شش تعریف جدید از علم هرمنویتیک
 شش تعریف جدید از علم هرمنویتیک

 

نویسنده: ریچارد ا.پالمر
مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی



 

میدان علم هرمنویتیک به طوری که در عصر جدید به ظهور رسیده است دست کم به شش نحو نسبتاً متمایز تعریف می شود. این کلمه از همان ابتدا بر علم تأویل دلالت داشته است، به ویژه اصول تفسیر متن، امّا میدان علم هرمنویتیک ( تقریباً به ترتیب زمانی) بدین گونه معنی شده است: 1) نظریه ی تفسیر کتاب مقدس؛ 2) روش شناسی عام لغوی؛ 3) علم هر گونه فهم زبانی؛ 4) مبنای روش شناختی [ علوم انسانی] Geistewissenschaften؛ 5) پدیدارشناسی وجود و پدیدارشناسی فهم وجودی؛ و 6) نظام های تأویل، هم متذکّرانه و هم بُت شکنانه [ iconoclastic]، که برای رسیدن به معنای نهفته در زیر اسطوره ها و نمادها، مورد استفاده ی انسان قرار می گیرند.
هر یک از این تعاریف چیزی بیشتر از مرحله ای تاریخی است؛ هر یک از آن ها به « سویه» یا رویکرد مهمّی به مسائل تأویل اشاره می کند. آن ها را شاید بتوان تأکیداتی بر جنبه ی تفسیری کتاب مقدس، جنبه ی لغوی، جنبه ی علمی، جنبه ی مربوط به علوم انسانی، جنبه ی موجودی و جنبه ی فرهنگی نامید. (1) هر یک از این تعاریف نمودار موقفی اساسی است که از آن موقف علم هرمنویتیک دیده می شود؛ هر یک از این تعاریف روشنگر جنبه های مختلف ولیکن مشروعِ فعل تأویل و به ویژه تأویل متن است. و خودِ محتوای علم هرمنویتیک نیز خود باید با این تغییرات موقف دوباره شکل داده شود. شرح این شش مرحله ی تاریخی علم هرمنویتیک این نکته را روشن می کند و در حکم مقدمه ی تاریخی کوتاهی خواهد بود به تعریف علم هرمنویتیک.

