رشد اجتماعی در دوره ی کودکی
رشد اجتماعی در دوره ی کودکی

 

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

نخستین علائم رشد اجتماعی

روانکاوان و روان شناسان معتقدند که سالهای اول زندگی فرد، پایه و اساس زندگی بعدی او می باشد زیرا در این مرحله است که کودک، خود را دریافته از دیگران تشخیص می دهد. کودک تقریباً در حدود دو ماهگی می تواند میان جنبه های انسانی و غیرانسانی محیط تشخیص بدهد مثلاً صدای مادرش را از صدای گربه می شناسد. یعنی عالم محیطی اش فردیت او را برایش آشکار و محسوس می سازد، مثلاً فریاد و گریه او به صورت حرف زدن درست در می آید و توانایی او به دفاع از خود رشد می یابد و چگونگی این دفاع- هجوم یا فرار- تغییر پیدا می کند. کودک در همه این رفتارها تابع محیط می شود و آنها را با نظم موجود در جامعه سازگار می سازد و ارتباطها و منافع اجتماعی جای منافع شخصی را می گیرند و سرانجام، کودک یا فرد اجتماعی می شود.
کودک رشد و تکامل اجتماعی خود را به طرق زیر نشان می دهد:
الف. وقت بیشتری را در تماسهای اجتماعی با عده زیادی از کودکان صرف می کند.
ب. مهارت زیادی در ارتباط با دیگران نشان می دهد.
پ. به ساختن اسباب بازیهای اجتماعی می پردازد.
ت. بیشتر می تواند با کودکان دیگر بازی کند.
معیارهای سازش اجتماعی را می توان چنین خلاصه کرد:
* عملکرد آشکار
کودک طبق معیارهای مورد تأیید و انتظار گروه رفتار می کند.
* سازگاری با گروههای مختلف
کودک می تواند با گروههای مختلف سازگاری معقول داشته باشد.
* گرایش های اجتماعی
کودک می تواند نسبت به مردم، نسبت به همکاری و نسبت به نقش های خودش در گروه اجتماعی گرایش های مساعد و مثبت داشته باشد.
* رضایت خاطر شخصی
کودک برای اینکه اجتماعی باشد باید از داشتن تماسهای معقول با دیگران خوشحال شود و از ایفای نقش در موقعیت های اجتماعی لذت ببرد.

ارتباط کودک با بزرگسالان

کودک در رفتار اجتماعی خود نسبت به بزرگسالان پیش از کودکان، واکنش نشان می دهد. او در یک سالگی می تواند مادر را از پدر، والدین را از مهمانان، بزرگسالان را از خردسالان و برادران را از خواهران تشخیص بدهد. همچنین، تشخیص میان صدای خود و صدای دیگران را یاد می گیرد. تجارب بولر (C.Buhler) و هارلوک (E.B.Hurlock) نشان می دهند که کودک در ماه اول با تحریک لبها به صورت مکیدن پستان، به صداهای انسانی واکنش نشان می دهد و در ماه دوم سرش را به سوی صدایی که به گوش او می رسد می گرداند و اگر هنگام گریه، دست بر شانه اش بگذارند گریه اش را قطع می کند، و میان دو و سه ماهگی به لبخند اطرافیان پاسخ می دهد و لبخند می زند، در سه و چهار ماهگی اگر تنها گذاشته شود گریه می کند و وقتی کسانی را در اطراف خود می بیند که با او حرف می زنند از گریه کردن خودداری می کند و نیز به آسانی می تواند مادر یا دایه اش را بشناسد. در ماههای 4 و 5 به کسی که با او بازی کند می خندد. در 5 و7 ماهگی می تواند صداهای خشم آلود را از صداهای رضایت آمیز تشخیص دهد و نسبت به نوع اول با فریاد و گریه و در مقابل نوع دوم با لبخند، واکنش نشان دهد. از دست زدن تقلید می کند و دستش را برای مادر و پدرش به حرکت می آورد ولی از اشخاص بیگانه می ترسد. در ماه 8 و 9 به تقلید از صداهای دیگر می پردازد. در آخر سال اول در مقابل امر و نهی بزرگسالان واکنش نشان می دهد. در همین موقع است که ترس خود را از بیگانگان به شکل فرار و پوشاندن صورت با دست یا فرو بردن سر در آغوش مادر نشان می دهد. در نیمه سال دوم، علائم اولیه نافرمانی در او ظاهر می شوند چنانکه دیگر به اوامر اهل خانه گوش نمی دهد. در پایان دو سالگی از کمک به مادرش در بعضی از کارهای ساده و آسان لذت می برد و علاقه مند می شود که کفش خود را شخصاً بپوشد یا در بیاورد. میان دو و سه سالگی می تواند بعضی اطلاعاتی را که موجب تحریک او می شوند به مادرش نقل کند. همچنین، در این مرحله برای ارضای میل خود به استقلال و اظهار وجود به مقاومت و مخالفت برمی خیزد. ولی در چهار و پنج سالگی این رفتار دگرگون می شود و به شکل میل به همکاری با همسال و خشنود ساختن ایشان از خود در می آید. به همین ترتیب، رشد اجتماعی کودک تغییر و تکامل می یابد تا اینکه به دبستان وارد می شود و افق های اجتماعی و دایره فعالیت هایش افزایش و گسترش می یابند.

ارتباط کودک با همسالان

آزمایش های مودری (M.Maudry) و نیکولا (M.Nekula) دلیل بر این هستند که کودک پیش از چهار ماهگی تأثر روشنی نسبت به اطرافیان نشان نمی دهد. میان ماههای 4 و 5 است که به آنها لبخند می زند و به فریاد و گریه آنها واکنش نشان می دهد. در 6 و 8 ماهگی رضایت خاطر خود را نسبت به کودکان دیگر با نگاه کردن، لبخند زدن و نزدیک شدن به آنها ظاهر می سازد و به ربودن اسباب بازیها و مشاجره با ایشان، خشم خود را آشکار می کند. میان ماه 9 و پایان سال اول برای اظهار خشم و ناراحتی خود از کودکان دیگر، لباسها و موی سر آنها را می کشد و داد و بیداد و گریه می کند. هنگام خشنودی و رضایت، از حرکات و صداهای آنان تقلید می کند و بدین ترتیب می خواهد طبیعت کودکان دیگر را دریابد. بعضی از روان شناسان معتقدند که گرایش های اجتماعی به صورت اعتماد و محبت به دیگران یا بی اعتمادی و کینه ورزی نسبت به ایشان در روابط کودک با دیگران در طول نخستین سال زندگی پی ریزی می شوند.
در نیمه سال دوم، بتدریج به همکاری با دیگران علاقه نشان می دهد تا اینکه در دو سالگی می کوشد رفتار خود را با رفتار رفیقش سازش دهد. بدین ترتیب، نخستین پایه تعامل اجتماعی به صورت صحیح پی ریزی می شود و بازیهای او از شکل انفرادی به شکل اجتماعی و همکاری در می آیند.
در سالهای پیش از مدرسه، رفتار کودک تا حدی جنبه اجتماعی پیدا می کند. در این مدت کوتاه او یاد می گیرد که خود را با دیگران سازگار کند و در بازیهای گروهی شرکت کند. در نتیجه، هنگامی به مدرسه وارد می شود برای شرکت فعال در گروه آماده شده است.
رشد و تکامل انواع رفتار اجتماعی که برای سازگاری با دیگران ضرورت دارد در این زمان آغاز می شود. اگر چه کودک به قدر کافی نمی تواند در این روابط اجتماعی، موفقیت بدست آورد لکن همین روابط، اساس رشد و تکامل و گسترش دایره اجتماعی کودک می شود.
میزان و نوع ارتباطهای کودک با سایر کودکان- در این هنگام- عامل مهمی در تعیین میزان پیشرفت رشد اجتماعی او بشمار می رود. کودک وقتی به مدرسه وارد می شود دنیای کوچک اجتماعی (خانه) خود را به دنیای وسیع اجتماعی (مدرسه) تبدیل می کند و باید در این جهان وسیع مدرسه برای خود جایی باز کند. کودک برای آمادگی به این زندگی اجتماعی باید یاد بگیرد که خانواده و دیگران از او چه انتظارهایی دارند. باید برای پذیرش مسئولیت آماده گردد و برای اینکه در سازگاری با دیگران موفق شود خود را کاملاً بشناسد.

مظاهر رفتار اجتماعی کودک

کودک بر اثر ارتباط با کودکان و بزرگسالان، دارای رفتار اجتماعی می شود که در دوره های بعد کودکی، همچون دوره نضج، برایش ارزش دارد. مثلاً بازی با دیگران به زودی به او درس سازگاری با زندگی گروهی را می دهد.
رفتارهای اجتماعی کودک را می توان بر دو گونه تقسیم کرد: رفتارهای همکاری و رفتارهای مبارزی.

1. رفتارهای همکاری

آنهایی که جنبه مثبت و الفت دارند و سبب نزدیکی و همکاری میان کودکان می شوند. این رفتارها را می توان چنین خلاصه کرد:

همدردی

میل همدردی (sympathy) یعنی شرکت در غم و شادی دیگران اهمیت زیادی در سازگاری فرد و رفاه جامعه دارد. انگیزه عمومی همدردی دیدن، شنیدن یا یادگیری از اشخاص دیگر در پریشانی و خطر است. بعضی آن را فطری و یک جنبه اساسی از اجتماع دوستی بشر می دانند. بدون شک، همه کودکان استعدادهایی دارند که به رشد میل و درک همدردی کمک می کنند اما چگونگی تحریک این میل و درک و میزان اظهار آن به صورت صحیح، به عوامل زیادی بستگی دارد که به محیط سازگاریهای هیجانی و عاطفی کودک مربوط هستند. برای اینکه فردی در رنج ها و خوشی های دیگران شرکت کند اولاً باید آگاهی هایی نسبت به علل و چگونگی آنها داشته باشد؛ ثانیاً از لحاظ عقلی به اندازه ای نضج کند که به درک هیجان شخص دیگر قادر باشد و باید به طور مستقیم یا از طریق راهنمایی و تلقین یاد بگیرد که همدردی خود را چگونه به صورت مفید آشکار کند.
کودک برای رشد و تکامل ویژگی (trait) همدردی باید: 1) اوضاع واقعی بیشتری را که مستلزم همدردی هستند تجربه کند، 2) تجربه خاصی در انواع اعمال همدردی بدست آورد و 3) به همکاری اجتماعی رضایت بخش قادر باشد. بعلاوه، کودک برای اینکه همدردی کند اولاً باید امنیت خاطر احساس کند و مورد پذیرش خانواده اش قرار بگیرد؛ ثانیاً در محیطی زندگی کند که بزرگسالان رفتار همدردی نشان دهند؛ و ثالثاً به کودک فرصت داده شود که از تعامل اجتماعی با کودکان دیگر لذت ببرد و از همدردی با ایشان رضایت خاطر احساس کند.
کودک نوزاد وقتی گریه کودکان دیگر را می شنود خود گریه می کند ولی آیا این گریه او تعبیری از همدردی است؟ مورد تردید می باشد. زیرا مورفی (Murphy) در مطالعه ی رفتار همدردی در کودکان خردسال دریافت که کودکان دو یا سه ساله هنوز معنای صدمات بدنی از قبیل کبود شدن یا سرخ شدن پوست بدن را درک نمی کنند و بتدریج در اثر افزایش سن، به ادراک این نوع علامت ها قادر می شوند. همچنین، می توانند بعضی از حالات هیجانی را در دیگران ادراک کنند و با مشاهده نشانه هایی در دیگران به غم یا شادی آنها پی ببرند. احساس همدردی در کودک، وقتی ظاهر می شود که بتواند ماهیت واقعه را درک کند و این خود نیز به تجربه های گذشته سن زمانی و سن عقلی او بستگی دارد.

تفاوت های فردی در میل همدردی

افراد مسلماً از حیث رغبت به همدردی با یکدیگر تفاوت دارند و این میل در دوران کودکی نسبت به نزدیکان فرد، قوی و برای بیگانگان ضعیف است و این خود یک امر طبیعی می باشد. ولی با وجود این، عدم حساسیت شخص نسبت به آنهایی که از او دورند گاهی به صلاح او نیست زیرا اوضاع و حالاتی که موجب درد و ناراحتی غیر نزدیکان و بیگانگان می شوند گاهی به اضطرابها و ناراحتی های سیاسی منجر می شوند و جنگ جهانی را نتیجه می دهند که در یک روز همه جهان و جهانیان را در برمی گیرد. احتمال دارد که فرد نسبت به کاری که در آن مسئولیت ندارد یا با مصالح شخصی او سازگار نیست اصلاً همدردی نشان ندهد یا بسیار ضعیف باشد. همچنین، آگاه نبودن او از درد و ناراحتی بخصوصی، سبب می شود که همدردی او تحریک نشود در صورتی که اگر خود بارها به آن درد مبتلا شده یا در همان موقع گرفتار اندوهی باشد می تواند میزان ناراحتی افراد دیگر را در آن خصوص دریابد و نیز گاهی شخص، خود به قدری غرق در مصیبت و مشقت است که کلاً دیگران را فراموش می کند و به جستجوی کسی که با او همدردی کند می پردازد.

عوامل مؤثر در رشد میل همدردی

از جمله مشکلات تربیت، پیدا کردن طرق پرورش استعداد همدردی در کودکان است. معلم یا مربی نمی تواند برای ایجاد و تقویت این نیرو، از قواعد ساده ای پیروی کند زیرا تمایل فرد برای اظهار همدردی از عوامل بیشتری متأثر می شود که از آن جمله، طرز خاص سازگاریهای هیجانی و اجتماعی اوست. کودک به آسانی نمی تواند درک کند که در نوع حساسیت با دیگران مشترک است. رفتار همدردی از حیث قوت و ضعف، برحسب عوامل زیر فرق می کند:
الف. احساس گناه، ارتکاب گناه گاهی شخص را به همدردی تحریک می کند. این عوامل در مثال زیر که از آزمایش های مورفی اقتباس شده است بهتر روشن می شود:
هنگام بازی، یکی از کودکان به صورت کودک دیگر شن انداخت، کودک خردسال بلافاصله به گریه افتاد. موقعی که فریاد و ناله این کودک بلند شد مورفی به طرف کودک متجاوز رفت و گفت: «شن بر فرض هم وسیله بازی باشد برای آزار و اذیت دیگران نیست آیا نمی دانی که وقتی شن به چشمان کودکان دیگر داخل شود موجب رنج و درد می شود؟» در این هنگام کودک به حال تأسف، به سوی کودک خردسال رفت و دست بر شانه او گذاشت و شن را از چشمانش پاک کرد.
ب. قابلیت و رغبت همدردی، در حالات عدم امنیت خاطر و ترس تقریباً از میان می رود، و در حالات معمولی عکس آن دیده می شود. چنانکه کودک هنگامی که می ترسد بی شک هیچ نوع رغبتی به همدردی با دیگران نشان نمی دهد در صورتی که وقتی حالت عادی داشته باشد واکنش همدردی از او ظاهر می شود.
پ. روابط خویشاوندی و دوستی یکی از علل پیدایش و اظهار همدردی است چنانکه مثلاً تأثر پدر از ناراحتی فرزندش بیش از تأثر او نسبت به اشخاص دیگر است. همچنین، شرکت کودکان در غم و شادی دوستان خود در پایان سال تحصیلی، آشکارتر از اول سال است زیرا در این موقع ارتباط دوستی هنوز میان آنها محکم نشده بود.
آنچه درباره ی این میل باید گفته شود این است که اگر کودک، کسی را همدرد خود پیدا نکند رفتار منفی پیش می گیرد و علائم کینه و دشمنی نشان می دهد. همین حالت، سبب می شود که او در آینده، دیگر به نظر سایرین توجه نکند. بدون شک، تربیت خانوادگی و طرز رفتار والدین با فرزندانشان نقش عمده ای را در پیدایش و ظهور میل همدردی بازی می کند چنانکه به تجربه ثابت شده است مادری که به فرزندان خود محبت می کند و آنها را طوری بار می آورد که به دیگران احترام کنند بی شک چگونگی احترام و توجه به سایرین را به طور غیرمستقیم یاد می دهد. برعکس، مادرانی که با رفتارهای نکوهیده خود از قبیل محبت به کودکان خویشان و همسایگان بیش از فرزندان خود، احساس و میل همدردی را در آنها از بین می برند باعث می شوند که کودکان هیچگونه «تبادل عاطفی» مطلوب با همنوعان خـود نداشته باشند و غالباً تنها و منزوی زندگی کنند. چنین کودکان تمام عمر را ناراحت و مضطرب خواهند بود و شرکت در محافل، بزرگترین مشکل آنان خواهد شد.

اثر همدردی در تربیت

این میل به طور کلی، اثر بزرگی در تهذیب و پرورش امیال انسان دارد به شرط اینکه مربی در بکار انداختن آن، حسن تدبیر داشته باشد. زیرا کودک در اظهار همدردی با دیگران از نزدیکان خود تقلید می کند و این موجب رشد هیجانها و عواطف اولیه ی او می شود، و از این طریق، محبت به نزدیکان و افراد خانواده در او ایجاد می شود. همینکه با روح خانواده همراهی می کند و افراد آن را دوست می دارد، عضو مفید و فعالی برای جامعه وسیع خود می شود و با روح جماعت همراهی می کند و همه را دوست می دارد.
میل به همدردی اثر بزرگی در آموزش و پرورش دارد زیرا به تربیت صحیح جنبه عاطفی شخصیت فرد کمک می کند، او را به تقلید از صفات و رفتارهای نیک مربیان خود اعم از والدین ها و معلمان، رهبری می کند. چنانکه مکدوگال (McDougall) می گوید: «از طریق همدردی است که عواطف عالی اخلاقی از شخصیت های محبوب کودک، به او منتقل می شود و در او تکوین می یابند».

صداقت و دوستی

محبت و تعلق خاطر از جمله ی اساسی ترین نیازهای روانی هر فرد است که باید ارضا شوند تا او از دچار شدن به ناسازگاری شخصی در امان باشد.
دوستی و صداقت (friendship) یکی از قویترین مظاهر الفت میان کودکان است که ابتدا میان دو کودک آغاز می شود و بتدریج در اثر ارتباط کودکی با کودک دیگر گسترش می یابد و به دیگران سرایت می کند. دوستی میان کودکان سه یا چهار ساله پیدا می شود و مدت کوتاهی که شاید از چند روز تجاوز نکند ادامه می یابد اگرچه گاهی ممکن است ماهها و سالها برقرار باشد. اگر رفاقت فقط میان دو کودک باشد معمولاً یکی بر دیگری تسلط و نفوذ خواهد یافت و بتدریج که کودکان دیگری با آنها ارتباط پیدا می کنند و دامنه دوستی وسیعتر می شود دو کودک اول تقریباً رهبر گروه دوستان می شوند. کودکان، دوستان خود را در محیط خانه از میان کودکان دوستان والدین، و در مدرسه یا زمین بازی از همکلاسان و همبازیها برمی گزینند.

عوامل مؤثر در انتخاب دوستان

اساس ایجاد دوستی میان دو فرد بر سازگاری عوامل بدنی و عقلی استوار است. کوچ (L.H.Koch) مهمترین این عوامل را در تشابه سنی، رشد بدنی و عقلی، امیال، توانایی و مهارت دستی خلاصه می کند. به عقیده مورفی (C.Murphy) عوامل مهمی که اساس انتخاب دوست بشمار می روند عبارتند از: همکلاسی، همسایگی، همسالی و همسانی عقلی.
هر اندازه بر سن کودک افزوده می شود توانایی ها، امیال خاص، سازگاریهای اجتماعی، و اختلاف روشهای رشدش تغییر می یابند که می توان آن تغییرات را در انتخاب دوستان ملاحظه کرد. به عبارت دیگر، دوست گزینی، با اختلاف امیال، نیازها و هدفها تغییر می یابد. چنانکه کودک در اولین ورود به مدرسه یا جامعه، با یک یا چند نفر کودک کمرو روبرو می شود، سپس همینکه انس و الفت او با محل زیاد می شود روابط دیگری پیدا می کند. گاهی فعالیت های مدرسه ای دانش آموز را به پیدا کردن دوستان تازه برمی انگیزد.
از تجارب کمپل (E.H. Campbell)(1) چنین برمی آید که دوستی برحسب دگرگونی مراحل رشد، از جنس (sex) متأثر می شود. چنانکه پسر تا هشت سالگی از بازی کردن با دختران احساس نقص نمی کند و گاهی به نزاع شدید با آنها می پردازد بدون اینکه احساس ناراحتی کند. هنگامی که نه ساله می شود از دوستی با دختران اجتناب می کند و پسران را بر آنها ترجیح می دهد و با کسانی دوستی می کند که با او همسن و همجنس باشند و این همانندی تا دوران بلوغ ادامه دارد. ولی از این به بعد، رفتار پسران نسبت به دختران عوض می شود و پسر در خود میل شدید نسبت به دختر احساس می کند در نتیجه، می کوشد توجه او را به خود جلب کند و دختر نیز به او متمایل می شود. دیگر از عوامل مؤثر در انتخاب دوست، عامل همسایگی است زیرا شخص در زندگی ناچار است دوستان خود را از میان نزدیکان انتخاب کند.
اولسن (Olsen) از مطالعات خود دریافت که وضع و موقعیت دوستی یک کودک بستگی دارد به: 1) فرصت های او برای گرد آمدن با افراد خانواده و همکلاسان و همسالان، 2) وضع اجتماعی/ اقتصادی و تربیت والدینش، 3) نضج عمومی او، 4) سلامت روانی و سازگاری اجتماعیش، و 5) فرصت هایی که معلم در کلاس فراهم می کند تا کودک مسئولیت هایی بعهده بگیرد.

رهبری و پیشوایی

رهبری و پیشوایی (leadership) ارتباط متقابل میان فرد و جامعه است بدین معنا که رهبر و پیشوا در فعالیت ها و هدفهای جامعه اش تأثیر می کند و متقابلاً از آن متأثر می شود این پیشوایی تنها به نوع انسان اختصاص ندارد بلکه در میان حیوانات نیز مشاهده می شود.
این میل در کودکان در سه سالگی به طور آشکار و به صورتهای گوناگون ظاهر می شود. تجارب پارتن (M.B. Parten)(2) دلیل بر این هستند که میل به رهبری و پیشوایی کودکان، در شش سالگی ثابت و مستقر می شود. کودک این مقام را به طرق گوناگون تسلط، کسب می کند مانند: دفع و دور ساختن کودک دیگر، یا محدود ساختن مکان او یا عملی که انجام می دهد، یا او را در بعضی از بازیها آزاد گذاشتن و از بعضی دیگر محروم کردن. این نوع ریاست و پیشوایی که از راه قدرت و پیروزی کسب می شود معمولاً عمر کوتاه دارد مگر هنگامی که رهبر مسلط، بسیار باهوش یا زورمند باشد. از مطالعات کالدول (O.W. Caldwell) و ولمن (B. Wellman) چنین نتیجه می شود که میزان متوسط بهره ی هوشی رهبران دانش آموزان میان 120 و 130 است و اگر این نسبت به 200 برسد ارتباط فرد و جامعه به علت دشواری تفاهم میان آنها ضعیف می شود. بنابراین، هوش رهبر و پیشوا تقریباً به هوش جماعت رهبری شده، نزدیک است.
گاهی کودک بدون اینکه اراده اش را تحمیل کند رهبر می شود، و آن، موقعی است که به فعالیت های ابتکاری بپردازد و نظر دیگران را به خود جلب کند، زیرا در او اعمالی را مشاهده می کنند که از اقتباسشان لذت می برند.
رهبری در دوره ی نوجوانی نشانه ها و مشخصات جدیدی به خود می گیرد. چنانکه کودکی که میان 12 و 14 سالگی به کودکان رهبری و پیسوایی می کند به سبب داشتن شخصیت قوی، ممتاز می شود. در سالهای 14 و 16 با صفات یک نفر معلم موفق در شرح مسائل مبهم، مشخص می شود نوجوانی که میان 16 و 18 سالگی رهبری گروه را به عهده می گیرد صفات ایده آلی را دارا می باشد.
گاهی زیادی اطلاعات و مهارت در موضوع خاصی سبب رهبری می شود چنانکه اگر کودکی در میدان بازی ماهرتر از سایر کودکان باشد و یا در یکی از مواد، بیش از دانش آموزان دیگر اطلاعات داشته باشد به مقام رهبری می رسد. بعضی از کودکان به علت داشتن هوش اجتماعی، دوستان برای خود پیدا می کنند و به تدریج رهبر و پیشوای آنان می شوند.
گاهی میان کودکان یک گروه، اصطکاک (friction) پیدا می شود زیرا هر عضوی می خواهد رهبر بشود. از این رو، باید هر کودک را به فهمیدن این اصل که او گاهی باید عهده دار رهبری دیگران بشود کمک کرد. کودک را باید به این امر نیز متوجه ساخت که او در یک گروه با یک وضع بخصوص، ممکن است رهبر و پیشوا شود ولی در بعضی مواقع باید رفیق یک رهبر خوب باشد.
بیشتر نزاعها میان کودکان از همین آرزوهای رهبری و پیشوایی بوجود می آید. گاهی اوقات، گروهی یکی از اعضای خود را به عنوان رهبر و پیشوا انتخاب می کند ولی او به علت نداشتن صلاحیت این مقام نمی تواند آرزوهای کودکان دیگر را دریابد ناچار کارهایی برای خشنود ساختن آنان انجام می دهد.
برای ارضای این میل در کودکان، وظیفه مدرسه است که به قدر امکان فرصت هایی برای رهبری و پیشوایی دانش آموزان فراهم کند، و امتیازات هر یک را برایش معلوم کند با توجه به اینکه بعضی از دانش آموزان چندان به فکر رهبری و پیشوایی نیستند بلکه فقط به ارضای امیال خویش در یک محیط آرام قانع می شوند.

