طرح شلایرماخر در خصوص علم هرمنویتیک عام
 طرح شلایرماخر در خصوص علم هرمنویتیک عام

 

نویسنده: ریچارد ا.پالمر
مترجم: محمد سعید حنایی کاشانی



 

علم هرمنویتیک در مقام فن فهم رشته ای عام نیست و فقط کثرتی از هرمنویتیک های تخصصی است.» (1) این اعلام برنامه ای است که شلایرماخر درس گفتارهایش در باب علم هرمنویتیک را در 1819 با آن آغاز کرد و مقصود اصلی اش را در یک جمله گفت: شکل دادن علم هرمنویتیک عام در مقام فن یا صناعت فهم. شلایرماخر مدعی شد که این فن در ذاتش یکی است چه متن سندی حقوقی باشد و چه کتابی مقدس و دینی و یا اثری ادبی. یقیناً در میان انواع مختلف متون تفاوت هایی وجود دارد و به این دلیل هر علمی ابزراهای نظری را برای مسائل خاص خودش به وجود می آورد، اما در زیر این تفاوت هاست که وحدت بنیادی تر نهفته است. متون زبانی اند و لذا از صرف و نحو برای یافتن معنای جمله استفاده می شود و برای شکل دادن معنا اندیشه ی کلی با ساختمان دستوری عمل متقابل دارد و فرقی نمی کند که نوع سند چه باشد. اگر اصول فهم کامل زبان دقیقاً بیان شده بود. این اصول مشتمل بر علم هرمنویتیک عام می بود. و چنین علم هرمنویتیکی می توانست مبنا و ثقل هر علم هرمنویتیک « خاص» قرار گیرد.
اما شلایرماخر به تأکید گفت که چنین علم هرمنویتیکی هنوز وجود ندارد! در عوض، « علم هرمنویتیک » های خاص مختلفی وجود داشتند که نخست لغوی و سپس کلامی و حقوقی بود. و حتی در علم هرمنویتیک لغوی نیز هیچ گونه سازگاری نظام مندی وجود نداشت. برخلاف شلایرماخر، فریدریش اوگوست ولف به تأکید گفت که برای تاریخ و شعر و متون دینی و تا اندازه ای برای شاخه های مختلف در هر یک از این طبقه بندی ها به علم هرمنویتیک متفاوتی احتیاج است. از نظر ولف، علم هرمنویتیک چیزی بسیار عملی بود: انبوهی از حکمت برای برخورد با مسائل مشخص تأویل. این ها قواعد و اندرزهایی بودند برای متفاوت ترین مسائل تأویل و برای دشواری های تاریخی و زبانی خاصی اقتباس شده بودند که در مطالعه ی متون قدیم عبری و یونانی و لاتینی پیش می آمد. علم هرمنویتیک انبوهی از نظریه بود برای کمک به وظیفه ی ترجمه ی متون قدیم، اما این نظریه ها فقط از این رو جمع شده بودند که رفته رفته برای فهم متون قدیم با اهمیت شناخته شده بودند. علم هرمنویتیک آستیوس کبیر [Astius] گرایشی فلسفی تر داشت اما باز هم کوشش بر آن بود تا این علم هرمنویتیک دانشنامه ای و مبتنی بر ایده آلیسمی مابعدطبیعی شود و این برای شلایرماخر پذیرفتنی نبود. در این علم از تمایل به آزمودن فعل بنیادی هر علم هرمنویتیک، یعنی فهم و فعل انسان زنده و با احساس و شهودگر، اثری نبود.
شلایرماخر پیش از این در 1799، در رساله ی مشهوری خطاب به خواردارندگان فرهیخته ی دین، این نظر را که اساس وجود دین بر مابعدالطبیعه و اخلاق است قاطعانه رد کرده بود. بر طبق آرمانی عقلی، دین نباید با زیستن انسان کار می داشت بلکه باید با زیستن و عمل کردن و احساس کردن انسان با توجه به اتکای مخلوقانه ی او به خداوند کار می داشت. به اعتقاد شلایرماخر، علم هرمنویتیک نیز باید در عمل همسخنی فهم به همین سان با انسان واقعی و موجود و فعال مرتبط شود. وقتی با شرایطی آغاز می کنیم که مربوط به هر همسخنی است، وقتی از عقل گرایی و مابعدالطبیعه و اخلاق روی می گردانیم و موقعیت بالفعل و انضمامی مرتبط با فهم را می سنجیم، آن وقت نقطه ی شروعی برای علم هرمنویتیک پایدار داریم که می تواند مرکز ثقلی برای علم هرمنویتیک خاص، مانند علم هرمنویتیک مربوط به کتاب مقدس، باشد.
به اعتقاد شلایرماخر حتی فن تبیین که سازنده ی بخش اعظم نظریه ی هرمنویتیکی بود نیز بیرون از علم هرمنویتیک قرار می گرفت. « همین که توضیح از حد گذشت بیرون از فهم قرار می گیرد و به فن ارائه ی بیان بدل می شود. فقط آنچه ارنستی subtilitas intelligendi [ حدّت فهم] می نامد اصالتاً متعلق به علم هرمنویتیک است.» (2) توضیح به طرزی غیرقابل درک به جای فن « فهم» بیان خطابی بدل می شود. از شرایط همسخنی، یکی عمل بیان کردن چیزی و به زبان آوردن آن است؛ و عمل کاملاً دیگر و متمایز، فهمیدن آن چیزی است که به زبان آمده است. شلایرماخر مدعی بود که علم هرمنویتیک از این شرط اخیر بحث می کند. این متمایز کردن بنیادی سخن گفتن و فهمیدن اساس جهت تازه ای را در علم هرمنویتیک پی ریخت و راه را برای اساس نظام مند علم هرمنویتیک در نظریه ی فهم گشود. اگر علم هرمنویتیک دیگر اساساً به روشن کردن مسائل عملی متغیر در تأویل انواع مختلف متون اختصاص داده نمی شود، پس می تواند فعل فهم را نقطه ی شروع حقیقی آن فرض کرد و بدین سان: علم هرمنویتیک در نزد شلایرماخر حقیقتاً به « فن فهم» بدل می شود.
و لذا شلایرماخر نقطه ی شروع علم هرمنویتیک مورد نظر خودش را این پرسش کلی می گیرد که: چگونه همه ی گفته ها یا هر گفته ای، چه ملفوظ و چه مکتوب، واقعاً « فهمیده » می شود؟ موقعیت فهم موقعیت نسبتی همسخنانه است. در هر نسبتی از این گونه، گوینده ای هست که جمله ای برای بیان معنای موردنظرش می سازد و نیز شنونده ای. شنونده مجموعه ای از کلمات صرف را می شنود و ناگهان با عملی اسرارآمیز می تواند معنای آن ها را به طور حدس کشف کند. این عمل اسرارآمیز و حتی حدسی عمل هرمنویتیکی است. و جایگاه حقیقی علم هرمنویتیک همین جاست. پس علم هرمنویتیک فن شنیدن است و اکنون توجه می کنیم به برخی از اصول این فن یا عمل.

فهم در مقام عملی بازسازی کننده

از نظر شلایرماخر، فهم در مقام فن عبارت است از دوباره تجربه کردن اعمال ذهنی مؤلف متن. عمل فهم عکس تصنیف است، زیرا فهم از بیان پایان یافته و ثابت آغاز می شود و به آن حیات ذهنی باز می گردد که آن بیان از آن برخاسته است. گوینده یا مؤلف جمله ای می سازد و شنونده در ساختارهای آن جمله و آن تفکر رسوخ می کند. پس تأویل مرکب از دوسویه ی در هم کنش است: « نحوی» و « روان شناختی» ( در معنای وسیع تر لفظ حیات روانی مؤلف بر همه چیز محیط است). و اصلی که این بازسازی بر آن استوار است، چه نحوی و چه روان شناختی، اصل دور هرمنویتیکی است.

دور هرمنویتیکی

فهم اساساً عملی ارجاعی است؛ ما چیزی را با مقایسه کردن آن با چیزی که از قبل می دانیم می فهمیم. آنچه می فهمیم خود در وحدت هایی نظام مند یا دورهایی برساخته از اجزاء شکل می گیرد. این دور از آن جا که کل است تک جزء را تعریف می کند و اجزاء نیز با یکدیگر دور را شکل می دهند. به طور نمونه، کل جمله دارای وحدت است. معنای تک کلمه را با ملاحظه ی آن در رجوع به کل جمله می فهمیم؛ و متقابلاً، معنای کل جمله نیز وابسته است به معنای تک تک کلمات. با تعمیم دادن این نکته می توانیم بگوییم که تک مفهوم معنایش را از متن یا افقی می گیرد که در آن می نشیند؛ با این وصف افق نیز برساخته از همان عناصری است که به آن معنی می دهد. کل و جزء با در هم کنشی دیالکتیکی هر یک به دیگری معنا می بخشد؛ پس، فهم دوری است. و چون در این « دور» است که معنا معلوم می شود، آن را « دور هرمنویتیکی» می نامیم.
البته مفهوم دور هرمنویتیکی متضمن تناقضی منطقی است؛ زیرا اگر اول باید کل را درک کنیم تا بتوانیم اجزاء را بفهمیم، پس هرگز هیچ چیز نخواهیم فهمید. با این همه ما به تأکید گفته ایم که جزء معنایش را از کل می گیرد. و از سوی دیگر، یقیناً نمی توانیم با کلی شروع کنیم که به اجزاء تفکیک نشده است. بنابراین، مفهوم دور هرمنویتیکی بی اعتبار است؟ نه؛ چرا که ما باید بگوییم که منطق نمی تواند کارکردهای فهم را به طور کامل روشن کند. تا اندازه ای نوعی « طفره» در دور هرمنویتیکی رخ می دهد و ما کل و اجزاء را با هم می فهمیم، شلایرماخر وقتی که فهم را تا اندازه ای امری مقایسه ای و تا اندازه ای امری شهودی و تا اندازه ای امری حدسی ملاحظه کرد برای چنین عاملی جا گذاشت. و اصلاً عمل کردن دور هرمنویتیکی متضمن مسلم گرفتن عنصر شهود است.
دور هرمنویتیکی، از جهت تشبیه مکانی آن، متضمن حیطه ای مشترک با فهم است. زیرا تفاهم نسبتی همسخانه است و در همان ابتدا مسلم گرفته می شود که گوینده و شنونده اشتراک معنا دارند. این نیز به نظر می آید که متضمن تناقض دیگری است؛ آنچه فهمیده می شود باید از قبل معلوم باشد اما همین طور نیست؟ آیا سخن گفتن از عشق برای کسی که عشق را نشناخته است یا سخن گفتن از لذات دانش آموختن برای کسی که آن را رد می کند بیهوده نیست؟ هر کس باید، تا اندازه ای، با موضوع مورد بحث آشنا باشد. این را شاید بتوان اندک دانش قبلی لازم برای فهم نامید که بدون آن نمی توان به درون دور هرمنویتیکی طفره زد. مثالی عادی بزنیم، نامفهوم بودن ابتدایی در قرائت اثر مؤلفی بزرگ، مثلاً، کی یرکگور و نیچه یا هایدگر: مسئله ی مطرح در این جا مسئله ی کسب درکی از جهت کلی تفکر مؤلف است که بدون آن تک تک گفته ها و حتی تمامی آثار مؤلف به طور با معنایی سخن نمی گویند. گاهی جمله ای واحد هر آنچه را تا پیش از این در کلی معنادار فاقد سازگاری بود روشن می کند و به زبان می آورد، دقیقاً به این دلیل که « آن کلی» فرض می شود که مؤلف درباره ی آن سخن می گفته است.
پس دور هرمنویتیکی فقط در سطح زبانی عمل نمی کند بلکه همچنین در سطح « مطلبی» که دارد از آن بحث می شود نیز عمل می کند. و بنابراین هم گوینده و هم شنونده باید در زبان و موضوع گفتارشان مشترک باشند. اصل دانش قبلی - یا دور هرمنویتیکی - هم در سطح واسطه ی گفتار ( زبان) و هم در سطح مطلب گفتار ( موضوع)، در هر فعل فهم عمل می کند.

