از بین رفتن قرائن، عاملی آسیب زا در فهم حدیث
از بین رفتن قرائن، عاملی آسیب زا در فهم حدیث

 

نویسنده: حجة الاسلام دکترسیدعلی دلبری




 

 


قراینِ همراه با روایات نقش بسزایی در وضوح معنایی آن دارند. از بین رفتن این قراین در گذر زمان، خواه بر اثر عدم توجه راوی و یا غفلت او در مقام نقل و یا در نتیجه ی تقطیع و تلخیص روایات و... یکی از عوامل مهم آسیب زای فهم حدیث است.
پر واضح است قراین حالی و مقالی، در ایجاد فضای سخن و مقتضای حال نقش بسیار مهمی دارند و بی گمان معصومان علیهم السلام که خود از فصیحان عرب اند، متناسب با این شرایط و قراین سخن گفته اند. در این میان، چه بسا راوی از برخی روایات که در زمان صدورشان قراینی عقلی و شرعی داشته اند، به سبب وضوح قراین در آن جو حاکم، نیازی به بیان و ذکر آن در کتب روایی ندیده است و کم کم همین قراین بسیار روشن در زمان صدور برای نسلهای بعد مخفی می ماند و در نتیجه به سبب غفلت از احتمال وجود قراین و یا اجرای اصل مشهور عدم قرینه و اصالة الظهور به اشتباه، به اطلاق خبر تمسک می شود. عامل این سوء برداشت در این گونه موارد چیزی جز گزارش نکردن تمامی این قراین نیست.
شیخ انصاری رحمه الله در فرائد الاصول از بین رفتن قراین روایات را از عوامل تعارض اخبار و آسیب در برداشت صحیح اخبار دانسته است(1). شهید صدر رحمه الله درباره ی منشأ از بین رفتن بخشی از قراین می نویسد:«جنبه ی ارتکازی قراین باعث شده، بسیار از آن غفلت شود؛ زیرا قضایای ارتکازی از امور غیرمحسوسی است که در ذهن هر انسانی جای می گیرد. بنابراین، راوی احساس نیاز نمی کند که آن را به لفظ یاد کند و می پندارد این امر ارتکازی در ذهن شنونده هم جای دارد. در نتیجه، چنانچه به مرور زمان این ارتکازات دستخوش تغییر شود، آیندگان در فهم نص دچار مشکل می شوند و معنای دیگری را متناسب با ارتکازات عصر خود می فهمند.»(2)
در پاره ای از موارد خود معصومان علیهم السلام سوء برداشت راویان را از حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله با ذکر قراین همراه با متن حدیث، برطرف می سازند. در ادامه به نمونه هایی در این باره اشاره می کنیم:
الف. وقتی حسین بن ابی العلاء در مسأله ولایت پدر بر تصرف در مال فرزند به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله تمسک نمود، امام صادق علیه السلام به او فهماند که حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله قرائنی دارد و بر همان اساس معنایش صحیح است.
عَنِ الحُسَینِ ابْنِ اَبِی العَلاءِ قالَ قُلتُ لِاَبی عبدِالله علیه السلام ما یَحِلُّ لِلرَّجُلِ مِنْ مالِ وَلَدِهِ؟ قالَ: قُوتُهُ بِغَیْرِ سَرَفٍ إذا اضْطُرَّ إِلیهِ. قالَ فَقُلتُ لَهُ: فَقَولُ رَسُولِ الله صلی الله علیه و آله لِلرَّجُلِ الَّذِی أتاهُ فَقَدَّمَ أباهُ فَقالَ لَهُ أَنتَ و مالُکَ لِأبِیکَ فَقالَ إنَّما جاءَ بِاَبِیهِ إِلَی النَّبِیِّ صلی الله علیه و آله فَقالَ یا رسولِ الله هذا أَبِی و قَدْ ظَلَمَنِی مِیراثِی مِنْ اُمِّی فَأَخبَرَهُ الأبُ أنَّهُ قَدْ أَنْفَقَهُ عَلَیهِ و عَلَی نَفسِهِ فَقالَ أنتَ و مالُکَ لِأبِیکَ و لَمْ یَکُن عِندَ الرَّجُلِ شَیءٌ أَفَکانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله یَحْبِسُ الأبَ لِلِابْنِ؟(3)
حسین بن أبی العلا گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: چه اندازه از ثروت فرزند برای شخص حلال است؟ فرمود: غذایش بدون زیاده روی آن هم وقتی ناگزیر از آن باشد. راوی گوید: عرض کردم: پس فرمایش رسول خدا صلی الله علیه و آله به مردی که همراه با پدر خویش به خدمتش رسیده و ایشان فرموده بودند: «أنت و مالک لابیک» تو و هرچه داری از آن پدرت است، یعنی چه؟ فرمود: موضوع این بود که فرزندی پدرش را به شکایت خدمت آن حضرت آورده بود، و گفت: ای پیامبر خدا این مرد پدر من است و در میراث مادرم به من ستم کرده، پدر گفت: هرچه که بوده، خرج هزینه زندگی همین فرزند و خودم کرده ام. پس پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: تو و ثروتت مال پدرت هستید و چیزی نزد این مرد نمانده است، آیا (به خاطر این چنین شکایت می گویی) رسول خدا صلی الله علیه و آله پدر را برای پسرش بازداشت می نماید؟
برخی فقها روایت«أنتَ و مالُکَ لِاَبِیک»(4) را دلیل بر ولایت پدر و جد پدری بر اموال فرزند دانسته اند.(5) برخی نیز مانند شیخ انصاری رحمه الله از آن، جواز ارتزاق آن دو از مال فرزند در صورت نیاز و اضطرار را استفاده نموده(6) و برخی آن را حکم اخلاقی دانسته اند.(7)
به نظر می رسد با توجه به قراین موجود در برخی از نقلها که امام صادق علیه السلام آن را تبیین می کند(8)، روایت بیانگر مطلب دیگری است و آن توجه دادن شاکی به این نکته که پدر علت به وجود آمدن واقعی فرزند و اموال اوست، پس در مقام منصرف کردن فرزند از شکایت و فیصله دادن است نه اینکه در مقام بیان حکم شرعی باشد.
ب.در حدیثی از امام صادق علیه السلام استفاده از پوست میته جایز دانسته نشده است، اما راوی به حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله تمسک نموده که استفاده از پوست میته جایز است؛ لذا امام صادق علیه السلام به او فهماند که حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله درباره ی گوسفند لاغری بوده است که آن را رها کردند تا اینکه مُرد. حضرت به آنها فرمودند: هرچند گوشتی نداشت، از پوستش که می توانستید بهره ببرید.
عَلیِّ بنِ المُغیرَةِ قالَ قُلتُ لِأبی عبدِالله علیه السلام جُعِلتُ فِداکَ! المَیتَةٌ یُنتَفَعُ بِشَیءٍ مِنها؟ قال لا قُلْتُ بَلَغَنا أَنَّ رَسُولَ الله صلی الله علیه و آله مَرَّ بِشاةٍ مَیْتَةٍ فَقالَ ما کانَ عَلَی اَهلِ هَذِهِ الشّاةِ إذْ لَمْ یَنتَفِعُوا بِلَحمِها أنْ یَنتَفِعوا بِإِهابِها قالَ تلکَ شاةٌ لِسَودَةَ بنتِ زَمْعَةَ زَوجِ النَّبی صلی الله علیه و آله و کانَتْ شاةً مَهْزُولَةً لا یُنتَفَعُ بِلَحْمِها فَتَرَکُوها حَتَّی ماتَتْ فَقالَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله ما کانَ عَلَی اَهلِها إذْ لَمْ یَنتَفِعُوا بِلَحْمِها أَن یَنتَفِعُوا بِإِهابِها أنْ تُذَکَّی (9)؛ به امام صادق علیه السلام گفتم: قربانت شوم از فرآورده های مرده، چیزی هست که قابل استفاده باشد؟ حضرت فرمود: نه. گفتم: به ما خبر رسیده که رسول خدا صلی الله علیه و آله از محلی می گذشت و گوسفند مرده ای دید که در کناری افتاده است. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: اگر صاحب این گوسفند، نمی توانست از گوشت این حیوان بهره ببرد، چه مانعی داشت که از پوست آن بهره مند شود؟ امام علیه السلام گفت: آن گوسفند، از همسر رسول خدا صلی الله علیه و آله سَودَه دختر زَمعَه بود. گوسفند لاغری بود که گوشت آن قابل خوردن نبود. گوسفند را رها کردند تا اینکه مُرد. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: چه اشکال داشت اگر اهل آن نمی خواستند از گوشتش بهره بگیرند، از پوست آن بهره می گرفتند که آن را بکشند و ذبح نمایند (و از پوست دباغی شده ی آن استفاده کنند).

