نؤمن ببعض نکفر ببعض
نؤمن ببعض نکفر ببعض

 

نویسنده: مهدی همازاده ابیانه




 

 روایتی از برخوردهای سلیقگی و یک جانبه با روایات و سیره

ضعف ایمان طلبه

«سیاست از این جهت در مدرسه منع شده که به اختلاف و دشمنی شیعه با شیعه منجر می شود. ترویج سیاست در بین طلبه ها و مردم اسباب تفرقه و اختلاف بین آنهاست. در حالی که همه شیعه هستیم و دشمن ما سنّی هایند. نباید از دشمنی اصلی غافل شد. شما بروید عربستان ببینید چطور عزّت شیعه را لگدمال می کنند.»
کلاس اخلاق مدیر مدرسه برای طلاب، جدیدالورود برقرار بود و من که چندماهی در آن مدرسه حجره گرفته بودم، محتوای کلاس را از طبقه ی فوقانی می شنیدم.
بهار سال 84 بود و همه چیز در تکاپوی انتخابات ریاست جمهوری نهم. من همه که هنوز به پذیرش رسمی حوزه علمیه درنیامده و اقامت قاچاق گونه ام در مدرسه معصومیه لو رفته بود، ناچر شدم تا افتادن آب ها از آسیاب، چند صباحی را در خارج از معصومیه بگذرانم. از قضا به مدرسه ای معرفی شدم که آقای مدیر(همان استاد اخلاق موجّه فوق) با این شرط با اقامت موقّت بنده موافقت کرد: «این جا معصومیه نیست. ما هیاهوی سیاسی نداریم. به شرطی می توانید در حجره ساکن شوید که هیچ گفت و گوی سیاسی هم در این جا نداشته باشید». و چه شرط سختی بود در آن بحبوحه سیاست و حسّاسیت اوضاع. به هر حال، هرگونه فعّالیت و بلکه گفت و گوی سیاسی در این مدرسه ممنوع بود؛ حتّی ورود روزنامه. و یک روز که چند صفحه از روزنامه های سیاسی در حجره ای نصب شده بود، اوّلین مظنون مسئولین مدرسه من بودم و خوشبختانه بی تقصیر!
از اهمّ مانیفست های مدرسه، لعن و نفرین علنی به خلفا بود و مراسم عیدالزّهراء، به بهانه حدیث ضعیف السّند رفع قلم در نهم تا دوازدهم ربیع الاول، جلسه جشنی می گرفتند با حضور حدود سیصد طلبه مدرسه و اساتید و جناب مدیر و چه ها که در این مراسم نمی گذشت... رفع قلم بود دیگر! و با هزار ترفند باید خود را از زیر بار شرکت در مراسم خلاص می کردی. و به هر حال متّهم می شدی به نداشتن بغض دشمنان اهل بیت یا لااقل عدم التزام به تبرّی. یعنی عدم التزام به واجبی مهم که نشان ضعف ایمان طلبه بود.

***

جنبه ی سلبی روایات و سیره

یکی از موانع فکری در زمینه وحدت سیاسی و مشارکت همدلانه با قیام هی مردمی منطقه، بحث از حقّانیت عقاید آن هاست. این شبهه مخصوصاً در بخشی از مجامع سنّتی با توجّه به برخی روایات و سیره ای که به ما رسیده نمود بیشتری دارد؛ چه این که همراهی و همدلی با بیداری اسلامی از سوی مجامع متجدّد و غرب گرا نیز به دلایل دیگری، متوقّع نیست. اما پیش زمینه ذهنی و آموزه هایی که منجر به چنین تلقّی ای از قیام های عربی در برخی مجامع سنّتی گردیده، با عنایت به مواردی از قبیل آن چه در ذیل می آید، واضح تر می شود:
-در حدیث معتبر از امام باقر علیه السلام است که: هر کس خود را در عبادتی برای نزدیکی به خدا، به زحمت اندازد ولی امامی از جانب خداوند نداشته باشد، گمراه متحیّری است که تلاشش مقبول درگاه الهی نیست و اگر در این حال بمیرد، مرگ کفر و نفاق خواهد بود (شیخ حرّ عاملی وسائل الشیعه، ج1، ص 119)
-در حدیث صحیح السّند از امام باقر علیه السلام است که: اگر کسی شب هایش را به تهجّد و روزهایش را به روزه بگذراند و تمام اموالش را صدقه بدهد و تمام عمرش را به حجّ جا آورد، اما ولایت امام الهی را نشناسد که بدو تولّی جوید و جمیع اعمالش به راهنمایی او باشد نزد خداوند، هیچ ثوابی نخواهد داشت و از جمله اهل ایمان نیز نخواهد بود(شیخ کلینی، کافی، ج2، ص 19)
-با سندهای معتبر از امام صادق علیه السّلام نقل شده که: ناصبی، کسی است که کینه و دشمنی ما اهل بیت را اظهار نماید و تو کسی را نمی یابی که بگوید من بغض محمّد و آل محمّد در سینه دارم؛ بلکه ناصبی کسی است که کینه و دشمنی با شما دارد و می داند که شما به ما اهل بیت، تولّی دارید و از دشمنان ما تبرّی می جویید(علامه مجلسی، بحارالانوار، ج8، ص 369)
-به سندهای متعدّد و معتبر از أبی حمزه ثمالی از امام سجاد آمده که: با فضیلت ترین مکان ها، زمین مابین رکن و درب کعبه و مقام ابراهیم است و اگر کسی به عمر نوح، عمر کند و روزها را روزه بدارد و شب ها را به تهجدّ در این مکان برخیزد، اما خداوند را با غیر ولایات ما ملاقات نماید، هیچ چیزی نزد خدا نخواهد داشت. (شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج1، ص 122) و در چند روایت دیگر، اضافاتی نیز نقل شده، مثلاً این که: اگر پس از این همه عبادت، سرش را هم مانند میش، ظالمانه ذبح کنند، باز سزاوار و شایسته است که خداوند، او را بر صورت در آتش دوزخ اندازد.(شیخ صدوق، ثواب الأعمال و عقاب الاعمال، ص 210)
-در سند معتبر می گوید به امام صادق در مناسک حجّ عرض کردم: چقدر مردم زیادی آمده اند! فرمود: خاشاک سیلاب اند که موج، ایشان را از هرجا می آورد! به خدا سوگند که حجّ، جز برای شما شیعیان نیست و خداوند فقط از شما قبول می کند(شیخ کلینی، کافی، ج8، ص 237)
- ...
و همان گونه که علامه مجلسی تصریح می فرماید از روایات زیادی چنین برمی آید که مسلمانان غیرشیعه در حکم کفّار هستند اما از آن جا که خداوند می دانست آن ها بر اقلیّت شیعه تسلّط می یابند و شعیان نیز ناگزیر از معاشرت و مخالطت با ایشان هستند، حکم مسلمان را بر آنان جاری ساخت تا شیعیان را از عُسر و حرج به درآورد. اما آن گاه که حضرت قائم، ظهور فرماید، حکم سایر کفّار را در جمیع امور بر آن ها جاری می سازد و در آخرت نیز با سایر کفّار وارد جهنّم خواهند شد؛ کما این که شیخ مفید و شهید ثانی قدّس سرّهما هم به این مطلب اشاره دارند.(علامه مجلسی، بحارالانوار، ج8، ص 369)
از سوی دیگر در روایات داریم که ولایت علیّ بن ابیطالب، حسنه ای است که با وجود آن، هیچ سیّئه ای به انسان ضرر نمی رساند، هرچقدر که بزرگ باشد؛ إلا این که اهل کبائر از موالیان امیرالمؤمنین در همین دنیا به سختی هایی دچار می شوند و یا در آخرت به برخی عذاب ها می افتند تا این که تطهیر شده و یا شفاعت ائمه طاهرین، به بهشت درآیند. (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج8، ص 301) و همچنین آیه «فاولَئِکَ یُبَدِّلُ اللهُ سَیِّئاتِهِمْ حَسَناتٍ وَ کانَ اللهُ غَفُوراً رَحیماً»(ایشان هستند که خداوند گناهان-شان را تبدیل به حسنات می کند و او غفور و رحیم است) را مختصّ گناه کاران از شعیان دانسته اند (شیخ طوسی، الامالی، ص 73) و ... .

***

ضعف عقاید طلبه

«این از ضعف عقاید طلبه هاست که در مجله حوزوی از خلفا، غاصب حقّ امیرالمومنین تعریف شود و آن ها هم ساکت بنشینند. حال آن که برای مسائل دیگر کفن پوش به خیابان می آیند». استاد مکاسب و کافیه مان بر منبر درس از آن چه ضعف عقاید ما می دانست، گلایه می کرد. همان استاد محترمی که در ایام عبدالزّهراء، سه جعبه بزرگ شیرینی خرید و به کلاس آورد تا بین شاگردان پرتعدادش تقسیم شود و یکبار هم سرکلاس در نقد مبانی وحدت اسلامی می فرمود: «خدای ما [شیعه و سنّی] دوتاست. پیامبرمان دوتاست. معادمان دوتاست. بروید ببینید راجع به صفات الهی چه مطالبی را اعتقاد دارند و راجع به عصمت انبیاء و پیامبر خاتم چه می گویند. چنین خدا و پیامبری را ما اعتقاد نداریم.»
فهم و هضم برخی مشاهدات، برای من که از فضای تقریباً انقلابی معصومیه برای گذراندن سطح عالی به مدرسه کلاس های سطوح عالی آمده بودم، مشکل بود. به هر حال، چیزی که در کلاس ها و گفت و گوها و برنامه ریزی های این مدرسه نمی دیدی، جهت گیری در راستای انقلاب اسلامی بود و موضوع «وحدت اسلامی» هم از این قاعده مستثنی نبود و نیست.
یکبار که پوستری با مضمون وحدت در مدرسه نصب شده بود، زیرکلمه «وحدت» نوشته بودند: «فقط ذیل پرچم ولایت امیرالمؤمنین». و در دستشویی های مدرسه و ساختمان های پیرامونی(که تحت مدیریت همین مدرسه است)، چیزی که به وفور می بینی، فحش و نفرین بر خلفاء صدر اسلام است با ذکر نام!
طبیعتاً در چنین فضایی، ارتباط گیری با فقها و علما، اهل سنّت در مصر و عراق و لبنان و سوریه و ... و توجه به فقه مقارَن (مقایسه با آراء و مبانی اهل سنّت که مستلزم رجوع به نظرات جدید و سعی در فهم منصفانه استنباطات آنهاست) و جهت گیری دروس و کلاس ها در مقابل تمدّن غرب به عنوان دشمن اصل اسلام در دوران معاصر و ... معنا ندارد. بلکه به طور متعدّد سر کلاس ها شاهد طعنه و تحقیر فقها و علماء آن ها از ابوحنیفه و مالک گرفته تا این نیمه و طنطاوی هستی و تنها برخی فتاوا و نظرات عجیب ایشان را که جهت تمسخر و کنایه بیان می شود، می شنوی.

***

زمینه ی تاریخی احتیاجات علنی برخی ائمه و علما با اهل سنت

اما علاوه بر احادیث بخش قبلی که نشان گر ارزش گذاری ذاتی بین فریقین است، کتب فقها و علماء شیعه نیز مملوّ از احتجاجات و استدلالات کلامی و اخلاقی و فقهی با اهل سنّت می باشد. چه این که تشیّع از اوایل تشکیل آن به مثابه یک مکتب (صاحب منظومه عقاید و فقه مستقلّ) و گسترش تعداد شیعیان با اکثریت حاکم اهل سنّت مواجه بوده و برای احقاق حقوق خویش به انواع مبارزات و روشنگری ها و در مقابل ایشان دست زده است. در این میان، فقها و علماء شیعه با تألیف کتب و تشکیل جلسات درس و مباحث، نقشی بی بدیل در حراست از اصالت های فکری این مکتب و حفظ و توسعه جامعه شیعیان ایفاء نمودند. و البته این مجاهدت ها پس از چند نمود موقّت سیاسی در طول قرون بالاخره به تأسیس حکومت شیعی صفویه انجامید و جنگ و جدال های سنگینی را نیز با حکومت عثمانی (در پیکار چالدران و ...)تجربه کرد؛ حکومتی که برای اهل سنّت، نماد سیاست مقتدر و هدایتگر تلّقی می شود. به هر حال این کشمکش های تاریخی در شرایطی امتداد یافته که دشمن خارجی قدرتمندی، اصل اسلام را تهدید نمی کرده و از برافروختن آتش اختلافات مذهبی به سود خویش بهره برداری نمی کرده است.
شبیه همین شرایط زمانی را در عصر صادقین علیهم السلام شاهدیم که دستگاه اموی و عباسی بر قلمرو وسیعی- از اسپانیا تا چین- حکومت می راند و دشمن خارجی نیرومندی هم آن ها را تهدید نمی کند. در چنین شرایطی است که مناظرات این دو امام بزرگوار با ابوحنیفه و مالک و دیگران که بعدها در شمار ائمه و بزرگان اهل سنّت قرار گرفتند، شکل می گیرد و روایات و سیره عملی این دو امام همام را مشحون از مباحثه و مناقشه با ایشان می سازد. طلبه ای که تراث روایی و کتب فقهی را تورّق می کند به وفور به نمونه هایی از این سیره صادقین علیهم السّلام بر می خورد و انواع تألیفات و رفتارها از بزرگان فقه و کلام شیعه را نیز در این فضا مرور می کند. چه حکایت ها که از مناظرات و محاجّه های علماء شیعه در مجالس حکومتی و غیر آن با بزرگان اهل سنّت نقل شده و چه تصنیفاتی که با زحمات فراوان در ردّ عقاید آن ها یا پاسخ به ردّیه های ایشان نگاشته اند و امروزه به عنوان تاریخ مجاهدات علماء شیعه به طلاب و فضلای حوزه رسیده است.
شاید مرور چند نمونه از روایات مرتبط با این موضوع در فهم فضایی که بسیاری از کتب گران سنگ فقهی و کلامی ما را شکل داده مؤثر باشد:
- امام صادق علیه السلام به ابوحنیفه (امام مذهب حنفی) فرمود: «تو فقیه اهل عراقی؟ گفت: بله. فرمود: با چه چیزی برای شان فتوا می دهی؟ گفت: با کتاب خدا و سنّت پیامبرش. فرمود: ای أباحنیفه! آیا معرفت کتاب خدا را به حقیقت آن دریافته ای؟ گفت: بله. فرمود: علم بزرگی را ادّعا کردی! وای بر تو. خداوند این علم را جز در نزد اهل قرآن که آن را بر ایشان نازل کرده، قرار نداده است. وای بر تو، این علم جز در نزد خواص از فرزندان پیامبرمان وجود ندارد و خداوند حرفی از کتابش را نزد تو به ودیعه نسپرده است»! (شیخ حرّ عاملی، وسائل الشّیعه، ج18، ص 30)
- و در جایی دیگر در مذّمت علماء اهل سنّت (مذهب رایج جامعه آن دوران) فرمودند: «ایشان بعضی از قرآن را با بعض دیگر آن به هم می آمیزند. به آیه نسخ شده استدلال می کنند و گمان می کنند که ناسخ است نه منسوخ... به اوّل آیه استدلال می کنند و سنّت پیامبر را در تأویل آن رها می کنند. نمی نگرند به ابتدا و انتهای کلام و محل های ورود و صدور آیه را نمی دانند. چرا که علم را از اهل آن دریافت نکرده، پس گمراه شده اند و به گمراهی می کشانند» و در ادامه در مورد روش تفسیری ایشان می فرمایند: ‌«... به حقیقت معرفت قرآن نرسیده اند، پس از نزد خویش برای آن تأویل ها تراشیده و با این کار، خود را از پرسش از اوصیاء نبی(علیهم السلام) بی نیاز می دانند». (شیخ حرّعاملی، وسائل الشیعه، ج18، ص 148)
- و در تقسیم بندی مردمان فرمود: «مردم بر سه صنف هستند؛ عالم و متعلّم و خس و خاشاک! پس ما(ائمه) علما هستیم، شیعیان، ما متعلّم هستند و سایر مردم هم خس و خاشاک اند». (شیخ کلینی، کافی، ج1، ص 26)
- و امام باقر علیه السلام در پاسخ مرد بصری که می گفت: «حسن بصری(از فقها و محدثین اهل سنت) گمان می کند هر کس علم را کتمان می کند، اهل دوزخ از باد شکم او در عذابند!» فرمود: «پس مؤمن آل فرعون هم باید هلاک و بدبخت شده باشد! همواره علم، مکتوم بود تا آن هنگام که خداوند، نوح را مبعوث ساخت. پس حسن(حسن بصری)، شرق و غرب عالَم را بچرخد. به خدا قسم که علم را جز در این منزل نخواهد یافت.» (شیخ کلینی، کافی، ج1،‌ص 15) که احادیث متعدّد با مضمون جمله اخیر وارد شده است.
- و در نصیحت زراره (شاگرد فقیه و صدّیق خویش) فرمودند: «از اصحاب قیاس [اکثر علماء اهل سنّت در آن زمان] بپرهیز که علم عالمان حقیقی را ترک کرده و به تأویل اخبار روی می آورند و بر خداوند، دروغ می بندد. گویا ایشان را می بینم که از جلو ندا داده می شوند و از پس سر پاسخ می گویند و از پشت سر ندا داده می شوند و از پیش رو جواب می دهند. پس سرگشته و حیران در دین خدا رها شده اند».(شیخ مفید، الأمالی، ص 12)
- و امام صادق در محاجّه با أبی لیلا(از فقهاء اهل سنّت) فرمود: با چه چیزی بین مردم قضاوت می کنی؟ گفت: با روایات و قضاوت های پیامبر و علی و ابوبکر و عمر. فرمود: آیا به تو از پیامبر نرسیده که علی(علیه السّلام)، عالم ترین شماست به قضاوت؟ گفت: بله. فرمود: پس چگونه به غیر قضاوت های علی، قضاوت می کنی؟ چه می گویی آن هنگام که رسول الله تو را بیاورد و در پیشگاه خداوند، نگاه دارد و شکایت دارد که پروردگارا! این شخص به روشی غیر قضاوت من، قضاء می راند؟ (شیخ طوسی، تهذیب، ج6، ص 521)
- و در توصیف فقها و علماء اهل سنّت فرمودند: «آن ها که ادّعا دارند فقیه و عالم هستند، گمان می کنند که جمیع فقه و دینی را که امّت بدان احتیاج دارند، به دست آورده اند... سؤالاتی از احکام حلال و حرام نزد ایشان مطرح می کنند، دلیلی برای جواب نمی یابند و حیاء می کنند که به سؤال کنندگان اظهار جهل نمایند چرا که در این صورت، مردم به معادن واقعی علم مراجعه می کنند. پس به آراء شخصی و قیاس در دین روی می آورند و به بدعت نزدیک می شوند...». (محمّد بن مسعود، تفسیر عیاشی، ج2، 46)
- و خطاب به یونس بن ظبیان فرمود: «تو را نماز و روزه و روایات و علوم آن ها [علماء اهل سنّت] به شگفتی و شیفتگی نیندازد که الاغ های رمیده اند! ای یونس! اگر علم صحیح می خواهی، نزد ما اهل بیت است که ما حکمت و فصل الخطاب را به ارث برده و إعطا شده ایم». (علی بن محمّد خزّاز قمی، کفایه الأثر، ص 258)
- و در حدیثی طولانی از امام باقر علیه السّلام آمده که: «وُلات أمر [ائمه هدی]، حق استنباط علم و هدایت را دارند و هر کس که به فضیلت چنگ اندازد، علم را از ایشان می گیرد و کسانی که والیان امر را وانهند و جاهلان را به جای وُلات امر قرار می دهند و گمان می برند که اینها اهل استنباط علوم الهی هستند، پس بر خدا و رسول، دروغ بسته... پس گمراه گشته و به گمراهی می کشاند...».(شیخ کلینی، کافی، ج8، ص 92)
- و در ذیل آیه «و لا یزالون مختلفین. إلا مَن رحم ربّک و لذلک خلقهم» فرمود: همه مردم در رأی و نظر صحیح اختلاف دارند و همه شان اهل هلاکت هستند الا شیعیان که مورد رحمت الهی قرار گرفته اند ... و طیّبات در آیه «یحلّ لهم الطیّبات»، همان أخذ علم از اهل آنست و خبائث در «و یحرم علیهم الخبائث»، قول و نظر مخالفین ما(بزرگان اهل سنّت) است. (شیخ کلینی، کافی، ج1، ص 83)
- و امام کاظم علیه السّلام فرمود: «شما را چه به قیاس؟ [روش فقهی ابوحنیفه و بخشی از فقهاء اهل سنّت] هرچه را که بدان علم دارید، بیان کنید و آن چه را که نمی دانید، پس ساکت بنشینید. خداوند ابوحنیفه را لعنت کند! می گفت: علی[علیه السّلام] چنین گفت اما من چنین می گویم. صحابه پیامبر چنین نقل کرده اند اما من چنین فتوا می دهم...». (شیخ کلینی، کافی، ج1، ص 13)
- روایات علاج تعارض احادیث که «مخالفت با فتوای اهل سنّت» را مرجّح یکی از دو روایت معارض برشمرده و ادامه داده: «که رشد و کمال در مخالفت با اهل سنّت است». (شیخ کلینی، کافی، ج1، ص 7و 10)
- و روایات متعدّد در نفی تشبیه خداوند و قِدَم قرآن و جبر و ...(که مباحث کلامی رایج آن دوران از سوی علماء اهل سنّت و با حمایت حکومت اموی و عباسی بوده)
- و احادیث مختلف در معرّفی شیعه به عنوان تنها فرقه ناجیه (نجات یابنده) در میان 73 فرقه مسلمین و حکایات رسیده در مراجعه عُمر به علی علیه السّلام در مشکلات فقهی دوران حکومتش و برخی تخطئه تصمیمات و فتاوای او توسّط امیرالمؤمنین و اخبار بی شمار در تبیین ولایت ائمه به عنوان تنها سبب نجات در برزخ و قیامت و ... .
روایات و سیره مذکور، همگی به ایجاد فضایی در کتب فقهی و کلامی شیعه انجامیده که طلبه و عالِمِ دل داده اهل بیت را در چارچوب ضدیّت با اهل سنّت رشد می دهد، ایشان را دشمن «اصلی» فکر و فرهنگ اهل بیت می بیند و تقابل و تعرّض به آن ها را در قالب احتجاجات عقیدتی و فقهی و ... می آموزد. با مشاهده احادیث فوق که نمونه و شمّه ای از ده ها نمونه قول و فعل ائمه علیهم السّلام و برداشت های علماء گذشته (رضوان الله علیهم) در این زمینه است، درک نوع موضع گیری ها و برخوردها با مقوله «وحدت اسلامی» و «بیداری اسلامی» راحت تر می شود. کسانی که در چنین فضایی تنفّس کرده اند، طبیعتاً تلّقی راهبردی و جدّی ای از «وحدت» مسلمانان ندارند و حتّی گاه در تعیین دشمنِ اولویت دار در مقام مبارزه، به اشتباهات فاحشی نیز گرفتار می آیند.

***

ضعف کارآمدی در حکومت اسلامی

«این چه حکومت اسلامی است که نمی شود نام "عُمر" را روی منبر بر زبان آورد و لعن کرد؟» این عمده اشکال و مطالبه سخنران مراسم فاطمیه در مدرسه امام صادق مشهد نسبت به جمهوری اسلامی بود. در نهایت هم برای بسیاری علما با ذکر نام دعا کرد و دریغ از اسم امام و رهبری! تابستان 83 و در حضور برخی فرزندان آیت الله العظمی میلانی بود که مؤسّس این مدرسه بوده اند. هرچند که بنده خدا به کاه دان زده و میهمانان تابستانی حجره های مدرسه، طلاب معصومیه بودند که پس از سخنرانی و در مراسم سینه زنی، شور گرفتند: «سلمٌ لمَن سالمکم خامنه ای، حربٌ لمَن حاربکم خامنه ای»!
یاد سخن حضرت امام افتادم که می فرمود «ولایتی های متحجّر» در دوران قبل از پیروزی انقلاب با این استدلال که پهلوی، تنها شاه شیعه در عالَم است، بر اصل مبارزه اشکال شرعی می گرفتند و پس از تشکیل نظام اسلامی نیز با این اعتراض که چرا لعن خلفا جایز نیست، در اسلامیت حکومت تردید می کردند.

***

تغییر زمینه ی تاریخی و تحول در سیره

تقریباً تمامی علماء بزرگوار شیعه تا حدود صد و پنجاه سال پیش، در تألیف و تدریس و تبلیغ علیه عقاید اهل سنّت، اشکالی نداشتند. چرا که دشمن اصلی، تشیّع را در آن جبهه می دیدند و تنها با هجمه پرقدرت همان ها در مقابل شیعه مواجه بودند. و این شرایط با فضای ترسیم شده در کتب فقهی و کلامی هزارساله شیعه نیز سازگار بود. اما با قدرت گرفتن علوم تجربی و انسانی در اروپا و نفوذ تمدّن غرب به ایران در اوان نهضت مشروطه، صحنه منازعه به کلّی دگرگون شد. روشنفکران مرعوب غرب، شاهزادگان فرنگ رفته، سفارت انگلیس و روس، مستشاران اعزامی از کشورهای غربی، ترویج و تدریس علوم جدید در دارالفنون توسط اساتید غرب زده، ورود تکنولوژی و ... همگی به تشکیل جبهه جدیدی انجامید که اصل اسلام را هدف قرار می داد و روحانیت و فقاهت را (چه شیعه و چه سنّی) زیر سؤال می بُرد. در آن ایام بود که اعتقادات اسلامی با ترفندهای تبلیغاتی در روزنامه های نوظهور روشنفکران، تخریب می شد و بزرگان شیعه را با چالشی جدید روبه رو کرد.
از این به بعد، بسیاری از بزرگان شیعه مانند میرزای شیرازی و شخی فضل الله نوری و میرزای دوّم و سیّد مجاهد و آیت الله بروجردی و امام خمینی به فراست و کیاست تقابل با دشمن اساس اسلام افتادند که از قضا بسیار قدرتمند و صاحب ابزار مختلف بود. برخی از این بزرگان نیز به صراحت بر اندیشه وحدت اسلامی تأکید کردند و قدم هایی عملی هم در راستای آن برداشتند.
اما بخشی از درس خواندگان حوزه علمیه هنوز در حال و هوای صدسال پیش تنفّس می کردند و می کنند. همچنان دل در گرو احتجاج با اهل سنّت دارند و جمود بر روایات مذکور در صدر این نگاشته را حجّتی قاطع بر این دشمن شناسی می دانند و از سیره علماء سلف در طول تاریخ تشیّع، مثال و دلگرمی می آورند.
البته پاسخ گویی مجتهدانه و تولیدگر در مقابل علوم جدید و ابزارهای تکنیکی و تلاش برای نظام سازی های متناظر، از احتجاج های تکراری با علماء اهلِ سنّت و وهّابیت و بازگویی روایات و استدلالات قبلاً بیان شده، بسیار مشکل تر است و همّت والاتری را نیز می طلبد. چنان که ورود به عرصه جهاد با استکبار و استثمار هم نیازمند رفع هنجارهای سنّت زده ای است که سیاست و کیاست روحانی را ضدّ ارزش می داند و گوشه گیری و مشغولیّت به کتب صدسال پیش را تقدیس می نماید. به راستی که عدم شناخت زمانه را با «هجوم لوابس»، نسبتی همیشگی است.

***

مبلّغین شیعه و بازارگرمی تکفیری

نوروز 87 بود و با جمعی از دانشجویان به اردوی جهادی منطقه بلوچستان رفته بودیم. حدود چهل روستا را سرکشی کردیم و با همکاری برخی دوستان دانشجو، برنامه های تبلیغی برای کودکان منطقه داشتیم؛ در منطقه ای که ارتجاع سَلفی با حاکمیّت نانوشته مولوی عبدالحمید و اطرافیانش، جولان می دهد و اموال بی شمار آل فهد، خرج شیعه کُشی می شود.
یکی از برادران سپاه که ظاهراً از نیروهای اطّلاعاتی بود، ضمن توصیه به حفظ و مراقبت از جان گروه تبلیغی، می گفت: چندی پیش کسی نزد مولوی عبدالحمید رفت و گفت که می خواهد سنّی شود و نیاز به کتاب و منابع مطالعاتی دارد. مولوی هم چند جزوه و کتابچه پیش رویش نهاد. اما او گفت که این ها کم است و خواهان مطالعات عمیق تری است. مولوی هم با قَسم دادن به سه طلاقه کردن همسر مبنی بر این که واقعاً قصد سنّی شدن دارد، او را به زیرزمینی برد که حاوی یک کتابخانه بزرگ بود و سه جلد کتاب بدو بخشید. این برادر سپاهی می گفت در همین کتاب ها آموزه های تند وهّابی، از جمله این که با کُشتن سه نفر شیعه به بهشت می توان رسید، وجود داشت!
در منطقه ای که یک جوان شیعه با هدیه گرفتن یک موتورسیکلت، سنّی می شود، در منطقه ای که پرداختی های مولوی ها به خانواده های سنّی، عامل مهمّی در تغییر مذهب بوده است (چرا که حقوق ماهیانه کمیته امداد و یارانه ها را همگی می گیرند اما هدیه مولوی ها، مختصّ خانواده های سنّی است)، در منطقه ای که اشرار شیعه کُش-نه به خاطر شیعه کُشی بلکه به علّت گردن کشی و قُلدری- الگوی بسیاری از جوانان بلوچ هستند، در منطقه ای که شیعیانش، مسنّ‌ترین ائمه را حضرت نوح می دانند! و با داشتن دو همسر، چیزی از غسل نشینده اند، در منطقه ای که درآمدزایی مالی و سپس معیارهایی قبیلگی، بسیار بر مباحث مذهبی اولویت دارند، مبلّغین اعزامی شیعی از سوی همان جماعت ضدّ وحدتِ ستیزه جو، ره آوردی جز منازعات طایفه ای و بازارگرمی تکفیری ها ندارند.

***

جنبه های تقریبی روایات و عقل

اما در مقابل روایات مذکور در بخش های قبلی، احادیث دیگری نیز در حکم قید و تبصره بر این موارد وارد شده که البته کمتر شنیده و خوانده می شوند؛ «باب مستضعفین»:
- پس از سخنان امیرالمؤمنین در باب حقّانیت شیعیانش، أشعث بن قیس برخاست و گفت: اگر این گونه باشد که تو می گویی، پس غیر از خودت و شیعیانت، همه امّت به هلاکت رفته اند. حضرت فرمود: حقّ همان گونه که گفتم با ماست، ولی از امّت به جز نواصب و معاندین، هلاک نشده اند. پس هر کس تمسّک به توحید و اقرار به نبوّت پیامبر داشته باشد و از آئین اسلام پیروی کند و علیه ما اهل بیت، کینه و دشمنی روا ندارد و با این حال، اهل ولایت و خلافت الهی را نشناسد، او از زمره مسلمانان مستضعف است که امید رحمت الهی و تخفیف گناهان در مورد او می رود. (علامه مجلسی، بحارالانوار، ج69، صص 170 و 171)
- در روایات متعدّد و معتبر در تفسیر آیه «الْمُستَضْعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الْوِلدانِ لا یَسْتَطِیعُونَ حِیلَةً وَ لا یَهْتَدُونَ سَبیلاً» فرموده اند: یعنی مستضعفین، اهل حیله های نصب (دشمنی و بغض اهل بیت) نیستند و توانایی شناخت مسیر اهل حقّ را هم ندارند تا در آن وارد شوند. اینان به سبب اعمال نیک و پرهیز از محارم، وارد بهشت می شوند (تفسیر عیاشی، ج1، ص 268/ معانی الأخبار، ص 201/کتاب سلیم، ص 605/بحارالانوار، ج69، ص 160)
- در حدیث صحیح السّند، زراره از امام صادق می پرسد: این هایی که نماز می خوانند و روزه می گیرند و تقوی می ورزند، اما امر ولایت را نمی شناسند و بغض و کینه ای هم ندارند، چه سرنوشتی خواهند داشت؟ فرمود: خداوند، ایشان را به رحمت خویش وارد بهشت می کند.(احمد بن محمّد بن خالد برقی، المحاسن ج1، ص 158)
- با سند صحیح از امام صادق رسیده که: مستضعفین، گروه های مختلفی هستند و هر کس از اهل قبله که ناصبی نباشد (بغض و کینه اهل بیت را نداشته باشد یا بنا به تفسیر یکی از روایات، بغض و کینه شیعیان اهل بیت را نداشته باشد)، مستضعف است. (شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص 200)
- امام صادق علیه السلام در حدیث معتبر از امیرالمؤمنین نقل می فرماید: بهشت، هشت درب دارد؛ یکی مختصّ انبیاء و صدّیقین، یکی مختصّ شهداء و صالحین، پنج درب برای شیعیان و محبّین ما، و دربی برای سایر مسلمین در قلب شان ذرّه ای بغض ما اهل بیت وجود ندارد.(شیخ صدوق، الخصال، ج3، ص 208).
- ...
به لحاظ عقلی نیز، علما و فقهای معظّم شیعه در اصول فقه-آن جا که از حجیّت قطع(یقین) بحث می کنند-یقینی که از راه های عقلایی به دست آمده باشد را منجّز و معذِّر می دانند. (راه های عقلایی یعنی راه های معمولِ عقلا که به حسَب مورد یقین، فرق می کند. مثلاً درباره عقاید دینی، راه های عقلایی کسب یقین، عبارتند از مطالعه و مشورت و ...). استاد المجتهدین شیخ اعظم مرتضی انصاری قدّس سرّه در این باره می فرماید: اشکای در متابعت قطع و یقین، مادام که حاصل باشد، وجود ندارد. چرا که یقین، بنفسه طریق إلی الواقع است و طریقت آن، قابل جعل توسّط شارع هم نیست. (فرائدالأصول، نشر مجمع الفکر الاسلامی، ج1، ص 29) این سخن بدان معناست که حجّیت، یقین، ذاتی است و قابلیت جعل و قرارداد توسّط هیچ مرجعی-حتّی شارع مقدّس- را هم ندارد. نکته مهم در این مطلب اینست که در صورت عدم موافقت این یقین با واقعیت خارجی نیز همچنان به حجیّت خود باقیست؛ و به قول شیخ اعظم حتّی شارع مقدّس هم نمی تواند از عمل به چنین یقینی نهی نماید؛ چه این که سر از تناقض درمی آورد. (همان، ص 31) به هر حال حجیّت خود دین هم بر حجیّت یقین عقلی، مترتبّ می شود و اگر قطع و یقین، حجّت نباشد، حجیّت دینی را نمی توان اثبات کرد. تمام دلیل در «حجّت ذاتی» یقین است که در جای خود به طور مفصّل توضیح داده اند.
حضرت امام رضوان الله علیه نیز در این باره می نویسد: «عوامّ از پیروان سایر ادیان، چیزی برخلاف مذهبی که دارند، به ذهنشان خطور هم نمی کند؛ بلکه مثل عوام مسلمین به صحّت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب، «قطع» دارند. پس همان طور که عوام ما به سبب تلقین و نشو و نما در محیط اسلام به صحّت مذهب خویش و بطلان سایر مذاهب، «یقین» دارند، عوام آن ها نیز چنین هستند و «قاطع در پیروی از قطع خویش، معذور است» و گناه کار نیست و نمی توان او را موجب این پیروی عقاب کرد. حتّی غیر عوامّ آنان نیز غالباً به وسیله تلقیناتی که از آغاز کودکی و نشو و نمایشان در محیط کفر وجود داشته، به مذهب باطل خویش جازم شده اند؛ به گونه ای که هرگاه چیز مخالفی به آن ها برسد، آن را ردّ می کنند. پس عالِم یهودی یا مسیحی مثل عالِم مسلمان، ادّله دیگران را صحیح نمی داند و بطلان آن ادله برای وی «کالضّروری» شده است و خلاف مذهب خویش را احتمال هم نمی دهند.
آری در میان آنان کسی مقصّر است که خلاف مذهب خویش را احتمال دهد و باز از روی تعصّب، ادلّه مقابل را بررسی نکند.. خلاصه این که کفّار مانند جهان اسلام، برخی قاصرند و اکثریت دارند و برخی مقصّر. و همان طور که عقاب مسلمین در فروع دین به این معنا نیست که در هر صورت-چه قاصر باشند و چه مقصّر- عقاب می شوند، کُفار نیز دقیقاً در اصول و فروع، چنین وضعیتی دارند.» (المکاسب المحرّمه، ج1، ص 200)
همان گونه که مشاهده می شود، فرقی بین تابعین ادیان دیگر با مذاهب دیگر اسلامی در این مسئله نیست و حکم "مستضعفین فکری"، شامل انحاء مختلف آنان می شود. کما این که دلیل عقلی «حجّت یقین»، فقط از "حجّیت"(به معنای معذور بودن نزد خداوند) سخن می گوید و نه از مطابقت با واقع که سر از پلورالیزم و حقّانیت همه ادیان و مذاهب دربیاورد. در مورد حجّیت قطع که از مبانی مهمّ اصول فقه ماست، علماء بزرگ شیعه از شیخ انصاری و آخوند خراسانی تا میرزای نائینی و آقاضیاء عراقی و محقّق اصفهانی، تا بزرگان معاصر شیعه، جولان بحث داده اند و مطالب شاذّ و غریبی نیست؛ اما چون کمتر در محافل عمومی شنیده و بازگو شده، تازه می نماید.
حتّی استاد شهید مطهری اعلی الله مقامه در کتاب عدل الهی و در فصل «عمل خیر از غیر مسلمان»، پس از بحثی مستوفی می فرماید: «اگر کسی دارای صفت تسلیم باشد و به عللی اسلام بر او مکتوم مانده باشد و او در این باره بی تقصیر باشد، هرگز اهل عذاب نیست... به نظر حکمای اسلامی از قبیل بوعلی و ملاصدرا، اکثریت مردمی که به حقیقت اعتراف ندارند، قاصرند نه مقصّر، چنین اشخاصی اگر خداشناس نباشند، معذّب نخواهند بود-هرچند که به بهشت هم نخوهد رفت-و اگر خداشناس باشند و به معاد هم اعتقاد داشته باشند و عمل خالص برای خدا انجام دهند، پاداش عمل خویش را خواهند گرفت» (عدل الهی، ص 318)
با جمع بندی مطالب مذکور به این نتیجه مهم می توان رسید که برادران اهل سنّت و بلکه پیروان ادیان دیگر، مادام که به صحّت مذهب شان یقین دارند و بدون تعصّب و سهل انگاری، احتمال حقّانیت تشیّع را هم نمی دهند (که با این همه تبلیغات سوء رسانه ای علیه تشیّع و محیط خاصّی که هر یک در آن رشد کرده و آموزش دیده اند، اکثریت پیروان ادیان و مذاهب دیگر را شامل می شود)، معذورند و در قِبال انجام کارهای خیر و اجتناب از قبایج افعال، اجر و مزد می گیرند. قیام شان علیه حاکمان ظالم و مرتجع، قیام هایی مقدّس و کشتگان شان در پیشگاه الهی، مأجور و مقرّب اند. و تمام آن چه گفته شده، با حقّانیت ذاتی و واقعی تنها مذهب و مرام بر حقّ-شیعه إثنی عشری اعلی الله کلمتهم- منافاتی ندارند.
به اعتقاد نگارنده، بحث عقلی حجّیت یقین در اصول فقه و بحث نقلی مستضعفین فکری در آیات و روایات، از مهم ترین مبانی فکری «وحدت اسلامی» است که دست اندرکاران فعّال، در این عرصه می توانند آن را برای منکرین و مردّدین داخلی، برجسته سازند.
منبع مقاله: دوماهنامه علمی فرهنگی خط شماره 6، مهر و آبان 91



 

 

نسخه چاپی