جامعه شناسی زبان
 جامعه شناسی زبان

نویسنده : اکبر افقری





 

مقدمه

عنوان «جامعه شناسی» عبارتی نوین است که بیش از چند دهه از تولد آن نمی گذرد. اولین کسی که این عبارت را به کار برد شخصی به نام (کری(1)، 1981)بود که مدعی گشودن راهی نو در زبانشناسی بود. لیکن بررسی مدارک تاریخی نشان می دهد که موضوعات مورد بحث جامعه شناسی زبان از قدمت بسیار برخوردار است و مسائل مطرح شده در آن را می توان حتی در دوران هراکلیتوس در 480 سال قبل از میلاد هم مشاهده کرد.(وربرگ(2)، 1974).
قدر مسلم این است که جامعه شناسی زبان از نظر محتوا با یک شخص شروع نشده است و تعریف واحدی نیز که جامع و کامل باشد هنوز برای این شاخه علمی در دست نیست و همان گونه که دل هایمز (دل هایمز(3)، 1974) اشاره می کند این رشته به صورتهای مختلف و توسط زبانشناسان دست اندرکار در این رشته به گونه های متفاوت تعریف شده است. نگاهی گذرا به چند تعریف و توصیف از جامعه شناسی زبان، این مطلب را روشن می سازد.
1)جامعه شناسی زبان عبارت است از بررسی مشخصه ها و ویژگی های گونه های متفاوت زبانی، تعیین نقش های این گونه ها و توصیف کسانی که این گونه ها را در زندگی روزمره به کار می برند. توصیف اندرکنش های این سه پدیده و توصیف اینکه چگونه این سه پدیده بر یکدیگر اثر می گذارند و اینکه چگونه پیدایش تغییر در یکی باعث ایجاد تغییرات در دیگرگونه ها در یک جامعه زبانی می شود نیز در محدوده اختیارات جامعه شناسی زبان قرار می گیرد.(فیش من(4)، 1971).
2)جامعه شناسی زبان می کوشد تا تعریفی منسجم از رابطه بین زبان و الگوها و ساختارهای گوناگون اجتماعی به دست دهد. (رومین(5)، 1982)
3)جامعه شناسی زبان، بر جنبه های گفتاری و رفتاری زبان، در تمام ابعاد اجتماعی آن تأکید دارد (گیگلیولی(6)، 1972)
4) جامعه شناسی زبان، به مطالعه مفاهیم فرهنگی و اجتماعی می پردازد و اینکه چگونه این مفاهیم در قالب زبان تحقق پیدا می کنند. به عبارت دیگر جامعه شناسی، تعامل های اجتماعی زبانی روزانه که در هر حال منبعث از فرهنگها، جوامع و گروه های اجتماعی، جامعه های زبانی، زبانها، گویش ها، گونه ها و سبک های مختلف زبان شناختی است توجه دارد.(پراید(7)، 1970)
5) جامعه شناسی زبان، به آن بخش از زبانشناسی اطلاق می شود که زبان را به عنوان یک پدیده فرهنگی-اجتماعی مورد بررسی قرار می دهد.(ترادگیل(8)، 1974)
6) جامعه شناسی زبان، رشته ای است راجع به روند تغییر زبان و اینکه چگونه گونه های متفاوت زبان برای بیان موقعیت های اجتماعی مختلف، توسط متکلمین به زبان به کار می رود و بحث آن این است که گوینده در برابر شنونده چه موقعیت و موضع اجتماعی برای خود متصور است و چگونه تشخیص می دهد که از کدام رفتار زبانی باید در شرایط خاص اجتماعی استفاده کند. (فزولد(9)، 1980)
7) جامعه شناسی زبان اختصاص به بررسی و مطالعه زبان در رابطه با جامعه دارد. (هادسن(10)،1980)
همانگونه که از تعاریف فوق برمی آید، جامعه شناسان زبان هر کدام به بررسی جنبه خاصی از زبان همت می گمارند، لکن وجه مشترکی که در میان تمام این تعاریف به چشم می خورد، این است که هگی به بررسی جنبه اجتماعی زبان می پردازند. همچنین بر اساس تعریف های بالا، طیف وسیعی از موضوعات مختلف در زیر چتر جامعه شناسی زبان قرار می گیرد که از جمله این موضوعات می توان به فرهنگستانهای زبان، گونه های فردی و اجتماعی، استراتژیهای کلامی، منظورشناسی، سبک شناسی، قوم نگاری و بسیاری دیگر اشاره کرد که کار همگی آنها بررسی تطور و تنوع زبان و گونه های آن است. این گستردگی و پراکندگی عناوین و موضوعات مورد بحث و پژوهش در جامعه شناسی زبان سبب شده است که هاله ای از ابهام پیرامون این شاخه از زبان را فرا گیرد و تعریفی دقیق و متبلور از این رشته را با اشکال روبه رو سازد. این ابهام و سردرگمی، از دید صاحبنظران در این شاخه زبانشناسی نیز به دور نمانده است و سبب شده است که آنها در این زمینه، ضمن اظهار نگرانی از این پراکندگی، نیاز به یک قالب نظری-فلسفی را گوشزد نمایند. دوکمپ(دوکمپ(11)، 1970) اظهار می دارد که جامعه شناسی زبان در حال حاضر به صورت یک رشته عملی و کاربردی درآمده است که فاقد یک بنیان و اساس نظری است. دل هایمز که خود از پایه گزاران این رشته یعنی جامعه شناسی زبان به حساب می آید پس از چندی در سال 1974 اظهار داشت که جامعه شناسی زبان ممکن است برای همیشه همچون قایقی سرگردان، بر روی امواج متلاطم از ریشه دواندن عمیق باز ماند و به صورت اقیانوس وسیعی در آید که دارای تنها یک وجب عمق باشد. (دور مولر(12)، 1980 و کری، 1981) معتقدند که اکنون زمان آن فرا رسیده است که از نظر علمی سر و سامانی به این رشته زبانشناسی بدهیم و به تعریفی دقیق و کافی و وافی از آن همت گماریم. کری می گوید که ما در زمینه جامعه شناسی زبان تحقیقات عملی فراوان کرده ایم، نظریات متعددی ابراز داشته ایم، صحبت ها و بحث های مفصل نموده ایم، لیکن هنوز آزمایشها و تحقیقات ما عاری از جنبه نظری و تئوریک می باشد و از انسجام و وحدت علمی برخوردار نیست. (مایسک(13)، 1985)، ضمن اظهار نارضایتی از عدم توجه زبانشناسان به این شاخه زبانشناسی، می گوید که زبانشناسی ما با وجود رشد اعجاب انگیز خود در بیست سال اخیر، تاکنون از کنار جامعه شناسی زبان با مسامحه عبور کرده و آن را نادیده گرفته است و خود را از پیشرفتهای حاصل در جامعه شناسی زبان محروم کرده است. هدف از نگاشتن مقاله حاضر، این است که بر اساس نوشته ها و تحقیقات موجود در زمینه جامعه شناسی زبان، تحلیلی از چهارچوبهای فلسفی، اجتماعی و زبانشناختی، که جامعه شناسی زبان بر آنها مبتنی است ارائه دهد و موقعیت این شاخه از زبانشناسی را در یک چارچوب نظری(تئوریک) مشخص نماید.