ج. امام صادق علیه السلام می فرماید:« أنَّ عَلِیَّاً علیه السلام سُئِلَ عَنِ القَرعِ هَلْ یُذبَحُ؟ قالَ القَرْعُ لَیسَ شَیءٌ یُذَکَّی فَکُلُوهُ و لا تَذْبَحُوهُ و لا یَسْتَهوِیَنَّکُمُ(10) الشَّیطان»(11)؛ از امیرمؤمنان علیه السلام پرسش شد، آیا باید سر کدو را برید و ذبحش کرد؟ فرمود: کدو چیزی نیست که تذکیه بخواهد. آن را بخورید و سرش را نبرید و شیطان شما را گول نزد.

دور از ذهن است کسی درباره ی سر بریدن کدو از حضرت امیر علیه السلام سؤال کند. از این رو، عده ای معتقد بودند که «قرع» به معنای کدو نیست و نوعی ملخ است. گروهی هم می گفتند:« قرع» به معنای نوزاد ناقص حیوان است. ولی اگر این گونه باشد، این حدیث باید در باب ذبایح باشد و حال اینکه در باب بقولات و سبزیجات است.
علامه مجلسی رحمه الله می فرماید: از این روایت و مانندش برمی آید که برخی مخالفان، بریدن سر کدو را شرط حلال بودنش می دانستند و تذکیه آن را واجب می شمردند. ولی من آن را در کتابهایشان ندیدم.(12)
ابهام موجود در این روایات با شأن صدوری که ابن شهر آشوب روایت نموده، برطرف می شود. وی نقل می کند: هنگامی که معاویه به مخالفت با امام علیه السلام پرداخت و خواست سرسپردگی اهل شام را بیازماید، با عمرو بن عاص مشورت کرد. او گفت: اگر اهل شام با تو باشند، می توانی با علی علیه السلام جنگ کنی. برای امتحان در خطبه نماز جمعه، حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله نقل کن که باید کدو را سر برید. معاویه هم این کار را انجام داد و حدیثِ دروغ به دهان نقل شد تا در کوفه از امام علیه السلام سؤال شد:« القَرع یُذبَح؟» امام علیه السلام در پاسخ فرمود:«لا یُذبَح»(13).
د. در حدیث مشهوری از پیامبر صلی الله علیه و آله آمده است که در جمع اصحاب فرمودند: «مَنْ بَشَّرَنِی بِخُرُوجِ آذارَ فَلَهُ الجَنَّةُ»(14)؛ هر کس مرا به خروج ماه آذار (از ماههای رومی معادل با ماه صفر) مژده دهد، بهشت برای اوست.
احمد بن حنبل گوید از جمله ی احادیثی که اصل و پایه ای ندارد، همین حدیث است(15). در برخورد نخست با این روایت، چنین برداشت می شود که پیامبر صلی الله علیه و آله بر آن بوده تا کراهت ماه آذار را بیان کند، آن سان که با خروج این ماه، خوشحال می شده است، در حالی که با دانستن علت ایراد این کلام از پیامبر صلی الله علیه و آله و اطلاع از زمان، مکان و فضای صدور حدیث و قصد پیامبر صلی الله علیه و آله از این روایت، معنای آن فهمیده خواهد شد و معلوم خواهد گشت که به هیچ وجه معنای متبادر نخست صحیح نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله با این مطلب قصد داشته اند اهل بهشت بودن ابوذر رحمه الله را به اصحاب گوشزد نمایند. شیخ صدوق رحمه الله روایت را به طور مفصل این گونه نقل می کند:
عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ قالَ کانَ النَّبِیُّ صلی الله علیه و آله ذاتَ یَومٍ فِی مَسْجِدِ قُبا و عِندَهُ نَفَرٌ مِنْ اَصحابِهِ فَقالَ أوَّلُ مَنْ یَدخُلُ عَلَیکُمُ السّاعَةَ رَجُلٌ مِنْ اَهلِ الجَنَّةِ فَلَمّا سَمِعُوا ذلکَ قامَ نَفَرٌ مِنْهُم فَخَرَجُوا و کُلُّ واحِدٍ مِنْهُم یُحِبُّ أنْ یَعُودَ لِیَکُونَ اوَّلَ داخِلٍ فَیَسْتَوجِبَ الجَنَّةَ فَعَلِمَ النَّبِیُ صلی الله علیه و آله ذلکَ مِنهُم فَقالَ لِمَن بَقِیَ عِندَهُ مِنْ أصحابِهِ إنَّهُ سَیَدْخُلُ عَلَیکُمْ جَماعَةٌ یَسْتَبِقُونَ فَمَنْ بَشَّرَنِی بِخُرُوجِ آذارَ فَلَهُ الجَنَّةُ فَعادَ القَومُ و دَخَلُوا و مَعَهُم اَبُو ذَرٍّ رَضِیَ الله عَنهُ فَقالَ لَهُمْ فِی ای شَهرٍ نَحنُ مِنَ الشُّهورِ الرُّومِیَّةِ فَقالَ أبُو ذَرٍّ قَدْ خَرَجَ آذارُ یا رسُولَ الله فَقال صلی الله علیه وآله قدْ عَلِمْتُ ذلکَ یا ابا ذَرٍّ و لَکِنِّی اَحْبَبْتُ أَنْ یَعْلَمَ قُومِی أنَّکَ رَجُلٌ مِن اَهلِ الجَنَّةِ و کَیفَ لا یَکُونُ ذَلِکَ و اَنتَ المَطْرُودُ عَن حَرَمِی بَعدِی‌ لِمَحَبَّتِکَ لِأَهلِ بَیتِی فَتَعِیشُ وَحدَکَ و تَمُوتُ وَحدَکَ و یَسْعَدُ بِکَ قَومٌ یَتَوَلَّونَ تَجهِیزَکَ وَ دَفنَکَ اولئکَ رُفَقائِی فِی الجَنَّةِ الخُلدِ الَّتِی وُعِدَ المُتَّقُون(16)؛
ابن عباس گوید: روزی پیغمبر صلی الله علیه و آله به چند تن از اصحاب که در مسجد قبا در خدمت وی بودند، فرمود: نخستین شخصی که اکنون بر شما وارد شود، مردی از اهل بهشت است. چون این سخن را از آن بزرگوار شنیدند، گروهی از ایشان برخاسته، بیرون رفتند، و هر یک از آنان قصد داشت که سریعتر مراجعت نماید تا خود نخستین واردشونده باشد و در نتیجه بهشتی گردد. پیامبر صلی الله علیه و آله به نیت آنان پی برد، و به دیگر اصحابش که نزد وی بودند، فرمود به زودی چند تن بر شما وارد می شوند که برای زودتر رسیدن در حال سبقت از یکدیگرند. پس هر کدام از آنان که مرا به خروج«آذار» مژده دهد، اهل بهشت است. سپس آنان که بیرون رفته بودند، بازگشتند و ابوذر نیز همراهشان بود. آن گاه پیغمبر صلی الله علیه و آله به ایشان فرمود: ما اکنون در کدام یک از ماههای رومی به سر می بریم؟ ابوذر گفت: یا رسول الله! آذار به پایان رسیده است. پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای ابوذر آن را می دانستم ولی دوست داشتم قوم من بفهمند که تو مردی از اهل بهشت می باشی. چگونه چنان نباشد، حال آنکه پس از من به دلیل علاقه ات به اهل بیتم تو را از حرم من دور گردانند و تنها زندگی خواهی نمود و تنها خواهی مُرد. کسانی که عهده دار مراسم کفن و دفنت بشوند، به سبب تو سعادتمند گردند و در بهشت جاودانی که به پرهیزگاران نوید داده شده است، همراه من خواهند بود.(17)
همان طور که می بینید، اطلاع نداشتن از فضای صدور حدیث، چه برداشت غلطی از حدیث را موجب شده است!
هـ . برخی اهل سنّت قیام در هنگام عبور جنازه را مستحب و برخی واجب شمرده اند. لکن در روایات اهل بیت علیهم السلام با تبیین قراین همراه با روایت پیامبر صلی الله علیه و آله، دلالت بر عدم استحباب آن دارد:« عَنْ أَبِی عَبدِ الله علیه السلام قالَ کانَ الحُسینُ بنُ علیٍّ علیهما السلام جالِساً فَمَرَّتْ علیهِ جَنازَةٌ فَقامَ النّاسُ حِینَ طَلَعَتِ الجَنازَةُ فَقالَ الحُسَینُ علیه السلام مَرَّتْ جَنازَةُ یَهُودِیٍّ وَ کانَ رَسُولُ الله صلی الله علیه و آله عَلی طَریقِها جالِساً فَکَرِهَ أَنْ تَعْلُوَ رَأسَهُ جَنازَةُ یَهُودِیٍّ فَقامَ لِذَلِک»(18)؛ از امام جعفرصادق علیه السلام روایت شده است که فرمود: امام حسین علیه السلام نشسته بود که جنازه ای را از نزد آن بزرگوار عبور دادند. مردم پس از دیدن آن جنازه از جای برخاستند، (ولی امام حسین برنخاست). امام حسین علیه السلام فرمود: جنازه یهودی ای از راهی برده شد که پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله بر سر آن راه نشسته بود. چون ایشان دوست نداشت، جنازه ی یهودی از سرشان بلندتر باشد، از جای خود برخاست.
در روایتی دیگر در این باره آمده است:
عنْ زُرارَةَ قالَ کُنتُ عِندَ أبی جَعفَرٍ علیه السلام و عِندَهُ رَجُلٌ مِنَ الأنصارِ فَمَرَّتْ بِهِ جَنازَةٌ فَقامَ الأنصارِیُّ و لَمْ یَقُمْ ابوجَعفَرٍ علیه السلام فَقَعَدْتُ مَعَهُ و لَمْ یَزَلِ الأنصارِیُّ قائِماً حَتَّی مَضَوا بِها ثُمَّ جَلَسَ فَقالَ لَهُ أبو جَعفَرٍ علیه السلام ما أقامَکَ؟ قالَ ‌رَأَیتُ الحُسَینَ بنَ عَلِیٍّ علیه السلام یَفعَلُ ذلِکَ فَقالَ ابوجعفرٍ علیه السلام و الله ما فَعَلَهُ الحُسَینُ علیه السلام و لا قامَ لَها اَحَدٌ مِنّا اَهلَ البَیتِ قَطُّ فَقالَ الأنصارِیُّ شَکَّکتَنِی اصْلَحَکَ الله قَدْ کُنْتُ أَظُنُّ أنِّی رَأَیتُ(19)؛ زراره گوید: من در خدمت امام باقر علیه السلام بودم و مردی از انصار مدینه، حضور داشت. در این حال، جنازه ای را که مردم بر سر دوش می بردند، از مقابل ما عبور دادند و آن مرد انصاری به پا خاست؛ اما امام باقر علیه السلام برنخاست و من نیز متابعت کردم و برنخاستم. مرد انصاری به حال احترام ایستاد تا جنازه از نظر ما پنهان شد و بعد از آن نشست. امام باقر علیه السلام به او فرمود: دلیل ایستادن تو چه بود؟ چرا برخاستی؟ آن مرد گفت: دیدم که حسین بن علی علیهما السلام چنین می کرد. امام علیه السلام فرمود: به خدا سوگند که هرگز نه حسین بن علی علیهما السلام و نه هیچ یک از خاندان ما چنین نکرده اند. آن مرد انصاری گفت: شما مرا به شک انداختید. خداوند کار شما را اصلاح و نیکو گرداند! من تصور می کردم که خودم دیده ام.(20)

و. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود:« أربَعٌ فی اُمَّتِی مِنْ اَمرِ الجاهِلیّةِ لا یَترُکُوهُنَّ: الفَخْرُ بِالأَحسابِ و الطَّعنُ فِی الأنْسابِ و الإسْتِسقاءُ بالنُّجُومِ و النِّیاحَة»(21)؛ چهار چیز در امتم از امور جاهلیت است که آنها را رها نمی کنند: فخر به حسب، طعن در نسب، باران جستن از نشانه ی ستاره ها و نوحه گریها بر مرده ها.

شاهد در قسمت آخر است یعنی «النِّیاحَة» که به معنای نوحه گری بر مرده است. وهابیت با استفاده از این روایت، مطلق گریه و زاری بر مرده را مذموم می دانند، در حالی که منظور پیامبر صلی الله علیه و آله مطلق نوحه گری و گریه و زاری نبوده، بلکه کیفیت خاص نوحه گری زنان جاهلیت بود که شغل و حرفه ی آنان به شمار می رفت؛ آنان در منزل مصیبت دیده جمع می شدند و به صورت خاصی عزاداری می کردند که آن را نیاحه می گفتند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله این نوع خاص عزاداری را منع کردند نه مطلق آن را(22). گروه وهابیت چون از جریان صدور حدیث پیامبر صلی الله علیه و آله و قراین آن اطلاع ندارند، در این باره به اشتباه افتاده اند.
بنابراین، ذهنیت و باورهای مخاطب، شرایط و حالات او، زمان و مکان صدور خبر، حوادثی که در پی آنها روایتی از معصوم علیه السلام صادر شده است و یا سؤالاتی که مخاطبان طرح کرده اند و معصوم علیه السلام بدان پاسخ داده است و دیگر قراین حالی و مقالی، محورهایی است که در ایجاد فضای سخن و مقتضای حال نقش دارد و معصوم علیه السلام قطعاً متناسب با این شرایط و قراین، سخن گفته است. گاهی گزارش نکردن همه ی این قراین و از بین رفتن پاره ای از آنها موجب بدفهمی و گاه تعارض میان اخبار می شود، که با دقت در اندک قراین به جا مانده، می توان تعارض بَدوی را برطرف کرد.
مرحوم شیخ طوسی در تهذیبَین تلاش فراوان در کشف این گونه قراین و شواهد دارد. در موارد بسیاری از این گونه روایات، با دقّت عالمانه در آنها و بررسی فضای حاکم در زمان صدور خبر و سایر شواهد نقلی و اعتباری، به حل تعارض اخبار پرداخته است؛ برای نمونه در روایتی آمده است: «عَنْ اَبِی عَبدِ الله علیه السلام قالَ سَأَلتُهُ عَنِ الفِراءِ و السِّنجابِ و السَّمُّورِ و الثَّعالِبِ و أشْباهِهِ قالَ: لا بَأسَ بِالصَّلاةِ فِیه»؛ راوی می گوید: از امام صادق علیه السلام درباره(حکم نمازِ) لباسی که از پوست گورخر، سنجاب، سمور، روباه و نظیر اینها باشد، پرسیدم. حضرت فرمودند: نماز با اینها جایز است. شیخ علاوه بر اینکه روایت را حمل بر تقیه می کند، می نویسد: ممکن است فرمایش امام علیه السلام«لا بأس به»مخصوص به بخشی از پرسش راوی که درباره ی سنجاب است، باشد؛ زیرا نماز گزاردن با آن، در برخی روایات تجویز شده است و حضرت با اعتماد و تکیه بر سایر روایات رسیده از خود و پدرانش، پاسخ مطلب را نسبت به غیر سنجاب واگذاشته است.(23)
از این گونه نمونه های حدیثی روشن می شود که احادیث معصومان علیهم السلام، گاهی همراه با قراین حالی و مقالی بوده است که کشف مقصود اصلی معصوم علیه السلام با توجه به آن قراین میسر می گردد، اما بر اثر غفلت در نقل یا تقطیع احادیث و یا ... قرینه ها از بین رفته و موجب اجمال و فهم نادرست روایات گشته است.

پی نوشت ها :

1. مرتضی انصاری، فرائد الاصول، ج4، ص 130.
2.محمدباقر صدر، بحوث فی علم الاصول، ج7، صص 30-32.
3.محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص 136، باب الرجل یأخذ من مال ولده و الولد؛ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الأحکام، ج6، ص 344، ب93؛ همو، الاستبصار، ج3، ص49؛ ب26؛ محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج17، ص 265، ب78؛ محمد بن علی قمی(شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص 155؛ همو، من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 177.
4.تو و دارایی ات از آنِ پدرت می باشد. سخنی است از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در پاسخ شکایت پسری از پدرش که ارث مادری او را مصرف کرده بود. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص 125؛ محمد حسن نجفی، جواهرالکلام، تحقیقِ شیخ عباس قوچانی، ج15، ص 19.
5.جعفر کاشف الغطا، کشف الغطاء، ج1، ص 210.
6.مرتضی انصاری، کتاب الزکاة، ص 26.
7.ناصر مکارم شیرازی، انوارالفقاهه، کتاب البیع، ج1، ص 431.
8.ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج5، ص 136؛ محمد بن علی قمی(شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص155؛ همو، من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 177.
9.محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج3، ص 398، باب اللباس الذی تکره الصلاة فیه و ما لا تکره، و ج6، ص 259، باب ما ینتفع به من المیتة؛ محمد بن علی قمی(شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، ج3، ص 341، باب الصید و الذبائح؛ محمد بن حسن طوسی، تهذیب الأحکام، ج2، ص 204، ب11؛ ج9، ص 79، ب2؛ محمد بن حسن حرّ عاملی، وسائل الشیعه، ج3، ص 502، ب61؛ و ص503، ب61؛ و ج24، ص 184، ب34.
10.در القاموس المحیط آمده است:« استهوته الشیاطین: ذهبت بهواه و عقله، أو استهامته و حیرته، أو زینت له هواه». و مثله بدل«یستهوینکم»، «یَستفِزَّنَکم» و نیز«استفزَّة: استخفه و أخرجه من داره و أفزعه». محمد فیروزآبادی، القاموس المحیط، ج4، ص 404.
11.احمد بن محمد بن خالد برقی، المحاسن، ج2، ص 520، ح728؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج6، ص 370، ح1، باب القرع؛ محمد باقر مجلسی، بحارالأنوار، ج63، ص 226، باب9 القرع و الدباء.
12.محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج63، ص 226، باب9: القرع و الدباء.
13.ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج6، ص 270، پانویس ش2:« و روی ابن شهر آشوب أن معاویة لما عزم علی مخالفة الامام امیرالمؤمنین علیه السلام اراد اختبار اهل الشام فاشار إلیه ابن العاص أن یأمرهم بذبح القرع و تذکیته فان اطاعوا فهو صاحبهم والا فلا فأمرهم بذلک فاطاعوه و صارت بدعة امویة».
14.محمود عینی، عمدة القاری، ج15، ص 89؛ عثمان بن عبدالرحمن شهرزوری، مقدمة ابن الصلاح، ص161.
15.محمود عینی، عمدة القاری، ج15، ص 89؛ عثمان بن عبدالرحمن، مقدمة ابن الصلاح، ص161؛ منهاجی اسیوطی، جواهر العقود، تحقیق مسعد عبدالحمید محمد سعدنی، ج1، ص 397.
16.محمد بن علی قمی(شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ص205؛ همو، علل الشرائع، ج1، ص 175، ب140.
17. محمد بن علی قمی(شیخ صدوق)، معانی الأخبار، ترجمه ی عبدالعلی محمدی، ج2، ص 25.
18.محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج3، ص 192.
19.همان.«هذا الخبر یدل علی عدم استحباب القیام عند مرور الجنازة مطلقا، کما هو المشهور بین الأصحاب و هو المشهور بین العامة و ذهب بعضهم الی الوجوب و بعضهم إلی الاستحباب و اختلاف اخبارهم فی ذلک»، محمدباقر مجلسی، مرآة العقول فی شرح اخبار آل الرسول علیهم السلام، ج14، ص 83.
20.محمدباقر بهبودی، گزیده کافی، ج2، ص 155.
21.مسلم بن حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ج3، ص 45؛ احمد بن حسین بیهقی، السنن الکبری، ج4، ص 63؛ محمد مبار کفوری، تحفة الأحوذی، ج4، ص 70؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج55، ص 226، ب10؛ علم النجوم و العمل به.
22.ر.ک: محمدحسین ابراهیمی، تحلیلی نو بر عقاید وهابیان، ص100 با تصرف.
23.محمد بن حسن طوسی، الاستبصار، ج1، ص 385، ب224؛ نیز ر.ک: ج1، ص 40، ب21 و ص7، ب1 و ص 15، ب5 و ص 35، ب19 و ج2، ص 288، ب197 و ص21، ب8 و ج3، ص234، ب143 و ج4، ص 202،‌ ب117.

منبع مقاله :
دلبری، سیدعلی(1391)، آسیب شناسی فهم حدیث، مشهد: دانشگاه علوم اسلامی رضوی، معاونت پژوهشی، دفتر پژوهش، چاپ اول



 

 

نسخه چاپی