علم هرمنویتیک به منزله ی نظریه ی تفسیر کتاب مقدس

قدیم ترین و محتملاً هنور هم شایع ترین فهم از کلمه ی « هرمنویتیک» به اصول تأویل کتاب مقدس اشاره دارد. برای این تعریف توجیهی تاریخی هست، زیرا این کلمه دقیقاً هنگامی استفاده ی جدید یافت که نیاز برای کتاب هایی که قواعد تفسیر [ exegesis] صحیح کتاب مقدس را مطرح می کردند پیش آمد. احتمالاً نخستین ظهور ثبت شده ی این کلمه در عنوان کتابی است از ی. ک. دانهایر که در 1654 منتشر شده است، با این مشخّصات: (2)
J.C.Dannhauer, Hermeneutica sacra sive methodus exponendarum sacarum litterarum
[ هرمنویتیک قدسی یا روش تأویل متون مقدس]
حتی از عنوان این کتاب نیز می توان استنباط کرد که علم هرمنویتیک از علم تفسیر این حیث تمایز شده است که علم هرمنویتیک در حکم روش شناسی تأویل است.
تمایز موجود میان شرح بالفعل ( تفسیر) و قواعد و روش ها یا نظریه ی حاکم بر آن ( علم هرمنویتیک) از زمان این نخستین استعمال مرسوم می شود و اساس تعریف علم هرمنویتیک هم در علم کلام و هم در اشاره به آثاری غیر از کتاب مقدّس، هنگامی که این تعریف بعدها گسترده تر شد، باقی می ماند.
این لفظ، پس از انتشار کتاب دانهایر، ظاهراً تداول بیشتری یافت و این امر به ویژه در آلمان روی داد. محافل پروتستانی آلمان نیاز شدیدی را به داشتن کتاب های راهنما در زمینه ی تأویل حس کردند و این به جهت کمک به کشیشان پروتستان بود، زیرا این کشیشان از توسّل به حجیّت کلیسای کاتولیک دست کشیده بودند تا در خصوص تأویل پرسش هایی را مطرح کنند. بدین ترتیب برای پروردن معیارهایی مستقل و پایدار برای تأویل کتاب مقدس انگیزه ی نیرومندی وجود داشت؛ میان سال های 1720 و 1820 کم تر سالی سپری شد که کتاب راهنمای هرمنویتیکی تازه ای برای کمک به کشیشان پروتستان منتشر نشود. (3)
استعمال کلمه ی " hermeneutics" در انگلستان و بعدها نیز در امریکا به تبعیت از گرایش عمومی برای اشاره به تفسیر کتاب مقدس به طور اخص بود. نخستین استفاده از این کلمه که فرهنگ انگلیسی آکسفورد ثبت کرده است به سال 1737 باز می گردد: « این گونه رفتار خودمانی با کتاب مقدس با هیچ یک از قواعد شناخته ی علم هرمنویتیکِ منصف و معتدل نیز پذیرفتنی نیست.» (4) لانگ فلو، حدود یک قرن بعد، در Hyperion با برادر برناردوس [ Brother Bernardus] از « مقالات و اثر بزرگ [ خودش] در باب علم هرمنویتیک کتاب مقدس» سخن می گوید. (5)
شایان ذکر است که استعمال این کلمه در زبان انگلیسی هنگامی برای اشاره به متون غیر مقدس تعمیم یافت که این متون مبهم بودند و لذا برای استنباط معنای مکنون آن ها به روش های خاصی نیاز بود. محض نمونه، اشاره به « شاگردی در نزد الاهه ی هرمنویتیک» در یک مورد (و. تبلور، 1807) (6) متضمن چنین تأویلی است، چون « روش هرمنویتیک در باب معنای عمیق و مکنون» است. ( د. هانتر، در ترجمه ی Historical Canon, از Reuss، 1884) (7) به همین گونه است گفته ی ادوارد برنت تایلور در فرهنگ بدوی (1871): « نه افسانه، نه تمثیل، نه لالایی، از علم هرمنویتیک نظریه پردازِ مطلقاً اسطوره شناس در امان نیست.» (8) پس این کلمه در استعمال انگلیسی می تواند به تأویل متنی غیر از کتاب مقدس اشاره کند، ولیکن در این موارد متن به طور کلّی مبهم یا رمزی است و نیازمند نوع خاصّی از تأویل است تا معنای مکنون آن به دست آید. این تعریف عام تر در زبان انگلیسی تعریف علم هرمنویتیک به نظریه ی تفسیر کتاب مقدس را نیز حفظ کرده است.
با این که رواج لفظ " hermeneutics" فقط از قرن هفدهم به بعد است، عمل تفسیر متن و نظریه های تأویل - دینی، ادبی، حقوقی - به عهد باستان باز می گردد.
بدین ترتیب، هنگامی که این کلمه در اشاره به نظریه ی تفسیر پذیرفته شود؛ میدانی که آن شامل می شود به طور کلی به تفسیر کتاب مقدس تا عصر عهد عتیق به عقب باز می گردد ( می توان گفت به طور عطف به ماسبق)، یعنی هنگامی که قوانینی برای تأویل صحیح تورات وجود داشت. (9) میان عهد جدید و عهد عتیق نسبت هرمنویتیکی مهمی وجود دارد، تا آن جا که عیسی با توجّه به پیشگویی کتاب و شرایع انبیا خود را برای قوم یهود شرح می دهد. علمای عهد جدید می توانند در انجیل ها ( به ویژه انجیل یوحنا) (10) و در رساله های پولس رسول عمل « تأویل کردن» عیسی برای مخاطبانش را که بر طبق نظامی از فهم صورت می گیرد نشان دهند. هنوز هم « علم کلام» دست اندرکار است؛ علم کلام در مقام تأویل کننده ی تاریخی کتاب مقدس خود به معنایی علم هرمنویتیک است. تاریخ علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس را می توان از طریق تشکیل کلیسا در ایام نخستین آن پی گرفت؛ پطریارخ ها؛ تأویل چهارگانه ی کتاب مقدس در قرون وسطی؛ جدال لوتر با تأویل عرفانی و جزمی و انسان گرایانه و دیگر نظام های تأویل؛ پیدایش روش انتقادی - تاریخی در قرن هجدهم و نیروهای پیچیده ی دست اندرکار در این دوره برای صورت دادن دوباره به تأویل کتاب مقدس؛ مساهمت شلایرماخر؛ مکتبِ تاریخ ادیان با توجّه به تأویل پیدایش علم کلام دیالکتیکی در دهه ی 1920؛ و جنبش هرمنویتیک نوین در علم کلام معاصر. تاریخی چنین مفصّل را در این جا نمی توان ارائه کرد؛ و لیکن فقط به دو نکته باید توجّه شود، یکی درباره ی ماهیت علم هرمنویتیک چنان که از مثال علم هرمنویتیک مبتنی بر کتاب مقدّس بر می آید و دیگر پرسش از دامنه و گستره ی علم هرمنویتیک.
بی آن که بخواهیم به جزئیات بپردازیم، توجّه به گرایش کلّی علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدّس پرفایده است، زیرا این علم بر « نظام» تأویلی تکیه می کند که براساس آن می توان قطعات منفرد را تأویل کرد. حتی در علم هرمنویتیک پروتستانی نیز « اصلی هرمنویتیکی» جستجو می شود که به منزله ی راهنمایی مرجع به کار آید. (11) تأویل متن با خودِ متن انجام نمی شود؛ این در حقیقت شاید آرمانی محال باشد. محض نمونه، در عصر روشنگری متن کتاب مقدس را متنی سرشار از حقایق بزرگ اخلاقی می دانستند؛ ولی آن حقایق از آن رو در آن جا یافت می شدند که اصلی تأویلی راهنمای کشف آن ها بود. علم هرمنویتیک، بدین معنا، نظام شخص تأویل کننده است برای یافتن معنای « مکنون» متن.
پرسش دیگر دامنه و گستره ی علم هرمنویتیک را در بر می گیرد. به فرض قبول مشروعیت تضمّن قبلی هر نظریه ی تفسیر از روزگار عهد عتیق تا عصر حاضر در علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس، هنوز این پرسش وجود دارد که آیا علم هرمنویتیک هم مشتمل بر نظریه پردازی صریح می شود - قواعدی که در واقع برای تفسیر بیان شده - و هم مشتمل بر نظریه ی مضمر و بیان نشده ی تفسیر که در عمل آشکار می شود. محض نمونه، مطالعه ای که گرهارد ابلینگ متکلّم در خصوص « هرمنویتیک لوتر» انجام داده است. (12) آیا در این جا فقط با اظهارات لوتر درباره ی موضوع تأویل کتاب مقدس سرو کار داریم یا با عمل تفسیر او، به طوری که از تحلیل مواعظ و دیگر نوشته های او آشکار می شود، نیز سرو کار داریم؟ مطالعه ی ابلینگ شامل هردوست. این مطالعه دامنه ی علم هرمنویتیک کتاب مقدس را بسیار فراخ می کند و، محض نمونه، در یک آن وظیفه ی نوشتن تاریخ علم هرمنویتیک کتاب مقدس از ملاحظه ی منابع نسبتاً قابل احاطه در بحث از مسئله ی هرمنویتیک به سنجش نظام های مضمرِ تأویل در هر شرح بزرگ بر کتاب مقدس از روزگار قدیم تا عصر حاضر بسط داده می شود. (13) و لذا چنین ماهیتاً به تاریخ علم کلام بدل می شود. (14)
با اندراج دلالت های ضمنی این دامنه ی فراخ تر علم هرمنویتیک ( به منزله ی نظام های صریح و مضمر تأویل، هر دو) در تعریف علم هرمنویتیک، که هم برای آثار مربوط به کتاب مقدس به کار می رود و هم برای آثاری غیر از کتاب مقدس، پهنای علم هرمنویتیک مربوط به غیر کتاب مقدس چنان از حیث تاریخی فراخ می شود که احاطه بر آن ناممکن می شود. محض نمونه، آیا کسی حق دارد تاریخ علم هرمنویتیک را بسیار محدود به نگارش در آورد؟ نظام تأویلی مضمر در هر شرحی که در تفکّر غربی بر متنی ( حقوقی، ادبی، دینی) نوشته شده - در حقیقت، چرا نظام های شرقی را نیز شامل نشود؟ - باید در این تاریخ گنجیده شود. امیلیو بتّی در شاهکار دو جلدی اش (15) مساهمت بزرگی در ارائه ی نمونه ی نوعی نظام های تأویلی مختلف و تلقیی که این نظام ها امروز از تأویل دارند داشته است و با این همه این کوشش عظیم تنها بخشی است از آنچه این گونه « تاریخ علم هرمنویتیک» در برخواهد داشت.
وانگهی، می توان پرسید که آیا تاریخ کامل علم هرمنویتیک یا تألیف جامع نظریه های بسیاری از رشته های مختلف در باب تأویل ( به فرض این که چنین کاری ممکن باشد) در واقع پاسخی کافی و مناسب به مسئله ی هرمنویتیکی امروز خواهد بود. هر دو طرح نگارش به آنچه قبلاً تحقق یافته است، در گذشته یا در عصر حاضر نظر می دوزند و ماهیتاً نمودار کوششی برای حفظ و تحکیم علم هرمنویتیک اند. امّا نوآوری و مطرح کردن منظرهای تازه هنوز به وجود نیامده است و برای این کار به چیزی بیش از تاریخ یا تألیف علمی حاجت است. آنچه به اندازه ی هر یک از این ها بدان حاجت است ( و هیچ کس منکر ارزش آن ها نیست) فهم عمیق تری از خودِ پدیدارِ تأویل است و فهمی که از حیث فلسفی کافی است هم دارای جنبه ی علم شناختی است و هم دارای جنبه ی هستی شناختی. تاریخ های نظریه های تأویل در رشته های خاص یقیناً لازمه ی جستن مداوم فهم عمیق تری از تأویل است، به همان سان که به تألیف رویکردهای چند رشته ای حاجت است؛ امّا اینها به نفس خودشان کافی نیستند.

علم هرمنویتیک به منزله ی روش شناسی لغوی

ظهور عقل گرایی و، به همراه آن، ظهور دوباره ی علم لغت [ philology] عصر کهن در قرن هجدهم تأثیر عمیقی در علم هرمنویتیک کتاب مقدس گذاشته بود. در این قرن روش تاریخی - انتقادی در علم کلام سر بر آورد؛ (16) مکاتب « نحوی» و « تاریخی» تأویل کتاب مقدّس، هر دو، اثبات کردند که روش های تأویلی به کار رفته برای مقدّس دقیقاً همان روش هایی بودند که برای دیگر کتاب ها به کار می رفتند. محض نمونه، ارنستی در کتاب راهنمایی که در سال 1761 درباره ی هرمنویتیک منتشر کرد مدّعی آن شد که « معنای لفظی کتاب مقدس باید به همان نحو معلوم شود که معنای لفظی کتاب های دیگر را معلوم می کنیم.» (17) با ظهور عقل گرایی، اهل تأویل خود را موظف به کوشش برای چیرگی بر احکام پیشرفت دیدند. به گفته ی اسپینوزا « معیار تفسیر کتاب مقدس تنها آن نور عقلی می تواند باشد که همه در آن مشترک اند.» (18)
و لسینگ نیز گفت: « حقایق غیر ضروری تاریخ را هرگز نمی توان به برهان های حقایق ضروری عقل بدل کرد»؛ (19) بدین ترتیب، تحدّی برای تأویل واجب ساخت که کتاب مقدّس با عقل انسان روشن اندیش متناسب شود.
این تحدّی، به طوری که کورت فرور در کتابش در باب علم هرمنویتیک کتاب مقدس گفته است، به « روشنفکرانه کردن گفته های کتاب مقدس» انجامید. (20) و چون حقایق غیرضروری تاریخ فروتر از « حقایق عقل» انگاشته می شدند، تأویل کنندگان کتاب مقدس معتقد بودند که حقایق کتاب مقدس فوق زمان و فوق تاریخ بودند. کتاب مقدس حقیقتی عقلی و اخلاقی بود که پیش از وقت آشکار شده بود و بس.
پس وظیفه ی تفسیر این بود که با استفاده از ابزارهرای عقل فطری به غور در متن بپردازد و آن حقایق اخلاقی بزرگی را بیابد که مقصود نویسندگان عهد جدید بود امّا در دوره های مختلف تاریخی از نظر پنهان مانده بود. آن ها مدلّل ساختند که آنچه بدان حاجت بود فهم تاریخی پیشرفته ای بود که می توانست روح (Geist) نهفته در اثر را درک و آن را به الفاظی قابل قبول برای عقل روشن اندیش ترجمه کند. شاید بتوانیم این را صورت عصر روشنگری از « اسطوره زدایی» بنامیم، گر چه مراد از این لفظ در قرن بیستم تأویل عناصر اسطوره ای موجود در عهد جدید بود و نه فقط پاک کردن آن ها.
با وجود ایمان عصر روشنگری به « حقایق اخلاقی»، ایمانی که به آنچه امروز تحریف پیام کتاب مقدس به نظر می رسد انجامید، نتیجه ای که عاید علم هرمنویتیک و پژوهش در کتاب مقدس شد به طور کلّی فرخنده و میمون بود. تأویل کتاب مقدس فنون تحلیل نحوی را برای پیراستن بزرگ آماده کرد، (21) و اهل تأویل حتی بیش از قبل به کامل کردن دانش زمینه ی تاریخی روایات کتاب مقدس پرداختند.
محض نمونه، ی .ز. زملر [Semler] مدّعی شد که تأویل کننده « باید قادر به سخن گفتن درباره ی همین موضوعات [ موجود در کتاب مقدس] ی باشد که اکنون با توجّه به تغییر زمانه و اوضاع و احوال متفاوت آدمیانی غیر از خود ما می طلبند.» (22)
بدین ترتیب وظیفه ی حقیقی تأویل کننده به وظیفه ای تاریخی بدل شد.
روش های علم هرمنویتیک مبتنی بر کتاب مقدس به همراه این تحولات اساساً مترادف با نظریه ی غیر دینی تأویل می شود، یعنی به عبارتی همان فقه اللغه یا علم لغت عصر کهن، روش های پژوهش در کتاب مقدس، دست کم از عصر روشنگری تا عصر حاضر، ارتباط تنگاتنگی با علم لغت داشته است. و لذا عبارت « علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس» جانشین « علم هرمنویتیک» شد تا ارجاعی باشد به نظریه ی تفسیر در خصوص کتاب مقدس؛ « علم هرمنویتیک»، بی قید و شرط، از حیث تعریف واقعاً از روش شناسی لغوی غیرقابل تمییز بود. یکی از فصل های بعدی همین کتاب به طور اخص به کاوش در باب محتوای علم لغت در ابتدای قرن نوزدهم و همچنین بحثی در باب دو لغوی بزرگ عصر شلایرماخر، فریدریس اوگوست ولف و فریدریس است، اختصاص دارد. در این جا فقط کافی است بگوییم که تلقی علم هرمنویتیک به منزله ی امری دقیقاً مربوط به کتاب مقدس رفته رفته در علم هرمنویتیک به منزله ی قواعد کلّی تفسیر لغوی رنگ باخت و کتاب مقدس نیز، از جمله، بدل به یکی از موضوعات ممکن این قواعد شد.

علم هرمنویتیک به منزله ی علمِ فهمِ زبانی

شلایرماخر با همان تمایزی قایل شده است که براساس آن علم هرمنویتیک باز « علم» یا « صناعت» / « فّن» تصور می شود. از آن جا که متعاقباً فصل کاملی به او اختصاص خواهد یافت در این جا فقط باید به این نکته توجّه کرد که چنین تصوّری از علم هرمنویتیک مستلزم نقد ریشه ای از موقف علم لغت است، زیرا این تلقی درصدد فراتر رفتن از مفهوم علم هرمنویتیک به منزله ی انبوهی از قواعد و تبدیل آن به علمی نظام مند و سازگار است، علمی که شرایط فهم در هر گفت و گویی را وصف می کند.
نتیجه ی این تلقی فقط علم هرمنویتیک لغوی نیست بلکه « علم هرمنیویتیک عام، (alligemeine Hermeneutik) است که اصول آن می تواند مبنای هر نوع تأویل متن به شمار آید.
این برداشت از علم هرمنویتیک عام که نشان بارز سرآغاز « علم هرمنویتیک» غیر رشته ای [ nondisciplinary] است برای بحث حاضر بسیار پرمعناست. زیرا نخستین بار است که علم هرمنویتیک خود را مطالعه ی خودِ فهم تعریف می کند. تقریباً می توان گفت که علم هرمنویتیک به معنای صحیح در این جاست که به طور تاریخی از اصل و مبدأش در تفسیر کتابِ مقدس و علم لغت عصر کهن سر بر می آورد.

علم هرمنویتیک به منزله ی مبنای روش شناختی برای « علوم انسانی»

ویلهلم دیلتای زندگینامه نویس شلایرماخر و یکی از متفکران فلسفی بزرگ اواخر قرن نوزدهم بود. او در علم هرمنویتیک آن دانش مضبوط بنیادینی را دید که می توانست مبنای تمامی « علم انسانی» [Geistewissenschaften ] قرار بگیرد ( یعنی تمامی دانش های مضبوطی که فهمِ هنر و اعمال و افعال و نوشته های انسان را کانون توجّه خود قرار داده بودند).
به عقیده ی دیلتای، تأویل بیان و جلوه ی بزرگی از زندگی بشر، چه قانون و اثر ادبی باشد و چه متنی مقدس، مستلزم فعل فهم تاریخی است که عمل آن از بنیاد متمایز از درک کمّی و علمی جهان طبیعت است؛ زیرا در این فعلِ فهم تاریخی، آنچه به بازی خوانده شده دانشی شخصی است از آنچه به معنای انسان بودن است. او معتقد بود که آنچه در علوم انسانی بدان حاجت بود « نقد» دیگری از عقل بود که برای فهم تاریخی همان کاری را انجام می داد که نقد کانت از عقل محض برای علوم طبیعی انجام داده بود و این یعنی: « نقد عقل تاریخی».
دیلتای در نخستین مرحله ی تفکرش درصدد بود نقدش را بر تعبیر دگرگون شده ای روان شناسی استوار کند؛ ولی از آن جا که روان شناسی دانش تاریخی مضبوطی نبود، کوشش های او از همان ابتدا با مانع مواجه شد. دیلتای در علم هرمنویتیک - آن دانش مضبوطِ معطوف به تأویل و به ویژه معطوف به تأویل عینی همواره تاریخی، یعنی متن - آن مبنای انسانی تر و تاریخی تر را برای کوشش خودش در بیان روش شناسی حقیقتاً انسان گرایانه برای علوم انسانی یافت.

علم هرمنویتیک به منزله ی پدیدارشناسی « دازاین» و پدیدارشناسی فهم وجودی

مارتین هایدگر در دست و پنجه نرم کردن با مسئله ی هستی شناسی به روش پدیدارشناسی مرشدش ادموند هرسرل روی آورد و به مطالعه ی پدیدارشناختی هستی هر روزی انسان در این جهان پرداخت. این مطالعه، هستی و زمان (1927)، اکنون شاهکار مسلّم او شناخته می شود و کلید هر دفعه کافی و مناسب از تفکّر اوست. او تحلیل ارائه شده در هستی و زمان را « هرمنویتیک دازاین» نامید.
« علم هرمنویتیک» در این زمینه از بحث هایدگر نه به علم یا قواعد تأویل متن اشاره دارد و نه به روش شناسیی برای علوم انسانی بلکه به توضیح پدیدارشناختی او از وجود داشتن خودِ انسان اشاره می کند. تحلیل هایدگر مشعر بر این است که « فهم» و « تأویل» جهات بنیادی هستی انسان اند. بنابراین « هرمنویتیک دازاین» هایدگر نیز، به ویژه تا آن جا که ارائه کننده ی هستی شناسی فهم است، باید به علم هرمنویتیک ختم شود؛ چرا که پژوهش او هم در محتوا و هم در روش هرمنویتیکی بود.
عمق بخشیدن هایدگر به تلقی علم هرمنویتیک و روش هرمنویتیکی او در هستی و زمان نشان بارز نقطه ی عطفی دیگر در تحوّل و تعریف این کلمه و میدان آن، هر دو با هم، است. علم هرمنویتیک با یک حرکت هم با ابعاد هستی شناختی فهم مربوط می شود ( و هر آنچه لازمه ی آن است) و هم در عین حال با پدیدارشناسی نوع خاص هایدگر یکی شمرده می گردد.
پروفسور هانس - گئورگ گادامر، با پا گذاشتن در جای پای هایدگر، استلزامات مساهمت هایدگر در علم هرمنویتیک را ( هم در هستی و زمان و هم در آثار بعدی) در اثری نظام مند در باب « علم هرمنویتیک فلسفی» ( حقیقت و روش، 1960) به منصه ی ظهور آورده است. گادامر تحول علم هرمنویتیک را از شلایرماخر تا دیلتای و هایدگر به تفصیل پی می گیرد و نخستین گزارش تاریخی بایسته از علم هرمنویتیک را به دست می دهد که در بردارنده و منعکس کننده ی موقف هایدگر از جهت کار انقلابی او برای علم هرمنویتیک است. با این همه حقیقت و روش چیزی بیشتر از تاریخ علم هرمنویتیک است؛ این اثر کوششی است برای مربوط کردن علم هرمنویتیک با زیباشناسی و با فلسفه ی فهم تاریخی. این اثر به صورتی خوش بیان نقد هایدگر از علم هرمنویتیک در سبک قدیم تر دیلتای را ارائه می کند و برخی از تفکرات هرمنویتیکی هگل ونیز هایدگر را در باب مفهوم « عمل کنندگی یا تأثیر گذاری تاریخی آگاهی»، در عمل دیالکتیکی متقابل آن با سنّت، به طوری که از طریق متن نقل شده، منعکس می سازد.
با گفته ی بحث انگیز گادامر مبنی برای این که « هستی که به فهم در می آید زبان است».
علم هرمنویتیک در مرحله ی « زبانی» همچنان گامی به جلو بر می دارد. علم هرمنویتیک مواجهه ای است با هستی از طریق زبان. گادامر نهایتاً به خصلت زبانی واقعیت خود انسان اشاره می کند و علم هرمنویتیک غرق در پرسش های کاملاً فلسفی از نسبت داشتن زبان با هستی و فهم و تاریخ و وجود واقعیت می شود. علم هرمنویتیک در مرکز مسائل فلسفی امروز است؛ و لذا هنگامی که خود فهم نیز به امری علم شناختی و هستی شناختی تعریف می شود از پرسش های علم شناختی به هستی شناختی چاره ای نیست.