تأویل نحوی و تأویل روان شناختی

در تفکر متاخر شلایرماخر گرایش روزافزونی وجود دارد به جدا کردن سپهر زبان از سپهر تفکر. سپهر اول حوزه ی تأویل « نحوی» است و حال آن که سپهر دوم را شلایرماخر ابتدا حوزه ی تأویل « فنی»(technische) و سپس « روان شناختی» نامید. تأویل نحوی با نشان دادن جای آن گفته بر طبق قوانین عینی و عام انجام می شود؛ و جنبه ی روان شناختی تأویل معطوف به آن چیزی است که شخصی و فردی است. به گفته ی شلایرماخر، « به همان سان که هر کلامی نسبتی دو سویه دارد، هم با کل زبان و هم با مجموع تفکر گوینده، به همان سان نیز در هر فهم کلام دوسویه موجود است: فهم آن کلام از آن حیث که چیزی برآمده از زبان است و فهم آن کلام از آن حیث که امری « واقع» در تفکر گوینده است.» (3) تأویل « نحوی» به این سویه ی زبان متعلق است و شلایرماخر این را اساساً امری سلبی و عام محسوب می کند تا شیوه ی مرزگذاریی که در آن این ساختاری مندرج است که تفکر در آن عمل می کند. اما تأویل روان شناختی در طلب تفرد مؤلف و نبوغ خاص اوست. و برای این کار به نوعی همخویی با مؤلف نیاز است؛ این عملی مرزگذار نیست بلکه جنبه ی حقیقتاً ایجابی تأویل است.
البته هر دو جنبه ی تأویل لازم و در واقع دایماً در کنش متقابل اند. استعمال های فردی زبان در خود زبان تغییراتی به بار می آورد، با این همه مؤلف خود را در برابر زبان و ملزم به نقش کردن تفرد خودش بر آن می بیند. تأویل کننده تفرد مؤلف را با رجوع به زبان عام و همچنین به شیوه ای ایجابی و تقریباً مستقیم و شهودی می فهمد. به همان سان که دور هرمنویتیکی متضمن جزء و کل است، تأویل نحوی و روان شناختی نیز وحدتی است متضمن خاص و عام؛ و این نوع دوم تأویل عام و مرزگذار و نیز فردی و ایجابی است. تأویل نحوی اثر را با توجه به زبان نشان می دهد، هم در ساختار جملات و هم در اجزاء در هم کنش اثر و نیز با توجه به دیگر آثار موجود در همین نوع ادبی؛ و بدین سان می توانیم اصل اجزاء و کل را در تأویل نحوی دست اندرکار ببینیم، به همین سان، تفرد مؤلف و اثر نیز باید در متن واقعیات بزرگ تر زندگی او و در تباین با زندگی ها و آثار دیگران ملاحظه شود. و لذا اصل در هم کنش و روشنگری متقابل جزء و کل برای هر دو جنبه ی تأویل اساسی است.
در هر یک از این سخنان پیش فرض بر این است که غایت علم هرمنویتیک بازسازی تجربه ی ذهنی مؤلف متن است، نکته ای که به ویژه در این گفته ی متعلق به سال 1819 روشن است: « فن [ تأویل] قواعدش را فقط از درون ضابطه ای ایجابی می تواند بپرورد و آن این است: بازسازی تاریخی و حدسی و همچنین عینی و ذهنی گفته ای مفروض.»(4) شلایرماخر به وضوح می خواست آن چیزی را باز تجربه کند که مؤلف تجربه کرده بود و آن گفته را جدا از مؤلف آن نمی دید. با این همه تأکید بر این نکته بجاست که نباید این باز تجربه کردن را « تحلیل روانی» مؤلف انگاشت؛ چرا که تأکید این گفته فقط بر این است که فهم فن بازسازی تفکر شخصی دیگر است. به عبارت دیگر، منظور تعیین انگیزه ها یا عللی برای احساسات مؤلف ( تحلیل روانی ) نیست بلکه بازساختن تفکر خود آن شخص دیگر است از طریق تأویل گفته ی او.
در واقع، بازسازی کامل تفرد مؤلف هرگز نمی تواند از طریق تحلیل علل انجام شود؛ و این اصل نومیدانه همچنان عام خواهد ماند. برای رسیدن به قلب تأویل روان شناختی به رویکردی اساساً شهودی نیاز است. رویکرد نحوی می تواند از روش مقایسه ای استفاده کند و از عام به سوی جزئیات متن پیش رود؛ رویکرد روان شناختی هم از روش مقایسه ای استفاده می کند و هم از روش « حدسی». « [ روش] حدسی روشی است که در آن شخص خودش را در جای شخص دیگر می گذارد تا تفرد او را مستقیماً درک کند.»(5) برای تحقق این سویه ی تأویل، شخص از خودش بیرون می رود و خودش را در جای مؤلف می گذرد تا بتواند در بی واسطگی کامل عمل ذهنی این شخص اخیر را درک کند. با این همه، مقصود نهایتاً « فهمیدن» مؤلف از دیدگاه روان شناختی نیست؛ بلکه کسب کامل ترین نزدیکی به آن چیزی است که در متن مراد شده است.

فهم هرمنویتیکی در مقام فهم سبک

بحث تأکید شلایرماخر بر تأویل روان شناختی و شهودی شاید باعث شود که ما تأکید قوی او بر محور بودن زبان را که از ابتدا تا انتهای تفکرات نظری او در باب علم هرمنویتیک حاضر است فراموش کنیم. نحو نه فقط عنصری پراهمیت در هدایت کانون تأویل ماست، بلکه مکاشفه ی روان شناختی تفرد نیز به شیوه ای بنیادی در سبک خاص مؤلف بیان می شود. پس هیچ اهمیتی ندارد که « استعداد» خاص فرد در علم به احوال انسان های دیگر تا چه حد عمیق است، مگر این که این استعداد با استعداد بصیرت زبانی هم از حیث مرزگذاری نحوی و هم از حیث رسوخ روان شناختی به تفرد مؤلف از طریق سبک او ترکیب شود، وگرنه هیچ فهم کافی نتیجه نمی شود. ما هر کس را با همه ی تفردش از طریق سبک او می شناسیم؛ شلایرماخر در 1819 اهمیت سبک را در این کلام تند خلاصه کرد که: « فهم تمام و کمال سبک تمامی غایت علم هرمویتیک است.»(6)

علم هرمنویتیک در مقام علمی نظام مند

تفرک هرمنویتیکی شلایرماخر متوجه این مقصود بود که « انبوهی از نظریات» بی نظم و ترتیب در وحدتی با سازگاری نظام مند گذاشته شود. در حقیقت، نیات او از این امر هم جلوتر رفت: نخست این فکر را مسلم گرفت که فهم بر طبق قوانینی عمل می کند که شاید بتوان کشف کرد و سپس اعلام برخی از این قوانین یا اصول که به وسیله ی آن ها فهم رخ می دهد. این امید را شاید بتوان در کلمه ی « علم» خلاصه کرد؛ آنچه او طالب بود مجموعه ای از قواعد نبود، همان طور که در هرمنویتیک های پیش تر چنین بود، بلکه او مجموعه ای از قوانین را می جست که فهم به وسیله ی آن ها عمل می کند، یعنی علم فهم، علمی که می توانست راهنمای عمل استنباط معنا از متن باشد.(7)

