خاندان ولزلی و کمپانی هند شرقی
خاندان ولزلی و کمپانی هند شرقی

 

نویسنده: عبدالله شهبازی




 

در تبیین فرایند شکل‌گیری الیگارشی زرسالار سده‌های نوزدهم و بیستم پیوند دو خاندان روچیلد و وِلزلی از اهمیت اساسی برخوردار است. خاندان ولزلی از مهم‌ترین اعضای الیگارشی مستعمراتی بریتانیا از اواخر سده هیجدهم به شمار می‌رود که نقشی مهم و برجسته در تأسیس و گسترش امپراتوری جهانی بریتانیا ایفا نمود. این خاندان حداقل از سال 1810 پیوندی استوار با خاندان روچیلد یافت و سهمی تعیین‌کننده در پیدایش امپراتوری مالی روچیلدها داشت.
تبار خاندان وِلزلی به فردی به‏نام گارت وزلی (1) (1720-1781) می‌رسد. او به یکی از خانواده‌های زمیندار و اشرافی ایرلند تعلق داشت که از ثروت چندان برخوردار نبودند. گارت وزلی، که در سایر زمینه‌ها توان رقابت با اشراف‌زادگان بلندپایه و ثروتمند انگلستان و ایرلند را نداشت، از نوجوانی به موسیقی روی آورد و نوازنده‌ای برجسته شد. به زودی مورد توجه دربار انگلستان قرار گرفت و در سال 1746 عنوان بارون مورنینگتون (2) به وی اعطا شد. در سال 1751 جرج ویلیام فردریک (1738-1820) نوه جرج دوم پادشاه انگلیس، به ولیعهدی رسید و به زودی گارت وزلی در زمره نزدیکان او جای گرفت. (3)
پیوند با ولیعهد انگلستان (پرنس ولز) سرآغاز طلوع ستاره اقبال خاندان وزلی است. در سال 1760 جرج دوم درگذشت و "پرنس ولز" به عنوان جرج سوم پادشاه انگلستان شد. دوران 60 ساله سلطنت جرج سوم از مهم‌ترین مقاطع تاریخ امپراتوری بریتانیاست و مصادف است با برخی از مهم‌ترین تحولات دوران معاصر: استقلال ایالات متحده آمریکا، انقلاب فرانسه، جنگ‏های ناپلئونی، جنگ 1812 انگلستان و ایالات متحده آمریکا و سرانجام استحکام و گسترش امپراتوری بریتانیا در شبه قاره هند. این حوادث با نام جرج سوم در پیوند است. در دوران سلطنت جرج سوم پیوند زرسالاران یهودی با خاندان سلطنتی هانوور و الیگارشی مستعمراتی بریتانیا شکل نهایی و امروزین خود را یافت.
در زمان صعود جرج سوم به سلطنت نزدیکان و مقربان او به عناوین عالی دست یافتند و از جمله به گارت وزلی نوازنده نیز عناوین شامخ اشرافی "ارل مورنینگتون" (4) و "ویسکونت ولزلی" (5) اعطا شد. از این پس اعضای خانواده فوق به "ولزلی" شهرت یافتند. گارت وزلی در زمان سلطنت جرج سوم قریب به بیست سال زندگی کرد. در این دوران فرزندان و سایر اعضای خانواده او صمیمی‌ترین و مورد اعتمادترین دوستان و نزدیکان پادشاه و ولیعهد انگلستان بودند.
در تداوم سنتی که در دوران الیزابت اول شکل گرفته بود، در نیمه دوم سده هیجدهم و پس از آن نیز پادشاه و ولیعهد و سایر اعضای خاندان سلطنتی انگلستان از سرمایه‌گذاران و شرکای درجه اول در غارت ماوراء بحار بودند. در این میان اعضای خاندان ولزلی اداره و سرپرستی "تجارت ماوراء بحار" جرج سوم و ولیعهد او را به دست داشتند. بدینسان، آنان به کارگزاران جرج سوم و شرکای درجه اول زرسالاران یهودی لندن در تجارت جهانی برده و غارت مستعمرات بدل شدند و در سال‏های پایانی سده هیجدهم به ثروت و قدرت فوق‌العاده دست یافتند.
در این زمان فردی به‏نام جان وزلی (6) را می‌شناسیم که احتمالا برادر گارت وزلی است.
او در اواخر سده هیجدهم و اوایل سده نوزدهم از بزرگترین تجار برده بود. فعالیت جان وزلی مقارن با حضور جوامع انبوه بردگان سیاه در قاره آمریکا و آغاز فعالیت‌های میسیونری برای مسیحی کردن آنان است. این تکاپویی است که از اوایل سده هیجدهم آغاز شد. (7)
جان وزلی در اواخر عمر به "دین" و "فرهنگ" علاقمند شد و در دهه 1790 بهمراه شریکش، توماس کوک، (8) برای "متمدن" کردن بردگان و مردم مستعمرات بریتانیا در مشرق زمین نخستین مراکز بزرگ آموزش میسیونری را در جزایر هند غربی و شرق مکزیک تأسیس کرد و از آن پس تا زمان مرگ به این کار اشتغال داشت. جان وزلی با صرف سرمایه هنگفت کشیشان مستعد را استخدام می‌کرد و پس از طی یک دوره آموزشی آنان را به هند، خاور دور، آفریقا، نیوفاوندلند (شمال کانادا) و آمریکای جنوبی اعزام می‌نمود. او در سال 1815، در جریان سفر به سیرالئون برای سرکشی به میسیونرهایش، درگذشت. (9)
گارت وزلی پنج پسر داشت که در اوایل سده نوزدهم همگی از نامدارترین رجال سیاسی و نظامی بریتانیا بودند:
بزرگترین آنان، ریچارد کولی ولزلی(10) (1760-1842)، در دربار جرج سوم از جایگاهی منحصر‌بفرد برخوردار بود و به‏نوشته جرج امرسون با پادشاه انگلستان صمیمیتی فوق‌العاده داشت. (11)
ریچارد ولزلی تحصیلات خود را در مدارس هارو و اتون، و کالج‌های کریست چرچ و آکسفورد به پایان برد. در سال 1781، با مرگ پدر، "ارل مورنینگتون دوم" لقب گرفت. در سال 1786 وزیر خزانه‌داری شد و در سال‏های 1787-1796 نماینده مجلس عوام بود. او از سال 1793 در شورای مشاورین خصوصی پادشاه انگلستان عضویت داشت. ریچارد ولزلی در 18 مه 1798 به عنوان فرمانفرمای کل مستعمرات بریتانیا در هندوستان منصوب شد و تا 30 ژوئیه 1805 در این سمت بود. (12)
دومین پسر گارت وزلی لرد ماریبورو(13) نام داشت. در منابع در دسترس ما درباره زندگینامه او اطلاع زیادی مندرج نیست.
سومین پسر او، آرتور ولزلی (14) (1769-1852)، همان سردار انگلیسی است که به علت پیروزی بر ناپلئون نگونبخت به یکی از نامدارترین چهره‌های تاریخ دو سده اخیر جهان بدل شد، "دوک ولینگتون" (15) لقب گرفت و مدتی بعد به نخست‌وزیری انگلستان رسید.
آرتور ولزلی تحصیلات خود را در ایرلند، انگلستان، بلژیک و سرانجام در مدرسه نظامی فرانسه به پایان برد و از سال 1790 به سرپرستی املاک خانواده خود در ایرلند پرداخت. او از سال 1794 در جنگ با هلند بر سر تملک جزایر هند غربی شرکت داشت و در فوریه 1797 بهمراه دسته تحت فرماندهی‌اش وارد کلکته شد. این کمی پیش از تصدی منصب فرمانفرمایی مستعمرات بریتانیا در هندوستان به‏وسیله برادر بزرگش لرد مورنینگتون (ریچارد ولزلی) است. آرتور ولزلی پس از جنگ‏های متعدد در هند و تصرف مستملکات پهناور برای کمپانی هند شرقی در مارس 1805 به انگلستان بازگشت. (16)
پسر چهارم گارت وزلی، جرالد ولزلی، (17) کشیشی عالیرتبه بود و هدایت برخی سازمان‌های میسیونری آن زمان را به دست داشت. پسر او، به‏نام سِر جرج گرویل ولزلی (18) (1814-؟)، در جوانی ناخدای کشتی "کورنوالیس" (19) بود و در تجارت برده و ماجراجویی‌ها و جنگ‏های دریایی، از جمله حمله به سواحل سوریه، مشارکت داشت. جرج گرویل ولزلی در سال 1869 فرمانده کل نیروهای بریتانیا در شمال آمریکا و جزایر هند غربی شد و سپس به مدت پنج سال فرمانده کل نیروی دریایی انگلیس در هند بود. (20)
پنجمین و کوچکترین پسر گارت وزلی، به‏نام هنری ولزلی (21) (1773-1847)، در دوران حکومت برادر بزرگش بر مستعمرات بریتانیا در هند، تا سال 1801 منشی خصوصی او بود و در سال‏های 1801-1803 حکمران مناطق اشغالی سرزمین اود. سپس به انگلستان رفت و در سال‏های 1807-1809 نماینده مجلس عوام، مدت کوتاهی وزیر دارایی (1808-1809) و پس از آن سفیر انگلستان در اسپانیا (1809-1822) و اتریش (1823-1831) و فرانسه (1841-1846) بود. در سال 1829 عنوان "بارون کاولی" (22) به وی اعطا شد. (23)
مدت کوتاهی پس از پایان سفارت لرد کاولی در پاریس، در سال 1852 پسر او، به‏نام سِر هنری ریچارد چارلز ولزلی، (24) سفیر بریتانیا در فرانسه شد. او در سال 1857 "ارل کاولی" (25) لقب گرفت. (26) این لرد کاولی همان کسی است که در سال 1857 پیمان صلح ایران و انگلیس را با فرخ خان امین‌الدوله کاشی منعقد کرد. (27)
دوران هفت ساله حضور ریچارد و آرتور ولزلی در هند هم در تاریخ استعمار بریتانیا در شرق و هم در تاریخ خاندان ولزلی نقطه عطفی به شمار می‌رود.
با اوجگیری انقلاب فرانسه و آغاز جنگ میان انگلستان و متحدینش علیه فرانسه در قاره اروپا، از سال 1793 در شرق نیز رقابت میان این دو قدرت اروپایی به جنگ‏های انگلیس و فرانسه در شبه قاره هند انجامید. در این فضا و در چارچوب این ستیز، درست در زمانی که ژنرال بناپارت از سوی دولت فرانسه برای اشغال مصر اعزام شد، ریچارد و آرتور ولزلی نیز از سوی کمپانی هند شرقی و دربار بریتانیا عازم هندوستان شدند. (28) اعزام ریچارد ولزلی به هند در دوران نخست‌وزیری ویلیام پیت بود و ماکرجی، محقق هندی، ولزلی را مجری سیاست‌های پیت در هند می‌داند. (29)
مهم‌ترین اقدامات ریچارد ولزلی در دوران حکومت هند، که نام او را در ردیف نامدارترین کارگزاران مستعمراتی تاریخ غرب به ثبت رسانیده، جنگ با تیپو سلطان و اشغال سرزمین میسور، انضمام نیمی از سرزمین اود به مستملکات کمپانی در بنگال، استقرار سلطه کمپانی بر دولت‏های حیدرآباد دکن و مهاراته از طریق تحمیل قراردادهای تحت‌الحمایگی بر آنان، و سرانجام پایان دادن به تهدید زمان شاه افغان است. در این رابطه، ریچارد ولزلی هیئت جان ملکم را به تهران اعزام کرد و پایه‌های نفوذ استعمار بریتانیا را در ایران استوار ساخت. بدینسان، به تعبیری، می‌توان او را بنیانگذار سلطه غیر مستقیم استعمار انگلستان بر ایران دانست. فیلیپ لاوسون دوران حکومت ولزلی بر هند را "دوران ماجراجویی نظامی ولزلی" می‌خواند. (30)
میسور(31) سرزمینی است در جنوب فلات دکن در شبه قاره هند، در حد فاصل دو بندر گوا در غرب و مدرس در شرق. جمعیت این سرزمین در سال 1871 بیش از پنج میلیون نفر گزارش شده است. مهم‌ترین شهرهای آن میسور و بنگلور(32) است. در سده نوزدهم، چون امروز، این منطقه مهم‌ترین مرکز کشت قهوه در هند به شمار می‌رفت و وجود برخی معادن طلا در آن امید به کشف ذخایر سرشار طلا را پدید ساخته بود. (33)
در گذشته، حکومت منطقه میسور در دست خاندان‌هایی از راجه‌های هندو بود که از سده چهاردهم میلادی تابع حکمرانان مسلمان منطقه بودند. در این دوران حکومت راجه‌های میسور اهمیتی نداشت، پس از اورنگ زیب تا مدت‌های مدید تابع دولت نظام حیدرآباد بود و بارها مورد تهاجم و چپاول مهاراته‌ها قرار گرفت. شهرت میسور به عنوان یک قدرت مهم منطقه‌ای با نام حیدرعلی در پیوند است.
حیدرعلی خان (1717-1782) پسر فاتح محمد خان از نظامیان و جاگیرداران (خوانین) منطقه میسور بود.
تبار فاتح محمد به یک زاهد مسلمان پنجابی به‏نام محمد بهلول می‌رسد که بهمراه دو پسرش، محمدعلی و محمد ولی، به سرزمین دکن مهاجرت کرد. او ابتدا در نزدیکی شهر حیدرآباد مستقر شد. پس از مرگ محمد بهلول، پسرانش در منطقه میسور ساکن شدند.
محمدعلی در این سرزمین درگذشت و تنها پسرش، فاتح محمد، با فقر و تنگدستی بزرگ شد. فاتح محمد از نوجوانی به صفوف نظامیان مهاراجه میسور پیوست، بتدریج به ثروت و قدرت رسید، لقب خانی گرفت و با دختری از یک خاندان ثروتمند ازدواج کرد. (34) حاصل این وصلت حیدرعلی است.
حیدرعلی از سال 1749 به خدمت مهاراجه میسور درآمد. در سال 1759 به "فاتح بهادر" ملقب شد و فرماندهی قشون میسور را به دست گرفت. او بتدریج به قدرت اصلی سرزمین میسور بدل شد و در سال 1760 حکمران هندوی میسور را خلع کرد و خود قدرت را به دست گرفت.
در دوران حیدرعلی، میسور به سرعت به مهم‌ترین قدرت سیاسی و نظامی شبه قاره هند و جدی‌ترین رقیب کمپانی هند شرقی بدل شد و این مرهون نبوغ نظامی و سیاسی اوست. ماکرجی حیدرعلی را "تواناترین فرمانده نظامی هند در نیمه دوم سده هیجدهم" می‌خواند،(35) و میچل فیشر می‌نویسد از زمان صعود حیدرعلی تا سال 1799 کمپانی هند شرقی "حکومت مسلمان میسور را بزرگترین تهدید برای خود در جنوب هند می‌انگاشت." (36)
حیدرعلی خان در آغاز با نظام حیدرآباد متحد شد و قلمرو دولت میسور را گسترش داد و سواحل مالابار را در غرب به تصرف درآورد. در سال 1769 نخستین جنگ کمپانی و میسور درگرفت که با پیروزی حیدرعلی به پایان رسید. کمپانی به هراس افتاد؛ در سال‏های 1769 و 1770 حکومت‌های انگلیسی مدرس و بمبئی از موضع ضعف دو پیمان صلح جداگانه با حیدرعلی منعقد ساختند. این پیمان‌ها به مدت ده سال رابطه میان انگلیسی‏ها و حیدرعلی را سامان داد. در این مدت تنها خطر جدی برای میسور تجاوز پراکنده مهاراته‌ها بود که با تحریک پنهان انگلیسی‏ها صورت می‌گرفت.
در سال 1778 دور جدیدی از جنگ میان انگلیسی‏ها و فرانسوی‏ها در جنوب شبه قاره هند آغاز شد. در این زمان انگلیسی‏ها کوشیدند تا با حیدرعلی، که اینک بزرگترین قدرت محلی شبه قاره هند به شمار می‌رفت،(37) متحد شوند و لذا فردی به‏نام شوراتس را محرمانه نزد او اعزام کردند.
کریستیان فردریک شوراتس(38) (1726-1798) یک کشیش میسیونر آلمانی- دانمارکی بود. او در پروس به دنیا آمد و در سال 1750 از سوی دربار دانمارک عازم هند شد. شوارتس با زبان‌های متداول در شبه قاره هند آشنایی داشت و میسیونری فعال بود. او در جنوب هند چند کلیسا تأسیس کرد و گفته می‌شود در طول دوران تکاپویش در هند حدود 6000 نفر را مسیحی کرد. شوارتس در هند درگذشت. (39)
مأموریت مخفی شوارتس در میسور به نتیجه نرسید. در سال 1780 حیدرعلی برای دومین بار به مستملکات کمپانی در مدرس حمله برد، نیروهای انگلیسی به فرماندهی کلنل ویلیام بایلی(40) را شکست داد، بخش مهمی از قلمرو حکومت انگلیسی مدرس را به تصرف درآورد و تا پنج مایلی شهر مدرس را به سرزمین خود منضم ساخت. بایلی زخمی شد و به اسارت حیدرعلی درآمد و در نوامبر 1782 در اسارت درگذشت. (41)
در دسامبر 1782، در کوران جنگ با انگلیس، حیدرعلی درگذشت و پسر او، تیپو، قدرت را به دست گرفت. در این جنگ، فرانسوی‏ها متحد حیدرعلی به شمار می‌رفتند ولی این اتحاد جدی نبود. باکلند می‌نویسد حیدرعلی "وحشتی عظیم" در انگلیسی‏ها ایجاد کرد و اگر از حمایت بیشتر فرانسوی‏ها برخوردار بود می‌توانست انگلیسی‏ها را از جنوب هند اخراج کند. (42)
تیپو سلطان (1753-1799) در زمان جنگ دوم انگلیس و میسور فرماندهی بخشی از نیروهای نظامی پدر را به دست داشت و زمانی که به حکومت رسید 29 ساله بود. او جنگ با انگلیسی‏ها را ادامه داد، ساحل مالابار را بار دیگر به تصرف درآورد، نیروهای انگلیسی به فرماندهی ژنرال ماتیوس (43) را شکست داد، ژنرال نامبرده و تعدادی دیگر از افسران انگلیسی را به قتل رسانید و سرانجام در مارس 1784 پیمان صلح جدیدی با انگلیسی‏ها منعقد نمود. تیپو در سال 1786 خود را "پادشاه" (44) میسور خواند و در سال 1787 پیمان صلحی با دولت‏های نظام حیدرآباد و مهاراته منعقد نمود. (45) اکنون تیپو به عنوان بزرگترین دشمن انگلستان در مشرق زمین شناخته می‏شد.
در سال‏های پسین، تیپو سلطان سخت در پی اتحاد با قدرت‌های مسلمان و فرانسوی‏ها برای جنگ با انگلیسی‏ها بود. او برای تحقق این امر هیئت‌هایی را به قسطنطنیه (استانبول)، عربستان، کابل و مستعمرات فرانسه در اقیانوس هند اعزام داشت و خواستار اعزام نیروهای داوطلب برای "اخراج انگلیسی‏ها از هند" شد ولی ناکام ماند. (46)
در سال 1790 سومین جنگ انگلیس و میسور درگرفت. در این جنگ، دولت‏های مهاراته و نظام حیدرآباد به دلیل هراس از اقتدار روزافزون تیپو سلطان در منطقه در جبهه انگلیسی‏ها جای گرفتند. هرچند تیپو و نیروهایش شجاعانه جنگیدند ولی جنگ با شکست آنان به پایان رسید.
در فوریه 1792 شهر سرینگاپاتام، (47) پایتخت میسور، به اشغال نیروهای انگلیسی و متحدینش درآمد، تیپو سلطان تسلیم شد و پیمان صلحی میان او و اشغالگران منعقد گردید. طبق این پیمان، تیپو مبلغ سه میلیون پوند استرلینگ به کمپانی غرامت پرداخت کرد و دو پسرش را به عنوان گروگان جنگی در اختیار انگلیسی‏ها قرار داد. تقریباً نیمی از سرزمین تحت فرمان تیپو به تصرف انگلیسی‏ها در آمد، مهم‌ترین بخش آن به قلمرو کمپانی (حکومت مدرس) منضم شد و بقیه به سرزمین‌های مهاراته و حیدرآباد. (48)
پیمان 1792 به معنای پایان کار تیپو نبود. حکومت او بر مابقی سرزمین میسور تداوم یافت و به زودی بار دیگر تیپو به قدرت درجه اول منطقه بدل شد. او به تجدید سازمان نیروهای نظامی‌اش دست زد، با ایجاد استحکامات متعدد شهر سرینگاپاتام را به قلعه‌ای استوار بدل ساخت و با اعزام نمایندگانی نزد زمان شاه افغان و فرانسوی‏ها خواستار اتحاد علیه انگلیسی‏ها شد ولی بار دیگر تلاش وی بی‌نتیجه ماند. (49) مورخین یکی از علل اصلی اعزام ریچارد و آرتور ولزلی به هند را پایان دادن به تهدید تیپو سلطان می‌دانند. ماکرجی می‌نویسد:
اینک توجه انگلستان به میسور معطوف شد؛ سرزمینی که حیدرعلی و سپس پسرش، تیپو سلطان، کانون خطر برای اقتدار رو به رشد بریتانیا در هند بودند. بدینسان جنگ‏های انگلیس و میسور آغاز شد که در آن، مانند تمامی جنگ‏های انگلستان با قدرت‌های هندی، طرف هندی در صحنه‌های نبرد پیروز شد ولی جنگ را باخت. (50)
نخستین اقدام ریچارد ولزلی پس از ورود به هند، تلاش برای جلب نظام علی خان (نظام‌الملک آصف جاه دوم)، حکمران حیدرآباد دکن، به اتحاد نظامی جدید با انگلیسی‏ها و دور ساختن وی از تیپو و فرانسوی‏ها بود. برای تحقق این هدف، ولزلی دو تن از مأموران زیرک خود را به دربار حیدرآباد اعزام کرد. این دو کلنل کیلپاتریک (51) و کاپیتان جان ملکم بودند. پس از مذاکراتی که تاریخ هند آکسفورد آن را "ماهرانه" توصیف می‌کند، سرانجام در سپتامبر 1798 نظام علی خان پذیرفت که به جبهه انگلیسی‏ها بپیوندد. (52)
بدینسان، پس از تمهیدات سیاسی کافی، در اوایل سال 1799 ولزلی به تیپو سلطان اعلام جنگ کرد و چهارمین و واپسین جنگ انگلیس و میسور درگرفت.
در این جنگ سرلشکر جرج هاریس، (53) سرلشکر جیمز استوارت،(54) سرلشکر دیوید بایرد(55) و کلنل آرتور ولزلی فرماندهی نیروهای انگلیسی و متحدین هندی آنها را به دست داشتند. سرلشکر هاریس فرماندهی ارتش 50 هزار نفره حکومت انگلیسی مدرس (قلعه سن جرج) را به دست داشت و آرتور ولزلی فرمانده نیروی 16 هزار نفره نظام حیدرآباد بود.
شهر سرینگاپاتام به محاصره درآمد. انگلیسی‏ها خواستار دو میلیون پوند استرلینگ غرامت جنگی و تصرف نیمی از قلمرو میسور شدند. تیپو حاضر به پذیرش این درخواست نشد. در 4 مه 1799 شهر مورد حمله شدید قشون انگلیس قرار گرفت. تیپو در حال دفاع، در حالی که به‏نوشته تاریخ آکسفورد "به‏رغم جراحت شجاعانه می‌جنگید"، (56) به قتل رسید، خانواده‌اش به اسارت گرفته شدند و شهر وحشیانه به غارت رفت. تیپو سلطان در میان مردم هند به عنوان قهرمانی بزرگ شناخته می‌شود و از سوی آنان "شیر میسور" نام گرفته است.
قتل تیپو سلطان و اشغال سرزمین میسور دستاوردی بزرگ برای کمپانی هند شرقی و استعمار بریتانیا بود.
ملکم یاپ می‌نویسد این پیروزی ولزلی بر تیپو سلطان بود که "سلطه کامل و نهایی" انگلستان را بر جنوب هند تأمین کرد. (57) و لذا، طراحان و گردانندگان این جنگ مورد تشویق فراوان قرار گرفتند: در دسامبر 1799 ریچارد ولزلی به "مارکیز ولزلی" (58) ملقب شد. بعدها به سرلشکر هاریس درجه ژنرالی و عنوان "بارون سرینگاپاتام و میسور" (59) اعطا شد. (60) سرلشکر استوارت، فرمانده ارتش بمبئی در جنگ میسور، فرمانده نظامی مدرس شد و به درجه ژنرالی رسید. (61) سرلشکر بایرد نیز به درجه ژنرالی رسید، بارونت شد و به فرماندهی کل ارتش بریتانیا در ایرلند (1820) و حکومت مدرس (1829) دست یافت. (62)
پس از اشغال میسور، کلنل آرتور ولزلی از سوی برادرش در سمت حکمران نظامی سرینگاپاتام منصوب شد و کاپیتان جان ملکم و توماس مونرو مأمور تدوین و استقرار سیستم حاکمیت کمپانی بر میسور شدند.
این دو از مطلع‌ترین کارگزاران کمپانی در منطقه بودند. با جان ملکم (سِر جان ملکم بعدی) در آینده بیشتر آشنا خواهیم شد. توماس مونرو (63) (1761-1827) در سال‏های 1788-1792 ریاست سرویس اطلاعاتی (64) کمپانی را در مدرس به دست داشت. او بعدها به درجه سرلشکری رسید و از سال 1820 تا زمان مرگ، به مدت هفت سال، حکمران مدرس بود و به مقام بارونتی رسید. باکلند او را از حکمرانان "بسیار موفق" انگلیس در هند می‌داند و دارای آشنایی عمیق با سرزمین و مردم و فرهنگ هند. (65)
ریچارد ولزلی همچنین برهمنی به‏نام پورنیا (66) را در سمت "دیوان" (وزیر) میسور منصوب کرد. پورنیا از زمان حیدرعلی در مشاغل مالی دولت میسور خدمت می‌کرد و در زمان تیپو سلطان وزیر مالیه شد. قاعدتاً او از گذشته با انگلیسی‏ها ارتباط پنهان داشت. آرتور ولزلی و پورنیا از طریق سرکوب خشن اهالی و گروه‌های جنگجویان محلی، که در کوهستان‌ها تشکیل شده بود، سلطه خود را بر میسور مستقر ساختند. این بار نیز سرزمین میسور میان کمپانی و متحدینش تقسیم شد. بخشی از آن به قلمرو حکومت مدرس منضم شد و بخشی به قلمرو نظام حیدرآباد.
مسئله مهم کمپانی در این زمان نوع حکومتی بود که باید در بقایای سرزمین میسور استقرار می‌یافت. ریچارد ولزلی انضمام تمامی میسور را به قلمرو کمپانی صلاح نمی‌دانست و مدافع استقرار سیستم "سلطه غیرمستقیم" (67) بر این منطقه بود.
در این شکل از نظام سلطه، حکومت بطور رسمی در دست حکمران محلی بود ولی درواقع او تحت فرمان یک مستشار انگلیسی، و در مواردی بومی، قرار داشت که "کارگزار مقیم" (رزیدانت) (68) نامیده می‌شد. این سیستمی است که کمپانی در برخی دیگر از مستملکات خود در هند نیز مستقر کرد. بدینسان، این شبه‌دولت‏ها مستملکات انگلستان به شمار نمی‌رفتند و به ظاهر مستقل بودند.
به‏نوشته میچل فیشر، پس از فتح میسور در میان سیاستگزاران کمپانی این مسئله مطرح شد که چه کسی را در حکومت میسور مستقر کنند: یکی از پسران تیپو سلطان یا یکی از اعضای خاندان راجه‌های هندوی پیشین را. اسناد کمپانی نشان می‌دهد که ریچارد ولزلی به دلیل "خصوصیات نژادی مسلمانان" و سنن ستیز خاندان حیدرعلی با انگلیسی‏ها با اعاده حکومت این خاندان به شدت مخالف بود. ولزلی به هیئت مدیره کمپانی در لندن چنین نوشت:
جاه‌طلبی‌های بلندپروازانه، غرور استقلال‌طلبانه، و کینه‌توزی‌های مهلک با سرشت محمدیان [مسلمانان] آمیخته است. این عوامل مانع از آن است که شاخه‌ای از خاندان سلطان متوفی را در سلطنت مستقر کنیم. (69)
این جمله به روشنی شیوه نگرش ولزلی به اسلام و مسلمانان را نشان می‌دهد و گویای عملکرد او در دوران حکومتش بر هند است. بنابراین، تصادفی نیست که در دوران او، و با دسیسه‌های جان ریچاردسون، حاکمیت قوانین و قضای اسلامی در بنگال ملغی شد. (70)
چنین بود که ولزلی یک پسر سه ساله از خاندان مهاراجه هندوی پیشین را، که به‏وسیله حیدرعلی خان خلع شده بود، به‏نام کریشنا راج وادیار (71) در سمت حکمران میسور منصوب کرد و طی پیمانی با او عملا مقدرات این سرزمین را در دست کمپانی و کارگزاران آن قرار داد. ریچارد ولزلی در مکاتبات خود با لندن مدعی بود که اعاده خاندان حکمرانان هندوی میسور را به ملاحظات "اخلاقی" و "عقلانی" انجام داده است. او می‌نویسد:
اگر ما تنها ملاحظات اخلاقی را در نظر بگیریم، مطمئناً بر بنیاد هرگونه اصول عادلانه و انسانی، و نیز بر اساس توجه به رفاه مردم [میسور]، باید حکومت وارثین راجه‌های باستانی میسور را اعاده کنیم... هر انگیزه‌ای را که در نظر بگیریم لاجرم به این نتیجه خواهیم رسید که تنها باید این خاندان را به قدرت برسانیم زیرا تنها آنان‌اند که می‌توانند در برابر خاندان تیپو قدرت خود را حفظ کنند.
ولزلی می‌افزاید مهاراته‌ها از صعود یک هندو به حکومت میسور خشنود خواهند شد و رزیدانت مستقر در حیدرآباد نیز می‌تواند ناخشنودی نظام مسلمان حیدرآباد از این امر را با مهارت مرتفع کند.
تمامی کارشناسان کمپانی با نظر ولزلی در اعاده "خاندان باستانی" مهاراجه‌های میسور موافقت نداشتند. مهم‌ترین آنان توماس مونرو بود. مونرو خاندان فوق را فاقد محبوبیت در میان مردم میسور و "فراموش شده" می‌دانست. ولی او نیز به اعاده حکومت خاندان حیدرعلی علاقه‌ای نداشت و معتقد به استقرار سلطه مستقیم کمپانی بر میسور بود زیرا به‏زعم او "مردم میسور برای دورانی طولانی به حکومت بیگانگان عادت کرده‌اند." (72)
از این پس قدرت واقعی در دست پورنیا، وزیر میسور، بود که با انگلیسی‏ها نزدیک‌ترین روابط را داشت. تنها چند ماه پیش از مرگ پورنیا (مارس 1812) مهاراجه میسور توانست او را برکنار کند و شخصاً قدرت را به دست گیرد. (73)
این وضع دیری نپایید. بیست سال بعد کمپانی، به بهانه نارضایتی و شورش مردم، کریشنا راج وادیار را از سمت خود خلع کرد (اکتبر 1831) و مستقیماً اداره سرزمین میسور را به دست گرفت. (74) معهذا، کریشنا تا زمان مرگ بطور تشریفاتی مهاراجه میسور به شمار می‌رفت و مستمری سالیانه‌ای به مبلغ 350 هزار روپیه به اضافه بیست درصد درآمد سالیانه دولت میسور به وی پرداخت می‌شد. (75) پس از مرگ وی (1868)، انگلیسی‏ها سِر چاما راجندرا وادیار، (76) جوانی 18 ساله از اعضای خاندان فوق را که زیر نظر آنان "به دقت تربیت شده بود"، در سمت مهاراجه میسور منصوب کردند. او تا زمان مرگ، به مدت 25 سال، در این سمت بود. (77)

پی‌نوشت‌ها:

1. Garret Wesley
2. Baron Mornington
3. Emerson, ibid, vol. 2, p. 369.
4. First Earl of Mornington
5. Viscount Wellesley
6. John Wesley
7. James Walvin, Black Ivory; A History of British Slavery, London: Fontana Press, 1992, p. 184.
8. Thomas Coke
9. ibid, p. 192.
10. Richard Colley Wellesley
11. Emerson, ibid, p. 886.
12. Buckland, ibid, p. 445.
13. Maryborough
14. Arthur Wellesley
15. First Duke of Wellington
16. ibid, pp. 445-446.
17. Gerald V. Wellesley
18. Sir George Greville Wellesley
19. Cornwallis
20. Pratt and Hits, ibid, p. 489.
21. Henry Wellesley
22. First Baron of Cowley
23. Buckland, ibid, p. 98.
24. Henry Richard Charles Wellesley
25. First Earl of Cowley
26. Emerson, ibid, vol. 1, p. 519.
27. بنگرید به: همین کتاب، ج 1، صص 194-195.
28. Vincent Smith, The Oxford History of India, Oxford: Clarendon Press, 1958, p. 543.
29. Ramkrishna Mukherjee, The Rise and Fall of the East India Company, An Sociological Appraisal, Bombay: Popular Prakashan, 1973, p. 271.
30. Philip Lawson, The East India Company; A History, London: Longman, 1993, p. 149.
31. Mysore
32. Bangalore
33. Chisholm, ibid, vol. 2, pp. 1060-1061.
34. Henry Beveridge, A Comprehensive History of India, London: Blackie and Son, 1867, vol. 2, pp. 217-218.
35. Mukherjee, ibid, p. 270.
36. Michael H. Fisher, Indirect Rule in India; Residents and Residency System, 1764-1857, Delhi: Oxford University Press, 1991, p. 402.
37. Buckland, ibid, p. 214.
38. Christian Friedrich Schwartz
39. ibid, p. 378.
40. William Baillie
41. ibid, p. 22.
42. ibid, p. 214.
43. Matthews
44. عنوانی که تیپو بر خود نهاد همان واژه فارسی "پادشاه" است. وی به "تیپو سلطان" نیز شهرت داشت.
45. ibid, p. 424.
46. ibid, p. 271; Buckland, ibid, pp. 425, 446.
47. Seringapatam
48. Smith, ibid, p. 542.
49. Buckland, ibid, p. 425.
50. Mukherjee, ibid, p. 270.
51. Kilpatrick
52. Smith, ibid, p. 543.
53. George Harris
54. James Stuart
55. Baird
56. ibid, p. 544.
57. Malcolm Yapp, Strategies of British India; Britain, Iran and Afghanistan, 1798-1850, Oxford: Clarendon Press, 1980, p. 155.
58. Marquess of Wellesley
59. First Baron of Seringapatam and Mysore
60. Buckland, ibid, p. 191.
61. ibid, p. 409.
62. ibid, pp. 22-23.
63. Sir Thomas Munro, Baronet
64. Intelligence Department
65. ibid, p. 307.
66. Purnia
67. indirect rule
68. Resident
69. Fisher, ibid, p. 405-406.
70. بنگرید به: همین کتاب، ج 1، صص 242-244.
71. Krishna Raj Wadiar
72. ibid, pp. 406-407.
73. Buckland, ibid, p. 346.
74. ibid, p. 310.
75. Fisher, ibid, p. 411.
76. Sir Chama Rajendra Wodyar
77. Buckland, ibid, p. 310.

منبع مقاله: شهبازی، عبدالله؛ (1377)، زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)



 

 

نسخه چاپی