بحار"به ویژه در قاره آمریکا، از فرادستی و ثروت و اقتدار کافی برای استقرار امپراتوری خود در شرق برخوردار بودند.
نگرش کانون های استعماری غرب به هند در دوران اورنگ زیب به سان لاشخوری است که دور از تیررس شکارچیان در پرواز است و با دقت مترصد سرنوشت طعمه خویش است. پرتغالی ها، انگلیسی ها و هلندی ها در این دوران از برتری دریایی برخوردار بودند ولی توان مقابله زمینی با حکومت مقتدر هند را نداشتند. در دوران شاه جهان و اورنگ زیب، برخلاف سده شانزدهم و اوایل سده هفدهم، اروپاییان توان مقابله در جزایر و آب های ساحلی را نیز نداشتند، چنانکه تجربه اخراج پرتغالی ها(1632) و انگلیسی ها (1687) از بنگال و تجربه اشغال بمبئی به وسیله سادات جنجره(1689) ثابت کرد. تنها عرصه حاکمیت بلامنازع اروپاییان در شرق، اعماق اقیانوس ها و جزایر و سواحل خاوردور و شرق آفریقا بود. ولی برخلاف دولت ممالیک مصر، که انسداد راه تجارت شرق و غرب به وسیله پرتغالی ها در سده شانزدهم، اقتصاد آن را در بحرانی عمیق فرو برد و سرانجام سقوط آن را سبب شد، شریان حیاتی دولت هند، چنانکه دیدیم، به تجارت خارجی، و به ویژه دریایی وابسته نبود.
با درگذشت اورنگ زیب و آغاز انحطاط دولت گورکانی، استعمار انگلیس که در پی یک سده استقرار در سواحل هند و ارتباط تجاری، با این سرزمین آشنایی کافی داشت؛ بر بنیاد میراث پرتغالی ها پایگاه بومی و شبکه عوامل و دلالان محلی خود را یافته بود، کانون های سیاسی هند را به خوبی می شناخت و با شبکه ای از متنفذان محلی دولتی و غیردولتی در پیوند و داد و ستد سیاسی و مالی قرار گرفته بود، موج جدید تهاجم خود را به ساختار سیاسی شبه قاره هند آغاز کرد. از این زمان، کمپانی در متن رقابت میان رجال و کانون های سیاسی هند و حتی اعضای خاندان سلطنتی قرار گرفت و در واقع به یک "نیروی توطئه گر داخلی" بدل شد. این رویه ای بود که در گذشته پرتغالی ها، در مقیاسی محدود و ناموفق، پیش گرفتند و چنانکه دیدیم پس از استقرار کامل در بندر گوا، در سال 1548م.، توطئه ای نافرجام را برای جایگزینی ابراهیم عادل شاه اول با برادرش، که مطلوب آنان بود، سازمان دادند. در این دوران،" انگلیسی ها" دیگر یک"عامل خارجی"نیستند بلکه یک کانون بسیار متنفذ و ذینفع در تحولات سیاسی داخلی منطقه به شمار می روند که با حربه های گوناگون، از طراحی و ساماندهی فرایندهای پیچیده و پنهان سیاسی تا تهدید مسلحانه و تهاجم نظامی، بتدریج در شئون سیاسی و اقتصادی دولت های شرقی نفوذ می کنند. این مرحله یک قرن به درازا کشید و سرانجام، در اوایل سده نوزدهم میلادی، سلطه کامل استعمار بریتانیا را بر شبه قاره هند تأمین نمود. اینک استعمار انگلیس یک "قدرت شرقی" مقتدر و متنفذ است که از شبکه ای گسترده از کارگزاران ایرانی تبار و فارسی دان و انبوهی از تجربه شرقی-اسلامی برخوردار است. تهاجم جدی استعمار انگلیس به ایران از این زمان آغاز می شود. این فرایندی است متأخر بر سلطه استعمار بریتانیا بر شبه قاره هند و در تداوم و پیوند تنگاتنگ با آن.
دوران فرخ سیر و سلطه عبدالله خان قطب الملک و برادرش(1713-1719)، مناسب ترین فرصت برای نفوذ کمپانی هند شرقی در دولت مرکزی دهلی بود و چنین نیز شد.
کمپانی با گروهی از رجال دهلی پیوندهای نزدیک برقرار کرد و به دربار تا بدانجا نزدیک شد که دکتر ویلیام هامیلتون(1)، پزشک کمپانی، طبابت فرخ سیر را به دست گرفت. (2) (خاندان هامیلتون در سده نوزدهم نیز از کارگزاران برجسته استعمار بریتانیا در هند بودند). سرانجام، کمپانی هیئتی مفصل را به ریاست جان سرمن(3) به دربار فرخ سیر فرستاد. سرمن به کمک یک دلال ارمنی به نام خواجه سرحد، که سمت مترجمی هیئت را به دست داشت، و دکتر هامیلتون، پس از یک سال اقامت در دهلی سرانجام موفق شد در آغاز سال 1717، با حمایت عبدالله خان قطب الملک، فرمان تجارت کمپانی را به امضای فرخ سیر برساند. (4)
طبق این فرمان، کمپانی برای نخستین بار حق تجارت آزادانه در بنادر بنگال، سورت، حیدرآباد و مدرس را به دست آورد؛ اراضی بیشتری در اطراف"قلعه ویلیام" به اجاره کمپانی داده شد و به انگلیسی ها اجازه داده شد که امور داخلی "فاکتوری"های خود را بدون دخالت دولت هند اداره کنند. سکه های روپیه ای که کمپانی در بمبئی ضرب می کرد نیز به رسمیت شناخته شد. در ازای این امتیازات، کل وجوهی که کمپانی باید به دولت هند می پرداخت 13 هزار روپیه در سال بود(سه هزار روپیه برای تجارت بنگال و ده هزار روپیه برای سورت). این فرمان تا اشغال بنگال(1757) به مدت چهل سال مبنای روابط کمپانی و دولت هند بود و پایه "حقوقی" دعاوی و تجاوزهای بعدی انگلیسی ها، و سرانجام تصرف نهایی هند، را فراهم آورد. (5) به نوشته لوید، دریافت این فرمان "کمپانی را بسیار شادمان کرد"(6).
همزمان با اعزام هیئت سرمن به دهلی(1716)، انگلیسی ها به سرعت استحکامات مفصلی را در محل"فاکتوری"خود در بنگال به پا کردند و "قلعه ویلیام" به دژی عظیم و استوار بدل شد. (7) بدینسان، در دوران پس از اورنگ زیب کمپانی به سرعت به تحکیم مواضع خود در بنگال پرداخت و این فرایند تا آغاز اقتدار علیوردی خان در بنگال تداوم داشت. آقا احمد بهبهانی می نویسد:
در ایام سلطنت محمدشاه که در امور مملکت داری نهایت ضعیف گردید و پادشاه و امرا به عیش و عشرت و به انواع لهو و لعب مشغول شدند، این جماعت به تماری ایام به تألیف قلوب رعایای بنگالا پرداختند و با روسا و بزرگان آن حدود آمیزش نمودند و به بذل و ایثار مردم نزدیک و دور را به خود گرویده و مهربان کردند و در کلکته مکان خود را مانند قلعه ساختند و آن را "کوتهی"، یعنی محل تجارت، نام نهادند و به بهانه حفظ اموال توپ و تفنگ و به قدر حاجت با مردمان جنگی در آن جای دادند و بعضی از مردمان جنگی را نیز از ولایت خود طلبیدند و در خفیه متوجه تدبیر کار خود بودند. (8)
در دوران بهادرشاه، جعفرخان(وزیر بنگال) با لقب مرشدقلی خان به عنوان قائم مقام شاهزاده محمد عظیم الدین، پدر فرخ سیر، حکمرانی بنگال را به دست گرفت. با صعود فرخ سیر به سلطنت، مرشد قلی خان به حکومت بنگال گمارده شد و ایالت بیهار نیز به قلمرو او ضمیمه شد. مرشدقلی خان تا زمان مرگ(1727) در این سمت بود. در دوران حکومت او شهر معروف مرشدآباد احداث شد و مرکز ایالت بنگال قرار گرفت. ظاهراً مرشدقلی خان، به رغم نظم و تدبیرش در حکومتگری و رونق و رفاه اقتصادی بنگال در دوران او، فاقد شم سیاسی بود و به رشد نفوذ انگلیسی ها در منطقه توجه نداشت.
در این دوران، به دلیل فروپاشی دولت مرکزی دهلی عملاً حکومت این منطقه در خاندان مرشدقلی خان موروثی شد. پس از او، پسرش شجاع الدوله حکمران بنگال و بیهار شد و ایالت اوریسا(9) نیز به قلمرو او ضمیمه شد. او نیز تا زمان مرگ(1737) در این سمت بود. پس از شجاع الدوله، پسر نالایق او سرفرازخان حکومت را به دست گرفت. گسترش فساد و انحطاط دستگاه اداری بنگال در زمان سرفرازخان، سبب شد که در سال 1740 علیوردی خان، نایب الحکومه بیهار، سرفرازخان را برکنار کند و حکومت ایالات بنگال و بیهار و اوریسا را خود به دست گیرد. دولت مرکزی ناتوان محمدشاه، که به تازگی تهاجم نادر به دهلی را از سر گذرانیده بود، به اجبار فرمان حکومت مناطق فوق را به نام علیوردی خان صادر کرد.
علیوردی خان حکمرانی لایق و مقتدر بود. بهبهانی می نویسد: "امیری بود شجاع و دلاور و منکر فواحش و مسکرات و در محبت علما و سادات و اصحاب کمال به درجات اعلی رسیده بود"(10). عجیب اینجاست که با صعود علیوردی خان، تهاجم مهاراته ها به بنگال نیز آغاز شد و مقابله با راهزنان بخش عمده توان او را در دوران 15 ساله حکمرانی اش به خود مصروف کرد. اثر مهیب غارتگری های مهاراته در این دوران در فولکلور مردم بنگال تا به امروز به یادگار مانده است. (11) علیوردی خان در 9 رجب 1169ق/ 9 آوریل 1756م. درگذشت و سراج الدوله جانشین او شد.
میرزا محمدخان سراج الدوله(1731-1757م.)، پسر ضیاء الدین احمد حبیب جنگ و نوه دختری علیوردی خان، زمانی که به حکومت بنگال رسید تنها 25 سال داشت. این جوان شیعی حکمرانی قابل و شجاع بود و از یادگارهای او موقوفات مفصل و حسینیه بزرگی است که در مرشدآباد ساخته است(12). پس از استقرار حکومت بریتانیا در هند، موقوفات سراج الدوله، که تولیت آن با اخلاف دختری او بود، چون موقوفات اود مورد دست اندازی و چپاول قرار گرفت. (13) حکومت سراج الدوله مقارن است با تهاجم انگلیسی ها و فرانسوی ها برای تصرف بنگال، کودتای فرانسوی ها در حیدرآباد و تهاجم احمدشاه درانی به هند.
سراج الدوله از آغاز حکومت خود، بنا به وصیت علیوردی خان به گسترش نفوذ انگلیسی ها در منطقه توجه جدی نمود. ماکرجی می نویسد علیوردی خان در بستر مرگ سراج الدوله را به هشیاری در قبال تکاپوی اروپاییان فراخواند. او هشدار داد" قدرت انگلیسی ها زیاد است؛ نخست آنها را تضعیف کن، آنگاه سایر اروپاییان مزاحمت کمتری خواهند داشت. " راجر دریک(14)، فرمانده انگلیسی ها در "قلعه ویلیام"، در گزارش 30 نوامبر 1756 خود به هیئت مدیره کمپانی در لندن می نویسد علیوردی خان در اواخر عمر قصد داشت قلعه ها و استحکامات اروپاییان را خراب کند و رابطه آنها را با دلالان ارمنی شان کاهش دهد. (15)
در آغاز حکومت سراج الدوله، راجر دریک احداث استحکامات جدیدی را در "قلعه ویلیام" آغاز نمود و سراج الدوله با ارسال نامه ای این اقدام را منع کرد. دریک اعتنایی نکرد و به عملیات خود ادامه داد(16). این حرکت تحریک آمیز سبب شد که سراج الدوله در 4 ژوئن 1756 دفتر کمپانی در قاسم بازار را تعطیل کند و در 5 ژوئن راهی "قلعه ویلیام" شود. او در 16 ژوئن به حوالی قلعه رسید. انگلیسی ها به درون استحکامات خود عقب نشستند. در 18 ژوئن "قلعه ویلیام" مورد حمله نیروهای سراج الدوله قرار گرفت، در 19 ژوئن دریک و تعداد زیادی از انگلیسی ها و عوامل بومی شان با قایق گریختند و در 20 ژوئن قلعه به تصرف درآمد. سراج الدوله نام قلعه را به "علینگر"تغییر داد.
ادعا می شود 146 نفر از انگلیسی هایی که فرصت فرار نیافته بودند به اسارت سراج الدوله درآمدند. این سرآغاز جنجالی است که در تاریخ نگاری غرب"تراژدی حفره سیاه"(17) نام گرفته است. گفته می شود نیروهای سراج الدوله کلیه اسرای انگلیسی را در یک اتاق کوچک زندانی کردند و در طول آن شب، به علت گرمای هوای تابستان و تنگی جا، 123 نفر از آنان خفه شدند و به وضعی دلخراش مردند. منبع اصلی داستان "حفره سیاه" گزارش جان هالول انگلیسی است؛ یکی از 23 نفری که گویا از ماجرای فوق جان سالم به در بردند.
جان هالول(18) (1711-1798) در بیست سالگی به هند رفت، به تدریج ثروت مفصلی اندوخت، در سال 1751 بیست و چهار روستا را در بنگال اجاره کرد و "زمیندار"شد. (19) هالول و سایر انگلیسی ها پس از اسارت به مرشدآباد منتقل شدند و تا 17 ژوئیه 1756 زندانی بودند. پس از آزادی، در فوریه 1757 هالول به انگلستان اعزام شد. او گزارش های هولناک و تأثرانگیزی درباره "تراژدی حفره سیاه" منتشر کرد و جنجالی به سود کمپانی و در "مظلومیت اروپاییان"برانگیخت. (20) هیئت مدیره کمپانی دریک را، به دلیل تخلیه قلعه و فرار، عزل کرد و جان هالول را به جای او منصوب نمود. هالول به هند بازگشت و فرماندهی "قلعه ویلیام" را به دست گرفت(21).
داستان "حفره سیاه"، در انگلستان و سراسر اروپا جنجال فراوان به پا کرد و پایه تبلیغاتی و سیاسی تهاجم کمپانی به بنگال را پدید ساخت. ادعاهای کمپانی فراوان بود. از جمله گفته می شد در اثر سقوط "قلعه ویلیام" حدود دو میلیون پوند استرلینگ به کمپانی خسارت وارد شده است. (22)
به راستی، آیا "تراژدی حفره سیاه" برای تحریک افکار عمومی انگلیس و ایجاد زمینه روانی لازم برای مشروعیت بخشیدن به اشغال بنگال ساخته نشد؟ ماکرجی می نویسد: "ادله آشکار صحت این داستان را مورد تردید قرار می دهد. " می توان پذیرفت که تعدادی از زندانیان، از جمله برخی از انگلیسی های زخمی، مرده باشند، ولی جزییات تراژیکی که نقل می شود و نیز رقم اغراق آمیز کشته شدگان زاییده تخلیل هالول است. (23) بهرروی، حوادثی چون "حفره سیاه"، قتل تعدادی انگلیسی در گردنه خیبر افغانستان(1842)، قتل 50 انگلیسی در نگراییس برمه(1759) که به "قتل عام نگراییس"(24) شهرت دارد، در تاریخ نگاری غرب جایگاه ویژه ای دارد ولی از کشتار و به بردگی گرفتن میلیون ها انسان در آسیا و آفریقا و آمریکا و از مرگ میلیون ها معتاد تریاک در چین سخنی در میان نیست.
شش ماه پس از تصرف "قلعه ویلیام" به دست سراج الدوله و چند روز پیش از ورود احمدشاه درانی به دهلی، رابرت کلایو در رأس ارتش انگلیس، که بخش مهمی از آن مزدوران هندی بودند(25)، تهاجم به "قلعه ویلیام" را آغاز کرد و با حمایت توپخانه سنگین ناوگان انگلیسی به فرماندهی دریاسالار چارلز واتسون(26) در 2 ژانویه 1757 آن را به اشغال درآورد.
رابرت کلایو(27) (1725-1774) در 18 سالگی به استخدام کمپانی هند شرقی درآمد و در سال 1744 به عنوان "نویسنده"(منشی) به "قلعه سن جرج"(مدرس) اعزام شد. پس از مدتی به صفوف ارتش کمپانی پیوست و در جنگ های متعدد با قدرت های محلی هند و نیز با فرانسوی ها مورد توجه قرار گرفت، به درجه نایب کلنلی رسید و در ژوئن 1756 به عنوان فرمانده "قلعه سن دیوید"(28) (پایگاه انگلیسی ها در نزدیکی پاندیچری در ساحل خلیج بنگال) منصوب شد.
کلایو پس از استقرار در"قلعه ویلیام"، تدارک برای اشغال سراسر بنگال را آغاز کرد. نخستین گام، جلب نیروهای محلی بود و با توجه به پیشینه مفصل تکاپوی کمپانی در منطقه این کار دشواری نبود. به زودی در پیرامون کلایو گروهی از سران طوایف هندو گرد آمدند. (29) معهذا، مهم ترین فرد محلی که با کلایو وارد معامله ای شوم شد، میرجعفر بود.
میرجعفر(1691-1765)، پسر فردی به نام سیداحمد است از اهالی نجف. سیداحمد ظاهراً به علت تخلف به هند گریخت، در بندر سورت مستقر شد و با زنی هندو ازدواج کرد. میرجعفر حاصل این وصلت است. (30) میرجعفر در خانه علیوردی خان بزرگ شد و در زمره مستخدمین او جای گرفت. بتدریج، کارش بالا گرفت و در جنگ با مهاراته ها، علیوردی خان او را در سمت فرمانده قشون خود گمارد. معهذا، مدتی بعد معزول و خانه نشین شد.
میرجعفر نزد کلایو رفت، آمادگی خود را برای همکاری با ارتش کمپانی اعلام داشت مشروط بر اینکه در سمت حکمران منطقه منصوب شود. میان میرجعفر و کلایو پیمانی محرمانه امضا شد. طبق این پیمان، میرجعفر متعهد شد علاوه بر اعطای امتیازاتی مفصل به کمپانی، مبلغ یک میلیون پوند استرلینگ نیز بابت " غرامت جنگی" به کمپانی و پانصد هزار پوند به کارگزاران کمپانی و شخص کلایو بپردازد. مفاد این پیمان محرمانه و خصوصی هرگز به درستی شناخته نشده است. برخی مدعی اند مبلغ این پیمان شامل تمامی موجودی خزانه مرشدآباد بود که مبلغ آن چهل میلیون پوند استرلینگ تخمین زده می شد و پنج درصد آن باید به امین چاند(31)، یکی از سیک هایی که مسئولیت امور مالی رابرت کلایو را به دست داشت، تعلق می گرفت. (32)
پس از انعقاد این پیمان، در 22 ژوئن کلایو به همراه نیروهای میرجعفر و سایر متحدین محلی اش عازم جنگ با سراج الدوله شد. گفته می شود در این زمان دو سوم ارتش کلایو هندی بودند. (33) در 23 ژوئن، در پلاسی(34) جنگی سخت درگرفت، قشون سراج الدوله شکست خورد و در 28 ژوئن 1757 کلایو در "مسند" مرشدآباد مستقر شد. "جنگ پلاسی" سرآغاز استقرار رسمی حکومت بریتانیا در هند شمرده می شود.
سراج الدوله در پی شکست به روستاهای اطراف پناه برد، ولی مزدوران محلی به فرماندهی میران، پسر میرجعفر، به تعاقب او پرداختند و سرانجام وی را به اسارت گرفتند. سراج الدوله با وضعی توهین آمیز به مرشدآباد برده شد، در 4 ژوئیه 1757 به دست میران به شکلی فجیع مقتول شد و سپس "جسد آن مظلوم را بر فیل بسته به کوچه و بازار گردانیدند"(35). آقا احمد بهبهانی از سراج الدوله با عنوان "نواب سراج الدوله شهید"یاد می کند. (36)
پس از اشغال مرشدآباد، بخشی از خزانه افسانه ای بنگال به وسیله کلایو، میرجعفر و سایر گردانندگان انگلیسی و هندی این فاجعه به غارت رفت و به شالوده ثروت آنان بدل شد؛ بخش مهمی نیز به "قلعه ویلیام" منتقل شد و به سرمایه توسعه طلبی های بعدی کمپانی بدل گردید. درباره ابعاد این تاراج عظیم بیشتر سخن خواهیم گفت.
بدینسان، میرجعفر در منصب حکمرانی بنگال و بیهار و اوریسا جای گرفت و به تعبیر بهبهانی،"مسند نظامت و ایالت را... به وجود خود ملوّث ساخت و کوس نکبت و بدنامی و نمک بحرامی با ولی نعمت را نواخت"(37). کمی بعد حکومت او با دریافت فرمانی از عالمگیر دوم، پادشاه دهلی، "قانونی " شد. ولی در واقع، فرمانروای بنگال کلایو بود که اینک از سوی کمپانی "حکمران بنگال" خوانده می شد. میرجعفر به کلایو، القاب "امیرالممالک"، "ثابت جنگ" و "سیف جنگ"، و منطقه ای روستایی با 30 هزار پوند استرلینگ درآمد سالیانه به عنوان "جاگیر"اعطا کرد. کلایو پس از بازگشت به انگلیس نیز درآمد این املاک را دریافت می کرد. (38)
میرجعفر دو سه سالی حکمران دست نشانده کلایو بود. در سال 1759 در کنار هلندی ها درگیر دسیسه ای دیگر شد و این بار علیه انگلیسی ها. لذا، در سپتامبر 1760 خلع شد و دامادش، میرقاسم، در سمت حکمرانی بنگال منصوب شد. مدتی بعد، رابطه میرقاسم با کمپانی نیز به تیرگی و سرانجام به جنگ کشید. انگلیسی ها در اوت 1763 او را شکست دادند و بار دیگر میرجعفر را گماردند، و این بار تا زمان مرگ در این سمت بود. میرجعفر به مرض جذام درگذشت. آقا احمد بهبهانی این فرجام را "عقوبت عمل" او می داند. (39)
رابرت کلایو تا ژانویه سال 1760میلادی در بنگال بود. در این زمان به انگلستان رفت و به سان یک قهرمان بزرگ مورد استقبال و تجلیل قرار گرفت. جرج سوم، پادشاه انگلیس(1760-1820)، در سال 1762 به او عنوان "بارون کلایو پلاسی"(40) و نشان "شهسوار فرمانده حمام"(41) اعطا کرد و به نمایندگی مجلس عوام برگزیده شد. در انگلیس، کلایو با لارنس سولیوان(42)، رئیس کمپانی، اختلاف پیدا کرد و سرانجام موفق به شکست او شد. و بالاخره بار دیگر به حکمرانی بنگال و فرماندهی کل ارتش انگلیس در هند منصوب شد و در 3 مه 1765 وارد بنگال شد. بازگشت کلایو به بنگال، مصادف با حملات شاه عالم دوم و شجاع الدوله، حکمران اود، به مستملکات کمپانی است. کلایو هر دو را به اسارت گرفت و در 12 اوت 1765 در شهر الله آباد طی پیمانی از شاه عالم دوم فرمان "دیوانی"ایالت های بنگال و بیهار و اوریسا را دریافت داشت. به عبارت دیگر، کمپانی هند شرقی به طور "قانونی" در جایگاه وزیر، یعنی متصدی امور مالی، سرزمین پهناور بنگال قرار گرفت. کلایو در این تکاپوی خود از حمایت ویلیام پیت، نوه توماس پیت( رئیس پیشین کمپانی)، در لندن برخوردار بود. ویلیام پیت در این زمان وزیر جنگ، وزیر امور خارجه و رئیس مجلس عوام انگلیس بود. کلایو در نامه های خود به پیت از "آینده درخشانی" که در هند در انتظار بریتانیاست سخن می گفت. (43)
لرد کلایو در فوریه 1767 به انگلستان بازگشت. در انگلیس گروهی از سهامداران کمپانی هند شرقی و نمایندگان مجلس عوام، که خود را در چپاول کلایو و همدستانش مغبون یافته بودند، به جنجالی بزرگ علیه او دست زدند و وی را به فساد مالی و تاراج ثروت های هند متهم کردند. کار او به دادگاه کشید ولی سرانجام تبرئه شد. کلایو در 2 نوامبر 1774 درگذشت در حالی که تنها 49 سال داشت. در تاریخ نگاری معاصر غرب، لرد رابرت کلایو را بنیانگذار امپراتوری مستعمراتی بریتانیا در شرق می شناسد همانگونه که آلفونسو دالبوکرک بنیانگذار امپراتوری مستعمراتی پرتغال بود؛ و مورخین انگلیسی او را قهرمانی بزرگ می دانند در ردیف دوک ولینگتون.
با خروج کلایو از بنگال، از ژانویه 1767 حکمرانی مستملکات بریتانیا در بنگال در دست یکی از دوستان نزدیک او به نام هنری ورسلت(44) (متوفی 1785) قرار گرفت.
ورسلت تا دسامبر 1769 در این سمت بود. او مولف کتابی است درباره پیدایش حکومت انگلیس در بنگال که در سال 1772 منتشر شده است(45). با خروج ورسلت از هند، به پیشنهاد او جان کارتیر(46) (1733-1802) حکومت بنگال را به دست گرفت. کارتیر تا 13 آوریل 1772 در این سمت بود و آنگاه نوبت به وارن هستینگز رسید.
وارن هستینگز(47) (1732-1818)، پسر پینساستون هستینگز(48)، نیز چون کلایو، در 18 سالگی به عنوان "نویسنده"(منشی) به استخدام کمپانی هند شرقی درآمد با حقوق بسیار ناچیز پنج پوند در سال(49). به "قلعه ویلیام" فرستاده شد و در سال 1756 به اسارت نیروهای سراج الدوله درآمد. پس از اشغال مرشدآباد، در سال های 1757-1760 کارگزار مقیم(رزیدانت) کمپانی در این شهر بود. در سال 1764 استعفا داد و به انگلستان رفت. در این زمان ثروت او 30 هزار پوند استرلینگ بود(50). در سال 1769 بار دیگر به خدمت کمپانی درآمد و به مدرس اعزام شد؛ در 13 آوریل 1773 به عنوان حکمران بنگال و در 20 اکتبر 1774 به عنوان "فرمانفرمای کل هند" منصوب شد. هستینگز نخستین فرد از کارگزاران کمپانی است که عنوان "فرمانفرمای کل هندوستان" به او داده شد و موظف شد در اقدامات خود تابع فرامین دربار بریتانیا باشد. (51)
دوران حکومت هستینگز، دوران توسعه طلبی نظامی انگلیس در شبه قاره هند است و حیدرعلی، حکمران میسور، بزرگترین قدرت مقاوم در برابر استعمار بریتانیا به شمار می رود. در دوران هستینگز شهر کلکته به عنوان یک شهر انگلیسی شکل گرفت و به کمک او در سال 1784 سِر ویلیام جونز(52) "انجمن آسیایی بنگال"(53) را تأسیس کرد. در فوریه 1785 به انگلستان بازگشت. سه سال بعد، در فوریه 1788، از سوی چارلز جیمز فوکس(54)، رهبر جناح "ویگ"، و ادموند برک(55)، اندیشمند سیاسی انگلیس، و تعدادی دیگر از اعضای مجلس عوام به اتهام فساد مالی مورد تعقیب قرار گرفت. محاکمه او 145 روز به درازا کشید و برای وی 70هزار پوند هزینه در بر داشت. مدتی بعد از او اعاده حیثیت شد و هیئت مدیره کمپانی خسارت او را پرداخت کرد. در سال 1814، پس از مرگ ادموند برک(1797) و فوکس(1806)، در اجلاس مجلس عوام حضور یافت؛ تمامی نمایندگان به افتخار او بپا خاستند و با هلهله به سان یک قهرمان او را مورد ستایش قرار دادند. سپس، عضو شورای مشاورین خصوصی پادشاه انگلیس شد و دانشگاه آکسفورد به وی دکترای افتخاری حقوق اعطا کرد. هستینگز در سال های پایانی عمرش در مِلک خصوصی خود در دایلسفورد(56) زندگی می کرد و در سن 86 سالگی در آنجا درگذشت. (57) وارن هستینگز بی تردید یکی از بزرگترین غارتگران هند است تا بدانجا که ادموند برک او را "سرکرده تبهکاران، خودکامه، دزد، و رشوه خوار" خوانده است. (58) دوران حکومت هستینگز دوران واقعی استقرار سلطه بریتانیا بر شبه قاره هند است. درباره نقش هستینگز در بنیانگذاری تجارت جهانی تریاک در آینده سخن خواهیم گفت.

