مرد کارهای بزرگ
مرد کارهای بزرگ

 






 

 جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

در شرایط فعلی، اعتقادی به مرخصی ندارم
شهید محمد طرحچی طوسی

نزدیک به ده ماه از حضور« محمد» در جبهه می گذشت. وقتی ما به او اصرار می کردیم به مرخصی برود، پاسخ می داد: « من در شرایط فعلی اصلاً اعتقادی به مرخصی ندارم. در شرایطی که ناموس ما در گرو وضعیت جنگ است و هر روز دشمن منطقه ای از خاک ما را می گیرد و مردم را قتل عام می کند، من هیچ لزومی نمی بینم که به مرخصی بروم!»
یکسال از حضور او در منطقه گذشت اما او به مرخصی نرفت. تا اینکه پیکر غرق به خونش را از جبهه به شهر بردند(1).

مرد کارهای بزرگ
شهید محمدتقی رضوی

مسئولیت مهندسی عملیات فتح را دادند به جهاد. منطقه وسیع بود.
رضوی توی هر قرارگاه دو تا مقرّ جهاد راه انداخت. قبل از عملیات، سیصد کیلومتر جاده زد که نیروها را مستقیم می رساند پشت خط دشمن. چند تا درمانگاه صحرایی ساخت. روی رودخانه ی اروند هم پل زد.
همه ی این کارها را یک ماه و نیمه کرد. عملیات هم که شد، بیشتر منطقه را خاکریز زد و سنگر ساخت.
بعد از عملیات هم برای تثبیت نیروها جایی درست کرد. تعمیرگاه، تدارکات، همه چیز سر جای خودش بود. کار بزرگ بود. رضوی هم مرد کارهای بزرگ بود. توی تمام این مدت نه خواب داشت نه خوراک درست و حسابی(2).

سیاه و روغنی شده بود
شهید مهدی عاصی تهرانی

وقتی عراقی ها پالایشگاه را زدند، او در جهاد ورامین بود. یک گروه را آماده کرد و آورد به پالایشگاه. یادم است که ماه مبارک رمضان بود. آن ها شب ها تا صبح در بازسازی پالایشگاه کمک می کردند و ساعت هفت صبح به سر کار خویش برمی گشتند.
روزی من با مهدی کاری داشتم. گفتند؛ در قسمت تصفیه خانه است. رفتم به آن جا، اما از او خبری نبود. به طرف یکی از کارگرها که حسابی سیاه و روغنی شده بود رفتم و پرسیدم؛ آقای تهرانی کجاست؟
او نگاهی به من کرد و خندید. آن وقت تازه فهمیدم که خودش است.
مهدی از دوستان نزدیک من بود؛ اما آن روز به قدری سیاه و روغنی شده بود که نتوانستم بشناسمش.(3)

روی پله ها، نشسته خوابید!
شهید محمود ایزدی

بعد از یک هفته کار و مأموریت در سپاه، بالاخره محمود به خانه آمد. روی پله های جلوی در نشست و گفت: « خیلی تشنه ام.»
به سرعت رفتم لیوان را آب کردم و فوراً برگشتم؛ دیدم همان جا روی پله ها که نشسته، خوابش برده است.
وقتی بیدارش کردم، پرسید: « خیلی وقت است که خوابیده ام؟»
گفتم: نه، تازه خوابیدی. آب خورد و خداحافظی کرد و رفت(4).

چهار ساعت هم نمی خوابید!
شهید عباس کریمی

« عباس» در شبانه روز چهار ساعت هم نمی خوابید. یعنی اواخر شب هم مشغول هماهنگ کردن کارها، رسیدگی به امور و تصمیم گیری می شد و صبح پیش از اذان هم برمی خاست و مشغول کار می شد.(5)

دلسوز و پرکار
شهید احمد پاسبان( رخشانی مند)

شهید پاسبان در اوایل تشکیل بسیج مستضعفان به این نهاد مردمی پیوست، در حالی که دانش آموز کلاس اول راهنمایی بود. اوقات فراغت خود را بعد از کلاس و درس و مشق در بسیج می گذراند و اصرار زیادی در گرفتن مسئولیت ها و مأموریت های بالاتر از سن و سال خود داشت. همیشه سعی می کرد جزو نیروهایی باشد که برای نگهبانی، گشت و غیره می روند، در رزم های شبانه و آموزش و غیره با جثه ی ضعیفی که در آن زمان داشت، مرتب شرکت می کرد و با دلسوزی ای که نسبت به انقلاب داشت، سعی می کرد در همه ی حرکتها پیشتاز باشد. در آن زمان نیروهای نوجوان بسیج زاهدان پنجاه یا شصت نفر بیشتر نبودند که نیروی ویژه بسیج زاهدان از همین ها تشکیل می شد و شهید پاسبان نیز جزو این گروه بود که بعدها در عملیات ها تعدادی از آن ها به فیض شهادت نایل شدند.
*
شهید پاسبان در اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانش آموزان فعالیت داشت و چندین سال در انجمن اسلامی مدرسه ی راهنمایی و دبیرستان خود فعالیت فرهنگی داشت. ایشان در دفتر اتحادیه ی انجمن های اسلامی به عنوان یکی از اعضای شورای مرکزی اتحادیه مشغول فعالیت بود و مسئولیت امور اجتماعی اتحادیه را بر عهده داشت. مدتی در دبیرستان طالقانی زاهدان مسئول انجمن اسلامی بود و علاقه ی بسیار زیادی در کارهای جمعی و گروهی از خود نشان می داد. از روحیه ی اجتماعی بسیار بالایی برخوردار بود و در اکثر گردهمائی هایی که تشکیل می شد، شرکت می نمود. حتی زمانی که از جبهه های جنگ برمی گشت و در دوران مرخصی ها، فعّالانه در اردوهایی که تشکیل می شد شرکت می نمود. بسیاری از کارهای مدیریتی و برنامه ریزی در انجمن با ابتکار و خلاقیت این شهید صورت می پذیرفت، لذا در برنامه ریزی ها منشاء برکات زیادی بود. (6)

در سرمای زمستان، می خواست کار را جلو بیاندازد
شهید هادی شهابیان

سرمای زمستان سال 1363 را مردم کاشمر شاید هنوز هم به یاد داشته باشند. بچه ها می خواستند در سطح شهر دیوارنویسی کنند. با آقاهادی یکی از دیوارها را انتخاب کردیم و برای شب بعد قرار گذاشتیم. نیمه های شب در حال برگشت به خانه بودم که آقاهادی را در حال زمینه سازی دیوار موردنظر دیدم. دقت که کردم، دیدم از سرما به خود می لرزد. از شدت سرما ابزار کارش هم یخ زده بود. جلو رفتیم. با لبخند پذیرای من شد. آقاهادی می خواست کار را جلو بیندازد. شاید هم نه! آقاهادی می خواست سرما مرا اذیت نکند. می خواست تمام بار مسئولیت را خودش بر دوش بکشد.(7)

پی نوشت ها :

1. سروهای سرخ، ص139.
2. یادگاران، ص 34.
3. دو مجاهد، صص 48-49.
4. افلاکیان خاکی، ص 15.
5. دجله در انتظار عباس، ص 44.
6. دریا تبار، صص 25-27.
7. بالابلندان، ص 110.

منبع مقاله :
(1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی