دولت طبیعی مارسیلیوس پادوایی
دولت طبیعی مارسیلیوس پادوایی

 

نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

هدف اعلام شده مارسیلیوس دردفنوسور پاکیس مقابله با ادعای پاپ نسبت به قدرت زمینی است. این اثر به سه بخش، یا سه گفتار، تقسیم شده است. در بخش اول، مارسیلیوس گزارشی از دولت و طبیعت و کارکردهای آن به دست می دهد، و سخت در این کار متکّی به آثارارسطوست. در بخش دوّم، او به نحوی مشابه به بحث درباره ی کلیسا می پردازد. بخش سوّم، که کوتاهترین گفتار هم هست، به نتیجه هایی می پردازد که می توان از بخش اول و دوّم گرفت. اگر چه به نظرمی آید موضوع بحث دربخش اوّل و دوّم با هم فرق دارند، امّا مارسیلیوس فقط با شیوه ی استدلال است که آن دو را از هم متمایزمی کند.
گفتار اوّل بر مبنای عقل پیش می رود: «با روشهای مطمئنی که عقل بشری کشف کرده است، و مبتنی بر گزاره های بدیهی برای هر ذهنی که طبیعت، آداب و رسوم، یا عواطف گمراه کننده فاسد و تباهش نکرده است.» مارسیلیوس یاد آور می شود که «مجموعه ی همه ی فیلسوفان» قادرنبوده اند اعتقاداتشان را راجع به زندگی ابدی از طریق برهان به اثبات برسانند (1.4.3)
بنابراین، او این دغدغه ها را بکلّی از گزاشش درباره ی وضع طبیعی، که فقط بر پایه ی عقل طبیعی وارسی می شود، کنارمی گذارد (1.12.1 ؛1.9.2). مارسیلیوس در گفتار دوّم می کوشد نتیجه گیریهای گفتار اوّل را با «گواهیهای ثابت شده ی حقیقت ابدی، و مرجعیّت مفسران مقدس آن و دیگر معلمان تأیید شده ی دین مسیحی» تثبیت کند. بنابراین،ما با استدلالهایی موازی ومقایسه شده مبتنی برعقل و ایمان، مواجه می شویم. خواهیم دید که مارسیلیوس، به هنگام استفاده از وحی و ایمان در استدلالهایش، از ورزه ی تثییت شده ی قرون وسطایی می گسلد تا براهین علمی شگفتی را عرضه کند.
گفتیم که مارسیلیوس احتمالاً در رشته طب تحصیل کرده بود و خویشاوندی خُلقی و طبیعی با ارسطو داشت. او هم جامعه را به شکل یک ارگانیسم می بیند و سؤالهایی درباره ی پایداری و ناپایداری را در کانون توحجه قرار می دهد. امّا دغدغه ی آشکار مارسیلیوس چیزی است که ارسطو اصلاًراجع به آن بحث نمی کند. نحوه استفاده ی توماس آکویناس از استدلالهای ارسطویی برای نجات دادن قلمرو طبیعی خودمختار فرمانروایی سیاسی در رأس آن قرار دارد. آنچه در اینجا مهمّ است این است که توماس نگاهش به کتاب اول سیاست است، به طبیعت بشر به عنوان حیوانی سیاسی، که می تواند فقط درجامعه ی مدنی به هدف شادکامی زمینی برسد. پیامد این نگرش این استدلال توماس است که چون شادکامی ابدی هدفی والاتراست و بر شادکامی زمینی اولویت دارد، مقامات سیاسی باید تابع کلیسا باشند. نحوه ی استفاده مارسیلیوس از ارسطو به نحو شگفتی متفاوت است. مارسیلیوس به جای آنکه از کتاب اوّل سیاست و هدفی که باید به دست بیاید، بیاغازد، این را مسلّم می گیرد و از کتاب پنجم حرکت می کند که در آن ارسطو به بحث درباره ی پایداری و ناپایداری سیاسی می پردازد. چون انسان فقط درصورتی می تواند به شادکامی برسد که رژیم