از علم هرمنویتیک زبان محور تا علم هرمنویتیک فاعلیت محور

تا همین اواخر، یعنی سال 1959، برداشت رایج از علم هرمنویتیک شلایرماخر ضرورتاً مبتنی بود بر مجلدی در مجموعه آثار او که پس از درگذشتش به ویراستاری دوست و شاگردش فریدریش لوکه [ Lucke ] منتشر شده بود.(8) این مجلد که در سال 1838 منتشر شد تنها بخشی از آن از دست نوشته های خود مؤلف برداشته شده بود و اکثر آن از سر هم کردن یادداشت های دانشجویان فراهم شده بود. با این که شلایرماخر یادداشت های به جا مانده را با خط خودش از سال 1805 تاریخ گذاشته بود، مجلد 1838 مشتمل بر اندکی از این یادداشت ها در قبل از سال 1819 بود. در اواخر دهه ی 1950 هاینتس کیمرله [Kimerle] در کتابخانه ی برلین به بررسی دقیق مقالات منتشر نشده ی شلایرماخر پرداخت و همه ی نوشته های راجع به علم هرمنویتیک را که به خط خود شلایرماخر بود به ترتیب زمانی مرتب کرد و بدین ترتیب نخستین بار این امکان به وجود آمد که با دقت و اطمینان خاطر تحول تفکر خود شلایرماخر در باب طرح « علم هرمنویتیک عام» پی جویی شود.(9)
آنچه از این چاپ آشکار می شود فقط تصویری کامل تر از علم هرمنویتیک مورد نظر شلایرماخر نیست، بلکه بخشی تاکنون ناشناخته از تفکر هرمنویتیکی شلایرماخر است و آن عبارت است از این که: علم هرمنویتیک مورد نظر شلایرماخر در اوایل زبان محور است و کم تر روان شناختی است. شلایرماخر در ضمن حدود بیست صفحه جملات قصار درباره ی علم هرمنویتیک، مورخ میان 1805 و 1809، و در نخستین یادداشت های آزمایشی در اثنای دوره ی 1810-1819 علم هرمنویتیکی را پیشنهاد می کند که از بیخ و بن زبان محور است. شلایرماخر ظاهراً از همان ابتدا علم هرمنویتیکی بنیادی و عام را در نظر داشت که به دو بخش اساسی تقسیم می شد: نحوی ( عینی) و فنّی ( ذهنی). البته روی گرداندن قاطع از عینیت لغوی و شروع از شرایط مربوط به همسخنی هنوز در نوشته های پیش از 1819 غالب بود. شلایرماخر، گاهی در دوره ی میان 1810 و 1819، می نوشت که وظیفه ی علم هرمنویتیک « از دو نقطه ی متفاوت آغاز می شود: فهم در زبان و فهم در گوینده» (10) در جمله ی قصار اولیه ای گفته شده بود که هر کس باید فهمی از خود آدم داشته باشد تا بفهمد او چه می گوید، و با این همه هر کس از کلام آدمی پی می برد که او چه آدمی است. (11) علم هرمنویتیک فن فهم گوینده است در آنچه گفته است، اما زبان همچنان کلید است. او در جمله ی قصار اولیه ی دیگری به قطع می گوید: « همه چیزی که باید پیش فرض علم هرمنویتیک قرار گیرد تنها زبان است و همه چیزی که باید در آن یافت نیز؛ آنچه در آن به دیگر پیش فرض های ذهنی و عینی تعلق می گیرد باید از طریق [ یا از درون] زبان یافت.» (12)
