ریاست مذموم است یا ممدوح؟
ریاست مذموم است یا ممدوح؟

 






 

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین من الآن الی قیام یوم الدین و لا حول و لا قوّة إلّا بالله العلیّ العظیم
قال الله الحیکمِ فی کتابه الکریم: تلک الدار الاخرة نجعلها للذّین لا یریدونَ عُلوَّاً فی الأرض و لا فسادا و العقبة للمتّقین. (1)
خداوند در این آیه ی شریفه که در واقع نتیجه ی داستان قارون و استکبار و بلندمنشی اوست، می فرماید: خانه ی باعظمت آخرت اختصاص به افرادی دارد که دارای دو خصلت باشند:
اول آنکه به هیچ عنوان اراده ی علو و بلندمنشی نداشته باشند؛ حتّی طبق روایتی که نقل شد اگر کسی بند نعل خود را بهتر از بند نعل دیگری ببیند و به همین مقدار استعلاء داشته باشد مشمول این آیه ی شریفه می شود وعرض شد که در عالِم حقیقی هیچگاه روح استکبار و تفوّق نیست و به هیچ وجه من الوجوه در دل محبت ریاست ندارد.
دوم آنکه اراده ی فساد نداشته باشد که طبق آنچه در تفسیر شریف المیزان (2) هم آمده بود مرا از اراده ی فساد همان ارتکاب معاصی است؛ چرا که ارتکاب معاصی خروج از مسیر فطرت است و هرچیزی که انسان را از مسیر فطرت خارج کند موجب فساد است؛ اعمّ از فساد اصلی و بلاواسطه مثل کشتن دیگران یا مع الواسطه مثل نمّامی و سخن چینی که موجب برهم زدن روابط است و یا حتّی گناهانی که انسان انجام می دهد و به ظاهر ارتباط با غیر ندارد ولی آثار بد این گناه به اطرافیان هم سرایت می کند، زیرا اعمالی که انسان انجام می دهد چه اعمال طیّبه و چه اعمال سیئه، آثاری ذاتیه برای خود شخص دارد و آثاری تبعیّه که به دیگران می رسد. مثل عطر زدن به خود که هم خود شخص بهره می برد و هم دیگران. مانند سیگارکشیدن که اولاً و بالذات اثر سوء، بر روی خود شخص سیگاری می گذارد و ثانیاً و بالتّبع محیط اطرافش را تحت تأثیر قرار می دهد.
اراده ی علوّ و برتری و طلب ریاست از مصادیق اراده ی فساد است، که به جهت اهمیّت آن مستقلاً ذکر شده است و در روایات فراوانی نیز از آن بحث شده است. فلذا در این مجال بیشتر به بررسی برخی از این روایات می پردازیم.

روایت اوّل:

امام صادق علیه السلام می فرمایند: مَلعُونٌ مَنْ تَرَأَّسَ مَلْعُونٌ مَنَ هَمَّ بِهَا مَلْعُونٌ مَنْ حَدَّثَ بِها نَفْسَهُ. (3) (از رحمت خدا به دور است کسی که ریاست طلبی کند یا اراده ی ریاست و عزم و قصد آن را داشته باشد یا با خودش حدیث نفس کند که روزی در رأس قرار بگیرد) . کسیکه طالب حق است أصلاً به مخیّله اش هم خطور نمی کند که روزی به ریاست برسد، بلکه همیشه در مقام عبودیت و بندگی خدا و فرار از شهرت و ریاست طلبی است.

روایت دوّم:

و در روایت دیگری از امام صادق علیه السّلام نقل شده است که: إِیَّاکُمْ وَ هؤُلاءِ الرُّوَساءَ الَّذینَ یَتَرَأَسُونَ فَوَاللهِ مَا خَفَقَتِ النّعالُ خَلْف رَجُلٍ إلَّا هَلَکَ وَ أَهْلَک (4). (= بپرهیزید از این افرادی که خودشان را در رأس قرار داده و ریاست طلبی می کنند؛ قسم به خدا که در پشت سر کسی خفق نعال نشده است مگر آنکه هم خودش هلاک شده و هم دیگران را به هلاکت انداخته است.) خَفَقَتِ النِّعالُ به معنی صَوَّتَتِ النِّعال است؛ یعنی هیچ صاحب منصبی صدای نعلها و کشفها در پشت سرش نیامده و پیشاپیش دیگران راه نرفته (کنایه از اینکه در مسند ریاست قرار گرفته باشد بدین نحو که قلباً از ریاست لذّت ببرد) مگر آنکه هم خودش هلاک شده و هم دیگران را به هلاکت انداخته است.
هرگاه که بنده خدمت مرحوم علامه والد به حرم مشرّف می شدیم یا جائی می رفتیم اصلاً پای من یارای این را نداشت که در کنار ایشان حرکت کنم و از این امر حیاء می نمودم و مقتضای احترام ابوّت نیز همین بود که کمی عقب تر راه بروم؛ ولی ایشان با ناراحتی می فرمودند: «آقا بیایید جلو کنار من راه بروید. در روایات نهی شده است از اینکه کسی جلو راه برود و دیگران پشت سر او حرکت کنند.» و این روایت را نقل می فرمودند.
ایشان مرد حق بودند و سیره ی ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین همین است. بنده وقتی ایشان را می دیدم یاد امیرالمؤمنین علیه السلام و سیره ی آن حضرت می افتادم. مطالبی را که در سیره ی ائمه طاهرین صلوات الله علیهم أجمعین در بحارالأنوار یا دیگر کتاب ها می خواندیم، در ایشان می دیدیم. همه دستورات و آداب و سنن را عمل می کردند، عبد محض بودند و یک واو کم یا زیاد نمی کردند.
در یک تشییع جنازه ای که برخی آقایان و علماء مشهد هم حضور داشتند در خدمتشان بودیم. رسم است صاحبان جنازه و علماء جلوی جنازه راه می روند و بعضی از علماء هم در جلوی جنازه حرکت می کردند ولی ایشان پشت سر جنازه می آمدند. آمدند به ایشان گفتند شما هم به جلوی جنازه تشریف بیاورید. فرمودند:‌«سنت اینست که ما پشت جنازه حرکت کنیم. ما آمده ایم تشییع جنازه نه اینکه جنازه ما را تشییع کند. این سنت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم است.» و به هیچ وجه حاضر نشدند جلوی جنازه بروند.
در همه امور همین طور بودند و همیشه به سنّت پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم عمل می کردند که خداوند متعال می فرماید: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُواللهَ وَ الْیَوْمَ الآخِرَ و ذَکَرَ اللهَ کثیراً. (5)
ایشان در منزل چنگال استفاده نمی کردند؛ حقیر یک بار عرض کردم چه جهتی دارد که از چنگال استفاده نمی کنید. فرمودند: «من حرام نمی کنم ولی خوردن با دو دست آن هم بدین نحو که در یک دست قاشق و در دست دیگر چنگال باشد، با سنّت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم مطابق نیست؛ سنّت آن حضرت أکل با تواضع و عبودیت است و أکل عبد این چنین است. عبد با نعمت مولا این طور رفتار نمی کند.»
از امام صادق علیه السلام روایت است که کانَ رَسُولُ اللهِ صَلَّی الله علیه و آله و سلَّم یأکُلُ أَکْلَ الْعَبْدِ وَ یَجْلِسُ جِلْْسَةَ الْعَبْدِ و یَعلَمُ أَنَّهُ عَبْدُ. (6) (= آن حضرت مثل بندگان غذا می خوردند و مثل آنها می نشستند و می دانستند و معترف بودند که بنده خداوند متعال هستند.)
وقتی که طلبه بودیم در قم صحبت چنگال شد. یکی از آقایان گفت ما فکر می کردیم پدر شما دید بازی داشته و از علمای روشن هستند. ولی شنیدیم که ایشان چنگال استفاده نمی کنند. عرض کردم خوردن با چنگال حرمت ندارد ولی أکل عبد نیست. در روایت آمده خوردن با سه انگشت و تمام کف سنّت است ولی خوردن با دو انگشت را فعل شیطان شمرده اند. (7) اگر کسی به این سنّت عمل نمی کند لااقل با قاشق بخورد ولی خوردن با دو دست که در یک دست قاشق و در دست دیگر چنگال باشد، وجهی ندارد.
در یک مجلس عروسی در طهران در خدمت علامه رضوان الله تعالی علیه بودیم. چون هنگام غذا فرا رسید و به میهمان ها برای صرف طعام تعارف نمودند، دیدیم که میزی گذاشته و ظرف های بزرگی از برنج و خوراک گوشت و ماهیچه را روی آن چیده اند تا هر کسی غذا برداشته و سر میز ایستاده بخورد. جمعیت با شور و هیجان به سوی غذاها هجوم برده و از یکدیگر سبقت می گرفتند و هر کدام بشقابی پر از انواع غذا نموده و با سرعت با قاشق و جنگال مشغول خوردن شدند. مرحوم علامه با ناراحتی فرمودند: «ما که نمی توانیم ایستاده غذا بخوریم آن هم به این نحو. این تکالب در أکل (تشبّه به حیوانات در غذا خوردن) است. بنده که این طور غذا نمی خورد.» و مقدار کمی غذا برداشته و در کناری روی زمین نشسته و تناول فرمودند.
به هر حال مؤمن بنده است. زندگی او مثل بندگان است. و منهاج ائمه معصومین صلوات الله علیهم أجمعین این چنین بوده است.

روایت سوّم:

امام باقر علیه السلام می فرمایند: لا تَطلُبَنَّ الرِّئاسَةَ وَ لا تَکُن ذَنباً وَ لا تَأکُلِ النَّاسَ بِنَا فَیُفقِرَکَ اللهُ. (8) (= به هیچ عنوان ریاست را طلب نکن و در هیچ امری در انتها و پایان مباش. و روزی خود را به واسطه انتساب به ما قرار مده و إلّا خدا تو را فقیر می گرداند). در لغت آمده است الذَّنبُ مِن کلِّ شَیءٍ آخَرُهُ. آخرهرچیزی را ذنب گویند. چنانچه ابتدای آن را رأس گویند و در خصوص حیوان انتهای آن دُم است که به آن ذَنَب گویند.
در این روایت می فرماید: لا تکن ذنباً (= در هیچ امری دنباله رو نباش.) ولی در مواعظ حضرت امام صادق علیه السّلام آمده است که: کُن ذَنباً وَلا تَکُن رَأساً (9) . آیا این دو روایت معارضند یا اینکه جمع دلالی بین این دو ممکن است که الجمعُ مهما أمکَنَ أولی مِنَ الطَّرحِ.
در پاسخ می گوییم که جمع دلالی بین دو روایت وجود دارد؛ چرا که در روایت اوّل که می فرماید: لا تَطلُبَّنَّ الرِّئَاسَةَ وَ لا تَکُن ذَنباً؛ بدین معناست که اینطور نباش که هرچه گفتند تو سمعاً و طاعةً بگویی و مطیع محض و دنباله رو دیگران باشی. بلکه رجوع به عقل و شریعت کن. اگر مطابق بود عمل کن و الّا تبعیت نکن. مثل همج رعاع نباش که امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
هَمَجٌ رَعاعٌ أَتباعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمیلُونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَم یَستَضِیعُوا بِنُورِ العِلمِ وَ لَّم یَلجَئوا إِلَی رُکنٍ وَثیقٍ. (10)
اما روایت دوّم که می فرماید: کُن ذَنباً وَلا تَکُن راساً. بدین معناست که جلودار مباش، ریاست را به عهده مگیر و کاری نکن که مورد سؤال باشی و از تو مشورت بگیرند که چه بسا مشورت تو خلاف واقع باشد و برای تو مشکل ایجاد کند.
پس جمع دو روایت با توجّه به مناسبات حکم و موضوع این است که کن ذَنباً. جلودار مباش و ریاست را به عهده مگیر ولی و لا تکُن ذَنباً. به گونه ای هم مباش که هرچه گفتند مطیع محض و دنباله رو دیگران باشی. بلک خودت مطالب را با عقل و با شرع مقدس بسنج. آنچه مطابق با واقع بود قبول کن و الّا فلا.
در ادامه حضرت می فرمایند: وَ لَا تَأکُلِ النَّاسَ بِنَا فَیفقِرَکَ اللهُ به واسطه انتساب به ما و اسم ما تحصیل روزی مکن. و الّا خدا تو را فقیر می گرداند. یعنی اینگونه نباش که به واسطه انتساب به ما از مردم به ناحق پولی بگیری. این مسأله مصادیق فراوانی دارد؛ مثلاً به نام یک مرکز دینی مانند حسینیه از مردم پولی بگیرد و به جای دیگری خرج کند. یا مثلاً بعضی مغازه می گیرند و نام مبارک امیرالمؤمنین علیه السّلام یا سایر معصومین صلوات الله علیهم اجمعین را بر سر در مغازه می زنند و مشتری به اعتبار این نام مبارک به مغازه می آید ولی فروشنده جنس را بالاتر از قیمت عادلانه می فروشد و بی انصافی می کند که صحیح نمی باشد. بله اگر به قیمت متعارف یا حتی پائین تر از آن بفروشند و انصاف را رعایت کنند و بعد نام ائمه أطهار علیهم السّلام را بالای مغازه بزنند، اشکالی ندارد.

روایت چهارم:

امیرالمؤمنین علیه السلام فرمایند: تَبَذَّل لا تُشهَر (= دوری کن از اینکه خودت را همیشه به زیّ حسن و جمیل دربیاوری و همیشه بهترین لباسها را بپوشی به گونه ای که موردنظر چشمها واقع شده و مشهور شوی).
البته در بعضی مواضع انسان باید بهترین لباس را بپوشد و در بهترین زیّ وارد شود. مرحوم علامه والد رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: مرحوم پدرما آیة الله حاج سیّدمحمّدصادق حسینی طهرانی که یکی از چهار عالم معروف طهران بودند که در مقابل رضاخان ایستادند-ایشان بسیار متواضع و خاکی بودند و به گل و گیاه هم خیلی علاقه داشتند و خودشان کارهای باغچه منزلشان را انجام می دادند و گاهی هم همینطور که باعمامه سبز مشغول کار بودند و خسته می شدند. در باغچه سرشان را می گذاشتند و خوابشان می برد. و خوراک و لباسشان نیز در منزل بسیار ساده بود ولی هرگاه که بیرون می رفتند بهترین عبا، بهترین قبا، بهترین عمامه را می پوشیدند ومی فرمودند: من به این هیأت می روم چون مرا به عنوان عالم دین می شناسند و در این محلّه که ما هستیم یهودی و نصرانی زیادند و برای حفظ عزّت اسلام باید با وضع و هیئت نیکو و زیبا بیرون بروم. پس گاهی اوقات وظیفه است که انسان با زیّ حسن ظاهر شود. ولی اگر همیشه با زیّ حسن و جمیل باشد به نحوی که منحصر به فرد بوده و مورد نظر قرارگرفته و مشهور شود و عنوانی مثل عزّت اسلام نیز نباشد این در روایت مورد نهی است. البته مرحوم علامه مجلسی در این جا می فرمایند: و یحتمل هنا معنی ءاخر بأن یکون المراد ابتذل النفس بالخدمة و ارتکاب خسائس الاعمال (11) . (= ممکن است در اینجا از تَبَذَّل معنای دیگری قصد باشد و مراد این باشد که کارهای پست و پائین را انجام بده و به خدمت دیگران مشغول شو تا مشهور نشوی.) و در ادامه حضرت می فرمایند وَ وارِ شَخصَکَ لَا تُذکَرَ (= و خودت را مخفی نگه دار تا تو را یاد نکنند) در زندگی طوری رفتار کن که در یاد و خاطره قرار نگیری و ذکر تو بر سر زبان ها نباشد. اگر طلبه هستی مثل سایر طلاب باش و اگر کاسبی همچون کسبه عادی باش.
وَ تَعلَم وَ اکتَم؛ علوم را فرابگیر، علامه هم بشو ولی کتمان کن. و الّا به عنوان عالم شُهره می شود و بار مسؤولیت ها بر دوش تو می افتد. باید به قضاء و افتاء و ... مشغول شوی که این امور اول مشکلات است. وَاصمُت تَسلَم؛ و سکوت کن تا در سلامت بمانی. انسان همین که صحبت کند احتمال خطر هست. ممکن است خلاف واقع بگوید یا حرفی بگوید که مورد رضای خداوند متعال نباشد.
وَ أَومَا بِیَدِهِ إِلَی صَدرِهِ فَقَالَ یَسُرُّ الأبرَارَ وَ یَغیظُ الفُجَّارَ. (12) (= با دست اشاره به سینه مبارک نمودند و فرمودند اگر چنین کنی موجب خوشنودی ابرار و غیظ فجار می شوی.)

روایت پنجم:

در روایت معراجیه که مصدّر «یا احمد» است و روایت عجیبی است آمده است:
یَاأَحمَدُ هَل تَدری مَتَی تَکُونُ [یَکُونُ] العَبدُ عَابداً؟ قالَ: لَا یَا رَبِّ. (= آیا می دانی چه هنگامی بنده به مقام عبودیت می رسد؟ عرضه داشت، نه ای پروردگار من.)
قَالَ إِذَا اجتَمَعَ فِیهِ سَبعُ خِصَال (= هرگاه که هفت خصلت در این بنده جمع شود این بنده عابد می شود و توانسته عبادت پروردگار را انجام دهد.)
1. وَرَعٌ یَحجُزُهُ عَنِ المَحارِم؛
اول: ورعی که او را از محرمات حاجز و مانع شود. تقوایی داشته باشد که مانع از ارتکاب معاصی شود.
2. وَ صَمتُ یَکُفُّهُ عَمَّا لَا یَعنیِهِ؛
دوّم: سکوتی که او را از گفتنِ چیزهایی که به درد او نمی خورد، از حرفهایی که نه به درد دنیا می خورد نه به درد آخرت، از حرفهای لغوی که انسان در شبانه روز تکرار می کند باز بدارد.
3. وَ خَوفٌ یَزدادُ کلَّ یَومٍ مِن بُکائِهِ؛
سوم: خوفی که هر روز گریه اش را از روز قبل بیشتر نماید.
4. وَ حَیاءُ یَستَحیِی مِنَّی فِی الخَلاءِ؛
چهارم: حیایی که در خلوت و تنهایی از من حیاء و شرم کند.
5. وَ أَکلُ مَا لَا بُدَّ مِنه؛
پنجم: هرگاه غذا می خورد به مقداری بخورد که چاره ندارد. شکم را نه فقط از حرام بلکه از حلال نیز باز دارد مگر به قدر ضرورت.
6. وَ یُبغِضٌ الدُّنیا لِبُغضِی لَها؛
ششم: دنیا را مبغوض دارد چون من دنیا را مبغوض می دارم.
7. وَ یُحِبُّ الأَخیارَ لِحُبِّی إیَّاهُم؛
و هفتم: دوستان و خوبان را دوست دارد. چون من آنها را دوست دارم.
یَا احمَدُ لَیسَ کُلُّ مَن قالَ أُحِبُّ اللهَ أَحَبَّنِی حَتَّی یَأخُذَ قُوتاً وَ یَلبَسَ دُوناً وَ یَنامَ سُجوداً؛
ای احمد اینطور نیست که هر کسی که بگوید خدا را دوست دارم واقعا مرا دوست داشته باشد. یعنی محبت به زبان و گفتار و دعوی نیست. بلکه باید این خصلتها را داشته باشد. حَتَّی یأخُذَ قُوتاً وَ یَلبَسَ دُوناً باید به اندازه قوت، به مقدار حفظ سلامتی از طعام بهره ببرد. لباسش لباس دون باشد نه لباس فاخر.
وَ یَنامَ سُجوُداً در سجده های طولانی که برای من می کند خوابش ببرد، به واسطه طولانی بودن سجده. بسیاری از افرادی که اهل سیر و سلوک می باشند در سجده های طولانی خوابشان می برد و برخی از شاگردان علامه والد برایشان اتفاق می افتاد که در سجده ی بعد از نماز صبح به ذکر یونسیّه مشغول می شدند، خوابشان می برد و گمان می کردند این خوابیدن در سجده همیشه نشانه نقص در سلوک و کم توفیقی است. ولی مرحوم علامه والد رضوا الله علیه می فرمودند اینطور نیست بلکه گاهی با اینکه شخص استراحت کامل نموده است نیز در سجده خوابش می برد؛ چون در حالت سجده و ذکرِ با توجّه، نفس از این عالم و از بدن منصرف می شود. مرحوم علامه می فرمودند اگر کسی در ذکر به این جهت خوابش ببرد آنچه از ذکر گفته کافی و مجزی است. مرحوم علامه والد وقت ذکر را مطلقاً بین الطلوعین تعیین می فرمودند و از مسائلی که در روایات بسیار بر آن تأکید شده است و اولیای خدا نیز خیلی بدان مقیّد بوده و سفارش می فرموده اند، بیداری بین الطلوعین و اشتغال به تعقیبات است. از مرحوم علامه والد و حضرت آقای حدّاد تا برسد به مرحوم حاج ملاحسینقلی همدانی و دیگران همگی مقید بودند که بعد از نماز صحب تا طلوع آفتاب به تعقیب مشغول شوند. از برخی روایات استفاده می شود که بعد از نماز صبح قرائت قرآن مستحب است (13) و از برخی به دست می آید که هر کس باید حداقل روزانه 50 آیه از قرآن بخواند (14) و لذا مرحوم علامه والد دستور می دادند که پس از نماز صبح ابتداء 50 آیه از قرآن خوانده شود و بعد مشغول اذکار شوند تا طلوع آفتاب.
در روایات داریم هیچ چیز از برای سعه ی روزی أسرع از بیداری بین الطلوعین و تعقیب بین الطلوعین نیست (15). افرادی که روزی ظاهری آنها کم است اگر بخواهند روزی آنها زیاد باشد درهای آسمان دراین موقع برای جلب روزی های ظاهری مفتوح است چه رسد به روزی های باطنی که خدا می داند چه استفاده هایی در این ساعات می توان کرد. مرحوم آقای حداد رضوان الله تعالی علیه می فرمودند: بیداری سحر موجب نورانیّت است اگر به نماز شب موفق شدی نور علی نور. ولی بیداری شب یک بخش است و بخش دیگر بیداری بین الطلوعین است که هر دو برای سالک مهم است همراه با تهجّد.
درباره ی بیداری بین الطلوعین روایات عجیبی وارد شده است. از رسول گرامی اسلام صلّی الله علیه و آله و سلّم روایت شده است که می فرمایند: مَا عَجَّتِ الأرضُ إِلَی رَبَّهَا عَزَّ وَ جَلَّ کَعَجیجِهَا مِن ثَلَاثَةٍ ... در لغت عجّ به معنی رفع صوت با فریاد و ضجّه آمده است (16) یعنی در سه جا است که فریاد و ناله زمین به سوی پروردگارش بلند می شود که نظیر ندارد.
مِن دَمِ حَرام یُسفَکُ عَلَیها. اول: موقعی که خون ناحقی بر روی زمین ریخته می شود.
أو اِغتِسالٍ مِن زِناً. دوم: موقعی که آب غسلی که از زنا بوده است بر روی زمین ریخته می شود.
أو النَّومِ عَلَیها قَبلَ طُلُوعِ الشَّمسِ (17) و سوم: زمانی که شخصی قبل از طلوع خورشید می خوابد. در این وقت ناله و فریاد زمین بلند می شود و ما این ناله را نمی شنویم ولی اهلش می شنوند. و عجیب است که این قسم را در کنار دم حرام و اغتسال از زنا قرار داده است.