پایدار باشد و بتواند از مزایای صلح برخوردار شود.
دغدغه مارسیلیوس، در سرتاسر کتاب دفنسور پاکیس، حفظ پایداری یا صلح است. اگر چه گزارش ارسطو ارزش بسیار زیادی دارد، امّا یک علّت خاص هست که «ارسطو نمی توانسته بداند و هیچ کس هم پس از او که می توانسته این علّت را بداند دست به پژوهش درباره ی آن نزده است» (1.1.7). پس مارسیلیوس تکمله ای بر کتاب پنچم سیاست می نویسد تا به یک علّت خاص مبارزه و کشمکش که بعد از دوران ارسطو ظهور کرده است بپردازد. این علت خاص همان ادعای پاپ نسبت به «قدرت تامّ و تمام»، «و صلاحیت قضاییِ اجبارکننده ی همگانشمول بر کلّ جهان»است (1.19.9):
این عقیده غلط برخی از اسقفهای رومی وهمچنین شاید تمنای بیمارگونه انان برای حاکمیت که تأکید می کنند به دلیل قدتر تام وتمامی که به گفته خودشان مسیح به آنان عاکرده است این حاکمیت حق اان است .این است یگانه عللتی که گفتیم باعث نا آرامی ونفاق ونزاع درشهریا کشورمی شود.
مارسیلیوس، برای ساقط کردن نگاه پاپی، یک گزارش بدیل کاملاً ساخته و پرداخته از طبیعت دولت و نقش و ساختار کلیسا در درون آن عرضه می کند. گزارش مارسیلیوس از فرمانروایی سیاسی بسیار وامدار سیاست ارسطوست و از آن بهره ی بسیار گرفته است. بخشهایی از تحلیل مارسیلیوس در ضمن متأثر از اوضاع ناآرام و مسائل حل و فصل نشده در ایتالیاست، چنانکه در همان اوایل کتابش می نویسد: «مردمان ایتالیا، که بر اثر نفاق و نزاع گمراه شده و به راه خطا افتاده اند، از زندگی آسوده محروم شده اند و به جای آرامشی که به دنبالش بودند گرفتار بدترین سختیها شده اند و به جای آزادی یوغ سنگین جباران به گردنشان افتاده است» (1.1.2). امّا علی رغم اینکه مارسیلیوس دغدغه ی ایتالیا را دارد، اصول سیاسی ای که طرح می کند به منظور به کار گرفته شدن درهمه ی رژیمهاست.
تحلیل مارسیلیوس از امور سیاسی در نگاه اوّل بسیار شبیه تحلیلهایی است که نزد ارسطو و توماس آکویناس می یابیم. مارسیلیوس به پیروی از ارسطو معتقد است که دولت به خاطر حفظ زندگی به وجود آمد امّا به خاطر زندگی در آسایش و راحتی است که وجود دارد. (1.4.1) انسانها بنا به طبیعتشان باید در جامعه زندگی کنند. آنها، چون قادر نیستند با تمهیدات خودشان پاسخگوی نیازهایشان باشند، باید نیروهایشان را سر جمع کنند. (1.4.3) امّا آنها نمی توانند بدون نفاق و نزاع با هم زندگی کنند مگر آنکه قواعدی برای عدالت داشته باشند و حکومتی که این قواعد را تنفیذ کند. (1.4.4) پس، حکومت برای هستی و زندگی انسانها ضروری است. انسانها بدون جامعه یا باهماد نمی توانند بقا داشته باشند، و جامعه یا باهماد هم بدون حکومت دوام نمی آورد.
اصالت و ابتکار بزرگ مارسیلیوس دراین است که این خط استدلالی را چندین گام پیشترمی برد. حکومت برای بقا و دوام جامعه یا باهماد ضرورت دارد. مارسیلیوس، برخلاف سایر نظریه پردازان قرون وسطایی که تمرکشان بر اهدافی بود که حکومت باید مردم را به سمت آن اهداف هدایت کند، کیفیات و صفاتی را که حکومت باید داشته باشد تا بتواند وظایفش را درست انجام دهد در کانون توجّه قرار می دهد. به عبارت دیگر مارسیلیوس، به جای تمرکز بر اهدافی که قدرت سیاسی باید به آنها برسد، وسایل رسیدن به اهداف را در کانون توجه قرار می دهد، یعنی صفاتی که یک حکومت باید داشته باشد تا بتواند به نحو مؤثری وظایفش را انجام دهد.
مارسیلیوس هم، مثل ارسطو، معتقد است که دولت را می توان با یک ارگانیسم مقایسه کرد، یک کلّ پیچیده ای که از اجزایی تشکیل شده است. برای آنکه یک ارگانیسم سلامت باشد اجزای آن باید کنش و واکنشی هماهنگ داشته باشند. صلح یا آرامش در دولت همانند سلامتی در جسم است: «آرامش وضع مطلوب شهر یا دولت است که در این حالت اجزای آن می توانند وظایف محوله شان را به نحو احسن، مطابق عقل و مطابق وضع موجود، انجام دهند» (1.2.3). همانگونه که سلامتی برای آسایش حیوان ضروری است، صلح هم باید تأمین زندگی، که بزرگترین خیر برای انسان است، ضروری است (1.1.1): «پس میوه های صلح و آرامش چنانکه گفتیم بزرگترین خیر هستند و اضداد آن یعنی جنگ و نزاع و کشمکش شرهای تحمل ناپذیرند» (1.1.4).
حکومت ضروری است چون اجزای اجتماعات پیچیده طبیعتاً در معرض درافتادن در کشمکش با هم هستند. بدون حکومت جامعه یا باهماد ویران می شود:
چون میان مردمانی که بدین نحو گرد هم آمده اند مشاجرات و نزاعهایی رخ می دهد که، اگر با هنجار عدالت تنظیم و به سامان نگردد می تواند سبب جنگ و جدال و جدایی، و در نهایت ویرانی کشورشود، پس در این اجتماع باید یک معیار عدالت برقرار و یک حافظ یا نگهبان یاسازنده این معیار استقرار پیدا کند. (1.4.4)
هرحکومتی نمی تواند مانع فروپاشی اجتماعی شود. برای حفظ صلح حکومت باید یگانه باشد. در هر تک کشوری یک تک حکومت باید وجود داشته باشد، یا اگر حکومت بیش از یکی باشد، «آنگاه باید درمیان آنها یکی شماره ی یک باشد که همه ی حکومتهای دیگر تابع آن باشند» (1.17.1). دلیل این امر روشن است.
اگر در یک شهر یا کشور حکومتهای متعدد وجود داشته باشد، و آنها تحت یک حکومت برتر نظم و سامان نیافته باشند، آنگاه قضاوت، فرمان دادن، و اجرای امور مربوط به منافع و عدالت معطّل خواهد ماند، و چون صدماتی که به افراد وارد می شود بی قصاص می ماند، نتیجه اش جنگ و مبارزه، جدایی و سرانجام ویرانی شهر وکشورخواهد شد (1.17.3).
اگر بیش از یک حکومت وجود داشته باشد، اتباع نمی تواتنند بدانند که از کدامیک باید تبعیت کنند. و اتباع وقتی با دستورهایی متنقاض مواجه می شوند، دسته دسته می شوند و روی به خشونت می آورند، و حاصلش بزرگترین شرهاست.
این الگوی پایه ای استدلال، سایر نتیجه گیریهای مارسیلیوس را تثبیت می کند. (1) برای آنکه کشور محفوظ و درامان بماند، باید صفاتی چند داشته باشد. کشور نه تنها باید با یک قدرت غایی که آشکارا به رسمیت شناخته شده است متحّد شود، بلکه باید طبق قانون برآن حکومت شود، و این قانون را باید جمیع شهروندان وضع کنند. بر همین وجه، شهروندان باید زمام حکومت را در دست داشته باشند و حاکم باید با انتخابات برگزیده شود، و تابع اصلاح و تصحیح باشد. قدرت کلیسا باید جداً محدود شود و عضویت در کلیسا باید تحت کنترل دولت باشد. در تمامی این موارد ملاحظه ی تعیین کننده این است که اگر ترتیبات امور به گونه ای دیگر باشد وحدت قدرت سیاسی و غایی بودن حکمش، که برای حفظ صلح لازم است، خدشه دار می شود.
این خط استدلال پیامدهای شگفت و تکان دهنده ای برای رابطه ی میان قدرت های زمینی وروحانی دارد، مارسیلیوس به پیروی ازکتاب هفتم سیاست ارسطو، شش جزئی را که یک دولت باید داشته باشد چنین برمی شمارد:کشاورزی، صنعتگری، نظامی، مالی، روحانیتی، و قضایی یا شورایی. چون همه این اجزا باید تابع فرمانروایی سیاسی برتر و یگانه باشند، پس نتیجه می گیریم که جزء روحانیّتی هم باید تابع همین فرمانروایی باشد. چنانکه دیدیم، پشتوانه ی ادعای پاپها برای به دست قدرت سیاسی، مسئولیت کلیسا در قبال هدفت برین انسان، یعنی رستگاری ابدی بود. امّا بار دیگر، مارسیلیوس با تمرکز بر وسایل لازم، و نه اهداف، نتایج متفاوتی می گیرد. مارسیلیوس نخستین ارسطویی قرون وسطایی بود که از مرجعیت ارسطو استفاده کرد تا استدلال کند که روحانیت مثل سایر اجزا، جزئی از دولت است، و برای توضیح دادن رابطه دولت - کلیسا از همین نقطه بحث را آغازکرد. (2)
همانگونه که الن گویرت یاد آورمی شود، مارسیلیوس در هیچ جایی نمی گوید که فرمانروایی سیاسی طبیع است، یا انسان بنا به طبیعتش حیوانی سیاسی – یا سیاسی و اجتماعی – است. (3) به عکس، دولت وابسته ی «هنر و عقل» است (1.5.2) مارسیلیوس از این استدلال توماس فاصله می گیرد که فرمانروایی سیاسی پیش از هبوط هم وجود داشته است و بنابراین پیامد گناه نیست. مارسیلیوس هم درباره ی هبوط بحث می کند، امّا می گوید اگر هبوطی در کار نبود، فرمانروایی سیاسی هم ضرورتی پیدا نمی کرد. البته انسان نیک و بر صورت خدا آفریده شد. وضع آغازین او معصومیت، عدالت، و رحمت بود. در این وضع، نیازی به حکومت نبود «چون طبیعت آن امتیازات و لذّاتی را که برای تأمین زندگی در این کره ی خاکی یا بهشت قرین خوشی لازم بود فراهم می آورد، بی آنکه مجازات یا رنجی برای انسان در کار باشد» (1.6.1). پس هبوط است که منشأ حکومت است، چون در نتیجه ی گناه، آدمیان مجبور شدند برای ارضای نیازهایشان گردهم بیایند، و بدین ترتیب حکومت ضروری شد. فرمانروایی سیاسی در این معنا «طبیعی»است چون پاسخگوی ضرورتهای طبیعت بشری است، امّا آن طبیعت بشری که با نافرمانی‌ آدم و حوا و هبوطشان صدمه ای جبران ناپذیردیده بود.

پاورقی ها

1- Gewirth, Marsilius of Padua, pp. 106-7.
2- Gewirth, Marsilius of Padua, p. 93.
3- Gewirth, Marsilius of Padua, p. 90.

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1390)، تاریخ فلسفه سیاسی، ترجمه خشایار دیهیمی، تهران: نشر نی، چاپ دوم



 

 

نسخه چاپی