خصایص مشترک رهبران در کودکی

* ظاهر
رهبران ضرورتاً از پیروان خود بهتر بنظر نمی رسند اما معمولاً نسبت به آنها در کل، نمود بهتری دارند، و احترام انگیز هستند.
* مردم پسندی
همیشه رهبران مردم پسند هستند لکن کودکان مردم پسند همیشه رهبر نیستند- رهبران کلاً دوست داشتنی هستند.
* ایمنی خاطر
رهبران از احساس ایمنی خاطر برخوردارند که نتیجه گرایش های مثبت گروه نسبت به ایشان است. همین ایمنی خاطر آنها را به انعطاف پذیری و خلاقیت تشویق می کند.
* همنوایی با آرمان گروه
رهبران بیش از اعضای دیگر گروه از لحاظ نمود، رفتار و گرایش ها با آرمان گروه همنوایی نشان می دهند.
* سازگاری شخصی و اجتماعی
رهبران از سازگاری شخصی و اجتماعی بهتری برخوردارند زیرا خویشتن پذیرند و اعتماد دارند به اینکه می توانند با مردم تشریک مساعی کنند. آنها از لحاظ اجتماعی بیش از پیروان خود فعال اند، بینش اجتماعی خود را رشد و گسترش می دهند و یاد می گیرند چگونه با اعضای گروه آزادمنشانه رفتار کنند.
* بالیدگی
رهبران معمولاً سن و ورزیدگی بالاتری دارند، و بیش از اعضای گروه نضج یافته اند. ایشان نه تنها عواطف خود را بهتر کنترل می کنند بلکه با هر چیز واقع بینانه برخورد می کنند.
* انگیزش
انگیزش رهبران را در علاقه آنها به صرف وقت بیشتر تلاش، و ایفای نقش فعال می توان دید. ایشان علاقه مندند مسئولیت قصور خود را همانند موفقیت شان بپذیرند.
* برونگرایی
رهبران می توانند و می خواهند احساسات خود را نسبت به دیگران اظهار نمایند و به فعالیت های مفید برای گروه بپردازند.

مقام و موقعیت اجتماعی

کودکی که به گروه یا دسته ای منسوب است خود را از سایر افراد آن ممتاز می بیند، و این ادراک فردیت، تقریباً از سن های گهواره و طفولیت ابتدایی آغاز می شود. چنانکه کودک همواره می خواهد نظر و توجه دیگران را به خود جلب کند و مورد اعجاب آنها قرار گیرد و بدین طریق برای خود مقامی در میان اطرافیانش بدست آورد. کودک برای رسیدن به این هدف، ابتدا به جلب دقت بزرگسالان می پردازد، سپس از آن منصرف شده به جلب نظر کودکان و همسالانش علاقه مند می شود و هر رفتاری که او را در رسیدن به این هدف کمک و موفق کند آن را ادامه می دهد و از انجام دادن آن لذت می برد. چنانچه از راه صحیح و مثبت به این هدف خود نرسد راههای نامناسب در پیش می گیرد تا بتواند توجه و اعجاب اطرافیانش را برانگیزد.
به صلاح بزرگسالان و خود کودک است که این مظهر از مظاهر رشد او رعایت کنند و از توجه به اعمال و حرکات شگفت آور کودک (البته از نظر خود طفل) غفلت نکرده از کف زدن، آفرین گفتن، تعریف و تمجید معقول خودداری نکنند تا او مجبور نشود با حرکات و رفتار نکوهیده و مضر، توجه آنها را به سوی خود جلب کند.
ارضای میل به داشتن مقام و موقعیت اجتماعی (status) به طریق مطلوب، فایده مهم دیگری دارد و آن ایجاد و پرورش اعتماد به نفس در کودک است بدین معنا وقتی کودک عمل ابتکاری- البته به نظر خودش- انجام می دهد و موجب اعجاب دیگران می شود به خود اعتماد پیدا می کند و می گوید: «فقط من می توانم چنین عملی را انجام بدهم». و یکی از عوامل مهم پیشرفت در زندگی عملی، همین احساس اعتماد به نفس است.

