دو وضع متناقض: «مذهب گرایی» و «فرقه گرایی»
 دو وضع متناقض: «مذهب گرایی» و «فرقه گرایی»

 

نویسنده: آیت الله شیخ محمدعلی تسخیری




 

‌اشاره

آیت الله محمّدعلی تسخیری، فرزند مرحوم آیت الله علی اکبر تسخیری، متولّد سال 1323 ه.ش، در محضر اساتید بزرگی نظیر آیات عظام شهید صدر، خویی، حکیم، شیخ جواد تبریزی و در صدراباد کوبی، کسب فیض نمود. وی همزمان با تحصیل در حوزه علمیه نجف، به تدریس دروس رایج حوزوی نیز اشتغال داشت و در نتیجه مجاهدت های سیاسی، مدّتی در سیاه چال های رژیم بعث زندانی شد. بزرگی نظیر آیات عظام گلپایگانی، میرزاهاشم آملی و وحید خراسانی شرکت نمود. همچنین در این مدّت به تدریس علوم حوزوی در حوزه قم و پاره ای مراکز علمی و دانشگاهی کشور پرداخت. از جمله فعالیت های علمی استاد، نگارش تعداد بسیاری کتاب و مقاله و همچنین ایراد سخنرانی بوده که از جمله کتب ایشان، «اقتصاد اسلامی»، «اقلّیت های مسلمان؛ راه کارها و مشکلات»، «ایده های گفت وگو و عمل» و ... می باشد. وی مسئولیت دبیر کل مجمع جهانی اهل بیت(علیهم السلام) و دبیر کل مجمع جهانی تقریب مذهب را نیز برعهده داشته است. آن چه از نظر می گذرانید، مقاله ارسالی ایشان برای کنگره "امت اسلامی از تنوع مذهبی تا فرقه گرایی" است.
پژوهش گر تاریخی تاریخِ علمای مذاهب گوناگون با یکدیگر، با دو پدیده ی متناقض روبرو می شود که یکی از آن ها «تنوّع مذهبی» است که ریشه در خِردگرایی اسلام و اعطای آزادی اجتهاد به مذاهب و در نظر گرفتن قواعد گفتگو و تأکید بر اصول کلّی ورود به چارچوب امتّ و نیز انگشت گذاردن بر روح برادری و وحدت از سوی آن دارد و دیگری «فرقه گرایی» است که با اصول و قواعد اسلام منافات دارد.

چند مثال از نمودهای تعامل مذهبی سازنده

به رغم شدّت گرفتن اختلاف فکری علمای پیروان مذاهب گوناگون، ما در بیشتر مواقع شاهد روابط بسیار محبّت آمیز، مهربانانه و همدلی بوده ایم؛ به گونه ای که آن ها نزد یکدیگر به درس آموزی می پرداختند و برخی از ایشان فقه مذاهب دیگر را تدریس می کردند و روش های مذاهب دیگر را به مذهب خود تعمیم می دادند و از یکدیگر اجازه [نقل حدیث و روایت] طلب می کردند. در این راستا مجموعه آثار بسیار جالبی در عرصه ی فقه مقایسه ای و نقل دیدگاه های دیگران وجود دارد.
در این میان از «شیخ صدوق» روایت شده که او در سرزمین های گوناگون به گشت و گذار می پرداخت و در محضر علمایی با مذاهب مختلف از جمله "الحاکم ابومحمّد بن علی حنفی شافعی" (1) و "ابومحمّد محمّد بن أبی عبدالله شافعی فرغانی"(2) حضور به هم می رساند. این داد و ستد علمی با یکدیگر در عرصه های متعددّ از جمله آموزش، تدریس، گفتگو، مباحثه و بهره گیری از منابع و پژوهش ها و نقد دیدگاه های یکدیگر و دید و بازدید و جلساتی که در مناسبت های مختلف برگزار می شد، صورت می پذیرفت.
در عرصه ی آموزش و تدریس می بینیم که کتاب های هر دو گروه در دانشگاه های علمی و حوزه ها وجود داشت و بی آن که از مذهب نویسنده ی آن ها پرسش شود، مورد استفاده قرار می گرفت. کتاب های مزبور شامل علوم مختلفی همچون صرف و نحو، فقه، اصول فقه و حدیث و به روشهای مختلف هر کدام از جمله اجازه، قرائت، عرضه، داد و ستد، مکاتبه، وصیت و گردآوری بود.
«شیخ مفید» از سرآمدان علمای شیعه در بغداد به گفتگو و مباحثه و نشست و برخاست با علمایی از همه مذاهب می پرداخت(3) و همواره درصدد آموختن بود. کتاب "الخلاف" شیخ الطّائفه طوسی(متوفّی سال 460 ه.ق) خود بهترین نمونه برای این کار است. چه او دیدگاه های دیگر مذاهب از جمله مذهب شافعی را چنان بی طرفانه و با امانت نقل کرده که "السبکی" گمان برده او از علمای مذهب شافعی است و او را در ردیف علمای ایشان نام برده و با این که خود اعتراف کرده که شیخ مفید، فقیه شیعه و از مصنّفان آن هاست، ولی می گوید."به مذهب شافعی گرایش داشت."(4)
«شیخ طوسی» با توجّه به روایتی که از امام جعفر صادق(علیه السلام) نقل شده می گوید:‌«اگر موردی پیش آمد و حکم آن را در روایت نقل شده از ما نیافتید، به آن چه از علی(علیه السلام) روایت شده روی آورید و به آن عمل کنید»، (5) در صورتی که روایت یا حدیث مورد نظر خود را در مصنّفات شیعه نمی یافت، به مصنّفات اهل سنّت مراجعه می کرد.
... تمامی اساتید «محمّدبن أبی بکر السکاکینی» عالم شیعه معروف نیز از علمای اهل سنّت بودند. و «ابن الفخر علاء الدّین بن تیمیه» متوّفی سال 701 ه.ق نیز همه ی روایاتی را که وی از اساتید خود نقل کرده، تأیید کرده و با وی مناظره نموده و به برتری او اعتراف کرده و درباره اش گفته است: ‌«او کسی است که سنّی بدو شیعه و شیعه بدو سنّی می گردد. او به دست خود «صحیح البخاری» را استنساخ کرد.»
اگر به کتاب های علمای حنبلی بازگردیم، این نزدیکی شگفت را در آن جا نیز خواهیم دید؛ چه «المحبّی» بزرگ علمای اهل سنّت در دمشق به مدح و ستایش از «بهاء عاملی» [شیخ بهایی] عالم شیعی معروف می پردازد و آن چنان که در«خلاصة الأثر» آمده، درباره اش می گوید: «او از هر کس دیگر سزاوارتر است که اخبارش را ذکر کند و برتری هایش را گسترش دهند و جهان را با فضایل و بدایعش بیارایند. او به تنهایی در تمامی علوم، سرآمد بود و از دقایق فنون، آگاهی کامل داشت و گمان ندارم که زمانه کسی چون او را به خود دیده باشد و مانند او را سراغ داشته باشد. خلاصه این که گوش ها اخباری شگفت تر از اخبار او را نشنیده است.»