از نظر کیمرله، عنصر قاطع در دور شدن از علم هرمنویتیک زبان محور و روی آوردن روان شناسانه به علم هرمنویتیک دست شستن تدریجی از تلقی یگانگی تفکر و زبان بود. و باز به گفته ی کیمرله، دلیل آن نیز دلیلی فلسفی بود: شلایرماخر وظیفه ی خودش را وساطت میان درونی بودن فلسفه ی نظری استعلایی و بیرونی بودن علم تجربی و تحصّلی دید. پیش فرض او آن بود که میان ذات درونی و ایده آل و نمود بیرونی تفاوتی موجود است. و لذا متن نمی توانست تجلی مستقیم عمل ذهنی درونی انگاشته شود بلکه چیزی محسوب می شد که تسلیم مقتضیات تجربی زبان است. بدین ترتیب، وظیفه ی علم هرمنویتیک نهایتاً به وظیفه ی استعلا از زبان منجر شد تا عمل درونی را کشف کند. اما هنوز لازم است که این کار از طریق زبان انجام شود، ولی زبان دیگر کاملاً مترادف با تفکر انگاشته نمی شود. از سوی دیگر، شلایرماخر همان اواخر 1813 به تأکید گفته بود که: « تفکر و بیان آن ذاتاً و باطناً کاملاً یکی هستند.»(13) و این واقعیت که شلایرماخر تا سال 1829 به علم هرمنویتیک مورد نظرش با نام روش شناسی ( Kunstlehre) اشاره نمی کرد شاهدی است بر اکراه خود او از ترک تلقی بنیادی یگانگی تفکر و بیان.
با این همه او در واقع آن را ترک گفت و بدین سان عمل بازسازی ذهنی در علم هرمنویتیک دیگر عملی باطناً زبانی تصور نشد بلکه گونه ای کارکرد درونی و طفره آمیز تفرد تلقی شد که از تفرد زبان جداست. آنچه تا این جا گفته شد نظر برخی معاصران مانند کیمرله و گادامر را تقویت می کند که شلایرماخر به بیراهه می رود و از امکان پرثمرتر علم هرمنویتیکی حقیقتاً زبان محور دست می کشد و در مابعدالطبیعه ای بد سقوط می کند. (14) البته شلایرماخر به سوی این نتایج سوق داده شد و این فقط به واسطه ی مابعدالطبیعه ی شبه ایده آلیستی خود او نبود. (15) بلکه همچنین به واسطه ی این فرض بود که مقصود علم هرمنویتیک بازسازی عمل ذهنی مؤلف است. اما این فرض تردید پذیر است، زیرا متن فقط با رجوع به نوعی عمل ذهنی درونی مبهم فهمیده نمی شود بلکه با رجوع به موضوع و دستمایه ای که به آن متن باز می گردد فهمیده می شود. شلایرماخر در تفکر هرمنویتیکی اولیه اش موضعی داشت که به برداشت های کنونی نزدیک تر بود. او عقیده ی راسخ داشت که تفکر فرد و در حقیقت کل وجود او اساساً از طریق زبان معین می شود و در زبان است که او فهمی از خودش و جهان به دست می دهد. شلایرماخر تنها در مواجهه با تناقضی مستقیم با موضع نظام مند بزرگ ترش از این بصیرت، به زیان طرح خودش، دست کشید. و این نقطه ی شروع تازه و پرثمری که در تفکر اولیه ی او نمایان بود رها شد: علم هرمنویتیکی حقیقتاً زبان محور و مبتنی بر شرایط بالفعل برای فهم همسخن در همسخنی. و بدین ترتیب علم هرمنویتیک به هرمنویتیک روان شناختی بدل شد، فن تعیین یا بازساختن عملی ذهنی، عملی که دیگر اصلاً و ذاتاً زبانی ملاحظه نمی شود. سبک همچنان کلیدی به تقرد مؤلف محسوب می شود، اما مشیر به تفرد غیرزبانی آن چیزی انگاشته می شود که صرفاً ظهوری تجربی است.

اهمیت طرح شلایرماخر در خصوص علم هرمنویتیک عام

صرف نظر از وجود عنصر روان شناختی ساز [ psychologizing] در تفکر متاخر شلایرماخر، کار او در زمینه ی علم هرمنویتیک سازنده ی نقطه ی عطفی در تاریخ این علم است. زیرا علم هرمنویتیک دیگر موضوعی اختصاصاً رشته ای متعلق به علم کلام و ادبیات یا علم حقوق انگاشته نمی شود. علم هرمنویتیک فن فهم هر گفته ای در زبان است. شلایرماخر در جمله ی قصار درخشانی، متعلق به دوران اولیه ی تفکرش، می گوید که علم هرمنویتیک دقیقاً به همان شیوه عمل می کند که کودک معنای کلمه ای تازه را درک می کند. (16) ساختار جمله و سیاق معنا راهنماهایی برای کودک اند و نظام های تأویل راهنماهایی برای علم هرمنویتیک عام اند. علم هرمنویتیک در حکم شروع از شرایط همسخنی محسوب می شود؛ علم هرمنویتیک مورد نظر شلایرماخر هرمنویتیکی همسخنانه بود و متأسفانه او به استلزامات خلاقه ی ماهیت همسخنانه این علم هرمنویتیک واقف نشد چون اشتیاق به قوانین و سازگاری نظام مند دیدگان او را بسته بود. (17) با این وصف همین نقص( از دیدگاه کنونی ما) علم هرمنویتیک را در جهت تازه ای هدایت کرد و آن حرکت به سوی علم شدن بود.
به طوری که خواهیم دید، دیلتای در جستجویش برای دانش « به طور عینی معتبر» و در فرضش مبنی بر این که وظیفه ی علم هرمنویتیک کشف کردن قوانین و اصول فهم است به این راه ادامه داد. این مفروضات به دلیل قصور در فهم تاریخی قابل انتقاد بودند، زیرا فرض را بر این می گرفتند که اشغال نقطه ای در فوق یا بیرون تاریخ که از آن نقطه بتوان « قوانین» بی زمان را طرح کرد ممکن است. اما حرکت به سوی علم هرمنویتیکی که مسئله ی فهم را نقطه ی شروع خود فرض می کند مساهمت پرثمری بود در نظریه ی تأویل. سال ها باید می گذشت تا این ادعا مطرح شود که کلیات موجود در فهم که شلایرماخر در مصطلحات علمی می دید در مصطلحات تاریخی، یعنی با توجه به ساختار باطناً تاریخی فهم و به طور مشخص تر اهمیت پیش فهم در هر فهم، بهتر می توانند یافت شوند. شلایرماخر و حتی نظریه پردازان هرمنویتیکی قبل از او به این برداشت اخیر، در اعلام اصل دور هرمنویتیکی که هر فهم درون آن صورت می گیرد، اشاره کردند.
بدین ترتیب شلایرماخر از این که علم هرمنویتیک را روش هایی گرد آمده با روش آزمایش و خلا بینگارد قاطعانه فراتر رفت و مشروعیت فن عام فهم را مقدم بر هر فن خاص تأویل اعلام کرد. این نکته پرسش از نسبت صحیح تأویل ادبی همین امروز را با نوعی نظریه ی عام مضمر یا صریح فهم مطرح می کند. شاید بتوان گفت که ما امروز تأویل خواهیم کرد، بی آن که بکوشیم بدانیم تأویل چیست، اما این نظر صرفاً مدعی حق انجام دادن کاری می وشد، بی آن که واقعاً بداند چه انجام می گیرد. ما می توانیم نتایج این نگرش را درباره ی بخشی از صنعتگران آتن که سقراط در ضمن گردش های خود با آنان رو به رو می شد و از آنان می پرسید که می دانند چه بود که انجام می دادند تصور کنیم. این گونه نادانی عمدی هم جذابیت هایی دارد، اما بعید است که بتواند کمکی به فراتر رفتن تأویل ادبی امریکا، محض نمونه از هنرنمایی های جنبش نقد نوین یا تناقضات « نقد اسطوره ی »کنونی بکند. آنچه اکنون لازم است اصل تازه ای است برای سنجیدن آنچه هست و به تأویل مربوط نیست و به همین دلیل آن چه تأویل است و تأویل می کند باید به طور مناسب تر و کافی تری سنجیده شود. و لذا نقد ادبی همین امروز یقیناً با دقت بیشتری نسبتش را با ذات عام هر فهم زبانی ملاحظه خواهد کرد.