علم هرمنویتیک به منزله ی نظام تأویل: بازیابی معنا در برابر بت شکنی

پُل ریکور، در در باب تأویل (1965)، تعریفی از علم هرمنویتیک اتّخاذ می کند که مُشیر به توجّه بر تفسیر متن به منزله ی عنصری متمایز و اصلاً تعریف کننده در علم هرمنویتیک است. « مراد ما از علم هرمنویتیک نظریه ی قواعد حاکم بر تفسیر، یا به عبارت دیگر، تأویل متنی خاص یا مجموعه ای از نشانه هاست که به منزله ی متن ملاحظه شوند. (23) تحلیل روانی، و به ویژه تأویل رؤیاها، صورتی بسیار آشکارا از علم هرمنویتیک است؛ عناصر موقعیت هرمنویتیکی همه جا هست: رؤیا متن است، متنی سرشار از تصاویر نمادی، و تحلیلگر روانی برای انجام دادن تفسیری که معنای مکنون را به سطح می آورد از نظامی تأویلی استفاده می کند. علم هرمنویتیک آن عمل رمزگشایی است که از فحوا و معنای ظاهر به معنای هفته یا مکنون می رسد.
موضوع تأویل، یعنی متن به وسیع ترین معنای آن، نیز می تواند نمادهای موجود در رؤیا یا حتی اسطوره ها و نمودگارهای جامعه یا ادبیات باشد.
ریکور در تحقیق خود میان نمادهای تک معنایی و دو معنایی تمایز قایل می شود؛ نمادهای تک معنا نشانه هایی اند با معنایی معیّن، مانند نمادهای موجود در منطق نمادین، و حال آن که نمادهای دو معنایی کانون حقیقی علم هرمنویتیک اند، زیرا در علم هرمنویتیک از متون نمادینی بحث می شود که معانی متعدد دارند؛ آن ها می توانند وحدتی معنایی بسازند که ( همچون مورد اسطوره ها) معنای آن در سطح کاملاً سازگار و در عین حال معنایی عمیق تر نیز دارد. پس علم هرمنویتیک نظامی است که به وسیله ی آن معنای عمیق تر نهفته در زیر فحوای ظاهر آشکار می شود.
با این همه عمل یافتن معنای مکنون در رؤیاها و در تپق زدن ها در واقع نشان دهنده ی بی اعتمادی به واقعیت موجود در سطح یا واقعیت ظاهری است؛
دستاورد فروید در این کار ما را به فهم آگاهانه مان بی اعتماد کرده است و نهایتاً از ما می خواهد که اسطوره ها و توهمات مان را خُرد کنیم. فروید حتی در آینده های توهّم کوشید نشان دهد که اعتقادات دینی ما نیز در واقع از زمره ی توهّمات کودکانه است.
پس عملِ علم هرمنویتیک فرویدی بت شکنی [iconoclasm ] است.
این امر ریکور را به طرح این نکته واداشت که در عصر جدید علم هرمنویتیک به دو آفت بسیار متفاوت مبتلاست: یکی، در اسطوره زدایی بولتمان جلوگر است که عاشقانه از نماد بحث می کند و کوششی است برای بازیابی معنای نهفته در آن؛ و دیگر، آفتی است که درصدد نابود کردن نماد است، چون نمایانگر واقعیتی باطل است. این آفت، با کوشش عقلی سنگدلانه ای در « راز زدایی» نقاب ها و توهمات را نابود می کند. ریکور نمونه های این گونه ای اخیر از علم هرمنویتیک را در آثار سه راززدای بزرگ می بیند: مارکس، نیچه، فروید. هر یک از این سه تن واقعیت موجود در سطح را باطل تأویل کرد و نظامی از تفکّر آورد که این واقعیت را نابود ساخت. هر سه تن شدیداً با دین مخالف بودند؛ در نزد هر سه تن، تفکر حقیقی تمرینی بود در « ظنّ» و شک. آن ها اعتماد به نفس پارسایانه ی فرد را به واقعیت و به اعتقادات و انگیزه های خودش سست کردند؛ هر یک از آن ها برای دگرگونی دیدگاه بن نظام تازه ای برای تأویل فحوای ظاهری جهان های ما متوسّل شد و این یعنی هرمنویتیکی نو.
به گفته ی ریکور، امروز به دلیل این دو رویکرد متضاد به تأویل نمادها، هیچ گونه قوانین کلّی برای تفسیر نمی تواند وجود داشته باشد و فقط وجود نظریه هایی جدا و متضاد در خصوص قواعد تأویل ممکن است. (24) اسطوره زدایان از نماد یا متن به منزله ی پنجره ای به واقعیت مقدس بحث می کردند و راززدایان از همین نمادها ( مثلاً، متون مقدس) به منزله ی واقعیتی باطل که باید زدوده شود.
رویکرد ریکور به فروید خود تمرینی درخشان در نوع نخست تأویل [ اسطوره زدایی] است، زیرا او دلالت تازه شده ی اندیشه ی فروید برای مرحله ی تاریخی حاضر را بازیابی و تأویل می کند. ریکور می کوشد در فلسفه ای مدبّرانه [ reflective] که به مجرّدات عقب نمی نشیند یا در تمرین ساده ی شک تباه نمی شود هم عقلانیت شک و هم ایمان به تأویل متذکّرانه را با هم جمع کند و این فلسفه ای است که تحدی هرمنویتیکی را با اسطوره ها و نمادها درگیر می سازد و واقعیت نهفته در پس زبان و نماد و اسطوره را مضمون تفکر انعکاسی یا تدبّر می سازد. فلسفه امروز نیز زبان را در کانون توجّه دارد؛ پس به معنایی هنوز نیز علم هرمنویتیک است و همین تحدّی است که فلسفه را به گونه ای خلاّق هرمنویتیکی می سازد.

پی نوشت ها :