«الخطیب بغدادی» نیز یادآور شده که سیره ی سلف اهل سنّت، بهره گیری از روایات شیعیان ثقّه است.(6) می دانیم که شیخ طوسی نیز اساتیدی از اهل سنّت داشت که از جمله ایشان می توان «ابوالحسن بن سوار المغربی» و «محمّدبن سنان» و «القاضی ابوالقاسم التّنوخی» را برشمرد(7) که این آخری را صاحب «الرّیاض» از جمله علمای شیعه یاد کرده است.
هنگامی که اوضاع حوزه علمیه حلّه را-که در پی نابودی حوزه بغداد از سوی سلجوقیان رونق گرفت-مورد بررسی قرار دهیم، عرصه بسیار گسترده ای برای این همکاری در آن می یابیم. در این حوزه، «شیخ امین ادریس» به مجموعه ای از علمای اهل سنّت درس می دهد(8) و محقّق حلی کتاب «المعتبر» را تألیف می کند و در آن دیدگاه های پیروان مذاهب گوناگون را یاد می کند و در استدلال نیز از همان روش ایشان استفاده می کند و شاگرد او، مؤلف بزرگ «علامه حلّی» نیز از بسیاری از علمای ایشان اجازه ی نقل حدیث می گیرد و زمانه ی وی از باشکوه ترین دوره های تعامل سازنده ی پیروان مذاهب با یکدیگر به شمار می رود؛ او در مقدمه ی کتاب خود «منتهی المطلب» می گوید: «دیدگاه های مخالفان و استدلال های ایشان را در راستای تحقیق، نقل می کند.»(9) او دارای اساتیدی از علمای اهل سنّت بود که نام آنان در مقدمه ی کتاب وی «ارشاد الاذهان» آمده است.
«شهید اوّل» نیز از فارغ التحصیلان همین مکتب به شمار می رود. شهید اوّل یعنی محمّد بن جمال الدّین مکی عامی جزینی از علمای قرن هشتم ه.ق و «شهید دوّم» یعنی «زین الدّین بن علی عاملی الجبعی» از علمای قرن دهم ه.ق، خود دو نمونه برجسته تسامح و گشودگی و هم آمیختگی فکری علما با یکدیگر به شمار می روند و این در حالی است که این دو، نمونه ی برجسته ای از افراط گری دینی که می تواند به نتایج وحشتناکی منتهی شود نیز تلّقی می شوند.
شهید اوّل با علمای دوره ی خود زندگی می کرد و و مجالس وی غالباً از جمهور علما (اهل سنّت)-که با آن ها حشر و نشر زیادی داشت-خالی نبود.(10) او در یکی از اجازه های نقل روایت خود گفته است: «از حدود چهل شیخ از علمای اهل سنّت روایت می کند.»(11) اجازه یاد شده مربوط به «ابن خازن» است که در آن آمده:‌«من از حدود چهل تن از بزرگان علمای ایشان در مکه و مدینه و دارالسّلام(بغداد) و مصر و دمشق و بیت المقدس و مقام الخلیل ابراهیم(علیه السلام) روایت می کنم و صحیح بخاری را از گروه بزرگی با سند آن ها به بخاری روایت کرده و همچنین صحیح مسلم و مسند ابوداود و جامع ترمذی و دیگر مواردی که ذکر آنها سخن را به درازا می کشاند، روایت کرده ام و «الشاطبیه» را نزد جماعتی از ایشان از جمله قاضی قضات مصر... «بن جماعة» خوانده ام.»(12) جالب آن که می بینیم «شمس الائمه کرمانی شافعی»- که یکی از اساتید اوست- او را با عنوان «المولی الاعظم امام الائمه صاحب الفضلین مجمع المناقب...» یاد می کند.(13)
او (رحمة الله علیه) به گفته مرحوم صاحب ریاض: «مشغول به تدریس کتب مخالفان بود و آن ها را برمی خواند.»(14)
به نظر وی اگر در جایی دو نماز جماعت برپا می شد و یکی از آن ها مربوط به شیعیان و دیگری متعلّق به اهل سنّت بود، کار بهتر حضور در نماز دوم است زیرا از ایشان(علیهم السلام)(15) روایت شده که «هر کس در صف نخست با اهل سنّت نماز بگذارد مانند کسی است که پشت سر پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلم) نماز گذارده است.» می گوید این امر با مجاورت نیز مورد تأکید قرار می گیرد.(16)
شهید ثانی نیز صحابه را با احترام تمام یاد می کرد. او با تنی چند از علمای اهل سنّت دیدار داشت؛ در سفری که به «مصر» داشت با «الشیخ شمس الدّین بن طولون دمشقی» دیدار کرد و روایاتی از صحیحین را در الصالحیه در مدرسه ی «السلیمیه» برخواند و اجازه ی روایت از آن دو را از وی بدست آورد... سپس در ذی الحجة سال 948 ه.ق سفری به «بیت المقدس» داشت و در آن جا به «شیخ شمس الدین بن ابی اللطیف المقدسی» دیدار کرد و روایاتی از صحیح بخاری و صحیح مسلم را بر وی خواند و او نیز به وی اجازه ی عام داد.
سپس به وطن خود بازگشت و تمام وقت مشغول مطالعه ععلوم و تنظیم یادداشت های خود شد و در سال 952 ه. ق به روم سفر کرد و در هفدهم ربیع الاول وارد قسطنطنیه شد و به مدّت هیجده روز با هیچ یک از بزرگان و اعیان شهر دیدار نکرد؛ در این مدّت رساله ای در ده باب شامل ده رشته علوم نگاشت و آن را به قاضی العسکر «محمّد بن محمّد بن قاضی زاده ی رومی» رساند. او نیز از این کتاب خوشش آمد. مرد فاضلی بود و در مسایل بسیاری با یکدیگر به مباحثه پرداختند... در این شهر همچنین با «عبدالرّحیم عباسی» صاحب «معاهد التنصیص» نیز دیدار کرد و ... در بعلبک اقامت گزید و در آن جا به تدریس مذاهب پنج گانه پرداخت و شهرت بسیار یافت و مرجع مردم و مفتی همه ی فرقه ها و مذاهب گردید و برای هر یک، فتوایی مناسب مذهب شان می داد...»(17).
او سپس به مصر رفت و بر شانزده تن از علمای بزرگ آن جا حدیث خواند و به تفصیل از ایشان یاد کرد و به نظر می رسد که از آن ها اجازه روایت حدیث گرفت و کتاب های آنان را روایت کرد. صاحب «ریاض العلما» می گوید: «از او و از اجازه ی «شیخ حسن» و اجازه های پدرش چنین برمی آید که او بر گروه بسیار زیادی از علمای اهل سنّت حدیث خواند و بسیاری از کتاب های فقهی و حدیثی و اصولی آنان را قرائت کرد و از همه ی کتاب های ایشان روایت کرد. شهید اوّل و «علامه» نیز چنین کرده اند».(18)
گویا این شیوه، برخی علما و به ویژه اخباریون را خوش نمی آمد؛ لذا ناخشنودی خود را از وی ابراز داشتند(19) و برخی نیز او را متّهم به گرایش به اهل تسنّن کردند. (20) ای بسا این اتّهام به این دلیل زده شده که او (رحمة الله علیه)، کار بی سابقه ای انجام داد و شیوه اهل سنّت در علم «درایة» را اساس کار خود قرار داد و آن را در مورد علمای شیعه به کار بست. صاحب «ریاض العلماء» می گوید: «پس بدان که «شیخ زین الدّین»، نخستین کسی است که علم درایة را از کتب عامّه ‍[اهل سنّت] منتقل ساخت و شیوه ی ایشان را به کتب خاصّه (شیعه) تعمیم داد و در این مورد رساله ی مشهور خود را تألیف کرد و سپس آن چنان که گروهی از متأخران وی تصریح کرده اند و در کتب اصحاب نیز بدان اشاره شده است، آن را شرح و بسط داد و پس از وی، شاگردش «شیخ حسین بن عبدالصّمد حارثی» و سپس فرزند او «شیخ بهایی» و ... نیز [رساله هایی] تألیف کردند.
در این جا علامه سید حسن الامین می گوید: «شأن علامه و دو شهید اوّل و دوّم بالاتر از آنست که در چنین مسایلی از کسی تقلید کنند یا قرائت کتاب های دیگران، آنان را به پیروی بدون برهان سوق دهد. آن ها خود رؤسای مذاهب و بنیان گذاران شالوده های آن به شمار می روند و پیروان مذهب به ایشان اقتدا کرده و از ایشان پیروی کرده اند؛ آن ها در واقع اصطلاحات عامّه [متعلّق به اهل سنّت] را گرفتند و به دلیل علاقه ای که به مذهب خود داشتند، در مورد احادیث خود به کار بردند. زیرا مانعی برای این کار نمی دیدند. در مورد اصول فقه و «اجماع» و غیره نیز-آن چنان که در جای خود توضیح داده شده-همین کار را کردند؛ در فن «درایه» و غیره نیز چنین کردند».(21)
و بدین ترتیب شاهد تعامل سازنده و مثبتی میان رهبران بوده ایم که:

- تا حدّ ستایش و تمجید فوق العاده می رسید و به رغم نقد علمی که گاه از یکدیگر می کردند، جملات مودّت و محبت آمیزی ردّ و بدل می شد.
- و نسبت به یکدیگر احترام و ستایش فوق العاده ای ابراز می کردند.
- و علمای هر دو گروه، کتاب های گروه دیگر را شرح می دادند.
- و هر کدام به دیگری ارجاع می دادند.
- و به یکدیگر درس می دادند و برای پیروان مذاهب دیگر فتوا صادر می کردند.
- و با پرشکوه ترین جملات و رساترین بیان، به فضل و دانش یکدیگر اعتراض می کردند.
- و به رغم اوضاع سیاسی ناهنجار، بر آموختن پافشاری می کردند.
- و از یکدیگر برای نقل روایت و کتاب های یکدیگر، اجازه دریافت می کردند.
- و سرانجام این که هیچ اصراری بر نظر خود نداشتند و هرگاه آن چه از ایشان نقل می شد با کتب و سنّت توافق نداشت، آن را ردّ می کردند.
- و با یکدیگر آن چنان درمی آمیختند که برای برخی ها، مذهب ایشان ناروشن می نمود؛

این روابط در آزادی اجتهاد و پذیرش تکثّرها و گشودگی بر یکدیگر و نیز در انتقال شیوه های علمی همدیگر به علوم مذهب خود نیز نمود پیدا می کرد. و مگر خِردگرایی و خِردورزی جز این را اقتضا می کند؟ و آیا پیروان این پیشوایان چنین روحیه ای را پس از ایشان حفظ کردند؟!

***

از نمودهای فرقه گرایی غیرعقلانی

این وضع درخشان چندان دوامی نیاورد و خیلی زود تعصّب و تقلید مجتهدان از دیگران فراگیر شد و تعصب ها به آن جا رسید که اگر کسی با آیه و حدیثی از کتاب و سنت که خلاف مذهبش بود برخورد می کرد، با همه ی وسایل سعی در ردّ آن می کرد و با تأویلات عجیب و غریب آن را نفی می کرد تا از مذهب و رأی خود دفاع کرده باشد!(22) چه بسا بستن درهای اجتهاد و محدودساختن مذاهب نیز نتیجه و مزید بر علّت بوده است.
مسئله به این جا نیز بسنده نشده و به مرحله انتقال درگیری ها از (خطاب و صواب) به سطح (کفر و ایمان) رسید. چیزی که اختلاف را به توده های وسیع مردم کشانده و باعث بروز فجایعی شده که موی بر تن همگان راست می گرداند. حمله علیه علوم عقلی و دست اندرکاران آن، هم میان شیعه (23) و هم میان اهل سنّت(24) تشدید پیدا کرد. در این میان، بهتان ها به مذاهب و دیدگاه های مذهبی نیز فرا رسید؛ آن ها را «هالکه»، «مجوس الامّة» و ... توصیف کردند و اختلاف در مورد فرعیات شدّت گرفت و همگان درگیر این اختلاف های فرعی شدند.(25)
دخالت های حکّام (در زمانی که کشورها تبدیل به تیول های بزرگی شده بودند) هم مزید بر علّت شد و با دشمنی و خشم و تهمت و تحریم و تکفیر و باطل داشتن دیگران، زمینه ای برای قتل و به آتش کشیدن دارایی ها و به‌آب افکندن کتاب های پیروان مذاهب دیگر و نوشته های فقهای آنان و گسترش رعب و وحشت و نفرت فراهم گردید. در تاریخ، فجایع و مصایب و وحشی گری های نظام حاکم، یک بار علیه شیعیان و بار دیگر علیه اهل سنّت، تکرار گردید.(26) کار به جایی رسید که فرد را بر اساس مذهبی که داشت، مورد بازخواست و محاسبه قرار می دادند. وقتی سلجوقیان در برابر "الازهر"ی که از سوی «فاطمی ها» در مصر تأسیس شد، «مدرسه ی نظامیه» را تأسیس کردند و شرط کردند که مدرسّان و شاگردان آن، شافعی باشند. لذا «فصیحی استرآبادی» از شاگردان «عبدالقاهر الجرجانی» را به رغم دانش فوق العاده اش در زبان عربی، از تدریس در «مدرسه ی نظامیه» منع کردند(27) و «شهاب الدّین عبدالرّزاق» رئیس مدرسه ی النظامیه نیشابور، دستور قتل «الفتال النیشابوری» صاحب «روضة الواعظین» را صادر کرد.
در بررسی عواملی که باعث شد مغولان، جرأت حمله علیه مسلمانان را پیدا کنند، درمی یابیم که علاوه بر درگیری های وحشتناک مذهبی در آن زمان، نزاع های دو دولت «خوارزمی» و «عباسی»، نقش عمده ای داشته است. ابن ابی الحدید می نویسد: «آن ها (یعنی تاتارها) بارها و بارها قبل از سال 627 ه.ق بر این شهر (یعنی اصفهان) یورش برده و با مردم آن جا به جنگ پرداخته و شماری از طرفین هم به قتل رسیده بودند، ولی موفّق به تحقّق هدف خود نشده بودند. تا این که مردم اصفهان در این سال دچار اختلاف گشتند و به دو طایفه«حنفی» و «شافعی» تقسیم شدند و جنگ های مداوم و تعصّب های فراوانی میان آنان مطرح گردید. در این میان گروهی از شافعی ها به سرزمین های همسایه و هم مرز با خود و متعلّق به تاتارها رفتند و از ایشان خواستند به اصفهان حمله کنند و قول همکاری دادند... تاتارها نیز در سال ششصد و سی و سه وارد شهر گشتند و آن را به محاصره ی خود درآوردند. شمشیرهای مدافعان این شهر یعنی پیروان شافعی و حنفی دچار اختلاف گشت و شمار بسیاری از آنان کشته شدند و شهر به تصرّف درآمد. شافعی ها با توجّه به قراری که در مورد قتل حنفی ها و عفو شافعی ها با تاتارها داشتند، شهر را در اختیار گرفتند، ولی وقتی تاتارها وارد شهر شدند، ابتدا به جان شافعی ها افتادند و کشتار وحشتناکی از آن ها کردند و به عهد و پیمان خود وفادار نماندند و سپس به سراغ حنفی ها رفتند و پس از آن، دیگران را هم از دم تیغ گذراندند. آن ها زنان را نیز به اسارت گرفتند و شکم زنان حامله را دریدند و اموال را به غارت بردند و دارایی های ثروتمندان را به مصادره کردند و آن گاه به شهر آتش افکندند و تمام اصفهان را تبدیل به تلّی از خاکستر کردند».(28)
این درگیری ها ما را به یادآوری درگیری های فرقه ای دیگری سوق می دهد که به دخالت صلیبی هایی انجامید که چنان فجایع و جنایاتی را در جهان اسلام مرتکب گردیدند. یکی از تاریخ نگاران غربی این جنگ ها می نویسد: «ضعف سوریه، تنها به دلیل حوادث پس از جداشدن از امپراتوری سلجوقی مطرح نشد. علّت این قضیه به ضعف، تفرقه و پراکندگی های داخلی و پیامدهای حملات به خلیفه فاطمی در مصر از خارج هم بستگی داشت... . چه این که فاصله ی دینی بزرگی، خلیفه فاطمی در قاهره و رهبر مذهب تشیّع را از خلیفه عباسی در بغداد و رهبر مذهب تسنّن، جدا می ساخت. به هر حال این اختلاف ها منجر به فلج شدن حرکت مسلمانان گردید. فرماندهان صلیبی، فاصله میان خلیفه قاهره با امرای سنّی مذهب در سوریه را به خوبی درک کردند و کوشیدند تا از طریق فرستادگان خود با خلیفه قاهره تماس برقرار کنند، بدان امید که با یاری او موفّق به اشغال «بیت المقدس» شوند. بیت المقدس در آن زمان، تحت حکومت «سقمان بن امیر ارتق» به نیابت از ترک ها قرار داشت.(29) ... واقعیت آنست که موفقیّت رهبران صلیبی تا حدّ بسیاری برخاسته از همین درگیری ها و اختلاف ها بود».(30)
تاریخ، صورت های دیگر و گویایی از این وضع اسفناک فرقه ای برایمان نقل می کند، از جمله:
- یورش اراذل و اوباش به خانه ی «شیخ طوسی» و به آتش کشیدن کتابخانه اش در سال 449 ه.ق.(31)
- حمله به مساجد شیعه در سال 483 هجری قمری و از میان بردن کتاب های آن ها.(32)
- جریان ممانعت از به خاک سپردن «ابن جریر طبری» و اتّهام وی به الحاد.
- و اتّهام ها و انواع تکفیرهایی که کتب تاریخ سرشار از آن هاست و روایات ساختگی فراوانی که مذاهب مختلف را نفی می کنند.
... اینک نیز ما شاهد دست های بیگانه هستیم که برای تحریک فرقه گرایی در پاکستان، عراق، افغانستان، لبنان و دیگر کشورهایی که پیروان مذاهب مختلف با همدیگر همزیستی دارند، دراز شده اند. اینان حتی رسانه های گروهی و قلم ها و زبان های مزدور را برای تحقّق اهداف خود به کار گرفته اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. معانی الاخبار، شیخ صدوق، صفحه 43.
2. معانی الاخبار، شیخ صدوق، صفحه 59.
3. التهذیب، جلد 17.
4. طبقات الشافعیه الکبری، شیخ تاج الدّین تقی الدّین السبکی، جلد سوّم، صفحه 51.
5. نگاه کنید به: «عدة الاصول» جلد 1، صفحه 139 و «قاموس الرّجال»، جلد 1، صفحه 20.
6. الکفایة فی علم الروایة، صفحه 125.
7. ن.ک: «الاجازة الکبیرة»، (علامه حلّی)
8- موسوعة ابن ادریس، تحقیق السیّد الخرسان، جلد1، صفحه 53.
9- منتهی المطلب، پیشگفتار، چاپ مشهد.
10- اعیان الشیعه، سیّدمحسن عاملی، جلد 10، صفحه 62.
11- همان/در «أمل الامل» جلد 1، صفحه 103 نیز آمده است.
12- بحارالانوار، جلد 107، صفحه 191.
13- همان، صفحه 183.
14- ریاض العلماء، جلد 5، صفحه 185.
15- الوسائل، جلد پنجم، صفحه 381.
16- الدروس الشرعیه، چاپ مجمع البحوث الاسلامیه، مشهد، ج1، صفحه 162.
17- الکنی و الالقاب، ج2، صص 382 و 383.
18- ریاض العلما، ج2، صفحه 365.
19- به عنوان مثال نگاه کنید به: «امل الامل»، ج1، ص 90 و «ریاض العلما»، ج2، ص 365 و «معجم رجال الحدیث»، ج7، ص 378.
20- همچنانکه محدّث «الجزایری» در کتاب خود «الجواهر الغوالی فی شرح عوالی اللّآلی» به نقل یکی از فرزندان شهید ثانی نقل کرده است؛ نگاه کنید به مقاله ی کتاب «منیة المرید»، صفحه 43.
21- «اعیان الشیعه»، ج7، ص 157.
22- «مختصر المؤمل»، شهاب الدّین أبی شامة، ص 14.
23- نگاه کنید به کتاب «المعالم الجدیدة لعلم الاصول»، امام شهید سیّدمحمدباقر صدر.
24- نگاه کنید به مقاله «استاد الطویل» در کتاب «قضیة الفلسفه»، ص 27.
25- نگاه کنید به کتاب «قصة الطّوائف»، الدّکتور الانصاری، فصل «الحقیقة الطائفیة»، ص 185.
26- همان، ص 219.
27- معجم الادباء، یاقوت حموی، ج15، ص 67.
28- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج8، ص 237.
29- همزمان جنگ و درگیری و نیز گفت و گو طی جنگ اوّل صلیبی جریان داشت و همین امر در جنگ صلیبی سوّم و ششم نیز اتّفاق افتاد. در اینجا فعّالیت لائیک ها در توجیه و تفسیر روند جنگ های صلیبی قابل تأمّل است؛ چه به رغم اینکه این جنگ ها بر اساس دینی درگرفت، سمت و سوی دنیوی پیدا کرد. از جمله مسایل متناقض مطرح در حملات صلیبی این بود که یک حمله ی دینی به رشد انگیزه های دنیوی یاری رساند و به لائیک ها فرصت داد تا از گرایش به سمت حکومت دینی پاپ، رهایی یابند. این امر در زمان پاپی «گریگوی هفتم» کاملاً روشن بود.
نگاه کنید به «الحرب الصّلیبیة الاولی»، حبشی، القاهره، 1958، صص 126 و 127.
William of tyre trans. krey1934 vol.1. pp: 224-223.
30. تاریخ نگار «ارنست بارگر» در کتاب خود، «الحروب الصلیبیة»، فصل سوّم، ترجمه دکتر «الباز العرینی» که پیش درآمد بسیار خوبی نیز بر آن نوشته است.
31- «المنتظم»، ابن جوزی، سال 449 هـ. ق، ج16، ص 16.
32- «تاریخ الاسلام»، الذّهبی، ج10، ص 471.

منبع مقاله: دوماهنامه علمی فرهنگی خط شماره 6، مهر و آبان 91



 

 

نسخه چاپی