فلسفه و علم از منظر علامه طباطبایی
فلسفه و علم از منظر علامه طباطبایی

 

نویسنده: عبدالحسین کلانتری




 

به نظر علامه موضوع فلسفه « مطلق وجود» است که احتیاجی به اثبات ندارد. اصل وجود واقعیت بدیهی است: « تردیدی نیست که ما آدمیان اشیایی هستیم که واقعاً و حقیقتاً وجود داریم و نیز همراه با ما چیزهای دیگری هست که آنها هم موجودند و تحقق خارج دارند، چیزهایی که در ما تأثیر می کنند و یا از ما متأثر می شوند، همان گونه که ما در انها اثر می گذاریم و یا از آنها اثر می پذیریم.»( طباطبایی، 1380 ب: 27) « بنابراین، ما هرگز نمی توانیم در اصل هستی و واقعیت تردیدی به خود راه دهیم و واقعیت را به طور مطلق و کلی انکار کنیم، مگر آنکه درمقام ستیز با حق ( و جدال با وجدان خود) برآمده و حقیقت را انکار کرده و یا در آن اظهار شک و تردید کنیم. به هر حال، اگر کسی اصل واقعیت را انکار کند و یا نسبت به آن اظهار شک و تردید نماید، این انکار و تشکیک تنها به زبان انجام گرفته است.» ( همان: 29)
علامه معتقد است مکاتبی که متعرض وجود و عدم اشیاء شده اند را می توان براساس نوع موضع گیری نسبت به اصل وجود واقعیت ( به صورت فی الجمله) به « فلسفه» ( رئالیسم) و « سفسطه» ( ایده آلیسم) تقسیم کرد. ( طباطبایی، 1381 ب: 50) سوفسطائیان، مردمانی هستند که واقعیت جهان هستی خارج از ما را یا اصل واقعیت را باور ندارند. برخی از آنان چون هستی خارج ازما را یا اصل واقعیت را باور ندارند. برخی از آنان چون می بینند که در همین جمله که می گویند « واقعیتی نیست» ، واقعیت های زیادی را تصدیق کرده اند شکل جمله را تغییر داده و می گویند « علم به واقعیت نداریم» و برخی دیگر که بیشتر دقیق شدند و ملاحظه کردند در همین سخن خودشان « فکر» را تصدیق کرده اند، ادعا می کنند: « واقعیتی خارج از خودمان ( ما و فکر ما) نداریم.» « پس اینجا روشن می شود که حقیقت سفسطه، انکار علم ( ادراک مطابق با واقع) است.» ( همان: 66) در مقابل، حقیقت فلسفه اعتقاد به کاشفیت علم از دنیای خارج است. براین اساس، اینهمانی « سفسطه» ‌با « ایده آلیسم» و « فلسفه» با « رئالیسم» باید مشخص شده باشد. به تعبیر مطهری « ایده آلیست کسی است که جهان خارج از ظرف ذهن را منکر است» و رئالیست، فارغ از ذهنیت افراد، جهان خارج را واقعیت می شمارد. ( مطهری، 1381: 61-60)
علامه گرچه تمامی تلاش هایی که جهت اثبات عالم خارج صورت گرفته است را پیشاپیش مفروض به وجود واقعیت دانسته و لذا آنها را تلاش هایی بی ثمر می داند، اما با این حال تصریح می کند « کسانی را که [ به] یک نحو واقعیت خارج را اثبات می کنند نباید در صف ایده آلیست ها قرار داده سوفسطی نامید.» ( طباطبایی، 1381 ب: 63)
وی همچنین بارها متذکر می شود که ادعا فقط آنست که « فی الجمله» واقعیتی وجود دارد و این واقعیت قابل شناخت است ( ادراک ما با واقعیت مطابقت دارد). این ادعا به هیچ وجه با این واقعیت که بسیاری از تصورات ما مابازاء خارجی نداشته و چیزهایی را « موجود» می دانیم اما « وجود حقیقی» ندارند و یا با این واقعیت هر روزه که بسیاری از شناخت های ما باطل هستند، مغایرتی ندارد. اساساً فعالیت فلسفی چنان که علامه معتقد است، پس از پذیرفتن اینکه واقعیتی فی الجمله وجود دارد، آن است که « موجودات حقیقتی و واقعی ( حقایق به اصطلاح فلسفه) را از موجودات پنداری ( اعتباریات و وهمیات) تمیز» دهد. ( همان: 38)

تمایزات و مرادودات فلسفه و علم(1)

علامه تمایزات و مراودات صریحی میان فلسفه و علم قائل است. فلسفه چنان که پیشتر نیز اشاره کردیم متکفل اثبات وجود حقیقت امور و تمایز آنها از امور خیالی و پنداری است. ( طباطبایی، 1380 ب: 31) لذا « این بحث و کاوش باید به گونه ای باشد که افاده جزم و یقین کند و هیچ گونه شک و تردیدی در آن راه نداشته باشد،... به بیان دیگر: بحث و کاوش ما باید به گونه ای باشد که در آنها تنها « برهان» به کار رود، چرا که در میان انواع گوناگون قیاس [ که عبارتند از: بهران، خطابه، جدل، مغالطه و شعر] تنها قیاس برهانی است که مفید یقین می باشد؛ در میان انواع گوناگون اعتقاد، تنها اعتقاد یقینی است که پرده از سیمای واقعیت بر می گیرد.» ( همان: 32-31)
به علاوه، به نظر علامه « مسائل فلسفه کلی است» و درباره مطلق وجود از آن جهت که کلی است سخن می گوید ( همان: 32) و دقیقاً « به همین دلیل براهینی که در فلسفه به کار می روند براهینی لمّی نیستند -[ برهان لمّی برهانی است که در آن از علت به معلول سیر می شود و به وسیله علت، معلول اثبات می گردد.]- بلکه برهانی انّی اند. اما برهان انّی چنان که در کتاب برهان از منطق بیان شده است بر دو قسم است:
یک قسم برهانی است که در آن از معلول به علت سیر می شود و به وسیله معلول وجود علت اثبات می گردد، [ و اصطلاحاً دلیل نامیده می شود.] این قسم از برهانی انّی مفید یقین نیست، لذا در فلسفه که باید مفید یقین باشد بکار نمی رود.
قسم دوم برهانی است که در آن بر ملازمات عامه تکیه می شود و از یک ملازم، وجود ملازم دیگر اثبات می شود. این قسم از برهان انّی مفید یقین است و در فلسفه تنها همین قسم از برهان بکار می رود. ( همان: 39-38)
در مقابل، در رابطه با علوم دیگر، « روش بحث و نتیجه کاوش آنها این گونه نیست و درهر یک از آنها که تأمل کنیم خواهیم دید که یک یا چند موضوع را مفروض الوجود گرفته و آنگاه به جست و جوی خواص و آثار وی پرداخته و روشن می کند. هیچ یک از این علوم نمی گوید فلان موضوع موجود است یا وجودش چگونه وجودی است، بلکه خواص و احکام موضوع مفروض الوجودی را بیان کرده و وجود و چگونگی وجود آن را به جای دیگر ( حسن یا برهان فلسفی) احاله می نماید.»( طباطبایی، 1381 ب: 39-41)
« آری ما بیشتر اوقات پس از آنکه از راه کاوش علمی به احکام و خواص موضوعی پی بردیم، به چگونگی وجود نیز پی برده و می فهمیم که وجودش چگونه وجودی بوده و با کدام علت مرتبط است؛ مثلاً در طبیعیات به ثبوت می رسانیم که جزئی از ماده پروتون است که با حرکت سریعه به گرد خود گردش می کند، سپس می گوییم: « پس حرکت وضعی دوری در خارج داریم».
روشن است که این سخنان دو قضیه است نه یکی ، زیرا گفتار نخستین ( جزئی از ماده پروتون است و به گرد خود می چرخد) به برهان طبیعی و تجربه علمی متکی است و گفتار دومی ( حرکت دوری وضعی در خارج داریم) به گفتار نخستین مستند است نه به برهان و تجربه مستقیماً.
از همین جا روشن می شود که چنان که همه علوم در استواری کاوش های خود متوقف و نیازمند به فلسفه می باشند، فلسفه نیز در پاره ای از مسائل متوقف به برخی از مسائل علوم می باشد که از نتایج آنها استفاده کرده و مسئله انتزاع نماید.»(2) ( همان: 45-44)
نمونه ای از چنین تلاش هایی در حوزه جامعه شناسی را در قواعد روشن جامعه شناسی دورکیم می توان سراغ گرفت. همچنین چنان که مصباح یزدی می گوید بررسی های مطهری در جامعه و تاریخ نیز نمونه ای از تأملات فلسفی متفکران مسلمان در باب « چیستی جامعه» است ( مصباح یزدی، 1379: 129-29) که بر مبنای یافته های تجربی صورت گرفته است.
از دیگر تفاوت های علم و فلسفه که مورد توجه علامه طباطبایی و مطهری قرار گرفته است ارزش معرفتی دستاوردهای هر یک از آنهاست. در حالی که، فلسفه متکی بر بدیهیات است و براساس برهان، که پیشتر توضیح داده شد، کار می کند و براین اساس نتایجش ارزش یقینی دارند، علم تجربی تکیه بر « تجربه»(3) و « استقراء« (4) داشته و لذا دستاوردهایش ارزش یقینی ندارند. علم تحربی اساساً برفضیه (5) استوار است.( مطهری، 1381: 150-153 و نیز طباطبایی، 1381 ب: 48)

پی‌نوشت‌ها:

1. علامه گهگاهی علم را به معنای کلی معرفت در نظر گرفته و آن را اعم از فلسفه می داند و گهگاه آن را متمایز از فلسفه تلقی کرده و معادل علم تجربی در نظر می گیرد. در اینجا تعبیر دوم از علم مورد نظر است.
2. تذکر این دقیقه لازم است که « انتزاع» مورد نظر علامه، هیچ گونه سنخیتی با « فلسفه علمی» مورد نظر اسپنسر و سایر پیروان فلسفه تحصیلی ندارد. فلسفه علمی مدعی است که صد درصد متکی بر علم است و « از مقایسه علوم با یکدیگر و پیوند مسائل آنها با مسائل دیگر و کشف نوعی رابطه و کلیت میان قوانین و مسائل علوم با یکدیگر سلسله مسائل کلی تر به دست می آید»،‌ که همان فلسفه است.( مطهری، 1375: 159)
3. لازم به ذکر است که تجربه در نظر حکمای اسلامی، که یکی از اقسام بدهیات است، با تجربه مصطلح در ادبیات علمی نوین و حتی فلسفه غرب تفاوت دارد. آنچه در اینجا منظورنظر است، معنای دوم است.
4. مقصود « استقراء ناقص» است و نه « استقراء تام».
5. متأسفانه، بررسی تفصیلی آرای علامه در این زمینه از حدود این رساله خارج است و رساله مستقلی را می طلبد. با این وجود، اشاره به تمایزی که وی درباره دو نوع فرضیه دارد بسیار مفید است. به نظر وی « فرضیه های علمی دو گونه می باشند:
1. فرضیه ای که پیدایشِ تازه وی کهنه را ابطال و تکذیب نمی کند بلکه فرضیه پسین یک منظره را نشان می دهد که پهناورتر و وسیع تر از منظره ای است که فرضیه کهنه نشان می داد.
2. فرضیه ای که با روی کارآمدن متأخر، متقدم راه نابودی سپرده و باطل می شود، مانند فرضیه حرکت زمین یا فرضیه حرکت فلک در علم هیئت و در این صورت نتیجه چنین فرضیه مانند خود فرضیه از میان می رود ولی نتایج علمی که با حس و تجربه به دست آمده اند نابود نمی شوند». ( طباطبایی، 1380 الف:118)

منبع مقاله: کلانتری، عبدالحسین؛ ( 1386)، معنا و عقلانیت در آرای علامه طباطبایی و پیروینچ، قم: کتاب طه( چاپ شریعت)، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی