راهی که هر شب می رفت!
 راهی که هر شب می رفت!
 

 

 






 

 جلوه هایی از پشتکار و تلاش شهدا

تا غروب با هم کار می کردیم
شهید سیدابوالفضل شاکری
سیدابوالفضل برخلاف من، کار کردن را بسیار دوست داشت. مشغول ساختمان سازی بود که به نزدش رفتم. آن روز، کت و شلوار تازه ام را پوشیده بودم.
نزدیک شد و با دستان خاکی اش محکم به پشتم زد و کتم را خاکی کرد. سپس گفت: « علی آقا! بیا جلوتر. از خاک نترس. ما همه از خاکیم». کتم را درآوردم و تا غروب با هم کار کردیم(1).

مین ها را بررسی و از کار آنها آگاه می شد!
شهید محمدرضا فطرس
از نیروهای بسیار خوش فکر و خلاق بود. با اینکه مسأله ی خنثی کردن و کاشت مین یکی از خطرناک ترین انواع سیستم رزمی بود و دشمن با کاشت و طراحی مین ها و ایجاد تله های انفجاری در مناطق مختلف که اصولاً به شیوه ی اسرائیلی بود، مین های بسیار پیچیده ای کار گذاشته بود. اما خود من شاهد بودم که رضا برای اینکه از درون و محتویات این مین ها آگاه شود، آنها را باز می کرد و با کنجکاوی تمام سیستم های درونی این گونه مین ها را به دقت بررسی می کرد. آموزش های متعددی که به رزمندگان تخریب چی می داد، باعث شده بود آنها به راحتی از وضعیت چنین مین هایی آگاهی یابند و در خنثی سازی آنها به راحتی عمل کنند و کمترین تلفات را هم داشته باشند. این به نوعی یک کار مهندسی- فنی بود که شاید در میان بچه های واحد تخریب، رضا با خلاقیت بی نظیرش سرآمد آن بود.(2)

کار شبانه روزی برای احداث کانال
شهید مرتضی شادلو
یکی از فعالیتهای کم نظیر مرتضی، احداث کانال جهت انتقال آب از شلمچه به کارون بود. کار شبانه روزی ادامه داشت. حاجی واقعاً جانفشانی می کرد. لحظه ای نبود که از پای بنشیند. شدت کار به گونه ای بود که روزهای هفته از دست حاجی و نیروها خارج شده بود. در همان عملیات جهادی بود که ماشین حاجی چپ کرد. او از ناحیه ی کمر و پهلو مجروح شد. زمانی که او را به بیمارستان بردیم با این که از ناحیه ی کمر و پهلو بی اندازه درد می کشید، کمترین حرکتی که دال بر درد و ناراحتی باشد از خود بروز نداد. (3)

تلاش شبانه روزی در شهرک نورد
شهید مصطفی شادلو
از فعالیتهای کم نظیر شهید تلاش شبانه روزی او برای آماده سازی شهرک نورد برای عملیات بیت المقدس بود. به همراه تیمی که در اختیار داشت چند هفته با ماشین آلات جهاد و بدون تغذیه ی مناسب، اقدام به آماده کردن این فضا برای عملیات کرد.
در این چند شبانه روز به دلیل محرمانه بودن کاری که انجام می شد، برای هیچکس حتی خود حاجی هم مشخص نبود هدف و برنامه چیست. او با عزمی راسخ بدون پرسش، ساعتها مشغول خاکریز زدن و سنگر ساختن در شهرک نورد بود.(4)

یک تنه همه ی بار کامیون را تخلیه کرد!
شهید مرتضی شادلو
در یکی از شبهای سرد سردشت، وقتی حاج مرتضی مشغول سرکشی از نگهبان ها بود، متوجه رسیدن یک کامیون از اجناس درخواستی قرارگاه شد. کامیون قصد داشت زود برگردد. حاج مرتضی هیچ یک از سربازان و بسیجیان تحت امرش را بیدار نکرد و خود به تنهایی مشغول تخلیه ی بار ماشین شد. نزدیکی های صبح کار پایان یافت. جهادگران قرارگاه وقتی برای خواندن نماز صبح از خواب بیدار شدند متوجه شدند حاجی مرتضی یک تنه همه ی بار کامیون را تخلیه کرده است. وقتی به او گلایه کردند که چرا از ما نخواستی این کار را انجام دهیم با آرامش گفت: « هرچی کار بیشتر، ثواب بیشتر!»(5)

کارهای سخت را به تنهایی انجام می داد!
شهید مرتضی شادلو
بسیاری از کارهای سخت را به تنهایی انجام می داد. برای احداث پل و جاده تعداد زیادی بشکه ی 220 لیتری گازوئیل می آوردند. چون شبکه ها سنگین بود، خود به تنهایی آنها را هل می داد و داخل بیل لودر می انداخت تا برای حمل به منطقه در کامیون یا تراکتور بار شود. اگر می دید وسیله یا تجهیزاتی مورد نیاز است که اگر فرد دیگری به ارومیه برود و ممکن است نتواند تهیه کند، خودش شخصاً اقدام می کرد. حتی بعضی وقتها در شب هم با اینکه وضعیت منطقه خطرناک بود به ارومیه می رفت و هر طور شده بود وسیله ی موردنیاز را تهیه می نمود، تا کار متوقف نشود.(6)

با اصرار، کار پُل را تمام کرد
شهید مرتضی شادلو
ساخت پل وحدت به این دلیل که در زمستان انجام می شد با مشکلات بسیار زیادی همراه بود. آن هم بیشتر به خاطر اصرار حاجی بود. چون همیشه می گفت: « کار جهاد تابستان و زمستان نمی شناسد!»
مهندسینی که برای ساخت پل آمده بودند به دلیل سرمای شدید منصرف شدند و تقاضای تعطیلی کار را داشتند. حاجی آنان را قانع کرد که بمانند و کار را شروع کنند.
او با طرح انحراف مسیر رودخانه و خشک کردن پایه های پل به وسیله ی کرسی های برقی پروژه ی نیمه تعطیل را دوباره به جریان انداخت و همچنین با پیشنهاد ایجاد کارگاه در کنار محل احداث پل و ساخت عرشه ی پل در همان مکان که شاید آن وقت خنده دار به نظر می رسید کار را تمام کرد و اگر او نبود شاید کار پل به پایان نمی رسید.(7)

راهی که هر شب می رفت!
شهید مهدی خوش سیرت
عملیات والفجر هشت بود و سال 64، آقا مهدی هر شب برای شناسایی دشمن می رفت. از ایشان تقاضا کردم که با شما در شناسایی شرکت کنم، پاسخ مثل همیشه، نه! بود و اینکه سخت است، عاقبت گریه و اصرارم بر انکارشان پیروز شد و همراهی ام را پذیرفتند. چند شاخه از نخل کندیم و وارد باتلاق شدیم. ورزشکار بودم و بدن خوبی داشتم، اما تا کمر در باتلاق باشی و بیش از یک کیلومتر راه با شاخه های نخل و استتار واقعاً امانم را بریده بود.
یک لحظه به ذهنم رسید که آقامهدی با آنهمه زخم و جراحت پی در پی که داشت این راه هر شبه را چگونه می آید؟!
نگاهم را به او دوختم، پرنده ای بود انگار که بر روی آب شناور است.
هنوز برنگشته! روی خشکی از شدت خستگی خوابم برد.
شاید از سکوت حاکم بر منطقه بود که از خواب بیدار شدم. دور و برم هیچ کس و هیچ چیز نبود. از مسیر آمده ی شب، برگشتم، آقا مهدی با بچه ها گرم گفت و گو بود.
گفتم: « آقا مهدی، لااقل موقع برگشت صدایم می کردی!»
با لبخند گفت: « خسته بودی گفتم استراحتی کرده باشی»(8).

پی‌نوشت‌ها:

1. ردپای عشق، ص 121.
2. این راه بی نهایت، صص 25-26.
3. سردار کوهستان، ص 26.
4. سردار کوهستان، ص 26.
5. سردار کوهستان، ص 38.
6. سردار کوهستان، ص 42.
7. سردار کوهستان، ص 52.
8. فاتح ماووت، صص 28-29.

منبع مقاله: (1390)، سیره شهدای دفاع مقدس ( پشتکار و تلاش) ، تهران: موسسه فرهنگی هنری قدر ولایت، چاپ اول.



 

 

نسخه چاپی