تاریخچه و خاستگاه مدرنیته
 تاریخچه و خاستگاه مدرنیته

 

نویسنده: عبدالحسین کلانتری




 

در بررسی مدرنیته به عنوان یک « صورتبندی» که دارای ابعاد و پیامدهای مختلف فردی، نهادی و ساختاری در حوزه های گوناگون ( اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی) است، متفکران زمینه های متعددی را که در ظهور آن دخیل بوده اند، بر شمرده اند. اما تقریباً قاطبه آنها بر چهار زمینه ذیل، به ترتیب زمانی، انگشت نهاده اند:

1. رنسانس ( نوزایی) از قرن چهاردهم میلادی.
2. رفورماسیون‌( جنبش اصلاح دینی)؛ قرن شانزدهم میلادی.
3. عصر روشنگری؛ از اواخر قرن هفدهم و اوائل قرن هجدم میلادی.
4. انقلاب صنعتی؛ نیمه دوم قرن هجدهم و نیمه اول قرن نزودهم( 1750 تا 1850) میلادی.

نطفه فرهنگ اروپایی در یونان بسته شد. در این فرهنگ انسان در مرکز قرار داشت و حتی خدایان صفات و سجایا و صورت انسانی داشتند. موضوع شعر، انسان و سرنوشت انسان بود، مسئله اندام انسانی مهمترین مسئله هنر مجسمه سازی و نقاشی بود، فلسفه از پژوهش نظری کیهان به سوی پژوهش انسان حرکت کرد و در اندیشه سوفسطائیان ( انسان مقیاس همه چیز است)، سقراط ( خود را بشناس)، افلاطون ( مخصوصاً جمهوری) و ارسطو( مخصوصاً اخلاق و سیاست) به اوج خود رسید. خلاصه آنکه، به بیابان « لطفی» تاریخ فرهنگ یونانی، تاریخ وقوف به ارزش حیثیت انسان و شخصیت و استقلال فرد انسانی و قائل شدن غایتی خاص و ارج بیکران برای روح هر فرد انسانی بود.(1) ( لطفی، 1376: 9) در این فضا بود که « لوگوس» ( عقل)، که اوج توانایی فکری انسان را نمایان می ساخت، در برابر « میتوس» ( اسطوره) صف آرایی کرد.
اما پس از تضعیف و فروپاشی دولت شهرهای یونان در اثر جنگ، بازمانده های فرهنگ یونان به گونه ای ناقص و رنگ باخته به روم منتقل شد. با اشاعه مسیحیت در روم و دیگر نقاط اروپا و نضج گرفتن کلیسا وضع از ریشه دگرگون شد؛ کلیسا مدعی شد که یگانه حافظ حقیقت الهی در روی زمین است؛ وظیفه فلسفه جستن حقیقت نیست و حجتی این نیست که با دلایل عقلی حقانیت ایمان دینی را حمایت کند؛ علم، حتی علم تجربی و فلسفه خادم الهیات مسیحی هستند. بدین ترتیب عقل و عقلانیت در محاق تفاسیر مدرسی از مسیحیت قرار گرفت و اولین تقابلات عقل و دین نمودار شد. این آغاز قرون وسطی بود.
اما « در قرن چهاردهم میلادی که هنوز سراسر اروپا غرق رؤیاهای قرون وسطایی بود، یک باره در ایتالیا گرایش آشکار به فرهنگ باستانی... پدیدار شد؛ با گذشت زمان نفوذ کلیسا قدرت پیشین خود را از دست داد و دربار پاپ تحت فشار شاهان فرانسه از رم به شهر آوینیون در فرانسه انتقال یافته بود... در این زمان که رفتار ننگ آور و افتضاح آمیز پاپها و اصحاب کلیسا در ایتالیا آبرویی برای کلیسا باقی نگذاشته بود و تصورات و فرهنگ قرون وسطایی توانایی خود را برای خرسند ساختن روح و ذهن مردمان از دست داده بود و جامعه ایتالیا نیاز به ادب و فرهنگ نو را احساس می کرد، فرهنگ کلاسیک باستانی با گنجینه ای از حقایق و دانش ها برای همه علایق روحی و معنوی، خود را به عنوان فرهنگی آرمانی عرضه کرد و همه مردمان اعم از دانش آموختگان و مردمان عامی به یاد گذشته خویش افتادند و آرزوی بازگشت به دوره باستان در درونشان سربرداشت... پیشاهنگان این جنب و جوش از هر صنف اعم از شاعران و نویسندگان و سخنوران و تاریخ نویسان و پژوهش گران، عنوان « اومانیست» یافتند.» ( همان: 11-12) این جریان به زودی سراسر اروپا را در نوردید و زمینه ساز اصلاح مذهبی شد.
