انتقاد و انتقاد از خود
 انتقاد و انتقاد از خود

 

نویسنده: محمّد اسفندیاری




 

زیرعنوان: قضاوت نویسنده درباره کتاب خودش

کم است این که می گویند انسان جایزالخطاست، بلکه انسان سراپا خطاست. و ناگفته پیداست که نویسندگان نیز، مانند دیگر مردم، خطا می کنند و می لغزند و سکندری می خورند؛ با این تفاوت که نویسندگان هوشمند، برخلاف توده های مردم، دوبار یک خطا نمی کنند. راست گفته اند: لِکلِّ جوادٍ کبوهٌ و لِکلِّ عالمٍ هَفوهٌ.
پس در سهو و خطا تفاوتی میان عالم و عامی نیست. حتّی گاهی امکان خطای دانشمندان بیشتر از عوام است: هنگامی که دلبستگیها و گرایشها در میان باشد. اینجاست که دیده می شود چه دانشمندان بزرگی از قلّه دانش به دره عصبیّت فرو غلتیده اند و به لحاظ دلبستگی به موضوعی، از عوام نیز منحطتر گردیده اند. ماجرای نحوی و کشتیبان، که مولوی در مثنوی به آن اشاره کرده است، حکایت از همین موضوع می کند. مردی نحوی چندان دلبستگی به علم خویش داشت که به کشتیبان گفت: هیچ از نحو خواندی؟ گفت: لا/گفت: نیم عمر تو شد در فنا.
قضاوت نویسنده درباره کتابش نیز قضاوت در موضوعی است که به آن دلبستگی و تعلّق دارد. کتاب نویسنده، حاصل عمر اوست و نشانه اندیشه و هنر او. و دور می نماید نویسنده ای بتواند قاضی کتاب خود باشد؛ یعنی قاضی اندیشه و هنر خود. بیهوده نیست هنگامی که از نویسندگان می پرسند کدامیک از کتابهایتان را بیشتر می پسندید، غالباً می گویند کتابهای هر نویسنده مانند فرزندان اوست، و چنانکه پدری نمی تواند میان فرزندانش تبعیض قائل شود، نویسنده نیز نمی تواند میان کتابهای خود فرق بگذارد. از اینجا می توان دریافت که دلبستگی نویسندگان به کتابهایشان، مانند دلبستگی آنها به فرزندانشان است. و از آن جا که «همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند خود به جمال»(1) کتابهای نویسندگان، که نشانه عقل آنهاست و به مابه فرزندانشان، در دیده آنها بکمال است و بجمال. بنابراین قضاوت نویسندگان درباره کتابهایشان، مقبول و مسموع نیست.(2) درست گفته اند که: کلُّ امْرِیءٍ فِی نَفسِهِ عاقِلٌ/یا لَیتَ شِعرِی فَمَنِ الجاهلُ: یعنی:
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد
به خود گمان نبرد هیچکس که نادانم
فرنگیها به کسی که بیمار یا دیوانه نوشتن است و از دیدن نوشته خود لذت می برد، گرافومانیاک (Graphomaniac) می گویند. هر نویسنده تا اندازه ای گرامافومانیاک است. این، هم حسن است و هم عیب: بدین لحاظ حسن است که اگر نویسنده ای عشق به نوشتن نداشته باشد و از دیدن نوشته اش لذّت نبرد، رغبت به نوشتن پیدا نمی کند. و از این رو عیب است که نویسنده در قضاوت درست درباره نوشته اش، توفیق نمی یابد. پس عشق به نوشتن خوب است، اگر (و در «اگر» نتوان نشست) این عشق، نویسنده را در قضاوت درست درباره نوشته اش، نفریبد و حجاب دیده اش نشود. به گفته امیرالمؤمنین: مَن عَشِقَ شَیئاً اَعْشی بَصَرَه... فَهُوَ یَنظُرُ بِعَینٍ غَیرِ صَحیحَهٍ.(3) یعنی هر که عاشق چیزی شود، دیده اش را کور سازد... پس به دیده بیمار بنگرد.
دلیل دیگری که نشان می دهد نویسنده نمی تواند قاضی کتابش باشد، این است که هر کس پس از چندی به کتابش می نگرد، نادرستیها و کاستیهایی در آن می بیند که در گذشته نمی دانسته است. هیچ نویسنده ای نیست که بتواند مدّعی شود نخستین کتابش مانند آخرین کتابش است؛ مگر اینکه آن نویسنده پیشرفت نکرده باشد و در فاصله اولین و آخرین کتابش در سردخانه مانده باشد. بنابراین تغییر نظر نویسندگان درباره کتابهای سابقشان بدین معنی است که قضاوت آنها در سابق، درست نبوده است. و البته این حکم، درباره کتابهای جاریشان نیز صدق می کند.
امروزه شماری از کتابهای مهم که تجدید چاپ می شود، همراه اصلاحات و اضافات است. و این یعنی اینکه چاپ قبلی آن دارای نقایص و نواقص بوده و سپس نویسنده به آن متفطّن شده است. ویرایشهای مکرّر یک کتاب بدین معنی است که نظر نویسنده درباره کتابش، که آن را بی عیب می پنداشت، تغییر کرده است. و البته که باز هم تغییر خواهد کرد. پس نباید انتظار داشت که نویسنده بتواند قاضی کتاب خود باشد و نظری درست به آن داشته باشد.
از اینها گذشته، نویسنده، مدّعی است؛ و اصولاً مدّعی نمی تواند قاضی باشد. زیرا به گفته سعدی: «نبیند مدّعی جز خویشتن را.»(4) شرط قضاوت، بی طرفی است و شخص ذی نفع نمی تواند قاضی درست رأیی باشد. به گفته سنایی:
همه چون از کتاب فهرستند
جز تو را سوی خویش نفرستند
و به گفته نظامی:
هر کسی در بهانه تیزهُش است
کس نگوید که دوغ من ترش است
و به گفته امیرخسرو دهلوی:
این ورق کز نشاط دارد بهر
یادگار من است اندر دهر
هر کسی را به کار خویش هُش است
کس نگوید که دوغ من ترش است
زنگی ار چه سیاه فام بود
پیش مادر مهی تمام بود
*
باری، نویسنده نمی تواند قاضی خوبی برای کتاب خود باشد. این حکم، اگر هم خیلی خوشبین باشیم، درباره بسیاری از نویسندگان صادق است. اکنون باید راه چاره را بیابیم که چگونه نویسندگان می توانند به ارزیابی واقع بینانه ای درباره کتابهایشان بپردازند. آنچه تاکنون گفتیم، آیه یأس خواندن بود. اکنون باید امید دهیم و در جستجوی راه چاره باشیم.
برای اینکه نویسنده بتواند به ارزیابی درست کتاب خویش بپردازد، نخستین شرطش این است که شجاعت «انتقاد از خود» داشته باشد. گو اینکه غالباً در ادبیات سیاسی از انتقاد از خود (Autocriticism) صحبت می شود، در همه جا کاربرد دارد. و هر چند بشر به تازگی به اهمّیّت انتقاد از خود پی برده، در احادیث پیشوایان اسلام به این موضوع اشاره شده است. از امام حسین-علیه السلام-روایت شده است: مِنْ دَلائِلِ الْعالِمِ انتقادهُ لِحَدیِثِه.(5) یعنی از نشانه های دانشمند این است که به انتقاد از سخن خویش بپردازد. همچنین از امیرالمومنین علی-علیه السلام-روایت شده است: الْعاقِلُ مَنِ اتَّهَمَ رَأیهَ.(6) یعنی خردمند کسی است که رأی خود را متهّم کند [در معرض نادرست بودن بداند.]
در اینجا مقصود ما از انتقاد از خود این است که هر نویسنده هنگام تحقیق و تألیف باید دو شخصیّت داشته باشد: یکی نویسنده و دیگری منتقد. به گفته لئون و تولستوی:
در هر نویسنده ای همواره می باید دو شخصیّت، با هم، وجود داشته باشد: یکی نویسنده و دیگری منتقد.(7)
و به گفته آلکسی تولستوی:
در وجود یک نویسنده باید، در آن واحد، یک «متفکّر»، یک «هنرمند» و یک «ناقد»، با هم، مشغول کار باشند. وجود یکی از این مفروضات کافی نیست. متفکّر، فعال و دلیر است. پاسخ چراها را می داند، هدفهای نهایی را می بیند و نشانه های راهنما را مشخّص می کند. هنرمند، احساساتی است و عواطف زنانه دارد. از هر طرف محاط در این سؤال است که چگونه این کار را باید انجام داد. به دنبال چراغ راهنما می رود، نیاز به فارغ شدن دارد، وگرنه پخش و پلا می شود و تجزیه می گردد. اگر از این تعبیر نرنجید، می گویم که هنرمند اندکی خُل است. ناقد باید از متفکّر هشیارتر و از هنرمند با استعدادتر باشد. ناقد، آفریننده نیست. بسیار سنگدل است.(8)
پس هر نویسنده حداقل باید دو شخصیّتی باشد: یکی نویسنده، که کارش خلق اثر است، و دیگری منتقد، که همّتش یکسره معطوف به نقد اثر است. شخص دوم که به نویسنده یاری می رساند تا به قضاوت درست درباره کتابش بپردازد. پس وجود او را غنمیمت شماریم و پاس داریم.
شرط دیگری نیز هست که به نویسنده امکان می دهد تا به ارزیابی درست کتابش بپردازد و آن، اینکه «انتقادپذیر» باشد. انتقاد را نه تنها از دوست، بلکه از دشمن نیز بپذیرد. رومیان قدیم گفته اند: به طرف مقابل گوش فراده، پس نویسنده باید اهل دیالوگ باشد، نه مونالوگ. بگوید و بشنود؛ حتّی ناسزا را هم بشنود؛ نه اینکه متکلّم وحده باشد و گفتن را وظیفه خود و شنیدن را وظیفه دیگران بشمارد. نویسنده انتقاد پذیر اهل دیالوگ است و تکلّم می کند، اما نویسنده انتقادناپذیر اهل مونالوگ است و تحکّم می کند.
هیهات که نویسنده از کتابش سنگر بسازد. سنگر نویسنده باید حقیقت باشد و او فقط موظّف به دفاع از این سنگر است. آنکه کتابش را سنگر می کند، هر انتقادی را حمله می پندارد و خود را موظّف می داند در برابر هر انتقادی، که به نظر وی تخریب سنگرش است، دفاع کند.
یکی از سنّتهای پسندیده این است که شاعران در انجمنهای ادبی گرد می آیند و اشعارشان را برای نقد و اصلاح می خوانند. یعنی همان کاری را می کنند که صائب گفته است: عیسی نتوان گشت به تصدیق خری چند/بنمای به صاحب نظری گوهر خود را. این کار از دیرباز میان شاعران رایج بوده است؛ تا آنجا که ابونواس شعری نمی سرود مگر اینکه حدّاقل به شصت زن عرضه می کرد؛ چه رسد به مردان.(9) متأسفانه این سنّت سنیّه فقط در انجمنهای ادبی رایج است، در حالی که لازم است نویسندگان نیز چنین انجمنهایی داشته باشند و چکیده و چگونگی کتابهایشان را در حضور دیگران بیان کنند تا نقد و ارزیابی گردد.
در ادبیّات عرب و ادبیّات فارسی همواره نقد الشّعر رایج بوده است و کتابهای متعدّدی ذیل همین عنوان نوشته شده است. اما نقد النّثر رونق نداشته است و به ندرت کتابی با این عنوان یافت می شود. اینکه در گذشته، شعر برجسته تر و درخشان تر از نثر بوده، به همین سبب است که نقد شعر وجود داشت و نقد نثر نه. با اینکه شعر دشوارتر از نثر است، اما بدین علت که نقد می شده، پرورده و پخته تر گردیده است. تجربه نشان داده که هر چه نقد شده، بسامانتر گردیده است، و کتاب و نثر نیز تا نقد نشود، بسامان نمی شود.
سزاوار است هر نویسنده کتابش را، پیش از چاپ، برای ارزیابی به صاحبنظران دهد و انتقاداتی را که به آن شده، گرد آورد و کتابش را اصلاح کند. یعنی خود، به دیگران نیشتر زند و تقاضا کند تا کتابش را نقد کنند. به عبارت دیگر، هر نویسنده باید به «استقبال» از انتقاد برود و این، حدّ اعلای انتقادپذیری است. ازصادق آل محمّد-علیه السلام-بیاموزیم که می فرمود: اَحَبُّ اِخوانی الیَّ مَنْ اَهْدی اِلیَّ عُیُوبِی.(10). یعنی بهترین برادرانم کسی است که عیبهایم را به من پیشکش کند.
پس نه فقط هر نویسنده باید انتقاد پذیر باشد، بلکه باید کتابش را در معرض انتقاد بگذارد. شمس قیس رازی را در این باره سخنی است بلند و سودمند:
اگر کسی خواهد که در فنّ شعر به درجه کمال رسد و سخن چنان آراید که پسند ارباب طبع باشد، باید که... به هیچ حال در اوّل وهلت برگرفته و پرداخته خویش اعتماد نکند و تا آن را مرّهً بعد اُخری بر ناقدان سخن و دوستان فاضل مشفق عرض ندارد و خطا و صواب آن از ایشان به طریق استرشاد نشنود و ایشان به صحّت نظم و قبول وزن و درستی قافیت و عذوبت الفاظ و لطافت معانی آن حکم نکنند، آن را بر منصّه عرض عامّه ننشاند و در معرض پسند و ناپسند هر کس نیارد.(11)
وی در ادامه به علّت این موضوع اشاره می کند:
شعر فرزند شاعر است. چون بیتی چند گفت، هرچگونه که آمد، اگر چه داند که کمتر از ابیات دیگر افتاده است، از خویشتن نیاید که گفته و پرداخته خویش را باطل کند. و بزرگان گفته اند: المَرءُ مَفتونٌ بِعَقلِهِ وَ شِعرِهِ وَ ابْنِهِ. یعنی مرد، فتنه و مغرور عقل خویش و شعر خویش و پسر خویش باشد و بپسندد عقل و شعر و فرزند خویش.‍[پس شاعر] مبتلی بود، امّا ناقد را دل نسوزد بر شعر دیگران که نه او خاطر سوزانیده است در نظم و ترتیب الفاظ و معانی آن. پس هرچه نیکوتر باشد، اختیار کند و هرچه رکیک تر باشد، بگذارد. چه، شاعر در نظم خویش طالب خوشامد باشد و ناقد جوینده به آمد بود.(12)
کسی که دیوانه وار شیفته اثر خویش است (گرافومانیاک)، انتقاد را عناد می پندارد و نمی پذیرد. پس باید این بیماری را شناخت و درمان کرد. ظاهراً در فارسی، واژه ای معادل آن ساخته نشده است. شاید بتوان واژه «مخبَّط» را، بنا به تعریف عبید زاکانی، معادل آن گذاشت. وی در رساله «تعریفات» خود، «المخبَّط» را چنین تعریف کرده است: «آنکه بیت خواند و سر جنباند».(13) همچنین می توان مدمَّغ را معادل آن نهاد. یعنی کسی که دماغ تکبّر دارد و از احمقی خود را دانای کل می پندارد. امّا بهتر از این دو، واژه منجنیق است؛ به شرحی که سپس می آید.
منجنیق ابزاری است که سنگ در آن می گذارند و به طرف دشمن پرتاب می کنند. این کلمه، در اصل، منجنیک بوده که فارسی است. کسی که نخست این ابزار را ساخت، چندان از خودش به اعجاب افتاد که گفت:«من چه نیک!» سپس این عبارت به صورت «منجنیک» مختصر شد و به عربی منجنیق گردید؛ والاّ در عربی هیچ گاه جیم و قاف در یک کلمه جمع نمی شود.(14)
کسی که معتقد است «من چه نیک»، هرگز انتقاد را بر نمی تابد. منجنیق گو نقدناپذیر است و جز مدح و تملّق چیزی در گوش او نمی رود. تا کسی باور نکند که انسان، از جمله خودش، «ظلوم» و «جهول» است، انتقاد را خوش نمی دارد. بدترین اشتباه، در خود به اشتباه افتادن است و دچار اعجاب شدن. آنکه از سرنوشت دون کیشوت درس نیاموزد، در همان چاه افتد و دیگران را از حماقت صادقانه اش به تمسخر وا دارد.
نویسنده منجنیق پندار نخست باید این پرده پندار را برگیرد تا بتواند واقعیّت را بنگرد و انتقاد را گردن بنهد. اندکی توجّه کافی است تا نویسنده دریابد که بسیاری چنو نویسنده، آمدند و رفتند و آیند و روند. پس چرا اعجاب و چرا هراس از انتقاد؟
کسانی که به استقبال از انتقاد رفته اند، نتایجی چشمگیر به دست آورده اند. تی.اس.الیوت، شاعر نامدار انگلیسی، پس از سرودن یکی از منظومه های ارزشمند خود به نام سرزمین بی حاصل، آن را برای نقد و بررسی به دست شاعر خود، عزراپاوند داد. او در حدود نیمی ازآن منظومه را حذف کرد و تغییرات بسیاری در آن داد.(15) الیوت آن منظومه را با همان تغییرات و اصلاحات منتشر کرد و نتیجه اینکه، کتابش پرآوازه گردید و نامش بر سر زبانها افتاد. پس خوب گفته است سعدی: متکلّم را تا کسی عیب نگیرد، سخنش صلاح نپذیرد.(16) و نیز:
ستایش سرایان نه یار تواند
نکوهش کنان دوستان تواند...
هر آن کس که عیبش نگوید پیش
هنر داند از جاهلی عیب خویش
گفته اند فردی، که هنر می دانست از جاهلی عیب خویش، کتابی نوشت و آن را پیش شیخ مرتضی انصاری برد تا بر آن تقریظی نویسد. شیخ نوشت: فیما مُضیّعَ عمراً فِی کتابَتِهِ/فلا اُضیَّعُ عُمریِ فِی قَرائِته!(17) تو عمرت را در تألیف این کتاب تباه کردی، اما من عمرم را در خواندن آن تباه نمی سازم.
همچنین نقل است که شاعری مهمل گو پیش نکته دانی رفت و به او گفت: «چون به خانه کعبه رسیدم، دیوان شعر خود را از برای تیمّن و تبرّک در حجرالاسود مالیدم.» وی گفت: «اگر در آب زمزم می مالیدی، بهتر بودی».(18) جامی نیز می گوید:
شاعری خواند پر خلل غزلی
کاین به حذف الف بود موصوف
گفتمش نیست صنعتی به از آن
که کنی حذف از آن تمام حروف
گفتیم که نویسنده باید انتقادپذیر باشد تا بتواند به قضاوت درست درباره کتابش بپردازد. اکنون بیفزاییم که شرط مهمّ انتقادپذیری، «گوش بودن»(19) در مقابل منتقدین است. نویسنده انتقادپذیر همان طور که در مقام نویسندگی می کوشد تا خوب سخن بگوید، در مقام انتقادپذیری نیز باید بکوشد تا خوب سخن بشنود. امیرالمؤمنین علی-علیه السلام-به ما آموخته است: تَعَلَّم حُسنَ الاستِماع، کَما تَعَلَّم حُسْنَ الْقَول.(20) یعنی خوب شنیدن را بیاموز، چنانکه خوب گفتن را می آموزی.