به هر حال پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند و ینام سُجوداً و در حال سجده خوابش ببرد و این از صفات افرادی است که صادقانه می گویند خدایا ما تو را دوست داریم.
نقل می کنند که مرحوم آیة الله آقا سیّدحسن مسقطی در سجده درحالیکه مشغول ذکر بودند و لباس احرام بر تن داشتند از دنیا رفتند. ایشان یموت سجوداً شدند. که درجه ای بالاتر از ینام سجوداً در میان محبین خدا است.
مرحوم مسقطی در توحید بسیار قوی بوده اند به نحوی که عِدل محروم حدّاد بودند. امّا آقای حدّاد دروس ظاهری را نخوانده بودند ولی ایشان منظومه حاجی سبزواری و اسفار ملاصدرا را تدریس می کردند. خیلی عالم بزرگی و بزرگواری بوده اند. و از جهت حرارت عشق پروردگار و جهات توحیدی همطراز آقای حدّاد بودند.
باری، دیگر از صفاتَ محبّین اینست که وَ یُطِیلَ قَیاما. وقتی برای عبادت می ایستند ایستادن خود را با قرائت سور بلند یا قنوت های طولانی یا کثرت نمازها طول می دهند.
وَ یَلزِمَ صَمتاً وَ یَتَوَکَلَ عَلَیَّ همواره ملازم سکوت باشد و بر من توکّل کند. مرا ملجأ و مستند خویش قرار دهد.
وَ یَبکِی کَثیراً وَ یُقِلَّ ضِحکاً. زیاد گریه کند و کم بخندد و یُخالِفُ هَواه با هوای نفس خود مخالفت کند و هر آنچه مطابق میل و هوای نفس اوست انجام نمی دهد. وَ یَتَّخِذَ المَسجدَِ بَیتاً. مسجد را خانه خودش قرار داده و دائماً در مسجد باشد. وَالعِلمَ صَاحِباً. همیشه با علم مصاحب و همراه باشد. وَالزُّهدَ جَلِیساً و همنشین زهد باشد. وَ العُلَماءَ أَحِبَّاءَ. علما را دوستان خودش قرار دهد و مراد از علما، یعنی افرادی که حقیقتاً طالب علم هستند. کسانی که علم و عملشان با هم همراه است که قبلاً از آیات و روایات استفاده کردیم که هرکجا در آیات و روایات عالم مورد مدح قرارگرفته مراد عالم عامل است. وَالفُقَراءَ رُفَقَاءَ با فقرا و نیازمندان رفیق باشد. وَ یَطلُبَ رِضایَ رضای من را طلب کند و در گفتار و کردارش هر چیزی که رضای پروردگار است عمل نماید. وَ یَفرَّ مِنَ العَاصِینَ فِرَارا. از گنهکاران به شدّت فرار کند. مؤمن اصلاً نمی تواند گنهکاران را ببیند نه اینکه مقام خودش را بالاتر ببیند ولی با وجود تواضع قلبی نمی تواند اهل گناه را ببیند. وَ یَشغَلَ بِذِکری اشتِغَالاً و به نحوی به ذکر من مشغول می شود که جایی برای ذکر و یاد غیر من باقی نگذارد. وَ یُکثِرَ التَّسبیحَ دَائِماً و دائماً مرا تسبیح وتنزیه می کند. وَ یَکونُ بِالوَعدِ صَادِقاً وَ بِالعَهدِ وَافیاً وعده ای که می دهد عمل نموده و به عهد خود وفا می کند. وَ یکَونَ قَلبُهُ طَاهِراً وَ فِی الصَّلاةِ زاکیاً قلبش طاهر بوده و هیچ آلودگی و نجاستی در آن نباشد و نمازش رشد کننده وبالارونده و طیّب وطاهر باشد.
وَ فِی الفرائِضِ مُجتَهِداً و نهایت سعی خودش را در انجام واجبات به کارمی برد. وَفِیمَا عِندِی فِی الثَّوابِ رَاغِباً. در کسب مثوباتی که در نزد من است راغب باشد. وَ مِن عَذاَبِی رَاهِباً و از عذاب من رهبت و خشیت داشته باشد. وَ لا لِأَحِبَّائِی قَریناً وَ جلِیساً و با دوستان من همراه و همنشین باشد.
شاهد اصلی بحث ما از این قسمت به بعد است. ولی مقداری از صدر روایت را نیز خواندیم چرا که همه آن مطالبی عالی و قابل استفاده بود و انسان باید در زندگی خود از خداوند بخواهد که بتواند همه ی این امور را انجام دهد و اگر بعضی از این صفات در او کم رنگ است آنها را بیشتر کند.
یَا اَحمَدُ لَو صَلَّی العَبدُ صَلاةٍ أهلِ السَّماءِ وَالارضِ وَ یَصُومُ صِیامَ إهلِ السَّماءِ وَالارضِ وَ یطوِی مِنَ الطَّعامِ مِثلَ المَلائِکَةِ وَ لَبِسَ لِباسَ العارِی ثُمَّ أَرَی فِی قَلبِهِ مِن حُبِّ الدُّنیا ذَرَّةً أَو سِعَتِها أو رِئَاسَتِها أو حُلیَّها أو زینتَهَا، لا یُجاوِرُونِی فِی دَاری وَ لأنزِعَنَّ مِن قَلبِهِ مَحَبَّتِی؛ ای احمد اگر بنده ای نمازش به اندازه نماز اهل آسمان و زمین باشد و روزه اش به اندازه روزه اهل آسمان و زمین باشد و شکم را از حرام و حلال همچون ملائکه بپیچد و غذا نخورد و مانند شخص عاری و برهنه لباس بپوشد (یعنی به اندازه ستر عورت و به مقدار ضرورت مثلاً لباس بپوشد یا لباسش آنقدر کهنه باشد که تارو پود آن پیداشده، گویا که لباسی در بر ندارد) ولی من در قلب او به اندازه ذره ای از محبت دنیا یا راحتی و ریاست یا زیور و زینت دنیا را ببینم با من در کنار من مجاورت نمی کند و حتماً و حتماً (بانون تأکید ثقیله و لام فرموده) محبت خودم را از قلب او می کنم. چون دنیا با خدا سازگاری ندارد؛ گرچه فقط ذره ای از محبت دنیا یا محبت ریاست باشد.
وَعَلَیکَ سَلامِی وَ رَحمَتِی وَ الحمَدُ للهِ رَبَّ العَالَمین؛ و بر تو باد سلام و رحمت من و حمد و ستایش مخصوص پروردگار جهانیان است.
این روایت راخواندیم به جهت ذیل آن که اگر به اندازه ذره ای حب ریاست در وجود شخص باشد از محبت خداوند نصیبی نخواهد داشت.

روایت ششم:

و همینطور از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت است که آفَةُ العُلَماءِ حُبُّ الرِّئَاسَةِ؛ آفت علماء آنست که در قلبشان محبت ریاست باشد.
علی أیّ حال، روایات بسیاری در این معنی وارد شده است که علماء را از ریاست نهی کرده و آنرا بسیار مذموم می شمارد. حال باید دید آیا این ریاستی که درباره اش فرموده اند لا تَطلُبَنَّ الرِّئاسَةَ، آیا تخصیص خورده است یا خیر؟
باید گفت مسلّما تخصیص خورده است. هرکجا ریاست الهی بوده و پای هوای نفس در میان نباشد آنجا ریاست مطلوب است و هرکجا که هوای نفس در کار باشد ریاست مذموم است.
ریاست پیامبراکرم صلّی الله علیه و آله و سلّم و ریاست امیرالمؤمنین علیه السّلام بر امّت ریاست الهی و حقیقی بوده است. یکی از انتقاداتی که عمر بر امیرالمؤمنین علیه السّلام می گرفت این بود که می گفت او اصرار بر ریاست دارد و کسی که اصرار بر ریاست داشته باشد شایستگی برای خلافت ندارد (18). با اینکه خودش اصرار بر ریاست داشت آنهم ریاست باطل، آری. حضرت اصرار بریاست دارند اما حبّ ریاست به اندازه ذرّه ای در وجودشان و قلبشان نیست. ریاست را بالذات نمی خواهند، بلکه طالب ریاستند تا امت را از تاریکی به نور و از فرش به عرش ببرند؛ مثل ریاست پدری مهربان که برای اداره و رتق و فتق امور و تربیت فرزندان باید امر و نهی نموده و مدیریت داشته باشد. حضرت در نهج البلاغه فرمودند: لا بُدَّ لِلنَّاسِ مِن أمیرِ بِرٍّ أو فاجِر (19). مردم باید امیری داشته باشند تا به امور حکومت قیام نماید وگرنه هرج ومرج می شود. حال اگر امیر فاجر بوده ومحبّت ریاست در وجودش باشد صلاحیت برای ریاست ندارد ولی آن کس که از ریاست فرار می کند و ذره ای از محبت ریاست در قلبش نیست او صلاحیت دارد.
لذا فرمود مَجاریَ الأُمورِ والأحکامِ عَلَی أَیدِی العُلَماءِ بِاللهِ (20). اولاً و بالذات مجاری امور و مصادر آن در دست علماء بالله است. بارزترین مصادیق علماء بالله ائمه طاهرین صلوات الله علیهم اجمعین هستند که باید امر ریاست در دست ایشان قرار گیرد.
حال از ائمه طاهرین علیهم السّلام که بگذریم افرادی که از هوای نفس گذشته اند و به خدا پیوسته اند ریاست آنها نیز ریاست الهیه بوده و مطلوب است.
فَامَّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِناً لِنَفسِهِ حافِظاً لِدِینِهِ مُخالِفاً عَلَی هَواهُ مُطیعاً لِامرِ مَولاهُ فَلِلعَوامَّ أن یُقَلِّدُوهُ (21). هر کس از فقهاء نفس خودش را در مصونیت قرار داده و حافظ دینش باشد و با هوای نفس مخالفت کند و مطیع امر مولایش باشد پس بر عوام است از او تقلید کنند.
اما اگر کسی محبت خدا در دلش نبود بلکه محبت ریاست داشت هَل لِلعوامّ أن یُقَلِّدُوهُ؟ آیا می توانند از او تقلید کنند؟ هرگز نمی توانند از او تقلید کنند، چراکه صرف عدالت از برای تقلید کفایت نمی کند مرحوم آقا سیّدمحمّد کاظم یزدی در «عروه» بعد از اینکه برای مفتی عدالت را شرط دانسته اند استناداً به همین روایت می فرمایند: و أن لا یکون مُقبلاً علی الدّنیا و طالباً لها مکِبّا علیها مجِدّا فی تحصیلها. (22) (= برای شخصی که ریاست و مرجعیت را به عهده می گیرد شرط است که اقبال بر دنیا نداشته و طالب آن نباشد. خودش را بر دنیا نینداخته و در تحصیل آن جدیّت نورزد.)
اگر شخصی این چنین شرائطی را دارا بود مردم می توانند از او تقلید کنند. مرحوم آقا سیدابوالحسن اصفهانی بر ایشان اعتراض کرده اند که این صفات مذکوره در روایت عباره أخرای همان عدالت است چون طالب دنیا اگر بر وجه محرّم دنبال دنیا باشد که از درجه عدالت ساقط است چون عادل به دنبال حرام نمی رود.
و اگر بر وجه حلال طالب دنیا باشد که از عدالت ساقط نمی شود و اشکالی هم ندارد و با مرجعیّت هم منافاتی ندارد (23).
مرحوم علامه والد در کتاب شریف ولایت فقیه در حکومت اسلام بر ایشان اشکال می کنند و می فرمایند حق با مرحوم آقا سیّدمحمدکاظم یزدی است و این روایت مطلبی بالاتر از عدالت را می خواهد بیان کند. ایشان در توضیح این مطلب با بیان چند حکایت نافع می فرمایند:
«ولیکن باید گفت: در این کلام مرحوم آقا سیّد ابوالحسن إشکال است؛ زیرا روایت بظاهرها دلالت می کند بر اینکه: لازم است در مُفتی ملکه صالحه ای باشد که نگذارد بر دنیا إقبال کند؛ و آن ملکه پیوسته او را مطیع أمر مولای خود قرار بدهد؛ و در باطن دارای یک فکر و انگیزه ی الهی بوده باشد که وجهه ی او را از عالم غرور بگرداند، و بسوی عالم باقی متوجّه کند؛ و قلبش به آنطرف گرایش پیدا نماید. نه مجردّ ملکه ای که بواسطه آن إنسان فقط از حرام در خارج اجتناب کند، گرچه آن درجه از سلامت باطنیّه در او محقّق نباشد. و بین این دو مطلبی که عرض شد بَونٌ بَعیدٌ.
عدالت، ملکه اجتناب از محرّم است، و بدون وصول به درجه تقوای قلبی و صفای باطنی، برای إنسان مجوّز تقلید نیست. آن ملکه ای که حصولش برای مفتی مجوّز تقلید از اوست، آن صفای باطن و نورانیّت قلب است که بواسطه آن أصلاً توجّه به دنیا ندارد؛ محبّت ریاست ندارد؛ در اثر زیاد شدن شاگردان و کم شدن آنها برای او هیچ تفاوت حاصل نمی شود؛ رساله ی او را چاپ بکنند یا نکنند به هیچ وجه من الوجوه برای او فرقی نمی کند؛ و إلّا اگر ذرّه ای تفاوت داشته باشد -و لو اینکه در ظاهر گناه نمی کند، روزه می گیرد، دروغ نمی گوید، از محرّمات اجتناب می کند و ملکه اش را هم دارد و تصنّعاً هم این کارها را نمی کند و لیکن صفای ضمیر بطوری نیست که قلبش بدنیا متوجّه نباشد؛ بلکه بعضی از این کارها را به میل دنیوی انجام می دهد- او میل به دنیا دارد.
دنیائی را که می گوئیم، مقصود اقتصار بر جمع مال یا شهوت نیست، بلکه هر چیزی غیر از خداست، دنیاست؛ و افرادی که در صراط مرجعیّت باشند، وفی الجمله در قلبشان میل به ریاست و حبّ ریاست و تدریس و ... باشد، نفس این محبّت، محبت به دنیاست؛ و این مانع از وصول به درجات عُلیا می شود.
آنوقت کسیکه خودش به درجات عُلیا نرسیده - و با وجود این حالات قلبی هم محال است برسد- چگونه خداوند زمام امور مردم را بدست او می دهد؟ و او را متحمّل همه بارهای مردم می کند؟ و این مسأله خیلی مسأله مهمّی است.
مثلاً درباره ی مرحوم میرزای بزرگ حاج میرزا محمّدحسین شیرازی اعلی الله مقامه نقل شده که ایشان فرموده است: من برای ریاست یک قدم برنداشتم؛ و این مطلبی بود که خود بخود پیش آمد و آستان ما را گرفت در حالتیکه من راضی هم نبودم و نقل می کنند: بعد از مرحوم شیخ انصاری رحمة الله علیه بزرگان از شاگردان ایشان که ظاهراً هفده نفر بودند؛ امثال آقای میرزا حسن طهرانی نجم آبادی، حاج میرزا حسین، حاج میرزا خلیل و ... که تمام آنها از بزرگان بودند، مجلسی تشکیل دادند وأعاظم تلامذه شیخ را در آن مجلس دعوت کردند؛ غیر از آقا سیّدحسین کوه کمره ای که وی را به این مجلس فرانخواندند، بجهت اینکه او یک مرد مستبدّ به رای و غیر متغیّری بود، با اینکه علمیّتش بسیار بود ولیکن چون از جهت ریاست امور مسلمین و حتی مشورت او را نپسندیده بودند، در این مجلس دعوت ننمودند. بالاخره این هفده نفر از شاگردان مرحوم شیخ که در درجه اعلای از تقوی بودند، با هم جمع شدند و در آن مجلس همه اتّفاق کردند بر اینکه: آقا میرزا محمّدحسن شیرازی بایستی که جلو برود و کارها را در دست بگیرد و مرجع امور مسلمین گردد.
امّا میرزا محمّدحسن شیرازی در آن مجلس نه تنها خوشحال نشد، بلکه گریه کرد؛ یعنی گریه بلند کر که چرا عهده این امر را بر گردن من می اندازید؟! من اهل اینکار نیستم، من وظیفه ام این نیست، من از عهده ام برنمی آید، و چنین و چنان!
و بعد به آقا میرزا حسن طهرانی نجم آبادی که از شاگردان معروف شیخ بود گفت: من شهادت می دهم: تو اعلم از من هستی! تو چگونه مرا معیّن می کنی؟ آقا میرزا حسن طهرانی گفت: بله من هم خودم را از تو أعلم می دانم، ولیکن من به درد ریاست نمی خورم؛ ریاست علاوه بر اعلمیّت، یک دماغ و فکر تحمّل و سعه ای می خواهد که این بار را بر دوش بگیرد و من آنرا ندارم؛ و تو داری! و لذا تو را به این سِمَت منصوب می کنیم؛ و ما هم از اطراف تو را کمک می کنیم، و رهایت نمی کنیم، و تنهایت نمی گذاریم؛ و خلاصه مرجعیّت را با گریه و عدم رضایت و همچنین درباره آیة الله میرزا محمد تقی شیرازی رحمة الله علیه می گفتند: ایشان به اندازه ای قلبش پاک و صاف و نورانی بود که اصلاً خیال ریاست نمی کرد؛ أصلا خیال تفوّق نمی کرد؛ معنی ریاست را نمی فهمید. می گویند: آقا شیخ هادی طهرانی که معروف بود همه علماء را بباد انتقاد می گیرد و تعییب می کند، از آقا میرزا محمّدتقی شیرازی و از رویّه و مرام و قدس و طهارت و صفای باطنی او نتوانسته بود اشکال بگیرد. بله، فقط اشکالش این بود که می گفت: این صفاتی که آقا میرزا محمّد تقیّ شیرازی دارد، این صفای اکتسابی نیست، این ذاتی اوست و به درد نمی خورد.
او یک معصومی است ذاتی؛ او خارج از موضوع است؛ خوبی و بدی را باید روی صفات اختیاری بدانیم و آقا میرزا محمّدتقیّ شیرازی ذاتاً معصوم است و ذاتاً پاک است! اینرا هم بعنوان عیب می گفته است.
خوب، اَفرادی مانند اینها باید زمام را در دست بگیرند! مانند آقا میرزا محمّد تقیّ شیرازی که تمام دنیا به او اقبال بکند و یا إدبار، برایش تفاوتی نمی کند. و داستانها از او نقل می کنند، خیلی داستانهای مفصّل.
از جمله می گویند: از آقای آقا شیخ محمّد بهاری رحمةالله علیه که از شاگردان مبرّز مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی رضوان الله علیه بوده، سؤال کردند: ما می خواهیم به آقا میرزا محمّدتقیّ شیرازی رجوع کنیم، آیا رجوع کنیم یا نکنیم؟! ایشان می گویند: من امتحانش می کنم!
مرحوم آقا میرزا محمّدتقیّ شیرازی در صحن مطهّر سیّدالشّهداء علیه السلام نماز جماعت می خوانده است و تمام صحن به ایشان اقتدا می کرده اند. روزی آقای آقا شیخ محمّد بهاری هم آمده سجاده اش را پهلوی سجادّه ایشان انداخته و مقارن ایشان شروع به نماز خواندن کرده بود، در حالی که آقا میرزامحمّدتقی شیرازی هم نماز می خوانده است؛ بعد از فراغت از نماز به آن افرادی که سؤال کرده بودند گفته بود: از این مرد تقلید کنید! برای اینکه در تمام حالات نماز اصلاً خطوری در قلبش پیدا نشد که: این آمده است پهلوی من اینجا ایستاده و در مقابل من نماز می خواند!
و می گویند باز همین آقای آقا شیخ محمّد بهاری در سفری زیارتی که به سامرّا می رفتند. همپالکی آقا میرزا محمّدتقیّ شیرازی شد. (در آن وقتها مردم با کجاوه به مسافرت می رفتند. این طرف کجاوه یکنفر می نشست، آن طرفش هم یکنفر دیگر) و ایشان می گفت: من یک مطلب علمی را پیش کشیدم و اصولاً می خواستم آقا میرزا محمّدتقیّ شیرازی را عصبانی کنم که از میدان بدر رود، و یک جمله ای، یک کلامی یک خلاف بگوید؛ ولی در تمام طول مسافرت بین کاظمین و سامرّاء که هجده فرسخ است، آنهم با قاطر، آنچه کردم یک کلام از دهان ایشان بیرون نیامد، حتی بعضی اوقات من تصنّعاً می گفتم مثلاً : شما این مطلب را نمی فهمید؛ چنین و چنان و فلان، ولی ایشان ابداً از مِنهاجش تعدّی نکرد و همین طور آرام جواب مرا می داد.
اینها مسأله مهمتری است از عدالت، حضرت نمی خواهد بفرماید: هر کس که خودش را ظاهراً پاکیزه می کند، و تقوی هم دارد، و از گناهان هم اجتناب می کند، می تواند مفتی باشد. اگرچه میل باطنی اش میل به ریاست باشد؛ میل به ریاست از میل به شهوت، از میل به مال، از تمام اینها آفتش بیشتر است. لذا حضرت که در اینجا می فرمایند: از کسی تقلید کنید که مُقبِل بر دنیا نبوده باشد، بلکه صَائِناً لِنَفسِهِ، حَافِظاً لِدینِهِ، مُخالِفاً عَلَی هَواهُ، مُطیعاً لِأمرِ مَولاهُ باشد، اینها همه اشاره به آن مقام است و مفتی باید دارای آن معنی باشد». (24)
به هر حال اینها افرادی بوده اند که ریاست و مرجعیت را کُرهاً قبول می کردند نه با رضا، و رغبت . اینها با گریه و زاری از روی احساس مسؤولیت این امر خطیر را می پذیرفتند. حال این که مقایسه کنید با افرادی که ما در زمان تحصیل در قم دیدیم که رساله هایشان را مجّاناً با کامیون به شهرها می فرستادند تا مقلّد بیشتری جذب کنند. آیا اینها یکی هستند؟
علی أیّ حال روایاتی مانند فأَمَّا مَن کانَ مِنَ الفُقَهاءِ صَائِناً لِنَفسِهِ حَافِظاً لِدینِه مُخالِفاً عَلَی هَواهُ مُطیعاً لِأمرِ مَولاهُ فَلِلعَوامِّ أنَ یُقَلِّدُوهُ مخصص است برای روایاتی مثل لا تطلبن الریاسه که نهی از ریاست کرده است. و اینگونه افراد که صائناً لنفسه حافظاً لدینه هستند باید مرجعیت و ریاست را بر عهده بگیرند تا امت رها نباشد و این دستوری از جانب خود شارع مقدّس باشد.
مسأله در ولایت فقیه نیز همین طور است. ولیّ فقیهی که حمیم و دلسوز امت اسلام است باید بار ریاست و مسؤولیّت را به دوش بکشد که این مقام الان در رهبر معظم انقلاب متجلّی است و همه باید از ایشان تبعیّت کرده و با تقویت ایشان در اعلاء کلمه ی الله با ایشان همراهی کنند.
بلکه می توان گفت نسبت به بعض روایات مثل مَلعُونٌ مَن تَرَأَسَ مَلعُونٌّ مَن هَمَّ بِهَا یا اِیَّاکُم وَ هَؤُلاءِ الرُّؤَساءَ الَّذینَ یَتَرَأَسُونَ خروج تخصصی است چرا که به قرائن حالیّه و مقامیّه و مقالیّه مراد حضرت رؤسای باطل است چرا که در زمان بنی العباس بوده و رؤسای باطل و ظالم بر سر کار بوده اند. پس این روایات انصراف به رؤسای ظلم دارد و موضوع از همان ابتدا مقیّد به ترأس علی جهه الظم یترأس من قِبَل بنی العبّاس و أمثالهم می باشد. و یا اینکه بگوئیم این روایت به تناسب فهم عرفی ناظر به کسانی است که طالب ریاست به خاطر خود ریاست باشند نه بالعرض و به جهات شرعی؛ فلذا اصلاً موضوع تعمیم ندارد تا نیاز به تخصیص داشته باشد. فعلی هذا خروج رؤسای عدول و افرادی که از روی احساس وظیفه مرجعیت و ریاست را قبول کرده اند خروج تخصّصی است نه خروج تخصیصی.
بنابراین آنچه تا به حال عرض شد که یکی از صفات عالمان واقعی احتراز از ریاست و داشتن حال عبودیت و تواضع است، ناظر به این موارد نیست و منافاتی ندارد که انسان در درون خود در نهایت درجه انکسار و خضوع باشد ولی به حسب وظیفه در ظاهر مقام ریاست را پذیرفته و دارای عزّت ظاهری گردد. ان شاء الله خداوند متعال ریشه ی محبّت دنیا و ماسوی الله را از قلب ما بکند و محبت خودش را در سراسر وجود ما حاکم نماید تا همه ی افعال و افکار ما رنگ خدائی بپذیرد.

پی‌نوشت‌ها:

1. آیه ی 83: از سوره ی 28: القصص.
2. علامه طباطبائی، المیزان، ج16، ص 81.
3. کلینی، کافی، ج2، باب طلب الریاسة، ص 298، ح4.
4. کافی، ج2، باب طلب الریاسه، ص 297، ح 3.
5. آیه ی 21، از سوره ی 33،الاحزاب.
6. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، باب الذبائح و الاطعمة، ص 93، ح 135.
7. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج63، جوامع آداب الأکل، ص 410.
8. شیخ حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج15، باب تحریم طلب الریاسة، مع عدم الوثوق بالعدل، ص 351، ح 20714 و علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج70، باب الریاسة، ص 152، ح6.
9. کافی، ج8، باب حدیث نادر، ص 129، ح 98.
10. در نهج البلاغه، حکمت 147، ص 495 آمده است قالَ کُمَیلُ بنُ زیادٍ: اَخَذَبِیَدِی أمیرُالمُؤمِنینَ عَلیُّ بنُ ابِی طالِبٍ فَأخرِجنی إِلَی الجَّنان. فَلَمَّا اصحَرَ تَنَفَّسَ الصُّعَداءَ؛ ثُمَّ قالَ: یا کُمَیلَ بنَ زیادٍ! إِنَّ هَذِهِ القُلُوبِ أَوعیَةٌ فَخَیرُها اَوعَاها. فحفَظَ عنّی ما اَقُولُ لَکَ النَّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبَّانِیٌّ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلَی سَبیلِ نَجاةٍ وَ همَجٌ رَعَاعٌ أَتباعُ کُلِّ نَاعِقٍ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ ریحٍ لَم یَستَضیئُوا بِنُورِ العِلمِ وَ لَم یَلجَئُوا إِلَی رُکنٍ وَثیقٍ (= کمیل بن زیاد می گوید امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام دست مرا گرفت و به سوی مقبره به راه افتادیم چون حضرت وارد صحرا شد نفس عمیقی کشید و فرمود: ای کمیل این دلها ظرف هایی است و بهترین آن ها دلی است که گنجایش بیشتر داشته باشد. آنچه من با تو می گویم حفظ کن و از خاطرت محو مساز. مردم سه دسته هستند. عالمی است عارف به خدا و مربی گم گشتگان به وادی حقیقت. و شاگردی که به پیروی از آن عالم راه نجات را می پیماید و مردمی هستند نادان و بی فکر اوباش، بی منزلت و قیمت که به دنبال هر صدایی که بلند شود خواه حق و خواه باطل می دوند. و با وزش هر بادی می جنبند. و دل آنها به نورعلم روشن نشده و به مقام قابل اعتمادی پناه نیاورده اند.) برگرفته از: امام شناسی، ج4، ص 218-217.
11. علامه مجلسی (ره) در بحارالأنوار، ج2، ص 55 به بعد، از نقل روایت در «بیان» می فرمایند: «قال الجزری الحسنة الجمیلة علی جهة التواضع انتهی أقول یحتمل هنا معنی آخر بأن یکون المراد ابتذال النفس بالخدمة و ارتکاب خسائس الأعمال و الإیماء إلی الصدر لبیان تعیین الفرد الکامل من الأبرار.»
12. علامه مجلسی، بحارالأنوار، ج2، باب صفات العلماء و أصنافهم، ص 55، ح 27.
13. بحارالأنوار، ج90، ص 161.
14. درکتاب شریف کافی، ج2، کتاب فصل القرآن، باب فی قرائته، ص 609، ح1 نقل می کند که از امام صادق علیه السّلام که می فرماید: القرآن عهد الله الی خلقه. فقد ینبغی للمرء السلم أن بنظر فی عهده، أن یقرأ منه فی کلّ یوم خمسین آیة. (= قرآن عهد خداست به سوی بندگانش. پس سزاوار است که شخص مسلمان این عهد را نگاه دارد و در هر روز پنجاه آیه از آن را بخواند.)
15. علاه مجلسی رضوان الله تعالی علیه در بحارالأنوار، ج10، ص 94 از امیرالمؤمنین علیه السّلام در ضمن حدیثی نقل می کند: ... و اطلبو الرزق فیما بین طلوع الفجر إلی طلوع الشمس فانّه أسرع فی طلبه الرزق من الضّرب فی الأرض و هی الساعة التی یقسم الله فیها الرزق بین عباده (= روزی را در بین الطلوعین طلب کنید که در طلب روزی از کارکردن و تجارت سریع تر است و این همان ساعتی است که خداوند روزی را در بین بندگانش تقسیم می کند.)
16. در لسان العرب آمده است: عَجَّ یَعِجُ عَجَّاً و عَجیجاً. و ضَجَّ یَضِجٌّ. رفع صوتَه و صاح.
17. شیخ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج2، باب 36 از أبواب التعقیب و ما یناسبه، ص 497، ح 834.
18. ر.ک: علامه طهرانی، امام شناسی، ج8، ص 116 و 117.
19. نهج البلاغه، خطبه 40، ص 83، انتشارات دارالهجره.
20. بحارالأنوار، ج97، باب اوّل از ابواب امر به معروف و نهی از منکر، ص 79، ح 37.
21. شیخ طبرسی رحمه الله علیه، احتجاج، ج2، ص 262، طبع نجف اشرف و وسائل الشیعه، ج 27، باب 10 از ابواب صفات قاضی، ص 130، ح33401.
22. العروه الوثقی، ج1، مسأله 22، از احکام تقلید ص 47، طبع جامعه مدرسین 6 جلدی.
23. عین عبارت ایشان در حاشیه عروة ج 1ص 27 چنین است: «والاقبال علی الدنیا و طلبها ان کان علی الوجه المحرّم فهو یوجب الفسق المنافی للعدالة فیغنی عنه اعتبارُها و الا فلیس بنفسها مانعاً عن جواز التقلید و الصفات المذکور، فی الخبر لیس الاعباره اخری عن صفة العدالة».
24. ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج2، ص 104-107.

منبع مقاله: فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، ربیع الثانی- رمضان 1433، شماره 4 و 5.



 

 

نسخه چاپی