2. رفتارهای مبارزی

رفتارهایی که جنبه منفی و نفرت و مبارزه دارند و برعکس رفتارهای همکاری، سبب جدایی و دوری کودکان از یکدیگر می شوند و آنها عبارتند از:

عناد و مخالفت

لجاجت و مخالفت (opposition) در نیمه دوم دو سالگی آغاز می شود و میان سه و چهار سالگی به حد اعلای خود می رسد ولی بعد از سال چهارم ضعیف می شود. مظاهر این رفتار در انقلاب علیه نظم خانوادگی، مقاومت در مقابل سلطه بزرگسالان، و عصیان از اوامر مشاهده می شود. کودک مخالفت و عناد خود را ابتدا به شکل سفت کردن اعضا، و گرداندن صورت هنگام شستن آن ظاهر می سازد. وقتی بزرگ می شود مقاومت او معمولاً شکل مخالفت با اوامر مفهوم به خود می گیرد. کودک به وسیله همین مخالفت و مقاومت، ارتباطهای اجتماعی را در می یابد و به تأکید و آزمایش نیروهای خود می پردازد. مقاومت کودکان معمولاً وقتی ظاهر می شود که نمی توانند خواسته های بزرگسالان را تأمین کنند. همچنین، اغلب از ضعف قدرت انجام دادن کاری ناشی می شود.
هدف تربیت اجتماعی درست، این است که کودک در کاهش مظاهر رفتار عناد و مخالفت و انتقال سلطه از پدر به خود کودک کمک کند تا کودک خود از آنچه نباید بکند اجتناب ورزد و بدین ترتیب، دارای شعور اجتماعی شود و بتدریج یاد بگیرد که چگونه باید مانند جامعه خود فکر و عمل کند.

رفتار منفی (منفی گرایی)

ماهیت منفی گرایی

گاهی اوقات در طول دو یا سه سالگی کودک غالباً به صورت «مخالف» در می آید و به هر پیشنهادی- حتی اگر معقول هم باشد- جواب منفی می دهد. اصرار دارد عکس آنچه به او گفته می شود عمل کند. این نوع رفتار در دختران در پایان سال دوم و در پسران نزدیک به پایان سال سوم ظاهر می شود و در پسران شدیدتر از دختران دیده می شود که بعد از سه سالگی به تدریج کاهش پیدا می کند.
رفتار منفی گرایی (negativism) یا مقاومت در برابر قدرت از جمله نشانه های رشد استقلال و کوشش کودک را به اظهار و اثبات وجود نشان می دهد. همچنین، نشانه این است که او می خواهد جهان را با خود هماهنگ سازد. البته، این کوشش مفید است زیرا دنیا با او تفاوت دارد و کودک می خواهد آن را در ضمن همین مقاومت تجربی خود بشناسد.
گاهی نیز رفتار منفی گرایی فقدان موقت، تجربه و شایستگی در تعبیر و بیان کلامی را نشان می دهد. هرگاه کودک در محیط مناسب و مساعد بزرگ شود و مورد راهنمایی ماهرانه بزرگسالان قرار بگیرد این تجربه را بدست می آورد که با مسائل و مشکلات به طرق رضایت بخش مواجه شود و به تدریج یاد می گیرد که از رفتارهای بچگانه اش دست بکشد.
گاهی اوقات، کودک به کسی که دوست نمی دارد رفتار منفی نشان می دهد، و هرچه آن شخص می گوید رد می کند. منفی گرایی احتمالاً وضع پیچیده ای باشد که عوامل زیر در آن دخالت دارند:
1. حمایت افراطی یا «بچه نگاه داشتن» کودک در اوقات خاص و بکار بردن فشارهای بی جهت نسبت به او که در اوضاع و اوقات دیگر بچگی نکند.
2. بی حوصلگی و ناشکیبایی نشان دادن به کندی او.
3. بی توجهی بزرگسالان به نیازها و امیال کودک.
4. تحمیل انضباط خشن به کودک.
5. کودک را به انجام دادن عمل غیرضروری و واداشتن مثلاً از او خواستن که حتماً موقع خوردن غذا کلاه بر سر بگذارد!
6. غالباً جواب منفی به او دادن.
7. بی مهارتی در دخالت در فعالیت های کودک.
8. مواجه شدن کودک با افراد ناشناس.
9. اجرا نکردن برنامه عادی و جاری خانوادگی مانند خودداری از اجرای- مثلاً- در برنامه گردش و تفریح.
در مورد «حمایت افراطی» (overprotection) لیوی (Levy) روان شناس آمریکایی تجارب متعددی بعمل آورد و چنین نتیجه گرفت: مادرانی که از فرزند خود بیشتر حمایت می کنند (مدت طولانی شیر می دهند، در آغوش نگاه می دارند و ...) ممکن است عملاً یادگیری واکنش ها یا پاسخ های نضج یافته را به تعویق اندازند. این قبیل مادران دو روش یا تکنیک بکار می برند یکی «بچه نگاه داشتن» و دیگری «جلوگیری از رفتار مستقل». مادری که بیش از اندازه از فرزندش حمایت می کند رشد استقلال بچه اش را تهدیدی علیه سلطه و تحکم خود می بیند و به همین سبب، فرصت های بچه را برای یادگیری پاسخ های تازه به حداقل می رساند.
بعضی از مادران در «تربیت توالتی» کودکان زیاد سخت می گیرند و این رفتار مادر به عقیده روانکاوان و روان شناسان چهار نتیجه نامطلوب خواهد داشت:
الف. تصور منفی از مادر.
ب. پیدایش و گسترش نشانه های رفتار ناسازگار.
پ. اضطراب و تشویش در امر جنسیت.
ت. تصور منفی از خود.
رفتار منفی کودک در سن های مختلف به اشکال گوناگون ظاهر می شود از قبیل:
خودداری از انجام دادن تقاضای بزرگسالان.
خود را به نشنیدن و نفهمیدن زدن.
خودداری از انجام دادن کارهای ضروری روزانه مانند غذا خوردن.
دور شدن از نزد بزرگسالان و بی توجهی به ایشان.
بی اعتنایی به کسی که او را صدا می کند.
باید دانست که این رفتار، به میزان اعتدال، از خصایص رشد و تکامل کودک است و اگر کودکی هیچوقت رفتار منفی از خود نشان ندهد می توان گفت که رشد و نمو او بهنجار نیست.

پرخاشگری

پرخاشگری (aggression) یک واکنش عمومی به ناکامی و سرکوفتگی امیال است و فردی که امیالش دائماً سرکوفته شوند بیشتر پرخاشگر خواهد شد. واکنش پرخاشگری در میان پسران بیش از دختران مشاهده می شود. کودکی را ممکن است به سبب پرخاشگری مجازات کنند ولی همین امر ناکامی او را بیشتر خواهد کرد و موجب افزایش پرخاشگری او خواهد شد. همچنین، اگر کودکی از ترس تنبیه و مجازات والدین- هنگامی که پیش آنهاست- از پرخاشگری خودداری کند همینکه ایشان را دور از خود دید بیش از پیش پرخاشگر می شود.
کودکان از لحاظ توانایی تحمل اوضاع ناکامی متفاوتند. آنهایی که کمتر می توانند ناکامی را تحمل کنند به بازیهای پرخاشگرانه و نضج یافته می پردازند. ماهیت و فراوانی رفتار پرخاشگری برحسب محیط و سن کودک فرق می کند.
مهمترین عامل هایی که باعث پرخاشگری کودک می شوند عبارتند از:
1. بازداشتن از رسیدن به هدفی که برای کودک بیشتر اهمیت دارد.
2. سختگیری افراطی خانواده در ناکام ساختن کودک.
3. تمایل به خودنمایی و جلب توجه اطرافیان و موفق نشدن در آن.
4. احساس عدم اطمینان خاطر.
5. طرد، رفتار متناقض، محدودیت شدید و تنبیه بدنی.
6. حسادت.
7. دخالت بزرگسالان در فعالیت کودک مخصوصاً کودک خردسال و جلوگیری از او وارد شدن در گروه همسالان.
8. موفق نشدن در روابط اجتماعی.
9. اضطراب کودک درباره ی ابراز و تعبیر پرخاشگری.
رفتار پرخاشگرانه کودک با بزرگ شدن او تغییر شکل پیدا می کند و او می تواند خود را کنترل کند و به رفتار پرخاشگری خود رنگ معقول بدهد. برای اصلاح این رفتار کودک رعایت نکات زیر ضرورت دارد:
1. تأمین بهداشت بدنی در کودک.
2. خودداری از تحریک حسادت کودک نسبت به سایر کودکان از راه مقایسه او.
3. شرکت دادن کودک در فعالیت های اجتماعی و نشان دادن اینکه او در گروه خود پذیرفته است.
4. راهنمایی کودک به رفتارهای مطلوب اجتماعی.
5. رعایت امیال و نیازهای کودک.
6. خودداری از سرزنش و تنبیه بی مورد بخصوص نزد همسالان.
7. خودداری از به رخ کشیدن نقص ها و عجزهای کودک، بلکه باید هر کودک را دائماً به موفقیت هایش متوجه ساخت.

دست انداختن و ضرر رساندن

دست انداختن (teasing) و ضرر رساندن (bullying) از انواع رفتار پرخاشگری است که ارتباط کاملی با نزاع و مشاجره دارد. «دست انداختن» یک نوع حمله عقلی است که شخص می کوشد دیگری را به طرق گوناگون از قبیل: لقب دادن، احمق خواندن، علیل نامیدن و امثال آنها تحقیر کند.
در ضرر رساندن، کودک می کوشد که به دیگری ضرر بدنی برساند و بدین وسیله انتقام بگیرد. این نیز به صورتهای گوناگون ظاهر می شود از قبیل: کشیدن موی سر یا لباسهای دیگران، نیشگون گیری، هل دادن، سنجاق زدن و ...
کودکان بزرگسال و تنومند بیش از کودکان خردسال و ضعیف به این نوع رفتار پرخاشگری علاقه مند می شوند. پسران بیش از دختران، دیگران را دست می اندازند و ضرر می رسانند. همچنین، این رفتار در کودکی که احساس حقارت و عدم اطمینان خاطر می کند بیش از کودکانی دیده می شود که اجتماعی تربیت شده اند و می توانند با دیگران سازگاری کنند. در یک خانواده نیز کودک بزرگسال، بیش از خردسالان برای دست انداختن و ضرر رساندن آماده است.

رقابت

بیشتر تعارضهایی که در سالهای پیش از مدرسه پیدا می شوند ممکن است به رشد واکنش ها یا پاسخ های رقابت آمیز مربوط باشند. مطالعات گرین برگ (P.J. Greenberg) درباره ی رشد «رقابت» (completion) در کودکان خردسال نشان می دهند که میل رقابت با افزایش سن کودک زیاد می شود. کودک دو ساله رقابت نمی کند و تنها حرکات «غیرمستقیم و نامشخص» نسبت به اشیاء نشان می دهد. واکنش رقیبانه بین سالهای سه و چهار آغاز می شود هنگامی که کودک اشیاء را درک می کند و روابط اجتماعی با همسالان برایش اهمیت پیدا می کنند. رقابت بین سالهای 4 و 6 بسیار شدید می شود وقتی که اشیاء را از دست کودک دیگر بزور می گیرد و به احساسات او توجه ندارد و به دوست خود کمک می کند.
از آزمایش های لوبا (C.Leuba) نیز چنین برمی آید که میل «رقابت» در دو سالگی ظاهر نمی شود بلکه در سال سوم آغاز می شود و در پنج سالگی به بیشترین حد می رسد. سپس نوع رقابت دگرگون شده از رقابت فردی به رقابت گروهی تبدیل می شود بدین معنا که کودک عضو گروهی می شود و به رقابت با گروههای دیگر می پردازد.
کودکانی که از لحاظ جثه، نیرو، نفوذ و تحصیل، ضعیف باشند وقتی می خواهند ارتباطهای اجتماعی برقرار کنند فوراً رفتار رقابت را ظاهر می سازند. بیشتر کودکان همینکه به سن مدرسه می رسند می کوشند به هر وسیله ای که ممکن باشد بر دیگران غالب و برتر شوند. میل به رقابت در دبستان و سپس در تمام مراحل زندگی ادامه می یابد. به عقیده ی ویلیام جیمز (W. James) روان شناس امریکایی، رقابت یک نوع غریزه (3) است که «شخص را به کار و فعالیت تحریک می کند تا با دیگران برابر باشد یا بر آنان برتر شود». و در اهمیت آن می گوید: «..رشد اجتماعی در دوره ی کودکی . فعالیت های جهانی به واسطه ی آن انجام می گیرد». اگرچه این گفته «ویلیام جیمز» تا حدی مبالغه است ولی اهمیت آن را در تحریک فرد به فعالیت نمی توان منکر شد.

رقابت و آموزش

روش آموزش سابقاً بر رقابت مبتنی بود ولی امروز همکاری جای آن را گرفته است که اساس پیشرفت علمی و رمز موفقیت و ترقی یک جامعه است. رقابت یکی از قوی ترین انگیزه های یادگیری محسوب می شود به شرط اینکه معلم به طرز نیکو از آن استفاده کند و در غیر این صورت به دشمنی و کینه ورزی منجر خواهد شد. و فردی که انگیزه ی رقابت شدید دارد ممکن است در روابط اجتماعی، شخص تند و کینه توز باشد.

اهمیت رقابت در بازی و کار

رقابت گاهی فرد را به فعالیت وادار می کند و نبودن آن- احیاناً- موجب سستی و کسالت می شود. رقابت مطلوب یکی از انگیزه های تعلیم و تربیت است زیرا در دروس ملال انگیز، زندگی نوینی ایجاد می کند. بازی که پایه و اساس رشد و تکامل کودک است و دروس دبستان که باید با آن آغاز شود خود به رقابت نیازمند است. ولی استفاده از میل رقابت باید با احتیاط و دقت انجام گیرد تا موجب ضرر و ناراحتی کودکان نشود. از این رو، رعایت نکات زیر ضروری می نماید:
1. رقابت میان دو گروه یا دو کلاس یا دو مدرسه باشد تا کودک به کار کردن برای اجتماع و احترام و اطاعت آن عادت کند.
2. بهتر است رقابت شخصی یعنی میان شخص و خود او ایجاد شود. به این ترتیب که کارها و فعالیتهای گذشته و حال را از وقتی به وقت دیگر مقایسه کنیم و او را با تمجید و تشویق به اینکه در آینده خوب باشد ترغیب کنیم.
خلاصه «رقابت» وقتی مفید خواهد بود که جمعی باشد و معلمان در بکار بردن آن نهایت احتیاط را مراعات کنند تا به کینه و عداوت در مدرسه منجر نشود. زیرا جهل بهتر از علمی است که نتیجه آن حقد و ناراحتی باشد. معلم باید همواره دانش آموزان را به همکاری و یادگیری ترغیب کرده میان آنان روح همدردی و همکاری ایجاد کند.

نزاع و مشاجره

نزاع (quarreling) وقتی رخ می دهد که کودکی به مال یا شخص کودک دیگر حمله کند. نزاع میان کودکان به صورتهای گوناگون اتفاق می افتد آنچه بیشتر معمول است عبارت است از: خراب کردن دست ساخت دیگری، ربودن اسباب بازی یا عروسکی که کودک دیگر با آن بازی می کند، فریاد، حملات بدنی از قبیل زدن و هل دادن. نزاع و دوستی میان کودکان، تقریباً لازم و ملزوم یکدیگرند و میان کودکانی که با همدیگر دوست هستند بیشتر رخ می دهند تا میان کودکانی که با یکدیگر آشنا نیستند.
از آزمایش های بعمل آمده درباره ی نزاع کودکان چنین برمی آید که نزاع خردسالان، به طور متوسط، در حدود 30 ثانیه طول می کشد و وقتی با هم باشند تقریباً هر پنج دقیقه یک بار رخ می دهد. کودکان یا از راه تسلیم یکی بر دیگری و یا در اثر دخالت والدین خود از نزاع دست می کشند. کودکان پس از نزاع، بیش از پیش با یکدیگر دوست می شوند. نظر کودک نسبت به نزاع از نظر والدین خود متأثر می شود زیرا کودک، خونسردی و حساسیت را از والدین خود تقلید می کند. مادر یا پدری که سرزنش و مجازاتهای سخت را بهترین وسیله تربیت کودک می داند او را نیز به طور غیرمستقیم به سوی رفتار نزاع سوق می دهد. میزان نزاعهای یک کودک، کاملاً به فعالیت عادی او بستگی دارد. بدین معنا کودکی که ارتباط و تماس بیشتر با کودکان دارد نزاع او نیز زیاد خواهد شد.
رفتار نزاع در کودکان در سه سالگی به حد اعلایش می رسد سپس به تدریج از میزان آن کاسته می شود. نزاع میان پسران بیشتر، میان پسران و دختران کمتر، و میان دختران بسیار کمتر دیده می شود.
کودک ابتدا رفتار نزاع را با حرکت دادن دست و پا و سر ظاهر می سازد ولی بعدها که رشد و نمو می کند و استعداد گویاییش تقویت می شود به نزاع لفظی می پردازد و خشم خود را با الفاظ بیان می کند.
نزاع پسران بیشتر به صورت بدنی است و به یکدیگر آسیب بدنی می رسانند در صورتی که دختران معمولاً مشاجره لفظی می کنند و یا موی سر یکدیگر را می کشند.
برای جلوگیری از نزاع خواهی کودک باید:
1. در بهداشت بدنی کودک کوشید.
2. از تحریک کودک به اینکه همواره از راه نزاع و داد و فریاد به هدفهای خود برسد یا بر دیگران تسلط یابد خودداری شود.
3. والدین یا مربیان همواره خونسردی خود را حفظ کنند.
4. از وضع قوانین و مقررات سخت برای فعالیت های کودکان خودداری شود.
5. هرگز از راهنمایی و تشویق کودک به خونسردی و درست اندیشی در مواجهه با مشکلات و نابسامانی ها غفلت نشود.
6. آنچه بیشتر مهم است رفتار شخص والدین و معلمان کودک می باشد که سرمشق کودکان خواهند بود.

پی نوشت ها :
 

1- The social-sex development of children. 1939.
2- Leadership among pre-school children. 1933. P. 430-440.
3- غریزه (instinct) از نظر روان شناسی یک نوع رفتار و استعداد فطری همگانی است که به یادگیری احتیاج ندارد.

منبع مقاله :
شعاری نژاد، علی اکبر؛ (1385)، روان شناسی رشد، تهران: نشر اطلاعات، چاپ نوزدهم 1388



 

 

نسخه چاپی