برخی افراد در برخورد با منتقدین، پیش ازآنکه بیندیشند که آنها چه می گویند، می اندیشند که چه به آنها می گویند. اما نویسنده انتقادپذیر نخست می کوشد تا دریابد که منتقدین چه می گویند و مدّعا و کنه سخنشان چیست. فکر خود را مشغول نمی کند که چه پاسخی به منتقدین دهد و در کمین نمی نشیند تا ثابت کند که آنها یاوه و بی اساس می گویند. نویسنده ای که با نگاه عاقل اندر سفیه به منتقدانش می نگرد و آنها را مشتی نادان می داند که سخنش را نمی فهمند، شنونده خوبی در برابر منتقدین نیست. چنین نویسنده ای، گو اینکه مدّعی انتقادپذیری باشد، انتقادناپذیر است.
البّته مقصود این نیست که نویسندگان گوش به هر رطب و یابسی دهند و یکسره دست از کارشان بکشند که فلان نامجو چه گفت و فلان مدّعی چه اظهار لحیه ای کرده است. اگر کسی-در مثل-اعلام کند ماه از پنیر سبز ساخته شده است، نمی توان انتظار داشت که اخترشناس حرفه ای تلسکوپ خود را دور افکند و در برابر او زانو بزند و سخنش را بشنود. پیداست که مقصودمان این نیست، بلکه مقصود این است که باید در برابر انتقاد، گرچه آمیخته به اشتباه، یکسره گوش بود و خود را محروم از نقد و نظر منتقدین نکرد.
دریغم می آید به حدیثی از امام صادق -علیه السلام- در این باره اشاره نکنم. از آن حضرت روایت شده است: ثَلاثهٌ یُستَدلُّ بِها عَلی اِصابَهِ الرَّأیِ: حُسْنُ اللِّقاءِ و حُسنُ الاستِماعِ و حُسْنُ الْجوابِ.(21) یعنی سه چیز نشانه نظر درست است: برخورد خوب، خوب شنیدن و پاسخ خوب. غالب افراد فقط پاسخ خوب را نشانه نظر درست می دانند. در مثل می گویند: فلانی را ببین که چه پاسخ خوبی به منتقدین داد و چگونه مخالفینش را مُجاب کرد. در صورتی که برخورد خوب (حسن اللّقاء)، خاصه با منتقدین، و خوب شنیدن (حسن الاستماع)، بویژه سخنان منتقدین را، از دیگر نشانه های نظر درست است. اساساً برخورد خوب مقدّم بر خوب شنیدن است و خوب شنیدن هم، مقدّم بر پاسخ خوب. طرفه اینجاست که فردوسی نیز به پاره اوّل از این موضوع اشاره کرده است. گفت: به آموختن چون فروتن شوی/سخنهای دانندگان بشنوی. مادامی که نویسنده ای برخورد خوب با منتقدینش نداشته باشد. یعنی بردباری و فروتنی در برابر آنها نداشته باشد و در مقابل انتقاد گردن کشد و از کوره در رود، نمی تواند شنونده خوب سخنان آنها باشد و مآلاً نمی تواند خوب پاسخ دهد. در نتیجه، منتقدینش از ری می گویند و او از بغداد؛ آنها از بهر حسین در اضطرابند و او از عبّاس می گوید و جوابش.
در پایان، توجّه به این نکته خالی از فایده نیست که قضاوت نهایی درباره هر کتاب به عهده تاریخ است. گذشت زمان آشکار می سازد که چه کتابی ارزنده است و چه کتابی به یک بار خواندن هم نمی ارزد. بشر هر چه به جلو می رود، بهتر می تواند به قضاوت درباره کتابهای گذشتگان بپردازد. زیرا قضاوت درباره هر کتاب در زمان تألیف آن ممکن است توأم با حب و بغض و رعایت برخی ملاحظات و یا بر اثر کمی دانش باشد.
ویلیام هزلیت، نویسنده و منتقد انگلیسی، می گوید: «کسی که فقط در دوره زندگی خویش بزرگ به شمار آید، در حقیقت، بزرگ نیست؛ آزمون بزرگی،صفحه تاریخ است».(22) این حکم درباره کتابها نیز صادق است. امروزه ما بهتر می توانیم درباره کتابهای گذشتگان (مثلاً کتابهای ارسطو و فرانسیس بیکن)، قضاوت کنیم، و آیندگان نیز بهتر می توانند درباره کتابهای معاصران ما قضاوت کنند. تاریخ، هم بی نظر و بی غرض است و هم گنجینه دانش همه نسلها را در چنگ دارد. همینگوی درست می گوید: فقط زمان است که کتابهای خوب و بد را بررسی می کند و از هم جدا می سازد.(23) بهتر از او، آویبوری گفته است:
قانون بقای اصلح درباره کتاب هم، مانند همه چیزهای دیگر، جاری است. به این جهت باید کتابهای قدیمی را، که در مقابل حوادث روزگار پا فشاری کرده و از میدان امتحان سرافراز بیرون آمده، مورد توجّه قرار داد.(24)
چکیده سخن اینکه نویسنده نمی تواند قاضی خوب کتاب خویش باشد، مگر اینکه اولّاً شجاعت انتقاد از خود داشته باشد (دو شخصیّتی باشد: یکی نویسنده و دیگری منتقد)؛ ثانیاً انتقادپذیر باشد (که شرط مهمّش «حسن الاستماع» در برابر منتقدین است.) البته قضاوت نهایی با تاریخ است.
فَاَمَّا الزَّبَدُ فَیَذْهَبُ جُفاءً وَ اَمَّا ما یَنفَعُ النّاسَ فَیمْکُثُ فی الاَرضِ.(25).

پی نوشت ها :

1.گلستان، باب هشتم.
2.حتّی فردی مانند ویل دورانت، که در شمار استثناهای نویسندگان این قرن است، درباره کتاب خویش می گوید: «به نظر من این مجموعه تاریخ تمدّن ... راهش را آرام، اما مدام و پیگیر، باز خواهد کرد و دست کم برای نیم قرن دست دانشجویان را خواهد گرفت... اما تصور می کنم که هیچ پدر و مادری نمی تواند درباره فرزندانش قضاوتی عینی بکند.» ویل و آریل دورانت، دو زندگینامه، ترجمه هرمز عبداللّهی (چاپ اوّل: تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1372)، ص 365.
3.نهج البلاغة، خطبه 109.
4.گلستان، باب دوم.
5.ابن شعبه حرّانی، تحف العقول عن آل الرّسول، تصحیح علی اکبر غفّاری(چاپ چهارم: قم، مؤسّسه النّشر الاسلامی، 1416)، ص 248.
6.عبدالواحد آمدی، غررالحکم و دررالکلم، تصحیح سیّد مهدی رجائی(چاپ دوم: قم، دارالکتاب الاسلامی، 1410)، ص 100.
7.میریام آلوت، رمان به روایت رمان نویسان، ترجمه علی محمّد حق شناس (چاپ اوّل: تهران، نشر مرکز، 1368)، ص 275.
8. آلکسی تولستوی، رسالت زبان و ادبیّات، ترجمه م.ح.روحانی (چاپ اوّل: انتشارات گوتنبرگ و مازیار، 1353)، ص 41.
9. ر.ک: شهاب الدّین محمد آبشیهی، المتسطرف فی کلّ فنّ مستظرف، تحقیق مفید محمّد قمیحه (چاپ اوّل: قم، انتشارات شریف رضی، 1368)، ج1، ص 138.
10. تحف العقول، ص 366.
11. شمس الدّین محمّد بن قیس رازی. المعجم فی معاییر اشعار العجم، تصحیح محمّد قزوینی و مدرّس رضوی (چاپ سوم: کتابفروشی زوّار، 1360)، ص 460-461.
12. همان، ص 463-464.
13. عبید زاکانی، کلّیّات، به اهتمام پرویز اتابکی (چاپ دوم: تهران، انتشارات زوّار، 1343). ص 324. تعریف عبید از مخبّط، یادآور این مثل است: خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی. گرافومانیاک یعنی همین. از یاد نبریم که ناصرالدّین شاه همواره می گفت: خودمان از خودمان خوشمان آمد.
14. ر.ک: ابو عبّاس احمد قَلقَشندی، صبح الاعشی فی صناعة الانشاء(قاهره، وزاره الثّقافه و الارشاد القومی)، ج2، ص 143-144؛ اقرب الموارد؛ ذیل مادّه «جنق»؛ فرهنگ آنندراج، ذیل کلمه «منجنیق» و «منجنیک»، اگرچه دهخدا این وجه تسمیه را نمی پذیرد، به مقصود ما لطمه نمی رسد.
15. ر.ک: تی.اس. الیوت، منظومه سرزمین بی حاصل، ترجمه و نقد و تفسیر حسن شهباز(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1357)، ص 60-62؛ حسن شهباز، سیری در بزرگترین کتابهای جهان (تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360)، ج4، ص 402.
16. گلستان، باب هشتم.
17. مرتضی انصاری، زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری (چاپ دوم، 1361)، ص 84.
18. فخرالدّین علی صفی، لطائف الطّوائف، تصحیح احمد گلچین معانی (چاپ چهارم: انتشارات اقبال، 1362)، ص 237. مشابه همین حکایت در کتاب فوق(ص 83)، از شیخ مرتضی انصاری آمده است.
19. این تعبیر را با توجّه انتخاب کرده ام،«گوش بودن» در مقابل کسی، یعنی شنونده خوشبین بودم. خداوند در قرآن می فرماید:‌وَ مِنْهُم یُوذُونَ النَّبیَّ وَ یَقُولونَ هُوَ اُذُنٍ قُلْ اُذُنٌ خَیرٍ لَکُم (سوره توبه آیه 61). یعنی برخی پیامبران را می آزارند و می گویند که او گوش است. بگو گوش خوبی است برای شما در اینجا مقصودمان این است که نویسنده نه فقط باید شنونده سخنان منتقدین باشد، بلکه باید به آنها خوشبین نیز باشد تا محروم از سخن درستشان نگردد.
20. محمّد باقر مجلسی، بحاراالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمّة الاطهار (چاپ دوم، بیروت، مؤسّسه الوفاءف 1403)، ج2، ص 43.
21. تحف العقول، ص 323.
22. غلامحسین یوسفی، چشمه روشن: دیداری با شاعران (چاپ اوّل: تهران، انتشارات علمی، 1369)، ص 748.
23. سیروس طاهباز (مترجم)، مصیبت نویسنده بودن (چاپ اوّل، تهران، انتشارات به نگار، 1368)، ص 57
24. لرد آویبوری، در آغوش خوشبختی؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده (بدون مشخّصات کتابشناختی)، ص 60.
25. محمد اسفندیاری، کتاب پژوهی: پژوهشهایی درباره کتاب و نقد کتاب (ویرایش دوم: قم، انتشارات صحیفه خرد، 1385).

منبع مقاله :
به اهتمام مؤسسه خانه کتاب، کتاب نقد و نقد کتاب، تهران: خانه کتاب، چاپ اوّل، آبان 1386



 

 

نسخه چاپی