ایران و انقلاب 1857 هند

ابوالمظفر سراج الدین محمد بهادرشاه دوم، هفدهمین و آخرین پادشاه گورکانی هند، در 28 سپتامبر 1837 در سن 62 سالگی به جای پدر نشست. مورخین از او به بدی یاد نکرده اند و وی را مردی آرام و گوشه گیر و "دانشمند و شاعر و خطاط" توصیف کرده اند که دارای برخی تألیفات چون دیوان شعر و شرح گلستان سعدی است(59).
معهذا، زندگی او نیز به آرامی نگذشت. در سال 1857 انقلاب بزرگ هندوستان رخ داد که در تاریخ نگاری غرب به "موتینی بزرگ"(60) (شورش بزرگ) شهرت دارد. این انقلابی بود گسترده و عظیم که میلیون ها نفر از مردم هند، از همه ادیان و فرق و اقوام، فقیر و غنی، در آن مشارکت داشتند. "موتینی"، که رنگ و بوی اسلامی جدی داشت، از مهم ترین تحولات تاریخ معاصر جهان است با پیامدهای عمیق سیاسی و فرهنگی به ویژه در زمینه تشدید نگرش خصمانه استعمار غرب به اسلام. این نخستین انقلاب بزرگ مردمی علیه سلطه استعمار غرب است.
در جریان انقلاب، دهلی نیز، چون سایر شهرها، به تصرف مردم درآمد و آنان وفاداری و حمایت خود را به بهادرشاه اعلام کردند. در 14 سپتامبر 1857 ارتش انگلیس تهاجم به دهلی را آغاز کرد، در 20 سپتامبر آخرین سنگرهای دفاعی شهر سقوط کرد و کشتار مردم آغاز شد. در 21 سپتامبر، کاپیتان ویلیام هادسون(61) بهادرشاه را، در حالی که پیر و شکسته به آرامگاه نیایش همایون پناه برده بود، دستگیر کرد. هادسون پس از دستگیری بهادرشاه و اعضای خانواده اش، در 22 سپتامبر دو پسر(میرزا مغول و میرزا خضرسلطان) و یک نوه بهادرشاه( میرزا ابوبکر) را وحشیانه به قتل رساند و انگشتر و اشیاء‌ قیمتی آنان را برداشت. ویلیام هادسون، که حتی در میان کارگزاران کمپانی نیز چهره ای قسی و بدنام به شمار می رفت، در این زمان ریاست سازمان اطلاعاتی انگلیسی ها را به دست داشت و در زمان تصرف دهلی به دست مردم شبکه جاسوسی وی به طور منظم اخبار شهر را به اطلاع او می رسانید. او در 12 مارس 1858، در جریان تهاجم به شهر لکهنو، به قتل رسید. (62)
در 29 ژانویه 1858، انگلیسی ها دادگاهی نمایشی برای محاکمه و خلع بهادرشاه ترتیب دادند که تا 9 مارس ادامه داشت. سرانجام، وی به اتهام تحریک مردم به شورش به خلع از سلطنت و تبعید دائم به رانگون(برمه) محکوم شد و به اتفاق تنها پسر باقیمانده اش، جوانبخت، تا پایان عمر در این شهر به سر برد. او در سال 1279ق/ 1862م. در سن 87 سالگی در رانگون درگذشت. گفته می شود امروزه نیز اعقاب جوانبخت در رانگون ساکن اند(63). تصاویر بازمانده از او، بهادرشاه را پیرمردی شکسته و رنجور نشان می دهد با پوشاکی ساده، ریشی سفید و بلند و چهره ای بس اندوهگین.
در دادگاه بهادرشاه، انگلیسی ها کوشیدند تا انقلاب هند را به "توطئه خارجی" منسوب کنند. (آنان اینک خود را نه "خارجی"بلکه صاحبخانه می دانستند!) انقلاب هندوستان کمی پس از پایان جنگ کریمه(1854-1856) رخ داد که در آن انگلیس و فرانسه متحدین عثمانی علیه روسیه بودند. بنابراین، این "قدرت خارجی" یا باید روسیه می بود یا ایران. در این زمان، ایران در حال جنگ با دولت انگلیس بود و با بازپس گیری هرات به تهدیدی خطرناک برای سلطه انگلیسی ها بر شبه قاره هند بدل شده بود. فتح هرات امیدی در دل مردم شبه قاره هند برافروخت و این امید در شعله ور شدن انقلاب 1857 بی تأثیر نبود. در اعلامیه های رهبران انقلاب مکرر عباراتی در زمینه پایان قدرت انگلیس در جهان به چشم می خورد و برخی سخنگویان و رهبران انقلاب در مسجد جامع دهلی و در سایر شهرها به مردم نوید حمایت ایران را می دادند.
هیچ نشانه ای از دخالت روسیه به دست نیامد؛ و بنابراین تنها "قدرت خارجی" که انگلیسی ها می توانستند آن را به دخالت در حوادث هند متهم کنند ایران بود؛ و چنین کردند. صرفنظر از صحت و سقم آن، صِرف این اتهام بیانگر آن است که ایران هنوز، در عرصه جهانی به ویژه در شبه قاره هند، از اعتبار و اهمیت جدی برخوردار بود. این امر همچنین اهمیت تصرف هرات از یکسو و عظمت خیانتی را که با انعقاد پیمان صلح پاریس(7 رجب 1273ق/4 مارس 1857م.) درست در کوران دادگاه بهادرشاه و در اوج مقاومت قهرمانانه شهر لکهنو و 17 روز قبل از سقوط آن، صورت گرفت جلوه گر می سازد.
دادستان انگلیسی در دادگاه بهادرشاه ادعا کرد که وی پیک هایی به دربار ایران روانه کرده و شاه ایران متقابلاً از شورش هند حمایت کرده است. گفته شد که وی از طریق میرزاسلیمان شکوه، نوه شاه عالم دوم، با دولت ایران رابطه داشته است. میرزا سلیمان شکوه به عنوان تبعیدی در شهر لکهنو به سر می برد. او شیعه بود و این قرینه ای بود بر پیوند او با ایران. فردی به نام ماکاند لعل(64) در دادگاه بهادرشاه شهادت داد که سلیمان شکوه پیکی به نام سید قنبر را به ایران روانه کرده است. معهذا، ثابت نشد که سیدقنبر حامل نامه ای برای شاه ایران بوده است. شاهد دیگر مدعی شد که میرزا حیدر، پسر سلیمان شکوه، بهادرشاه را به گروش به مذهب تشیع ترغیب کرده است. این نیز قرینه ای دیگر بود بر "توطئه"ایران برای اشغال هند! چارلز مورای(65)، وزیر مختار وقت انگلیس در تهران، در گزارش خود به لرد کانینگ، فرمانفرمای هند، اطلاع می دهد که یکی از مقامات عالیرتبه ایرانی به او گفته که نامه هایی به رهبران مسلمانان شمال هند نوشته و آنان را به شورش فراخوانده است. معهذا، اظهارات بعدی مقامات انگلیسی دال بر نفی نقش ایران در انقلاب هند است. سِر جان لارنس(66) می نویسد اگر شاه ایران در پی آشوب در هند بود درست در حساسترین لحظه گرفتاری ما صلح نمی کرد. (67)
در مذاکرات پاریس لرد کاولی، انگلیس در فرانسه و طرف مذاکرات با ایران، نزد فرخ خان امین الملک کاشی، طرف ایرانی، گلایه کرد که گویا" از صدراعظم ایران نگارشی چند به هندوستان رفته و سبب شورش هند گشته". فرخ خان منکر این قضیه شد و در گزارش خود به میرزا آقاخان نوری ماجرا را اطلاع داد. صدراعظم انکار او را نپسندید و در نامه خود به فرخ خان ادعای کاولی را تأیید کرد:
چرا سخن را به کذب کنی که هفته دیگر از پرده بیرون افتد. و حال آنکه هنگام تحریر این رساله و تهییج این مفاسد ترا آگهی دادم هیچ نگویی که عنقریب مکاتیب مرا به دست کرده در برابر چشم تو خواهند گذاشت. آن وقت چه خواهی گفت و از برای سفارت چه مکانت خواهی داشت؟(68)
خان ملک ساسانی ارتباط مقامات ایرانی با رهبران انقلاب هند را تأیید می کند ولی آن را به میرزا تقی خان امیرکبیر منتسب می کند و می افزاید رمزهای مکاتبات امیر با رجال هند در "کتابخانه سلطنتی"موجود است. خان ملک سخت از انتساب این رابطه به میرزاآقاخان نوری برمی آشوبد و آن را تاراج میراث سیاسی میرزا تقی خان می خواند و می نویسد:" میرزاآقاخان نوری چون به همه چیز امیر دست تطاول دراز کرده می خواسته است این کار امیرکبیر را هم به خود نسبت دهد"(69). در رابطه میرزا تقی خان امیرکبیر با رجال مسلمان هند تردیدی نیست و کاملاً معقول و محتمل است که امیر با اعضای دودمان گورکانی و حکمرانان و رجال دولت شیعی اود نیز رابطه داشته باشد. معهذا، ادعای خان ملک ساسانی پذیرفتنی نیست. میرزاتقی خان در 17 ربیع الاول 1268ق/10ژانویه 1852م. به قتل رسید و این پنج سال پیش از آغاز انقلاب هندوستان است.
لرد کاولی(70) از خاندان ولزلی است. نام اصلی او سِر هنری ولزلی است و برادرزاده لرد مورنینگتون(ریچارد ولزلی) و دوک ولینگتون(آرتور ولزلی). در آینده با نقش این خاندان دسیسه گر در بنیانگذاری زرسالاری جهانی و پیوند آن با روچیلدها و زرسالاری یهودی آشنا خواهیم شد. در اینجا تنها تأکید می کنیم که مشارکت لرد کاولی در فریب ایران و انعقاد پیمان صلح پاریس بیانگر نقش اصلی این کانون در ماجرای پیچیده فوق ست که به وسیله دلالی بزرگ چون لویی بناپارت و با وساطت خودفروشانی کوچک چون فرخ خان کاشی و میرزا ملکم خان، و قطعاً با حمایت میرزاآقاخان نوری (صدراعظم)، به فرجامی شوم رسید. ما نیز مشارکت میرزا آقاخان نوری در "تهییج" مردم هند را معقول نمی دانیم و آن را چشمه ای دیگر از دسیسه های بغرنجی می دانیم که کانون فوق از زمان جنگ کریمه در ایران آغاز کرد. گلایه لرد کاولی شاید با این هدف صورت گرفته که از میرزا آقاخان نوری چهره ای موجه و وفادار به ناصرالدین شاه ارائه شود و اعتماد بیشتر او به صدراعظمش جلب گردد. و شاید میرزاآقاخان نوری و سایر کارگزاران ایرانی الیگارشی مستعمراتی و یهودی انگلیس در دسیسه خلع رسمی دولت گورکانی هند سهمی داشته اند حداقل در زمینه فراهم آوردن استنادات محکمه پسند برای دادگاه انگلیسی دهلی. قاعدتاً آن "مقام عالیرتبه ایرانی" که در نزد مورای لاف زده و حوادث هند را به نامه نگاری های خود منتسب کرده نیز همین میرزاآقاخان نوری است. سِر چارلز مورای فرستاده وزارت امور خارجه انگلیس بود نه حکومت انگلیسی هند.
مورای وزیر مختاری مجرب و عاقل نیز نبود؛ از بدو ورود به تهران(1855) رویه ای غرورآمیز و زشت در قبال دولت ایران در پیش گرفت تا بدانجا که ناصرالدین شاه در دستخط خود خطاب به صدراعظم او را "سفیه و مجنون"خواند. قطع روابط ایران و انگلیس(5دسامبر 1855) به وسیله مورای صورت گرفت. و سرانجام، این تجربه ناکام وزارت خارجه بریتانیا در ایران سبب شد که از آن پس روابط با ایران در دست وزارت نوپدید امور هندوستان و حکومت انگلیسی هند، وارثین کمپانی هند شرقی، قرار گیرد. بدینسان، الیگارشی مستعمراتی هند به آنچه می خواست دست یافت. (71)
مورای طبعاً، برخلاف نمایندگان کمپانی هند شرقی در ایران چون کلنل جوستین شیل و کلنل هنری راولینسون،‌ با شبکه عوامل کمپانی در ایران آشنایی نداشت. ناآشنایی او با وابستگان ایرانی کمپانی تا بدان حد بود که نزد میرزاآقاخان نوری گلایه کرد که در مذاکراتش با او از میرزا ملکم خان به عنوان مترجم استفاده می کند و این در حالی است که پدر میرزا ملکم خان(میرزایعقوب) کارمند سفارت روسیه است. مورای تصور می کرد که متن مذکرات او با صدراعظم به وسیله میرزا یعقوب در اختیار روس ها قرار می گیرد. (72) مورای نمی دانست که میرزا یعقوب از ارکان استوار شبکه پنهان کمپانی هند شرقی بریتانیا در ایران است و حضور او در سفارت روسیه در مقطع زمانی مهمی چون جنگ کریمه نفوذ یک مأمور اطلاعاتی ورزیده است در مکانی حساس.
نفی نقش میرزا آقاخان نوری در انقلاب هند، به معنای نفی مشارکت مقامات ایرانی، در حد نامه نگاری و تشجیع برخی رهبران انقلاب هند، نیست.
در 30 مارس 1856 با پیمان صلح پاریس جنگ کریمه به پایان رسید و این سرآغاز تهاجم اطلاعاتی و نظامی بریتانیا به ایران برای پایان دادن به مسئله هرات است. در این زمان، سلطان مراد میرزاحسام السلطنه(1233-1300ق.)، پسر عباس میرزا نایب السلطنه و حکمران خراسان که فرماندهی جنگ هرات را به دست داشت، پس از تصرف غوریان و بادغیسات به حوالی هرات رسیده بود. در 7 صفر 1273ق/25 اکتبر 1856م. هرات به دست نیروهای ایرانی سقوط کرد. در اول نوامبر انگلستان به ایران اعلام جنگ کرد و در نخستین روزهای ماه دسامبر ناوگان انگلیس پس از اشغال جزیره خارک، به بندر بوشهر حمله برد. نیروهای انگلیسی در ساحل پیاده شدند و به فرماندهی سِر جیمز اوترام، اولین حکمران انگلیسی ایالت اود که اینک راهی جنوب ایران شده بود، به پیشروی به سوی برازجان پرداختند. کمی بعد، تهاجم به محمره آغاز شد و این بندر در 30 رجب 1273ق/ 27 مارس 1857م. به تصرف نیروهای انگلیسی درآمد.
تهاجم به بوشهر و محمره قابل دفع بود و قطعاً‌ سودی برای انگلیس نداشت. هرچند دولت مرکزی تهران در تاروپود دسیسه های عمال پنهان کمپانی هند شرقی گرفتار بود، ولی مردم جنوب با استواری به مقاومت پرداختند و به ویژه در جنگ ننیزک نیروهای انگلیسی را شکستی سخت دادند. در تاریخ نگاری معاصر ایران، نام فرماندهان و قهرمانان این دفاع ملی- چون محمدقلی خان ایلخانی قشقایی و لطفعلی خان برادرزاده اش، باقرخان تنگستانی و پسر رشیدش احمدخان که به شهادت رسید و غیره- با احترامی در خور ایشان به ثبت رسیده است. با آغاز و اوجگیری انقلاب هند قطعاً انگلیسی ها توان حفظ نیروهای خود را در جنوب ایران نداشتند و مجبور به تخلیه منطقه بودند. شورش نظامیان هندی مستقر در جنوب ایران کاملاً محتمل بود؛ به سان شورش نظامیان هندی کمپانی در سراسر شبه قاره تا بدانجا که انقلاب 1857 هندوستان "شورش سپاهیان"(73) نیز نام گرفته است. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه در طنز سیاسی خود معروف به خوابنامه به درستی می نویسد:
او[ فرخ خان کاشی]خود پولی از انگلیس ها گرفت[و] با اتباعش این کار [را] کردند. و عاجلا کار صلح را پرداختند و مصالحه را منعقد نمودند. اگر شتاب نکرده بودند و فتنه و بلوای هند بروز کرده بود، انگلیس ها مضطرب و مستأصل می شدند و کار به دلخواه می گذشت: هرات را مسترد نمی کردیم و بنادر خود را مسترد می نمودیم. بلکه به قسمت عمده ای از افغانستان دست می انداختیم و خسارت جنگی قابلی از دولت انگلیس می گرفتیم. افسوس که عجله فرخ خان نگذاشت... هرات از دست رفت بلکه حق ثابت ما در افغانستان باطل شد. ایران به جای آنکه خیلی منتفع شود مبلغ های گزاف متضرر شد. (74)
در قبال این تحولات در تهران دو نگرش وجود داشت:
نگرش نخست از آن میرزاآقاخان نوری و رجال وابسته به استعمار بریتانیا بود که با ایجاد دلهره و هراس شاه را به تخلیه هرات و انعقاد پیمان صلح با انگلیس تشویق می کردند. خان ملک ساسانی می نویسد:
میرزا آقاخان خود را دستپاچه [و] وحشت زده نشان داد، از بی حساب بودن قوای انگلیس و اشغال سرتاسر خاک ایران به عرض شاه رسانید. لذا، بدون درنگ مصمم شدند فرخ خان کاشی را، که صندوقدار شاه بود، برای عقد صلح با انگلیسی ها به پاریس بفرستند. (75)
نگرش دوم به گروهی از رجال وطندوست و در رأس آنها حسام السلطنه تعلق داشت که با دیدگاه شان از زبان اعتمادالسلطنه آشنا شدیم. کاملاً محتمل و معقول است که حسام السلطنه در زمان استقرار در هرات با ارسال نامه به رهبران انقلاب هندوستان آنان را به پایداری فراخوانده باشد به این امید که پس از جلب رضایت شاه با ارتش خود و نیروهای کثیر داوطلب افغانی و هندی به یاری مردم هند بشتابد. احتمالاً، به دلیل همین نامه ها بود که سخنگویان انقلاب در مسجد جامع دهلی مردم را به یاری عنقریب ایرانیان نوید دادند. خان ملک ساسانی، بر اساس مکاتبات حسام السلطنه مضبوط در "کتابخانه سلطنتی" می نویسد:
حسام السلطنه قاصدهای بادپیما به تهران فرستاد و نوشت که از آمدن کشتی های انگلیس به بوشهر نگران نباشید، انگلیسی ها هرگز نمی توانند از برازجان بالاتر بیایند... حسام السلطنه ضمن فتح نامه، عریضه ای به شخص شاه نوشت که شورش سپاهیان هند شروع شده اگر اجازه می فرمایید با همین قشونی که همراه دارم به هندوستان بروم. میرزاآقاخان در نزد شاه سعایت ها کرد و د لایل و شواهدی آورد که اگر حسام السلطنه به هندوستان برود سلطنت ایران را هم به رایگان به دست خواهد آورد. شورش سپاهیان هند به شدت رسید. درین وقت فرخ خان وارد پاریس شد(24 جمادی الاول 1273). حسام السلطنه قاصدها فرستاد، فریادها کرد که هندوستان شورش عظیم برپا شده، هرچه از انگلیسی ها بخواهید خواهند داد، بیدار باشید، مفت نبازید، به خرج کسی نرفت. ناپلئون سوم که امپراتوری فرانسه اش مرهون کمک های پالمرستون بود. میرزاآقاخان صدراعظم نوری هم تبعه دولت انگلیس و نوکر سفارت بود. فرخ خان را هم انگلیسی ها آبستن کردند. [ تعبیر اعتمادالسلطنه در خوابنامه] هنوز هیئت سفارت فوق العاده عرق راهشان خشک نشده بود که... آن معاهده ننگین را امضا نمودند و افغانستان را یکسره به دولت انگلیس بخشیدند... نتیجه مخارج... قشون کشی به افغانستان... به خواهش ناپلئون سوم، برای قرضی که به پالمرستون صدراعظم انگلیس داشت، به باد رفت. (76)
ارزیابی خان ملک ساسانی از جایگاه لویی بناپارت(ناپلئون سوم.) در این ماجرا هوشمندانه و درست است. لویی بناپارت در مذاکرات صلح ایران و انگلیس نقش وکیل تام الاختیار ایران را داشت تا بدانجا که میرزاآقاخان نوری پس از انعقاد پیمان پاریس به فرخ خان نوشت:
همین قدر خبر داریم که مصالحه دولتین ایران و انگلیس به توسط شما و لرد کاولی گذشته است. دیگر خبر نداریم به چه شرایط گذشته است. هرچه شده است، بد[ یا]خوب، مدخلیت به آبروی دولت بهیه فرانسه خواهد داشت. (77)
میرزاآقاخان نوری، پس از امضای پیمان به وسیله ناصرالدین شاه، در نامه ای به نریمان خان ارمنی، عضو دیگر هیئت ایرانی در پاریس، به نقش خود در این ماجرا بالید و بار دیگر از نقش لویی بناپارت سخن گفت:
عهدنامه که رسید و رجال دولت علیه از مراتب مندرجه در آن، علی الخصوص فقره هرات و افغانستان، مطلع شدند از راه بی اطلاعی و منظورات باطنی شخصی خودشان، که مکرر دیده اید و دانسته اید، همه یکجا زبان به قدح آن کشیدند که هرات را نباید خالی کرد... ماها هرچه داریم به روی این کار خواهیم گذاشت تا هرجا می رسد برسد. تنها کسی که شریک اعتقادات این مردم نشد، ذات همایون اقدس شاهنشاهی روحنافداه بود[و] دوستدار که مسئله را آنطور که باید دانست می دانستم. و جواب به حضرات اینطور داده شد که صلاح و فساد و حسن و قبح دولت و ملت ایران حسب الامر واگذار به اراده صادقانه و خیرخواهانه اعلیحضرت امپراطور افخم فرانسه است. هرطور که صلاح دانسته اند و فرمایش به اهتمام آن فرموده اند صلاح دولت ایران است و قبول داریم... خلاصه، بدون اینکه اعتنا به حرف کسی بشود امضا شد و روانه بغداد گردید. (78)
در مجموعه اسناد فرخ خان امین الدوله نامه ای موجود است از "میرزا نجف بهادرخان هندی" خطاب به ناصرالدین شاه. نویسنده خود را "از اولاد خاقان مغفور امیر تیمور" و ساکن "شهر شاه جهان آباد"(دهلی) نامیده. او در 8 ذیقعده 1272ق. از مسیر افغانستان وارد مشهد شد و پس از زیارت مرقد امام رضا(ع) اینک در تهران حضور دارد. میرزا نجف خان این نامه را پس از حرکت ارتش ایران به سوی هرات و پیش از تصرف آن نوشته است.
میرزانجف خان خود را نماینده تمامی مردم هند می خواند و حامل پیام آنان؛ از بهادرشاه تا بزرگان و اعضای تمامی اقوام و طوایف و مذاهب هند:" چون عموی این نیازمند درگاه، که سلطان و رئیس اولاد خاقان مغفور است، و سایر نوابان و بزرگان و صاحبان مکنت و استعداد و راجه های سرحد ممالک هندوستان و عظمای هر طایفه، از اثنی عشری و اهل سنت و جماعت و طایفه هنود و سایر ملل، اطلاع بر عزیمت این نیازمند درگاه بهم رسانیدند"خواستار شدند که مراتب تظلم آنان به پادشاه ایران ابلاغ شود. او در اواخر نامه، بار دیگر سفر خود را "برحسب صلاحدید اشراف و راجه های ممالک هندوستان"می خواند و می افزاید در مسیر خود، همه جا "بزرگان و میرهای آن محال" از او تعهد گرفته اند که وضع هند و خواست آنان را به اطلاع شاه ایران برساند. او وضع هند را چنین خبر می دهد:
طایفه نصاری دست تعدی و ظلم در ممالک هندوستان گشوده به حدی که دخل و تصرف در دین و مذهب می نمایند. در ایام سلف هرکس، هر ملت و دین[ و] آئینی که داشت اختیار با خودش بود و کسی را با دین و ملت او کاری نبوده، و در این اوقات که این طایفه نصرانی بر مملکت هند استیلا یافته اند، بعضی از بلاد را به تزویر و برخی را به تدلیس و گروهی را به دعوی تصرف کرده اند. در اوایل که با دین و ملت مردم کاری نداشته اند و حال بنا و قراردادشان بر این شده و می باشد که در دین و آئین هر ملت و طایفه خرابی نمایند خاصه در دین و ایمان طایفه اثنی عشریه.
میرزا نجف پس از گزارشی از تضییقات دینی انگلیسی ها در هند، فعالیت میسیونرها را شرح می دهد؛ فعالیتی که مورخین آن را از علل اصلی انقلاب 1857 هند می دانند:
از ملاهای خود واداشته اند که در محلات می گردند و دلایل باطله به عوام ذکر می کنند و دعوت به دین خود می نمایند و عوام الناس را می فریبند و در ماهه و مستمری قرار می دهند به کسی که نصاری شود؛ و الان سری و رئیسی در آن ولایت و مملکت که تواند در مقام معارضه برآید باقی نگذاشته اند.
میرزا نجف خان در مسیر خود یک ماه و نیم در قندهار توقف کرده و کار امیر دوست محمدخان افغان را "بسیار بسیار فاسد"یافته است؛ " هم استعداد ندارد و هم اوضاع کابل زیاد مغشوش است و بین پسرهایش نزاع کلی است". میرزا نجف خان تصور می کند پادشاه ایران، که "تیغ اسلام"به دست دارد و "صاحب غیرت و قوی مطاع"است، می تواند "در مقام معالجه این امور"برآید. او مستدعی است که پس از فتح قریب الوقوع هرات، لشکر ایران راهی قندهار شود؛ و اطمینان می دهد که بساط امیر دوست محمدخان به سادگی فروخواهد پاشید و با رسیدن نیروهای ایران به مرزهای هند، "کل اهالی مملکت هندوستان لازم و متحتم ساخته که ممالک هند را از طایفه نصرانی پاک و صاف نماییم... ورود لشکر اسلام جهان پناه،[با] تمام و برطرف گردیدن این طایفه یکسان و برابر خواهد بود. "(79)
برخی از پسران و نزدیکان دوست محمدخان نیز از میرزا نجف خان خواسته اند که ایران را به فتح قندهار ترغیب کند و شخصاً نیز نامه هایی با این مضمون برای ناصرالدین شاه نوشته اند. تعدادی از این نامه ها در مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله مندرج است و به افراد زیر تعلق دارد: میرزا اماموردی، آقا سید حسین، میرزا جعفر، شیرخان و میرزا ملک محمد از بزرگان کابل و شاه دوله خان پسر محمدزمان خان و برادرزاده امیردوست محمدخان. اینان نیز از سلطه انگلیس بر افغانستان شاکی اند و از "پادشاه اسلام" خواستار نجات سرزمین خویش اند. شاه دوله خان دارای پیشینه مفصلی در مبارزه با انگلیسی هاست و در براندازی شاه شجاع افغان، امیر دست نشانده، و اخراج انگلیسی ها از کابل نقش مهمی ایفا کرده است. (80) به نوشته میرزا نجف، وی حامل نامه محمداعظم خان، پسر امیردوست محمدخان، نیز بوده است. (81)
بسیاری از این امرا و بزرگان افغانی پس از فتح هرات به تهران آمدند و ضمن اعلام مراتب وفاداری و حمایت، آمادگی خود را برای تداوم جنگ در زیر پرچم ایران اعلام داشتند. در آن روزها تهران حال و هوایی دیگر داشت و به کانون امید تمامی مردم شبه قاره هند و افغانستان برای اخراج استعمارگران انگلیسی بدل شده بود. ازدحام سران افغانستان در تهران به حدی بود که سردار سلطان احمدخان، برادرزاده امیر دوست محمدخان که او نیز در تهران حضور داشت، می گفت" افغانستان واقعی حالا دارالخلافه طهران است"(82). با آغاز مذاکرات صلح پاریس این امید به یاس بدل شد. سرداران افغانی مقیم تهران، پادشاه ایران را نیز، چون امیر دوست محمدخان،" مطیع انگلیس"یافتند و بی مهابا فریاد اعتراض خود را برافراشتند تا بدانجا که میرزا آقاخان نوری نوشت:
تا حال چنین افغان ها ندیده بودیم... افغان با انگلیس خونی است. در شنیدن حرف انگلیس مطیع امر دوست محمدخان و غیره نیستند ابدا. ایران مطیع انگلیس است... لیکن... حرف انگلیس را یک افغان نمی شنود... پناه می برم به خدا... ما بالمره تمامیم. (83)
انقلاب بزرگ 1857 هندوستان با نام یکی از اعضای دودمان گورکانی نیز در پیوند است؛ شاهزاده ای که تاج و تخت و ثروتی نداشت ولی از سوی مردم "فیروزشاه" نام گرفت.
میرزا محمد فیروزشاه بهادر پسر نظام بخت از تبار بهادرشاه اول است. در حوالی بیست سالگی به همراه مادرش، آبادی بیگم از نوادگان اکبر، به سفر حج رفت(1855) و پس از زیارت عتبات در ماه مه سال 1857م. از طریق بمبئی به هند بازگشت. نخستین بار در ژوئن 1857 در شهر سیتامو(84) پدیدار شد در حالی که پرچمی سبز به دوش داشت و مردم را به "جهاد"علیه انگلیسی ها فرامی خواند. سپس به شهر مندیسور(85)، در ایالت ایندور در مرکز هند رفت و دعوت خود را تکرار کرد. حکمران شهر او را بیرون راند و وی در مسجدی مخروبه در بیرون شهر سکنی گرفت. سورندرانات سن می نویسد:"شاهزاده ای در کسوت فقر نیروی سیاسی قدرتمندتری است تا شاهزاده ای در رأس یک ارتش"(86).
منطقه ای که فیروز حرکت خود را از آن آغاز کرد سرزمینی است هندونشین که مسلمانان در آن در اقلیت بودند. معهذا، به زودی گروه کثیری از مردم به محل اقامت فیروز رفتند، در کنار او ماندند و به پیروان فدایی اش بدل شدند. آنان سپس شهر را گرفتند و حکمران و کوتوال را به زندان افکندند. مردم مندیسور فیروز را "شاه" خود خواندند و فردی به نام میرزاجی، از محترمین شهر، را به وزارت او برگزیدند. سپس، فیروزشاه به سایر شهرهای هند نامه نوشت و قیام خود را اعلام کرد.
مردم از هر سو به مندیسور شتافتند و در ماه سپتامبر شمار نیروی مسلح او به 17 هزار تن رسید. کمی بعد، شورش سراسر ایالات مرکزی هند را فراگرفت و شهرها یکی پس از دیگری به تصرف مردم درآمد. در این زمان تعداد کثیری از مردم هندوی سایر مناطق نیز به رهبری تاتیا تاپ(87) و رائو صاحب(88) به او پیوستند.
در نوامبر 1857، نظامیان انگلیسی به فرماندهی کلنل دوراند(89) وارد منطقه شدند. پس از جنگی سخت، سه فرمانده فوق(فیروزشاه و تاتیا تاپ و رائو صاحب)، که توان رزمی خویش را کمتر از انگلیسی ها یافتند، نیروی خود را به سه گروه کوچک تقسیم کردند و از یکدیگر جدا شدند. فیروزشاه به ایالت اود عقب نشست و به یاری مولوی احمدالله شاه، رهبر انقلاب اود، شتافت. پس از سقوط شهر لکهنو، فیروز از ایالت اود خارج شد و سرانجام در 17 دسامبر 1858 با ارتش مجهز و نیرومند انگلیس به فرماندهی سرتیپ رابرت ناپیر مواجه شد. فیروز با جنگ و گریز به جنگل های سیرنج(90) پناه برد و نیروهای انگلیسی رد او را گم کردند.
باکلند می نویسد که وی به طور ناشناس با یک کاروان به کربلا رفت و چند سال در این شهر زیست. (91) مأموران اطلاعاتی انگلیس، که به طور مدام در جستجوی او بودند، در سال 1860 فیروز را در قندهار یافتند در حالی که به تشجیع مردم منطقه به جنگ با انگلیسی ها مشغول است. در سال 1862 گزارش شد که در تهران است و سپس در بخارا و بدخشان. معهذا، فیروز نتوانست در ایران و افغانستان و آسیای مرکزی متحدی بیابد. ده سال بعد، در اکتبر 1872 سفیر انگلیس در استانبول گزارش داد که فیروزشاه در پایتخت عثمانی اقامت دارد و گروهی از هندیان ضدانگلیسی را در پیرامون خود گرد آورده است. در ژوئیه 1875، کاپیتان هانتر(92) از استانبول گزارش داد که چند ماه پیش فیروزشاه به همراه فردی به نام محمد بیگ استانبول را به قصد مکه ترک کرده است. در این زمان او سخت شکسته و سالخورده بنظر می رسید حال آنکه سن وی به 45 نمی رسید.
سرانجام، فیروزشاه در 17 دسامبر 1877 در مکه درگذشت. گزارش های مأموران اطلاعاتی انگلیس حاکی است که وی در مکه در فقر شدید به سر می برد، با اعانه ای که هندیها گرد می آوردند می زیست و تنها خویشاوندش در این شهر همسرش بود. آخرین برگ های اسناد انگلیسی حاکی است که در سال 1881 همسر فیرزشاه به دلیل فقر و تنگدستی شدید از دولت انگلیس تقاضای کمک کرد و مقرری حقیری به مبلغ 5 روپیه در ماه برای او تعیین شد مشروط بر اینکه هیچگاه وارد هند نشود!(93)
باکلند فیروزشاه را" از رهبران اصلی و آشتی ناپذیر" انقلاب بزرگ هندوستان می نامد(94). سورندرانات سن او را "قهرمانی مردمی"توصیف کرده است؛ جوانی که بدون هرگونه پشتوانه مالی یک نیروی نظامی کارا پدید ساخت و به مدت دو سال ضرباتی سخت بر پیکر ارتش نیرومند انگلیس وارد کرد. او جنگی انقلابی و شرافتمندانه را پیش برد و پس از شنیدن خبر قتل تعدادی از زنان و کودکان انگلیسی در دهلی به وسیله برخی از شورشیان، اعلامیه ای خطاب به مردم هند صادر کرد و در آن گفت:" اگر شکست انگلیسی ها به تأخیر افتاده، به دلیل کشتار زنان و کودکان بی گناه است.. اجازه دهید از چنین اعمالی پرهیز کنیم و جنگی مقدس را پیش بریم". سن او را "جوانی پارسا" می خواند که چون مسلمانی زاهد در شهر مقدس مسلمانان درگذشت. (95)
دو یار هندوی فیروزشاه نیز سرنوشتی تراژیک یافتند: تاتیا تاپ تا آوریل 1859 به مقاومت ادامه داد. در این ماه در ماجرایی ناجوانمردانه و خدعه آمیز به وسیله یک راجه هندو به نام مان سینگ(96)، که ادعای همراهی با او داشت، اسیر شد و در 18 آوریل 1859 به دار آویخته شد. (97) رائو صاحب تا سال 1862 به مقاومت ادامه داد و سرانجام در اثر خیانت یک مهاراته دستگیر و به دار آویخته شد. (98) این فرجام بسیاری از رهبران و فعالان انقلاب هند بود. برای نمونه، یکی دیگر از رهبران انقلاب، جاولا پراساد(99) هندو بود که پس از مقاومتی طولانی سرانجام در زمان فرار به نپال دستگیر شد و در 3 مه 1860 به دار کشیده شد. (100)
با انقلاب بزرگ هندوستان دوران گورکانی تاریخ هند، که با فتح دهلی به وسیله بابر آغاز شد، پس از 331 سال به پایان رسید. معهذا، دوران استقرار و اقتدار واقعی این دولت در شبه قاره هند را باید از آغاز سلطنت اکبر تا پایان دوران اورنگ زیب دانست که تنها 150 سال است. یک و نیم سده پسین، دوران فروریزی دولت مرکزی دهلی و سربرکشیدن دولت های محلی است و گسترش نفوذ استعمار اروپایی و سرانجام استقرار رسمی حکومت کمپانی هند شرقی بریتانیا در بنگال و توسعه تدریجی آن به سراسر شبه قاره. در این دوران، پادشاه گورکانی تنها یک مقام تشریفاتی قانونی است. حکومت رسمی کمپانی بر هند یک سده تداوم یافت. سرانجام، با سرکوب انقلاب بزرگ هندوستان، در اول نوامبر 1858 دولت بریتانیا طی اعلامیه ای کمپانی را منحل اعلام کرد و اداره امور هند را مستقیماً به دست گرفت. معهذا، الیگارشی مستعمراتی بریتانیا، که از سده هفدهم در پیرامون کمپانی شکل گرفته بود، در قالب حکومت انگلیسی هند و وزارت امور هندوستان همچنان سرنوشت مستعمرات بریتانیا را در شرق به دست داشت. در سال 1876 ویکتوریا، ملکه انگلیس، رسماً به عنوان "امپراتریس هندوستان" تاجگذاری کرد و این عنوان به عناوین او افزوده شد. از آن پس، تا زمان استقلال هند، پادشاهان انگلیس طی مراسمی به عنوان "امپراتور هندوستان"نیز تاجگذاری می کردند. واپسین "امپراتور" هند، جرج ششم، پادشاه انگلیس(1936-1952) است.

پی نوشت ها :

1. William Hamilton
2. Burn,ibid,p. 335
3. John Surman
4. Keay,ibid,pp. 224-229
5. Smith,ibid,p. 465
6. Lloyd,ibid,p. 73
7. به نوشته تاریخ هند آکسفورد، در سال 1690، پس از بازگشت انگلیسی ها به بنگال، ‌آنها حاضر به استقرار در حقلی نشدند، منطقه کلکته کنونی را برگزیدند و "قلعه ویلیام" را به نام ویلیام سوم پادشاه انگلیس، در آن بنا نمودند(Smith,ibid,p. 334) این ادعا غیرقابل قبول است. دولت اورنگ زیب هیچ گاه اجازه احداث قلعه فوق را، که تصاویر موجود آن را به سان یک دژ نظامی عظیم نشان می دهد، به انگلیسی ها نمی داد. در واقع، همانگونه که پرسیوال اسپر نیز تأیید می کند، ibid,p. 465 "قلعه ویلیام" پس از درگذشت اورنگ زیب و به سال 1716 احداث شد.
8. آقا احمد بن محمدعلی بهبهانی، مرآت الاحوال جهان نما، قم: انصاریان، 1373، ج2، ص 792.
9. Orissa
10. همان مأخذ، ص 793.
11. Smith,ibid,p. 466
12. بهبهانی، همان مأخذ، ج1، ص 619.
13. همان مأخذ، ص 447.
14. راجر دریک(Roger Drake) از 8 اوت 1752 فرمانده "قلعه ویلیام"بود.
15. Mukherjee,ibid,p. 258
16. Buckland,ibid,p. 123
17. Black Hole Tragedy
18. John Zephaniah Holwell
19. ibid,p. 205
20. هالول بعدها، پس از بازنشستگی، خاطرات خود را منتشر کرد:
Narrative of the Black Hole,Interesting Historical Events relative to the Province of Bengal and the Empire of Hindustan,1765-1771
این کتاب، مأخذ اصلی مورخین در بررسی ماجرای "حفره سیاه" به شمار می رود.
21. Buckland,ibid,pp. 123,205-206
22. Keay,ibid,p. 305
23. Mukherjee,ibid,p. 261
24. Negrais Massacre
25. Smith,ibid,p. 467
26. Charles Waston(1714-1757)
27. Rober Clive
28. St. David
29. ibid,p. 468
30. بهبهانی، همان مأخذ، ج2، ص 798.
31. Amin Chand
32. ibid,p. 468
33. ibid
34. Plassey:30 مایلی جنوب مرشدآباد.
35. بهبهانی، همان مأخذ، ج2، ص 810.
36. همان مأخذ، ج1، صص 447، 619.
37. همان مأخذ، ج2، ص 807.
38. Keay,ibid,pp. 322,368
39. همان مأخذ، ص 814.
40. Baron Clive of Plassey
41. KCB(Knight Commander of the Bath)
42. Lawrence Sulivan
43. Keay,ibid,p. 326
44. Henry Verelst
45. A View of the Rise,Progress and PresPresent State of the English Government in Bengal
46. John Cartier
47. Warren Hastings
48. Pynaston Hastings
49. Keay,ibid,p. 395
50. ibid;Smith,ibid,p. 302
51. Goldsmith,ibid,p. 76
52. Sir William Jones
53. Asiatic Society of Bengal
54. Charles James Fox
55. Edmund Burke
56. Daylesford
57. Buckland,ibid,pp. 193-194
58. David Edward Owen,British Opium Policy in China and India,USA:Archon Books,1968,48
59. استانلی لین پل و دیگران، تاریخ دولت های اسلامی و خاندان های حکومتگر، ترجمه صادق سجادی، تهران: نشر تاریخ ایران، 1370، ج2، ص 541.
60. The Great Mutiny
61. William Stephen Raikes Hodson
62. Christopher Hibbert,The Great Mutiny,India 1857,London:Penguin,1980,pp. 290,315-316;Buckland,ibid,pp. 204,302...
63. Hibbert,ibid,p. 388
64. Mukund Lal
65. Charles Murray
66. Sir John Lawrence
سِر جان لارنس(1811-1879) پسر کلنل آلکساندر لارنس(1763-1835) از کارگزاران کمپانی هند شرقی. سه پسر آلکساندر لارنس به مقامات عالی در هند رسیدند؛ سِر جرج لارنس(1804-1884) در جنگ های افغانستان و سرکوب انقلاب 1857 هندوستان شرکت فعال داشت. او 43 سال در هند بود و به درجه ژنرالی رسید. سِر هنری لارنس(1806-1857) به همراه ژنرال سِر جرج پولاک (Sir George Pollock) در جنگ های افغانستان شرکت فعال داشت و سرانجام در جریان انقلاب هند به دست مردم لکهنو به قتل رسید. سِر جان لارنس نیز از فرماندهان جنگ با افغان ها و از سرکوبگران انقلاب هند بود. او در ژانویه 1856 کمیسر کل پنجاب شد و در زمان جنگ ایران و انگلیس در این سمت بود. از ژانویه 1864 تا ژانویه 1869 فرمانفرمای کل هندوستان شد. پس از بازنشستگی "بارون لارنس پنجاب و گراتلی"(Baron Lawrence of the Punjab and of Grateley لقب گرفت. )
67. Surendra Nath Sen;Eighteen Fifty-Seven,Calcutta:The Government of India Press,1958,pp. 403-405.
کتاب سورندرانات سن، که با مقدمه مولانا ابوالکلام آزاد منتشر شده، یکی از بهترین پژوهش هایی است که درباره انقلاب 1857 هندوستان انجام گرفته است. درباره نقش ایران نیز کتابی منتشر شده با عنوان دسیسه ایران در دهلی در سال های 1855-1857 (Krishna Lal,Persian Intrigue in Delhi,1855-1857 که نگارنده به آن دست نیافت. )
68. احمدخان ملک ساسانی، سیاستگران دوره قاجار، تهران: هدایت، بی تا، ج1، صص 22-23(به نقل از ناسخ التواریخ).
69. همان مأخذ، ص 23.
70. Earl of Cowley
71. بنگرید به: دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: دنیا، 1357، صص 29-31.
72. حامد الگار، میرزا ملکم خان؛ پژوهشی در باب تجددخواهی ایرانیان، ترجمه جهانگیر عظیما و مجید تفرشی، تهران: انتشار، 1369، ص 24.
73. Sepoy Mutiny
74. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، خلسه مشهور به خوابنامه، تهران: توکا، چاپ دوم، 1357، ص 89.
درباره جنگ 1856 کمپانی هند شرقی با ایران بنگرید به:
Barbara English,John Company`s Last War,London:Collins,1971
درباره تهاجم اوترام به بوشهر و جنگ ننیزک، میرزا حسن فسایی در فارسنامه ناصری شرحی مفصل به دست داده است. درباره سقوط محمره و علل آن بنگرید به: فیروز منصوری، استعمار بریتانیا و مسئله اروندرود، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1376، صص 14-168.
75. خان ملک ساسانی، همان مأخذ، ص 29.
76. همان مأخذ، صص 30-31
77. کریم اصفهانیان(به کوشش)، مجموعه اسناد و مدارک فرخ خان امین الدوله، تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1358، ج1، ص 297.
78. همان مأخذ، صص 307-308.
79. همان مأخذ، ج2، صص 29-31.
80. همان مأخذ، صص 25-29.
81. همان مأخذ، ص 31.
82. همان مأخذ، ج1، ص 241.
83. همان مأخذ، ص 253.
84. Sitamau
85. Mandisore
86. Sen,ibid,p. 311
87. Tatya Tope
88. Rao Saheb
89. Sir Henry Marion Durand
سِر هنری ماریون دوراند(1871-1812) پسر یکی از افسران کمپانی هند شرقی است. در سال 1829 به هند رفت و در تهاجم سال های 1838-1839 به کابل و غزنه شرکت داشت. در سال های 1861-1865 وزیر امورخارجه حکومت انگلیسی هند شد. در 1867 به درجه سرلشکری رسید و در سال 1870 حکمران پنجاب شد. در زمان حکومت پنجاب از فیل به زمین افتاد و کشته شد. او پدر سِر هنری مورتیمور دوراند(Henry Mortimer Durand) است که در سال های 1894-1900 سفیر انگلیس در ایران بود.
90. Sironj
91. Buckland,ibid,p. 146
92. Hunter
93. Sen,ibid,pp. 379-381
94. Buckland,ibid
95. Sen,ibid,pp. 311-380
96. Man Singh
97. Sen,ibid,pp. 377-378;Hibbert,ibid,p. 386.
98. Sen,ibid,pp. 378-379
99. Jawla Prasad
100. Sen,ibid. 371

منبع مقاله :
شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم 1390



 

 

نسخه چاپی