زمینه فلسفی

قبل از اینکه به بررسی چارچوب فلسفی، نظری جامعه شناسی زبان بپردازیم، لازم است بطور خیلی خلاصه، دیدگاه های فلسفی در مورد زبان را بیان کنیم.
در زبانشناسی، همانند دیگر شاخه های علوم، اصولاً سؤالاتی اولیه و اساسی مطرح است که پاسخ بدانها بستگی تام و تمامی به ذهنیت فلسفی شخص پژوهشگر و یا زبان شناس دارد. از جمله اساسی ترین، کلی ترین و ابتدائی ترین این سئوالات، سؤالاتی است از این قبیل که «زبان چیست؟»، «زبانشناسی کدام است؟» «چه موضوعاتی در قلمرو دانش زبانشناسی قرار می گیرد و چه مسائلی مورد بحث زبانشناسی نیست و بنابراین نباید به جرگه مربوط به مسائل زبانشناسی داخل شود؟» پاسخ به این گونه سؤالات بستگی به دیدگاه های فلسفی شخص نسبت به مسائل علمی دارد و اصولاً اختلافات موجود بین زبان شناسان و پژوهشگران دست اندرکار زبانشناسی نیز از همین دیدگاه های فلسفی متفاوت ناشی می شود. این دیدگاهها در مورد ماهیت هستی و جهان، ماهیت دانش، ماهیت اجتماع و ماهیت پژوهش و روشهای آن و نقش زبان و زبانشناسی تفاوتهای عمده و بعضاً آشتی ناپذیر دارند. بحث پیرامون نکات جزئی و درونی زبانشناسی بدون در نظر گرفتن این چارچوب های فلسفی و کلی، کاری بیهوده می نماید، هر چند که برخی زبانشناسان از پرداختن به این چارچوبهای فلسفی-نظری ابا دارند و معتقدند که این مسائل فلسفی باید به فیلسوفان واگذار شود و اینکه زبانشناسان فقط زبانشناسی کردن است (نگاه کنید به لس(14)، 1980) لیکن شناخت فلسفه های نظری که دیدگاههای زبانشناسی از آنها ناشی می شود، راه را برای درک عمیق تر و بهتر زبان و تضادها و اختلافات موجود در آراء و عقاید زبانشناسان و حاصل از هر دیدگاه هموارتر می سازد.

فلسفه و ذهن آدمی

در تاریخ فلسفه، مخصوصاً فلسفه غرب، بطور کلی دو طرز تلقی از ذهن آدمی توجه پژوهشگران را به خود معطوف داشته است. یکی از دو دیدگاه، اصولاً مبنای تفکرات خود را بر اساس نظرات فلسفی رنه دکارت فیلسوف مشهور فرانسوی و دیگری بر اساس نظرات فلسفی هگل، فیلسوف معروف آلمانی بنا می نهد. (نگاه کنید به مارکوا(15)، 1982) دکارت ذهن را دارای ماهیتی فردی، ایستا و در کسب دانش آن را منفعل می داند و معتقد است که فراگیری دانش از طریق جداول صورت می پذیرد. دیدگاه دیگر، که قالب هگلی نام دارد، ذهن را دارای ماهیتی اجتماعی و در راه کسب دانش، آن را پویا و فعال می انگارد. بر اساس تفکر هگلی، دانش از طریق اندرکنش ها و تعامل ها به دست می آید.
چارچوب های فلسفی دکارتی، فرضیه علم را شناخت واقعیات و آنچه که در جهان یافت می شود می انگارد. به عبارت دیگر، دانش پدیده ای است ثابت در دنیای خارج و وظیفه ما کشف این پدیده و شناخت آن می باشد و نهایت کندوکاو و تلاشهای علمی ما، دستیابی به پدیده های ثابت به نام «جهان شمول ها(16)» است. حقیقت از طریق شم و طی مراحل استدلال استقرائی که به صورت الگوها و جداول می باشد حاصل می شود. در مقابل تفکر فلسفی دکارتی، تفکر فلسفی هگلی قرار دارد که بر اساس آن ذهن و جسم جدای از هم و دو عنصر مستقل نمی باشند. این تفکر که بر اساس روش تلفیقی استوار است ذهن و جسم را برای رشد و تکامل خود نیازمند یکدیگر و متکی بر هم می داند. آگاهی تنها به دنبال تعامل با جهان و پدیده های آن حاصل می گردد، رابطه میان فاعل و مفعول رابطه ای مجزا و دوگانه نیست. تا فاعل نباشد مفعولی نخواهد بود و تا مفعول نباشد، فاعل معنا و تحقق پیدا نخواهد کرد. فراگیری دانش نمی تواند از طریق مراحل معین یادگیری قواعد ثابت و لایتغیر انجام گیرد. با کسب هر تجربه نو، دانش ما نیز متحول می گردد. در قالب تفکر فلسفی هگلی، برخلاف قالب تفکر فلسفی دکارتی، تحقیق حول و حوش مسائل و موضوعات لایتغیر و ثابت نیست، بلکه پژوهشگر به دنبال جهان شمولی ها و کلیاتی است که در اجزاء تحقق پیدا می کند. در این مکتب، تکیه بر مشخصه های جزئی و پدیده های خاص و ثابت نمی باشد. بلکه پژوهشگر به دنبال روند و روال تجلی مشخصه های عام و مشترک در موارد خاص و افراد و یا اشیاء بخصوص می باشد (مارکوا، 1982، ص 122). به این ترتیب، دیدگاه های فلسفی دکارتی و هگلی از نظر جهان بینی های خود، ظاهراً در دو قطب متضاد قرار دارند. اساس قالب فلسفی-فکری دکارتی جهان شمول های مجرد می باشد که واقعی، ضروری، عینی و درونی است و متأثر از رفتارهای انسان نمی باشد در حالی که در چارچوب تفکر فلسفی هگل، آنچه که مورد نظر است ویژگی های ملموسی هستند که غیرایستا، متغیر، نسبی، موقتی و وابسته اعمال و کردار انسان می باشند.

زمینه زبان شناختی

در زمینه زبان شناسی، بطور کلی، دو دیدگاه نسبت به زبان وجود دارد. در یک دیدگاه، زبان به عنوان پدیده ای مستقل و جدای از کاربرد آن مورد بررسی قرار می گیرد و در دیدگاه دیگر، زبان مستقل از کاربرد آن متصور نیست. در این زمینه ها اصطلاحات و عبارات گوناگونی به کار گرفته شده است که از آن میان می توان به «زبان سوای متکلم» و «زبان بر اساس متلکم»(لس، 1980)، زبان شناسی محدود و گسترده (پنگ(17)، 1982)، زبانشناسی خرد و زبانشناسی کلان(لاینز(18)، 1977)، زبانشناسی خودمختار و زبانشناسی تلفیقی (هریس(19)، 1981) اشاره کرد. این اصول و دیدگاه های مربوط به آنها، بطور کلی زیر دو عنوان «زبانشناسی صوری(20)» و «زبانشناسی کارکردگرایی (21)» خلاصه شده است و بیشتر با همین دو عنوان شناخته می شوند.
هر کدام از دو مکتب زبانشناسی فوق، یعنی زبانشناسی صوری و زبانشناسی کارکردگرایی، زبان را از دیدگاه های متفاوتی می نگرند و آن را در بافتهای تاریخی مختلفی به بررسی می نشینند. زبانشناسی صوری، زبان را یک نظام مجرد و همانند مُثُل افلاطونی می انگارد و آن را سوای از متکلم زبان و بافتهای زبانی مورد بررسی قرار می دهد در حالی که در زبانشناسی کارکردگرا، خود متکلمین زبان و نحوه کاربردهای مختلف زبان توسط آنها مدنظر می باشد و در این رابطه عوامل متعددی چه زبانی و چه غیرزبانی همچون محیط و بافت کلامی، عوامل صوری و فرهنگی و غیره مطالعه می شوند.
لیچ با مقایسه ای کلی در مورد زبانشناسی صوری و زبانشناسی کارکردگرا، اظهار می دارد که صوری گراها (همچون چامسکی)اصولاً زبان را یک پدیده ذهنی می انگارند و کارکردگرایان (همچون هلیدی) زبان را یک پدیده اجتماعی تلقی می کنند. صوری گراها، زبان را یک نظام خودمختار می پندارند در حالی که کارگردگرایان آن را در رابطه با کارکردهای اجتماعی آن مورد بررسی قرار می دهند (لیچ(22)، 1983).
تأکید زبانشناسی صوری بر «دانش» شخص است و مطالعه و کندوکاو در توانش زبانی در برابر کنش زبانی از اولویت برخوردار است. در این نوع زبانشناسی، نظام صوری(جملات) بدون در نظر گرفتن بافتی که در آن پدیدار می شوند مطالعه می شود در حالی که زبانشناسی کارکردگرا، بر روند و روال یادگیری و تکیه بر کنش به جای توانش و بررسی ساختارهای زبان با عنایت به متنی که این ساختارها در آن به کار گرفته می شوند تأکید می ورزد و آنها را محور اصلی کار قرار می دهد. از طرفی، زبانشناسی صوری، دانش زبانی را ذاتی و آن را جهان شمول می داند و زبان آموزی را یک خصلت ذاتی می پندارد که اختصاص به نوع انسان دارد. زبان دارای ماهیتی همچون مُثُل افلاطونی است که با رقه و سایه و نمودی از آن به صورت کنش زبانی جلوه گر می شود. و این در حالی است که کارکردگراها، زبان را پدیده ای ذاتی و مطلق نمی دانند و معتقدند که زبان طی پروسه های عملی و در بافتهای مختلف و در موقعیتهای گوناگون اجتماعی بکار گرفته می شود. زبان یک قوم بستگی به پندارهای فرهنگی و قومی و ساختارهای اجتماعی و عرفی که افراد آن قوم در آن و با آن زندگی می کنند و با محدودیتها و شکلهای معین که هنجارهای خاص هر اجتماع بر زبان تحمیل می کند شکل می گیرد.
زبانشناسی صوری، ساختار زبان را متشکل از سازه های مختلف می داند که البته در این میان بیشترین اهمیت و نقش به بخش نحو زبان داده می شود و لایه های دیگر زبان در مراحل بعدی قرار می گیرند و این نظریه همگام و همسو با فلسفه دکارتی است که اولویت با دنیای درون، دانش ذاتی و درونی و مُثُلی و شکلهای تجریدی است تا عملکردهای انسانی. در حقیقت به نظر زبانشناسی صوری، عملکردهای زبانی یا کنش های زبانی بازتابی از توانش زبانی است. در حالی که در زبانشناسی کارکردگرا، جنبه تعاملی زبان موردنظر است و تأکید زبان شناسان کارکردگرا، بیشتر بر جنبه ی کنشی، عملی و منظورشناسانه زبان است تا شکل های مجرد زبان. در این نوع زبانشناسی، اولویت به ترتیب با «منظورشناسی»، «معنا» و «نحو» در پائین ترین مرتبه می باشد.
خلاصه اینکه، قالب زیباشناسی صوری در جهت و راستای تفکر فلسفی دکارتی است در حالی که قالب زبانشناسی کارکردگرا، همسوی قالب فلسفی هگلی است. تکیه الگوی زبانشناسی کارتی بر استقلال صورت و فرم، فردی بودن ذهن و ذاتی بودن آن و ثابت بودن توانائی های انسان استوار است در حالی که قالب تفکر هگلی مبتنی بر وجود رابطه میان صورت و کارکرد، اجتماعی بودن ذهن، پویایی دانش و دگردیسی توانائی های انسان می باشد. در زبانشناسی کارکردگرا، به جای استقلال صورت، به توانش های درونی خود نظام بها داده می شود و ثقل اندیشه بر محور تحول و تغییر زبان، مفاهیم و کارکردهای نو و بدیع و اصالت ارتباط کلامی دور می زند.
بر اساس تفکر فلسفی دکارتی و یا زبانشناسی صوری مرکز زبان در ذهن افراد است در حالی که در قالب تفکر هگلی یا زبانشناسی کارکردگرا، مرکز زبان در ذهن اجتماعی پنداشته می شود.
وظیفه اصلی زبان و نقش آن در فلسفه دکارتی در زبانشناسی صوری، تفکر مجرد است در حالی که در تفکر هگل و زبانشناسی کارکردگرا، نقش و کار اصلی زبان ایجاد ارتباط است. در تفکر دکارتی و زبان شناسی صوری اصالت به صورت داده می شود و برای نقش ارتباطی زبان اهمیت متصور نیست در حالی که تفکر هگلی و زبانشناسی کارکردگرا، صورت و کاربرد را آمیخته درهم و مرتبط با هم و لازم و ملزوم یکدیگر می داند که به صورت پیچیده ای با هم درآمیخته و در راستای تفکر اجتماعی و هنجارهای فرهنگی شکل می گیرد و تجلی پیدا می کند.

زمینه اجتماعی

جامعه شناسی زبان همان گونه که از عنوان آن پیداست برای تبیین قالبهای فکری خود از اصول جامعه شناسی پیروی می کند. اما اینکه یک جامعه شناس، برای تفسیر و توجیه وقایع اجتماعی از چه الگوهایی استفاده می کند و اینکه آیا این الگوها می توانند در جامعه شناسی زبان نیز مورد استفاده قرار گیرند یا نه بحث جداگانه ای است که از حوصله این مقاله بیرون است (برای اطلاع بیشتر نگاه کنید به ویلیامز، 1992). در هر حال همانگونه که یک جامعه شناس پدیده ها را متفاوت از یک روانشناس بررسی می کند، یک جامعه شناس زبان نیز زبان را از دیدگاهی متفاوت زبان مورد بحث و بررسی قرار می دهد.
در اینجا برای بیان اصول کلی حاکم بر جامعه شناسی زبان و ارتباط آن با مفاهیم اولیه و روش شناسی معمول در جامعه شناسی، لازم است اشاره ای به جامعه شناسی فرانسوی امیل دورکیم(23) و نظر و عقیده او نسبت به مسائل اجتماعی داشته باشیم. این موضوع مخصوصاً از این نظر حائز اهمیت است که گفته می شود جامعه شناسی زبان مخصوصاً ریشه در افکار و روش شناسی دورکیم دارد (نگاه کنید به ویدوسون(24)، 1975) دورکیم اساس نظریات خود را در رساله ای به نام «خودکشی(25)» در سال 1897 منتشر ساخت. دورکیم به طور کلی معتقد بود که پدیده های اجتماعی را باید خارج از وجود فرد در نظر گرفت تا افکار و نظریات شخصی و پیش داوریهای ساخته و پرداخته قبلی در آن اثری نگذارد. وی می گوید که اگر مسئله خودکشی را به صورت دقیق تری مورد بررسی قرار دهیم مشاهده می کنیم که میزان خودکشی در بعضی از جوامع و در میان بعضی از طبقات اجتماعی و در بعضی از کشورها از درصد بیشتری نسبت به سایر جاها برخوردار است. خودکشی را بر این اساس، نمی توان یک عمل فردی قلمداد نمود. عوامل و شرایط اجتماعی خاص سبب می شود که افراد اجتماعی وقتی در آن عوامل و یا در آن شرایط قرار می گیرند، به این عمل مبادرت ورزند، به عبارت دیگر در حقیقت این به هم پیوستگی شرایط اجتماعی است که توجیه کننده و جهت دهنده حرکت و انگیزه های فرد در امر خودکشی می باشد.
دورکیم در کتاب قواعد روش جامعه شناسی می نویسد: «جامعه، تنها حاصل جمع ساده از افراد نیست، بلکه منظومه ای است متشکل از اتحاد افراد، که به صورت یک واقعیت خاص با خصوصیات ویژه ظاهر می شود. بدون شک، وجدان جمعی بدون وجدان های فردی موجودیت ندارد، اما این شرط اگرچه لازم است، کافی نیست، زیرا برای آنکه امری اجتماعی به وجود آید باید این وجدانهای فردی به نحوی خاصی به یکدیگر بپیوندند و به طرز خاصی با یکدیگر ترکیب شوند». و اضافه می کند که گروه به نحوی فکر، احساس و عمل می کند که هر یک از اعضای تشکیل دهنده آن، اگر جدا بودند چنین نمی کردند. بنابراین به اتکای افراد مجزا نمی توان آن را در گروه اتفاق می افتد درک کرد. به همین سبب درصد بالای خودکشی خود دارای قانونمندی هایی است که برای پی بردن به آنها بایستی وضعیت و شرایط و قوانین حاکم بر اجتماعات مختلف را در نظر گرفت و برای توجیه منطقی آن باید رشته عوامل اجتماعی را که در فرد اثر می گذارند مدنظر داشت. به عبارت دیگر برای یافتن علت خودکشی باید به بررسی نحوه طبقه بندی اجتماعی و نهادهای حاکم در هر اجتماع و ارزش های وابسته به این نهادها توجه خاص مبذول داشت(26).
یکی دیگر از جامعه شناسان سرشناس که در راستای خط فکری دورکیم حرکت می کرد و افکار و نظراتشان همخوانی چشمگیری با اصول جامعه شناسی زبان و روش های جاری در آن دارد، لوی اشتروس(27)می باشد که از بنیان گزاران شناخته شده مکتب ساختگرایی در جامعه شناسی به شمار می رود. وی منظور «ساخت» در مکتب ساختگرایی را ترکیب خاص همبستگی اجزای یک مجموعه با هدف معین می داند. این ساخت دارای سه خصلت اساسی است:
الف: همچون منظومه یا نظامی است که دگرگونی هر جزء آن موجب دگرگونی دیگر اجزا شود.
ب: هر ساختی می تواند به صورت نمونه های فراوان دیگری از نوع خود تجلی کند.
پ: ساخت، خاصیت پیش بینی دارد، یعنی بر این اساس می توان پیش بینی کرد که اگر در یک یا چند عنصر از عناصر ساخت تغییراتی پدید آید، در کل ساخت چه واکنشی پدید می آید(28).
دورکیم نیز در رابطه با بیانات لوی اشتروس، عقاید مشابهی دارد. وی معتقد است که: «پدیده های اجتماعی قبل از هر چیز تابعی از یک نظام اجتماعی هستند که خود جزئی از آن به شمار می روند. پس اگر پدیده های اجتماعی مذکور را از نظام اجتماعی خود جدا کنیم قابل درک نیستند». به این ترتیب اجزاء و عناصر هر کل اجتماعی تنها در آن مجموعه و از طریق درک نظام، قابل ادراک می باشند به صورتی که هر نوع تغییر در یک عنصر موجب دگرگونی در سایر عناصر می شود.
نظرات فوق، همسوی نظرات زبانشناس مشهور فردیناند دوسوسور(29)است که در زبانشناسی پدر زبانشناسی مدرن لقب گرفته است و اعتقاد بر این است که جامعه شناسی زبان اصولاً از نظرات وی که خود همگام با نظرات دورکیم می باشد الهام می گیرد (ویدوسون، 1975). آرای زبانشناسی سوسور و زبانشناسی دیگری به نام رومن یاکوبسن(30) تأثیرات بسیار زیادی در گسترش اندیشه ساخت گرایانه در جامعه شناسی، مردم شناسی و همچنین جامعه شناسی زبان داشته است(31). زبانشناسی سوسور مبتنی بر نقد جزء نگری(اتمیسم) و نقد روشهای قرن نوزدهم مبتنی است. روشهای زبانشناسی در قرن نوزدهم زبان را به صورت جمع مکانیکی واحدهای منفرد تصور می کنند که در سخن گفتن به کار می رود و هدف آن توصیف عناصر منفرد یک زبان معین می باشد. سوسور زبان را به عنوان نظامی از نشانه های مرتبط به یکدیگر و دارای اجزائی می داند که کارکرد و ارزش مکتسبه آن از خلال مناسبات آن نسبت به کل سنجیده می شود. وی داده های زبان را به سه مقوله زبان(32)، گفتار(33)، و قوه نطق(34) تقسیم می کند. سخن یک پدیده اجتماعی و مربوط به گروه است و به فرد خاص مربوط نمی شود. سوسور معتقد است که سخن جنبه اجتماعی دارد و زبانشناسی یک علم اجتماعی است که تابع قوانین منطق و ریاضی است. زبان همچون بازی شطرنج است که عناصر منفرد بازی عبارتند از تخته و یا قطعاتی که مهره ها بر روی آنها قرار می گیرند. شکل مادی تخته و مهره ها که بر روی هر خانه شطرنج قرار می گیرند دارای اهمیت نیستند، بلکه نقش خاص یا ارزشی که هر مهره در مقابل سایر مهره ها پیدا می کند دارای اهمیت است. در حقیقت آنچه که اهمیت دارد قواعد بازی است که برای هر یک از مهره ها و شکلها وظیفه معینی را تعیین می کند. یعنی نقش هر یک از مهره ها در برابر سایر مهره ها که جمعاً یک نظام روابط را ایجاد می کند تعیین می شود. این مجموعه قواعد که رابطه ها و موقعیتها و ارتباطات متقابل را توجیه می کند، کلیتی به نام ساخت را به وجود می آورد. بنابراین «ساخت» چیزی جز مجموعه عناصر و ارتباط میان آنها بر طبق قواعد بازی نیست.
شیوه برخورد دوسوسور با علم زبانشناسی که زبان را یک نظام کلی تلقی می کند با روش جزء نگرپروپ(35) و دومیزیل(36) و یاکوبسن بکلی تفاوت دارد. سوسور زبانشناسی را دانشی می داند که به جامعه شناسی نزدیک است. همکاری میان زبانشناسی و جامعه شناسی از دوره دوسوسور و دورکیم به دلیل توازن نظری میان این دو دانش، تحقق یافته است. به عنوان مثال، متمایز ساختن زبان از سخن توسط دوسوسور و دیدگاه دورکیم از جامعه به عنوان امر خارجی نسبت به فرد و کنش اجتماعی فرد که تحت سلطه جامعه صورت می گیرد با یکدیگر بسیار نزدیک است(37).
هم اکنون باید از خود این سؤال را بکنیم که جامعه شناسی زبان در کجای این چارچوب قرار می گیرد. مروری بر آراء و عقاید پیشروان جامعه شناسی زبان نشان می دهد که دیدگاههای برخی از آنها در اردوگاه زبانشناسی کارکردگرایی یا فلسفه هگلی و برخی دیگر در مکتب فلسفی دکارتی، زبانشناسی ساختاری و یا سوسوری قرار می گیرند. برای مثال اگر به آراء و نظرات دل هایمز که خود از پایه گزاران اصلی جامعه شناسی زبان به شمار می رود نظر افکنیم درمی یابیم که افکار و نظرات او در زمینه زبان و روشهای مطالعه آن، در چارچوب تفکر فلسفی هگل و پویائی زبان قرار می گیرد. فرت(38) زبان شناس انگلیسی نیز که خود تحت تأثیر مطالعات مالینوفسکی(39)در مورد رابطه بین زبان و اجتماع قرار داشت نظری مشابه دارد. وی معتقد است که زبان را باید در بافت اجتماعی آن و به هنگام تعامل اجتماعی و اینکه در اثر نقش های اجتماعی متفاوت و چگونه جلوه های متفاوتی به خود می گیرد بررسی کرد.
هایمز معتقد است که فرضیه زبان باید بر جنبه کارکردگرایی مبتنی باشد به این صورت که صورت و کارکرد با هم در رابطه تلفیقی آنگونه که هگل می گفت استوار باشد (فیگروآ(40)، 1994) گامپرز(41) نیز در رابطه با فرضیه زبان، نظری مشابه دل هایمز دارد. از طرف دیگر، بررسی نظرات و روش کار ویلیام لباو(42) در زمینه جامعه شناسی زبان، پایبندی وی به اصول زبانشناسی صوری نشان می دهد. البته وی معتقد است که جنبه اجتماعی زبان را نیز همانقدر باید با اهمیت تلقی کنیم که جنبه صوری آن را ارج می نهیم. بر طبق روش و نظرات لباو که بیشتر بر اساس تصورات و نظرات ساختگرایانه فردینان دوسوسور شکل گرفته است، صورت و کارکرد را باید مستقل از هم تلقی نمود هر چند که این دو دارای ضریب همبستگی بالائی می باشند. نظام زبانی و نظام اجتماعی هسته های متفاوتی هستند که هر دو در زیرعنوان کاربرد زبان جای می گیرند.

نتیجه:

جامعه شناسی زبان روز به روز دارای انسجام بیشتر و زمینه های نظری غنی تری می شود. روشهای تحقیق و روشهای کاری این شاخه، مانند روشهای قوم نگاری، نوع تحقیقاتی که ویلیام لباو به صورت روشهای کمی بررسی زبان در جامعه، به کار می برد، اطلاعات مربوط به جامعه شناسی زبان اندرکشی یا تعاملی و غیره از استحکام، نظم و استحکام بیشتری برخوردار شده است و امید آن می رود که بتواند روز به روز جایگاه روشن تری در زبانشناسی پیدا کند لیکن بطور کلی معقول می نماید که در زمینه ی جامعه شناسی زبان و وضعیت کنونی آن با دل هایمز در این نکته هماهنگ شویم که بهتر است جامعه شناسی زبان را شاخه ای مجزا از زبانشناسی تلقی ننمائیم. بلکه آن را دیدگاهی بدانیم که زبان را از زاویه و دریچه ای متفاوت به بررسی می نشیند. هایمز معتقد است که جامعه شناسی زبان، زبان را به عنوان موضوعی دارای ابعاد مختلف می داند که برای شناخت کامل آن باید ابعاد آن را از زوایای گوناگون نگریست. یکی از ابعاد زبان نقش زبان در اجتماع و تأثیر جامعه بر زبان است. هایز می گوید «توانش زبانی» آن طور که چامسکی می گوید به خودی خود کافی نیست و بلکه باید «توانش زبانی» با «توانش ارتباطی» همراه گردند تا تعریف جامع و کاملی از زبان به دست داده باشیم. نکته ای که هایمز در رابطه با زبان و نقش اجتماعی آن و اینکه صِرف «توانش زبانی» برای تعریف زبان کافی نیست و اینکه برای تعریف جامع و کامل زبان بایستی «توانش ارتباطی» را نیز در مطالعات مربوط به زبان به عنوان تکمله ای برای تعریف زبان در مطالعات و پژوهشهای مربوط به زبان وارد ساخت می توان در کاربردهای مختلف زبان مشاهده کرد. اینکه شخص می تواند کلامی منسجم و مربوط را در راستا و بافت اجتماعی مناسب به کار گیرد و اینکه زبان را در یک رشته رفتارهای زبانی همچون قول دادن، دستور دادن، پیش بینی کردن، اظهارنظر کردن، سوگند یاد کردن و غیره به کار می بریم خود گونه هایی از این «توانش ارتباطی» است.
هم اکنون پس از چندین سال بررسی زبان صرفاً در شکل صوری آن، زبان شناسان به تدریج مطالعات خود را متوجه جنبه ی ارتباطی و کارکردی زبان نموده و به بررسی نقش زبان در کارکردهای اجتماعی آن پرداخته اند.

پی نوشت ها :
 

1.Currie
2. Verberg
3. Dell Hymes
4. Fishman
5. Romaince
6. Giglioli
7. Pride
8. Trudgill
9. Fasold
10. Hudson
11. de Camp
12. durmuller
13. Muysken
14. Lass
15. Markova
16. Universals
17. Peng
18. Lyons
19. Harris
20. Formal Lingustics
21. Functional Lingustics
22. Leech
23. Emil Durkheim
24. Widdowson
25. Suicide
26. به نقل از کتاب نظریه های جامعه شناسی، تألیف غلام عباس توسلی، چاپ چهارم، 1373، سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاهی.
27. Levi-Strauss
28. غلام عباس توسلی، ص 141.
29. Ferdinand-De-Saussure
30. Roman Jackobson
31. غلام عباس توسلی، 49.
32. Langue.
33. Parole
34. Language
35. propp
36. Dumezil
37. غلام عباس توسلی، ص 155.
38. Firth
39. Malinowski
40. Figueroa
41. Gumperz
42. Labov

IREFERENCES :
Currie,H.(1981). "Sociolinguistics and American Linguistic Theory." International Journal of the Sociology of Language. 31,29-41.
De Camp,D.(1970)."Is a sociolinguistic theory Possible?" in Alatis (Ed)."Report of the 20th Annual Round Table Meeting of Linguistics and Language Studies. Washington. DC:Georgetown Press.
Durkheim,E.(1987).Le Suicide Etude de Sociologie. paris: Felix Alcan. English Translation: J.A.Spaulding and G.Simpson,Suicide: A Study in Sociology. New York: The Free Press,1951.
Durmuller,U.(1980)."American Sociolinguistics."(1980). Sociolinguistic Newsletter 11,2,1-6.
Fasold,R.(1984),The Sociolinguistics of Society. Oxford: Basil Blackwell.
Figueroa. E.(1994). Sociolinguistic Metatheory. London: Pergamon.
Fishman,J.A.(1971). Sociolinguistics: A Brief Introduction. Rowly,Mass: Newbury House.
Giglioli, P.(Ed).(1972). Language and Social Context. Harmondsworth: Penguin Books.
Gumperz,J.J.(1982). Discourse Strategies. Cambridge: Cambridge University Press.
Harris,R.(1981). The Language Myth. London: Duckworth.
Hudson,R.A.(1980). Sociolinguistics. Cambridge: University Press.
Hymes,D.(1974). Foundations in Sociolinguistics: An Ethnographic.
Approach. Philadelphia: University of Pennsylvania Press.
labov,W.(1972). Sociolinguistic Pattern. Philadelphia: University of Pennsylvania Press.
Lass,R.(1980). On Explaining Language Change. Cambridge: Cambridge University Press.
Leech,G.(1983). Principles of Pragmatics. London: Longman Group.
Levi Strauss,Claude(1979). Structural Anthropology, London,Penguin.
Lyons,J.(1977).Semantics, Cambridge: Cambridge University Press.
Markova,I.(1982). Paradigms,Thought,and Language. London: John Wiley and Sons.
Muydken,P.(1985). "Twenty years of Sociolinguistics?" Sociolinguistics 15,2,12-20.
Neubert,A.(1976)."What is Sociolinguistics" Three Postulates for Sociolinguistic Research. Archivum Linguisticum 7,2,152-160
peng,F.(1982). "THe place of Sociolinguistics in language sciences" Sociolinguistics Newsletter.13,1,16-33.
pride,j .B.(1970). "Sociolinguistics." In Lyons (Ed). New Horizons in Lingiustics. Harmondsworth: Penguin Books.
Romaine,S.(1982). Sociolinguistic Variation in Speech Communities.
London: Edward Arnold.
Saussure,F.de.(1955). Course de Lingustique Generale. 5th edition.
Paris: Payot (First edition.1916). English Translation: Wade Baskin, Course in General Linguistics. New York: Philosophical Library,1959.
Trudgill,P.(1974). Sociolinguistics. An Introduction to Language and Society. Harmondsworth: Penguin Books.
Verburg,P.(1974)."Vicissitudes of Paradigms". In,Hymes(Ed). Studies in the History of Linguistics, Traditions and Paradigms. Bloomington: Indiana University Press,191-232.
Widdowson,H.G. and Allen,J.P.B.(1975)."Sociolinguistics and Language Teaching." In:J.P.Allen and S.Pit Corder Papers in Applied Linguistics Vol.2.Oxford: Oxford University Press.
Williams,G.(1992). Sociolinguistics: A Sociological Critique London: Routledge.
توسلی، عباس، نظریه های جامعه شناسی، انتشارات سازمان مطالعه و تدریس کتب علوم انسانی دانشگاه ها(سمت)، 1373.

منبع مقاله :
میرعمادی، سیدعلی؛(1379)، مجموعه مقالات چهارمین کنفرانس زبانشناسی نظری و کاربردی(جلد اوّل)، تهران: انتشارات دانشگاه علامه طباطبایی، چاپ اوّل



 

 

نسخه چاپی