به عنوان مثالی از این دست باید توجه کرد که بسیار آسان است بحث از آن چه را رخ می دهد، وقتی که شنونده ای گفته ای را می فهمد، روان شناختی سازی قلمداد کنیم. روان شناختی سازی، به تعریف صحیح، مشیر به کوششی است برای رفتن به پس گفته تا نیات و اعمال ذهنی مؤلف آن معلوم شود. یقیناً شلایرماخر در این کار مقصر بود، اما سهم او را نمی توان به دلیل این جزء بی اعتبار قلمداد کرد. یقیناً می توان مسلم گرفت که دادن نظرهای سطحی درباره ی اعمال ذهنی گوینده ی سخن کاری خطاست؛ اما شلایرماخر، به اعتقاد من، در ملاحظه ی جدایی ناپذیر مسئله ی تأویل از فن فهم در شنونده در طریق صحیح است. همین گفته به فراتر رفتن از این توهم کمک می کند که متن واجد معنایی مستقل و واقعی جدای از هر واقعیه فهم آن است. چنین نظر خامی شاید شفافیت و غیرتاریخی بودن فهم را مسلم می گیرد؛ شاید مسلم می گیرد که ما مکان ممتازی برای رسیدن به معنای بیرون از زمان و تاریخ متن داریم. اما دقیقاً لازم است که از همین مفروضات پرسش شود.
عنصر مهم دیگر در علم هرمنویتیک شلایرماخر مفهوم فهم « از بطن نسبت داشتن با زندگی» است و این نقطه ی شروعی برای تفکر هرمنویتیکی هایدگر و دیلتای خواهد شد. زیرا دیلتای مقصود خود را فهمیدن « از بطن خود زندگی» قرار می دهد و هایدگر نیز همین مقصود را پی می گیرد و می کوشد با شیوه ای متفاوت و اساساً تاریخی تر به آن دست یابد. عقده ی فکری سرنخ جالب توجهی برای پی بردن به عمل ذهنی مؤلف آن نیست، چون عمل ذهنی مؤلف به منزله ی چیزی فی نفسه، تجربه ای است که با رجوع به افق تجربه ی خود ما فهمیده می شود. لازم نیست در روان شناختی سازی سقوط کنیم تا ادعا کنیم که فهم را نمی توان جدا از نسبت های معنادار با تجربه ی قبلی خود ما تصور کرد.
به هر تقدیر،علم هرمنویتیک شلایرماخر نتایج دیگری نیز داشت که شایان توجهند. محض نمونه، نقطه ی شروع گرفتن فهم شاید به نادرست منجر به روی هم ریختن شعر و نثر یا در برگرفتن نظریه های روان شناسی بنیادی و فطرت بنیادی انسان شود که به پرسشی سخت می انجامند. . البته گرایش به این نیست که مسئله ی ترجمه کردن از زبانی بیگانه نادیده گرفته شود و درک کردن زمانی دور آسان شمرده شود؛ اما توجه شلایرماخر به فن فهم ظاهراً متمایل به این است که این ها را کم تر از خود فهم مسئله زا سازد. گادامر توجه را به این ها و دیگر مسائل موجود در علم هرمنویتیک شلایرماخر جلب می کند و با گفته ای جالب توجه نتیجه می گیرد که « برای شلایرماخر مسئله مسئله ی ابهام های تاریخ نبود بلکه مسئله مسئله ی ابهام آن تو [ دیگری] بود.»(18) چنین تمرکزی بر شرایط روان شناختی همسخنی می تواند منجر به نادیده گرفتن عنصر تاریخی در تأویل و حتی محور بودن زبان برای علم هرمنویتیک شود. تمرکز بر همسخنی به همراه این نظر خطاآمیز که عمل فهم عمل « تقلید» یا « باز ساختن» است او را با سهولت بیشتری به تصورات نادرست موجود در علم هرمنویتیک دوره ی متاخر فکری اش رساند.
با این همه، شلایرماخر به درستی پدر علم هرمنویتیک جدید در مقام تحقیقی عام محسوب می شود. یواخیم واخ متذکر می شود که نظریه پردازان هرمنویتیکی اواخر قرن نوزدهم در رشته ها و جهت های فکری بسیار متفاوت به تفکر هرمنویتیکی شلایرماخر مدیون بودند، تا بدان حد که مهم ترین نظریه پردازان هرمنوتیکی در آلمان قرن نوزدهم نشان تفکر او را بر تفکر خود داشتند.

پی نوشت ها :

1- H 79. See Chap. 6. note 1.
2- "Eigentlich gehort nur das zur Hermeneutik was Ernesti Prol. 4 [IINT] subtilitas nitelligendi nennt. Denn die [subtilitas explicandi sobald sie mehr ist als die aussere seite des verstehens ist wiederum ein Object der Hermeneutik und gehort zur kunst des Darstellens"(H 31).
این جمله ی قصار محتملاً از سال 1805 مانده است و از جمله ی اولین تفاسیری است که شلایرماخر درباره ی موضوع علم هرمنویتیک نوشته است. و در عین حال یکی از مهم ترین بصیرت های اوست، زیرا علم هرمنویتیک به منزله ی فن فهم متمایز می شود و نه فن تبیین.
3- H 80.
4-H 87.
5- H 109.
6- Ibid, 108.
7- البته فهم بما هو فهم فن باقی می ماند. همان طور که ریچارد در. نیبور در بحث روشنگرش در خصوص علم هرمنویتیک شلایرماخر مشاهده می کند ( در کتابش با عنوان
Schleiermacher on christ and Religion، ص 72-134): فعل تأویل برای شلایرماخر « چیزی شخصی و خلاق و نیز علمی بود، به عبارتی تجدید قوام خیالی خودی گوینده یا نویسنده. چنین کوشش همدلانه ای باید همواره از اصول علم لغوی به قلمرو فن فراتر برود»( ص 79) در این خصوص رجوع شود به: H ص 82.
8- H & K.
9- رجوع شود به مقدمه ی ارزشمند در H ص 9-24 و مقاله ی همو:
"Hermeneutical theory or Ontological Hermeneutics". HH 107-21
10- H 56.
11- Ibid, 44.
12- Ibid, 38.
13- H 21.
14- رجوع شود به:
" Schleiermachers Entwurf einer
universalen Hermeneutik", WM 172-85. esp. 179-83.
همچنین رجوع شود به مقاله ای که گادامر در « همایش در باب تفکر شلایرماخر» به یادبود دویستمین سالگرد تولد او، 29 فوریه ی 1968. در مدرسه ی علم کلام وندربیلت، قرائت کرده با این عنوان:
"The Problem of Language in Schleiermacher 's Hermeneutics"
15- رجوع شود به [ حقیقت و روش] WM، ص 179. در خصوص مفاهیم تفرد و نبوغ با توجه به علم هرمنویتیک شلایرماخر.
16- "Jedes Kind Kommt nur durch Hermeneutik zur Wortbedeutung" (H 40).
گادامر به این گفته ی شلایرماخر جلب توجه می دهد که [« هرمنویتیک فن اجتناب از سوء تفاهم است»]:
"Hermeneutik ist die Kunst, Missverstand Zu vermeiden" (H & K 29. WM 173).
17- در خصوص خصلت همسخانه ی خود تفکر از نظر شلایرماخر، رجوع شود به:
Niebuhr, op. cit.pp. 81 ff.
نیپور بر نسبت علم هرمنویتیک شلایرماخر با « دیالکتیک» او و با علاقه ی او به اخلاق تأکید می کند؛ از آن جا که تأویل کننده وجود اخلاقی مؤلف را « از درون حس می کند»، تأویل خود فعلی اخلاقی می شود ( ص 92).
18- WM. 179.

منبع مقاله :
ا. پالمر، ریچارد؛ (1391)، علم هرمنویتیک، محمد سعید حنانی کاشانی، تهران: سازمان چاپ و انتشار اوقاف، چاپ هفتم



 

 

نسخه چاپی