1. همه ی این صفات تا اندازه ای ناکافی و نابسنده اند؛ از آن ها صرفاً به طور بسیار آزمایشی و موقّت برای اشاره به اختلاف در میان شش رویکرد متفاوت استفاده می کنم. علم هرمنویتیک « مربوط به کتاب مقدس» وجوه بسیار متفاوتی دارد؛ در قرن هجدهم تنها شامل مکاتب نحوی و تاریخی و پارسامنشانه [ pietistic] و دیگر مکاتب بود و تا عصر حاضر نیز به صورت چند جانبه ادامه داده شد. علم هرمنویتیک « لغوی» نیز در قرن هجدهم تحوّلی پیچیده داشت. استفاده از صفت « علمی» برای اشاره به علم هرمنویتیک مورد نظر شلایرماخر تا اندازه ای گمراه کننده است و مقصود از آن فقط مطرح کردن کوشش او برای قرار دادن علم هرمنویتیک بر مبنایی کلّی و نظام مند است. علم هرمنویتیک مربوط به علوم انسانی [ geistewissenschaftliche] اشاره است به طرح دیلتای، و بعید می نماید که تأکید بر صفت تاریخی در علم هرمنویتیک مفید معنایی باشد. صفت « وجودی» بسط داده شده است تا هم اشاره باشد به برداشت هایدگر و هم برداشت گادامر از علم هرمنویتیک. و بالاخره، صفت « فرهنگ» نیز بعید است که بتواند گویای غنای مورد نظر ریکور از علم هرمنویتیک برای دستیابی به فلسفه ای کافی تر و متمرکز بر تأویل نمادها باشد. علم هرمنویتیک فقهی [juridical] نیز از قلم افتاده است.
2. Ebeling,"Hermeneutik", RGG III. 243.
3. رجوع شود به:
Ibib. 242; Heinrici, "Hermeneutik'. RPTK VII, 719; and E. Dobschutz." Interpretation". ERE VII, 390-95.
4. V, 243.
5. Henry Wadsworh Longfellow, Prose Works, II. 309.
هایپریون/ Hyperion [ در اساطیر یونانی، نام یکی از تیتان ها یا غول ها و پدر هلیوس ] رمانسی منثور است و یکی از تنها دو اثر داستانی منثور لانگ فلو که او آرزو داشت باقی بماند.
6. OED V.43.
7. Ibid.
8. Primitive Culture, I, 319.
9. در مقاله ی بسیار مهمّ ابلینگ که پیش تر ذکر شد تحوّل علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس به هفت دوره ی تاریخی تقسیم می شود: ماقبل مسیحی، مسیحی ابتدایی، آبایی، قرون وسطایی، دین پیرایی و ارتودوکس، مدرن و معاصر. او برای هر دوره مراجع کتاب شناختی فراوانی نیز به دست می دهد.
10- رجوع شود به:
Frederick W.Herzog, " Historico-Ontological Hermeneutic in the Fourth Gospel", Understanding God,pp. 65-88.
11. رجوع شود به:
"Das hermeneutische Prinzip der theologischen Exegese". FH 111-18.
12. Evangelische Evangelienauslegung: Eine Untersuchung zu Luthers Hermeneutik.
چند بحث خوب از علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس که تفصیل تاریخی آن را نیز به دست دهد، عبارت است از:
E. C. Blackman, Biblical Interpretation: Frederic W. Farrar. History of Interpretation: Robert M.
Grant, A Short History of the Interpreratation of the Bible; Stephen Neill. The Interpretation of the New Testament: 1861- 1961; B. Smalley, The Study of the Bible in the Middle Ages: and James D. Wood, The Interpretation of the Bible.
از جمله آثاری که به زبان آلمانی نوشته شده کتاب تازه ی لوتار استایگر به جهت بحث آن از علم هرمنویتیک کلامی از زمان شلایرماخر به بعد توصیه می شود، رجوع شود به:
Lother Steiger, Die Hermeneutik als dogmatisches Problem.
14. رجوع شود به:
Gerhard Ebeling. Kirchengeschichte als Geschichte der Auslegung der Heiligen Schrift.
15. این کتاب، TGI، به قلم خود مؤلف به آلمانی ترجمه شده و حدود یک سوم آن به صورت خلاصه، AAMG، منتشر شده است. همچنین رجوع شود به اثر واخ در همین زمینه، V، که تاریخ سه جلدی علم هرمنویتیک در قرن نوزدهم است.
16. رجوع شود به:
Hans-Joachim Kraus, Geschichte der historisch-Kritischen Erforschung der Alten Testaments Von der Reformation bis zur Gegenwart, esp. Chap. 3, pp. 70-102.
17. F. W Farrar, History of interpretation, p. 402.
به نقل از یوهان اوگوست ارنستی، IINT در ابتدای قرن نوزدهم دو ترجمه ی انگلیسی از این رساله صورت گرفته بود ( رجوع شود به کتابنامه).
18. فصل هفتم رساله ی Tractatus theologico-politicus (1670)؛ نقل شده در:
Ebeling, "Hermeneutik", RGG III, 245.
19. Uber den Beweis des Geistes und der Kraft (1777): "Zufallige Geschichtswahrheiten konnen der Beweis von nothwendigen Vernunftswahrheiten nie werden".
نقل شده در:
Kurt Fror, Biblische Hermeneutik: Zur Schriftauslegung in Predigt und Unterricht, P. 26.
رجوع شود به:
"On the Proof of the Spirit and of Power", in Lessing's Theological Writing, ed. Henry Chadwick.pp. 51-56.
20. Ibid.
21. کتاب ارنستی، IINT، مثال برجسته ی آن است.
22. درباره ی زملر، رجوع شود به: .H. J. Kraus, op. cit., pp. 93-102.
زملر به تأکید گفت که معنای کتاب مقدس وقتی مفید است که [« فهم تاریخی هنوز می تواند درباره ی این موضوعات به همان نحوی سخن بگوید که اکنون گفته می شود، امّا وقتی که زمانه تغییر یافت و اوضاع و احوال انسان ها نیز دگرگون شد ما را چیز تازه ای حاجت است»]. در اصل آلمانی:
"der historisch Verstehende nun auch imstande ist, von diesen Gegenstanden auf eine solche Weise jetzt zu reden. als es die Veranderte Zeit und andere Umstande der Menschen neben uns erforsdern".
23. "Ainsi.dans la vaste sphere du langage, le lieu de la psychanalyse se precise: c'est a la fois le lieu des symboles ou du double sens et celui ou s'affrontent les diverses manieres d'interpreter.
Cette circonscription plus vaste que la psychanalyse, Mais plus etroite que la theorie du langaga total qui lui sert d'horizon, nuus l' appellerons desormais le 'champ hermeneutique'; nous entendrons toujours par hermeneutique la theorie des regles qui president a une exegese.
c'est-a-dire a I' interpretation d'un texte singulier ou d'un ensemble de signes susceptible d'etre considere considere comme un texte" (DI 18).
24. D I 35.

منبع مقاله :
ا. پالمر، ریچارد؛ (1391)، علم هرمنویتیک، محمد سعید حنانی کاشانی، تهران: سازمان چاپ و انتشار اوقاف، چاپ هفتم



 

 

نسخه چاپی