نهضت اصلاح درواقع تلاشی بود برای احیا و اعاده عصر طلایی گمشده پاکی، زهد و صفای باطن و اولیه ای که در انجیل ترسیم شده بود. در حالی که مبارزه اصلی و تلاش جدی پیروان و مؤمنان صدر دوری جستن از دلبستگی ها و علایق مادی و دنیوی و داشتن زندگی ساده و بی آلایش بود، مسیحیت و در رأس آن کلیسا بیش از پیش در پی ثروت و قدرت بود و به فساد و تباهی کشیده می شد؛ قلمرو اراضی و تیول و متصرفات تحت امر کلیسا روزبه روز گسترش می یافت، سازمان و تشکیلات از چنان نظم و سلسله مراتب بوروکراتیکی برخوردار شد که قدرتی مافوق آن تصور نمی شد و... در چنین فضایی، کسانی چون « مارتین لوتر» (2)، « توماس موتسر» (3)، « جان کالون» (4) و.. از متن کلیسا اصلاحات را آغازیدند.
تمامی مباحث پیشین برای آن بود که زمینه برای بحث پیرامون « عصر روشنگری» مهیا شود؛ چه آن که این بحث مستقیماً با بحث عقلانیت مربوط است.
روشنگری جنبشی فکری و نهضتی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است که بر مبنای آن ایمان به عقل کلید اصلی دانش، شناخت و پیشرفت بشری تلقی شده و تساهل دینی و مبارزه با خرافه پرستی و... محورهای تبعی آن محسوب می شوند. به بیانی، سویه معرفتی مدرنیته به تدریج در این دوره نضج گرفت: « عقل خودبنیاد».
« روشنگری، شیوه زندگی اروپائیان را به باد حمله گرفت و با اعتقاد به اینکه عقل سلیم قادر به کشف و ارائه دانش مفید و شناخت سودمندی برای انسان هاست، بر آن بود تا با فراهم ساختن بستری مناسب آزادی، بتواند سعادت و خوشبختی انسان ها را محقق سازد.»( نوذری، 1379:50) این بار اسطوره ای رخ نمود که با دست توانای عالمان و فیلسوفان ساخته شد و نه عوام الناس؛ اسطوره عقل؛ عقل تجلی نموده و تمامی مشکلات را بر طرف خواهد کرد. این عقل همچنان که « کهون»(5) می گوید مستقل از احکام سنت و مرجعیت آن، در داوری درباره حقیقت، زیبایی، خیراخلاقی و نظم سیاسی، داور زمینی و مشروع است و با جهل و خرافات در ستیز، و هر فرد انسانی باید ترغیب شود که آن را به کار گیرد.( کهون، 1381:27) این عقلانیت در دو سویه تجربه گرایی و عقل گرایی رشد کرد.
از سویه نخست، « فرانسیس بیکن»(6) با روش « استقرایی»( inductive) نظامی جامع و فراگیر را پیشنهاد کرد که مبنای تمامی علوم فیزیکی و اجتماعی قرار گرفت. بدین ترتیب وی هر گونه تفکر انتزاعی را به چالش کشیده، مدعی اعتبار و روایی تجربه، مشاهده و استقرا شد. « جان لاک»(7) ،‌« جورج بارکلی»(8) و « دیوید هیوم»(9) نیز به عبارتی گام در همین مسیر نهادند. در مقابل، از سویه دوم « رنه دکارت»(10) فیلسوف و ریاضی دان فرانسوی، با دور ریختن تمامی چیزها از ذهن خود به جز بدیهیات اولیه ( ایده هایی که صدق آنها قطعی و غیرقابل انکار است)، براساس روش « قیاسی» ( deductive)‌ نظام فلسفی خود را بنا گذاشت. با این حال، « علی رغم فاصله و شکاف عمیقی که بین این دو روش وجود داشت، بیکن و دکارت در هدف اصلی و مسیر نهایی با هم اتفاق نظر داشتند. هر دو فیلسوف با چیزی که آن را گذشته زیانبار تلقی می کردند سر مخالفت داشتند. هر دو در فکر بهبود شرایط و سرنوشت انسان بودند و آن را وظیفه علم می دانستند. هر دو فیلسوف عمل را از الهیات و کلام دینی جدا ساخته بودند.»( نوذری، 1379: 54) حتی انگاه که کانت به انتقاد از هر دو جریان فوق الذکر برخاسته و محدودیت های عقل و تجربه را نمایانده و در صدد تلفیق آنها بر می آید نیز، همچنان با فیلسوفی معتقد به روشنگری سروکار داریم. به عبارتی دقیق تر با بزرگترین متفکراین جریان، چرا که در نظر وی عقل به سنجش عقل برخاسته و حدود خود را تعیین می کند.
در هر صورت، این عقلانیت در حوزه های مختلف علوم تجربی و اجتماعی نتایج متعددی را به بار آورد؛ « گالیله»(11) با دستاوردهای خود در عرصه نجوم و کیهان شناسی، علاوه بر رد هیئت بطلمیوسی، کل فلسفه طبیعی ( طبیعیات) ارسطویی را بی اعتبار ساخت؛ « کپرنیک»(12)، « تیکوبراهه»(13)، « کپلر»(14)، « نیوتون»(15) و... نیز در مسیر تجدید بنای نجوم و کیهان شناسی حرکت کردند؛ « لامارک»(16) و « کلرک»(17) اقدام به تکمیل « نظام طبقه بندی جانوران» کردند؛ ظرف هشت سال بین ( 1766 تا 1774) « هنری کاوندیش»(18) هیدروژن را، « دانیل راترفورد»(19) نیتروژن را و « ژوزف پریستیلی»(20)‌اکسیژن را کشف کردند. در همین ایام بود که مبانی و اصول زیربنایی روان شناسی، علوم اجتماعی، اخلاقیات و زیبایی شناسی تدوین شد. پیشرفت در علوم طبیعی به حدی چشمگیر بود که جامعه شناسان، اقتصاددانان، مورخان و دیگر عالمان اجتماعی نمی توانستند وسوسه تشبث به آن را بی پاسخ مثبت بگذارند. در پرتو این تحولات، ساختارهای اجتماعی و سیاسی نیز در معرض دگرگونی قرار گرفتند و زمینه برای ظهور انقلاب کبیر فرانسه و سایر انقلابات قرن هژدهم فراهم شد. بدین معنا عقلانیت سعی در فراگیر شدن داشت. به طوری که در نظر بود اخلاق، سیاست، فرهنگ و اجتماع نیز عقلانی شوند.
خلاصه آنکه « روشنگری با مبارزات پیگیر خود علیه استبداد، جهل و خرافه به ترسیم و تدیون آرمانهایی همت گمارد که عناصر اصلی سازنده مدرنیته و قوام بخش آن به شمار می روند: ایمان به عقل، نقد و انتقاد پیگیر و مداوم از ارزش ها و هنجارها و باورهای رایج و حاکم، آزادی اندیشه، آزادی مذهب و آزادی بیان، ارزش و جایگاه والای علم، جست و جوی پیگیر برای پیشرفت، توسعه اقتصادی- اجتماعی- سیاسی و بالاخره تحقق سعادت بشری.»( همان:64)
در این میان انقلاب صنعتی اهمیتی بس شگرف داشت، زیرا نمودار تسلط انسان بر طبیعت و رهایی از شّر نیروهای مرموز حاکم بر آن بود؛ نماد عینی توانائی های عقل بشری. این ایمان زمانی که در حوزه اجتماع رخ نمود به ظهور جامعه شناسی منجر شد. بدین معنا، همچنان که بسیاری از جامعه شناسان معتقدند، جامعه شناسی فرزند روشنگر است.( د) ( اباذری، 1377: 10 و نیز ریتزر، 1374:81)
امید عالمان اجتماعی آن بود که نظام اجتماعی همچون نظام تولیدی و بر سیاق علوم طبیعی عقلانی شود. بدین ترتیب اعتقاد به عقل و عقلانیت تار و پود حیات طبیعی و اجتماعی را در نوردید. هیچ مسئله ای لاینحل نمی نمود و امید بر آن
بود که علم آن را نهایتاً مرتفع کند. در پرتو این اسطوره ( اسطوره عقل)، یوتوپیاهای مختلفی رخ نموده و نیروهای اجتماعی را در راستای تحقق خود بسیج کردند. از این فراتر، این سالکانِ‌ طریق عقل خود را مکلف به دستگیری و هدایت انسان هایی ( انسان نماها، آنچنان که احتمالاً بسیار خوشایند آنهاست) می دانستند که در مسیر تکاملی به مراحل پایین تری تعلق داشتند.
خلاصه آنکه، بحث و فحص پیرامون مدرنیته و روشنگری و عقلانیت نهفته در آن ابعاد گسترده ای دارد که یقیناً‌ از حدود این کتاب خارج است. لذا همین جا با جمله ای از کانت این بحث را به پایان می بریم.
« روشنگری خروج آدمی است از نابالغی به تقصیر خویشتن خود. و نابالغی، ناتوانی در به کارگرفتن فهم خویشتن است بدون هدایت دیگری.» ‌( کانت در کهون،‌1381: 51)

پی‌نوشت‌ها:

1. البته این ادعا با نوع نگاه آنها به بردگان و زنان در تناقض نبود، چه آنکه بردگان، آنچنان که ارسطو مدعی بود، « ابزار سخنگو» بودند و زنان به صورت متناقض نمایی « الهه» و « اطفاکنندگان شهوت».
2. M.Luther.
3. Thomas Mootser.
4. J.Kalvin.
5. Lawrence E. Cahoone.
6. Francis Bacon.
7. J.LOcke.
8. George Berkely.
9. D. Hume.
10. R.Descartes.
11. G. Galilei.
12. Nicolai Copernic.
13. Tycho Brahe.
14. Kepler.
15. Issae Newton.
16. P.Lamark.
17. Clarke.
18. Henry Cavendish.
19. Rutherford.
20. J.Priestley.
د. البته کرایپ معتقد است: « نظریه اجتماعی همواره رابطه ای دو پهلو با روشنگری داشته است؛ از یک طرف بسیاری رشد آن را از درون اندیشه روشنگری و برای بسط آن اندیشه به جامعه چونان کل می دانند: دیگران آن را واکنش محافظه کارانه به روشنگری می دانند که قدرت اجتماع و سنت را مافوق قدرت و آزادی فرد می داند.»( کرایب، 1382: 31) اما به نظر می رسد آنچه گوهره روشنگری، و از این مسیر جوهره مدرنیته را تشکیل می دهد، آنچنان که کانت در مقاله در پاسخ به پرسش روشنگری چیست؟ به خوبی روشن می کند، همان « عقل خودبنیاد» و ایمان به آن است؛ « جرئت اندیشیدن داشته باش!» به این معنا جامعه شناسی زاده روشنگری است، حال چه مارکس مدنظر باشد، چه کنت یا دورکیم.

منبع مقاله: کلانتری، عبدالحسین؛ ( 1386)، معنا و عقلانیت در آرای علامه طباطبایی و پیروینچ، قم: کتاب طه( چاپ شریعت)، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی